» آخرین مطالب :
قال رسول الله (ص) : إنی بعثت لأتمم مکارم الأخلاق:
بینات در رد ترهات

بینات در رد ترهات

لینک دریافت

مقدمه

نوشته ی پیش روی شما نقدی است بر یک جزوه که شخصی با نام مستعار « عمید » در آن سعی داشته تا به مبانی دین مبین اسلام با استفاده از تفاسیر عوا مانه و بدون استدلال خدشه وارد کند. تا شاید بر زخمهای روان خود مرهمی گذاشته باشد. شایان توجه است که این به اصطلاح کتاب که وی آن را « تعمقی بر قرآن » نامیده است برداشتی است از کتاب « بازشناسی قرآن » نوشته « مسعود انصاری (روشنگر) » که آن نیز در سال ۱۳۶۹ با تلاش عباسعلی براتی نقد شده که با نام « تقد بازشناسی قرآن » عرضه گردیده. کتاب نقد بازشناسی قرآن به بسیاری از شبهات القاء شده توسط « مسعود انصاری» پاسخ گفته است . اما به دلیل کم توجهی های صورت گرفته در عرصه ی پاسخ به شبهات عوام و توده ی مردم که حقاً نیروهای اثر گذار جامعه هستند برای چندیم بار شبهات سطح پایین و نه علمی در محیط مجازی های مانند اینترنت و امثال آن گسترش یافته است؛ که لازم است به آنها پاسخ های مقتضی داده شود زیرا شبهاتی که در سطح خواص مطرح می شود و جنبه ی فنی تر دارد در عوام کارگر نیست زیرا به دلیل پیچیدگی قشر وسیعی از مردم اصلاً به سراغ این نوع شبهات نمی روند ؛این درحالی است که سخنان عوامانه به صورت موجی فراگیر همه جارا در می نوردد.

به هر روی ما در این نوشتار سعی بر آن داشتیم تا با مداقه هر چه بیشتر و با قلمی ساده پاسخ شبهات موجود در این « جزوه » را بنگاریم .البته به بخشی از سخنان نگارنده ی جزوه به دلیل تکرار در بحث پاسخ گفته نشد ه است و همچنین به دلیل این که نویسنده جزوه مورد نقد مبانی بسیاری را نمی دانسته و یا خود را به نادانی می زده شبهاتی تولید گردیده ؛ و با پاسخ به شبهات مبنایی تر سعی بر آن داشتیم با رعایت اختصار از پاسخ به شبهات یا مبانی غلط دوری نماییم.

والسلام علیکم و رحمهَ الله

۱۸/۸/۱۳۸۹          تهران فرهاد ملاامینی

مقدمه

بینات در رد ترهات

علل برخورد و رویارویی با دین با نگاهی به جزوه ( کتاب ) تعمقی در قرآن دین اسلام و اساسنامه آن ودرکل تمامی اعمالی که در عالم هستی به وقوع می پیوندد دارای عللی هستند گاهی این علل علت العلل را در میان خود دارند و گاهی نه . یعنی علت العلل وجود دارد لیکن در جایی است که ما دسترسی و اشراف به آن نداریم. مانند باطن شخص یعنی گاهی فردی عملی را انجام می دهد و دلایلی را برای ارتکاب به آن فعل نیز بازگو می نماید ولی در حقیقت شاید علت العلل یا همان انگیزه ی حقیقی خود را بیان نکند. شاید بتوان پا را فراتر گذاشت و دلایلی را برای عمل شخص بیان کرد که این دلایل فقط در ضمیر ناخودآگاه او حک شده است و خود هم نمی داند که چرا گاهی قلب به انجام فلان عمل راضی یا ناراضی است. مثال عینی این مطلب در جایی است که پدر خانواده ای در شغلی شریف فعالیت داشته است .لیکن به دلیل روحیات شخصی خود و یا دلایلی از جمله ضعف مالی مردمی که این پدر خدمات خود را به آنها ارائه می داده است و به همین دلیل از دریافت اجرت خودداری می کرد و موجب شده این خانواده ی نسبتاً پر جمعیت از لحاظ مالی در وضع مناسبی نباشند همین امر موجب شده بود فرزندان ، پدر خود را تن پرور و شغل او را کاری بی فایده بدانند و در واقع در مقابل شغل پدر نوعی موضع گیری را داشته باشند که منجر به ضد تبلیغ برای شغل پدر نیز بوده و می توان گفت این افراد ضد خط مشی پدر خود گام برداشتند و حتی اگر نوه های آن پدر هم خواستند به سراغ آن شغل بروند با مخالفت تند فرزندان آن پدر مواجه شده اند. منظور این که ، برخی از اعمال موجب می شود که ما نتیجه عکس بگیریم مثلاً استادی می خواهد کلاس پر شوری داشته باشد و دو طرف کلاس هم دانشجو و هم استاد در کلاس پیرامون درس نظرات خود را بیان دارند لیکن به دلیل ضعف استاد در جوانب همان درس نه تنها این گفتگوها موجب بالا رفتن بازده کلاس نمی شود بلکه به نحوی موجب القای شبهات به اذهان افراد حاضر در کلاس می شود. یعنی سوال مورد بحث با چکش کاری در کلاس و عدم کنترل استاد تبدیل به یک شبه می شود .در میان آثاری که با عنوان نقد و بازشناسی و یا امثال آن متوجه قرآن و سنت و در کل اسلام است از این دست شبهات دیده می شود( که از تلفیق چند جواب غلط و نتیجه گیری از مطالعات بی هدف شخصی سرچشمه میگیرد ) البته منکر این امر نیستم که در مواردی بسیار، افرادی مزدور دست به قلم می برند و با تغذیه از آخور فراماسونری و اتحاد صلیبی و صهیونی درصدد آسیب رسانی به مبانی اعتقادی مسلمین هستند. که آن، جای بحثی کارشناسی به فراخور خود را دارد. ما اینجا به اثری از آثار ناشیانه ای خواهیم پرداخت که افردی عادی می نگارند و ما از علت العلل آن بی خبریم ولیکن بازخورد آن را درک می کنیم و آن چیزی جز گمراهی عده ای کثیر با سطحی پایین از آگاهی نیست.

 

یکی از اشکالاتی که به این دست از مطالب وارد این است که این افراد مبانی اولیه اسلام را نمی پذیرند و می خواهند بدون مقدمات که لازمه ی فتح باب برای مباحث دیگر هستند دست به نقد بنیادین بزنند . برای نمونه می توان به بحث « اجتهاد در مقابل نص » اشاره کرد که بنا بر قول صحیح این مسئله باطل است. یا اینکه فردی بخواهد با خرد بشری خود تمامی مباحث عالم را تحلیل کند و در واقع همه چیز را با خرد خود که مبتنی بر حواس خطا پذیر است بفهمد و هر چه را نفهمید حمل بر حماقت گوینده ی سخن یعنی خداوند و فرستادگان او نماید.

 

از دیگر علل نگاشتن اینگونه مطالب شاید مواجه سیاسی با نظام جمهوری اسلامی باشد .یعنی اشخاصی که وابستگان رژیم پهلوی بودند و یا به نحوی دستشان در اصراف بیت المال باز بوده و با آمدن نظامی جدید دیگر نتوانستند مطامع خود را به حقیقت نزدیک کنند در صدد هستند با زیر سؤال بردن مبنای مشروعیت جمهوری اسلامی که اسلام ناب محمدی (ص) است به خیال خام خود هم اسلام و هم انقلاب را مورد هجمه و آسیب قرار دهند به همین خاطر با شتابزدگی و بدون تحقیق لازم اقدام به بیان بعضی از مطالب یا نگارش های دور از خرد می کنند که افراد فن آشنا را در حیرتی عجیب از جهل این قشر و طیف، نسبت به مبانی اولیه دین مبین اسلام و گاهی مبانی عقلی می نماید. در اینجا ما نوشتاری را در دست داریم که آینه ی تمام نمایی از این نوع نگارش است. که با دستمایه قرار دادن این نوشتار برآنیم تا به برخی از پرسشهای کلامی- عقیدتی موجود پاسخ دهیم.

 

در انتها لازم به ذکر است این حقیر با نگارنده ی به اصطلاح کتاب مورد بحث مناظره ای

 

مکتوب داشته است که ضمیمه خواهد شد. انشاءا….

 

نویسنده در ابتدای امر این گونه می نگارد که چون ادیان به سؤالاتی که در ذیل خواهد آمد پاسخ نمی گوید پس قابلیت اعتنای « عقل » را ندارند( یعنی بزرگانی چون ابن سینا، فارابی، میرداماد، شیخ بهائی، و …. را که جهان ایشان را دانشمندانی بزرگ می دانستند و بعضاً نیز از مفاخر بشریت به حساب می آیند را به دلیل اعتنای به دین از دایره ی خرد خارج می کند. که این مسئله خود جای تأمل بسیار دارد.)

 

سؤال اول : الله قبل به وجود آوردن جهان هستی، خودش کجا بوده است؟

 

برای پاسخ به این سؤال می توان از برهان هایی مانند صدیقین و برهان فارابی استفاده کرد ( لازم به تذکر است که در مناظره ی صورت گرفته با اشاره حقیر به برهان فارابی و بیان آن ، نگارنده ی مزبور (نگارنده جزوه ی مورد بحث)بیان داشت که اصلاً این مسئله را نشنید و فارابی را نمی شناسد) علت استفاده مکرر ما از این برهان را می توانیم اینگونه توجیه کنیم که برهانی مانند برهان صدیقین که پایه گذار آن ابن سینا است و تقریر آن اینگونه است که « موجود یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود. اگرواجب الوجود باشد، مطلوب ثابت است و اگرممکن الوجود باشد، باید منتهی به واجب الوجود شود تا دور یا تسلسل لازم نیاید.» بدون مثال است و مرحله ای بالا تر از برهان فارابی است یعنی برهان فارابی در صدد ثابت کردن اصل واجب الوجود است ولی برهان صدیقین این دو یعنی واجل الوجود و ممکند الوجود را مفروض می گیرد .

 

برهان را این گونه بیان می کنیم ما در اینکه اکنون وجود داریم شک نداریم، یا به قول ابن سینا

 

شکاک واقعی وجود ندارد. پس اینکه وجود داریم ، نزد خودمان امری بدیهی و علمی حضوری

 

محسوب می شود پس ما هستیم اما این خلقت از کجا آغاز شده است؟

 

سؤال این است ! فارابی این گونه پاسخ می دهد اگر ما چند سرباز را فرض کنیم که قرار است

 

حمله ای را صورت بدهند. لیکن هر کدام شروع حمله را به دیگری موکول می کند یعنی اولی

 

می گوید باید دومی شروع کند و دومی به سومی تا آخرین نفر و حمله خود را موکول ه خمله

 

کردن نفر اول نماید در این صورت دور ایجاد می شود و هر گز حمله ای صورت نمی پذیرد

 

پس باید یکی از سربازان بدون توجه به عملکرد دیگران خود با اتکای به خویش حمله را آغاز

 

کند تا این دور بشکند پس اگر ما امروز هستیم خلقت از جایی آغاز شده است و اینرا نیز می دانیم

 

که ما خلقت را شروع نکردیم و خود برای خلق شدن نیاز به علل دیگری داشتیم (مانند پدر و

 

مادر که اصطلاحا به آنها علت ناقصه می گویند یعنی موجوداتی که بدون آنها هم خلقت امکان

 

پذیر است مثلا خلقت آدم (ع) و عیسی (ع) )و علت العلل که همان خدای تعالی است اوست که

 

موجود بوده و خلقت را آغاز نموده اگر تصور کنیم که او نیز نیاز به علت برای موجود شدن

 

داشته قطعا باید امروز هیچ چیز خلق نمی شد زیرا دور که قبلا از آن سخن گفتیم هر گز نمی

 

شکست پس خلقت آغاز شده و آن نیز از موجودی بوده که آن موجود متکی به ذات خود بوده

 

است که بهترین اثبات برای وجود او همان موجود بودن تمامی موجودات است . عدم درک

 

صحیح از مطلب بیان شده موجب شده است که شبهات بعدی هم برای نگارنده کتاب مورد نقد

 

ایجاد شود یعنی وقتی خداوند را از راهی که خود او نشان می دهد و اولیای او نیز همان راه را

 

رفته اند و مسیر را هموار کرده اند نشناسید ایجاد شبهه در تمامی ارکان دین می کند نگارنده

 

شبهات در ذهن خود این رامی پروراند که خداوند به اشیاء و اجسامی احتیاج دارد تا معنویات

 

خود را عملی کند این در حالی است فکر نمی کند خود این اجسام و موارد مانند گل انسان را که

 

مثال زده است از کجا آمده است و اگر احتیاجات پایانی نداشتند پس در واقع همان دور ک شبهه

 

قبل آن را پاسخ دادیم لازم می آید و هرگز هیچ موجودی خلق نمی شود در صورتی که ما نمی

 

توانیم وجود خود و سایر موجودات را نفی کنیم و در واقع وجود برای ما بدیهی است.

 

 

پس باید موجودی باشد که هیچ احتیاجی به دیگری برای خلقت نداشته باشد که در واقع همان

 

غنی بذات است. اما اگر سؤال این گونه مطرح شود که خوب اگر خداوند نیاز به هیچ کس و هیچ

 

چیز نداشت چرا از ابزاری برای خلقت انسان و سایر موجودات استفاده کرده است؟ باید این

 

گونه پاسخ داد که مثلاً در خلقت انسان ها پدر و مادر واسطه هستند تا نوزادی پا در این جهان

 

بگذارد که اصطلاحاً به این پدر و مادر علت ناقصه گفته می شود اما علت العلل خداوند است

 

اوست که علت تامه ی خلقت است با اینکه آنچه واسطه شده است تا موجودی خلق شود به نوعی

 

در ایجاد آن موجود دخیل است اما این دخالت به معنای ضعف و عجز خداوند نیست. بلکه دخیل

 

کردن سایر موجودات راهی است برای تعامل و تکامل موجودات یعنی وقتی شخصی در مقام

 

پدر و مادر برای فرزندی قرار می گیرد به دلیل محبت موجود در قلبش برای آن فرزند با او به

 

نوعی تعامل می کند که با سایرین این گونه نیست. حال اگر بتواند را بطه ی خود را با او (

 

فرزند ) درست تنظیم نماید این رابطه موجب تکامل پدر و مادر می گردد پس شاید یکی از علل

 

وجود علت ناقصه در عالم هستی همین تکامل یابی موجودات با دخیل بودن در پدیده ی عظیم

 

خلقت باشد.

 

 

حال نویسنده این جزوه با دستپاچگی تمام می خواهد آیات قرآن را نقد کند او آیه ۲۷ سوره مبارکه

 

نازعات را مورد توجه قرار می دهد و به خیال خودش با بیان سال نزول شماره آیه و سوره و

 

متن (ترجمه ) می خواهد به خواننده القاء کند که سخن او دقیق است و نیازی به مراجعه به متن

 

قرآن کریم نیست او آیه را این گونه معنا می کند« و آیا آفرینش شما سخت تر است یا آسمانی که

 

او بنا نهاده اند در حال که ( اشد) که در متن عربی آیه است معنای سخت تر نمی دهد بلکه معنای

« استواری » می دهد که حتی این شخص به این نکته هم توجه نکرده است یا عمداً خود را به

 

نادانی زده است.

 

او در ادامه بیان می دارد که : آسمان ساختمان نیست که آن را بنا نهاده باشند. بعلاوه اگر خدا

 

جهان را بنا نهاده باشد، صحبت از سختی و آسانی نمی کند. از این گذشته چگونه می شود آفریدن

 

جهانی بدین عظمت را با آفرینش انسان مقایسه کرد؟ آیا خرد اجازه می دهد که بپذیریم چنین آیه

 

ای از جانب الله آفریننده ی جهان آمده باشد؟ از جمله بندی کلام که بگذریم به محتوای عجیب بر

 

می خوریم ایشان می گوید « آسمان ساختمان نیست که آن را بنا نهاده باشند » یکی از معانی که

 

برای بنا کردن منقول است ساختن است یعنی در دیار نویسنده چیزی را جز ساختمان نمی سازند

 

و این مسئله که آسمان هم خلق شده باشد و بانی داشته باشد « مسخره » می آید سپس ایشان

 

اعتراض می کند که اگر خداوند این ها را خلق کرده چرا حرف از سختی و آسانی زده است.

 

ایشان دقت نداشته است که منظور از این مقایسه بیان این نکته است که خداوند انسان را متوجه

 

کوچکی خلقت خود نسبت به زمین و آسمان کند و از راهی عقلانی یعنی قیاس ،ذهن منکرین

 

معاد را نسبت به این مسئله روشن سازد، در ضمن به دلیل نشناختن خداوند و ذوق و شوق

 

فراوان برای ایجاد خدشه به اسلام ناخواسته خود کلامی را بیان داشته است که بهترین دلیل

 

برای منکرین معاد است که خداوند سازنده ی جهان همان طور که آسمانها و زمین را با این

 

ساختار پیچیده ایجاد کرده است قطعاً می تواند شما را دوباره زنده کند.

 

 

ایشان پدیده های طبیعی را که در قرآن بیان شده است را به تمسخر می گیرد و می گوید به همین

 

دلیل است که اعراب پیامبر را شاعر و غیبگو نامیده اند. جالبتر از همه جا آیه ۳۰ سوره نازعات

 

که مورد به اصطلاح نقد این « خرد ورز » قرار می گیرد «و پس از آن زمین را هموار کرد »

 

در حالی که او توجه نکرده معنا چیز دیگر است «پس از آن که زمین را بگسترانید » و نه

 

هموار کرد و بعد از آن روان همیشگی خود یعنی تمسخر را ادامه می دهد و می گوید اگر

 

خداوند زمین را خلق کرده بود چرا از اول دارای چاله چوله بود که احتیاج به هموار کردن

 

داشته باشد و نیاز باشد بولدوزر و غلطک بیاورد و زمین را صاف کند.

 

ایشان آیه ۳۲ سوره نازعات را این گونه مورد « خدشه » قرار می دهد که چگونه کوهها را

 

استوار کرد و چگونه کوهها نیاز به استوار کردن دارند اگر این خرد ورز اطلاعات کمی هم در

 

مورد علومی مانند زمین شناسی داشته باشد خواهد دانست که کوهها همان طور که در بالا دیده

 

می شوند در اعماق زمین هم به همین سان وجود دارند و مانند میخی صفحات زمین را به

 

یکدیگر متصل کرده اند که باعث می شود زمین استواری خود را حفظ کند و این شخص

 

(نویسنده)هرگز نشنیده است و این آیات را در قرآن کریم ندیده که ما کوهها را مانند میخی در

 

زمین فرو کرده ایم که خود از معجزات قرآن کریم است. او در ادامه با توجه به آیه اول ودوم

 

سوره مبارکه انشقاق که می فرماید : چون آسمان شکافته شود، و فرمان برد پروردگارش را

 

،که سزاوار آنست » بیان می دارد که محمد (ص) و الله تصور کرده اند که آسمان جامد است و

 

می تواند شکافته شود.

 

این در حالی است که برای این مسئله یعنی امکان نوعی از شکافتگی در آنچه ما او را آسمان

 

می نامیم وجود ندارد اما باید خاطر نشان کرد این شخص فقط در ذهن خود می تواند تغییر و

 

احیاناً شکافته شدن را برای جامدات تصور کند این در حالی است که جامد، مایع، گاز همه از اتم

 

تشکیل شده اند و فقط این صورتی از قرار گرفتن اتمهای موجودات است که می تواند به هر ۳

 

صورت وجود داشته باشد و اگر قرار باشد شکافی ایجاد شود این شکاف در هسته اتم رخ خواهد

 

داد نه در ظاهر جسم این به اصطلاح نویسنده ی خردورز و ظاهر بین شکاف را به معنای

 

پارگی در نظر گرفته است این در حالی است که چنین نیست و این شکاف می تواند معنایی مانند

 

تغییر در نظام آفرینش و بر هم خوردن روال عادی را بدهد که تصور آن هم برای ما با این علم

 

اندک امکان پذیر نیست.هر چند که همکنون نیز ما با پدیده ای به نام پارگی در لایه ی اوزون رو

 

برو هستیم .

 

 

از آیاتی که او ( نویسنده ) مثلاً آن را به چالش کشیده است آیه ۳ سوره مبارکه ملک است ترجمه

 

آیه : آن که هفت آسمان ابر هم بیافرید و در آفرینش خدا ( هیچ ) تفاوت نبینی پس دیده (سوی

 

آسمان ) برگردان آیا هیچ شکافی ( خللی ) در آن بینی؟ او در توضیح خود برای آیه شریفه می

 

گوید که داستان خلقت ساخته و پرداخته ذهن نبی مکرم (ص) است چون اگر این سخن خدایی

 

بود که آسمان را بیافریده قطعاً می توانست که چه آفریده است و چگونه آفریده در حالی که او می

 

گوید : خدا باید می دانسته که آسمان فضایی لاتینی است و تعداد ندارد. این شخص فضا را

 

لاینتهی می داند در حالی که هیچ دلیلی بر این امر از سوی هیچ کدام از منجمین و اخترشناسان

 

ارائه نشده است یعنی بشر هنوز از چند سیاره اطراف خود بیشتر اطلاعات در دست ندارند

 

وحتی نتوانسته سیارات و کراتی مانند مشتری که توده ای از گاز هستند را از نزدیک مورد

 

مطالعه قرار دهد ولی این خردورز با تمامی توان و با خیالی آسوده از لاینتهی بودن یا نبودن

 

جهان سخن می گوید و جریان آفرینش و همچنین قرآن کریم را که حقیقتا از معجزات است را

خیالبافی می نامد.

 

 

از مسائلی که می توان در این طیف نوشته ها مورد توجه و عنایت قرار داد این است که نگارنده

 

ی آثاری این چنین که قصد اصلی آن همان گونه که در مقدمه عرض شد به وضوح برای ما

 

روشن نیست یا اگر بهتر بگوییم عامل پیدایش چنین آثاری برای ما روشن نیست، می دانند یا

 

حداقل احتمال قریب به یقین می دهند که خوانندگان آنها کمتر اهل تفحص در مطالب ایشان هستند

 

به همین دلیل به راحتی سخنانی را بیان می دارند و آن ها را مطالبی تازه نشان می دهند که

 

مخاطب کم اطلاع را حتماً گیج خواهد کرد.

 

 

این شخص آیه ۹ سوره مبارکه قیامت را مورد توجه قرار داده و پیرامون این آیه شریفه می

 

نویسد : چگونه ممکن است که آفتاب و ماه یک جا جمع شوند ؟ بعلاوه در کجا، یک جا جمع می

 

شوند. این شخص ظاهر بین یا مغرض این مسئله را مورد توجه قرار نداده است که گرد آمدن

 

فقط در مکان نیست بلکه گرد آمدن در زمان و جالت هم امری صحیح و متصور است اگر ما

 

جمع شدن را در معنای وصف بگیریم که البته دلیل بر اتخاذ نکردن این قول هم ندادیم بلکه دلیل

 

موافق این قول بنا بر سیاق آیات و مفهوم آنها وجود دارد، باید گفت که جمع شدن در وصف

 

صحیح است به این معنا که خورشید و ماه هر دو جمع می شوند یک حقیقت که آن هم همان

 

تاریک شدن آنها در روز قیامت است .البته این مسئله هم از لحاظ علوم امروز هم صحیح می

 

نماید زیرا ماه از خود نوری مستقل ندارد وقتی فعل و انفعالات خورشید فروکش کند و خورشید

 

خاموش شود قطعاً ماه هم که بازتاب دهنده ی نور خورشید است بی فروغ خواهد شد در ضمن

 

با توجه به اتفاقاتی که در روز قیامت خواهد افتاد هیچ بعید نیست که سیارات و کرات از مدار

 

خود خارج شوند، مانند هزاران شهابی که هر روزه به جو زمین برخورد می کند ماه هم با

 

خورشید برخورد نماید و از آنچه که خداوند تمامی امور را بر روی نظم و ترتیب ایجاد کرده

 

است حتی به وقوع پیوستن اموری مهمی چون قیامت که در ظاهر نوعی بی نظمی را هم در پی

 

دارد و خود دارای نظمی است یعنی اگر توجه شود در می یابیم که پدیده های طبیعی همگی به

 

یکدیگر وابسته اند و اگر قرار باشد نظم موجود از میان برد باید عوامل آن هم از آن حالت عادی

 

خود خارج شوند تا آن پدیده های خاص به وقوع بپیوندد مثلاً جزر و مد ها به وجود ماه و فاصله

 

ی آن با زمین بستگی دارد پس اگر ماه به سمت خورشید برود و از مدار زمین خارج شود یکی

 

از عوامل نظم کنونی از میان خواهد رفت و به واسطه ی ایجاد پدیده هایی عظیم مانند موج های

 

بلند دریایی و امثال آنها زمین به حالتی که قرآن کریم آن را ترسیم کرده است نزدیک تر می شود.

 

از آیاتی که این شخص « خردورز » مورد توجه قرار داده و خواسته تا با واسطه ی آن به قرآن

 

کریم خدشه وارد کند آیه ۵۵ سوره ی مبارکه الرحمن است که می فرماید : « و پروردگار دو

 

مشرق و دو مغرب است » او پیرامون این آیه می گوید : « اگر مشرق و مغرب بر اثر گردش

 

وضعی زمین به دور خورشید به وجود آید، در هر شبانه روز و در هر نقطه از زمین، طلوع

 

خورشید و از نقطه مقابل غرب آن را بیش از یک بار نمی بینیم ادعای وجود دو مشرق و دو

 

مغرب، برای کره زمین ادعائی نادرست است » او نمی داند که نه زمین و نه مدارهای آن کاملاً

 

گرد نیستند بلکه به صورت بیضی شکل هستند و زمین دارای مشرق تابستان و زمستان است

 

جالب این که امیر المؤمنین علی (ع) می فرماید: مشرق آغاز زمستان جداگانه است و مشرق

 

آغاز تابستان جداگانه، آیا نمی نگری که در این دو فصل خورشید دور و نزدیک می گردد، لازم

 

به یاد آوری که منظور بالا آمدن خورشید در آسمان در فصل تابستان است و پایین رفتن آن فصل

 

زمستان است (تفسیر نورالثقلین، ج ۵ ، ص ۱۹۰ ) همین یک روایت و بیان قرآن کریم هم برای

 

اثبات معجزه بودن این کتاب کریم کافی است و هم برای اثبات امامت علی (ع). باشد که بی

 

خردان و کسانی که در جهل مرکب هستند پند گیرند).

 

 

از دیگر آیاتی که این شخص به آن اشاره کرده است آیه ۴۸ سوره ذاریات است او در اینجا درس

 

اخلاقی به خداوند داده است و معترض است که چرا او از خود تعریف کرده است و به خود

 

تبارک گفته است شاید این ظاهر بین که بسیار شوق دارد تا به کلام الهی خدشه ای وارد کند

 

سعی دارد روی هر آیه ایرادی بگذارد ولی این که موجودی با داشتن کمالات بی حد و وصف

 

سایرین را متوجه نیکویی مخلوق خود نماید و با این لفظ بخواهد سایرین متوجه گرداند تا می

 

تواند در روی این زمین به آسودگی زندگی کند و با نگرش به پدیده های آفاقی و انفسی گام در

 

راه تعالی بردارند هیچ اشکالی ندارند و این تعریف مانند بزرگ کردن افراد بشری که دارای

 

عیب و نقص های فراوان هستند نیست و مانند بلفضولی شخصی که می خواهد از کمال محض و

 

آیات او با عقل ناقص بشری خود ایرادی بگیرد و نفس حقیرش را ارضا نماند.

 

آیه بعدی مورد توجه این به اصطلاح نویسنده آیه ۴۹ سوره مبارکه ذاریات است که او در مورد

 

آیه سابق الذکر این گونه می گوید :« غیبگویی ادامه دارد. یا بهتر است گفته شود حضرت محمد

 

(ص) از هر چیز دو جفت دیده و آن را به حساب آفرینش الهش گذاشته است.

 

این فرد تصور کرده است که جفت فقط به معنای نر و ماده است که البته بیشتر موجودات چنین

 

هستند ، تنها معنای جفت نر و ماده نیست بلکه نقاط مقابل هر موجود جفت برای او محسوب می

شود مانند روز و شب که در واقع همین نقاط مقابل با جفت ها هستند که باعث ایجاد پدیده ها و

 

همچنین تعادل نظام آفرینش می شوند که اگر جفت ها نبودند قطعاً جهان بی ثبات می شد.

 

آیه بعدی آیه ۳۸ سوره ق است که نگارنده به ۶ روزه خلق شدن جهان و همچنین این که قرآن

 

کریم می فرماید که به خدا هیچ خستگی نرسید اعتراض دارد و می گوید روز از گردش زمین به

 

دور خورشید به وجود می آید و در زمانی که خورشید و زمین نبوده است چگونه روز معنا دارد

 

و اگر سخن از خستگی شده است پس رسول خدا (ص) برای خداوند جسمانیت قائل بوده اند.

 

در بیان این آیه باید گفت مشخص نیست که این ایام نام برده شده همان ۲۴ ساعت شبانه روز اهل

 

زمین هستند و هیچ دلیل خارجی بر وقوع چنین مسئله ای وجود ندارد و در مرحله ی بعدی آنچه

 

مورد بحث است اینکه این آیه در رد سخن یهود که می گفتند خداوند خلقت را انجام داده و در

 

روز شنبه دست از کار کشیده است و استراحت می کند که قرآن کریم با این بیان خود این پندار

 

یهودی را پوچ می نگارد و می فرماید که هیچ خستگی به خداوند نرسید و اتفاقاً این آیه در مقابل

 

سخن این نویسنده ی « خردورز » است زیرا در روایت منقول است که رسول مکرم (ص) پس

 

از شنیدن سخن یهود مبنی بر استراحت خداوند (عزوجل ) در روز شنبه از عصبانیت سرخ می

 

شوند و در آیه بعدی همین سوره مبارکه خداوند پیامبرش را در مقابل سخن لغو یهود دعوت به

 

صبر می کند .لازم به ذکر است که مسئله ی خلقت در ۶ بازه ی زمانی مسئله ای اتفاقی در میان

 

شیعه و سنی استاتفاق افتاده است که هم علامه طباطبائی در ذیل این آیه آن را نقل می کند و هم

 

اشخاصی مانند فخررازی. اما این شخص غرض ورز از بیان این نکات خود داری می کند و با

 

بیانی قسمتی از حقیقت اراده ی باطل می نماید.

در شبه بعد این مدافع « خرد » با « خرد ستیزی » کلام الهی به مبارزه برمی خیزد او آیات

سوره مبارکه ی احقاف (۳) جاثیه (۲۲) و دخان (۳۸ ) را که در زمینه ی مسئله ی معاد است را

 

با « خرد » بالاتر از وحی خویش نقد می کند و می گوید : «این خرد ستیزی است که خداوند

 

جهان را خلق کند برای روز حساب و پاداش دادن به اعمال جزیی که از میکروبها بسیار

 

کوچکتر است در مقابل عظمت این عالم». با بیان این سخنان مشخص می شوند نگارنده «

 

خردورز » اصلاً با تعالیم اسلامی و روح بالا و والای آنها آشنا نیست زیرا در خلقت دنیا آن چه

 

هدف از است در قرآن چیزی جز شناخت خداوند و عبادت ذات قدسی حضرتش مطلب دیگری

 

بیان نشده است. که در حقیقت را ه تکامل و تعالی را به بشر نشان می دهد و ذکراین نکته هم

 

ضروری است که تکامل در جهان واپسین هم به انتها نمی رسید و انسان بعد از حساب و کتاب

 

هم به نوعی در راه تعالی است پس جهان خلق نشده که فقط به کارهایی که از شما سرزده است

 

رسیدگی شود. زیرا اگر این طور بود کاری بیهوده صورت گرفته بود و خداوند از هر بیهودگی

 

منزه است و حساب اعمال به خاطر روشن شدن مسیر تکاملی و چگونگی طی آن مسیرهاست

 

نه این که هدف از آفرینش باشد. در ضمن بیان مسئله ی حساب اخروی برای بشر دارای فواید

 

تربیتی بسیاری است که مانع از عصیان نوع بشر می شود در آیه ۲۲ سوره جاثیه خداوند می

 

فرماید : « و به آنها ستم نخواهد شد » یعنی عذابی که در انتظار گناهکاران است نیز برای عده

 

ای موجب پاکی از گناه می شود که خود نوعی تکامل است در گامهای بعد ما به مطالب خواهیم

 

پرداخت این شخص « نگارنده » خداوند را محکوم به دیگر آزاری کرده است .که سخن

 

مذکور ردی است بر گزافه گویی نگارنده که البته آن در جای خود به صورت مبسوط خواهد

 

آمد.

در آیه بعد که آیه ۹ سوره فصلت است نگارنده ی مطالب را بیان می دارد که از آن دست است

 

«اگر خلقت زمین دو روز به طول انجامید خلقت سایر هستی چقدر باید به طول می انجامد و در

 

ضمن چرا در جایی دیگر هفت روز را بیان کرده است؟» جواب این سؤال چیزی جز همان

 

تفاوت در بازه های زمانی نیست البته امام فخر رازی در تفسیر کبیر خود روایتی از رسول خدا

 

نقل می کند که نیشابوری در کتاب روضهَ الواعظین آن را نقل می کند در ذیل آیه ۳۸ سوره

 

مبارکه ق که در تفسیر صافی و همچنین تفسیر گلشاهی از برادران اهل سنت نیز نقل است که :

 

رسول خدا در مورد ادعای یهود مبنی بر خلقت جهان این گونه پاسخ می دهند خداوند زمین و

 

آسمان را در روزهای یکشنبه و دوشنبه آفرید و کوهها و آنچه در دل آنهاست را روز سه شنبه و

 

چهارشنبه درخت و شهرها و آب و آبادیها و خرابیها را آفرید و روز پنج شنبه آسمان را آفرید و

 

روز جمعه ستاره ها و خورشید و ماه را آفرید. با این سخن که از مفسر قرآن کریم یعنی رسول

 

اکرم (ص) نقل شد متوجه می شویم که در قرآن تناقض وجود ندارد و اشکال در اینجا پدید آمده

 

است که این « خردورز » تفسیر قرآن را از کسی که به آن اشراف کامل دارد یعنی پیامبر مکرم

 

(ص) و اهل بیت طاهرینش نخواسته است و به همین دلیل به گمراهی افتاده است. او دوباره آیه

 

۱۰سوره فصلت را بیان می دارد و می گوید اگر کوهها را در ۴ روز آفریده باشد ۶ روز به

 

پایان رسیده و مابقی هستی چه زمانی خلق شده است. در حالی که او متوجه نشده است که خلقت

 

این دو یعنی زمین و کوهها خلقتی بوده و که در دو روز اول آن زمین و در دو روز دیگر (البته

 

با لحاظ آن بازهای زمانی یاد شده) کوهها خلق شده اند که در طول هم هستند با این حساب که

 

خلقت از روز شنبه آغاز شده باشد تا پایان خلقت کوهها که چهارشنبه است در مجموع تا پایان

 

یافتن خلقت کوهها ۴ روز طول کشیده است. پس از آن آیه ۱۱ سوره ی فصلت را بیان می دارد

 

و می گوید : الهش با آسمان که دودی بیش نبود صحبت کرده و آنها هم جواب دادند « آمدیم

 

فرمانبردار، چگونه ممکن شده است و این تخیل بیش نیست و اگر الله توانسته با حرف زدن زمین

 

و آسمان را به اطاعت وا دارد چرا بقیه خلقت را با دستوری انجام نداده است؟ بعلاوه گفتگو

 

احتیاج به سخن گفتن دارد و شنیدن این تارهای صوتی و گوش و …. در کجای زمین آسمان

 

وجود دارند؟ در اینجا و با در کل سؤالات وشبهات مطروحه از سوی این « خردورز » ابتدا باید

 

یک نکته را متذکر شد و آن اینکه وقتی شخصی بخواهد دیگری را و یا سخن دیگری را مورد

 

نقد و نظر قرار دهد ابتدا، باید بداند که این گوینده خود کیست البته منظور دانستن نام و …. مد

 

نظر نمی باشد بلکه منظور این است که آیا این شخص در جایگاه پروردگاری است یا در جایگاه یک انسان است و یا حتی مصنوع یک انسان می باشد؟

اگر کسی بخواهد کلام خداوند را نقد کند اول باید بداند این خدا که او قصد دارد کلامش را نقد کند خود چه خصوصیاتی دارد و یا حداقل خود او و کسانی که ادعای پیام آوری از سوی او را دارند وی را چگونه معرفی کنند اگر این مسئله حاصل نشود سایر آیات ارسالی از سوی خداوند تماماً شبهه به نظر می رسد این شخص اول باید متوجه می شد که خداوند دارای چه اوصافی است یکی از مواردی که خداوند خود را به آن معرفی می کند فعال ما یشاء بودن است یعنی او هر گونه که بخواهد عمل می کند و مابین اراده ی او و ایجاد اشیاء و موجودات در خارج فاصله ای وجود ندارد که خود در قرآن کریم به آن تصریح دارد (سوره یاسین ) و در مقام بعدی باید گفت اگر حتی سخنی هم بیان شده باشد که این طور نیست و به صرف اراده ی پروردگار موجودات هست می شود بحث کلامی که مثلاً میان خداوند و پیامبران بوده این گونه است که خداوند برای ایجاد صدا نیاز به تار صوتی و امثال آن ندارد بلکه کلام و صوت هم مخلوقی از مخلوقات خداوند هستند را گر پروردگار بخواهد کلام و صوت حامل پیامی از سوی او به موجودی باشند آنها را می آفریند بدون نیاز به حنجره و …. و اگر سخن از شنیدن زمین و سخن گفتن موجوداتی مانند اوست حتماً لازم نیست این گفتن و شنیدن به وسیله ی تارهای صوتی و گوش و …. باشد بلکه هر موجودی به فراخور وجود خود با پروردگارش ارتباط برقرار می کند.

آیه بعدی مورد نظر این شخص آیه ۱۲ سوره فصلت است. او دوباره می گوید اگر دو روز هم برای خلقت آسمانها وقت گذاشته باشد پس دنیا هشت روزه به پایان رسیده است. در حالی که نتوانسته این را درک کن این دو روز در دل آن شش روز است و نه خارج از آن .

و در جای دیگر شبهه خود می گوید ستارگان بسیار بزرگی هستند پس به درد آراستن آسمان نمی خورند و کار آنها بسیار متفاوت است در اینجا ما باید این شخص را به غیبگویی کنیم زیرا خداود نمی فرماید که ما ستارگان را فقط به منظورآراستن آسمان آفریدیم یعنی اصلاً هیچ عاقلی وجود ندارد که بگوید ستارگان خاصیت دیگر نداشته باشند همان طور که ستارگان از قدیم برای اقوام به منزله ی راهنما درشب محسوب می شدند پس بیان یک فایده از موجب ، نفی سایر خواص هیچ موجودی را نمی کند. این شخص به ضمایر کلام هم توجه می کند و می گوید «چرا در جایی ضمیر سوم شخص است و در جایی فاعل کلام است» که در واقع می خواست بگوید. جمع بیان شده ولی به دلیل ضعف در دانش فاعل بیان کرده زیرا در همه آیه فاعل « هو» مستتر است و در جای دیگر فاعل را « نا » می آورد که ضمیر بارز است این مطلب یعنی جمع آوردن فاعل برای ابراز عظمت وامثال آن امری است رایج که در هر زمانی مرسوم است .حتی گاهی شخص برای ابراز ارادت و یا محبت و… از افعالی با ضمیر غایب برای استفاده میکند و در جایی آشکار ، مانند نامه های اداری که شخص برای رعایت ادب می نگارد « مستدعی است که فلان … » در اینجا می گوید مستدعی است به معنی استدعا دارد است پس باید گفت نگارنده بی سواد بوده زیرا این سوال باقی می ماند که چه کسی استدعا دارد که مشخص است شخص خویش را می گوید و نه دیگری را لیکن به جهاتی از ضمیر غائب استفاده می کند مانند ابراز احترام …و استفاده از ضمیر ظاهر هم که مشخص است.

او در ادامه آیه ۵ سوره زمر را بیان می دارد و رسول خدا (ص) را محکوم به غیبگویی می کند این در حالی است که بیان حرکت جوهری یا ظاهری و یا هر دو در زمانی که جهل بر تمامی جامعه حاکم بود و مباحثی مانند تغییر در جوهر و افاضه شدن وجود مواردی فلسفی است که قرون بسیار دورتر با اتکا به همین تعالیم بزرگانی چون ملاصدرای شیرازی (ره) بیان شد زیرا با اتکا با متن آیه شریفه که بیانگر حرکت موجوداتی مانند ماه و خورشید است هم نشانگر حرکت آنها یعنی گردش ایشان به دور مدار خود و هم بیان گر حرکت در درون و تغییر دائمی آنهاست.

و دیگر اینکه آنها هم مانند سایر موجودات رونده در راه تکامل و سیر الی ا… هستند و در مقام بعدی که آیه شریفه اشاره به آمدن روز و شب پشت سر هم دارد. با بیان تفسیر مجمع البیان این است که این پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز نشان از استمرار و وجود نظمی پاینده در نظام آفرینش است و مسخر شدن خورشید و ماه چیزی جز تمکین ماه و خورشید در مقابل این نظم فراگیر نیست.

آیه بعدی که او می خواهد تا به آن خدشه وارد کند آیه ۱۰ سوره مبارکه لقمان است او می گوید : گوینده آیات تصور کرده است که آسمانها جامدند که نیاز به ستون داشته باشند که پی ستونی آنها ناشی از معجزات ا… باشد.

باید در پاسخ این سخن گزاف چنین گفت که آنچه به عنون ارتباط مابین سیارات و کرات است و رعایت شدن فاصله آنها بدون اینکه یکی از جای خود حرکت کند و نظم جهان را بر هم بزند نشان از وجود نیرویی می دهد که مانع از این امر است مانند وجود جاذبه که مانع از بلند شدن اجسام از سطح زمین می شود قطعاً چیزی وجود دارد که مانع از بر هم خوردن کرات و سیارات می شود که در روی زمین این کار به توسط ستونها صورت می پذیرد حال باید چیزی شبیه آن نیز در میان کرات و سیارات باشد که البته ستونهای مرعی مانند آنچه در سطح زمین وجود ندارد نیست پس این ستونهای جز روابط و تدابیری که خداوند برای استقرار هر کدام از اجرام آسمانی در جای خود تدبیر کرده است چیز دیگری نیست. و این ستونهای نامرعی که امروزه در علم فیزیک هم برای آن دلایلی پیدا کرده اند فقط از وجود پروردگاری دانا و توانا حکایت داده .

اما قسمت دیگر آیه که او آن را ادعایی نادرست می داند وجود کوهها در زمین برای استحکام آن است که این « خردورز» می گوید اگر این ادعا درست باشد نباید زمین لرزه ها به وجود آیند

با اینک ما در جای دیگر در مورد چگونگی قرار گرفته کوهها و چگونگی اتصال صفحات زمین به وسیله ی آنان بحث کردیم با این حال توجه شما را مطلبی که از مجله مکتب اسلام استخراج شده است جلب می نماییم« طوفانهای روی کره زمین سرعت حرکت آنرا کم و زیاد می کند مثلاً در طول ۵۰ کیلومتر طوفان اگر بلندی کوهها را متوسط ۲ کیلومتر فرض کنیم و نسبت به جهت طوفان، ۸۶ میلی متر در ثانیه از حرکت زمین کاسته یا به آن اضافه می شود این افزایش و کاهش گرچه ناچیز است ولی لرزش و ضربه به آن به اندازه ی انفجار ناگهانی شصت و نه میلیون عدد بمب هیدروژنی ردیف ۵۰ مگاتنی است ( بمب هیدروژنی ردیف۵۰ مگاتن برابر ۲۵۰۰ عدد بمب اتمی است که در هیروشیمای ژاپن استفاده شد).

اگر هنگام وقوع طوفانهای وحشتناک، زمین گرفتار این ضربه ها می شد همه چیز وآثار حیات از بین می رفت. ضربه گیر این ضربه های مخوف کوهها هستند که به شکل کامل چرخ تغییرات ناگهانی سرعت را به تغییرات تدریجی سرعت تبدیل می کند).

و در مرحله بعدی به آیه ۶۰ سوره مبارکه نمل اعتراض می کند و با تمسخر می نویسد « ترجمه آیه، با آنکه آسمانها و زمین را بیافرید؟ و برای شما از آسمان آبی فرود آورد تا با آنها بوستانهای شاداب برویا نیم (در حالیکه ) شما را یارای آن نباشد تا درختش را برویانید، آیا با خدا معبودی دیگر هست؟»

و پس از آن بیان می کند « ظاهراً ا… های آن زمان از علم اطلاع زیادی نداشته اند و نمی دانستند که بشر به مراتب از ا… قادرتر است که نه تنها گیاه و درخت می رویاند بلکه قادر است، آنرا به میل خود با خصوصیات لازم برویاند و بعد می گوید « اگر کسی تمایل داشته باشد بداند ا… بدون دخالت بشر چه میوه هایی آفریده است، چه جنگل ها رفته اگر ؟ کرد، یکی از میوه های جنگل را بچشد بنابراین بهتر است که ا… آن روزها جایش را با انسانهای قادرتر از خود داده، ادعای معبودیتش را پس بگیرد».

حال باید وارد پاسخ شد اول اینکه معنای آیه این است که : « آیا آن کیست جز خدای یکتا که آسمانها و زمین را خلق کرده و از آسمانها برای شما باران می فرستد تا با آن درختان باغ و بستانهای شما را در کمال سبزی و خرمی می رویانیم هرگز شما از پیش خود قادر به رویانیدن آن درختان نیستید آیا با وجود خدای یکتا خدایی هست لیکن این مشرکان روی از خدا میگردانند ».

اگر با دید ظاهر بین که این به اصطلاح « نویسنده » دارد بنگریم هرگز بدون وجود باران و انزال آن از سوی پروردگار در باغها هیچ نمی رویید که این امری محال است و دیگر اینکه در معنای آیه این است که شما از پیش خود نمی توانستید آیا بدون وجود عوامل خارجی، مانند نور آفتاب و خاک و … این بشر که ایشان آن را قادرتر از خدا دانسته می تواند چیزی را رشد دهد؟

و دیگر اینکه سابقاً توضیح دادیم که خداوند علت العلل است و سایر موجودات علت ناقصه هستند یعنی اگر خداوند وجود را اعطا نکند اصلاً چیزی وجود نخواهد داشت که قادر باشد یا نه ؟ یعنی عوامل در طول هم هستند نه در عرض هم.

پس اگر خداوند اراده نکند و عوامل را به وجود نیاورد هرگز اتفاقی رخ نخواهد داد. پس آنکه که با علم ناآشناست و کم اطلاعی او در هر کلام مشخص است این « خردورز » است نه پروردگار متعال.

آیه بعدی که این « خردورز » آن را نقد کرده است آیه ۵۹ سوره ی فرقان است او آیه را این گونه معنا می کند : آنکه آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است در شش روز بیافرید و بر عرش مستولی بود و اوست بخشاینده

پس بپرس از (حقیقت ) او از کسی که آگاه است. و بعد با تمسخر بیان می دارد که ممکن است حضرت محمد (ص) در میان مردم آن زمان مانند یک چشمی در میان کوران باشد ولی اصلاً نام افرادی مانند سقراط و … را نشنیده و نمی تواند از حقیقت خدا برای کسی حرفی بزند ».

باید در پاسخ گفت آنکه بویی از علم به مشامه وی نخورده است این « خردورز » است زیرا معنای جمله این است » از خدای رحمان بپرس تا حقایق را برای تو بیان کند زیرا حقیقتی که « خداوند » بیان دارد خطا پذیر نیست زیرا « الرحمن » خداست برای مبتدائی که حذف شده است و تقدیر کلام « هوالرحمن » است و جمله « فسئل » متفرع بر آن است چون « فاء» تفریع و نتیجه گیری را می رساند و حرف « باء» در کلمه « به » برای متعدی کردن فعل لازم است .(تفسیر المیزان ).

و اصلاً جمله ی فأسأن به خبیرا در پاسخ به سخن یهودیانی آمده است که از خلقت بر خلاف آنچه خداوند می فرمود روایت می کردند و درکل معنا این است که از خدا حقیقت وجود خلقت را بخواهید که او بر آن احاطه دارد و با خبر است و اصلاً سخن از این نیست که درباره حقیقت ذات باری تعالی از رسول مکرم (ص) سؤال شود وکلاً این گونه سؤالات در الهیات اسلامی و به خصوص شیعه مردود است زیرا فهم ذات حضرت باری ( جل جلاله ) برای هیچ انسانی مقدور نیست و در روایات به شدت از تفکر و تفحص در مورد ذات خداوندی منع شده است ( به کتاب التوحید شیخ صدوق (ره) مراجعه کنید) و آنچه ما باید از خداوند بدانیم و در آن تفکر کنیم آیات آفاقی و انفسی است توجه صفاتی است که او از خود بیان داشته است و نه ذات خداوندی. پس سخن این « خردورز » با روح دین اسلام هم هم خوانی ندارد و کسی که بی اطلاع است این شخص است.

او در جای بعدی اشاره به آیه ۱۹ سوره مبارکه ابراهیم (ع) کرده است و پس از بیان ترجمه آیه اشکالاتی را مطرح می نماید که در ادامه خواهد آمد.

« آیا ندیدی که خدا آسمانها و زمین را به حق آفرید، اگر کسی بخواهد شما را ببرد و آفریده نوئی بیاورد » اشکالات این مدافع « خرد » عبارتند از :

اگر منظور این است ک ا… قادر است آنها را ببرد و آفریدگان بهتری بیاورد، باید بپرسد چرا از اول آن آفریدگان بهتری را نیاورد؟

پاسخ اینکه این سخن جنبه تنبیه و تنبه دارد خداوند در صدد است تا با بیان این مطالب اولاً موجب هوشیاری اقوام شود تا به اصل فطری خود یعنی توحید بازگردند و در ثانی به محدود نبودن قدرت خود در ایجاد خلق جدید اشاره دارد و از آنجا که می دانیم خداوند (عزوجل ) دنیا را بیهوده نیافریده است متوجه این نکته می شویم که خداوند با خلقت عده ای از موجودات و در واقع اعطا موهبت وجود به آنان فرصت تکامل و تعالی را به آنان عرضه داشته است.

در سؤال بعدی می گوید، اگر نمی تواند موجوات بهتری بیاورد بردن آنها که آورده چه دردی را دوا می کند؟ قطعاً خداوند همان گونه که هر موجودی را به یکتایی آفریده است و به هر کدام از موجودات حتی آنان که بر حسب ظاهر از یک نوع هستند ؟ ویژه عطا کرده است مانند DNA هر انسانی که با دیگری متفاوت است قطعاً می تواند خلقتی غیر از آنچه تا کنون بوده است را خلق نماید زیرا خداوند دارای ذاتی لایتناهی است پس توان ایجاد او نیز در هر زمینه ای لایتناهی می باشد.

سؤال سوم اینکه خداوند اقوام را در طول تاریخ نابود کرده است چرا قوم را نیاورده که کاملاً مطیع باشند ( سؤال نقل مضمون) آنچه ما آنها را به عنوان وعده می شناسیم در الهیات اسلامی به دو بخش و دو مفهوم کاملاً متمایز تقسیم می شوند اول : وعده یعنی جزای و پاداش به امری صحیح و ثواب که به دلیل عدالت و رحمت الهی حتماً تحقق خواهد یافت.

قسمت دوم : وعید است که اعمال فشار و عذاب برای مرتکب شدن اعمال نادرست و خطاست. که این قسمت هم به دلیل رحمت الهی و اینکه در الهیات اسلامی رحمت خداوند بر غضب حضرتش سبقت دارد وقوع آن حتمی نیست هر چند که عدالت این است که در مقابل نافرمانی عذابی مترتب باشد هرچند در ادعیه وارد است که :« خداوند با فضل خود با ما رفتار نما و نه با عدل خود »

در سؤال چهارم می گوید: اگر خداوند بتواند قومی را از بین ببرد برای ایجاد قوم جدید باید کار از نطفه ای آغاز شود پس ایجاد قومی جدید کار آسانی نیست ( نقل به مضمون ) جواب : این در حالی است که خلقت افرادی مانند حضرت آدم (س ) و … بدون نیاز به نطفه ی او بوده و خداوند متعال این خلقت را بدون رحم و امثال آن ایجاد کرده است در ثانی وجود علت ناقصه برای پدید آمدن موجودات الزامی نیست و علت العلل می تواند با حذف علل ناقصه فعلی را به ظهور برساند مانند فرمانده ای که بدون سلسله مراتب دستور را مستقیم به مقامی که از خود بسیار پایین تر است ابلاغ نماید. این شخص آیاتی دیگر از قرآن کریم را نیز نقل می کند ولی برای آنها بحثی ارائه نمی کند و بیان می دارد که آیات دیگر هم تکراری هستند پس نیازی به بیان ندارند ما نیز به دلیل سخن نگفتن این شخص در مورد آیات دیگر که در همین موضوعات هستند مطلبی را بیان نمی نماییم. و به سراغ عنوان بعدی کتاب این « خردورز» می رویم.

بحث بعدی این به اصطلاح کتاب، آفرینش انسان است و اولین آیه مورد اشاره ی وی آیه ۱۹ سوره ی عبس است که او اشکال می گیرد که « او » را از نطفه ای آفرید و آن را با انداره کرد» عبارت ان را به اندازه کرد نامعلوم است در صورتی ترجمه ی جدید بدین صورت است که « از آب نطفه خدا بدین (صورت) خلقش فرمود » پس اندازه کرد.

یعنی خلق نمود در اینجا لازم است نکته ای را تذکر هم این از ترجمه هایی استفاده می کند که موجب ایجاد شبهه می شوند یعنی ترجمه هایی که حالت مسجع داشته یا با نثری خاص نگاشته شده اند. به همین دلیل خود ترجمه های موجود در این به اصطلاح «کتاب» موجب القای شبهه برای اشخاصی می شود که تبحر لازم را ندارند.

او آیاتی را مانند آیه ۲۰ و ۲۱ و ۲۳ سوره مرسلات و آیات ۳۷ و ۳۸ و ۳۹ سوره قیامت را بیان می دارد و می گوید با اتکا به این آیات نمی توان خلقت انسان را به خداوند منتسب کرد که اتفاقاً باید گفت این گونه نیست زیر آنچه در این آیات بیان شده است و نشان از اعمالی حکیمانه و ترتیب هوشمندانه ای دارد نشانگر این است که موجودی که دارای کمالات محض است انسان را آفریده است و هیچ کس و یا موجودی دیگر توانایی چنین خلقتی را نداشته است. و حتماً انسان و سایر موجودات به صورت مرفه و خلق الساعه ایجاد نشده اند.

در بحث بعدی آیه ۱۹ سوره معارج را بیان می کند « بیگمان انسان نا شکیبا آفریده شده است » و می گوید اگر این ناشکیبایی در انسان هست این را خدا به او داده پس خود او هم مقصر است و باید مذمت شود و حضرت محمد (ص) با بیان آیه خود را در تله انداخته است در پاسخ به این اشکال باید گفت مسئله ی حرص از فطریات انسان است و در همه انسانها هست ولی باید توجه کرد حرص لازمه ای است برای تکامل و حتی حیات بشری زیرا اگر حرص فرزند شیر خوار برای استفاده از شیر مادر نبود قطعاً او هلاک می شد.

و در مرحله ی بعدی باید بیان داشت که با توجه به آیات بعدی که نمازگزاران واقعی را استثنا می کند این توجه را می دهد که حرص وجود دارد لیکن این امر در درون انسان قابل جهت دادن و کنترل کردن است. و می توان به آن در راستای حرص برای به دست آوردن نیکی ها و مسابقه برای تکامل نفسانی استفاده کرد و انسان مجبور نیست حرص دنیایی و مخرب برای جمع آوری ثروت و امثال آن داشته باشد که این مطلب اصلاً با روح تعالیم اسلامی سازگاری ندارد.

چرا که دین آمده است تا به بدین نفسانیات بشری جهت داده و موجب شود تا این نفسانیات عامل تکامل بشر گردند. او سپس آیات ۳۹ و ۴۰ و ۴۱ سوره معارج را مورد « نقد » قرار می دهد و می گوید چرا خداوند قسم یاد کرده، او می خواهد دروغ خود را به راستی تبدیل کند ؟

و آیا پروردگار مشرقها و مغربها کسی جز خود اوست؟ و در انتها به بحث تعداد مشرقها و مغربها می پردازد که درگفتارهای پیشین در مورد آن سخن گفته شد.

ابتدا ترجمه آیات ۳۹ تا ۴۱ سوره مبارکه معارج

هرگز آن نشود که آنها خود می دانند که ما آنها را از چه آفریدیم.۳۹ سوگند به خدای مشرق ها و مغرب های عالم که ما قادریم. ۴۰- که به جای آنها خلقی بهتر از آنها بیافرینیم و کسی هرگز به قدرت بر ما سبقت نخواهد یافت. ۴۱- اولاً همه ی سوگند خوردنها برای باوراندن دروغ بجای راست نیست بلکه یکی از وجوه آن برای تأکید بیشتر است و خداوند به عنوان هستی بخش هستی از هر نیازی مبراست. در ثانی اگر او از ضمیر غایب استفاده می کند برای تأکید بیشتر است و نه برای اینکه خداوندی جز ذات اقدس حضرت باری تعالی وجود دارد که البته این « خردورز» از این قواعد و ظرایف کلام الهی بی خبر است زیرا او کاری جز دفاع از « خرد» نداشته است. و هرگز فرصتی نکرده تا به قواعد آیینی که آن را « نقد » می کند حتی نیم نگاهی داشته باشد.

او در ادامه وجود جن را که در قرآن کریم به آن تصریح شده است را نمی پذیرد و آن را خرافات می خواند این در حالی است که عقلای عالم بر این نکته اتفاق نظر دارند که حواس انسان خطا پذیر است. و در ثانی بسیاری از امور عالم با حواس انسان قابل درک نیست یعنی علوم تجربی در مواردی مانند جن فقط می تواند بگوید « نمی دانم » چرا که دلیلی خارج از حواس خود ندارد که آن هم صددرصد قابل اتکاء نیست.

و در مقابل دلیلی هم ارائه نمی کند تا نبودن آن را اثبات کند پس خرافی شماردن وجود جن و امثال آن از لحاظ منطقی و بدون ارائه دلیل بر عدم وجود آن امری قبیح است.

مدافع خرد در جای بعدی به آیه ۷۱ و ۷۲ سوره مبارکه صاد اشاره می کند او در این ایات که اشاره به اعطای روح از سوی خداوند متعال به انسان شده است و خداوند (جل جلاله ) این را به خود منتسب کرده است اعتراض دارد می گوید اگر روح خدایی در بدن انسان است چرا انسانها از آدم تا آخرین آنها دچار اشتباهات و تبهکاری ها شده اند و می شوند. دوباره این مدافع «خرد» ناآگاهی خود را با بیان مطالبی از این دست عیان میکند و از همه بدتر اینکه ضعف درک خود از کلام الهی را به عنوان « خردستیز » بودن قرآن کریم بیان می دارد.

در پاسخ باید گفت قطعاً خداوند از روح خود در کالبد بشر ندمیده است زیرا اولاً ما نمی دانیم که حقیقت وجودی خداوند عزوجل چیست و آیا او هم مانند ما روحی دارد یا نه ؟

و اصلاً منع شده ایم از تفکر در این مطالب و دلیل آن چیزی جز این نیست که خود متحیرتر شویم در ثانی خداوند کارهای خود را با اراده انجام می دهد و نه با ارتکاب به افعال مانند دمیدن و …. پس اگر خداوند روح را که وی به بشر اعطا کرده است و اصل وجود انسان به آن است را به خود منصوب و منتسب می کند به دلیل کرامت دادن به روح بشری است. نه اینکه او روح دارد و از آن روح به ما داده است که اگر این بود حقیقت وجودی ما با خداوند یکی می شد ولی این « خردورز » به تمامی مطالب ناآگاه است.

و بعد از آن آیات ۷۳ و ۷۴ سوره ی مبارکه صاد را اشاره به سجده کردن ملائکه برای انسان دارد و بیان می دارد که همه سجده کردند جز ابلیس را « نقد » می کند و می گوید در آیه ادعا شده است که ابلیس از فرشتگان است. در بیان جواب باید گفت که اولاً آیه نمی گوید که ابلیس جز فرشتگان است در ثانی آیه ۵۰ سوره ی مبارکه کهف به صراحت بیان می دارد که ابلیس جز جنیان است ولی اگر گفته شود که چراابلیس از فرشتگان به حساب می آمدو با آنان بود؟ باید گفت ابلیس به دلیل عبادات بسیار زیاد خود و درجه ی قربی که پیدا کرده بود جز فرشتگان به حساب می آمد ولی از لحاظ ماهیتی با فرشتگان متفاوت است.

اما در گام بعدی به سراغ آیه ۷۵ سوره ی صاد می رود ترجمه آیه این است :« ای ابلیس چه چیز مانع شد که به آنچه دو دست خود ساختم سجده نکنی » او به واژه دو دست اعتراض می کند و می گوید که این ساخته ذهن محمد (ص) است که خدایی خلق کرده که دست دارد و بعد اصل وجود خداوند را منکر می شود.

باید در پاسخ گفت : اولاً استفاده از واژه دو دست نشان از این دارد که خداوند اهتمام ویژه ای برای خلقت انسان داشته است در ثانی دست برای انسان نشانه ابراز اراده است و وقتی سخن از این است که با دست خود ساختیم یعنی با اراده و تدبیر خود آن را به وجود آورد. در مجمع البیان مذکور است که « ابومسلم » دست را نشانه قدرت الهی معرفی می کند همین مفهوم در بیان امام رضا (ع) در توحید صدوق را و عیون اخبار رضا و در تفاسیری مانند صافی و المیزان هم موجود است و کلاً در الهیات اسلامی برای خداوند جا و مکان زمان و صورت و …. قائل نیستند . و بعد آیات ۷۶ و ۸۵ این سوره مبارکه مورد توجه قرار داده و می گوید ا…و شیطان مانند بچه ها جدل می کند و در آن ا… کوتاه می آید و می گذارد تا شیطان هر کاری خواست با آدم بکند.

اولاً بر خلاف بسیاری از مکاتب ساختگی یا تحریف شده خداوند در اسلام هم سنگ شیطان نیست و هرگز میان این دو جنگی نبوده و نخواهد بود زیرا شیطان مخلوقی است از مخلوقات خداوندی و بس. او یکی از جنیان است که به خاطر تکبر خود از درگاه الهی رانده شد و سپس از خداوند مهلت خواست تا ادعای خود مبنی بر برتری خود بر انسان را ثابت گرداند و خداوند این فرصت را به او می دهد زیرا این فرصت نه تنها برای ابلیس است بلکه فرصتی برای انسان نیز می باشد زیرا اگر انسان در فتنه ها قرار نگیرد و آزمایش نشود هرگز نمی تواند رشد و تکامل داشته باشد پس ابلیس هم برای انسان تهدید است و هم فرصت.

و در ثانی باید این را متذکر شد که شیطان نمی تواند در اراده انسان تأثیر مستقیم بگذارد و انسان را وادار به کاری کند بلکه می تواند انسان را دعوت به فعلی نماید و انسان مختار است که راه خود را انتخاب کند. در ادامه دو بیت شعر که منصوب به ناصر خسرو قبادیانی است را بیان می دارد که :

خدایا فاش گویم فتنه از توست                                            واز ترس است نتوانم چخیدن

اگر ریگی به کفش خود نداری                                               ز بهر چیست شیطان آفریدن؟

و می گوید این شخصی است که مغز خود را به کار انداخته و دین را باور نکردن است ولی باید چند نکته را در مورد شعر ناصر خسرو متذکر شود اول اینکه در قرون گذشته بسیاری از شعرای گمنام به دلیل ترس از جو موجود و نبود نظارت و ضعف اطلاع رسانی وقتی می خواستند و سخن خود را بیان کنند شعر خود را منسوب به یکی از بزرگان می نمودند. که کلیات سعدی مملو از این اشعار است دوم نظریه ای وجود دارد که مصلحین اجتماعی وقتی از افراد جامعه ناامید می شدند به گونه ای از شعر رو می آوردند که مانند واسوخت در اشعار عاشقانه است که می تواند این ابیات نیز از آنان باشد.

سوم اینکه ناصر خسرو از متکلمان اسماعیلی مذهب محسوب می شود کتابی به نام « وجه دین » دارد که در آن به اثبات اصول دین و مذهب پرداخته است که حتماً این « خردورز » این را هم نمی دانسته

. او سپس به آیه ۱۱ سوره فاطر می پردازد و به قضاء حتمی الهی اعتراض می کند قسمتی از ترجمه آیه:

و هیچ زنی جز بعلم او بار نگیرد ( و بار ننهد )، و به هیچ کس عمر دراز ندهد و هیچ نکاهد از عمر دیگری مگر این که درکتاب (لوح ) نوشته شده باشد.

او می گوید : و هیچ زنی جز بعلم او بار نگیرد دروغ محض است زیرا اگر علم بشر دخالت نمی کرد زنان بسیاری نازا باقی می ماندند پس علم بشر بالاتر از اراده خداوند است. و محمد (ص) خواسته با عنوان مسائلی مانند سرنوشت خرافات را رواج دهد.

حال باید برای پاسخ به سؤالات اینگونه بیان داشت که آنچه در لوح محفوظ نگاشته شده است و این آیه از آن سخن می گوید قضاء حتمی است، قضاء و قدر در الهیات اسلامی به دو بخش تقسیم می شوند اول قضاء حتمی است که قابل تغییر و بازگشت نیست و دوم قضاء غیر حتمی است که با تضرع به درگاه خداوند عزوجل قابل تغییر و تحول است اما این را خاطر نشان می رساند که این قضاء ها که برای انسان پیش می آید همه و همه مربوط است به استحقاقی که بشر در دوران زندگی خود و در خود به وجود می آورد که در اصطلاح آن را سعه ی وجودی می نامند پس آنچه به عنوان سرنوشت مطرح است و عده ای آن را تعبیر به شانس می کنند در اسلام جایگاهی ندارد بلکه آن اختیار بشر است که موجب می شود با مرتکب شدن به عملی مقدمات ایجاد موقعیتی خوب یا بد پدید آید برخلاف سخنان ناپخته ی این شخص اسلام اصیل در مقابل خرافات می ایستد در ضمن علم بشری هم به خودی خود منشاء هیچ چیز نیست بلکه آن هم تلاشی است برای استفاده از قوانین خلقت که آنها ( قوانین ) تماماً جز سنت الهی هستند و برای بهتر کردن زندگی بشر و ایجاد راهی برای تعالی او.

او آیه ۷ سوره سجده را مطرح می نماید و می گوید: کجای بچه های ناقص الخلقه نیک ترین وجه است و در صدد است تا ضعف در دانش و اختلالات ژنتیکی را که انسانها با اختیار خود آن را رقم زده اند و یا خردمندانی چون این نویسنده ی مدافع « خرد» با ایجاد اختلالاتی در نظام آفرینش مانند بمبارانهای هسته ای و میکروبی آن را پدید آوردند را به خداوند منصوب گرداند اگر از این سخنان بگذریم وجود فرزندان ناقص الخلقه در خانواده ها را می توان به عنوان امتحانی برای والدین آنان تصور کرد و یا بلائی برای تأدیب افرادی که خود را بسیار برتر از دیگران می دانند اما نباید این را از قلم انداخت که سیر تعالی این کودکان در جهان دیگر ادامه خواهد داشت و آنان از این مسئله محروم نیستند.

اگر وجود چنین کودکانی را هم جز قضاء حتمی خداوند در نظر بگیریم قطعاً اعمال پیشینیان بر وجود آنان تأثیر گذاشته است در ضمن در مفاهیم شیعه بحثی پیرامون عالم « ذر » وجود دارد که این مقوله نمی تواند به آن بی ارتباط باشد.

او در ادامه آیه ۲۶ سوره حجر را با آیه ۱۲ سوره مؤمنون مغایر می گیرد و هر دو را دروغ می نامد در حالی که هیچ دلیلی مبنی بر تغییر نکردن گل به گل بد بو و متعفن وجود ندارد. یعنی این مراحل خلقت انسان بوده که سوره مبارکه غافر ۶۷ ، اعراف ۱۲ و حجر ۳۳ به آن اشاره می شود و هیچ تناقضی با هم ندارند. یعنی اصلاً حصر عقلانی وجود ندارد که گل به گل بد بو و متعفن تبدیل نشود.

اما این مدافع « خرد» بحث تقوی را در سر فصل دیگر از « کتاب » خود مورد توجه قرار می دهد و تقوا پیشگی را که در فارسی به خدا ترسی تعبیر شده است را مورد « نقد » خود قرار می دهد . تقوا از خداوند یعنی نگاه داشتن حریمهای که خداوند آنها را تعریف کرده است یعنی رعایت حدود و انجام وظایف که تمامی آنها مربوط به حقوق خدا نیستند بلکه بسیاری از آنها در رعایت حقوق سایر افراد بشر هستند و شاید به تعبیری دیگر نگاه داشتن عهدی که در روز ازل از بنی ادم اخذ شد مبنی بر اینکه خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد و انسان موظف به پرستش آن است .

اما پیش از بحث در مورد آیات بحثی کوتاه در مورد مقوله عذاب و ترس از خداوند.

اسلام دینی است که در آن از رحمت خداوند بیش از غضب او یاد شده است که نشانه آن آغاز ۱۱۳ سوره از ۱۱۴ سوره ی قرآن کریم با عبارت « به نام خداوند بخشنده مهربان » است . آنچه در مراتب شناخت انسانها از خداوند مطرح است اینکه افراد هر کدام به نسبت ظرف وجودی خود معارف را درک می کنند یعنی کسانی فقط با انذار و ترساندن از عذابی درد آور اعمال خود رااصلاح می کنند و احیانا از بدی ها دست می کشند و به خوبی ها می گروند ولی عده ای با وعده ی پاداش و داخل شدن در بهشت دست از بدی بر می دارندو به نیکی می گروند . و عده ای به خاطر ذات خداوندی و عمق شناخت از خداوند راه صلاح و فلاح را در پیش می گیرند.

که امیر المؤمنین علی (ع) می فرماید: مردم سه دسته هستند عده ای عبادت می کنند از ترس عذاب که این عبادت بردگان است و عده ای عبادت می کنند به خاطر پاداشت که این عبادت تاجران است و عده ای عبادت می کنند به خاطر خداوند یعنی اینکه خداوند را لایق عبادت یافته اند که این عبادت آزادگان است.

پس آتش کلامی است که روی آن با بدکاران است و نه سخنی است با تمامی مردمان باشد و اشخاصی که همان آزاد مردان هستندٰ، ترس دارند از اینکه خداوند را ملاقات کنند در حالی ک عبوس و غضبناک است یعنی از اینکه پروردگار با آنان نامهربان باشد و ایشان را از لطف خود محروم کند خائف و ترسان هستند و نه به خاطر عذابی که از آتش است.که این رابطه رابطه عاشقانه ای است میان عابد و معبود این ترجمان را در آیات اولیه سوره مبارکه«انسان » مشاهده می نماییم.

او (نویسنده)در توضیح این آیات می گوید خدایی که محمد (ص ) ترسیم کرده لولو خور خوره است. باید پرسید اگر پدری فرزند خود را وعده به مجازاتی آن هم مجازاتی با دلیل و حکمت بکند تا فرزند از اعمال نادرست دوری جسته به نیکویی رهنمون شود برای فرزند تبدیل به لولوخور خوره می شود؟

و همان طور که پیشتر توضیح دادیم این سخنان جز وعیدهای الهی است و ممکن است بسیاری از بدکاران هم به دلیل عف بی کران الهی دچار آن نشوند و درکل انجام وعیدها حتمی نیست. بلکه برای پیشگیری از عصیان بیش از اندازه ی عاصیان است.

او ابتدا آیه ۱۴ سوره لیل را مطرح می کند. در این آیه می فرماید: «پس بیم دادم شما را از آتشی که زبانه کشد.» اما این شخص که می خواهد به هر نحو ممکن سخن خود را به کرسی بنشاند و عده ای کم اطلاع را منحرف کند.

آیه ۱۵ همین سوره را که بلافاصله بیان می نمایدکه: « به این آتش داخل نمی شوند مگر بدبخترین مردم » را مطرح نمی کند، مردمی که صفات آنها در آیات قبل بیان شده است. افرادی که بخل می ورزند و از راه هدایت بی نیازی می جویند . و آیا نباید انسانی را که فرزند خود را زنده به گور می کند یا زن خود را ظهار می کند و به قتل و غارت مباهات می نماید را از عذابی ترساند تا شاید به خود آید؟!.

اما نکته ای بسیار مهم در ترس انسان از خداوند و البته نه از خداوند بلکه از زشتی کردار خود و از قهر خداوند وجود دارد و آن اینکه خداوند می فرماید : فقط باید از او ترسید مفهوم این کلام آن است که نباید برخلاف فطرت کاری را انجام داد و آن هم از ترس پادشاه و یا حاکم ستمگر بلکه باید انسان کاری صحیح را انجام دهد و فقط از راهی پیروی کند که حق و حقیقت در آن است، که این خود بزرگترین درس آزاد گی است .

او در این میان عیسی مسیح (ع) را هم از قلم نینداخته است و او را هم سازنده ی الهی دروغین خوانده است.

او در سوالی مطرح می کند که چرا کسی که از قرآن پیروی می کند باید از خداوند بترسد؟ از مشکلات موجود در سوال همان مفهوم ترس است.

او در این سوال آیه ۱۱ سوره یس را مطرح می کند که می فرماید : « تو فقط کسی را انذار می کنی که از این یادآوری (الهی ) پیروی می کند و از خداوند رحمان در نهان بترسد چنین کسی را به آمرزش و پاداش پرارزش بشارت بده » .

باید به این « مدافع خرد » بی اطلاع گفت ترس از خداوند که همان رعایت حق نفس، حق الناس (حق دیگران) وحق خداوند است مورد توجه آیه است .که موجب می شود تا دل انسان پذیرای سخن حق باشد یعنی سخن حق در افرادی که رعایت حقوق را نمی کنند اثری ندارد پس هرگز هدایت نخواهند شد . یعنی هدایت قرآن کریم مخصوص کسانی است که تقوی اولیه ای را داشته باشند. و به اصول اولیه انسانی پایبند باشند،قرآن کریم خود در آیه ۸۲ سوره مبارکه اسراء می فرماید:

«وما از قرآن آنچه مایه شفاء و رحمت است نازل میکنیم و(قرآن)برای ظالمان جز زیان نمی افزاید» او در قسمتی دیگر با توجه به آیه ۷ سوره مبارکه شوری که می فرماید : « و اینگونه قرآنی عربی را بر تو وحی کردیم تا (مردم ) مکه و مردم پیرامون آن را انذار کنی و آنها را از روزی که همه خلایق در آن روز جمع می شوند و شک و تردید در آن نیست بترسانی، گروهی در بهشتند و گروهی در آتش سوزان» او شبهه خود را این طور مطرح می کند که خود قرآن می گوید که برای ما ایرانیها نازل نشده است پس چرا ما « گول » حرفهای آن را خورده ایم؟ این سخنان « خردورزانه » را باید اینگونه پاسخ گفت که بیان قسمتی از مأموریت باعث نمی شود که سایر بخش ها وجود نداشته باشند صاحب المیزان می فرماید :« دعوت پیامبر اسلام در جهانی شدنش تدریجی بوده است در سه مرحله، اول آیه ۲۱۴ سوره شعرا می فرماید : فامیل خود را انذار بده، در مرحله ی دوم آیه ۳ سوره سجده می فرماید : عرب را انذار بده و در مرحله ی سوم مأمور به انذار عموم مردم می شود که این انذار به عموم فقط به این آیه شریفه ختم نمی شود و آیاتی که خطاب به عموم دارند و به الفاظی مانند یا ایها الناس آغازمی شوند از این دسته هستند.

او سپس به آیه ۲۱ سوره مبارکه حشر می پردازد و می گوید چگونه ممکن است کوه پاره پاره شود در حالی که از جنس سنگی است که صاحب المیزان (رض ) در پاسخ به این سوال می فرماید: اگر دقت شود آیه بعد بیان می دارد که این مثال است و دلیل بیان چنین مثالی توجه دادن به عظمت قرآن کریم به عنوان کلام خداوندی بوده است.

او در بیان بعدی آیه اول سوره مبارکه احزاب را مورد توجه قرار می دهد و می گوید خود محمد (ص) هم از خداوند تقوا نداشته است و با کافران و منافقان همکاری می کرده در جواب این « مدافع خرد » باید اینگونه بیان کرد اولاً وقتی خداوند پیامبر خود را به تقوا می خواند که او صد در صد دارای مقام رفیع تقواست این را نشان می دهد که این امر الهی دارای چه جایگاهی است و در واقع تأکید است برای سایر طبقات جامعه .

دوم شأن نزول آیه است که ابوسفیان و فرزند ابوجهل به مدینه آمدند ( بعد از جنگ احد ) و خواستار این شدند که پیامبر (ص) متعرض صحبتهای آنان نشود و آنها هم معترض عقاید مسلمین نگردند که خداوند با ارسال این آیه نارضایتی خود را از بسته شدن قراردادی با این محتوا اعلام می دارد که آیه بعدی مؤید همین سخن است که پیامبر را به تبعیت از آنچه بر او وحی شده است فرا می خواند.

او آیه ۱۷۵ سوره آل عمران را مورد بحث قرار داده و از ذوق اینکه توانسته مطلبی « درخور» برای « نقد» خود به اسلام پیدا کند شماره ی آیه را به جای ۱۷۵ « ۱۷۴ » زده است که در این آیه خداوند به مؤمنان می گوید که از شیطان ترس نداشته باشید زیرا او می خواهد با وسوسه های در دل شما هراس ایجاد کند. که در این آیه منظور از شیطان همان منافقین هستند که مانع از امر جهاد می شوند لیکن این « خردورز » به دلیل ناآگاهی از علومی مانند منطق و با عمد مغالطه ای انجام داده است و هراس و ترس را با تقوا و حریم نگهداری و حفظ عهد و پیمان که خداوند از انسان گرفته است به یک معنا تلقی کرده تا شبهه خود را القا نماید و بگوید که این آیات ساخته محمد (ص) است و ا… و شیطان با هم در ترساندن هم مسابقه گذاشته اند.

در حالی که متوجه شدیم اینگونه نبود و این فرد مغالطه ای لفظی را در کلام خود انجام داده بود. او در مرحله ی بعدی آیاتی از کلام ا… مجید را مطرح می کند که در آنها به عذاب گروههای معاند با دستورات الهی اشاره کرده است او ابتدا آیه ۴۷ سوره مبارکه روم را که می فرماید: « و پیش از تو پیامبرانی را به سوی قومشان فرستادیم، آنها با دلایل روشن به سراغ قوم خود رفتند ولی (بعد از اینکه انذارها سودی نداد ) از مجرمان انتقام گرفتیم (و مؤمنان را یاری کردیم) و یاری مؤمنان، همواره حقی است بر عهده ی ما »

او به عبارت « یاری مؤمنان همواره حقی است بر گردن ما » ایراد گرفته است و بیان می دارد که معلوم می شود پیامبر و خداوند وعده دهندگان دروغین هستند زیرا بسیاری از مسلمانان در فلاکت هستند و غیر مسلمانان در ناز و نعمت. در جواب این ناآگاه باید گفت اگر خداوند مؤمنانی را در طول تاریخ یاری کرده است این یاری و نصرت الهی در اثر تلاش و مجاهدت همان مؤمنان برای ایشان رغم خورده است زیرا قرآن کریم به صراحت می فرماید :« ما سرنوشت قومی را تغییر نمی دهیم مگر اینکه ایشان خود را تغییر شروع کنند » (سوره رعد ایه۱۱) یعنی زمینه را برای نصرت الهی فراهم نماید وگرنه به صرف خواندن نماز و …. و تبلور نیافتن سایر شئون اسلامی در رگ و پی جامعه هرگز نصرت الهی شامل حال هیچ کس نمی شود. و قرآن کریم در جای دیگر می فرماید :« اگر خدا را یاری کنید خدا شما را یاری می کند و قدمهای شما را استوار می دارد.» (سوره محمدآیه ۷)

که این یاری خداوند همان انجام تمامی دستورات الهی در همه ابعاد زندگی فردی و اجتماعی است و نه فقط رعایت بخشی از آن کهٰ،در قرآن خطاب به بنی اسرائیل این مسئله یعنی ایمان به بعضی از آیات و کفر به بعضی دیگر آیات بیان گردیده و مورد انتقاد واقع شده است. (آیه ۸۵ سوره بقره)

اما در جواب بخش بعدی سوال که چرا غیر مسلمانان در ناز و نعمت به سر می برند باید گفت : خداوند در قرآن کریم می فرماید :« هر کس که دنیای زود گذر را بخواهد همان اندازه که اراده کنیم به او خواهیم داد، آنگاه دوزخ را به او مقرر خواهیم کرد. که نکوهیده و مردود در آتش سوزان آن در آینده » (آیه ۱۸ سوره اسراء) پس داشتن دنیا بدون رشد معنوی فخر محسوب نمی شود زیرا این سنت الهی است که اجر فاعل فعلی را ضایع نمی کند . یعنی اصلاً دینا روی قواعدی بنا شده است هر عملی عکس العملی مخصوص به خود دارد. آنها روی اصولی برای به دست آوردن دنیا تلاش کرده اند. پس بنا بر قائده به بخشی از آنچه برای آن تلاش کرده اند نائل آیند.

او در بحث بعدی خود آیه ۶ سوره انبیاء را مورد توجه قرار می دهد که آن آیه مبتنی بر این است که خداوند آبادیهای قبلی را به خاطر اینکه تقاضای معجزه کرده بودند و معجزه انجام شده بود ولی آنان ایمان نیاورده بودند هلاک کرده است حال مشرکین مکه که تقاضای معجزه کرده اند ایمان خواهند آورد. » را مورد « نقد» خود قرار داده و خداوند را نادان قلمداد کرده است.

زیرا او اعتقاد دارد روش خلقت خداوند غلط است که مردم معجزات را قبول نمی کنند و ایمان نمی آورند . در ادامه می گوید چرا خداوند سوال می کند. در جواب باید گفت ایراد از خلقت نیست بلکه ایمان آوردن و نیاوردن امری است اختیاری یعنی خداوند اجباری کرده که ایمان بیاورند. که وقتی ایمان نمی اورند بر خلقت ایرادی وارد باشد و آنچه باعث شده است خداوند مشرکین عرب را با سایر مشرکین قیاس کند قدر مشرک بین این دودسته که همان لجاجت برای باقی ماندن در کفر است و این سوال مطرح شده نه سوالی است برای پر کردن خلع جهل بلکه استفهام انکاری است زیرا خداوند می داند که اینها هم معجزه را انکار خواهند کرد . و چون قصد ندارد و این قوم را هم هلاک کند از آوردن معجزه ای که آنها در خواست کرده اند امتناع می کند.

او در گام بعدی آیه ۹۵ سوره انبیاء را مورد توجه قرار می دهد. که آیه می فرماید : بر هر دهکده که هلاکشان کردیم مقرر کردیم که دیگر باز نگردند» این شخص می گوید مگر بقیه را که به هر نحو از دنیا رفته اند باز نمی گرداند؟ و چرا خدا لاف زده است ؟

اولاً باید گفت که هلاکت فقط مرگ نیست بلکه هلاکت دیدن عذاب الهی و رخ نمایاندن غضب حضرت حق است که در آن حال انسان دچار پشیمانی می شود پس وقتی افراد گناهکار عذاب خداوند را می بیند توبه می کنند و از خداوند می خواهند تا آنها را باز گرداند تا اعمال شایسته انجام دهند ولی این درخواست پذیرفته نمی شود.

ثانیاً امام باقر (ع) و امام صادق (ع) فرموده اند این قومها در روز رجعت بازگشت نخواهند کرد که حتماً « خردورز» معنای رجعت را به خوبی می داند ؟!

ثالثاً عده ای گفته اند منظور این است که خداوند هیچ عملی را از افراد این اقوام قبول نمی کند یعنی اعمال نیک آنها هم پذیرفته نیست.

او سپس آیه ۱۶ سوره مبارکه اسراء را مورد « نقد» قرار می دهد. ترجمه آیه:« و هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را برای « مترفین » و ثروتمندان مست شهوت آنجا، بیان می داریم، سپس هنگامی که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند آنها را به شدت در هم می کوبیم » او می گوید خدا سادیسمی، دیگر آزار است زیرا قومی را نابود می کند که خود فسق نکردند و فسق به فرمان او انجام می شود تا عذاب بر آنها وا می شود. و بعد چرا ناتوانان باید با اغنای شهر نابود شوند در حالی که چند برابر توامندان هستند ؟ در پاسخ می گوییم اولاً خداوند با توجه به دارا بودن کمال محض ، هرگز امر به خلاف و بدی نمی کند. (سوره اعراف آیه ۲۸ ) و چون این « مدافع خرد » مبانی اسلام را نمی شناسد اینگونه مباحثی را مطرح می کند.

ثانیاً اگر این شخص به آیه قبل نگاه می کرد متوجه می شد که گروهی که قرار است نابود شوند بی گناه نیستند و خداوند به صراحت در آیه قبل فرموده است که هلاک نمی شوند مگر آنکه رسولی آمده باشد و وظایف آنها را بیان کرده باشند. ولی آنها منکر شوند ثالثاً خداوند نابود نمی کند مگر آنکه خود اشخاصی زمینه را فراهم کرده باشند خداوند سنتی دارد به نام املاء و استدراج که آن سنتٰٔ، بدین گونه است که وقتی قرار است قومی یا فردی هلاک شود خداوند به او مال فراوان می دهد تا وی خود را در فسق غرق کند و پس از آن است که عذاب را بر وی نازل می کند.

رابعاً اگر از هلاکت تمامی مردم سخن رفته است باید این نکته را گوشزد کرد که مردم دارای عقل و اختیار هستند و می توانند از بزرگان خود تبعیت نکند و اگر کردند در صف آنان هستند در ضمن ابلاغ رسالت برای آنها هم بوده است و ایشان می توانستند ایمان بیاورند همان گونه که عده ای به پیامبران ایمان آوردند و نابود نشدند ولی قوم آنان از میان رفت و این را نیز باید گوشزد کرد که مردم به آیین بزرگان خود هستند یعنی راه و روشی که سردمداران پی می گیرند غالب مردم را تباه یا سعادتمند می کند. پس به خاطر این است که برجستگی سخن رو به بزرگان است. او سپس به آیه ۴ سوره مبارکه حجر می پردازد که می فرماید :« ما هیچ فرقه ای را نابود نکردیم مگر آنکه برای آن اجل معلومی بود » او به این آیه شریفه اینگونه « ایراد» وارد می کند که اگر خداوند برای آنها این را نوشته آیا این سادیسم نیست که آنها را هلاک کند ؟ در پاسخ باید گفت هیچ در جا ننوشته است که آنها مجبور بودند به انجام اعمال ناپسند و اجل که در آیه به آن اشاره شده است زمان مشخص است که در آن زمان عذاب آنها فرا می رسد یعنی زمانی برای تجدید نظر در عقاید به آنها داده شده است یعنی این که هلاکت در دم آنها را نمی گیرد بلکه باید آن اجل فرا برسد و پس از آنکه مهلت آنان به پایان بیاید عذاب آنها را فرا می گیرد در اصل اسلام و به خصوص مکتب شیعه با جبر گرایی مخالف است زیرا پذیرفتن جبر به معنای سلب اراده و اختیار است و با عدل الهی و معاد نیز منافات دارد.

شیعه نه جبر مطلق را حاکم می داند و نه اختیار مطلق را بلکه امر را میان این دو می داند.

او در مرحله بعدی مکر و حیله الهی را مورد نقد قرار می دهد و ترهات خود را با نسبت دادن بی اعتقادی رسول اکرم (ص)به خداوند رحمان ، ادامه می دهد. و بدون آگاهی سخنانی می گوید که در ادامه پاسخ خواهیم داد. در ابتدا باید مسئله هدایت ابتدایی و ضلالت ابتدائی و نابودی را بیان کنیم هدایت الهی در مرحله اول که هدایت تکوینی است از راه فطرت است واولیه می باشد.

و هدایت تشریعی هم مقدماتش ارسال رسل است که باید انجام پذیرد ولی گزیدن راه صحیح با خود شخص است و امکانات وجودی او یعنی مقدمه سازی هایی که در درون خود انجام داده تا هدایت را پذیرا باشد نقش اساسی در هدایت فرد دارد از دیگر سو گمراهی ابتدائی نیست یعنی خداوند از اول هیچکس را گمراه خلق نمی کند و هیچکس را نیز گمراه نمی کند بلکه خود شخص است که موجبات گمراهی خود را فراهم می کند. اگر جایی خداوند کاری بشر را به خود نسبت می دهد این بدین خاطر است که صانع تمامی موجودات خداوند است و در کل اوست که توانایی و اختیار در انجام و گزینش افعال را به موجودات داده است. و این بدان معنا نیست که خداوند امر به گمراهی و خرابکاری میکند.بلکه خداوند در آیه ۵۸ سوره نساء می فرماید : «ان اللَّه یامرکم ان تودوا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل ان اللَّه انما یفطلکم به ان اللَّه کان سمیعاً بصیرا» یعنی خداوند امر می کند که امانات را به صاحبانشان بازگردانید واگر در میان مردم حکم کردید به عدل حکم کنید .

و در آیه ۹۰ سوره نحل می فرماید : همانا خداوند, فرمان بعدل واحسان می دهد و به بذل و عطاء خویشاوندان امر می کند واز کارهای زشت و ناپسند و ظلم باز می دارد به شمااز روی مهربانی پند می دهد, باشد که موعظه خدا را بپذیرید.

در سوره مبارکه طارق خداوند در مقابل نقشه ی دشمنان چاره جویی می کند و در واقع این به معنای چاره جویی مومنان است. وقتی مشرکین و دشمنان اسلام از راهی وارد می شدند خداوند هم نه از راهی که مربوط به ماجرا نباشد بلکه از همان طریق پاسخ آنان را می دهد و این خود یکی از ظرایف افعال الهی محسوب می شود. مثلاً در جایی که منافقان به رسول اکرم (ص) می گویند ما شهادت می دهیم که تو رسول خدا هستی خداوند در مقابل از همان ریشه فعلی یعنی شهادت، شهادت می دهد که منافقان دروغ می گویند و به گفته ی ( تفسیر نمونه ) در زمانی که حیله در مورد خداوند بکار رود به معنی خنثی کردن توطئه های زیانکاران است و هنگامی که درباره مفسدان بکار می رود به معنی جلوگیری از برنامه های فاسدی که آنان در سددانجام آن هستند. پس سخن این « مدافع خرد» که اشکال کرده بود که چرا  الله می بالد که از بهترین حیله کننده گان است هم پاسخ داده شد.

« خردمند بزرگ » مبحث آزمایش را در عنوان بعدی بحث خود مطرح می کند و می گوید خداوند دانا نباید احتیاج به آزمایش داشته باشد.

در پاسخ این « خردمند » باید گفت: علم خداوند باعث عمل اشخاص نمی شود یعنی اگر فردی عملی را مرتکب می شود ( درست یا غلط) علت این عمل دانستن خداوند نیست بلکه اختیار این شخص است برای مثال اگر شخص می داند که اگر فرزند او عملی را انجام دهد دچار فلان عقوبت می شود آیا دانستن فرد عامل این بوده که فرزندش آن کار را انجام دهد یا اختیار خود فرزند؟ پس علم خداوند باعث عمل ما نیست بلکه خداوند به دلیل ذات کبریایی خود است که از اول وسط و اخر هر فعل خبر دارد.

او در قسمت بعدی سوال خود می گوید اگر آزمایش کند و جواب مورد قبول نباشد آیا این آزمایش نادانی خداوند را نشان نمی دهد؟ در پاسخ باید گفت خیر زیرا خداوند موجودی مختار خلق کرده است و نمی خواسته که این موجود حتماً به مسیر خاص برود مثلاً مانند فرشتگان نبوده که عده ای از آنان را خلق کرده که فقط عبادت کنند بلکه اگر این فرشتگان بر خلاف آنچه خداوند خواسته عمل کنند سخن این شخص وارد است و اگر شیطان هم اعتراض کرد و یا فرشتگانی در زمان خلقت سوال کردند نشان از اختیار دار بودن این موجودات است.

او در مرحله بعدی می گوید بر فرض اگر هم در امتحان قبول نشوند با استغفار همه چیز حل می شود حتی کسانی که قتل انجام داده اند؟ این « منتقد» که در اندیشه ی خود توانسته است مبانی شریعت اسلام را زیر سوال ببرد حتی مبانی این آیین را هم نمی داند استغفار فقط در زمانی پذیرفته است که شخص حقوق ضایع شده ی طرف مقابل را جبران کند یعنی به صرف گفتن جمله ای که در آن از خداوند آمرزش طلب کند مسئله حل نمی شود امیرالمؤمنین علی (ع) شرط قبول توبه را پشیمانی به دل، بازنگشتن و در عمل و اقرار به زبان مطرح می کند این در کنار جبران عمل و بازگرداندن حق به صاحب آن است . اگر کسی از مال حرام فربه شده باشد باید آنقدر روزه بگیرد تا گوشت روییده از حرام آب شود او در مرحله ی بعدی آیات ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ سوره ی مبارکه قلم را مورد انتقاد قرار می دهد و می گوید این چه عقیده ای است که به خاطر نگفتن « اگر خدا بخواهد » چند خانواده به روزی می شوند؟

در پاسخ باید گفت آیات قبل از این آیه اشاره به غرور عده ای که آنها فقط مال دنیا را منشاء اثر می دانند و فکر می کردند اشاره دارد که همه چیز را مانند این « خردورز» با عقل ناقص بشری می سنجیدند لذا می خواستند فقراء را از محصول باغ خود بی نصیب نمایند علت نیز این بود که آنها فکر می کردند چرا باید از مالی که برای آن زحمت کشیده اند دیگران نفعی ببرند و از طرفی خود را منشاء اثر می دیدند و نمی دانستند که به صرف وجود علل ناقص اتفاقی در عالم رخ نمی دهد.

او در قسمتی دیگر از سخن خود می گوید بعلاوه آیا کسی تا بحال دیده یا شنیده که چنین اتفاقی برای هزار ها میلیون انسانهای دیگری که قبل از حضرت محمد و در زمان او در دنیا میزیسته و اسم اللهِ حضرت محمد را نشنیده بودند ، افتاده باشد؟در پاسخ باید گفت این اتفاق برای بسیاری از اقوام افتاده است و حتی واقایعی هم پیش از پیامبر (ص) اتفاق افتاده است که قرآن کریم در آیات مربوط به اقوامی مانند قوم لوط و قوم نوح به آنان اشاره دارد حال برای مزید اطلاع این خرد ورز به آیاتی از کتاب مزامیر که از کتب عهد قدیم است اشاره می کنیم که در آن اینگونه بیان شده :« ای مرد قدرتمند ؛‌چرا از ظلم خود فخر می کنی ؟ای کسی که در نظر خدا رسوا هستی ؛چرا تمام روز به خود می بالی ؟ای حیله گر ؛توطئه می چینی که دیگران را نابود کنی ؛زبانت مانند تیغ ؛تیز و برنده است.بدی را به نیکی ترجیح می دهی و دروغ را بیشتر از راستی دوست می داری . ای فریبکار ؛تو دوستداری با سخنانت تباهی به بار بیاوری .بنابراین خدا تورا از خانه ات بیرون کشید؛تورا بکلی نابود خواهد کردو ریشه ات رااز زمین زنگان خواهد کرد . نیکان این را دیده ؛خواهند ترسید و به تو خندیده ؛خواهند گفت :این همان مردی است که به خدا توکل نمی کرد بلکه به ثروت هنگفت خود تکیه داشت وبرای حفظو حراست از خود به ظلم متوسل می شد »(بخش مزامیر ۵۲) ونیز انجیل در بخش نامه رومیان ۲ می گوید :« خدا شخص گناهکار را مجازات خواهد کرد » هرچند کسی که به قرآن ایمان نیاورد به تورات و انجیل توجهی نخواهد کرد ولی این شاهد مثال ها را بیان کردیم تا این خردورز بیشتر متوجه کمبود اطلاع و مطالعه ی خود شود . ولی این سخن که کسانی بودند که نام خدایی پیامبر (ص) را هم نشنیده اند صحیح نیست اولاً خدای محمد (ص) و عیسی (ع) و موسی(ع) و ….. نداریم و خداوند واحد است و دوم قرآن کریم می فرماید عذاب نمی کنیم مگر قبل از آن رسول را فرستاده باشیم (۱۵ سوره اسراء) پس مبحث ابلاغ دین برای تمامی فرق و امم اجرا شده بود و کسی نیست که از این جرگه خارج باشد و در ضمن ادیان واژه ای است غلط و فقط دین صحیح است زیرا خداوند به دلیل متغیر نبودن ذاتش سنن متفاوت هم ندارد که ادیان شکل بگیرد بلکه همه پیامبران منادی اسلام بودند و فقط سطح تبلیغ به دلیل سطوح مردم متفاوت بوده است.

ا و سپس آیه ۶ سوره مبارکه ملک را « نقد» می کند ترجمه آیه از قول این شخص ، «آنکه مرگ و زندگی بیافرید تا شما را بیازماید که کدامیک از شما نیکوترید» او دوباره آزمایش را برای فهم خداوند استنباط کرده است. این در حالی است که آزمایش و خلقت ؛حیات و ممات برای این بوده که مشخص شود چه کسی بهتر است . یعنی برای متمایز شدن خوب از بد و نه اینکه علمی به خداوند اضافه شود.در واقع اینجا آنچه به عنوان مشخص شدن خوب از بد است یعنی اینکه چه کسی می تواند گوهر و جوهره ی انسانی خود را بهتر بروز دهد و به پیمان الهی که همان بندگی پروردگار و پیمودن راه تعالی است وفا نماید .

باید گفت اگر امتحانی صورت نمی گرفت و خداوند بدون دادن اجازه ی حیات هر کس را در جایگاه حقیقی خود یعنی بهشت یا دوزخ قرار می داد در آن هنگام بنده می گفت من می توانستم خوب باشم ولی فرصت داده نشد. اما زندگی دنیا فرصتی است که هر کس هر آنچه در درون خود دارد را آشکارگرداند این شخص « خردورز» که تمامی بزرگان دنیا اعم از ابن سینا، فارابی، ملاصدرا و … را بی خرد می پندارد با آوردن آیاتی از کلام ا.. مجید در مورد علم الهی و امتحان خداوندی از بندگا ن خود مطالبی را سر هم کرده است و سپس این نتیجه را گرفته است که « یک خرد ورز مبهوت می ماند که وجود سرنوشت خرد ستیزتر است یا آزمایشات و دانش ا… » که البته در مباحث مورد اشاره بحث صورت گرفت و نظر شبعه در مورد جبر، آزمایشات ، علت ابتلا شان و … بیان گردید. اما نکته ای که سخن گفتن در باب آن بی فایده است و شاید تا اینجا مغفول مانده باشد اینکه انسان به دلیل داشتن اختیار در انتخاب میسر می تواند با گزیدن صراط مستقیم برای خود ترقی را رقم زند که این دلیل به عمل آمدن بسیاری از امتحانات است تا موجب رشد عده ای از بندگان نیز باشد.

او سپس در بخش بعدی نوشتار خود قصد دارد ترساندن را به اسلام نسبت دهد که اصلاً چنین چیزی در دین مبین پذیرفته نیست یعنی اگر انسانها اختیار نداشته باشد عذاب و عقاب بی معنا خواهد بود و بزرگان ما بر این مسئله تأکید فراوان کرده اند ولی معلوم نیست چرا این شخص می خواهد به هر نحو به مخاطب خود بقبولاند که این سخن اسلام است. او در بخش دیگر از نوشتار خود می گوید مگر جنس جنیان از آتش نیست آیا ترساندن آنها از آتش خرد ستیز نیست.

باید گفت جنس جنیان از آتش است همانطور که جنس آدم از خاک است و لیکن این کلام به دلیل آن است آدم اولیه از این جنس خلق شده است و این گفتار از آنجاست که سایرین هم از آن آدم اولیه به وجود آمده اند ولی ما امروز از گوشت و خون و استخوان هستیم هر چند عده ای از متفکرین بین انسان، آدم ، بشر فرق هایی قائل هستند لیکن این منحصر است از دلیل صاحب المیزان (رض) ولی اصل عذاب که خداوند آن را از آتش معرفی کرده است آتش است غیر از آنچه ما او را به عنوان آتش شناسایی کرده ایم زیرا آتش ما دارای نور و روشنایی است لیکن آتش جهنم تاریک است که این نشانگر فرق میان انواع آتش هاست پس قطعاً آتشی وجود دارد که بتواند جنیان را آزرده کند اما در کلیت همان آتش باشد در نگاهی دیگر شاید وجود جنیان هم مانند ما تغییر کرده باشد که در این صورت آتش در آنها کارگر افتد. همان گونه که امروز خلوارها خاک بر ما کارگر است و مرگ آور. او در کلام عجیب می گوید در آیه ی سوره جاثیه بیان شده « خود دروغ گویی به ذات بد نیست بلکه باور نداشتن قرآن گناه است» این در حالی است که صدق در گفتار و کردار از مسلمات دین ا سلام است در همین را ستا سوره جاثیه آیه ۷ می فرماید :«‌ وای برهر درغگوی بد عمل » و رسول مکرم به عنوان امین و درستکار پیش از رسالت در میان مردم معروف بود که یکی از درستکاری های بزرگ راستگویی است و قرآن کریم می خواهد تا مردم به درستی شهادت دهند هر چند که بر زیان آنان و خانواده و نزدیکانشان باشد. ( آیه ۱۳۵ نساء) و در ضمن خود آیه مورد اشاره ی این فرد هر دروغگویی را مذمت می کند چه منکر وحی باشد و چه نباشد او سپس آیه های منکرین معاد و رسالت را مورد بررسی قرار داده می گوید کار ناپسند در قرآن تکذیب قیامت و رسالت است نه هیزی و آدم کشی و دزدی و … که اصلاً معلوم نیست این سخنان را از کجا استنباط کرده است زیرا قرآن قتل فردی را مساوی با قتل عموم مردم می داند و برای زنان دستور دارد که خود را از چشم بد و مریض دلان حفظ کند که تلویحاً مذمت چشم چرانی است و اصلاً فلسفه بحث حرمت نگاه به نامحرم که اظهر من الشمس است. دوباره آیه ای دیگر را بیان می دارد که مجمع بیان گفته معنای پیروی از نفس شریک قائل شدن برای خداست باید از این « خردورز » سؤال کرد با کدام قاعده ی عقلی این سخنان را می گوید آیا بیان قسمتی از امری خلاف در جایی و فحص نکردن برای تمامی موارد آن امری عقلانی است ؟ و آیا اگر کسی قسمتی از سخن را در جایی گفت منظور آن است که قسمتهای بعدی را نمی گوید؟ و در ضمن کسانی که با دیدن معجزات و بعضاً معجزاتی که خود درخواست کرده اند و بعد تکذیب آنها جز اسفل مردمان نیستند؟

او آیه ۷۵ سوره ی غافر (مؤمن) را بیان می دارد و می گوید : این آیه گفته شادی کردن در دنیا کفر است پیش از توضیح این آیه باید نکته ای را یادآور شوم و آن اینکه شاید تا کنون تصور می شده این فرد سؤالاتی را مطرح کرده و با بیان این آیه عناد و حماقت خود را نشان می دهد زیرا این آیه صراحتاً بیان می دارد که ناحق شادی کردن با غرور و سرمستی مورد توجه است نه تبسم و شادی که از سفارشات دین مبین است و بهترین خلق خوش خلق ترین آنان است اسلام در امر شاد نمودن دیگران از جمله خانواده به تاکید دارد امیرالمومنین علی (ع) می فرماید : « هرروز جمعه مقداری میوه به خانواده خود هدیه دهید تا از آمدن جمعه خوشحال شوند .» (میزان الحکمه جلد ۲ حدیث ۵۳۹)

او می گوید اگر زندگی دو دنیا خوب نبود چرا اصولاً الله انسان را در این دنیا به وجود آورد. ما برای پاسخ به این سؤال سر آن نداریم که به صورت مفصل در مورد نگرش اسلام به دنیا بحث کنیم زیرا این خود موضوع پژوهشی مستقل است که نیاز به بررسی و نقد و نظر فراوان دارد . ما فقط به گوشیه ای از این مبحث خواهیم پرداخت ؛ اولین قدم آن است که خداوند انسان را برای خود آفریده است و غایت زندگی وی را رسیدن به لقاء خودش بیان می دارد و در عین حال دنیا را مزرعه ای برای آخرت معنا می کند یعنی او می خواهد تا بشر با استفاده از دنیا و نعمات موجود در آن راه تکامل را سیر کند و خود را غرق در این نعمات زودگذر دنیایی ننماید بلکه از این نعمات استفاده کرده خود را تعالی و تکامل دهد .مثلا از نعمت جوانی برای خدمت به دیگران استفاده کند نه اینکه با اتکاء به قوه ی جوانی به دیگران ستم نماید .اسلام به هیچ وجه از بین بردن غرایزرا تبلیغ و ترویج نمی نماید بلکه جهت دادن صحیح به آنان را برای زندگی بهتر را خواستار است. جهاد هم که در سؤال بعدی تلویحاً مورد
« نقد » این « مدافع خرد » قرار دارد یکی از ابواب فقهی و فروع دین محسوب می شود که ما در شرح دعای ندبه مختصری به آن پرداخته ایم ولی کلیت اینکه جهاد امری مقدس است برای خارج کردن مستضعفین از بند مستکبرین و لا غیر.

از به اصطلاح شبهات مطروحه از سوی این شخص این است که طبق آیه ۴۱ سوره الرحمن اگر گنهکاران با ظاهر و سیمای خود شناخته می شوند پس چه نیازی به نوشتن است؟ این سوال به قدری ابلهانه است ک انسان تعجب می کند که چگونه از مغزی چنین سخنی خارج شده است؟ باید به این مدافع « خرد» گفت آیا در زمان دادرسی تعدد ادله مسئله را روشنتر می کند یا نه ؟ و آیا اگر مطلبی از طرق مختلف ثابت شود آیا ایرادی ایجاد می کند یا نه ؟ باید برای آگاهی این « منتقد » با « خرد » اضافه کرد روز حساب رسی دارای ابعاد و موقعیت های مختلف است و تمامی آن به یک صورت برگزار نخواهد شد .

اگر آیه ۳۹ سوره الرحمن سخن از این می کند از آنان سوال نخواهد شد در آیه ۴۱ همین سوره سیمای آنان گواه اعمالشان است این در حالی است که در اوقات دیگر به نحوی دیگر به مسئله رسیدگی خواهد شد و حتی اعضاء و جوارح انسان شهادت خواهند داد و اینها حتی درمحاکم امروزه هم مشهود است که در مرحله ی اجازه ی دفاع وجود دارد ولی در مرحله ی فقط شواهد سخن می گوید. و از بعدی دیگر این سخن گفتن سیمای انسان بدین معنا است که در جهان آخرت ظاهرسازی جایگاهی ندارد و در واقع این شعر تبلور عینی می یابد که از کوزههمان طراود که در اوست . یعنی آنچه در ضمیر انسان نقش بسته و برای او درونی شده است نمودار خواهد شد . و انسان نمی تواند افکار اعمال خود را در پشت زبان خویش پنهان سازد .

او می گوید در آیه ی بیان شده است که (۷ انشقاق ) نامه اعمال را به دست راست می دهند و یا در آیات دیگر نامه اعمال مجرمین به دست چپ آنان داده می شود حال این « خرد ورز» خداوند را به دروغ متهم می کند که چرا در جایی نامه از پشت سر به مجرمین داده خواهد شد یعنی این شخص معتقد است که نمی شود نامه را از پشت سر به دست چپ شخص دادی و این نوعی تناقض است؟

اما پیش از آغاز بحث در مورد شبهات بعدی ابتدا باید کلیتی از بحث معاد در اسلام   معرفی و مورد بحث قرار گیرد.

اولاً معاد جز وعده و وعید الهی چیز دیگری نیست پس اگر کسی خداوند را نپذیرد نمی تواند وعده و وعید او را هم قبول کند .

ثانیاً معاد بحثی تجربی نیست که خرد انسان با اتکاء به حواس خطاپذیر آن را دریابد.

اسلام مرگ را جابه جایی از جهانی به جهان دیگر برای سیر هر چه بهتر به سوی مقصد نهایی ترجمه می کند و نه پایان زندگی و اصلاً وجود معاد است که زندگی را از بی معنا بودن تهی می کند و عامل برتری انسان بر حیوانات غیر ناطق و نباتات و جمادات است. یعنی اگر معادی در کار نباشد زندگی انسان بدون رسیدن به سر منزل مقصود به پایان می رسد و پوچی است که عالم گیر خواهد شد. اما این دنیا دوستی است که همواره انسان را به این سوی می خواند تا معاد را از ذهن خود پاک کند و ملکه ای درونی و فطری را به نسیان بسپارد.

او در بخش دیگری از « انتقادات » خود بخشنده و مهربان بودن خداوند را زیر سوال می برد و می گوید انسان که هیچ تجربه ای را در زندگی نداشت چرا باید به خاطر یک خطا از بهشت رانده شود او با این سخن می خواهد بگوید آدم از روی جهل با پروردگارش مخالفت کرد پس سزای جهل نباید این قدر سنگین باشد این در حالی است که آیه ۳۱ سوره مبارکه بقره می فرماید : علم اسماء را به آدم آموخت بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود : « اگر راست می گویید اسامی اینها را به من ( خدا ) خبر دهید»

پس مشخص می شود که آدم دارای علومی بوده است و جاهل نبوده و آن علم هم علم به اسرار آفرینش و معرفت ا….تعالی بوده است و اگر عصیا نی صورت گرفت با اختیار و انتخاب خود او بود. سخنان خنده دار این فرد تمامی ندارد او در مرحله بعد می گوید خدایی که درخواست انفاق صدقه وام و زکات می کند خدای بی نیاز نیست. باید از این جاهل سوال کرد آیا تا کنون کسی ارزنی به خداوند داده است؟ یا پروردگار از سر لطف و کرم و به خاطر ارزش دادن به کمک نسبت به هم نوع خود را گیرنده و ضامن قرض الحسنه و امثال آن معرفی می نماید . یعنی وقتی کسی زکات می دهد آیا مصرف کننده ی این زکات کسی جز هم نوعان و نیازمندان کسی دیگری هم هست؟ اما باید گوشزد کرد اگر خداوند می خواهد تا افراد نیاز هم نوعان خود را برآورده کند از این روست که با این کار راهی را برای تکامل و تعالی اشخاص باز کند زیرا خداوندی که توانسته عده ای را غنی گرداند می تواند به دیگران هم این نعمت را ارزانی فرماید. اگر مقداری اطلاعات خود را عمق ببخشیم درخواهیم یافت که خداوند بخشنده نعمات است و اگر اوست که باید نیاز مخلوقات خود را برآورده کند که به علت غنای ذاتی حضرت باری تعالی این توان هم برای او وجود دارد ولیکن باید این را یاد آور شد که خداوند با حواله کردن نیازهای دیگران به ما در حقیقت شانی از شئون خود را به ما اعطاء فرموده است که این خود بزرگترین تعمات است در همین راستا است که امام حسین (ع) می فرماید نیازهای مردم که به شما حواله می شود نعمت الهی است (لمعات الحسین (ع)صفحه ۱۶)

او در بخشی دیگر می گوید خدای مهربان باید همه را ببخشد و نباید عده ای را مستثنی کند « خدای مهربان همه را می بخشد و بد خوب نمی کند » باید به این « مدافع خرد» اینگونه پاسخ داد که بخشایش خداوند شامل حال کسانی می شود که ظرفیت دریافت آن را با عمل کردن به فرمان حضرت حق که انجام نیکی ها و دوری از بدها ست در خود به وجود آوردند. اگر کسی ظرفی را در زیر باران قرار ندهد نمی تواند انتظار داشته باشد که از آن نصیبی ببرد در همین راستاست کسی که با زکات دادن و رفع محرومیت از عده ای همه نوع این ظرفیت دریافت بخشایش را در درون خود ایجاد می کند.

او در بخشی دیگر می گوید : « اگر الله می بیند، می شنود پس احتیاج به گوش و چشم و ابزار مادی دارد و حضرت محمد (ص) اوصاف خود را به خداوند نسبت داده است .» همانگونه که گفتیم این شخص مغالطه کار آنچه را خواسته از آیات کتاب الله برداشت نموده است زیرا قرآن به صراحت می فرماید: خداوند اگر اراده کند هست می نماید(آیه ۸۲ سوره یس)

پس ایجاد اصوات و دریافت آنها نیاز به عنصر مادی و رابط ندارد او اراده می کند و صوت خلق می شود، او اراده کرده است و صورت حقیقی اعمال هم قبل از وقوع ( به دلیل علم ازلی) و هم بعد از وقوع در محضر او حاضر می شوند او در مرحله ی بعد وجوب وجود پیامبران را منکر می شود و می گوید :خدایی با این قدرت چه نیازی به ارسال رسل دارد؟

اگر بخواهیم به این سوال پاسخ دهیم باید بگوییم وجوب وجود پیامبران برای انجام امر تبلیغ است و زمانی برای کسی تبلیغ صورت می گیرد که آن شخص دارای قوه ی عقل و اختیار باشد و اگر قرار بود خداوند به اجبار مردم را هدایت می کرد .پس تفاوت سیر الی ا… انسان با سایر موجودات در کجا می بود؟ اما اگر منظور آن است که خدا چرا به هر کس مستقیم مطالب خود را امر نکرد؟ باید گفت اتفاقاً با قرار دادن فطرت به عنوان پیامبر درون این امر تا حد زیادی انجام شده است و پیامبر بیرون فقط تعالی دهنده همان دستورات فطرت و پیامبر درون است که خداوند از لطف خود در درون همگان به ودیعه نهاده است.همانگونه که امیر المومنین علی (ع) در خطبه نخست از کتاب شریف نهج البلاغه در مورد انبیاء می فرمایند :« «فبعث و فهیم رسله و واترعلیهم انبیائه لیستعدوهم میثاق فطره و یذکروهم من سی نعمته و یسیر لهم دفائن العقول» یعنی پیامبرانش را پاپی فرستاد تا آنچه به عنوان ودیعه در نزد مردم بود و دفینه های عقول مردم به حساب می آمد را از میان هوا های نفسانی بیرون بکشند و زنده نمایند .

در آخر اینکه خداوند نیاز به هیچکس ندارد نه پیامبر و نه مردم و …. بلکه این موجودات هستند که نیازمند لطف بیکران حضرت احدیت می باشند. تا او آنان را به طریق ثواب هدایت نهایت او در قسمتی دیگر می گوید: اگر خداوند می توانست بگوید باشد و موجودات هست می شوند پس چه نیازی بود که بگوید خداوند جهان را در شش روز آفریده است؟

باید گفت این مراحل که به ناچار روز بیان شده اند دلیل بر نقص خداوند نیست که چرا نگفت همه با هم هست شوند؟ آنچه ما از او می دانیم اینکه او موجودی حکیم است و بنا بر حکمت خود امور را تدبیر می کند. که ما با توجه به محدودیت ذاتی که در اصل وجود ماست یعنی از این رو که موجوداتی ممکن هستیم و محدود قطعا به بیش از آنچه از راه نقل صحیح و استدلال های به دور از مغالطه بر پایه همان نقل صحیح راه به جایی در مورد افعال واجب بذات و حکیم جهان آفرین نداریم اما این را نیز می دانیم که از موجودی حکیم عمل عبث و بیهوده سر نمی زند .پس دوباره به سخن نخستین بازگشت پیدا می کنیم ما ابتداء باید خدارا با آن صفاتی که خود به ما معرفی می نماید بپذیریم تا بعد بتوانیم به سراغ قرآن و روایت برویم واگر این پیش فرض را به صورت صحیح نداشته باشیم قطعا مانند این «خردورز» خداوند حکیم را به صفاتی متصف می کنیم که شایسته نیست .

او سپس مبحث قسم خوردن خداوند متعالی را در قرآن کریم که در سوری از قرآن کریم وجود دارد را نکوهش می کند مانند والعصر در مورد قسمهای قرآن پیشتر هم توضیحاتی بیان شد اما یکی از خواص قسم های قرآن کریم این است که افراد انسانی را متوجه اهمیت موضوع قسم بگردانند و آنان را هوشیاری دهد و نه برای اینکه سخنی اثبات شود و دروغی راست جلوه کند.

او سپس با بیان ناقص ترجمه سوره مبارکه ی والعصر این گونه می نگارد: به طوری که در آیه ۳ والعصر مشخص شده تنها زیانکاری آدمی، تکذیب حضرت محمد (ص) و ایمان نیاوردن به سخنان او بوده.

حضرت محمد (ص) خودش می دانسته که قصد او از آوردن دین اسلام، برای این بوده که خودش را به مقام و قدرت برساند. و تصور می کرده که با قسم خوردن می تواند روی مقاصد خودش سرپوش بگذارد، ناباوران را زیانکار می خواند . در جواب باید گفت بهترین پاسخ این شخص ترجمه کامل و صحیح این سوره مبارکه است که می فرماید : انسانها در خسران هستند مگر کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند و یکدیگر را به حق سفارش کنند و یکدیگر را به شکیبایی و استقامت توصیه نمایند.

یعنی این سوره ی مبارکه ایمان به خداوند و رسول (ص) و روز جزا را زمانی مفید به فایده می دا ند که قرین به عملی نیکو با شد پس سخن این شخص« خردورز» جواب داده می شود که دین اسلام مانند بعضی از مکاتب الحادی و التقاطی نمی گوید تو ایمان بیاور و هر چی خواستی بکن می گوید ایمان بیاور و به مفاد آن که انجام عمل صالح در هر زمینه ای است روی بیاور در آن هنگام است که از خسران یعنی از دست دادن عمر گران که همان تباهی است نجات می یابد .

ولی این فرد« مدافع خرد» مخاطبین خود را بی خرد فرض می کند و سعی دارد با ناقص بیان داشتن معنای آیات به مقصود خود که همان بدبین کردن مخاطبان نسبت به قرآن کریم و دستورات بار تعالی است نائل آید. او در ادامه بحث خود پیامبر اکرم (ص) را محکوم می کند که وی قصد داشته از رهگذر این داعیه « دعوت به اسلام » به قدرت و مقام دست یابد. در پاسخ این سوال کودکانه می توان به تواریخ موجود نظری افکند در ابتدا دعوت اشراف و بزرگان مکه به او پیشنهاداتی می دهند از جمله انها می توان به پیشنهاد رشوه کلان، و مناصب عالی در میان اشراف قریش اشاره کرد در ضمن پیامبر (ص) می توانست با توجه به اموال همسر ثروتمند خود خدیجه (س)که تمامی ثروت خود را در راه اعتلای کلمه توحید مصرف نمود به بزرگترین سرمایه دار عرب تبدیل شود و یا لااقل یکی از بزرگترین آنها باشد که بنا بر نقل تاریخ او با سرمایه ای که قبل از ازدواج از خدیجه (س) گرفته بود تا با آن تجارت کند توانست سودی قابل توجه را نصیب خود نماید.

بنابر شهادت تاریخ زمانی که بزرگان مکه پیشنهادات خود را با واسطه ی عموی بزرگوارش ابوطالب (ع) برای او مطرح کردند فرمود : «اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهید از دعوت خود دست نمی کشم» . به گواه تاریخ رسول مکرم (ص) سه روز سیر از نان گندم نخورد و هرگز کار خود را بر دوش دیگران نگذاشت و حتی در ساختن اولین مسجد در مدینه ( یثرب ) مانند سایرین کار می کرد. و در کندن خندق به دور شهر مانند سایرین سهمی از این کار را برای خود مشخص نمود. و در زمان مرگ هیچ ارثی که در خور توجه باشد از خود به جای نگذاشت البته این سخن بدین معنا نیست که پیامبران از خود ارثی نمی گذارند یعنی اینکه نمی توانند ازث گذارنده باشند زیرا قرآن کریم به ارث بردن سلیمان از داوود اشعار دارد اکثر ازدواج های آن بزرگوار بعد از سنین ۵۰ بود. که در این سن دیگر شخص دارای هیجانات شهوانی نیست بلکه ازدواج های ایشان فقط موجب این بود که قبایل بیشتری به خاطر نسبت با رسول اکرم (ص) و از روی علاقه فامیلی به ایشان بگروند. برای مزید اطلاع می توانید به کتاب زن در چشم ودل محمد (ص) اثر دکتر علی شریعتی نیز مراجعه کنید در یکی از قسمت های این کتاب ماجرای ازدواج رسول اکرم (ص) با دختر ابوسفیان بیان شده که برای امثال«‌ خردورز» بسیار مفید فایده خواهد بود .

او سپس می گوید همه چیز حول محور ایمان آورن می گردد و گرنه انسان از پست ترین هاست اشاره به آیه ۵ سوره ی تین باید گفت حق این گونه است انسانی که پروردگار او را کرامت داده است و برای خلقت او به خود آفرین گفتند و او را جانشین خویش در زمین قرار داده است اگر به حقیقت وجود خویش و فطرت الهی خود پشت پا بزند قطعاً در اسفل درک خواهد داشت. که این فطرت الهی همان حقیقت ایمان به الله تعالی است. که هم عقیده سالم را می طلبد یعنی هم در نظریه باید سلامت وجود داشته باشد و هم در عمل کمک به هم نوع و مجاهدت با فکر و قلم و جسم و جان را می طلبد. تا انسان را به کمال مطلق که همان قرب الهی است برساند.

او سپس آیه ۳ سوره ی تین را مورد اشاره قرار می دهد و می گوید معلوم می شود پیش از پیامبر (ص) شهرها ایمن بوده اند و با ظهور اسلام نا امنی ایجاد شده است . این سخن که جز عناد نمی تواند دلیل دیگری داشته باشد به قدری عجیب است که هر شنونده ای را متحیر از این همه تجاهل می نماید : آیه صراحتاً می فرماید « بدین شهر ایمن » و حتی خود « خردورز » هم زیر ترجمه آیه خط کشیده است و بعد در زمانی که می خواهد به اصطلاح اشکال کند شهر را رها می کند و می گوید « شهرها » . اما جواب اینکه شهر مکه به دلیل وجود حرم همیشه محلی بوده است که ایمن و حتی رسول اکرم (ص) هم بعد از فتح مکه دستور می دهند تا در آن خونریزی نشود و حتی درختان قطع نگردد و امام حسین (ع) برای نشکستن حرمت حرم الهی از مکه خارج می شود تا خونی در حرم ریخته نشود.

اعراب پیش از اسلام همیشه تفاخر می کردند که ما کسانی هستیم که به قافله ها حمله می کنیم و می کشیم و حتی اگر کسی را نیابیم برادر خود را به قتل می رسانیم. این سخنان را این معاند در حالی می گوید که اسلام قتل یک نفر را معادل قتل تمامی بشریت می داند و تعدد زوجات را محدود می کند برای قتل و نقص عضو به جای جنگ و خونریزی دیه را جایگزین می کند و اصلاح ذات بین را از بزرگترین اعمال قلمداد می نماید. برپایی قسط و رسیدگی به هم نوعان و هم کیشان تأکید می کند و اعراب در سایه اسلام می تواند از وحشی گری خارج شده و زندگی همراه با نظم داشت. که یکی از دستورات مهم دین مبین است زندگی نمایند و هزاران از موارد یاد شده.

او سپس آیات سوره مبارکه ضحی را مورد توجه قرار می دهد و چون سخن تازه ای ندارد می گوید این قسم خوردن آیات اولیه این سوره مانند این است که دو نفر با هم سوء تفاهم دارند و یکی از دیگری گله می کند و این دیگری برای پاسخ دادن به شخص مقابل در سخنان خود از قسم استفاده می کند .این تراوش ها که از ذهنی پرضایعه نیز به سختی تراوش می کند را علامه طباطبایی (رض) اینگونه پاسخ می دهند : جواب قسم ها اول سوره این گونه است که مناسبت نور روز با مسئله وحی و تاریکی شب با انقطاع وحی بر کسی پوشیده نیست زیرا عده ای به دلیل قطع شدن وحی برای چند روز فکر کردند خداوند رابطه اش را با رسول مکرم (ص) قطع کرده است که این آیات نازل شد.

او آیه ۲۵ سوره مبارکه فصلت را بیان می دارد که ترجمه آیه چنین است که خداوند می فرماید : ما فرما نیان خوبی که می توانستند داشته باشند به فرمانیانی بدی تبدیل کردیم تا آنچه را دارند و آنچه آرزویش را دارند را در نظرشان جلوه دهند و فرمان عذاب خدا بر آنان حتمی شد آنچنان که بر امت های گذشته از جن و انس حتمی شد چون که اینگونه امت ها زیانکار بودند ( ترجمه از تفسیر المیزان).

این شخص در راستای ترجمه سطحی این آیه این گونه می گوید که چرا خداوند این گونه همنشینانی برای این اشخاص برگزید. و چرا همنشینانی خوب برای آنان انتخاب نکرد. تفاسیر المیزان و مجمع البیان هر دو معتقدند که عبادت « قضینا لهم قرناء » دلالت بر این موضوع دارد که این افراد می توانستند مصاحبانی خوب برای خود انتخاب کنند لیکن خود این کار را نکردند و خداوند نیز به خاطر این عمل ایشان مصاحبانی بد را جایگزین آنان کرد یعنی کفار این استعداد را داشتند که ایمان بیاورند و مصاحبانی خوب برای خود برگزینند لیکن با اختیار خود این کار را نکردند و از آنجا که هر عملی بازخوردی دارد خود موجبات عذاب خود را با انتخاب همنشینانی ناشایست فراهم نمودند.

او درشبهه بعدی خود می گوید خداوند خود وظیفه گمراهی جن و انس را به عهده گرفته است دیگر چه نیازی به شیطان است.

در پاسخ باید گفت اگر خداوند عملی را به خود نسبت می دهد از این روست که قدرت دهنده برای تمامی افعال خداوند است که همان معنای توحید افعالی است. اما اینکه موجودات مختار؛ خود چگونه انتخاب کنند مسئول خود ایشان هستند. او در بخش دیگری از شبه ی خود مبحث روزی رسانی حضرت باری تعالی را مطرح می کند و بدون آگاهی خیال می کند روزی فقط غذا و آب است و غافل از این است که نفس کشیدن، نگاه کردن، شنیدن، صحبت کردن و محبت دیدن همه و همه روزی است که الله تعالی به انسان و سایر موجودات ارزانی می دارد. او به هر مستمسکی چنگ می زند تا مثلاً آسیبی به قرآن وارد آورد در همین راستا آیه ۲۱ سوره ملک را بیان می دارد و می گوید: طبق این آیه بازگرفتن روزی موجودات خلاف صدق ادعا روزی دادن نیست؟ این آیه برای تنبه کافرین نازل شده است کسانی که منشاء را غیر از خداوند منان می دانستند. خداوند در صدد است با این استفهام انکاری آنان را در مقابل سؤالی قرار دهد که جواب آن را هر فطرتی می داند و گرنه ایمان یا کفر مردمان کره ای کوچک در منظومه شمسی در بارگاه خداوند غنی حمید چه جایگاهی می تواند داشته باشد. او سپس مباحثی را مطرح می کند مبنی بر اینکه چرا فلان اقوام از گرسنگی می میرند پس هرگز خداوند رزاق نیست؟ به این سؤال عوامانه باید جوابی در خور داد و آن این است که « از تو حرکت از خدا برکت » قرآن کریم نیز می فرماید : برای انسان هیچ چیز میسر نیست مگر با تلاش او . (آیه ۳۹ سوره نجم )

نظام عالم به گونه ای نیست که قومی بدون حرکت باشند و تدبیر امور خود را نکنند و خداوند به آنان رزق (غذا) و …. بدهد. امام کاظم (ع) : تدبیر امور اهل و عیال را مانند مجاهدت در راه خدا می داند(کافی جلد ۵) و اگر عده ای دیگران را به ضعف کشانده اند و در گوش آنان یأس را تلقین کرده اند تا خود به مکنت بیشتر دست یابند اشکال از تقسیم رزق الهی نیست. از سخنان جالب و خنده آور این به اصطلاح « نویسنده » دیگر اینکه این چه جور روزی دادنی است که در یک جا سیل می آید و در جای دیگر اصلاً بارانی در کار نیست؟ فکر می کنم این شخص نام « سد » تا به حال به گوشش نرسیده است برای اطلاع عرض می کنم همان « بند » است که جلوی آب را در سیل ها می گیرد تا خشکسالی و مشکل بی آبی ونیز طغیان آبها وجود نداشته باشد. بلاحت این شخص در ادامه اولاً او را وا می دارد تا آیه ۳۶ سوره انفال را معنا کرده « بی گمان آن کسانی که کافر شدند اموال خود را انفاق می کنند تا مردم از راه خدا باز دارند. پس زود باشد که همه را انفاق کند، آن گاه برایشان حسرتی باشد پس از آن مقلوب شوند. کسانی که کافر شدند به سوی دوزخ برانگیخته می شوند » و بعد می گوید اخلاق و جوانمردی در اسلام به کردار نیک ارتباطی ندارد و حتماً باید انفاق کننده مسلمان باشد یعنی این « خردورز» نفهمیده که آن ترجمه فوق الذکر جواب خود اوست آنها انفاق نمی کنند تا مستمندی را دستگیری کنند بلکه انفاق می کنند تا از مسلمان شدن عده ای جلوگیری نمایند که در متن ترجمه شده و هم مطلب عنوان شده ولی « خردورز» از شوق گفتن سخنی در راستای تخریب اسلام متوجه آن نشده است.

این « خردمند فرهیخته » در بخشی که آن را نوع دیگری از دلایل الله .نامیده می گوید اگر در آیاتی که در آنها از قدرت خداوند در نظم بخشیدن به عالم و حرکت کشتی ها بر روی دریا کلمه خدا را برداریم و بت سنگی بگذاریم هیچ اتفاقی نمی افتد. این « مدافع خرد » می گوید مگر می شود که عالم بدون نظم اداره شود و اگر هم نظمی هست آن نظم ناظمی نداشته باشد! یعنی نظم موجود در جهان که از سوی ناظمی حکیم سرچشمه گرفته است اصلاً به نظر این شخص نیامده. باید گفت میان اجزای عالم ارتباط عقلانی وجود دارد که می توان این ارتباط را با استقراء حداقل ناقص نمایان کرد. مثلاً عده ای از موجودات بچه می زایند اما آیا تا بحال قانون دنیا بر این بوده است که خرس سگ به دنیا بیاورد؟ و گاو خرگوش؟

او مطلب بعدی را اینگونه زیر سوال می برد که پیامبر اول فقط هشدار دهنده بود ولی بعد پادشاه شد یعنی او آیه ۲۴ غاشیه را می فرماید : تو بر آنها سلطه ای نداری که آنان را اجبار به ایمان کنی و آیه ۹۲ سوره آل عمران که می فرماید از خدا و رسول او اطاعت کنید را. با هم متناقض می داند.

در پاسخ این فرد باید اینگونه گفت که در آیه ۲۲ سوره غاشیه روی سخن تمامی افراد است و به پیامبر (ص) می فرماید تو نمی توانی آنان را به ایمان مجبور کنی و در آیه ۹۲ آل عمران روی سخن با مومنان است که از آنان خواسته می شود تا به دستورات عمل کنند. آیه ۲۲ سوره غاشیه اشاره به مختار بودن در انتخاب دین دارد ولی آیه ۹۲ سوره آل عمران مبین دستوری است برای کسانی که ایمان آورده اند. حال تناقض این دو مطلب دور از هم با صغری و کبری تفاوت در کجاست. باید از « خردورز» سوال کرد؟

این شخص « خردورز» به انکار معاد ادامه می دهد اینجا خالی از لطف نیست که پاسخ امام صادق (ع) را به یکی از منکرین معاد یادآور شویم. امام (ع) به این منکر فرمودند : اگرمعادی در کار نباشد من به واسطه ی عمل خوب خود ضرری کرده ام ولی اگر باشد پیروز خواهم بود. ولی در مورد تو که منکر هستی اگر معاد وجود داشته باشد تو به واسطه ی اعمال بدت مجازات خواهی شد و اگر وجود نداشته باشد به واسطه ی اعمال نادرست در دنیا هم موفق نیستی ( نقل به مضمون )

از بخشهای جالب نوشتار « خردورز» توصیف بهشت در قرآن است او می گوید کسی که در عمر خود لب به شراب نزده چگونه ممکن است با وعده ی شراب گول بخورد؟ این شخص شراب را به معنای نوشیدنی بلکه به معنای ماده ای فرض کرده و خارج از آن را هم یا نمی داند یا خود را به نادانی می زند؟ او نادانسته بحث معاد جسمانی را پیش می کشد ؛ ما می گویم نادانسته چون نوشتار این شخص در حدی نیست که این مباحث را دانسته باشد. و بخواهد در مورد آنان بحث کند اما سوالی را ناشیانه ای که مطرح می کند شاید از معدود سوالاتی باشد که ارزش بحث علمی را دارد سوال این است : « او ( حضرت محمد (ص) ادعا دارد که انسان با تمام وجود مادی خود به بهشت می رود منتهی فراموش کرده برای آنها توالت، حمام و سلمانی و بقیه احتیاجات سرویس و نگهداری را تعبیه کند.

در پاسخ این سوال مطالبی در مورد معاد جسمانی و اینکه این جسم چه نوع جسمی است مطرح شود آنچه از الهیات اسلامی بر می آید این است که آنچه در برزخ به عنوان بدن انسان مورد خطاب است جسمی است مثالی که با وضعیت آن جهان به عنوان برزخ هماهنگی دارد یعنی اعمال و رفتار انسان در این جهان ( دنیا ) سازنده ی جسمی است برای زندگی در آن جهان ( برزخ ) یعنی آنچه اعاده می شود همان جسمی است که ما با اعمال خود ساخته ایم یعنی جسم ما جسمی است متناسب با ظرفیت های آن جهانی و اصلاً منشاء این قسم سوالات یا شبهات در نوع نگرش به وجود آدمی نهفته است اگر کسی مانند کفار و منکرین معاد حقیقت وجود را بدن خاکی بداند سوال از جسمی خاکی در جهان باقی می کند ولی آنچه ما بر آن هستیم این نکته است که اصل وجود انسان؛ روح است و این روح است که سیر الهی ا.. دارد و نسبت به سیر خود باید بدنی را داشته باشد مناسب احوال محل خود. اما اگر بخواهیم در جوابی در خور سوال دهیم که آیا ذات اقدس حضرت اله قوه ی این مطلب را دارد که همین چسم را زنده کند یا نه و افرادی که منکر قیامت هستند از این باب که ؛قیامتی صورت نخواهد گرفت و دلیلی که اقامه می کنند چیزی نیست جز اینکه نمی شود استخوان پوسیده را زنده گردانید و غافل از این هستند که آنچه به عنوان عمل انجام می دهند در لوح وجودی آنها یعنی فطرت ایشان حکاکی می شود و بنا برآنچه اعتقاد اسلامی ماست هیچ عملی از میان نمی رود ؛عمل است که در آن جهان تجسم عینی پیدا می کند و گویی شخص اکنون در حال انجام دادن آن است پس قدرتی بر انکار آن ندارد .فیزیک دانان نیز می گویند که هیچ چیزی در دنیا از میان نمی روند ایشان معتقدند در دنیا پایستگی ماده و انرِژی وجود دارد یعنی ممکن است که هر کدام از این موارد به شکل دیگری تغییر حالت دهند و لی ممکن نیست که از چرخه وجود معدم گردند و وجودی نداشته باشند بلکه به صورتی در چرخه هستند . پس در قسمتی جوابی ایجابی می دهیم و در قسمتی جواب سلبی در جایی قصد طرف مقابل این است که قوه الهی را در مورد زنده کردن مردگان و بازگشت به حالت اولیه زیر سوال ببرد که خداوند می فرماید :تا سرخط انگشتان را بازمی گردانیم. ولی گاهی در پی اثبات این هستیم که آیا با بدنی خاکی می توان نیازهای اخروی را برطرف کرد که بعضی از فلاسفه والاهیون اسلامی جریان جسم متناسب با موقعیت آن جهانی را پیش می کشند که این هم خود نوعی از پاسخ است .

و در سوالی دیگر مطرح می کند بهشت بیان شده فقط به نیازهای جسمی و جنسی توجه کرده است پس نیاز درونی کجاست که رضایت از آن است؟ این سخن در حالی است که قرآن کریم می فرماید : او ( صاحب نفس مطمئنه ) از خداوند راضی است و خداوند از او رضایت دارد ( سوره فجر ) بهشتیان پیش از اینک احتیاجات جسمی و جنسی داشته باشند افرادی هستند که خداوند به آنان سلام می فرستد و اندک گناهانشان را عفو می کند و آنان اولین چیزی که دارند رضایت الهی است و مسرور کننده ی واقعی آن است.

این کلام عارفانه امیر المومین علی (ع) را به یاد می آورد که می فرماید : ای پروردگار من اگر با عذاب هم کنار بیایم با فراق تو چه کنم ؟ یعنی اصل رنج و غم یا شادی و سرور در رضایت و عدم رضایت باری تعالی است که مسئله ی است درونی و روحی نه جسمی و جنسی. او سپس به مسئله ی عدل اشکال کرده است و می گوید اصلاً مسئله ای است ساختگی و به اسلامی که حضرت محمد (ص) آورده ربطی ندارد و در قرآن کوچکترین کلمه ای مبنی بر عدل الهی نیامده است در حالی که آیه ۱۱۵ سوره مبارکه انعام می فرماید : « و کلام پروردگار تو با صدق و عدل ، به حد تمام رسید؛ هیچ کس نمی تواند کلمات او را دگرگون سازد، و او شنونده ی داناست ».

و از کلمات هم طراز معنایی عدل در قرآن قسط است که در آیه ۱۸ سوره آل عمران می فرماید : خدا و فرشتگان و دارندگان دانش گواهی می دهند که معبودی جز خدای یکتا که بپا دارنده ی عدل است، نیز کلمه قسط به کرات در قرآن کریم به کار رفته است و قسط همانگونه که بیان شد به خاطر داشتن معنای اعتدال و دوری از انحراف و کجروی با عدل هم معناست اما بحث کلامی که عدل خداوند چگونه است و اشاعره و معتزله دراین باب چه می گویند مسئله ای است دیگر. اما تمامی مسلمین عدل را به عنوان صفتی از خداوند قبول دارند اما عده ای آن را به عنوان اصول دین می آورند و عده ای خیر . اختلاف هم در طرز تلقی از عدل است و نه خود آن. او در بخش دیگر از اورا بحث خود می گوید :« امامت نیر که پس از حضرت محمد (ص) مطرح شده، مشمول همین داستان است و به اسلام حضرت محمد (ص) و قرآن ارتباطی پیدا نمی کند ».

در پاسخ باید گفت امامت مسئله ای نیست که پس از رسول خدا (ص) مطرح شده باشد بلکه مسئله جانشینی حضرت رسول (ص) مقوله ای است که از زمان خود ایشان مطرح بوده و دو گروه عمده ی مسلمین ( شیعه و سنی ) برابر این مسئله در کتب خود احادیث فراوانی دارند و اتفاقاً از مباحثی است که در اوایل ظهور دین مبین مطرح بوده است در همان مجلسی که رسول خدا (ص) مأمور می شود که نزدیکان خود را انذار دهد ایشان پس از طلب کردن کمک برای انجام امر رسالت تنها شخصی را که به ایشان لبیک می گوید یعنی علی ابن ابی طالب (ع) را به عنوان برادر، وصی و جانشین خود معرفی می کند . که ما سرآن نداریم تا مطلب امامت را به صورت مبسوط شرح دهیم اما به صورت اختصار به شبهه پراکنی های این جاهل پاسخ می دهیم او متنی را از کتاب « سفینته البحار و مدینهً والاثار آورده است که البته این متن را هم به صورت دلخواه توضیح و تفسیر نموده است متن یاد شده به شرح زیر است ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند.

روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی هم از دشمنان ما بدتر است. ایرنیها را باید دستگیر کرد و به ایران آورد، زنانشان را به فروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت.

در پاسخ به این سخن اول باید گفت اهل بیت دارای خط فکری بودند که در احادیث آنها به وضوح روشن است و اگر شخص بخواهد حدیثی را مورد توجه قرار دهد ابتدا باید بنا بر دستور حضرات معصومین بیند این حدیث با قرآن و سنت رسول اکرم (ص) مطابقت دارد یا نه ؟

قرآن کریم فقط انسانها را آن هم در نزد خداوند فضیلتشان را بر مبنای تقوا می داند (آیه ۱۳ حجرات ) و این هم فقط در نزد خداوند است و نه در نزد مردم زیرا در حقوق شهروندی همه با هم برابر هستند از همین روست که امیر المومین (ع) در نامه ای به مالک اشتر حاکم منصوب ایشان به مصر می نویسد: که مبادا مانند درنده خویان باشی و او را به رعایت حقوق مردم فرا می خواند و می فرمایند زیرا اینها عده شان در دین با تو برادرند و عده ای هم که مسلمان نیستند در خلقت همانند تو هستند یعنی انسان هستند ( نقل به مضمون ) اولاً متنی که شخص « خردورز» از کتاب سفینه البحار اسکن کرده است فقط نشان می دهد که اهل حدیث جمله ی « ما از قریش هستیم و شیعیان، عرب هستند و دشمنان ما عجم را نشان می دهد و مابقی مطلب توضیح است که نگارنده کتاب سفینه البحار در مذمت کار خلیفه دوم بیان داشته است و جز حدیث نیست. در ثانی این حدیث دارای تقطع است و از نظر علمای حدیث اعتباری ندارد و باید گفت این مغرض تمامی حدیث را نقل نمی کند امیر المومنین عمل عمر را در فروش اسراء ایرانی مذموم می شمارد.

او را از این کار باز می دارد این حدیث در بخشی آورده شده که آن بخش و در کل کلمه ی عجم که حدیث نقل شده است فقط ایرانیان را در بر نمی گیرد. او در قسمتی دیگر از مباحث خود تفاوت میان انبیاء را مطرح می کند و می گوید چرا بین موسی و عیسی و محمد تفاوت بوده است بعلاوه او (خدا ) چه چیزی توسط محمد فرستاده است. که نمی توانست توسط موسی و عیسی بفرستد؟ اولاً باید گفت تفاوت نداشتن انبیاء در موضع دعوت به توحید و توجه داشتن به مبداء و معاد بوده است. و ایشان از این بعد با هم یکسان بوده اند که قرآن کریم به آن اشعار دارد (۲۵۸ سوره بقره) و نه از لحاظ تکرار و روش عمل به فرامین در ثانی مسلمین معتقدند به تحریف کتب پیشین هستند و پیروان سایر ادیان می گویند تورات را موسی (ع) نگاشته و انجیل نگاشته ی حواریون عیسی (ع) است و کتابی به آنها وحی نشده ولی مسلمانان اعتقاد به این دارند که کتابی به موسی (ع) و عیسی (ع) وحی شده که مورد تحریف واقع شده اند. و دیگر اینکه با ادراکات ناقص و مغرضانه که ما از این « منتقد » دیدیم بسیار بعید است که انجیل و تورات را هم موشکافانه مطالعه کرده باشد و از اهل فن آن اطلاعات کاملی به دست آورده باشد. از نکات شایان توجه در سخنان نویسنده ی جزوه این است که او مبحث دعوت انبیاء و نوع تبلیغ آنها را اصلاً در نظر نمی گیرد . و فقط به وعید عذاب توجه می نماید.

این درحالی است که قرآن کریم تصریح دارد که انبیاء جز مبشران و منذران نبودند و اصلاً پذیرش دین امری است اختیاری و اصول دین مبحثی است تحقیقی و نه تقلیدی که باید برای هر شخص اثبات شود.

اما از نکات قابل توجه اینکه امر بهشت و دوزخ مقوله ای است شخصی یعنی هر فرد انسانی با توجه به مقدار معرفت خویش از نعمات و احیاناً مجازات عمل خویش را درک خواهد کرد. اما نویسنده ی جزوه ی مورد نقد فقط به بخشی از نعمات بهشتی توجه می کند که جنبه ی جسمانی دارند این در حالی است که عرفای و اصل همچون اهل بیت عصمت و طهارت ( علیهم السلام ) و خاصان از بندگان حضرت حق که جزء نفوس مطمئنه هستند اینگونه مورد خطاب قرار می گیرند که : خدا از شما راضی است و شما از خدا. یعنی دیگر سخن از حوری واطعمه و اشربه در میان نیست بلکه اصل و اساس رضایت معبودان از عبد و عبد از معبود است و درجات مادون روحانی است که جنبه ی مادی برجستگی بیشتری دارد. در بخشی دیگر نویسنده ی جزوه در سخنی عجیب می گوید چرا پیامبر(ص) معجزه ای نشان نداد تا باعث اصلاح امور شود؟ در پاسخ باید گفت پیامبر اکرم (ص) معجزات بسیاری داشتند از جمله شق القمر ( دو نیم کردن ماه ) رد الشمس ( بازگرداندن خورشید) شهادت ریگها در دست ایشان به وحدانیت باری تعالی و رسالت حضرت ختمی مرتبت (ص) و از این دست معجزات بسیاری از حضرت ایشان (ع) نقل شده است اما مطلب ایمان به واسطه ی چنین مباحثی حل نمی شود زیرا درک ایمان منوط است به قلبی پاک. ایمانی که شخص چاره ای جز قبول آن نداشته باشد اصلاً دارای ارزش نیست همانگونه که فرعون ایمان آورد و ابوسفیان مجبور به پذیرش دین اسلام گردد.

بلکه ایمان باید از روی عشق و علاقه ی قلبی باشد و حقیقت آن زمانی بر فرد آشکار می شود که وی در انجام تعالیم آن کوشا باشد. او در ادامه سخن از جنگ (عزوه ی خیبر) می نماید و علت عفو نشدن این طایفه ی لجوج و اعدام برخی از افراد ذکور آن قبیله را صرف نداشتن ایمان مطرح می کند در حالی که این سخن صحیح نیست ، اگر حکم سعد بن معاذ در مورد این طایفه عملی می شود نه به خاطر ایمان نداشتن آنان است بلکه به دلیل خیانت و پیمان شکنی این قوم است که بعد از امضای صلح با مسلمین به مشرکین یاری رساندند تا با مسلمانان بجنگند این در حالی است که رسول اکرم (ص) بعد از ورود به مکه فرمان عفو عمومی صادر می کند و به خاطر ایمان نداشتن کسی را معدوم نمی نمایند و در ابتدا یعنی پیش از خیانت یهود با آنان از در صلح و سازش وارد می شود .از نکات بسیار جالب این نوشتار اشاره نویسنده ی آن به آیه هشتم از سوره ی مبارکه فتح است او نتوانسته مرجع ضمیر را درست بازگشت دهد و بیابد و آیه را که بیانگر مقوله ایمان آوردن مؤمنان به خداوند و یاری نصرت دین الهی است را اینگونه ترجمه می کند « پیامبر اکرم (ص) را تسبیح کنید» و همین آیه را دلیل بر این می گیرد که پیامبر (ص) ادعای خدایی کرده است.

او سپس آیه دهم همین سوره مبارکه را بیان می دارد که « پیامبر (ص) ادعا داشته است که با خداوند یکی است» او با این سخن درک ناقص خود را از معارف اسلامی روشن می کند یعنی وی انتظار دارد که خداوند جسمانیت پیدا کند و با مردم بیعت نماید یا مردم با او بیعت کنند وی متوجه این نکته نیست که رسول اکرم (ص) بیان کننده سلوک الهی است و پیروی از دستورات ایشان همان بیعت است و پیروی از ایشان به دلیل اتصال نبی اکرم (ص) به سرچشمه ی وحی؛ اطاعت از ایشان اطاعت از خداوند است. از نکات بسیار جالب جزوه ی مورد نقد اینکه او می گوید: « درقرآن هیچ بخشی در مورد خمس نیست» این در حالی است که آیه خمس یعنی آیه ۴۱ سوره انفال از آیات قرآن کریم است. از دیگر نکات مطرح شده در این جزوه این است که او از قول افرادی کم دانش یا مقرض مانند خود که معتقد بودند حج امری جاهلی بوده و پیامبر (ص) به خاطر حفظ سیادت قریش آن را امضاء کرده است. سخنانی را مبنی بر این بیان می دارد که کوههای صفا و مروه در دوران جاهلیت هر کدام دارای بتی بودند که مردم بین آن دو رفت و آمد می کردند و هر طایفه نام بت خود را صدا می کرد….

باید برای مزید اطلاع این منتقد توانمند این نکته را اشاره کرد خانه کعبه در زمان ابراهیم خلیل (ع) برای عبادت خداوند یکتا و به دستور او بنا شده بود ولی بعد از تحریف ادیان و نفوذ شیاطین شبه پراکن در میان مردم هر کدام از طوایف با توهم ذهنی خود بتی را برای تقرب به خداوند تراشیدند آیین اسلام پس از ورود به کعبه آن را از وجود بت های مشرکین پاک کرد و در واقع کعبه را به حال اول خود بازگرداند که برای آن ایجاد شده بود پس بیان این نکته الزامی است که این مشرکین بودند که آیین الهی را تغییر داده بودند و آن را به خرافات آلوده بودند نه اینکه اسلام بخواهد از رسوم مشرکین تقلید کند و اگر مباحثی قبل از اسلام در میان عرب جاهل رواج داشته به این دلیل بوده که کلیت این مراسم از زمان ابراهیم خلیل (ع) رایج بوده و به اعراب ارث رسیده ولی آنان این مراسم شریف را با جهل خویش آلوده کرده بودند ولی اسلام این شاعبه ها را زدود و حج را به صورت بدون تحریف خویش بازگرداند. این در حالی است که در قرآن کریم برای ادای فریضه حج آیه مستقل وجود دارد (۹۷ ال عمران ) یعنی صرف این نبوده که پیامبر بخواهد امری را امضاء کند بلکه امری است که خداوند خواسته تا مردم به جا آورند

از این پس سخنان نویسنده جزوه مورد نقد تکرار مباحث گذشته است و ارزش نقدی نو را ندارد.

که این مطالب با مقدماتی بیان شده است که این مقدمات بافته ذهن این شخص است یعنی مطلبی مستقل نیست و چون مبنی آنها را مورد نقد و بررسی قرار داده ایم خود مطالب ارزشی نداشته و نقد شده هستند.

از مباحث مستقل در باب این کتاب ( جزوه ) مبحث حقوقی زن در اسلام است که دانشمندانی همچون آیت ا… مطهری (ره) در کتاب نظام حقوقی انسان در اسلام و آیت ا.. جوادی آملی ( مد ظله) در کتاب زن در آیین جمال و جلال و سایر شخصیت ها در نوشته هایی مبسوط به شرح و بسط این مقوله پرداخته اند و ما نیازی به بحث در این مقال و مجال نمی بینیم .

او در بحثی دیگر از جزوه خود بخشی را به عنوان « همپایگی خدا و محمد (ص) » مطرح می کند و برای اثبات ادعای خود آیه ۱۵۰ سوره نساء را مورد استناد قرار می دهد و می گوید آیه ۱۵۰ سوره نساء ثابت می کند که پیامبران والله آنها یکی بوده اند و جدایی ناپذیر. لذا عملی نیست که به بعضی گروید و به بعضی کفر ورزید ! » این در حالی است که گرویدن به دین و کفر ورزیدن که در آیه شریفه آمده است ایمان و کفری است که مربوط به آیات پیامبران است نه کفر به خدا و پیامبر یعنی آیه در صدد است که بیان دارد کفاران می خواهند راهی میان کفر و ایمان که همان راه بولهوسی است برگزینند به همین دلیل بیان می دارند که به بعضی آیات که توسط « پیامبران » آورده شده ایمان می آوریم و به عده ای دیگر از آیات نه . پس منظور به ایمان به خدا و رسول نمی باشد بلکه ایمان به آیات نازل شده مد نظر است.

از مباحثی که صاحب این جزوه آن را حجتی می داند بر قدرت طلبی رسول اکرم (ص) و ساختگی بودن خدای عزوجل توسط ایشان؛ این است که آیات قرآن ابتدا رسول مکرم (ص) را صرفاً مبشر و منذر قلمداد می کند ولی بعد از آن برای او شأن داوری و قضاوت هم در نظر می گیرد و در مراحل بعدی برای وی ( رسول اکرم ) جایگاه ولایت نسبت به مؤمنین را مورد بحث قرار می دهد. در پاسخ این بحث باید گفت دین به دلیل داشتن روحی کامل و دستوراتی جامع باید به همین نحو باشد زیرا اگر دین بخواهد در همه ابعاد به زندگی بشر تعالی بدهد لاجرم باید برای تمامی جوانب زندگی بشری و تعاملات آن برنامه و سخنی راهبردی داشته باشد از همین روست که پیام آور این دستورات که متصل به منشأ وحی است باید دارای توان و موقعیتی باشند تا این دستورات را به صورتی عملی برای مردم تبیین نماید همین جاست که لزوم عصمت برای انبیاء (ع) مطرح می شود.

از سوی دیگر مرحله به مرحله آمدن دستورات از این روست که انتقال مفاهیم به صورت کلی و یک جا به دلیل وجود نداشتن مقدمات آن مباحث نه تنها راه گشا نیست بلکه موجب ذلالت و گمراهی نیز می شود.

او در بحثی دیگر آیه ی ۶۲ سوره مبارکه نور مورد توجه قرار می دهد که حجتی باشد بر مدعای او مبنی بر یکی بودن خدا و رسولش، زیرا آیه فرموده :ای پیامبر به هر کس که خواستی اجازه بده و به هر کس که نخواستی نه ؛ پس خدا و رسول یکی هستند و اینها فقط سخنانی است که محمد (ص) می زند تا قدرت خود را افزایش دهد.

در پاسخ به این بحث و شبهه باید گفت طبق آیه سوم از سوره نهم که پیامبر را ناطقی از غیر هوای نفس معرفی می کند تفسیر این آیه مشخص می شود یعنی اگر پیامبر اختیار پیدا می کند که اذن به کاری بدهد ؛ قرآن ابتدا او را بدین نحو معرفی می کند که ناطق از روی هوای نفس نیست و سخنان او منشأ و حیانی دارد. پس اگر به کسی اجازه دهد یا اجازه ای صادر نکند به دلیل ا تصال به منشاء وحی این عمل او صحیح خواهد بود . شاید این سخنان ما برای افراد عنود و لجوج مانند این « خردورز» توجیه بی جا به نظر بیاید زیرا افرادی که مقدماتی مانند توحید را با موشکافی کامل مورد توجه و تعمق قرار ندادند و در حقیقت پایه ای از مباحث اسلامی ندارند اینان هرگز نمی توانند در مورد سایر قسمت های الهیات اسلامی درکی صحیح پیدا کنند .مانند کسی که بدون یادگرفتن الفبا بخواهد کتب سطح بالاتر را بخواند که هرگز نخواهد توانست و خطوط کتاب برای او با خطوط درهمی که کودکان ترسیم می کنند تفاوتی نخواهد داشت .ما معتقد هستیم که در قدم نخست باید کسی که می خواهد وارد الهیات اسلامی شود توحد ناب را که همان توحید از کانال عصمت و امامت حضرات معصومین (علیهم السلام)است رابا عمق جان بفهمد و بپذیرد تا بعد سایر مباحث بر او روشن شود وگرنه راه به جایی نخواهد برد و آیات قرآن جز بر گمراهی و خسارت وی به چیزی نخواهد افزود همانگونه که قرآن کریم می فرماید :و می فرستیم از قرآن انچه رجمت است برای مومنین و برای ظالمین چیزی جز حسارت اضافه نکند (ایه ۸۲ سوره اسراء)

او در بخش دیگر از جزوه خود جریان ازدواج پیامبر اکرم (ص) را با مطلقه زید بن حارثه که پسر خوانده رسول ا… نیز بود را مطرح می کند و از آن به عنوان هوس بازی یاد می کند و داستان را وارونه تعریف می کند بدین نحو که پیامبر (ص) دل به زینب همسر زید می سپارد و همین مطلب را پنهان می کرده زیرا آیات مربوطه به این جریان یعنی آیات ۳۷ تا ۳۹ سوره مبارکه احزاب اشاره به ترس دارد که پیامبر در اثر رازی که در دل داشتند مبتلا به آن بودند و نویسنده جزوه در صدد است این ترس را در اثر دلباختگی رسول ا…. به او جلوه دهد و تلاش دارد وانمود کند که پیامبر (ص) باعث جدایی زید از همسرش شده است این در حالی است که پیامبر (ص) بنا بر صریح آیه از زید می خواهد تا همسرش را طلاق ندهد و تقوا پیشه کند و در مورد آنچه پیامبر (ص) خود در دل مخفی می کرد امام سجاد (ع) می فرماید : چیزی که پیامبر آن را مخفی می کرد این بود که خداوند سبحان وی را آگاه نموده بود که زینب روزی از زنان وی خواهد شد و زید به زودی آن را طلاق خواهد داد اما چون زید به محضر پیامبر آمد و گفت می خواهد همسرش را طلاق دهد رسول خدا (ص) فرمود همسرت را نگهدار خداوند به او ( پیامبر (ص) ) فرمود : چرا گفتی که همسرش را نگهدارد در حالی که من به تو گفته بودم زینب به زودی همسر تو
خواهد شد.

او به آیه ۵۶ سوره احزاب اعتراض می کند و می نگارد و می گوید چرا خداوند باید بر پیامبر (ص) درود بفرستد مگر در مقام از او کوچکتر است و اصلاً مگر خداوند دهان دارد که سلام بفرستد در پاسخ به این سؤالات باید این گونه گفت که ( صلوات ) در اصل به معنای انعطاف بوده است و صلاه بیان شده به معنای رحمت است که خداوند به پیامبرش عنایت می کند که انعطافی است مطلق. زیرا هیچ گونه قیدی را به همراه ندارد و منظور آن صلاه مؤمنین است مؤمنین برای پیامبر همان همراهی و همگامی با رسول ا… است.

برای جواب به بخش دوم سؤال که خدا چگونه درود می فرستد با جواب بالا مشخص شد که چگونه است ولی اگر بخواهیم به این سؤال پاسخ دهیم که آیا خدا می تواند صدایی ایجاد کند؟ باید این را گفت که هر تولید صدایی نیاز به حنجره ندارد و در زندگی ما بسیاری از ابزار هستند که تولید صدا می کنند ولی نکته اینجاست که خداوند عزوجل اگر بخواهد با صدا با موجودی ارتباط برقرار کند صدا را در دم می آفریند نه آنکه با ابزاری بخواهد آن را ایجاد کند یعنی صدا را مستقلاٌ و مانند خلقت موجوداتی که نبوده اند و هست شده اند خلق می کند. در تکمله باید گفت این درود خدا با تمامی موجودات مقرب خود برای رسول (ص) می فرستد نشان دهنده ی مقام و منزلت بالای رسول اکرم (ص) زیرا اگر پادشاهی بخواهد بر کسی سلامی کند و این عمل را با تمامی افراد در بار خود انجام دهد نشانه بالاترین درجه اعزاز به آن فرد است .

سپس آیه ۵۷ سوره احزاب که اشاره به رنجاندن خدا و رسول دارد اشکال می کند که مگر می شود خدا را رنجاند؟ و آیا این سخن ( آیه ) نشان دهنده این مطلب نیز که خدا و رسول یکی هستند؟ در پاسخ باید بیان داشت که رسول اکرم (ص) هدفی جز ا… ندارد وسخنی از خود و دستوری از خویشتن ندارد بلکه هر چه می گوید کلام وحی است ولی دلیل این که خداوند رسول را با خود در یک رتبه بیان داشته دلیلی جز اعزاز رسول ا…(ص) ندارد.

او در بخشی دیگر از مکتوبه خود مبحث ناسخ و منسوخ را مطرح می کند و سعی دارد تا با بیان آیه ۱۰۶ سوره مبارکه بقره به اشاره به وجود ناسخ و منسوخ در قرآن کریم دارد؛ خداوند عزوجل را فراموش کار معرفی کند. در توضیح ناسخ و منسوخ به بیان مطالبی چند می پردازیم تفسیر حکم و تبدیل آن نه از این جهت است که واضع حکم یعنی خداوند جل و جلاله دچار تبدیل گردیده است و یا علم او کمال یا نقاصان پیدا کرده است بلکه مردم شرایطی داشته اند که نمی شد حکم را ابتدا به صورت کامل بیان کرد بلکه باید این امر ( تبلیغ حکم) به صورت تدریجی صورت پذیرد تا مبانی جامعه و روال زندگانی مردم دستخوش تحولی بنیان کن نشود ؛ لذاست که حکم به صورت مرحله ای و یا ناسخ و منسوخ ابلاغ می شود مانند ایاتی که در مورد شراب نازل شد واگراز سویی بیان شود که این حکم یعنی ( حکم اولی ) در آینده نسخ خواهد شد بسیاری از مردم از عمل به آن تفره خواهند رفت به همین دلیل باید حکم به گونه ای ابلاغ شود که گویی دائمی است و وقتی شرایط برای تبیین حکم اصلی مهیا گردید آن گاه حکم ثانویه یا ناسخ حکم اول ابلاغ شود.            

مطالبی که تا کنون بیان شد نقد جزوه (کتاب) به نام تعمقی بر قرآن بود و آنچه در ادامه ملاحظه می کنید مناظره مکتوب اینجانب با نگارنده جزوه سابق الذکر است .به دلیل جضور نداشتن طرف مقابل برای جلوگیری از ضایع شدن حق ایشان ما عینا مطالب رد وبدل شده در مناظره را ذکر می کنیم و حتی غلط های املایی و انشایی مفروض را نیز به حال خویش وا می گذاریم .

 

بسم الله الرحمن الرحیم

چندی پیش شخصی با نام مستعار عمید جزوه ای را برای ما ارسال کرد که آن جزوه را برای او چاپ کنیم ما پس از خواندن جزوه ایراداتی را به آن وارد کردیم و برای نگارنده ارسال نمودیم و ایشان سوالاتی را برای ما فرستادند که نتیجه بحث به استحضار شما میرسد

بخشی از جزوه

بخش اول: الله از نظر قرآن

۱-۱ اطلاعات حضرت محمد و الله در باره آفرینش:

در قرآن که بقول حضرت محمد، کلام خدا است ، ادعا شده که الله، جهان هستی را بوجود آورده است. در اینجا سعی بر این است که بدانیم آیا چنین ادعا هائی با عقل و منطق ( خرد ) انطباق دارد یا نه.

 

۱-۱-۱ آفرینش جهان هستی.

در مورد آفرینش جهان هستی و آفرینش انسان، یک خرد ورز نمی تواند بقول ادیان اعتماد کرده ، در بست آنرا بپذیرد . چون ادیان تا بحال برای سئوالات زیر جوابی ارائه نداده اند ؛ از جمله:

پاسخ ما

بسم الله الرحمن الرحیم

مرقومه شما به دست من رسید لازم می دانم مسائل ذکر شده در جزوه شما اجمالا پاسخ گویم.

۱/الله قبل از بوجود آوردن جهان هستی، خودش در کجا بوده است؟

**اگر ابتدایی ترین مسائل علم منطق را خوانده باشید موجودات از نظر وجود به ۳ دسته تقسیم می شوند ۱/ واجب الوجود ۲/ممکن الوجود ۳/ممتنع الوجود

بنا به اعتقادات اسلامی خداوند (جل جلاله) واجب الوجود است یعنی وجود او قائم بر ذات خود اوست که کمال مطلق است و برای وجود او علتی تامه ویا ناقصه لازم نیست دلیل این مسئله را از برهان فارابی بیان می کنم ، اگر ما ۱۰ سرباز داشته باشیم و به این ده سرباز بگوییم تا که حمله کنید و هر کدام از این سرباز ها حمله را مکول به سرباز دیگر بکند در این شرایط هرگز حمله ای صورت نمی گیرد پس باید سربازی باشد تا این حلقه تسلسل را بشکند و برای حمله پیش قدم بشود پس باید برای اینکه ما باشیم و سایر موجودات باشند یک موجودی وجود داشته باشد که مثل ما نباشد یعنی وجودش متکی به دیگری نباشد ما نند سرباز اولی که توضیح دادیم که خود حمله می کند و حمله او وابسته به حمله دیگران نیست خدا خود می جود است زیرا اگر نبود بقیه افراد عالم هم نبودند  در این نکته که ما وجود داریم هیچ شکی نیست که اگر در این مسئله شک داشته باشید اصلا اصل بحث شما اشتباه خواهد بود و بنا به قول شیخ الرئیس بو علی سینا (ره)شکاک واقعی وجود ندارد و دکارت وغزالی هم برشک خود چیره شدند زیرا با وجود شک کلی در عالم امکان بحث علمی وجود ندارد چون حقیقت قابل اتکاء برای بحث وجود ندارد شیخ الریس می فرماید:« هرکس گفت من در وجود شک دارم اورا با چوب بزنید و وقتی گفت چرا می زنی بگویید ما نمیزنیم و تو دردت نمی آید فقط فکر می کنی که دردت می آید » پس ما موجود هستیم از کجا آمده ایم از رحم مادر مادر چیست علت ناقصه وجود ما و خدا چیست علت تامه وجود ما زیرا اولین وجود را اوخلق کرد و باعث خلقت ما دردرون رحم مادر نیز اوشد و مادر پدر فقط یک وسیله بودند پس مشخص شد الله قبل از خلق هستی موجود بوده زیرا اگر زمانی را فرض کنیم که نبوده در آن هنمگام عدم محض خواهد بود و وجود موجودی در عدم محض معنا ندارد لذا لازم می آید که الله همیشه بوده باشد .

 

فعلا خدا نگهدار

سوالات نویسنده

سروران عزیز گروه المهدی (منظور مجمع پیروان مهدی موعود (عج) است )

امید وارم همه مطالب تعمقی در قرآن را خوانده، به یک اشکال بر خورده و اشکال عدم وجود الله را توضیح داده باشید. من بی نهایت خوشحال خواهم شد که هرچه را بنظرتان نادرست می رسد ، توضیح دهید.

و اما جواب اشکالی که شما گرفتید:

۱- موجودیت به زمان و مکان احتیاج دارد، اگر زمان و مکانی وجود نداشته باشد موجودیتی در کار نبوده قابل درک نیست.

۲- فقط بعلت اینکه فیلسوفی چنین یا چنان می گوید، دلیل بر صحت مطلبی که ارائه شده نمی باشد. چه بسا کسان به ماوراءالطبیعه اعتقاد دارند ! آیا اعتقاد و گفتار آنها باید مورد قبول عام واقع شود؟  خود شما ممکن است معتقد باشید که مهدی پس از هزار و چهار صد سال هنوز زنده است، ایا باید این ادعا مورد قبول باشد؟

۳- آیا طبیعت نمی توانسته از زمانی در منهای بی نهایت تا بعلاوه بی نهایت، در فضای لایتناهی  وجود داشته باشد؟ اگر چنین نیست چطور وجود الله را در این زمان و مکان می پذیرید؟

۴- الله قرآن با توضیحاتی که حضرت محمد در باره او در قرآن داده همانطور که در قسمت های مختلف تعمقی در قرآن از قول خود قرآن آورده شده وجودی مادی با تمام خصوصیات بشری است؛  شعار می دهد، قسم می خورد، اعانه و وام جمع می کند،حسود است، جاسوسی می کند، می بیند و می شنود. و از دانش و بینش یا قدرت انجام کاری عاجز است ولی در عوض روزانه چند بار سجده و تمجید لازم دارد،  درست مثل خود محمد و بتان قبل از او. آیا این حرفها از من در آمده یا از زبان محمد و الله او  در قرآن؟

سروران! اگر کتاب تعمقی در قرآن را بطور کامل نخوانده اید، بشما توصیه می کنم که آنرا کامل بخوانید و فقط بیک نکته در مورد موجودیت الله که وجود و عدمش یکی است اکتفا نفرمائید. من بهیچوجه میل ندارم تنها بقاضی رفته با خیال راحت فاتح بر گردم و طبیعی است که تا دوستانی چون شما ایرادات کار مرا جزء به جزء تذکر نداده اند، همیشه این تصور در من خواهد ماند که من در اعتقادات خودم محق هستم.

سر افراز و پایدار باشید

عمید

پاسخ ما

بسم الله الرحمن الرحیم

وجود واجب الوجود نیاز به زمان ومکان ندارد زیرا مکان و زمان تغیر پذیر هستند و واجب الوجود خیر مکان و زمان مخلوق هستند و همان چه که شما آنرا مثبت و منفی بی نهایت می دانید و وجود طبیعت را به آن مربط دانسته می خواهید خداوند را در غالب آن قرار دهید امری اشتباه است

 

و آنچه که گفتید به گفته فلان فیلسوف متاسف هستم زیرا فارابی در تمامی جهان به عنوان معلم ثانی مطرح است و سخنش سنجیده و درست است بهتر است مطالعه کنید آنچه در قرآن امده و خداوند را معرذفی کرده هرگز خداوند نیاز به اعانه ندارد و مکر او مکری ابتدایی نیست بلکه مکانیسم دنیا به گونه ای طراحی شده جواب عمل بد به انسان بر میگردد و جواب عمل خوب هم چنین است در حالی که ذات اقدس حضرت باری از انجام افعل نا توان نیست و در عین حال لازم است بگوییم که قرآن نیاز به تفسیر دارد و هر کس به بطن قران دست نمی یابد مگر کسانی که مطهر هستند (سوره واقعه آیه ۷۹)و این مطهرون هستند که تفسیر قرآن را می دانند وآنها اهل بیت هستند  در ضمن آنچه نوشته اید کاری تکراری است زیرا کتابی با عنوان بازشناسی قران نوشته شده بود و آقای براتی زیر نظر حضرت ایت الله سبحانی این کتاب را نقد کرد که مطالب این کتاب از جزوه شما بسیار تند و تیز تر و فنی تر بود اما چنان نقد شد که چیزی از کتاب نماند

انتظار استشما بیشتر مطالعه کنید

اسلام هرگز به برای خداوند وجود مادی قائل نبوده وصفات سلبی را به خداوند نسبت نداده است شما می توانید برای به دست اوردن نگاه شیعه به توحید کتاب توحید شیخ صدوق را مطالعه کنید

بنا به اعتقادات اسلامی خداوند از هر چیز بی نیاز است اعم از عبادت اعانه و

شما هم قرآن را خوب نخوانده اید بهتر بخوانید .

.۲۶۷ بقره خداوند را غنی حمید می داند و آیات  ۵و۶ تغابن

در مورد امام عصر (روحی فداه) نمی نویسم زیرا اول باید توحید را حل کنیم و بعد سایر امور

نویسنده جزوه

سروران عزیز گروه المهدی

از ایمیل شما صمیمانه متشکرم. و اما نکاتی که به آن اشاره فرموده بودید:

۱) واجب الوجود: من در بست تئوری شما را می پذیرم!

۲) اینکه فارابی شخصیتی جهانی است؛ تا مدرکی در این زمینه ارائه نفرمائید بنده پذیرا نیستم. شخصیت های جهانی افرادی هستند که درجدول بخش بیستم تعمقی در قرآن ” ایراداتی که به این نوشته گرفته شده است” ملاحظه می فرمائید. برای مثال :

ناپلئون گفته است: هرچه کشوری مذهبی تر باشد ، جنایت در آن بیشتر است. یا

                       تمام مذاهب فرآورده و دست پرورده افراد بشر است.    و در همین زمینه

امرسون گفته است: همه مذاهب دنیا فرآورده انزال اندیشه های چند نفر قدرت طلب بوده اند.

اینشتاین گفته است که: کسی که بقانون علیت عقیده داشته باشد به معتقدات مذهبی گردن نخواهد نهاد.

مولانا که مثنوی او در دانشگاههای ادبیات جهانی آمریکا و انگلیس تدریس می شود گفته است که:

آنان که طلبکار خدائید؛ خود آئید                   بیرون ز شما نیست ؛ شمائید! شمائید!

چیزی که نکردید گم از بهر چه جوئید   واندر طلب گم نشده بهر چرائید؟

۳) با توجه به اینکه خداوند قرآن را به حضرت محمد- پیامبر انتخابی خود- نازل کرده است و در آیات بی شماری از جمله آیات ۱۷، ۲۲ و ۳۲ سوره شماره ۵۴ “القمر مربوط بسال چهارم بعثت؛  آمده است که : ما قرآن را برای پند گرفتن آسان کردیم؛ آیا پند پذیری هست؟ چنین بر می آید که: اولآ قرآن برای همه آمده و آسان شده تا همه بفهمند و نه فقط برای عده ای معدود بنام مطهرون. ثانیآ قرآن بواژه عربی که زبانی بسیار کامل است آمده و ظاهرآ خداوند و حضرت محمد باید به آن واژه ها تسلط داشته باشند، لذا اگر کسی ادعا کند که آنها  منظوری جز اینکه در قرآن آمده ، مورد نطرشان بوده، چنین ادعائی الله و حضرت محمد را ناتوان نسبت به ابراز مکنونات خود متهم می کند.     از طرف دیگر آنها که به تفسیر قرآن دست آلوده اند، قاعدتا باید سر از جهنم در آورند چون در حقیقت ایشان ادعای دانا تر بودن از الله و پیامبر او را دارند . آنها با تفسیر خود بطور غیر مستقیم می گویند ” کاری را که الله از عهده آن بر نیامده من انجام داده ام. بدیهی است که چنین ادعائی “دانا تر از الله بودن” کفر است وقعر جهنم جای مدعی.

۴) با توجه به منطق پاراگراف سوم: در آیه ۱۰۴ از سوره نهم توبه مربوط بسال نهم هجرت آمده است که:” آیا نمی دانند که خدا همو است که توبه بندگانش را می پذیرد و صدقات را می گیرد .” و در آیه ۲۴۵ سوره دوم البقره مربوط بسال نهم هجرت می گوید:” کیست که بخدا وام دهد، وامی نیکو پس خدا آنرا برایش چندین برابر کند..”  و یا در آیه۱۲ سوره پنجم المائده مربوط بسال دهم هجرت می فرماید:” و بخدا وام دهید وامی نیکوالبته گناهانتان را از شما بزدائیم

 صریح تر از این؛ چگونه الله می تواند گدائی کند ؟ و بسیار بدیهی است که اگر الله منظور دیگری جز گدائی داشت، با تسلطی که بزبان عربی داشت می توانست همان بگوید که منظور او بود. تفسیر کردن این آیات و خرد ورز کردن آنها تنها و تنها یک موضوع را به اثبات می رساند و آن اینکه الله خودش از اظهار مکنوناتش عاجز بوده و یک بنده خدا بنام مطهرون بیش از خدا میدانسته که منظور اصلی الله از فرو فرستادن این آیات چه بوده است.

۵) متاسفانه با توضیح فوق باید گفت که بطن قرآن همان است که الله با استفاده از واژه های عربی فرو فرستاده و تفسیر بطن قرآن توسط مطهرون جمله ای تحمیق کننده است. چون با وجود جمعیتی در حدود شش میلیارد، الله را باید بسیار نادان شمرد که ادعا شود از بطن قرآن عده ای انگشت شمار بنام مطهرون که در آب کُر سه وجب و نیم در سه وجب و نیم در سه وجب و نیم که برای کُر نگهداشتن آن در آن می شاشند،  خود را مطهر کرده اند؛ اطلاع دارند و بس.

۶) سوره ۵۶ الواقعه آیه ۷۹: با مراجعه بقرآن در آیه ۷۷ همین سوره می فرماید:” که این قرآنی است کریم!  آیه ۷۸ می فرماید: در کتابی مکنون، و در آیه ۷۹ می فرماید: آنرا جز پاکیزگان دست نزنند. بسیار متاسفم که شما در ربط این سه آیه کوتاهی فرموده اید. اگر قصد الله این بود که بگوید آنرا( قرآن را)جز پاکیزگان دست نزنند؛ سه آیه فوق بدین صورت می آمد: ۷۷ این قرآنی است کریم! ۷۸ آنرا جز پاکیزگان دست نزنند  و ۷۹ مستخرج از کتابی مکنون.  و آین آیات بصورتی که در قرآن آمده است فقط و فقط یک منظور را بیان می کند و آن اینکه کتاب مکنون را جز پاکیزگان دست نزنند و نه قرآن را!

۷) در مورد کاری تکراری ؛ حق با شما است منتهی با این تفاوت که من بدون اطلاع از کار آقای دکتر روشنگر و پس از چند سال مطالعه قرآنهای متفاوت، کتابی بنام تفسیر عامیانه بر تفاسیر عالمانه قرآن نوشتم ( در صورت تمایل می توانم کتاب را برای شما بفرستم) . در انتها ضمن اینکه دنبال مامنی برای انتشار کتاب به سایت های مختلف سر می زدم، با کتابهای مختلف آقای دکتر روشنگر از جمله کتاب بازشناسی قرآن بر خوردم و تصمیم گرفتم دامنه نوشتجات ایشان را که به آیات معدود و تیتر های معدودی پرداخته بودند ، وسعت دهم . لذا با مطالعه قرآن آقای زین العابدین رهنما ( بیش از پنجاه بار) دسته بندی های جدیدی با منطق های مربوط به آنها بوجود آورده، بنام تعمقی در قرآن منتشر نمودم.

مطلبی را که شما نمی دانید و من دوست دارم با شما در میان بگذارم اینکه ؛ تعمقی در قرآن بر عکس تفسیر عامیانه قرآن با لطف و محبت خوانندگان موافق این نوشتار واقع شد و من دوست داشتم نظریات مخالفین را نیز بدانم که شما بدادم رسیدید و من از این بابت بی نهایت از شما متشکرم. چون هر چه بیشتر که شما ایراد بگیرید ، نوشته را پخته تر خواهد نمود و مطمئنآ در تجدید نظر آینده ایرادات شما و جوابهای من نیز در بخش بیستم کتاب بنام” ایراداتی که به این نوشته گرفته شده است بچشم خواهد خورد ( البته اگر اجازه بفرمائید)

سعادت و موفقیت شما را آرزو می کنم

عمید

پاسخ ما

  بسم الله الرحمن الرحیم

در مورد فارابی با یک سرج ساده مطالبی بسیار خواهید یافت که من نیازی به ذکر دوباره نمی بینم

 

آنچه به عنوان مثنوی معرفی می کنید درست نیست و شما می توانید بر شرح ها مثنوی مراجعه کنید

بله قرآن برای همگان نازل شده است و در آن شکی نیست لکن پی بردن به بطون قرآنی برای همگان میسر نیست خداوند برای قرآن معلمانی را قرار داده که جز اهل بیت نیستند و خود آنها ر نعرفی کرده می توانید به کتاب اهل بیت در قرآن خیرالله مردانی مراجعه کنید نه آنجه مر بوط به فهم قرآن است منحصر به شکل آیه نیست که اگر شکل آیه مطرح بود حتما لزوم وجود امام مطرح نمی شد شیعه معتقد است قرآن ظاهری دارد و باطنی که باطن را کسی نمی داند مگر آن قدر که خدا به او اجازه دهد قرآن صرفا متن نیست بلکه معناست و تفسیر معنا جز با عمل ووصل بودن به منشاء حقیقی عالم ممکن نیست یعنی کسانی می توانند لصل را بدانند که به حقیقت محض متکی باشند کسانی که قرآن را تفسیر می کنند ادعا ندارند که از خداوند بهتر می فهمند بلکه با توجه به آیات دیگر و همچنین روایات صحیح آیاتی را که در مواقع مختلف نازل شده اند و شاید مردم عوام نتوانند ربط بین آیات را پیدا کنند را مکشوف می نمایند و سخنان قر|آن را مثتاقی تر بیان می کنند زیرا اگر قرآن مثتاقی مطالب خود را بین می کرد در این صورت مشمول زمان می شد و این مسئله موجب می شد که قرآن در زمانی محصور بماند پس در هر عصر نیاز هست تا قرآن به مشکلات بشر پاسخ گوید و کار مفسرین همین است و لزوم وجود امام همین جا مطرح می شود

آنچه در مورد قرض الحسنه نوشتید درست نیست زیرا در اسلام و در سخنان نبی اکرم (ص) خداوند با همان اصل واجب الوجودی مطرح است و با همان اصل بی نیازی  وبر همگان مشخص است که وقتی شما قرض الحسنه می ده۸د قرض را به فرد انسانی می دهید و خداوند خود بشر نمی شود و از شما قرض نمی گیرد ووقت با بزگواری خود را ضامن قرض حسن میکند تا مردم از نتیجه خوب آن مطمئن باشند و خداوند با این کار نیکو بودن این امر را تائید می کند و این امر ار بزرگ می دارد مانندذ آن جایی که روح بشر را به خود متصف می کند نه اینکه روح ما با خدا یکی است یا خد ا روح دارد ویا

فقط بزرگی روح بشر را گوشزد می کند

نه در فهم آیات سوره واقعه اشتباه کردید زیرا که بنا به ظاهر و باطن داشتن قرآن هم سخن شما درست است و بدون وضو نباید به قرآن دست زد وهم به اصل قرآن پی نمیبردن جز پاکان .

تفسیر تسنیم آیت الله جوادی املی جلد ۱ را مطالعه کنید

 

نویسنده جزوه

پاسخ نامه سوم شما رسید، بینهایت متشکرم
متاسفانه ظاهرآ چنین می نماید که شما تمامی کتاب تعمقی در قرآن را
نخوانده اید و در حال حاضر ما اوقات خود را صرف مطالبی می کنیم که جز
قسمتی که می فرمائید ” بطن قرآن را فقط امامان می دانند” بقیه مطالب
چندان مفید نیستند.
من متونی  را که صد در صد متکی بر آیات قرآن می باشد، در زیر می آورم و
خواهشم از شما اینست که بدون حاشیه رفتن مستقیمآ بتفسیر بطن آیات
بپردازید تا چشم و گوش من و خوانندگان مطالبی که من نوشته ام باز شود.
۱)  سوره ۱۷     الاسراء آیه ۱۶  می فرماید: و چون خواهیم که قریه ای را هلاک
کنیم ، توانگران آنرا فرمان دهیم پس در آن
فسق کنند پس عذاب بر آنها واجب شود پس عذاب کنیم آنرا عذاب کردنی
نظر من:  سادیسم از این آیه میبارد. اولآ باید پرسید که چرا الله
میخواهد قریه ای را هلاک کند؟  آنهم قریه ای که در آن فسق نیست و بفرمان
او است که توانگرانش در آن فسق میکنند تا عذاب بر آنها واجب شود!
ثانیآ ناتوانان و فقیران آن قریه که محققآ تعدادشان دهها برابر توانگران
است و حتی بفرمان الله نیز گناهی مرتکب نشده اند ، چرا باید هلاک شوند؟
اینکه چرا حضرت محمد اللهی تا این حد سادیستیک برای خود آفریده ، مساله
ایست که احتیاج به تفکر دارد.  چون هیچ الله بی خرد و نادانی هم نمیتواند
از قدرتش اینچنین سوء استفاده بنماید.
تفسیر امامان:؟

۲) دوم هجرت     ۵۷      الحدید  ۲۲      هیچ مصیبتی در زمین و نه در جانهای شما نرسد
مگر آنکه پیش از آفریدن آنها ( نوشته
شده باشد) در کتابی. بیگمان این بر خداوند آسان است.
نظرمن: بدین ترتیب حضرت محمد خواسته- بدون توجه به عواقب ادعایش-  مردم
باور کنند که اللهش قبل از آفریدن آنها ، سر نوشتشان را در کتابی محفوظ
مینویسد. غافل از اینکه این ادعا اشکالات زیر را بوجود می آورد:
۱) الله میخواهد امام حسین را بیافریند و در سرنوشتش در آن کتاب محفوظ ،
شمر را مامور میکند که سر از تن امام حسین جدا کند و این حادثه مطابق میل
خدا و نوشته محفوظ او در مورد سرنوشت امام حسین و شمر اتفاق می افتد. بنا
بر این؛
•      
شمر فقط وظیفه ایکه الله بعهده اش محول کرده انجام داده، که نه تنها بی
تقصیر است بلکه چون مطابق میل الله انجام وظیفه کرده ، کارش ستودنی است.
•      
امام حسین در مقابل سرنوشت و مشیت الهی نه تنها مقاومت بخرج داده بلکه
تعدادی از یاران شمر را که برای انجام ماموریت خود اقدام کرده بودند ،
کشته است و بنا بر این میخواسته از مشیت الهی سرپیچی کند و احتمالآ ما
ایشانرا در جهنم ملاقات خواهیم کرد.
•      
سر امام حسین را مطابق میل الله،  بریده اند و انجام شدن میل الله باید
مورد اطاعت و ستایش مریدان  و مسلمین قرار گیرد . پس اینهمه شیون و زاری
پس از هزار و چهار صدسال-  برای چیست؟
•      
لعن و نفرین شمر که دستور الله را مو بمو اجرا کرده، از کجا سرچشمه میگیرد؟
•      
اصولآ چرا نیکی که مطابق سرنوشت انجام گرفته، یا بدی که آنهم بمیل و
نوشته الله بوقوع پیوسته ، باید پاداش یا جزا داشته باشد؟
•      
چه دلیلی برای بوجود آوردن رستاخیز و بهشت و جهنم وجود دارد؟ و از همه مهمتر:
۲)   وجود پیامبران چه صیغه ای دارد؟ و چرا آنها جهانی را بهم ریخته اند
تا سرنوشت مردم را عوض کنند؟  اگر آنها هم مطابق سرنوشتشان انجام وظیفه
کرده اند، الله را باید موجودی دیوانه و بی شعور دانست. چون از طرفی در
سرنوشت بعضی مینویسد که بدین اسلام گرایش نداشته باشند و از طرف دیگر در
سرنوشت محمد مینویسد که مامور است بهر قیمت آنها را وادار کند که از میل
الله سر پیچی کرده مسلمان شوند!
۳) اصولآ تئوری « سرنوشت» با تئوری « احتیاج بوجود پیامبران» در ستیزند.
تئوری سرنوشت میگوید که الله مکنوناتی دارد که آنها را با انتخاب خود در
سرنوشت اشخاصی که میخواهد بیافریند، گنجانده،  خط و مشی زندگی آنهارا
برنامه ریزی میکندو بدیهی است که کسی را قدرت تخطی از برنامه نوشته شده
در سرنوشتش نیست!
از طرف دیگر محمد بر خلاف میل الله سعی میکند که کفار را مسلمان کند. آیا
محمد خلاف کار و سزاوار جزای آتش جهنم نیست که بر خلاف میل الله کافری را
که مطابق میل الله،  کفر میورزد ، مسلمان می نماید ؟
۴) اگر نخواهیم بپذیریم که الله دیوانه و بی شعور است ، آیا توجیه دیگری
جز خرد ستیزی حضرت محمد که این ادعا ها را از طرف اللهش کرده او را
بیشعور و دیوانه پنداشته، وجود دارد؟
نظر امامانی  که بطن قرآن را می دانند:؟

۳) در قرآن یک سوره به جن که جنس او از آتش است وبا انسانها گفتگو دارد
اختصاص داده شده!
نظر من: جن وجود خارجی ندارد و اگر هم وجود داشت آتش قادر نبود با
انسانها گفتگو کند.
تفسیر امامان: ؟

۴) قرآن به دهها راه مختلف یرای تشخیص مؤمن از کافر در رستاخیز اشاره
کرده است؛ بشرح زیر:

سال نزول                شماره سوره      نام سوره         شماره آیه      علامت تشخیص
دوم بعثت                ۸۴              الانشقاق                ۷               دست راست
۱۰              پشت سر
۸۲              الانفطار                ۱۰و۱۱           نگهبان و نویسنده
سوم بعثت                ۶۹              الحاقه          ۱۹              دست راست
۲۵              دست چپ
چهارم بعثت      ۵۰              ق               ۲۷              گواهی قرین
۵۶              الواقعه         ۲۷              دست راست
۴۱              دست چپ
۵۵              الرحمن          ۴۱              بسیما هایشان بشناسند
۵۴              القمر           ۵۲              نامه اعمال
۵۳              النجم           ۳۰و۳۲           دانش الله
۵۰              ق               ۱۷و۱۸           فرشته نگهبان آنرا بنویسد
۲۱              سوق دهنده و گواه
ششم بعثت        ۴۲              الشوری          ۱۷              کتاب و ترازو
۳۹              الزمر           ۶۹              گواه پیامبران
هفتم بعثت               ۳۶              یس              ۱۲              لوح محفوظ ( سرنوشت)
یازدهم بعثت     ۲۰              طه              ۱۰۲             گناهکاران سبز چشمند
۱۲۴             نابینایش بر انگیزیم
دوازدهم بعثت    ۱۷              الاسراء         ۸۹              نامه اعمال و کتاب
سیزدهم بعثت     ۷               الاعراف         ۷و۸و۴۶          دانش الله و ترازو و سیماهایشان
ششم هجرت        ۲۴              النور           ۲۴ و۶۴          گواهی دستها و پاها و زبانها      و دانش الله
دهم هجرت        ۳               آل عمران                ۱۸۰             آنچه را گفتند و کردند خواهیم نوشت

نظر من: و حضرت محمد ادعا دارد که اینهمه تلون مزاج ها به الله دانا و
توانایش تعلق دارد که این بلا تکلیفیها را،  اللهش به او الهام کرده،
شاید هنوز هم نداند که بالاخره کدام راه را برای تشخیص مؤمن از کافر در
پیش خواهد گرفت.
در شناخت مؤمن از کافر در روز قیامت ، حضرت محمد ( یا الله او) حدود ۵۰
آیه از قرآن را با ضد و نقیض گوئی و فقط برای ترساندن مردم بکار گرفته
است.

نظر از ما بهترونی که بطن قرآن را می دانند:؟

طبیعی است که این فقط مشتی است نمونه خروار، و برای تمام حقایقی که قرآن
بدانها اشاره دارد باید کتاب تعمقی در قرآن مطالعه شود.

با احترامات لازمه
عمید

پاسخ ما

بسم الله الرحمن الرحیم

در پاسخ به سوال اول باید بگوییم که:

اگر مطالعات اسلامی داشته باشید باید با مسائلی مانند املاءواستدراج آشنا باشید در این قائده که از سنن خداوند متعال است (و تغییر پذیر نیست ) پس از آنکه شخص یا اشخاصی بدی را از حد گذراندند(در حالی که برای آنان پیشتر رسولی فرستاده شده بود در آیات قبل به وضوح بیان شده است) خداوند آنها را با امور دنیوی سرگرم میکند و دراین صورت شخص هرروز وسائل گمراهی خود را بیشتر فراهم میکند واین وسائل گمراهی موجب هلاکت شخص می شود خداوند هرگز امر به بدی نمیکند و اگر این توهم درکسی ایجاد شود ازچند جا منشاء میگیرد اول اینکه توحید اسلامی را نشناخته و خداوند را متهم به نقص میکندو دوم اینکه قرآن را خوب نخوانده که در آیه ۲۸ سوره اعراف  می فرماید: خداوند قطعا  به کار بد فرمان نمی دهند و سوم از ضعف در فهم کلام قرآن سرچشمه میگیرد زیرا این آیه که ما به آن اشاره کردیم  چند تاکید وجود دارد اول «ان» بر سر آیه دوم فعل مضارع و آمدن کلمه الله و نه ضمیر به جای آن.  پس خداوند به صورت  جبری کسی را گمراه نمیکند که اگر این کار را بکند درآن صورت چون شخص مختار نبوده ، گناهی مرتکب نشده که قابل اعقاب باشد درحالی که در آیات قبلی اشاره دارد که ما کسی را عذاب نمی کنیم مگر آنکه پیشتر رسولی را فرستاده باشیم

مسئله سوم اینکه اگر باروایات اسلامی آشنا باشید می بینید که خداوند در همه جا با این صفت که رحمت او بر غضبش پیشی دارد معرفی شده است ودر قرآن خداوند  صاحب فضل و کرامت عظیم معرفی شده است   در روایات دیده شده که بخاطر چند نفر به همه قوم امان داده شده است .

اما نکته بعدی این است که در روایت داریم اگر حاکمی ظالم وجود داشته باشد و مردم وصلحاء در مقابل ظلم او قیام نکنند و امر به معروف و نهی از منکر ننمایند در این صورت اگر صالحانشان هم دعا کنند دعایشان مستجاب نخواهد شد .

 

در پاسخ سوال دوم :

دوباره مشکل بالا وجود دارد ادبیات عربی را باید تقویت کنید زیرا مصیبت اعم از خیرو شر است ونه فقط شر.

و مسئله بعد این است که نگاه شما در این مسئله مانند نگاه امویان به دنیا برای توجیه امور خود است زیرا آنان جبر گرای مطلق بودند و همه چیز را به خدا وند منصوب میکردند تا خود را از زیر بار مسئولیت برهانند ولی نگاه اسلام این نیست امام صادق (ع)فرماید : نه جبر مطلق در دنیا حالکم است نه اختیار مطلق بعضی از امور در حیطه اختیار انسان است و شخص در مقابل آن مسئول و بعضی از امور دراختیار انسان نیست و شخص بابت آن بازخواست نمی شود و اما درباره آیه مورد نظر باید گفت اولا اگر خدوند چیزی را بداند این دانستن موجب عمل ما نخواهد شد و علم خداوند از عمل ما مجزاست مانند اینکه شما میدانید که فرزندتان در صورت خروج از خانه فلان کار خوب یا بد را انجام خواهد داد آیا این دانستن شما موجب عمل فرزندتان است ؟ جواب حتما نه است زیرا  دانستن شما باعث عمل فرزندتان نشده است (پس بازهم نیاز است شما توحید اسلامی را بیشتر مطالعه کنید) و نکته بعد اینکه اگر در قرآن درست تعمق کرده باشید به آیه ای برخورد میکنید که می فرماید : که برای چیزی که به دست می آورید و از دست میدهد نا راحت نشوید و این آیه و آیات بعد هم باید باآیه ۲۲ سوره حدید باهم معنا شوند والا دارای معنای کامل نخواهند بود.( در ادبیات به مسئله نزدیک به این موقوف المعانی میگویند که بیتی با توجه به بیت بعد خود دارای معنای کامل می شود) و در آیه بعد بحث انفاق را پیش می آرد و خداوند را غنی و حمید لقب میدهد .خوب دراین صورت شما میبینید که معنا غیر آن چیزی می شود که شما بیان کردید زیرا خداوند میفرماید: شما نباید برای آنچه از دست میدهد و آنچه به دست می آورید خیلی نگران باشید زیرا آنچه جزء قضاء حتمی باشد اتفاق خواهد افتاد یعنی بااین آیات هم بحث جبر و اختیار را مطرح میکند و حل مینماید و هم بحث قضاء و قدر را .(البته درک مباحث یاد شده نیاز به کمی مطالعه فلسفی و کلامی دارد) شایان توجه است شما بابیان بخشی از آیه و ذکر نکردن بخش دیگر دچار مغالطه شده اید

جواب سوالات بیان شده مانند دلیل وجود پیامبر و رستاخیر در مباحث بالا هست و نیازی به تکرار نمی بینم

 

درمورد جن سوال کرده اید که آیا وجودارد یا نه بر طبق نظریات علمی جهان دارای ابعاد غیر از ابعادی که ما میبینیم نیز هست که این ابعاد را تا ۱۱ بعد شمارش کرده اند و ما به بیش از ۴ یعد دسترسی نداریم پس ممکن است موجوداتی از هر جنس در ابعاد دیگر دنیا زندگی بکنند و دارای توانمندی هایی بیشتر از ما باشند که باوجود عجایب اطراف خودمان باور چیزهای عجیب دیگر دور از ذهن نیست البته برای آشنایی با این مسائل باید کمی به مطالعه علومی مانند فیزیک و فضا شناسی بپردازید و به نظریاتی مانند نظریه ریسمان توجه کنید .اما وجود جن از معتقدات تمامی مسلمانان است زیرا در قرآن به آن اشاره شده ولی چون شما به اصل قرآن اعتقاد ندارید استناد به قرآن در این مورد مفید فایده نبوده است لذا به آن نمی پردازیم .اما تعجب دراینجاست که با رد شدن بسیاری از فرضیه های محکم علمی شما اینقدر با اعتماد به نفس می گویید نمی شود یا می شود و ادله هم ارائه نمی کنید ؟

 

آیات ۷ و ۱۰ سوره انشقاق هیچ منافاتی بام ندارند زیرا نیکو کار با دست راست خود نامه عملش را دریافت خواهد کرد و بد کار از پشت سر ودر سایر آیات هم مشکلی مشاهده نشد یعنی به نظر شما نمی شد به کسی وسیله ای راهم از پشت سر وهم به دست چپش داد (بیشتر فکر کنید حتما می شود)

تا به حال از چیزی نترسیده اید و رنگ شما نپریده است و یا خوشحال نشده اید و گونه ها شما به سرخی نگراییده است (فکر کنید   رنگ رخسار خبر میدهد از سر درون)

اگر توحید را بدانید متوجه میشوید که علم خداوند چگونه علمی است و اسلام خدارا چگونه معرفی کرده است آیا دانستن معلم منافاتی با دریافت کارنامه و اعلام نتایج به محصل دارد .فکر کنید حتما ندارد

 

متون مرجع اسلامی را بیشتر مطالعه کنید

همینطور نقد کتاب بازشناسی قرآن را .

 

والسلام علی من تبع الهدی

 

پس از این نوشته ما نامه ای از ایشان دریافت نکردیم

 

 

 

 

 

 

نظر بدهید!!!

نظر شما برای “بینات در رد ترهات”

قالب وردپرس