» آخرین مطالب :
قال رسول الله (ص) : إنی بعثت لأتمم مکارم الأخلاق:
وهابیت

وهابیت

وهابیت مقدمه ما در اینجا و در این مقاله باید اول آشنایی هایی به دست بیاوریم که اولاً وهابیت یعنی چه و ریشه و اصل آن از کجا شروع شده پس در مرحله نخست باید یک سری نکات مانند تاریخچه و اصل تکامل این قضیه را دانست و بعد از تاریخ چگونگی پیدایش وهابیت به شناخت آیین آن و شبهات آنان در مورد مذهب شیعه نظری انداخت. در قدم اول باید ریشه ی وهابیت را دانست و افکار آنها از کی به وجود آمده این فرقه نمی تواند از اسلام باشد. اسلام، مردم را به همبستگی و دوری از جدایی دعوت نموده است. قرآن کریم با بیان رهنمودهای روشن، همه انسان ها را به گرد آمدن بر محور توحید سفارش می کند و تفرقه و چند دستگی را عامل دوری از راه مستقیم دین می داند آنجا که می فرماید: (وَلا تَتَّبِعُوا السُبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُم عَن سَبِیلِهِ) (انعام/۱۵۳)؛ «از راه های گوناگون پیروی نکنید که شما را از طریق حق باز می دارد.» یا جای دیگر که خداوند می فرماید: (وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَاختَلَفُوا مِن بَعدِ ما جاءَهُمُ البَیِّناتُ)(آل عمران۱۰۵) «مانند کسانی نباشید که پراکنده شدند و بعد از آن که دلایل روشن به آن ها عرضه شد، گرفتار اختلاف گردیدند.» اما با این همه آیه و نشانه دیری نگذشت که امّت اسلامی گرفتار انشعاب شد و مسلمانان به شاخه های گوناگون تقسیم شدند و برخلاف توصیه های قرآن و رهنمودهای پیامبر گرامی موج فتنه و فرقه گرایی سراسر جامعه اسلامی را فرا گرفت. رشد و گسترش فرقه گرایی و استمرار آن، شماری از دانشمندان را به چاره اندیشی فراخواند و این حقیقت را برای آنان آشکار کرد که باید از یک سو عوامل بدبینی و جدایی مسلمانان از یکدیگر را نابود سازند و از سوی دیگر با کندوکاو بیشتر در منابع اصیل اسلامی در شناخت ارزش های اصیل دین بکوشند. بدیهی است که این هر دو گام می توانست ثمرات سودمندی را در پی داشته باشد و امت اسلامی را در صفوف به هم فشرده به مقابله با اسلام ستیزان و بدخواهان فراخواند. اما افسوس که این تلاش نافرجام ماند و بدخواهان به جای همکاری و همیاری، بانگ تفرقه و جدایی سردادند و خواسته یا ناخواسته آب به آسیاب دشمن ریختند و همگام و همنوا با بدخواهان به نفی و طرد مسلمانان و گسترش فرقه ها برخاستند. پیدایش سلفیه: سلفیه پدیده ای ناخواسته و نسبتاً نوخواسته است که انحصار طلبانه مدعی مسلمانی است و همه را جز خود کافر می داند فرقه ای خودخواه که با بیان وحدت مخالف است. سلفیه یعنی: همان بستر وهابیت که مدعی است که هیچ مذهبی وجود ندارد و باید به عصر سلف: یعنی دوران صحابه، تابعین بازگشت و اسلام بدون مذهب را اختیار نمود. از جمله کسانی که در خنثی شدن تلاش های عالمان آگاه و متعهد برای ایجاد وحدت اسلامی نقش بزرگی داشتند را باید سلفیون و خلف ایشان وهابیت نام برد ابن تیمیه و شاگردان و پیروان مکتب او به بهانه لزوم بازگشت به اسلام سلف را به بیان نظرات و عقاید سخفی درباره مسائل گوناگون اسلامی- به ویژه در باب توحید و شرک- پرداختند که براساس این نظریات بسیاری از افکار و اعمال مسلمانان زیر سؤال می رفت و شماری از یکتا پرستان از اسلام بیرون می رفتند. ابن تیمیه و پیروان او مدعی بودند که براساس(اسلام سلف صالح) سخن می گویند و انحرافاتی که در طول چند قرن پدید آمده را طبق (سیره سلف صالح) از میان بر می دارند. در حالی که نیکوترین ارزش برای دریافت ارزش های اصیل اسلامی بازگشت به قرآن و سنت است و آگاهی از این که آورنده دین چه روشی را ارائه کرده و کدامین دستورات را عرضه داشته است. اخیراً نیز وهابیان از نام رهابی برای خود پرهیز می کنند و نام سلفی برخود می گذارند و می گویند که ما تابع یک شخص (محمدبن عبدالوهاب) نیستیم. سلف به معنای پیشین و اکثر علمای نحوی مانند: ابن فارس و ابن منظور و جوهری بر این عقیده هستند که سلف یعنی: گذشته در معنای اصطلاحی سلف اختلافات زیادی است: ۱- دکتر محمد سعید رمضان بوطی می گوید: سلف در اصطلاحی به کسانی که در سه قرن اول اسلام می زیستند. ۲- برخی دیگر آن را بر خصوص صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین اطلاق نموده اند. ۳- دکتر یوسف قرضاوی در مفهوم سلف می گوید: سلف عبارتند از همان قرن های اول که بهترین قرن های این امت است. ۴- احمدبن حجرآل ابوطامی می گوید: مذهب سلف عبارتند از آنچه صحابه و تابعین و ائمه فقه به آن معتقد بوده اند. اولین کسی که احیا کننده این فرقه است: از رؤسا و احیا کنندگان این فرقه می توان احمدبن حنبل شیبانی صاحب کتاب حدیثی به نام مسند و مؤسس فقه حنبلی دانست او اولین کسی بود که هنگامی که با هجوم فلسفه ها و فرهنگ های بیگانه از قبیل هند، یونان و ایران به حوزه اسلام و مخلوط شدن آن با عقاید اسلام مواجه شد و به طور کلی عقل گرایی و عقلانیت را انکار کرده و راه ورود آن را به احادیث بست. بنابراین او با این که می خواست با این کار مشکلات زیادی را حل کند اما به مشکلاتی بسیار دشوارتر گرفتار شد که به نمونه هایی اشاره می کنیم. روش های احمدبن حنبل: در عقاید: تکیه اساس احمدبن حنبل به عنوان رئیس خط (سلفی گری) بر سماع و شنیدن است. یعنی توجه کردن به ظاهر آیات و احادیث نبوی در عقاید و عدم توجه به عقل احمدبن حنبل برای عقل در مسائل اعتقادی هیچ ارزشی قائل نبود عقل را کاشف و حجت نمی دانست او می گفت ما روایت را همان گونه که هست روایت می کنیم و آن را تصدیق می نماییم. شخصی از احمدبن حنبل در مورد احادیثی سؤال کرد که می گوید: خداوند متعال هر شب به آسمان دنیا می آید دیده می شود و قدمش را در آتش می گذارد و امثال این احادیث، در جواب گفت: ما به تمام این احادیث ایمان داشته و آن ها را تصدیق می کنیم و هیچ گونه تأویلی برای آنها نمی کنیم. شیخ عبدالعزیز عزالدین سیروان می گوید: روش امام احمدبن حنبل درباره عقیده و کیفیت تبیین آن همان روش سلف صالح و تابعین بوده است از هرچه که آنان سخن می گفتند او نیز سخن می گفت و در هر چه آنان سکوت می کردند او نیز سکوت می کرد. مصاحب و شاگردان احمدبن حنبل، عبدوس بن مالک عطار می گوید:«از احمدبن حنبل شنیدم که می گفت اصول سنت نزد ما تمسک به آن چیز است که اصحاب رسول خدا(ص) به آن تمسک کرده اند و نیز اقتدای به آن هاست؛ این گونه اعتقادات منجر به جسمانیت برای خداوند متعال می شود. ابن تیمیه: یکی از کسانی که در طول چندین قرن مورد توجه خاص وهابیان قرار گرفته و برای او ارزش علمی زیادی قائلند: تقی الدین احمدبن عبدالحلیم معروف به (ابن تیمیه) است او کسی است که افکار وهابیان از او سرچشمه می گیرد. وهابیان برای او کنگره های علمی گرفته و کتاب هایی در مدح و منزلت و شخصیت علمی او تألیف نموده اند و در حقیقت او را مؤسس مذهب خود می دانند. صاحبان کتب تراجم درباره نسب او چنین گفته اند: وی احمدبن عبدالحلیم بن عبدالسلام بن عبدالله بن خضرتقی الدین ابوالعباس ابن تیمیه، الحرانی، الحنبلی است. در شهر حران در سال ۶۶۱ هـ.ق متولد شد و در سال ۷۲۸هـ.ق در دمشق وفات یافت در خانه ای پرورش یافت که اعضای آن بیش از یک قرن پرچم دار مذهب حنبلی بوده اند. او بعد از شش سال با سایر خانواده اش از شهر خود به جهت هجوم (تاتار) هجرت کرده وارد دمشق شد در آنجا برای پدرش موقعیت تدریس در مسجد جامع دمشق گشت و به تربیت دانش پژوهان پرداخت. شروع به تحصیل: او شروع به تحصیل نمود ابتدا نزد پدرش مشغول به تدریس شد و سپس اساتیدی را برای خود انتخاب نمود و از آنان بهره مند شد برخی از اساتید او عبارتند از: ۱- احمدبن عبدالدائم مقدس ۲- ابوزکریاسیف الدین یحیی بن عبدالرحمان حنبلی ۳- ابن ابی الیسرتنوخی و… جرأت و جسارت: پدرش او را برای رسیدن به اجتهاد و نشستن بر کرسی درس آماده کرد تا آن که بعد از وفات پدرش بر کرسی تدریس در مسجد دمشق نشست و درسش را در زمینه های مختلف مانند: تفسیر، فلسفه، عقاید و فقه گسترش داد. ولی بخاطر انحرافات اعتقادی که داشت در صدد مخالفت با عقاید عرفی و رایج مسلمین برآمد و بر تمام مذاهب آن زمان به مخالفت برخاست. فتوا و نظرات اعتقادی و فقهی او مشکل ساز شد او در جواب نامه ها و در سخنان خود از اعتقاداتش که با اعتقاد مردم ناسازگار بود مانند: تجسیم و حرمت زیارت قبور اولیا و توسل به آنها و حرمت شفاعت و توسل و… ابراز می کرد. بعد از این سخنان او را در قلعه ای در مصر به نام (قلعه الجبل) زندانی کردند. بزرگان مذاهب سه فرقه جمع شدند و گفتند که اگر او از اعتقاد خود برگردد او را آزاد می کنیم و ابن تیمیه در جواب آنها بر عقاید خود پافشاری کرد و شرط آنها را رد کرد. او همان طور یک سال دیگر در آن قلعه زندانی بود تا آنکه او را جمعه ۲۳ ربیع الاول آزاد کردند و او مختار به ماندن در مصر یا بازگشت به وطن خودش شام کردند. او اقامت خود را در مصر برگزید و دست از افکار خود بر نداشت. در سال ۷۰۷ هـ.ق باز هم به جهت نشر افکارش از او شکایت شد. در مجلسی ابن عطا بر ضد او قیام کرد، قاضی بدرالدین بن جماعه متوجه شد که ابن تیمیه نسبت به ساحت مقدس پیامبر جسارت کرده، لذا نامه ای به قاضی شهر نوشت تا مطابق شرع و قانون با او رفتار شود و باز ابن تیمیه به زندان رفت اما باز بعد از یک سال آزاد شد و در قاهره باقی ماند تا آن که سال ۷۰۹ هـ.ق او را به اسکندریه تبعید کردند. او بعد از هشت ماه که در اسکندریه ماند باز به قاهره بازگشت و تا سال ۷۱۲ هـ.ق در آنجا اقامت داشت تا آنکه به شام برگشت آنجا بر کرسی فتوا و تدریس نشست و شروع به ترویج عقائد انحرافی خود کرد که حکومت وقت و علما و قاضی های وقت فهمیده و باز او را پنج ماه حبس نمودند و سرانجام در روز دوشنبه عاشورای سال ۷۲۱ هـ.ق از قلعه آزاد شد و باز تا سال ۷۲۶ هـ.ق بر کرسی تدریس و فتوا نشست و بخاطر پافشاری بر عقاید خود زندانی شد و در زندان مشغول به نوشتن و تصنیف شد که بعد از مدتی از نوشتن محروم شد و دوات مرکب را از او گرفتند. یافعی می گوید: ابن تیمیه در همان قلعه از دار دنیا رفت در حالی که پنج ماه قبل از نوشتن محروم بود. ابن تیمیه در آن دورانی که اسلام سخت درگیر بود مانند (مغولها و صلیبی ها) شروع به ترویج عقاید خرافی کرد و باعث تفرقه و جدایی بین آنها شد. برخی از فتواها و آرای ابن تیمیه: ۱- تحریم نماز و دعا در کنار قبور اولیا، ابن تیمیه می گوید: نماز خواندن در کنار قبور مشروع نیست همچنین قصد مشاهده کردن به جهت عبادت در کنار آنها از قبیل: نماز، اعتکاف، استغاثه، قرائت قرآن مشروع نیست بلکه باطل است. ۲- تحریم زیارت قبور: از جمله کسانی که شدیداً با زیارت قبر پیامبر و دیگر اولیا الهی مقابله می کنند ابن تیمیه است. او تمام احادیثی که سفارش به زیارت قبر پیامبر و اولیا می کند ضعیف و دروغ می داند. ۳- تحریم استغاثه به غیر خدا: او می گوید: کسی که به شخصی که از دنیا رفته بگوید مرا شفاعت کن یا کمکم کن یا بر دشمن پیروزم کن و کارهایی که مختص به خداست و او قدرت بر آن دارد شرک است یا می گوید که اگر شخصی این حرفها را زد باید توجه کند و گرنه کشتنش واجب است. ۴- احریم برپایی مراسم: ابن تیمیه درباره برپایی مراسم جشن در اعیاد و ولادت های بزرگان دین می گوید: اعیاد شریعتی از شرایع است که در آن باید از دستورها متابعت کرد نه از بدعت گزاری ها این عمل همانند اعمال نصاری است که حوادث مربوط به حضرت عیسی را عید می گیرند. ۵- تحریم قسم به غیر خدا. ۶- نسبت دادن جسمیت به خدا و غیره. ابن تیمیه از دیدگاه اهل سنت: با مشاهده و مراجعه به تاریخ ما می بینیم که نه تنها علما و بزرگان شیعه بلکه علمای اهل تسنن نیز ابن تیمیه را مورد طعن و حمله قرار داده اند. مانند: ۱- ابن جُهبُل: او می گوید: ابن تیمیه ادعا می کند که هر آنچه را که می گوید از رسول خدا و اصحاب و انصار و… است در صورتی که هیچ یک از آنها را نه رسول خدا و نه … می گویند. ۲- یافعی: او می گوید: ابن تیمیه می گفت: خداوند بر روی عرش به طور حقیقی استوار است و این که او به حرف و صوت سخن می گوید در دمشق و مناطق دیگر ندا داد که هرکس عقاید ابن تیمیه را داشته باشد خونش حلال است او مسائلی مباین با اعتقاد سنی گفته. ۳- ابوبکر حصینی: او می گوید: پس بدان من نظر کردم در سخن این خبیث که در قلب او مرض گمراهی است که به دنبال مشتبهات قرآن و سنت به جهت ایجاد فتنه است. و بعضی دیگر از علمای اهل سنت هستند که در رد ابن تیمیه کتابها را نوشته یا با او مناظره کرده اند که نام های آنها عبارتند از: ۱- قاضی محمد محمدبن ابراهیم بن جماعه شافعی ۲- قاضی محمدبن حریری انصاری حنفی. ۳- قاضی محمدبن ابوبکر مالکی. ۴- قاضی احمدبن عمر مقدس حنبلی ۵- قاضی مفسر بدرالدین ابن جماعه ۶- حافظ ذهبی (۷۴۸ هـ.ق) در دالنصیحه الذهبیه) ۷- مفسر معروف ابوحیان اندلسی (۷۴۵هـ.ق) در النهرالماد و… که تعداد این عالمان اهل سنت بیشتر از این تعداد است و به تعداد ۵۶ نفر و بیشتر می رسند که برای اختصار به همین تعداد اکتفا می کنیم. دشمنی ابن تیمیه با اهل بیت علیه السلام در تمام کتاب های ابن تیمیه به این قضیه می توان پی برد که او عداوت و دشمنی زیادی با اهل پیامبر دارد و ما به چند نمونه اشاره می کنیم؛ ۱- مخالفت با نزول آیه مباهله در شأن اهل بیت علیه السلام ابن تیمیه شبهاتی را در مورد شأن نزول آیه مباهله بیان کرده و با شأن نزول این آیه در مورد اهل بیت مخالفت کرده. الف) کسی با پیامبر (صل الله علیه واله وسلم) مساوی نیست. ابن تیمیه می گوید: (هیچ کس مساوی با رسول خدا در فضایل نیست نه علی و نه غیر او) پاسخ: اولاً ما تابع نصّ هستیم: این آیه و ادله قطعی دیگر چنین استفاده می شود که امام علی در تمام کمالات و قابلیت ها همانند رسول خداست لذا اگر قرار بود بعد از ایشان پیامبری باشد جز علی کسی قابلیت این مقام را نداشت ولی قرار نیست بعد از پیامبر، پیامبری دیگر باشد. ثانیاً: در روایتی صحیح السند از پیامبر آمده است که خطاب به امام علی علیه السلام فرمود: من از خدا چیزی نخواستم جز آن که مثل آن را از خداوند برای تو درخواست نمودم. و از خداوند چیزی درخواست ننمودم مگر آن که خدا به من عطا نمود. جز آن که به من خبر داده شد که بعد از تو پیامبری نخواهد بود. (کنزالعمال، ج۶، ص۴۰۷) و پیامبر مطابق حدیث فرمود: «علیّ منّی و أنامنه، و هو ولیّکم بعدی» (مسند احمد، ج۱، ص۳و۱۵۱) ب) عدم دلالت «انفسنا» بر مساوات! او نیز می گوید: «انفس» در لغت عرب بر مساوات دلالت ندارد، بلکه مقصود به آن نزدیکان و اقرباء انسان است و این مدعای خود را با استناد به آیاتی که انفس در آنها به کار رفته ولی معنای مساوات نمی دهد. مانند:«لَولا إذسَمِعتُمُوهُ ظَنَّ المُؤمِنُونَ وَالمُؤمِناتُ بِأنفُسِهِم خَیراً» «چرا هنگامی که این {تهمت} را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خود {و کسی که همچون خود آنها بود} گمان خیر نبردند.» (منهاج السنه، ج۷، ص۱۲۲-۱۳۰) پاسخ: اولاً: در برخی آیات بین کلمه انفس و اقرباء مقابله افتاده، و لذا نمی توان گفت که انفس به معنای اقرباء است. خداوند متعال می فرماید: «یا أَیُّهَا الّذین امَنُوا قُوا أَنفُسَکُم وَ أَهلِیکُم»(سوره زمر، آیه ۱۵) (کسانی که به خویشتن و خانواده شان زیان رسانده اند.) در مورد آیه مباهله نیز این چنین است؛ جز آن که در این دو آیه، انفس در نفس انسان به معنای حقیقی آن استعمال شده است ولی در آیه مباهله مجازاً در معنای تنزیلی به کار رفته است یعنی امام علی علیه السلام به منزله پیامبر صلی الله علیه و آله در جمع فضایل است، نه این که نفس پیامبر است. ثانیاً: مستفاد از آیه مباهله آن است که خداوند پیامبرش را خطاب کرده می فرماید: ای محمد! خود را برای مباهله بیاور و پیامبر در آن موقع علی علیه السلام را برای مباهله آورد. و این که شخصی نفس شخص دیگر باشد سه احتمال دارد: ۱- عینیت و اتحاد حقیقی حتی در جسمیت: این معنا قطعاً باطل است؛ زیرا ما معتقد به حلول نیستیم و نیز پیامبر(ص) و امام علی(ع) را به لحاظ جسمی یکی نمی دانیم. ۲- اتحاد در شئونات و فضایل به جز آنچه که استثناء شده است. ۳- تنها مجانست در قرابت و نزدیکی. معنای دوم و سوم از معانی مجازی برای کلمه نفس است، ولی ما باید به دو جهت کلمه انفس را بر معنای دوم حمل کنیم نه سوم؛ جهت اول این که: معنای دوم اقرب به معنای حقیقی که همان وحدت از جمیع جهات است می باشد و مطابق آنچه در علم بلاغت گفته شده، لفظ باید بر قریب ترین معانی به معنای حقیقی حمل شود. جهت دیگر این که: قرائن بسیاری وجود دارد که مؤید معنای دوم است نه سوم، که از آن جمله عبارت است از: اول- حدیث منزلت: پیامبر(ص) خطاب به حضرت علی(ع) فرمود: «أنت منّی بمنزله هارون من موسی الّا أنّه لا نبّی بعدی»(صحیح بخاری)؛ «تو نسبت به من به منطل هارون نسبت به موسی می باشی جز آن که بعد از من پیامبری نخواهد بود.» دوم- بخاری از پیامبر(ص) نقل کرده که خطاب به علی(ع) فرمود: «أنت منّی و أنا منک»؛ «تو از من و من از توام.» سوم- ابن مسعود از رسول خدا(ص) نقل کرده که فرمود: «علی بن ابی طالب همانند روح من است که در جسدم می باشد.» چهارم- و نیز خطاب به امام علی(ع) فرمود: «ما سألت الله لی شیئاً الّا سألت لک مثله»؛ «از خدا برای خود چیزی نخواستم جز آن که مثل آن را برای تو تقاضا نمودم.» ج) کفایت دعای پیامبر(ص)! ابن تیمیه نیز می گوید: «این که این چهار نفر را پیامبر(ص) همراه خود آورد مقصود اجابت دعا نبوده؛ زیرا دعای پیامبر(ص) به تنهایی کافی بود.» پاسخ: اولاً: اگر چنین بود چرا خداوند تعالی از پیامبر خود خواست تا از نصارا بخواهد که این افراد را نیز بیاورند، و اگر وجود آنها در مباهله دخیل نبود احتیاجی به چنین دعوتی نبود، خصوصاً آن که در آخر می فرماید: «ثُمَّ نَبتَهِل»، «پس همگی با هم مباهله کنیم.» ثانیاً: حرف ابن تیمیه اجتهاد در مقابل نصّ است؛ زیرا مطابق برخی از روایات پیامبر(ص) فرمود: «إذا أنا دعوت فأمِّنوا»؛ «هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید.» (تفسیر مراغی، ج۳، ص۱۷۵) و این خود دلالت بر این دارد که آمین آنها در اجابت دعای پیامبر بی تأثیر نبوده است. د) عدم اختصاص به حضرت علی(ع) او نیز می گوید: «کلمه {أَنفُسَنا} اختصاص به علی(ع) ندارد؛ زیرا به صیغه جمع آمده است.» (منهاج السنه. ج۷٫ ص۱۲۲٫ ۱۳۰) پاسخ: اولاً: قبلاً در آیه (ولایت) به اثبات رساندیم که عرب به جهاتی از جمله تعظیم لفظ جمع را بر مفرد به کار می برد و در قرآن نیز چنین استعمالی را زیاد مشاهده می کنیم. ثانیاً تعبیر به جمع در این آیه به جهت بیان این مطلب است که هر کدام از دو دسته مباهله کننده سزاوار است که خواص از اهل بیت خود را بیاورد، خواه افراد هر دسته متعدد باشند یا خیر. هـ) مقصود از «انفسنا»، شخص پیامبر(ص) است! او همچنین می گوید: (مقصود از «أنفُسَنا» شخص پیامبر است؛ یعنی هنگام مباهله باید خود و فرزندان و زن های خود را بیاورید.» پاسخ: اولاً: این توجیه اجتهاد در مقابل نص است؛ زیرا مطابق روایات صحیحه، پیامبر اکرم(ص) برای مباهله امام حسن و امام حسین(ع) را که مصداق «أبناءَنا» بود، و نیز حضرت زهرا(ع) را که مصداق «نِساءَنا» بود، و نیز حضرت علی(ع) را که مصداق «أَنفُسَنا» بود، آورد. و اگر مقصود از «أَنفُسَنا» خود پیامبر بوده است، چرا پیامبر(ص)، علی(ع) را ا خود به همراه آورد؟ ثانیاً: با این فرض، لازم می آید که بین داعی و مدعو اتحاد باشد، یعنی دعوت کننده و دعوت شده یکی باشند که این قطعاً باطل است؛ زیرا هیچگاه انسان خودش را دعوت نمی کند. ثالثاً: در صورت درست بودن این احتمال، لازم می آید کلمه «أَنفُسَنا و أَنفُسَکُم»، در آیه زیادی باشد؛ زیرا شخص پیامبر(ص) داخل در جمله «تَعالَوا نَدعُ» است. ابن تیمیه و این فرقه وهابیت شبهات دیگری نیز دارد که می توان همه آنها را به سه ویژگی کلی دسته بندی کرد: ۱- دعوت به تجسم. ۲- کاستن از مقامات انبیا و اولیای الهی ۳- تکفیر مسلمین بعد از مختصری از زندگانی و بعضی از نظرات ابن تیمیه به آنجا می رسیم که این مذهب خرافی و ظاله را چه کسی گسترش داد و آن را رسمی کرد. زندگانی محمدبن عبدالوهاب پایه گذار مسلک وهابیت: مسلک وهابی منسوب به شیخ محمد فرزند «عبدالوهاب» نجدی است که این نسبت از نام پدر او «عبدالوهاب» گرفته شده است و به گفته برخی از دانشمندان علت اینکه این مسلک را به نام خود شیخ محمد نسبت نداده اند یعنی (محمدیه) نگفته اند این است که مبادا پیروان این مذهب نوعی شرکت با نام پیامبر(ص) پیدا بکنند. «دائره المعارف فرید و جدی، ج۱۰، ص۸۷۱» و از این نسبت سوء استفاده نمایند. شیخ محمد در سال ۱۱۱۵ هـ.ق در شهر (عُیَینِه) از شهرهای (نجد) تولد یافت، پدرش در آن شهر قاضی بود. شیخ از کودکی به مطالعه کتب تفسیر و حدیث و عقائد سخت علاقه داشت و فقه حنبلی را نزد پدر خود که از علماء حنبلی بود آموخت، وی از آغاز جوانی بسیاری از اعمال مذهبی مردم «نجد» را زشت می شمرد. در سفری که به زیارت خانه خدا رفت بعد از انجام مناسک به مدینه رهسپار شد، در آنجا توسل مردم را به پیامبر نزد قبر آن حضرت انکار کرد. سپس به نجد مراجعت نمود و از آنجا به بصره رفت به این قصد که از بصره به شام رود، مدتی در بصره ماند و با بسیاری از اعمال مردم به مخالفت پرداخت ولی مردم بصره وی را از خود بیرون راندند. در راه میان بصره و شهر (زبیر) نزدیک بود از شدت گرما و تشنگی و پیاده روی هلاک شود اما مردی از اهل زبیر چون او را در لباس روهانیت دید در نجات وی کوشید. جرعه ای آب به او نوشانید و بر مرکبی سوار کرد و به شهر زبیر برد وی می خواست از زبیر به شام سفر کند ولی چون توشه و خرج سفر به قدر کافی نداشت مقصد را عوض کرد و رهسپار شهر «احسا» شد و از آنجا قصد سفر به شهر (حریمله) از شهرهای نجد را نمود. در این هنگام که سال ۱۱۳۹ بود پدرش «عبدالوهاب» از (عیینه) به (حریمله) انتقال یافته بود شیخ محمد ملازم پدرش شد و کتاب هایی را نزد وی فرا گرفت و به انکار عقائد مردم (نجد) پرداخت به این مناسبت بین او و پدرش نزاع و جدال در گرفت و همچنین بین او و مردم نجد منازعاتی رخ داد و این امر چند سال دوام یافت تا اینکه در سال ۱۱۵۳ پدرش (شیخ عبدالوهاب) از دنیا رفت. شیخ محمد پس از مرگ پدر به اظهار عقاید خود و انکار قسمتی از اعمال مذهبی مردم پرداخت و جمعی از مردم (حریمله) از او پیروی کردند و کار وی شهرت یافت. وی از شهر حریمله به شهر عیینه رفت و رئسی عیینه و آن وقت (عثمان بن حمد) بود. عثمان شیخ را پذیرفت و او را گرامی داشت و در نظر گرفت وی را یاری کند. شیخ محمد نیز در مقابل، اظهار امیدواری کرد که همه اهل نجد از عثمان اطاعت کنند. خبر دعوت شیخ و کارهای او به امیر (احسا) رسید وی نامه ای برای عثمان نوشت که نتیجه اش این شد که عثمان شیخ را نزد خود خواند و عذر او را خواست. شیخ محمد به او پاسخ داد که اگر مرا یاری کنی تمام نجد را مالک می شوی. اما عثمان از او اعراض کرد و او را از شهر عیینه بیرون راند. شیخ محمد در سال ۱۱۶۰ پس از آنکه از عیینه بیرون رانده شد رهسپار (درعیه) از شهرهای معروف نجد گردید. در آن وقت امیر درعیه، (محمدبن مسعود) (جد آل سعود) بود. وی به دیدن شیخ رفت و عزت و نیکی را به او مژده داد. شیخ نیز قدرت و غلبه بر همه بلاد نجد را به وی بارت داد و بدین ترتیب ارتباط میان شیخ محمد و آل سعود آغاز گردید. در آن وقت که شیخ به درعیه آمد و با محمد بن مسعود توافق کرد مردم آنجا در نهایت تنگدستی و احتیاج بودند. آلوسی از قول (ابن بشر نجدی) نقل می کند که من (ابن بشر) در اول کار شاهد تنگدستی مردم درعیه بودم سپس آن شهر را در زمان (سعود) مشاهده کردم، در حالی که مردم آن ثروا فراوانی داشته و سلاحهای ایشان با زر و سیم زینت یافته بود. بر اسبان اصیل و نجیب سوار می شدند و جامه های فاخر در بر می کردند و از تمام وسایل و لوازم ثروت بهره مند بودند، به حدی که زبان از شرح و بیان آن ها قاصر است. روزی در یکی از بازارهای درعیه ناظر بودم که مردان طرفی و زنان طرف دیگر قرار داشتند، در آنجا طلا و نقره و اسلحه و شتر و گوسفند، اسب، لباسهای فاخر و گوشت و گندم و دیگر مأکولات به قدری زیاد بود که زبان از وصف آن عاجز است، تا چشم کار می کرد بازار دیده می شد و من فریاد فروشندگان و خریدارانی که می شنیدم که مانند همهمه زنبور عسل درهم پیچیده بود که یکی می گفت فروختم و دیگر می گفت خریدم. البته (ابن بشر) شرح نداده است که این ثروت هنگفت از کجا پیدا شده بود. ولی از سیاق تاریخ معلوم می شود که از حمله به مسلمانان قبائل و شهرهای دیگر (نجد) (به جرم قبول نکردن عقاید وی) و به غنیمت گرفتن و غارت کردن اموال آنها به دست آمده بود و روش شیخ محمد در مورد غنائم جنگی (که از مسلمانان آن دیار می گرفت) این بود که آن را هر طور مایل بود به مصرف می رسانید و گاهی تمام غنائمی را که در جنگی نصیب او شده بود و مقدار آن هم خیلی، تنها به دو یا سه نفر عطا می کرد و غنائم هر چه بود در اختیار شیخ قرار داشت و امیر نجد هم با اجازه او می توانست سهمی ببرد. و یکی از بزرگترین نقاط ضعف برنامه زندگی شیخ همین است که مسلمانانی که از عقاید کذائی او پیروی نمی کردند معامله کافر حربی می کردند و برای جان و ناموس آنان ارزش قائل نبود. محمدبن عبدالوهاب به توحید اما توحید غلطی که او می گفت دعوت می کرد و هر کس که می پذیرفت خون و مالش سالم می ماند وگرنه خون و مالش مانند کفار حربی حلال و مباح بود. جنگ هایی که وهابیان در نجد و خارج از نجد از قبیل (یمن و حجاز) و اطراف (سوریه و عراق) می کردند بر همین پایه قرار داشت. هر شهری که با جنگ به غلبه بر آن دست می یافتند برایشان حلال بود، اگر می توانستند آن را جزو متصرفات و املاک خود قرار می دادند والا به غنائمی که به دست آورده بودند اکتفا می کردند. کسانی که با عقاید وی موافقت می کردند و دعوت او را می پذیرفتند باید با او بیعت نمایند و اگر کسانی به مقابله برخیزند باید کشته شوند و اموالشان تقسیم گردد. طبق این رویه مثلاً از اهالی یک قریه به نام (فصول) در شهر احسا سیصد مرد را به قتل رسانیدند و اموالشان را به غارت بردند. شیخ محمدبن عبدالوهاب در سال ۱۲۰۶ درگذشت و پس از شیخ محمد هم پیروان او به همین روش ادامه دادند مثلاً: در سال ۱۲۱۶ «امیر سعود» وهابی سپاهی مرکب از بیست هزار مرد جنگی تجهیز کرد و به شهر کربلا حمله ور شد، کربلا در این ایام در نهایت شهرت و عزمت بود و زائرین ایرانی و ترک عرب بدان روی می آوردند، (سعود) پس از محاصره شهر سرانجام وارد آن گردید و کشتار سختی از مدافعین و ساکنان آن نمود. جریان وهابی و وهابیگری، جریانی است که می توان با یقین گفت این فرقه را استعمار و از روی سیاست پی ریزی کرده و حمایت می کند که الان نیز بعد از گذشت چندین سال هنوز کشورهای استعماری با این فرقه و با سران آن در ارتباط هستند مانند: (ملک عبداله) بزرگ وهابیت و پادشاه عربستان و خادم حرمین که هیچ گونه عبایی از این رابطه ندارد و به آن نیز افتخار می کند. تاریخچه این سیاست کثیف به همان دوران محمدبن عبدالوهاب بر می گردد. پیش از جنگ جهانی اول، تقریباً همه کشورهای عربی- اسلامی یکپارچه تحت حکومت عثمانیان اداره می شد. هرچند که کلام در صلاحیت این خاندان و ارزیابی عملکردهایشان جای مناسبتر و فرصتی کامل تر می خواهد. دشمنان اسلام و کارگردانان جنگ های صلیبی که از دیرباز به فکر تجزیه و پاره پاره کردن پیکر سرزمین های اسلامی بودند و پس از جنگ جهانی اول این سرزمین ها را قطعه قطعه و میان خود تقسیم کردند و دست نشانده هایی بر آن گماشتند و چون استعمار نظامی زمینه فرهنگی لازم دارد. مغزهای متفکر امپریالیزم صهیونیزم برای ادامه سلطه در دراز مدت به برنامه ریزی های اساسی، فکری، فرهنگی پرداختند و به قول معروف استعمارگران تفرقه بینداز و حکومت کن را می خواستند بناء کنند که شد. محمدبن عبدالوهاب یک عنصر کج اندیش و کینه توز که سخنان ملحدانه و منکر می گفت که با اسلام منافات داشت و مسلمانان را تکفیر می کرد و آنها را مشرک می دانست و سنت های اصیل مردم را زیر سؤال می برد و از سوی پدر و برادر و دیگر مردم هم وارد شده بود ولی استعمار پیر یعنی انگلستان شکار مناسبی برای خود یافته بود و چون خاندانی دیگر یعنی (آل سعود) برای بریتانیای کبیر ناشناخته نبود و نسبت به آنان به سلیمان اسلایم یهودی محرز بود و چون اینان به فکر حکومت بر عربستان بودند لذا استعمار پیر، این دو عنصر را (سعود و پسر عبدالوهاب) را با یک ترفند سیاسی به هم پیوند داد و از اینجا به بعد را قبلاً ذکر کردیم که هیچگونه این دو با کمک به یکدیگر چه تفرقه ها در بین مسلمانان راه انداختنئ و چه جنایاتی را انجام دادند. حتی در حال حاظر که اسرائیل با کمک کشورهایی همچون آمریکا، سایه شوم خود را در کشورهای اسلامی انداخته. این فرقه ضاله به فکر تفرقه بین مسلمین است و به این اصل که دشمن اسلام دشمن آنها نیز می باشد ولی این فرقه فقط فرمانبر و مطیع دشمنان اسلام است و کاری به اسلام ندارد و هر روز برای ریشه کن کردن اسلام خواب های را می بیند. بعد از تاریخ و چگونگی شکل گیری مسلک وهابیت به اتفاقات و وقایع مهمی که به دست وهابیان اجرا شده می پردازیم. پس از به قدرت رسیدن وهابیت و شکل گیری آن و به قدرت رسیدن (آل سعود) که این خاندان به ترتیب یک دوره ۷۵ ساله حکومت را در سواحل خلیج فارس و تمامی منطقه حجاز در اختیار داشتند که اسمها و تاریخ حکومت آن ها به شرح زیر است: ۱- محمدبن سعود: حاکم و امام وهابیت در سالهای ۱۱۵۷ تا ۱۱۷۹ هـ.ق ۲- عبدالعزیز بن محمد: رهبر وهابیت بعد از پدرش ۱۱۳۳ تا ۱۲۱۸ هـ.ق ۳- سعودبن عبدالعزیز، متوفای ۱۲۲۹ هـ.ق ۴- عبدالله بن سعود، متوفای ۱۲۳۳ هـ.ق که در استامبول کشته شد با قلع و قمع دولت نجد به دست ابراهیم پاشای عثمانی و قتل عبدالله بن سعود در استامبول، خاندان سعود از قدرت ساقط شد و قریب ۸۰ سال را در عزلت گذراند. رهبران قبیله ای وهابیت پس از فروپاشی: ۱- ترکی بن عبدالله بن محمدبن سعود که در سال ۱۲۴۹ هـ.ق به قتل رسید. ۲- فیصل بن ترکی بن عبدالله، متولد ۱۲۱۳هـ.ق و متوفای ۱۲۸۲ هـ.ق ۳- عبدالرحمن بن فیصل بن ترکی، متوفای ۱۳۴۶ هـ.ق دومین دولت سعودی: ملک عبدالعزیزبن عبدالرحمان در سال ۱۳۱۹ هـ.ق از کویت به ریاض برگشت و با کمک بازماندگانی از پیروان مسلک وهابیت و با تکیه بر کمک های بی دریغ انگلیسی ها و فرانسوی ها و در طی بیست سال مبارزه، دوباره بر حجاز مسلّط شد. و با تبدیل نام حجاز به سعودی، سلطنت آل سعود را پی ریزی کرد و پس از ۵۴ سال حکومت، سرانجام در سال ۱۳۷۳ هـ.ق از دنیا رفت و هم اکنون فرزندان وی بر این کشور حکومت می کنند. پس از مرگ محمدبن عبدالوهاب: پس از مرگ محمدبن عبدالوهاب، امیر سعود دستور حمله به کربلا را داد و سپاه وهابیت آن چنان رسوایی در شهر کربلا به بارآورد که به وصف نمی گنجد. پنج هزارتن یا بیشتر (تا بیست هزار نفر نوشته اند) را به قتل رسانید. پس از آنکه امیر سعود از کارهای جنگی فراغت یافت به طرف خزینه های حرم رفت و متوجه شد که اشیا و اموال فراوانی در آنها است و آنها را غارت کرد و برد. کربلا بعد از این قضیه به وضعی افتاد که شعرا برای آن مرثیه می گفتند. نامه شاه سعودی به فتحعلی شاه قاجار: شاه سعودی در آن سال ها طی نامه ای فتحعلی شاه قاجار را نیز به آیین جدید فراخواند و میرزا ابوطالب خان به این نامه چنین اشاره دارد. اعوذبالله من الشیطان الرجیم- بسم الله الرحمن الرحیم من عبدالعزیز امیرالمسلمینِ الی فتحعلی شاه ملک عجم. آنکه بعد از رسول خدا محمدبن عبدالله شرک و بت پرستی در امت شیوع یافته بود چنانچه مردم بُقعات کربلا و نجف پیش قبور که از سنگ و گل ساخته ایشان است به خاک می افتند و سجده کرده عرض حاجات می دارند. این اضعف عبادالله چون می دانست که سیدناعلی و حسین به این افعال راضی نیستند کمر همت به تصفیه دین مبین بسته به توفیق حق تعالی نواحی نجد و اکثر بلاد عرب را از آلایشها پاک ساخت خدمه و سکنه کربلا و نجف که بنا بر اغراض تمسانی، منع پذیر نبودند صلاح منحصر در افنا و اعدام ایشان دانست لهذا فوجی از غُزات (جنگجویان) به کربلا فرستاده چنانچه معلوم شده باشد. سزای لایق به ایشان داده شد. اگر مَلِک عجم هم بدین عقیده بوده باشد باید که از آن توبه نماید زیرا هرکس به شرک و کفر اصرار ورزد بد و آن خواهد رسید که به سکنه کربلا رسید. سخنی با کشورهای اسلامی حامی استعمار: پس از گذشت دهها سال از دوران استعمار غربی و گرفتاری اسلامی به دست مسیحیان صلیبی و صلیبیان صهیونیست، شما حکومت های عربی در چه صحنه ای به طور جد وارد شده و به نفع مسلمانان قدم برداشته اید. بلکه به طور مستقیم و غیر مستقیم در آتش افروزی بر ضد مسلمین در کشورهای ایران، عراق، افغانستان و با تقویت مالی و سیاسی تروریست ها، با غرب متجاوز همدست هستید. از شما زعمای عرب می پرسیم: در سرزمین فلسطین که متجاوز از پنجاه سال است مسلمانان کشتار می شوند و رؤسا با سران اسرائیل ساخت و پاخت می کنند به نفع ملت عرب و فلسطین که عمدتاً اهل سنت هم هستند چه گامی برداشته اید؟ جز اینکه وقتی در جنگ نابرابر لبنان و اسرائیل حزب الله مقاومت کردوسی و سه روز ایستاد و پیروزی آفرید. برخی کشورها و دولتهای عرب ماهیت خود را نشان دادند و با شرمندگی تمام آن گفتند که نبایستی گفت اگر چه بعداً حرف خود را پس گرفتند. شما که با برنامه ریزی انگلیس و آمریکای پلید می خواهید جنگ سیعه و سنی راه اندازید و شیعیان را مشرک و کافر قلمداد می کنید چرا با اصل شرک و کفر یعنی اسرائیل و صلیبیان عقد برادری بسته اید؟ آیا وقت آن نشده که ملت های مسلمان و عرب بیدار شوند و دست اجانب و مزدوران را از کشورهای اسلامی کوتاه کنند و به این همه سیاست های تفرقه افکنی و تهمت شرک و کفر به مسلمانان زدن پایان دهند و عزت دیرین اسلام را باز گردانند؟ رابطه شیخ محمدبن عبدالوهاب با پدر و برادرش: از همان وقتی که محمدبن عبدالوهاب عقاید خود را ابراز و مردم را به پذیرفتن آن ها دعوت کرد گروه زیادی از علمای بزرگ که قبلاً مختصری به آن ها اشاره شد به مخالفت با عقاید او پرداختند. نخستین کسی که با او به مخالفت برخاست پدرش عبدالوهاب بود و سپس برادرش (شیخ سلیمان بن عبدالوهاب) بودند که هر دو از علمای حنبلی محسوب می شوند. شیخ سلیمان کتابی تحت عنوان (الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه) نوشت که در آن عقاید برادرش را رد کرد. (زینی دحلان) می گوید: پدر شیخ محمد مردی صالح از اهل علم بود برادرش سلیمان نیز از اهل علم بود و شیخ که در ابتدای امر یعنی از زمانی که شیخ محمد در مدینه به تحصیل اشتغال داشت از سخنان و کارهای او دریافته بود که چنان ادعیه ای دارد او را سرزنش و مردم را از او برحذر می داشت. عباس محمود عقا می گوید: بزرگترین مخالفان محمدبن عبدالوهاب برادرش شیخ سلیمان بود. او ضمن اینکه سخنان برادرش را رد می کرد امور وهابیان را موجب شرک و کفر می دانست. او می گوید: این اعمال را او به خاطر تجاوز به مال و جان مسلمانان ابداء کرده و این اعمال را به ائمه اسلام منتسب می کند در صورتی که هیچ کدام از این اعمال را از آنان شنیده نشده است. اختلافات این دو برادر سال ها طول کشید تا اینکه محمدبن عبدالوهاب و آل سعود پس از جنگ ها و ویران کردن بعضی از مناطق مسلمان نشین به قدرت رسید و چون اختلاف آن دو شدت گرفت سلیمان از بیم اینکه برادرش دستور کشتن او را بدهد به مدینه منوره کوچ کرد و رساله ای در رد او نوشت و برایش فرستاد. بسیاری از علمای حنبلی و غیره نیز رساله هایی در رد سخنان او نوشتند و برای او فرستادند اما فایده ای نداشت. پیشگویی های پیغمبر(ص) از ظهور وهابیت: در کتب معتبر اهل سنت روایاتی از پیامبر گرامی آمده که اشاره به ظهور فرقه وهابیت شده است همانگونه که بخاری در صحیح خود از عبدالله عمر نقل می کند که گفت: ذَکَرَ النَّبُِّی صلی الله علیه و اله: الّهُمَّ بَارِک لَنَا فی شَأمِنَا. اللهُمَّ بَارِک لنا فی یَمَنِنا. قالوا: وَ فِی نَجدِنا. قال: اللهُمَّ بارِک فی شأمِنا اللهُمَّ بارِک لنا فِی یَمَنِنا. قالوا: یا رَسُولُ الله و فِی نَجدِنا؟ فَأظُنُّهُ قالَ فی لثّالِثَه! هُناکَ الزَّلَازِلُ والفِتَنُ و بِها یَطلَعُ قَدنُ الشَِّطانِ. روزی پیامبر گرامی فرمود: خدایا منطقه شام و یمن را بر ما مبارک گردان! صحابه گفتند: منطقه نجد را چطور؟ حضرت سخن قبل خود را تکرار کرد و باز صحابه از نجد پرسیدند. حضرت در مرحله سوم فرمود: در نجد زلزله ها و فتنه ها به وقوع خواهد پیوست و شاخ شیطان از آنجا طلوع خواهد کرد. عینی از علمای بزرگ اهل سنت و شارح صحیح بخاری می نویسد: مراد از شاخ، امت شیطان است. و همچنین بخاری در صحیح خود از ابوسعید خُدری از پیامبر گرامی نقل کرده که فرموده است: افرادی از ناحیه مشرق قیام می کنند و قرآن تلاوت می کنند در حالی که قرآن از گلوگاه آنان تجاوز نمی کند و در قلب آنها تأثیر نمی گذارد و از آن بیب بهره اند. این گروه از دین خارج می شوند، همان گونه که تیر از کمان خارج می شود و دیگر طرف این بر نمی گردند، مانند: تیر که به سوی کمان بر نمی گردد. از پیغمبر پرسیدند: که نشانه این فرقه چیست؟ ایشان فرمودند: چهره این گروه با سرهای تراشیده مشخص می شود. زینی دحلان مفتی مکه مکرمه ضمن اشاره به این حدیث می نویسد: در این سخن پیامبر اکرم که سر تراشیدن را از نشانه های بارز این طایفه شمرده بر وهابیت تطبیق دارد زیرا تنها این فرقه است که به پیروان خود دستور سرتراشیدن می دهد، و این صفت در هیچ یک از فرقه های خوارج و بدعت گذار قبل از وهابیت دیده نشده است. روزی محمدبن عبدالوهاب به یک زن دستور داد که سرش را بتراشد. آن زن به وی گفت: تو که می گویی زنان باید سرخود را بتراشند، باید دستور دهی مردان هم ریش خود را بتراشند زیرا ریش مرد همانند موی زن زینت محسوب می شود. محمدبن عبدالوهاب در پاسخ این زن عاجز ماند. جنایات وهابیت در طول تاریخ: ۱- قتل و غارت وهابیان در منطقه نجد: محمدبن عدالوهاب با علام جهاد علیه مسلمانان به اتهام کفر، شرک و بدعت، اعراب بادیه نشین را تحریک کرد و به کمک ابن سعود، لشکری فراهم ساخت و با حمله به شهرها و روستاهای مسلمان نشین، مردم را به خاک و خون کشید و اموال آنان را به عنوان غنایم جنگی غارت نمود. الف: کشتار مسلمانان و قطع نخل ها و غارت مغازه ها: ابن بشر عثمان بن عبدالله، مورخ آل سعود درباره آغاز دعوت وهابیت در منطقه نجد و کشت و کشتار مردم بی گناه به اتهام شرک می نویسد: عبدالعزیز همراه با عده ای به قصد جهاد با اهل سرزمین (ثادق) حرکت کرد و آنان را به محاصره درآورد و بخشی از نخلستان های آنان را قطع کرد و تعدادی هم از مردان آنان را به قتل رساند. سپس عبدالعزیز به قصد جهاد به سمت «خُرج» حرکت کرد و در منطقه «دُلَم» هشت نفر از مردان را کشت و مغازه ها را که مملو از اموال بود، غارت کرد و آن گاه به سرزمین «نَعجان»، «ثَرمَدا»، «دُلَم» و «خُرج» رفت و عده ای را کشت و شتران بسیاری به غنیمت گرفت. ب: به آتش کشیدن محصولات زراعی: ابن بشر در ادامه می نویسد: عبدالعزیز به قصد جهاد وارد «منفوحه» شد و محصولات زراعی انان را به آتش کشید و بخش عظیمی از جواهرات، گوسفندان و شتران را به غنیمت گرفت و ده نفر را نیز کشت. ج: سقط جنین زنان باردار: لشکر عبدالعزیز شبانگاه وارد منطقه «حَرمه» شدند و پس از طلوع فجر به دستور عبدالله پسر عبدالعزیز، تیراندازان به صورت دست جمعه به طرف شهر تیراندازی کردند و صدای مهیب تیرها، شهر را به لرزه درآورد به گونه ای که بعضی از زنان حامله، سقط کردند و مردم به وحشت افتاده و شهر به محاصره درآمد و مردم شهر، نه توان مقاومت و نه امکان فرار از شهر را داشتند. د: کشته شدن مردم ریاض در اثر گرسنگی و تشنگی: ابن بشر درباره حمله وهابیت به ریاض می نویسد: ففرّ أهل الریاض فی ساقته الرجل و النساء والأطفال لایلوی أحد علی أحد، هربواعلی و جوههم إلی البریّه فی السهباء قاصدین الخروج و ذلک فی فصل الصیف، فهلک منهم خلق کثیر جوعا و عطشاً؛ اهل ریاض، همه مردان، زنان و کودکان با شنیدن حمله لشکر وهابیت از ترس و وحشت، پا به فرار گذاشتند، از آن جایی که این حمله در فصل تابستان بود، جمعیت زیادی در اثر گرسنگی و تشنگی جان سپردند. هـ: کشتار فراریان: ابن بشر در ادامه می گوید: فلمّا دخل عبدالعزیز الریاض وجدها خالیه من أهلها إلا قلیلاً فساروا فی إثرهم یقتلون و یغنمون. ثمّ إنّ عبدالعزیز جعل فی البیوت ضبّاطاً یحفظون ما فیها. و حاز جمیع ما فی البلد من اأموال و السلاح و الطعام والأ متاع و غیر ذلک و ملک بیوتها و نخیلها إلّا قلیلاً؛ وقتی عبدالعزیز وارد ریاض شد دید جز اندکی از مردم، کسی در شهر نمانده، فراریان را دنبال کرد و عده ای را کشت و اموالی را که با خود داشتند به غنیمت گرفت. و به شرطه ها دستور داد از خانه های خالی از صاحبانشان، محافظت کنند و آن گاه تمام اموال، اسلحه ها، مواد غذایی و وسایل خانه ها را به غنیمت گرفت و غالب خانه ها و نخلستان ها را به تصرّف خود درآورد. و: کشتن مؤذن به جرم درود بر پیامبر(ص): زینی دحلان مفتی مکه مکرمه می نویسد: ویمنعون من الصلاه علیه صلی الله علیه و سلم علی المنابر، بعد الأذان؛ حتی أنّ رجلاً صالحاً کان أعمی، و کان مؤذّناً وصلی علی النبی صلی الله علیه و سلم بعد الأذان، بعد أن کان المنع منهم، فأتوا به إلی ابن عبدالوهاب فأمر به أن یقتل فقتل، ولوتتبّعت لک ماکانوا بفعلونه من أمثال ذلک، لملأت الدفاتر والأوراق. وفی هذاالقدر کفایه والله سبحانه و تعالی أعلم؛ وهابی ها از درود فرستادن به پیامبر (ص) بر روی منابر و پس از اذان، ممانعت می کردند، مرد صالح نابینایی که اذان می گفت و پس از اذان به رسول اکرم(ص) صلوات فرستاد، آن را نزد محمدبن عبدالوهاب آوردند و او دستور داد مؤذن نابینا را به جرم درود بر حضرت، کشتند. زینی دحلان در ادامه می گوید: اگر مانند این کارهای زشت وهابی را بخوانیم و بنویسیم، دفترها مملو خواهد شد. با اینکه درود به پیامبر گرامی(ص) نص قرآن و دستور الهی است که می فرماید: (إنَّ اللهَ وَ مَلَائکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یَا إَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا علیهِ وَ سَلِّمُوا تَسلِیماً). در آیه شریفه هیچ گونه قید مکانی و زمانی برای درود به حضرت ذکر نشده یعنی هر وقت و هر کجا می شود به پیامبر گرامی درود فرستاد. ۲- کشتار بی رحمانه شیعیان کربلا: کشتار وهابیان در کربلای معلی در سال ۱۲۱۶ هـ.ق به راستی صفحه تاریخ را سیاه کرده و قلب هر خواننده را به درد می آورد. دکتر منیر عجلانی می نویسد: دخل اثنا عشرألف جندی ولم یکن فی البلده، إلاعددقلیل من الرجال المستضعفین لأن رجال کربلاء کانواقدخرجوایوم ذاک إلی النجف الأشرف لزیاره قبرالإمام أمیرالمؤمنین یوم الغدیر، فصل الوهّابیون کل من وجدوهم، فقدرعدد الضحایا فی یوم واحد بثلاثه آلاف، وأما السلب فکان فوق الوصف ویقال أن مائتی بعیر حملت فوق طاقتها بالمنهوبات الثمینه؛ دوازده هزار نفر سپاه وهابیان به فرماندهی سعود، فرزند عبدالعزیز وارد کربلا شدند در حالی که بیشتر مردم کربلا به مناسبت عید غدیر به نجف اشرف به زیارت امیرالمؤمنین علیه السلام رفته بودند و در شهر جز عده اندکی از پیرها و ناتوان ها نمانده بودند. سپاه وهابیان به هرکس که برخوردند، کشتند و آمار کشته ها به مرز سه هزار نفر رسید و اموال غارت شده از کربلا قابل وصف نبود و گفته می شد که آن روز ۲۰۰ شتر بار سنگین از کربلا به غارت بردند. محمد قاری غروی در تاریخ نجف از مجموعه شیخ خضر، نقل می کند: وهابیان صندوق قبر حبیب بن مظاهر را که از چوب بود شکستند و سوزاندند و با آن در ایوان طرف قبله حرم، قهوه درست کردند. آن ها می خواستند صندوق قبر شریف حسین(ع) را هم بشکنند، اما چون دارای شبکه های آهنین بود، توفیق نیافتند. شیخ عثمان بن بشر موّرخ دیگر وهابی که خود اهل نجد بوده می نویسد: گنبد روی قبر (سیدالشهداء) را ویران ساختند، و صندوق روی قبر را که زمرّد، یاقوت و جواهرات دیگر در آن نشانده بودند، برگرفتند، و آنچه در شهر از مال، سلاح، لباس، فرش، طلا و نقره و قرآن های نفیس یافتند غارت کردند و نزدیک ظهر از شهر بیرون رفتند. صلاح الدین مختار که خود وهابی است می نویسد: در سال ۱۲۱۶ هـ.ق امیر سعود با لشگر انبوهی از مردم نجد، عشایر جنوب، حجاز و دیگر نقاط به قصد عراق حرکت کرد. در ماه ذی قعده به کربلا رسید. او تمام برج و باروی شهر را خراب کرد و بیشتر مردم را که در کوچه و بازار بودند، کشت و نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شد. آن گاه خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقیه را به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم، بین لشگریان تقسیم نمود. شیخ عثمان نجدی از مورخان وهابی می نویسد: وهابیان به صورت غافل گیرانه وارد کربلا شدند و بسیاری از اهل آن جا را در کوچه و بازار و خانه ها کشتند؛ روی قبر حسین(ع) را خراب کردند و آن چه در داخل قبّه بود به چپاول بردند و هر چه در شهر از اموال، اسلحه، لباس، فرش، طلا و قرآن های نفیس یافتند، ربودند. نزدیک ظهر در حالی که قریب به دو هزار نفر از اهالی کربلا را کشته بودند، از شهر خارج شدند. برخی می نویسند: «وهابیان در یک شب، بیست هزار نفر را به قتل رساندند.» میرزا ابوطالب اصفهانی در سفرنامه خود می نویسد: هنگام برگشت از لندن و عبور از کربلا و نجف، دیدم که قریب بیست و پنج هزار نفر وهابی وارد کربلا شدند و شعار «اقتلوا المشرکین واذبحواالکافرین» (مشرکان را بکشید و کافران را ذبح کنید.) سر می دادند. آنان بیش از پنج هزار نفر را کشتند و زخمی ها حساب نداشت صحن مقدس امام حسین(ع) از جنازه کشتگان پر و خون از بدن های سر بریده شده، روان بود، پس از یازده ماه بار دیگر به کربلا رفتم، دیدم که مردم، آن حادثه دل خراش را نقل می کنند و گریه سر می دهند به گونه ای که از شنیدن آن، موها بر اندام راست می شد. ۳- حمله به نجف اشرف: حمله وهابی ها به عراق از ۱۲۱۴هـ.ق آغاز شد. چون در آن سال وهابی ها به نجف اشرف حمله نمودند، ولی عرب خزاعل جلو آن ها را گرفتند و سیصد نفز از ان ها را کشتند. در سال ۱۲۱۵هـ.ق نیز گروهی برای انهدام مرقد مطهر حضرت امیر(ع) عازم نجف اشرف شدند که در مسیر با عده ای از اعراب درگیر و شکست خوردند. در مدت نزدیک به ده سال چندین بار حملات شدیدی به شهر کربلا و نجف انجام دادند. در سال ۱۲۱۶ هـ.ق وهابیان پس از کشتار بی رحمانه اهل کربلا و هتک حرم حسینی(ع) با همان لشگر راهی نجف اشرف شدند، ولی مردم نجف به سبب آگاهی از ماجرای کشتار و غارت کربلا و آمادگی دفاعی به مقابله برخواستند؛ حتی زن ها از منزل ها بیرون آمدند و مردان خود را تشجیع و تحریک به دفاع کردند تا اسیر کشتار و چپاول وهابیان نشوند، در نتیجه سپاه وهابی ها نتوانستند به شهر نجف وارد شوند. در سال ۱۲۲۰ تا ۱۲۲۱ هـ.ق وهابی ها به سرکردگی سعودبن عبدالعزیز به نجف اشرف حمله بردند، ولی چون شهر دارای برج و بارو بود، و در بیرون نیز خندقی شهر را حفاظت می کرد، به علاوه جمعی از مردم و طلاب علوم دینی در حدود دویست نفر تحت رهبری شیخ جعفر نجفی (کاشف الغطاء) از مراجع اعلم عصر که خود مردی دلیر بود، شبانه روز مشغول دفاع از شهر بودند، کاری از بیش نبردند. خانه شیخ جعفر کاشف الغطاء انبار اسلحه بود و او بر هر دروازه نجف و در هر برجی جمعی از طلاب و مردم را به دفاع واداشته بود. شیخ حسین نجفی، شیخ خضر شلال، و سید جواد عاملی صاحب مفتاح الکرامه و شیخ مهدی ملاکتاب از جمله علمای مدافع شهر بودند که از مردان بلند آوازه می باشند. قوای سعود در این حمله پانزده هزار وهابی جسور جنگجو بود. وهابی ها چندان که سعی کردند نتوانستند وارد شهر شوند، و مدافعان نجف با سرسختی دفاع کردند. در یکی از روزها برخی از وهابی ها از دیوار شهر بالا امدند و نزدیک بود شهر را اشغال کنند، ولی با دفاع مردانه مدافعان مسلح مواجه شدند، و عقب نشستند. در مدت محاصره نجف چون مدافعان از درون شهر و برج و باروها وهابی ها را زیر آتش داشتند، توانستند هفتصد نفر از آن ها را به قتل رسانند. سرانجام سعود با بقیه نفراتش ناامید از نجف اشرف بازگشت. اهالی نجف قبل از رسیدن قوای سعود، خزانه امیرالمؤمنین(ع) را به بغداد و از آنجا به کاظمین منتقل ساختند و در محزن آنجا به ودیعت نهادند، و بدین گونه از دستبرد آن قوم غارتگر وحشی مصون ماند. ابن بشر مورخ نجدی راجع به حمله سعود به نجف در تاریخ نجد می نویسد: «در سال ۱۲۲۰ هـ.ق سعودبن عبدالعزیز با سپاه اندوهی از نجد و نواحی آن در بیرون شهر معروف در عراق (نجف اشرف) فرود آمد، و سپاه مسلمین (وهابی ها) را در اطراف شهر پراکنده ساخت، و دستور داد باروی شهر را خرب کنند. چون یاران او به شهر نزدیک شدند، به خندقی عریض و عمیق برخورد کردند و نتوانستند از آن عبور کنند. در جنگی که میان طرفین روی داد در اثر تیراندازی از روی باروها و برجهای شهر، جمعی از مسلمین (وهابی ها) کشته شدند. آنها نیز از شهر عقب نشستند، به غارت نواحی اطراف پرداختند.» سعود بن عبدالعزیز در سال بعد یعنی ۱۲۲۲ هـ.ق نیز بار دیگر با بیست هزار جنگجوی جسور وهابی به نجف اشرف حمله برد، ولی چون دید مدافعان شهر به رهبری کاشف الغطاء با توپ و تفنگ آماده دفاع هستند نجف را رها ساخت، و به شهر «حله» روی آورد. ۴- تخریب آثار بزرگان در مکه: وهابیون در سال ۱۲۱۸هـ.ق پس از مسلط شدن بر مکه تمام آثار بزرگان دین را تخریب نمودند. در «مُعَلّی» قبّه پیامبر گرامی(ص) را و همچنین قبّه زادگاه علی بن ابی طالب(ع) و حضرت خدیجه و حتی ابوبکر را ویران و با خاک یکسان کردند. آثار باستانی اطراف خانه خدا و روی زمزم را، تخریب کرده و در تمام مناطقی که مسلط می شدند آثار صالحین را نابود می کردند و هنگام تخریب طبل می زدند و به رقص و آواز خوانی می پرداختند. رفاعی یکی از علمای بزرگ اهل سنّت کویت خطاب به علمای وهابی می نویسد: رفتیم ولم تعارضوا هدم بیت السیده خدیجه الکبری أمّ المؤمنین والحبیبه الأولی لرسول ربّ العالمین صلی الله علیه وآله، المکان الذی هومهبط الوحی الأول علیه من ربّ العزّه والجلال، وسکتم علی هذاالهدم راضین أن یکون المکان بعد هدمه دورات میاه و بیوت خلاء و میضات، فأین الخوف من الله؟ وأین الحیاء من رسول الکریم علیه الصلاه و السلام؛ شما به تخریب خانه ام المؤمنین خدیجه کبری اولین حبیبه پیامبر(ص) رضایت دادید و هیچ عکس العمل نشان ندادید با این که آن مکان محل نزول وحی قرآن بود، و در برابر این جنایات سکوت انتخاب کردید و رضایت دادید که آن مکان مقدس به توالت و دستشویی مبدل شود. چرا از خدا نمی ترسید؟ و از پیامبر حیا نمی کنید؟ رفاعی در ادامه می نویسد: زادگاه رسول اکرم(ص) را ویران و به محل خرید و فروش حیوانات تبدیل شد که با تلاش افراد صالح و خیّر، از چنگال وهابی ها درآمد و به کتابخانه مبّدل گردید… شما وهابیان در این سال های اخیر تصمیم گرفتید نیات شوم خود را از طریق تهدید و انتقام پیاده کنید، تمام تلاش خود را جهت نابودی محل ولادت رسول گرامی(ص) به کار بستید، حتی از شخصیت ها و علماء بزرگ سعودی مجوز ویران کردن آن مکان مقدس را گرفتید، ولی ملک فهد، عواقب شوم آن را ملاحظه کرد و شما را از این کار ننگین باز داشت. این چه کار بی ادبانه ای است که از شما سر می زند؟! این چه بی وفایی است که در حق رسول گرامی(ص) روا می دارید در حالی که خداوند به وسیله آن حضرت، ما و شما و اجداد ما را از تاریکی های شرک به سوی نور اسلام هدایت فرمود؟! بدانید که به هنگام مشاهده رسول اکرم(ص) در کنار حوض، جز بی حیایی نصیب شما نخواهد شد و به یقین بدانید که نتیجه شقاوت خود را نابودی آثار پاک آن نبی مکرم(ص) که موجب رنجش گردیده است، مشاهده خواهید کرد. رفاعی در جای دیگر می نویسد: آثار قبور صحابه و امّهات المؤمنین و آل البیت را نابود کرده و قبر آمنه بنت وهب مادر گرامی رسول اکرم(ص) را با بنزین به آتش کشیدید و اثری از آنها باقی نگذاشتید. ۵- آتش زدن کتابخانه های بزرگ: دردناک ترین چیزی که وهابیت مرتکب شد و آثار قبیح آن برای همیشه باقی است، آتش زدن کتابخانه بزرگ «المکتبه العربیه» بود که بیش از ۶۰ هزار عنوان کتاب گرانقدر و کم نظیر و بیش از ۴۰ هزار نسخه خطی منحصر به فرد داشت که در میان آنها برخی از آثار خطی دوران جاهلیت، یهودیان، کفار قریش و همچنین آثار خطی امیرالمؤمنان(ع)، ابوبکر، عمر، خالدبن ولید، طارق بن زیاد و برخی از صحابه پیامبر گرامی(ص) و قرآن مجید به خط «عبدالله بن سعود» وجود داشت. و نیز در همین کتابخانه انواع سلاح های رسول اکرم(ص) و بت هایی که هنگام ظهور اسلام مورد پرستش بود، مانند: «لات»، «عُزی»، «مناه»، و «هُبَل» موجود بود. « ناصرالسعید » از قول یکی از مورخان نقل می کند که هنگام تسلط وهابیان ، این کتابخانه را به بهانه وجود کفریات در آن به آتش کشیده و به خاکستر تبدیل کردند . ۶- تصرف مدینه منوره : سعود در سال ۱۲۲۰ تا ۱۲۲۱ ه.ق ، در هجوم خود به مدینه پس از یک سال و نیم محاصره سرانجام آن شهر مقدس را متصرف شد . تمام اشیاء گران بهایی که در حرم پیامبر بود را غارت نمود . فقط از بیم عموم مسلمین از تعرض به قبر مقدس پیغمبر خودداری کردند . آنها چهار صندوق مملو از جواهرات مرصع به الماس و یاقوت گران بها را به غارت بردند . از جمله ، چهار شمعدان زمردین بود که به جای شمع ، در آنها یک قطعه الماس شب نما و درخشنده بود ، و حدود یکصد قبضه شمشیر با غلاف های مصلا به طلای خالص و مرصع به الماس و یاقوت با دسته هایی از زمرد و یشم که به هیچ وجه نمی شد آنها را قیمت گذاری کرد . دریادار سرتیپ « ایوب صبری » سرپرست مدرسه عالی نیروی دریایی در دولت عثمانی می نویسد : سعود بن عبدالعزیز ، پس از تصرف مدینه منوره ، همه اهالی مدینه را در مسجدالنبی گرد آورد و درهای مسجد را بست و این گونه سخن آغاز نمود : هان ای مردم مدینه ! بر اساس آیه شریفه « الیَومَ أَکمَلتُ لَکُم دِینَکُم » دین و آیین شما امروز به کمال رسید ، به نعمت اسلام مشرف شدید ، حضرت احدیت از شما راضی و خشنود گردید ، دیگر ادیان باطل نیاکان خود را رها کنید و هرگز از آنها به نیکی یاد نکنید ، از درود و رحمت فرستادن بر آنها به شدت پرهیز نمایید ، زیرا همه آنها به آیین شرک درگذشته اند . ۷- تخریب قبور طائف و مکه : در سال ۱۳۴۳ ه.ق ، وهابی ها بار دیگر قبه ابن عباس و دیگر قبور طائف و قبرهای عبدالمطلب ، ابوطالب و حضرت خدیجه همسر پیامبر صلی الله علیه واله و زادگاه حضرت زهرا علیها السلام و همه شعائر اسلامی مکه را ویران کردند . ۸- تخریب قبور ائمه بقیع علیهم السلام : در سال ۱۳۴۴ ه.ق ، وهابیان پس از اشغال مکه ، به مدینه روی آوردند و پس از محاصره و جنگ با مدافعان شهر ، آن را اشغال نمودند ، قبور ائمه بقیع و دیگر قبور همچون قبر ابراهیم فرزند پیامبر و زنان آن حضرت، قبر ام البنین مادر حضرت عباس ، قبه عبدالله پدر پیامبر ، اسماعیل پسر امام جعفر صادق و قبه همه صحابه و تابعین را بدون استثنا خراب کردند . ضریح فولادی ائمه بقیع را که در اصفهان ساخته و به مدینه حمل شده بود ، از روی قبر حضرت امام حسن مجتبی ، امام زین العابدین ، امام محمد باقر و امام جعفر صادق برداشته و برده بودند . قبور عباس عموی پیامبر و فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین را که با قبور چهار امام همام ، در زیر یک قبه بودند نیز ویران کردند . هم چنین زادگاه امام حسن و امام حسین علیهم السلام در مدینه ، قبور شهدای بدر و نیز بیت الاحزانی را که حضرت علی علیه السلام برای حضرت زهرا علیها السلام ساخته بود ، ویران کردند . ۹- قتل عام مردم طایف : برخی بر این پندارند که وهابیان فقط بلاد شیعه نشین را مورد تاخت و تاز قرار دادند ، ولی با نگاهی به عملکرد آنان در حجاز و شام ، روشن خواهد شد که حتی مناطق سنی نشین نیز از حملات آنان در امان نمانده است. زینی دحلان مفتی مکه مکرمه می نویسد: ولما ملکوا الطائف فی دی القعده سنه ألف و مائتین و سبعه عشر قتلواالکبیر والصغیر والمامور والآمر ولم ینج إلا من طال عمره، وکانوا یذبحون الصغیر علی صدر أمّه و نهبواالأموال و سبّواالنساء؛ هنگامی که وهابیان در سال ۱۲۱۷هـ.ق طایف را به تصرف خود درآوردند، کوچک و بزرگ، رئیس و کارمند، همه و همه را قتل عام کردند. جز سال خوردگان کسی از دست آنها خلاصی نیافت، آن ها کودک شیرخواره را در آغوش مادر سربریدند و اموال مردم را غارت کردند و زنان را به اسارت درآوردند. جَبَرتی مورخ حنفی می نویسد: فی أواخر سنه ۱۲۱۷هـ.ق أغارالوهابیونعلی الحجاز، فلماقاربوا الطائف فرج إلیهم الشریف غالب فهزموه، فرجع إلی الطائف وأحرقت داره و هرب إلی مکه، فحاربوا الطائف ثلاثه أیام حتی دخلوها عنئه، وقتلوا الرجال وأسرواالنساء والأطفال، وهذا أبهم فی من یحاربهم، و هدمواقبه ابن عباس فی الطائف؛ در اواخر سال ۱۲۷۱هـ.ق وهابیان به حجاز یورش بردند و هنگامی که نزدیک طایف شدند شریف غالب، حاکم طایف، برای مقابله با آنان به بیرون طایف رفت، ولی او را شکست دادند و او به داخل شهر بازگشت. خانه او را آتش زدند و او به سوی مکه فرار کرد و پس از آن به مدت سه روز با مردم طایف جنگیدند و مردم آنان را کشته و زنان و کودکان را به اسارت گرفتند. روش وهابیان همه جا این چنین بود و در طایف، قبر ابن عباس را (که محل زیارت عموم بود) ویران کردند. جمیل صدقی زهاوی، از علمای اهل سنت عراق در حمله وهابیان به طایف می نویسد: از زشت ترین کارهای وهابیان در سال ۱۲۱۷هـ.ق قتل عام مردم طایف است که بر ضعیر و کبیر رحم نکردند، کودک شیرخوار را در آغوش مادر سر بریدند، جمعی را که مشغول فراگرفتن قرآن بودند، کشتند و حتی گروهی را که در مسجد مشغول نماز بودند به قتل رساندند و کتاب ها را که در میان آنها تعدادی قرآن و نسخه هایی از صحیح بخاری و صحیح مسلم و دیگر کتاب های حدیثی و فقهی نیز بود، در کوچه و بازار افکنده و آنها را پایمال کردند. وهابیان پس از قتل عام مردم طایف طی نامه ای، علمای مکه را به آیین خود دعوت کردند، آنان در کنار کعبه گرد آمدند تا به نامه وهابیان پاسخ بگویند که ناگهان جمعی از ستم دیدگان طایف داخل مسجدالحرام شدند و آن چه برآنان گذشته بود بیان داشتند، مردم سخت به وحشت افتادند، گویا که قیامت برپا شده است. آن گاه علما و مفتیان مذاهب چهارگانه اهل سنت از مکه مکرمه و دیگر بلاد اسلامی که برای ادای مناسک حج آمده بودن، به کفر وهابیان حکم دادند و بر امیر مکه واجب دانستند تا با آنان به مقابله برخیزد و فتوا دادند که بر مسلمانان واجب است تا در این جهاد شرکت نمایند و در صورت کشته شدن شهید خواهند بود. ۱۰- کشتار عمومی علمای اهل سنت: دریادار سرتیپ ایوب صبری می نویسد: «عبدالعزیزبن سعود که تحت تأثیر سخنان محمدبن عبدالوهاب قرار گرفته بود، در نخستین سخنرانی خود در حضور شیوخ قبایل گفت: ما باید همه شهرها و آبادی ها را به تصرف خود درآوریم و احکام و عقاید خود را به آنان بیاموزیم…». تا آنجا که می گوید: برای تحقق بخشیدن به این آرزو ناگزیر هستیم که عالمان اهل سنت را که مدعی پیروی از سنت سنیّه و نبویّه و شریعت شریفه محمدیه هستند از روی زمین برداریم. و به عبارت دیگر، مشرکانی که خود را به عنوان علمای اهل سنت قلمداد می کنند از دم شمشیر بگذرانیم به ویژه علمای سرشناس و مورد توجه را، زیرا تا اینها زنده اند هم کیشان ما روی خوشی نخواهند دید، از این ره گذر باید نخست کسانی را که به عنوان عالم خودنمایی می کنند ریشه کن نموده سپس بغداد را تصرف کنیم. در جای دیگر می نویسد: سعودبن عبدالعزیز در سال ۱۲۱۸هـ.ق به هنگام تسلط بر مکه مکرمه، بسیاری از دانشمندان اهل سنت را بی دلیل به شهادت رساند و بسیاری از اعیان و اشراف را بدون هیچ اتهامی به دار آویخت و هرکس را که در اعتقادات مذهبی ثبات قدم نشان می داد به انواع شکنجه ها تهدید کرد و آن گاه منادیانی فرستاد که در کوچه و بازار بانگ زدند: ادخلوا فی دین سعود، وتظلّوا بظلّه الممدود: هان ای مردم! به دین سعود داخل شوید و در زیر سایه گسترده اش مأوا گزینید! ۱۱- قطع مناسبات تجاری با کشورهای غیر وهابی: فاسیلیف مستشرق روسی می نویسد: وقدبلغ تعصّب الوهابیین إلی حدّ حملهم علی قطع العلاقات التجاریّه مع غیرهم، وکانت التجاره إلی عام ۱۲۶۹هـ.ق مع الشام و العراق محرمه؛ تعصب وهابیان به جایی رسید که تجار عربستانی را وادار به قطع مناسبات تجاری با کشورهای غیر وهابی کردند که تا سال ۱۲۶۹هـ.ق تجارت با کشور سوریه و عراق از این جهت که وهابی نبودن، حرام بود. ابن بشر تاریخ نگار وهابی می نویسد: وکانوا إذا وجدوا تاجراً فی طریق یحمل متاعاً إلی المشرکین صادر واماله؛ وهابیان اگر مشاهده می کردند که بازرگانی، کالایی را که کشورهای مشرکین (یعنی غیر وهابی) حمل می کند، آن را مصادره می کردند. ۱۲- کشتار حجاج بیت الله الحرام: الف: کشتار حجاج یمن: در سال ۱۳۴۱هـ.ق وهابیان با حجاج یمنی که خلع سلاح بودند و هیچ گونه دفاعی به همراه نداشتند، رو به رو شدند، آنان ابتدا به حجاج امان دادند؛ ولی وقتی در بالای کوه قرار گرفتند و حجاج یمنی در پایین قرار داشتند، دهانه توپ ها را به سوی آنان گرفته و آتش گشودند و تنها دو نفر جان سالم به در بردند که جریان کشتار وحشیانه را به آگاهی مردم رساندند. ب: قتل عام حجاج مصری در منی: در سال ۱۳۴۴هـ.ق وهابیان برخی از اعمال حاجیان مصری در منی را حرام دانستند و عده ای از آنها را کشتند. ج: کشتار حجاج ایرانی: عمّال وهابی رژیم آل سعود در چهارم ذی الحجه ۱۴۰۷ هـ.ق (۹مرداد ۱۳۶۶ش) هزاران نفر از حجاج بیت الله الحرام را به جرم سردادن فریاد برائت از مشرکین در مکه به خاک و خون کشیدند و حتی علمای افراطی وهابی، فریاد می زدند: «اقتل المجوس اقتل المشرکین» مجوس و مشرکین را بکشید. یکی از شاهدان عینی این واقعه تلخ را این چنین نقل می کند: با چشم خود دیدم که سعودی های کثیف، بی شرمانه و بی رحمانه با عصای معلولین با دو دست محکم به صورت زن ها می کوبیدند و نقش بر زمین می کردند. ای کاش به زدن تنها قانع بودند. وقتی خانمی بر روی زمین می غلطید، نفر بعدی با هر وسیله ای که در دست داشت به مغز او می زد تا بمیرد. د: حمله وهابیان افراطی به حجاج یمنی: در مهرماه ۱۳۸۶ گروهی از وهابیان تندرو با کمین در کوچه های مسجدالحرام پس از مشاهده مینی بوس شیعیان بحرینی با خرده شیشه های تیز و برنده به سوی حجاج شیعه یورش بردند و اقدام به فحاشی و به زبان آوردن القابی چون شیعیان سگ صفت کافر و ده ها فحش دیگر کردند. ۱۳) کشتار مردم بی دفاع اردن: در سال ۱۳۴۳هـ.ق جمعی از وهابی ها ناگهان به اردن یورش بردند و مردم بی اطلاع «ام العمد» و همسایه آنان را مورد هجوم قرار دادند، مردان و زنان بی گناه را کشتند و اموال آنان را غارت کردند. اما طولی نکشید که با رانده شدن برخی و اسارت عده ای دیگر، عقب نشینی کردند که البته اسیران وهابی به فرمان انگلیس آزاد شدند. در سال ۱۳۴۶هـ.ق وهابیان دوباره با سپاهی متشکل از سی هزار نفر به اردن حمله کردند و قتل و غارت و خونریزی شدیدی به راه انداختند. ۱۴) کشتار عزاداران امام موسی کاظم(ع): در ۲۵ رجب ۱۴۲۶هـ.ق مصادف با شهادت امام موسی کاظم(ع) وهابیون با پخش غذاهای مسموم در اطراف حرم آن امام و نیز انفجارهای متعدد در کاظمین بین صفوف عزاداران امام موسی کاظم(ع) باعث شهادت ۱۵۰۰ نفر از شیعیان عزادار شدند. ۱۵) جنایت های طالبان وهابی در افغانستان: در اواخر سال ۱۳۷۲ شمسی گروهی وهابی به نام طالبان در افغانستان وارد صحنه نبرد شدند که از سوی عربستان و آمریکا حمایت می شدند. در شهریور ۱۳۷۵ کابل را تصرف کردند و به کشتار مسلمانان شیعه پرداختند. در ۱۷ مرداد ۱۳۷۷ زنان و مردان و کودکان را از پشت بام ها به رگبار بستند و اهالی شهر مزار شریف را قتل عام کردند؛ سپس با هجوم به بیمارستان ها، بیماران شیعه را روی تخت ها به شهادت رساندند. در سنگچارک و با میان ویروان وکاپسیا، شکم بانوان حامله را پاره می کردند و جنین آنان را بیرون کشیده و سر می بریدند. در عاشورای ۱۲۶۷هـ.ق شیعیان قندهار در حسینیه ها سرگرم عزاداری بودند که ناگهان وهابیان جنایتکار با اسلحه هجوم آوردند و عده فراوانی از شیعیان بی دفاع را به فجیع ترین وضع به قتل رساندند. ۱۶) وهابیت و انفجار در اهواز: در جریان دستگیری عوامل بمب گذاری های پیاپی سال ۱۳۸۴ ش در اهواز، روشن شد که از مجموع ۴۶ دستگیر شده، ۴۴ نفر دارای عقاید وهابیت هستند. براساس اطلاعات موثق، این عده از سوی اسرائیل، آمریکا و انگلیس حمایت می شدند و از عوامل وهابیت در ایران بودند. ۱۷) انفجار بزرگ در مسجد تاریخی براثا: در عملیات انتحاری هجدهم فروردین ۱۳۸۵ ش در مسجد تاریخی براثای بغداد، بیش از ۶۹ نفر کشته و ۱۳۰ نفر زخمی شدند. انفجار حرم عسکریین: ۲۲ فوریه ۲۰۰۶ (۳/۱۲/۸۴) انفجار ۲۱۵ کیلوگرم مواد منفجره منجر به آسیب کلی مرقد امام هادی و امام حسن عسکری(ع) شد. ۱۳ ژوئن ۱۲۰۷ (۲۳/۳/۱۳۸۶) انفجار مناره های عسکرین به دست وهابیان، برگ دیگری از جنایت وهابیت تکفیری را رقم زد. حدود ساعت ۹ صبح بر اثر وقوع چندین انفجار مهیب، دو مناره حرم عسکریین منفجر و تخریب شد. در انفجار نخست گلدسته طلایی سمت چپ و در انفجار دوم گلدسته سمت راست این حرم منفجر گردید. همچنین در این اقدام تروریستی، سقف سرداب غیبت حضرت ولی عصر(عج) نیز به کلی فرو ریخت. نظرات وهابیان: تعمیر قبور اولیاء خدا: از مسائلی که وهابیان درباره آن حساسیت خاصی دارند مسائل تعمیر قبور و ساختن بنا بر روی آن است برای اولین بار ابن تیمیه و شاگردش ابن القیم عنوان کردند و فتوا بر تحریم ساختن بناء بر خراب کردن دادند. ابن تیمیه می گوید: مشاهدی که بر روی قبور انبیاء و صالحین از عامه و اهل بیت بنا شده همه از بدعت های حرام است که در دین وارد شده. و در جای دیگر می گوید: شیعه مشاهدی را که روی قبور ساخته اند تعظیم می کنند. شبیه مشرکین در آنها اعتکاف می کنند، برای آنها حج انجام می دهند همان گونه که حجاج به سوی بیت عتیق حج انجام می دهند. و دیگر بزرگان وهابیت و صنعانی و ابن القیم در این باره نظراتی را گفته اند که همانند این مطلب است که نباید بر روی قبور بناء ساخته شود. در سال ۱۳۴۴هـ.ق که سعودی ها بر مکه و مدینه و اطراف آن تسلط پیدا کردند به فکر افتادند که برای تخریب مشاهد بقیه و آثار خاندان رسالت و صحابه پیامبر مستمسکی به دست آورند و با گرفتن فتواء علماء مدینه، راه را بر تخریب آن هموار نمایند و افکار عمومی مردم حجاز را که هرگز با این اعمال موافق نبودند برای این کار آماده سازند. از این جهت قاضی قضات نجد «سلیمان بن بلهید» را روانه مدینه کردند که وی مسائل مورد نظر آنان را از علماء آنجا استفاده کند. از این جهت او سؤال ها را آنچنان طرح کرد که پاسخ آنها (مطابق با نظریه وهابیان) در خود سؤالها گنجانیده شده بود و از این طریق به مفتیان اعلام کرد که باید پاسخ سؤالها را مطابق جواب هایی که در سؤالها آمده است تهیه کنند و در غیر این صورت محکوم به شرک گردیده و اگر توبه نکنند به قتل خواهند رسید. سؤالها و جواب ها در جریده (ام القری) مکه در شماره ماه شوال ۱۳۴۴ منتشر شد. با انتشار آن در همان زمان عکس العمل شدید بین مسلمانان اعم از سنی و شیعه پدید آمد، زیرا همه می دانستند که پس از اخذ فتوا ولو از طریق ارعاب و تهدید، تخریب بنا و قبور پیشوایان اسلام شروع خواهد شد. اتفاقاً پس از اخذ فتوا از پانزده عالم مدینه و پخش آن در حجاز تخریب بی امان آثار خاندان رسالت در هشتم شوال همان سال آغاز گردید و تمام آثار اهل بیت و صحابه پیامبر از میان رفت و اثاثیه گرانبهای حرم ائمه بقیع (ع) غارت شد و قبرستان بقیع و صحابه به صورت خرابه درآمد که انسان از دیدن آن سخت وحشت می کند. سلیمان بلهید این چنین مطرح می کند. علماء مدینه منوره که خدا فهم و دانش آنها را روز افزون سازد درباره ساختن بناء بر قبور و مسجد قرار دادن آن چه می گویند؟ آیا جائز است یا نه؟ اگر جائز نیست و به شدت در اسلام ممنوع می باشد آیا تخریب و ویران کردن و جلوگیری از گذرادن نماز در کنار آن لازم و واجب است یا نه؟ اگر در یک زمین وقفی مانند بقیع که قبه و ساختمان بر روی قبور، مانع از استفاده از قسمت هایی است که روی آن قرار گرفته است آیا این کار غصب قسمتی از وقف نیست؟ علماء مدینه در محیط پر از ارعاب و تهدید به سوال شیخ پاسخی چنین گفتند: بناء بر قبور بطور اتفاق ممنوع است به گواهی احادیثی که بر ممنوعیت آن دلالت دارد. از این جهت گروهی بر تخریب و ویران کردن آن فتوا داده اند و در این مطلب به حدیثی که ابی الهیاج از علی(ع) نقل کرده استناد می جویند. علی به او گفت: من تو را بر کاری مبعوث می کنم که رسول خدا مرا برای آن برانگیخت. هیچ تصویری را نمی بینی مگر اینکه آن را محو کنی و قبری را مشاهده نمی کنی مگر اینکه آن را مساوی و برابر نمایی. در اینجا چند سؤال پیش می آید که: ۱- نظر قرآن در این باره چیست آیا از قرآن می توان حکم آن را به دست آورد؟ ۲- آیا امت اسلامی به راستی بر تحریم آن اتفاق دارند، یا این که در تمام ادوار اسلامی، جریان برخلاف بوده است و در زمان خود پیامبر و یاران او تعمیر قبور و ساختن خانه و سایبانی برآن وجود داشته است؟ ۳- مقصود از حدیث ابی الهیاج که مورد استفاده گروه «وهابیان» است چیست؟ ۴- مقصود از احادیث جابر، و ام سلمه و ناعم چیست؟ ۱- نظریه قرآن درباره تعمیر قبور: قرآن بطور خصوصی متعرض حکم این موضوع نشده است، ولی در عین حال، می توان حکم موضوع را از کلیاتی که در قرآن وارد شده استفاده نمود. الف) بناء بر قبور جزء شعائر الهی است: خداوند در قرآن امر به تعظیم شعائر الهی کرده و آن را دلیل تقوی و ایمان قلبی می داند. «هرکس شعائر الهی را تعظیم و تکریم کند، آن نشانه تقوای دلها است» سوره حج آیه۳۲ مقصود از بزرگداشت شعائر الهی چیست؟ «شعائر» جمع «شعیره» به معنی علامت و نشانه است. مقصود در آیه، نشانه های وجود خدا نیست زیرا همه عالم نشانه وجود او است. و هیچ کس هم نگفته است که تعظیم آنچه در عالم هستی است نشانه تقوی است. بلکه مقصود، نشانه های دین او است و لذا مفسران آیه را چنین تفسیر می کنند: «مَعالِمُ دین الله» نشانه های دین خدا. (مجمع البیان، ج۴، ص۸۳) یا در جای دیگر قرآن می فرماید: (اِنَّ الصَفا وَالمَروَه مِن شَعائِرِ الله) (همانا صفا و مروه از شعائر دین خداست)(بقره-۱۵۸) یا در جای دیگر می فرماید: شتری که برای ذبح سوق داده می شود. (وَالبُدنَ جَعَلناها لَکم مِن شعائرالله) (شتر فربه را از شعائر قرار دادیم)(سوره حج، آیه ۳۶) این آیات به خاطر این شعائرالله شمرده شده است زیرا نشانه های دینی در آن است. اگر به شتر یا صفا و مروه شعائرالله گفته می شود نه بخاطر منحصر به فرد بودن آنان است بلکه چون نشانه های دین خداست آن را شعائر می گویند. خلاصه، هرچیزی که نشانه خدا در آن باشد بزرگداشت آن مایه تقرب به درگاه خداوند است. به طور مسلم پیامبران و اولیای خدا جزء بزرگترین نشانه های خداوند هستند و یکی از طرق بزرگداشت آنان حفظ قبور آن هاست. برای روشن تر شدن این حقیقت لازم است مفاد آیه سی و شش از سوره «حج» را به دقت تجزیه و تحلیل کنیم: برخی از زائران خانه خدا از منزل خود، شتری را برای ذبح در کنار خانه خدا، به همراه می آورند، و با انداختن قلاده ای برگردن، آن را برای ذبح در راه خدا اختصاص می دهند و از دیگر شتران جدا می سازند از آن جا که این شتر به گونه ای به خدا وابسته است به حکم همان آیه از «شعائرالله» شمرده می شود و طبق این آیه باید مورد توجه و احترام قرار بگیرد. مثلاً: دیگر نباید بر آن سوار شد، و به موقع باید آب و علف آن را داد، تا لحظه ای که در آن نقطه ذبح شود. هرگاه یک شتر به خاطر تعیین برای ذبح در کنار خانه خدا، این چنین مورد احترام و جزء شعائر است و باید تعظیم گردد، چرا پیامبران و علما و اولیا و غیره. که از نخستین روزهای زندگی خود قلاده عبودیت و بندگی خدا و خدمت به آئین او را به گردن افکندن و رابطه میان خدا و خلق او را گردیده اند و مردم خدا و آئین او را در پرتو تلاشهای آنان شناخته اند جز شعائرالله نباشند. اگر صفا و مروه و منی و عرفات که همه جمادند و از سنگ و گِلی بیش نیستند و فقط به خاطر ارتباط با خدا جزو شعائر می باشند، چرا اولیاء الهی که ناشران آئین خدا و حافظان دین او و آنچه که وابسته است جزو شعائر نباشند. ب) بناء بر قبور، محبت به خاندان پیامبر است: قرآن مجید، به روشنی به ما دستور می دهد که به بستگان و خویشاوندان پیامبر گرامی، مهرورزیم آنجا که می فرماید: «قُل لا اَسئَلُکُم عَلَیهِ اَجراً اِلّا المَوَدّهَ فِی القربی» (سوره شوری، آیه۲۳). «بگو من بر رسالت مزد و اجری جز ابراز علاقه و دوستی به خویشاوندانم نمی خواهم». آیا از نظر جهانیان که مورد خطاب این آیه هستند، یکی از طرق ابراز علاقه به خاندان رسالت فقط قبور و تعمیر آن نیست در حالی که این رسم در میان تمام ملل جهان نیز وجود دارد، و همگی آن را یک نوع اظهار علاقه به صاحب قبر می دانند و لذا شخصیت های بزرگ سیاسی و علمی را در کلیساها، و یا در مقابر معروف دفن کرده و اطراف آن را گل و درخت کاری می کنند. ج) تعمیر قبور و امت های پیشین: از آیا قرآن استفاده می شود که احترام به قبور افراد با ایمان یک نوع امر رائج در میان ملل قبل از اسلام بوده است آنجا که درباره اصحاب کهف چنین می گوید: هنگامی که وضع اصحاب کهف بر مردم آن زمان روشن گردید، و مردم به دهانه غار آمدند درباره مدفن آنها دو نظر ابراز داشتند: ۱- «ابنُوا عَلَیهِم بُنیاناً» بر روی قبر آنان بنائی بسازید. ۲- «وَ قالَ الذین غَلَبُوا علی اَمرِهِم لَنتّخَذَّن علیهم مسجداً» گروه دیگر که در این کار پیروز شده بودند گفتند: مدفن آنان را مسجد انتخاب می کنیم. قرآن این دو نظر را نقل می کند، بی آنکه از آن ها انتقاد کند، البته می توان گفت اگر هر دو نظریه بر خلاف بودند قطعاً قرآن از آن انتقاد می کرد و یا عمل آنها را با لحن اعتراض نقل می نمود. در هر حال این دو نظر حاکی است که یکی از طرق بزرگداشت، اولیاء و صالحان حفظ قبور مدفن آنان بوده است. با توجه به این سه آیه مبارکه، هرگز نمی توان تعمیر قبور اولیاء الهی و صالحان را یک امر محرَّم و یا مکروه قلمداد کرد و بلکه می توان آن را یک نوع تعظیم شعائرالهی و تظاهر به مودت در قربی تلقی نمود. و مایه تکریم آنها شمرد. ۲- امت اسلامی و تعمیر قبور: با مراجعه به تاریخ مسلمین بعد از ظهور اسلام، پی می بریم که بنای بر قبور سیده عملی مسلمین در طول تاریخ بوده و مورد اعتراض هیچ یک از صحابه و تابعین تا این زمان واقع نشده است تنها گروهی به نام وهابی در عمل و گفتار با این کار مخالفت نموده اند. به نمونه هایی از این سیره عملی اشاره می کنیم: ۱- مسلمانان جسد پیامبر را در خانه ای سقف دار دفن نمودند و از آن به بعد آن مکان مورد توجه مسلمانان قرار گرفت. ۲- بخاری در صحیح خود روایت کرده: بعد از وفات حسن بن حسن بن علی(ع) همسر او تا یک سال قبه ای بر قبر او زد و به عزاداری پرداخت. ملاعلی قاری در شرح حدیث می گوید: (ظاهر این است که زدن قبه به جهت اجتماع دوستان بر قبر او برای ذکر و قرائت قرآن و حضور اصحاب برای دعا و مغفرت و رحمت بوده است. (صحیح بخاری، کتاب الجنائز، حدیث۶۲) ۳- سید بکری می گوید: از عدم جو از بنای بر قبور، قبور انبیاء و شهدا و صالحین و امثال آن ها استثنا می شود. (اعانه الطالبین، ج۲، ص۱۲۰) ۴- ابن شبه نقل می کند که: عقیل بن ابی طالب در خانه خود چاهی کند. در آن هنگام به سنگی برخورد که روی آن نوشته بود: این قبر حبیبه دختر صخربن حرب، عقیل چاه را پر از خاک کرد و روی آن اتاقی بنا نمود. (تاریخ مدینه منوره،ج۱،ص۱۲۰) ۵- سمهودی در توصیف مزار حمزه بن عبدالمطلب می گوید: بر مزار او قبه ای عالی، زیبا و محکم است… که در ایام خلافت خلیفه عباسی ناصردین الله. سال ۵۷۵-۶۲۲ هـ.ق ساخته شده است. (وفاء الوفاء، ج۲) ۶- ابن سعد در (طبقات) نقل می کند: بعد از وفات عثمان بن مظعون و دفن او در بقیع پیامبر چیزی را سر قبر او گذاشت و فرمود: این نشانه ای بر قبر اوست. (طبقات ابن سعد، ج۳، ص۲۹۱، ق۱) عمربن حرم می گوید: قبر عثمان بن مظعون را دیدم در حالی که چیز بلندی در کنار او مانند علم قرار داده بودند. مطلب نقل می کند: بعد از وفات عثمان بن مظعون و دفن او پیامبر به کسی دستور داد تا سنگی را بیاورد ولی او قادر به حمل آن نبود. پیامبر آستین را بالا زد و سنگ را بلند کرد و کنار قبر عثمان بن مظعون قرار داد فرمود: می خواهم بر قبر او علامت بگذارم. (سنن ابی داود، ج۳) ۷- ابن سعد از امام باقر(ع) روایت کرد که: فاطمه، دختر رسول خدا کنار قبر حمزه می آمد و آن را اصلاح می کرد. ۸- بخاری نقل می کند که بعد از وفات عبدالرحمن بن ابوبکر، عایشه دستور داد تا سر قبر او خیمه ای زده شود و کسی را نیز موکل بر آن نمود. مزار بزرگان: با مراجعه به تاریخ پی می بریم که ساختن زیارتگاه و مزار برای بزرگان، سنتی همیشگی و در طول تاریخ بوده است به برخی از آنها اشاره می کنیم: ۱- مزار بلال حبشی: قبر او در دمشق در باب الصغیر است. ابن جبیر می گوید: و در سر قبر مبارک او تاریخی به اسم اوست و دعا در آن موضع مبارک مستجاب است. بسیاری از اولیا و اهل خیری که به زیارت اولیاء متبرکند این مطلب را تجربه کرده اند. ۲- مزار سلمان فارسی: خطیب بغدادی می گوید: (قبر او الان ظاهر و معروف است. نزدیک ایوان کسری و بر روی آن ساختمانی است و در آنجا خادمی اقامت کرده تا آنجا و عمارتش را حفظ نموده و در امر مصالحش نظر کند، من آن موضع را دیده ام و چندین بار زیارت کرده ام. ۳- مزار طلحه بن عبیدالله: ابن بطوطه: مشهد طلحه بن عبیدالله یکی از ده نفری است که بشارت به بهشت به او داده شده. (داخل مدینه است و بر روی آن مسجدی است.) ۴- مزار ایوب انصاری: حاکم نیشابوری می نویسد: اهالی روم با قبر او عهد و پیمان دارند و به زیارت او می آیند و به او هنگام قحطی استشفاع می کنند. ۵- مرقد امیرالمؤمنین(ع): حسین بن احمدبن محمد معروف به ابن حجاج بغدادی یکی از شعرای قرن سوم و چهارم، قصیده فائیه ای در مدح امام امیرالمؤمنین(ع) دارد که کنار قبر حضرت سروده است. او به گنبد حضرت خطاب کرده و می گوید: ای صاحب گنبد سفید بر نجف، هرکس قبر تورا زیارت کند و نزد شما شفا طلبد شفا می یابد. ابوالحسن هادی را زیارت کنید. تا شاید شما از اجر و اقبال و خوشی بهره ببرید. مزارهای دیگری هستند مانند: امام کاظم، امام رضا، امام جواد و غیره. با این همه مرقد و مزار باید سؤالی را از وهابیان پرسید که آیا گذشتگان ما خود خبر از این مزارها و بناء بر قبور نداشتند که با این احادیث آنها را خراب کنند؟ در صورتی که روایاتی دیگر در این باره وجود دارد که قبلاً ذکر کردیم که این کار را رد نکردند بلکه از سوی پیامبر تأکید شده. ۳- استدلال به برخی از احادیث (حدیث ابی الهیاج): اکنون وقت آن رسیده که حدیث مورد نظر علماء وهابی را مورد دقت قرار دهیم. اینک حدیث را با سندی از صحیح مسلم نقل می کنیم: حَدَثنا یَحیی بن یَحیی وَ اَبُوبکرِ بنُ اَبی شَیبَهَ وَ زُهیرُبنُ حَربٍ قالَ: یحیی اَخبرنا و قالَ الأخرانِ، حَدَّثَنا: وَکِیعٌ عَن سُفیانَ عَن حَبیب بنِ اَبی ثابِتٍ عَن اَبی وائِلٍ عَن اَبی الهَیّاج اَلاَسَدی قالَ لِی علیُّ بن اَبی طالِبٍ اَلا اَبعَثُکَ عَلی ما بَعَثَنِی عَلَیهِ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) اَن لا تَدَعَ تِمثالاً اِلّا طَمَستَه وَلا قَبراً مُشرِفاً اِلّا سَوَّیتَهُ. (صحیح مسلم ج۳- کتاب الجنائز ص۶۱ و سنن ترمذی ج۲- ص۲۵۶-. مؤلف «صحیح» از سه نفر به نام های یحیی و ابوبکر و زهیر نقل می کند که وکیع، از سفیان از حبیب، از ابی وائل، از ابی الهیاج نقل می کنند که علی بن ابی طالب به ابی الهیاج گفت ترا به سوی کاری برانگیزم که پیامبر خدا مرا برآن برانگیخت تصویری را ترک مکن مگر اینکه آن را محو کنی، و نه قبر بلندی را مگر این که آن را مساوی و برابر سازی. گروه وهابی این حدیث را مستمسک خود قرار داده بدون اینکه در سند و دلالت حدیث دقت کنند. اولاً: حدیث از حیث سند و دلالت ضعیف است: ۱- رجال حدیث: ۱ وکیع بن جراح بن ملیح رواسی کوفی که در حق او تضعیفات زیادی رسیده است. (ر.ک تهذیب التهذیب ج۱۱) ۲- سفیان بن سعید بن مسروق ثوری کوفی که ابن حجر و ذهبی او را متهم به تدلیس و در حدیث کرده اند: یعنی حدیثی را به کسی نسبت می دهد که او را ندیده است. (همان ج۴، ص۱۱۵) ۳- حبیب بن ابی ثابت قیس بن دینار که او نیز به تدلیس نسبت داده شده است. (همان ج۲) ۴- ابو وائل اسدی که از منحرفین از امام علی(ع) بوده است. (ر.ک: تهذیب التهذیب، ج۴، ص۳۶۲) همچنین از والیان عبیدالله بن زیاد در کوفه بوده است، کسی که ظلم و غارتگری او بر احدی مخفی نیست. ۵- ابوالهیاج که در نقل حدیث مشهور نیست، لذا سیوطی در حاشیه سنن نسایی می گوید: «در کتب حدیث غیر از این حدیث از او نرسیده و کسی غیر از ابن حبان او را توثیق نکرده و ابن حبّان کسی است که مجهول ها را توثیق می کند. عجلی هم او را توثیق کرده، که أبش زیاده روی در توثیق تابعین است، به جهت خوشبینی که نسبت به آنان دارد. (ر.ک: زیاره القبور، علامه بدرالدین حوثی) ثانیاً: از حدیث دلالت؛ حدیث از حیث دلالت، اشکال های متعددی دارد: ۱- از حیث متن و سند اضطراب دارد؛ زیرا در حدیثی ابی الهیاج می گوید: «قال لی علّی» و در حدیث دیگر ابی وائل می گوید: «إنّ علیّاً قال لأبی الهیاج» و در حدیث دیگر چنین آمده است: «لأبعثنک» و می دانیم که اضطراب سند و متن موجب سقوط حدیث از حجّیت و اعتبار است. ۲- حدیث مربوط به حرم و خراب کردن قبر همه عالم نیست، بلکه مورد خاصی بوده که حضرت او را مأمور به آن کرده است. شاید برخی از قبور مشرکین بوده که مورد پرستش آنان قرار گرفته بوده است. و بر فرض که مطلق قبور بوده، چه ربطی به قبور اولیای الهی دارد که به جهت توجه مردم به خدا از طریق آنان و اقامه شعائر الهی، بدون هیچ توجه شرک آلود به آنان بنا شده است. ۳- اهل لغت و عرف به این نکته توجه کرده اند که ماده «تسویه» در صورتی که قرین مساوی با او ذکر نشود به معنای صاف کردن آن است فی نفسه. و این حدیث این چنین است: زیرا در آن نیامده که آن را مثلاً با زمین مساوی کنید، پس معنای ان این است که هر قبری که به مانند تَل و مثل کوهان شتر است او را صاف کن؛ زیرا در روایات آمده که تمام قبور شهدا همانند سنام و کوهان شتر بوده است. (کنزالعمال، ج۱۵، ص۷۳۶) ۴- روایت، ربطی به بنای سقف، دیوار و وجوب خراب کردن آن ندارد. ۵- این حدیث مورد اعراض علما و مسلمین در طول تاریخ بوده که این اعراض سبب وهن روایت خواهد شد. ب) حدیث جابر: مسلم از ابوبکر ابی شیبه، از حفص بن غیاث، از ابن جُریح، از ابی الزبیر، از جابر نقل کرده که فرمود: رسول خدا از گچ کاری در قبور و از این کسی بر روی قبور بنشیند و از بنای بر قبور نهی نموده است. به این مضمون روایات دیگری هم از طرق مختلف نقل شده است. لکن در این احادیث هم مجموعه ای از نقاط ضعف وجود دارد که باعث می شود از حجیت و اعتبار بیفتد: اولاً: در تمام احادیث جابر، ابن جریح و ابوالزبیر- با هم یا به تنهایی- وجود دارند. ابن حجر می گوید: از یحیی بن معین درباره حدیث ابن جریح سؤال شد، گفت: تمام احادیثش ضعیف است. از احمدبن حنبل نقل شده که درباره ابن جریح می گوید: احادیث ممکن نقل کرده است مالک بن انس در شأن او می گوید: ابن جریح مانند کسی است که در شب به دنبال جمع هیزم است کنایه از اینکه هر نوع حدیثی را نقل می کند. درباره ابوالزبیر نیز تضعیفاتی وارد شده است؛ احمد بن حنبل از ایوب نقل می کند ابوالزبیر ضعیف الروایه است. شعبه می گوید: ابوالزبیر نمازش را درست ادا نمی کرد. و نیز می گوید: او اهل تهمت بود. ابوحاتم رازی می گوید: حدیث او نوشته می شود ولی به او احتجاج نمی گردد. ثانیاً: حدیث از حیث متن شدیداً اضطراب دارد؛ زیرا با تعبیرهای گوناگون از جابر نقل شده است. در برخی از روایات از گچ کاری و اعتماد بر قبر نهی شده و در بعضی، از گچ کاری و کتابت و بنای بر قبر و راه رفتن بر آن، و در پاره ای، تنها از کتابت بر آن و در برخی دیگر از نشستن و گچ کاری کردن و بنا و کتابت بر آن، و در برخی هم اضافه بر اینها زیاده بر قبر وارد شده و روشن است که اضطراب متن، روایت را از حجیت ساقط می کند. ثالثاً: بر فرض صحت سند روایت و قطع نظر از اضطراب در متن، تنها دلالت بر نهی از بنای بر قبور دارد، ولی دلالت صریح بر حرمت ندارد؛ زیرا نهی بر دو قسم است: نهی کراهتی که استعمال زیادی در کلام شارع دارد و نهی تحریمی. درست است که اصل در نهی، حرمت است، ولی علما وفقها از این نهی، کراهت فهمیده اند، لذا مشاهده می کنیم که ترمذی در صحیح خود، این حدیث را تحت عنوان «کراهت بناء بر قبور» آورده است. و از این رو شارح صحیح ابن ماجه، سندی از حاکم نیشابوری نقل می کند که احدی از مسلمین به این نهی عمل نکرده است. بر فرض استفاده کراهت از این احادیث، می توان به سبب عناوین دیگر؛ همچون اقامه شعائر الهی و عناوین دیگر آن را از کراهت خارج کرده و داخل در استحباب نمود، همانند لباس مشکی پوشیدن در سوگ اولیای الهی خصوصاً عزای امام حسین(ع) حال با چند حدیث این چنینی آیا می توان یک عمل را تحریم کرده و آن را شرک آلود دانست، و عمل کننده را نیز مشرک نامید؟ ج)حدیث ابو سعید وام سلمه : وهابیان به دو حدیث دیگر نیزتمسک کرده اند:یکی ازابو سعید خدری که فرمود :رسول خدا(ص)نهی کرد که از بنای بر قبور ودیگر ازام سلمه که رسول خدا(ص)نهی کرد که ازبنای برقبر وگچ کاری کردن قبر. درضعف سند حدیث اول وجود وهب که مجهول است،کافی است . ودر حدیث دوم عبد الله بن لهیعه است که ذهبی از ابن معین نقل کرده کهاوضعیف است وبه احادیثش احتجاج نمی شود. همچین ازیحیی بن سعید نقل شده که او ابن لهیعه راچیزی به حساب نمی اورده است . زمین بقیع موقوفه است : ازجمله ادعاهایی که وهابیان برای توجیه تحزیب قبورائمه بقیع دارند،این است که :زمین بقیع موقوفه است واین بنا ها مخالف بانظر واقف است ،لذا باید ولی امر مسلمین آن ها راخراب کند. درجواب آن ها می گوییم :اولاً:درهیچ کتابی ،حدیثی یا تاریخی اشاره نشده که زمین بقیع موقوفه است؛ خصوصاً آن که زمین حجاز و مدینه چندان ارزشی نداشته که بخواهد کسی آن را وقف نماید. ثانیاً: بنا به نقل سمهودی، بقعه ای که در برگیرنده اجساد ائمه طاهرین در بقیع است خانه شخصی عقیل بن أبی طالب بوده است. لذا سمهودی می گوید: «عباس بن عبدالمطلب کنار قبر فاطمه بنت اسدبن هاشم در اول مقابر بنی هاشم در خانه عقیل دفن شد». حال با این وضع می توان به صرف ادّعای وقف، بارگاه مطهر اولیای الهی را خراب نمود؟ توسل: یکی دیگر از موارد اختلاف وهابیان و سایر مسلمین، توسل به اولیای الهی یا به تعبیری وسیله قرار دادن آنان نزد خداوند متعال است که وهابیان آن را جایز نمی دانند اما عموم مسلمین نه تنها آن را جایز می شمارند بلکه در طول تاریخ به آن عمل کرده اند. توسل انواع و اقسامی دارد که نزد عموم مسلمین برخی از آنها صحیح و بعضی باطل و دسته ای دیگر مورد اختلاف هستند. به همین دلیل هر کدام حکمی دارد. تعریف توسل: توسل در لغت: خلیل بن احمد می گوید: توسل از «وسلت الهی ربی وسیله» است: یعنی انجام دادن عملی را تا سبب آن به خدا نزدیک شوم. ابن منظور افریقی می نویسد: «وسیله چیزی است که انسان به سبب آن به مقصود خود رهنمون می شود.» توسل در اصطلاح: مقصود از توسل آن است که بنده چیزی یا شخصی را نزد خداوند واسطه قرار دهد تا او وسیله قربش به خدا گردد. فتواهای وهابیان: ۱- شیخ عبدالعزیزبن باز مفتی سابق حجاز می گوید: (توسل به جاه، برکت یا حقِ کسی بدعت است ولی شرک نیست) از این رو هرگاه کسی بگوید: «اللهم انی اسألک بجاه انبیائک او بجاه ولیک فلان او بعبدک فلان او بحق فلان او برکه فلان» جایز نیست، بلکه بدعت و شرک آلود است. ۲- شیخ صالح بن فوزان می گوید: (هرکس به خالق و رزاق بودن خداوند ایمان آورد ولی در عبادت واسطه های بین خود و خداوند قرار دهد در دین خدا بدعت گذارده و اگر به وسائط متوسل شود (به جهت جاه و مقام آنها) بدون آنکه آنان را عبادت کند، این بدعت حرام و وسیله ای از وسائل شرک است.) ۳- گروه وهابیان در جواب سؤالی از توسل می گویند: (توسل به ذات پیامبر و غیر او (انبیاء و صالحین) جایز نیست.) همچنین توسل به جاه پیامبر و غیر او حرام است و این عمل بدعت در دین است و از پیامبر یا صحابه حکمی در این مورد نرسیده است. این نظرات و اعتقادات تنها در قرن هشتم هجری قمری به وسیله ابن تیمیه ابلاغ گردید و بعد از او پس از دو قرن محمدبن عبدالوهاب این عقائد را تشدید کرد. ما درباره معنی عبادت بحثی جداگانه داریم که در اینجا مطرح نمی کنیم ولی یادآور خواهیم شد که توسل به اولیا به یک صورت (عبادت) و (شرک) محسوب می شود و به صورت دیگر مستجب است و بویی از عبادت نخواهد داشت. و در اینجا فعلاً به بحث آن نمی پردازیم. چیزی که مهم است بدانیم اینکه توسل به اولیاء الهی به دو صورت انجام می گیرد: ۱- توسل به ذات آنان، مثل اینکه بگوئیم: «اَللهُمَّ اِنّی اَتَوَسَّلُ اِلَیکَ بِنَبیِّکَ محمد«صلی الله علیه و آله» اَن تَقضِیَ حاجَتِی» بار الها به پیامبرت محمد(ص) توسل می جویم که حاجت مرا روا فرما. ۲- توسل به مقام و قرب آنان در درگاه الهی و حقوق آنها، مثل اینکه بگوییم: «اللهم اِنّی اَتَوَسَّلُ اِلَیکَ بجاهِ محمدٍ (صلی الله علیه وآله) و حُرمَتِه و حَقَّهِ اَن تَقضِیَ حاجَتی»: بارالها من به مقام و احترام آنان را که در نزد تو دارند وسیله خود قرار می دهم که حاجت مرا اداء فرمائی. از طرف وهابی ها هر دو صورت ممنوع اعلام شده است. در حالیکه احادیث اسلامی و سیره مسلمین بر خلاف نظریه وهابی ها گواهی می دهند و توسل به اولیاء را به هر دو صورت تجویز می کنند. اینک به تحلیل این بحث می پردازیم: توسل از دیدگاه قرآن: یکی از باب های عبادت خداوند متعال در کنار نماز و روزه، دعا و ذکر و… توسل به سوی او با وسیله دادن اولیاء و مقربین است، توسل به سوی خدا به واسطه مقربین یک نوع نزدیکی و قرب به خدا به حساب می آید: زیرا شخص متوسل زمان قلب خود را به سوی وجه خدا معطوف می دارد. خداوند متعال در آیه تغییر قبله می فرماید: «قَد نَری تَقَلُّبَ وَجهِکَ فِی السَّماءٍ فَلَنُو لِینَّکَ قِبلَهً تَرضاها فَوَلِّ وَجهَکَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرامِ وَ حَیثُ ماکُنتُم فَوَلُّوا وُجُوهَکُم شَطرَهُ وَ إِنَّ الَّذینَ اُوتُوالکتابَ لَیَعلَمونَ أنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِهِم وَمَااللهُ یغافلٍ عَمّا یَعمَلُون»: نگاه های انتظار آمیز تو را به سوی آسمان {برای تعیین قبله نهایی} می بینیم، اکنون تو را به سوی قبله ای که از آن خشنود باشی باز می گردانیم پس روی خود را به مسجدالحرام کن و هر جا باشید روی خود را به سوی آن برگردانید و کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده شده به خوبی می دانند این فرمان حقی است که از ناحیه پروردگارشان صادر شده {و در کتاب های خود خوانده اند که پیغمبر اسلام به سوی دو قبله نماز می خواند} و خداوند از اعمال آنها {در مخفی داشتن این آیات} غافل نیست. (بقره-۱۴۴) خداوند سبحان در این آیه دستور داده تا همه نمازگزاران هنگام نماز رو به قبله قرار گیرند. در نتیجه قبله را وسیله ای برای توجه به خویش قرار داده است. در آیه دیگر می خوانیم: «وَلَیسَ اَلبِرُّ بِأن تأتُوا البُیُوتَ مِن ظُهُورِها وَلکِنَّ اَلبِرَّ مَنِ اتّقی وَ أتُوا البُیوتَ مِن أبوابِها»(بقره-۱۸۹) کار نیک آن نیست که پشت خانه ها وارد شوید بلکه نیکی این است که پرهیزگار باشید و از در خانه وارد شوید و تقوا پیشه کنید تا رستگار گردید. در این آیه خداوند دستور می دهد که انسان ها از درب خانه ها وارد شوند که این اشاره به وسیله و اسباب دارد و لازم است هرکاری را از راهش انجام دهیم. قبله معبود انسان نیست بلکه چیزی است که انسان به واسطه توجه به آن در حقیقت به خدا توجه پیدا می کند از این جهت است که خداوند سبحان آدم را قبله ملائکه قرارداد و دستور داد تا بر او سجده کنند ولی این سجده در حقیقت برای خداست و لذا فرمود: «وَ إِذ قُلنا لِلمَلائکَهِ اسجُدُوا لِآدَمَ…» (و {یاد کن} هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده و خضوع کنید.)(بقره-۳۴) و به آیات دیگری هم می توان اشاره کرد که فقط آدرس آنها را می دهیم، (سوره یونس۸۷- یوسف۴- یوسف۹۹ و ۱۰۰ و ۱۱۱) که اشاره به سجده هایی که توسط مردم به انبیاء و اولیا صورت گرفته و اینها دلیل بر وسیله قرار دادن بین مخلوق و خالق است یا در جایی در قرآن صراحتاً به این موضوع اشاره کرده: «یا أَیُّهَا الَّذِنَ آمَنُوا اتَّقوالله وابتَغُوا أِلَیهِ الوَسِیلَهَ و جاهِدُوا فی سبیله لَعَلَّکُم تُفلِحُون»(مائده-۳۵) (ای کسانی که ایمان آورده اید از {مخالفت فرمان} خدا بپرهیزید و وسیله ای برای تقرب به او بجویید و در راه او جهاد کنید باشد که رستگار شوید. و نیز می فرماید: «وَلَؤأنَّهُم إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم جاؤُوکَ فَاستَغفَروا اللهَ وَاستَغفَرَلَهُمُ الرَّسولُ لَوَجَدُوا الله تَواباً رجیماً» (نساء-۶۴) (و اگر این مخالفان هنگامی که به خود ستم کردند، {و فرمان های خدا را زیر پا گذاشتند} به نزد تو می امدند و از خدا طلب آموزش می کردند و پیامبر برای آنها استغفار می کرد، خدا را توبه پذیرِ مهربان می یافتند. در این آیه خداوند وسیله را معین کرده که همان استغفار و توبه و بازگشت به پیامبر و استغفار آن حضرت و شفیع قرار گرفتن او بین گنهکار و خداست. با توجه به این آیات هیچ جای شهه باقی نمی ماند که توسل و وسیله قرار دادن نه تنها کار حرام و منکری نیست بلکه می توان گفت مستحب است. بعضی توسل به پیامبر را محدود به دوران پیامبر کرده اند و می گویند توسل به پیامبر در زمانی که زنده بود جایز بود و اکنون که مرده نمی توان به آن حضرت توسل کرد: (محمو سعید ممدوح) از علمای بزرگ اردن پس از نقل اقوال علمای اهل سنت مبنی بر جواز توسل می گوید در این آیه شریفه:«ولَو أَنَهُم اِذ ظلموا…» (نساء-۶۴) که به گنهکاران دستور داده که برای بخشش خود به پیامبر متوسل شوند و او را شفیع خود قرار دهند. این آیه شامل زمان حیات پیغمبر نیست و شامل بعد از مرگ او نیز می شود و اگر کسی ان را محدود به زمان پیامبر کند اشتباه کرده چون هرگاه فعلی بعد از حروف شرط قرار گرفت معنای عموم را می رساند و از بهترین حالات فهم کلی و عموم از یک عبارت است. هم چنان که در صفحه ۲۲ کتاب ارشادالفحول به این مطلب اشاره شده. استاد بزرگوار علامه و محقق (سید عبدالله صدیق غماری) می نویسد: این آیه عمومیت دارد و شامل حیات و پس از مرگ می شود و اختصاص آن به یکی از دو حالت دلیل می خواهد که آن هم موجود نیست. مفسران و شارحان این کتاب مقدس هم از این آیه معنای عموم را فهمیده اند، زیرا همه مفسران داستان مشهور آمدن اعرابی را کنار پیامبر به نقل از عتبی را ذیل همین آیه آورده اند. توسل به پیامبر چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت بوده اما ما اینجا برای حل شبهه که بعد از رحلت آمده چند روایت تاریخی می آوریم: ۱- توسل ابوبکر به پیامبر: پس از انتشار خبر فوت پیامبر اکرم در شهر مدینه و آگاهی ابوبکر از رحلت آن حضرت، از محل سکونتش (سُنح) حرکت کرد و خودش را به منزل پیامبر رساند وارد مسجد شد و با هیچ کس سخن نگفت، نزد دخترش عایشه رفت، بدن پیامبر را مشاهده کرد که در بُردی پیچیده اند کنار بدن رسول خدا نشست پارچه را از صورت پیامبر کنار زد و خودش را روی بدن انداخت و بوسید و گریه کرد و خطاب به آن حضرت گفت: ای پیامبر حق خداوند، دو مرتبه مردن را از تو برداشته و فقط مرگی را برای تو مقدر فرموده بود که سپری شد. زینی دحلان، مفتی شهر مکه در ادامه نقل این حدیث می گوید: ابوبکر گفت: ای رسول خدا زندگی و مرگت پاک و طاهر و با برکت بود. با مرگ تو، وحی الهی برای همیشه قطع شد. مقام و شأن تو برتر از توصیف است و اجازه گریه نمی دهد و اگر مرگ تو در اختیار ما بود، با جان های خود از مرگت جلوگیری می کردیم. ای پیامبر در پیشگاه خدا ما را یاد کن و فراموش نفرما: در اینجا می بینیم که ابوبکر با این جملات (اذکرنا یا محمد. عندربک ولنکن علی بالک) به رسول خدا متوسل گردیده و شفاعت در نزد پروردگار را خواستار می گردد. ۲- توسل امیرالمؤمنین به پیامبر: هنگامی که بدن مطهر پیامبر را غسل می داد، آن حضرت را مورد خطاب قرار داد و عرض می کرد: ای رسول خدا پدر و مادرم فدایت باد! با مرگ تو وحی الهی و پیام های آسمانی قطع شد. یادآور ما نزد پروردگارت باش. ۳- توسل ابو ایوب انصاری کنار قبر پیامبر: حاکم نیشابوری و احمدبن حنبل از داودبن ابوصالح داستان گفتگوی مروان با ابوایوب انصاری را که برای زیارت آمده بود را نقل می کند: مروان حکم خلیفه اموی متوفای ۶۳هـ.ق شخصی را دید که کنار قبر پیامبر نشسته و صورت خود را روی قبر قرار داده است. گردن او را گرفت و گفت: آیا می دانی چکار می کنی؟ وقتی که خوب دقت کردید ابو ایوب انصاری است. پاسخ داد: بله، می فهمم چه کار می کنم. آمده ام به زیارت رسول خدا و به دیدن سنگ قبر نیامده ام. از آن حضرت شنیده ام که فرمود: زمانی که انسان های شایسته متولی امور دینی مردم باشند، بر دین خود گریان نباشید ولی اگر افراد نالایق (همانند تو) زمام امور را به دست گرفتند، بر دینتان هراسان و اشک بریزید. توسل بزرگان حنابله به قبر امام کاظم: خطیب بغدادی از علمای بزرگ اهل سنت می نویسد: ابوعلی فلای متوفای ۲۴۲هـ.ق می گفت: که هرگاه مشکلی برایم پیش می آمد کنار قبر حضرت موسی بن جعفر می رفتم و به او متوسل می شدم، مشکلاتم بر طرف می شد. (تاریخ بغدادی). باز از این روایات زیاد داریم اما برای اختصار به همین اندازه اکتفا می کنیم. بعد از رحلت پیامبر و توسل به قبر او، مردم مرتب به اولیاء و اهل بیت پیامبر متوسل می شدند که فقط به آدرس آن اکتفا می کنیم. (اسدالغابه، ج۳، ص۱۱) (المواهب، ج۳، ص۳۸۰) (فتح الباری فی شرح البخاری، ج۲) (صواعق المحرقه) (صحیح بخاری، ج۲، ص۳۲) و باز روایات متعددی داریم و به همین احادیث و آیات و روایات بسنده می کنیم. انشاالله که مورد قبول درگاه حق و آقا امام زمان واقع شده باشد. و من الله توفیق

نظر بدهید!!!

نظر شما برای “وهابیت”

قالب وردپرس