جزوه های تهیه شده

مجمع پیروان مهدی موعود جزوات

تبار مردمان آذربایجان

تبار مردمان آذربایجان پیرامون تبار مردمان ساکن در آذربایجان تا کنون ۳ انگارۀ کاملاً متفاوت از هم ارائه شده است. ۱- آذربایجانی های ترک تبار: مطرح کنندگان این انگاره، تجزیه طلبان پان ترکیست بوده اند. ۲- آذربایجانی¬های آریایی تبار: مطرح کنندگان این انگاره، پژوهشگران ایرانی و نیز، برخی از مورخان غربی بوده اند. ۳- آذربایجانی¬های قفقازی تبار: بی اعتبارترین دسته از ۳ انگاره را تشکیل می دهند زیرا بر طبق اسناد بررسی شده، بومی چندانی در طول تاریخ منطقه به غیر از مواردی که از اسکان ایرانیان ذکر گردید، دیده نشده است. اما انگارۀ اول را پان ترکیست ها بر پایۀ زبان رایج امروزی مردمان آذربایجان ارائه داده اند. آنها اینگونه اذعان کرده اند که چون این مردمان به زبانی سخن می گویند که بسیاری از واژه هایش ازاسکلت بندی زبان ترکی پیروی می کند، بنابراین باید ترک تبار به حساب آیند! سوای این که این نوع طرز فکر یک سفسطه بیش نیست، (زیرا اگر این چنین باشد، باید مردمان غنا یا ساحل عاج را نیز به خاطر تکلم به زبان فرانسه، فرانسوی تبار نامید که این محال است) پیش از بررسی درستی هر کدام از این انگاره ها، ابتدا باید اطلاعاتی را پیرامون مشخصات وراثتی ونژادی هر یک از نژادهای مورد بحث (ترک، آریایی، بومی غیر ترک – غیر آریایی) بیان نماییم. برای بررسی ویژگی های نژادی ترکان، باید ابتدا به خاستگاه ابتدایی آنان پی برد. منظور از خاستگاه، سرزمینی است که نیاکان این گروه نژادی برای هزاران سال در آن جا اقامت گزیده بودند وازاین جهت دچار تغییرات و در نتیجه کسب صفات نژادی عمومی و اختصاصی گشته اند. برای یافتن این سرزمین ابتدایی باید به اسناد تاریخی رجوع نمود. نخستین جایی که به طور مکتوب از نام ترک Turk سخن به میان آورده شده، یک سند چینی است که به صورت رسمی در آن دو عنوان توجوئه Tujue و گئوک ترک Guk turk برای یک گروه از مردمان همسایۀ ساکن در مناطق باختری و شمال چین ثبت شده است.بعدها این مردمان به ۵ طایفۀ اویغور Uyghur، قرقیز، اغوز Oghuz، ترک و ترکمن انشعاب یافتند: این اتفاق در سدۀ هشتم میلادی روی داد. در کنار این سند، اشاره به نوشته های ایرانی (به ویژه از دورۀ ساسانی) که از همسایگی ترکان در مناطق خاوری سرزمین ایران دردوران شاهنشاهی ساسانی خبر می دهند (باازمیان برداشته شدن هپتالیان سکایی تبار، ترکان با ایران همسایه شدند) و یا یورش ترک های غزنوی، سلجوقی و یا دیگر قبایل ترک زبان از نواحی خاوری، نیز موید این مسئله است که ترکان از سرزمین آسیای شرقی برخاسته اند. در متن چینی یاد شده که مربوط به دوران میانی تاریخ چین است(۵۵۲م) به رهبر گئوک ترک ها با نام بومین Bumin یا تومان خان Tuman khan و یا خاقان Khagan اشاره شده که به کمک پسرانش اولین زمامداری رسمی، محلی و نیمه مستقل ترکان را به سال۵۵۲ میلادی و در شمال باختری چین (جایی که یک صد سال پیش از آن، آتیلای هون تبار بر آن حکومت می راند) بر پا داشت.این مکان امروزه منطقۀ خودمختار سین کیانگ اویغور Xin jiang uyghur چین خوانده می شود.قبیله ای که این قدرت محلی را با نام گئوک ترک ایجاد نمود، آشیتا نام داشته که از قبایل آلتایی شناخته می شد. بنابراین در جمع بندی تمامی این اسناد به یک نتیجه دست می یابیم. ترکان از شمال سرزمین چین برخاسته اند که در آن نژاد زرد شمال می زیسته است: مناطق شمال و شمال غربی منچوری. لذا ترکان مهاجم نظیر سلجوق ها، ترکمن ها، قرقیزها و ترک ها بایستی که در بر دارندۀ صفات و معیارهای نژادی زردپوستان شمالی باشند. اما این معیارها شامل چه پارامترهایی اند و چگونه به وجود آمده اند؟برای بررسی این مورد ابتدا لازم است تا مختصری از مسیر خروج انسان اندیشمند نوینHomo Sapiens) Sapiens) از آفریقا و مهاجرت وی به شرق آسیا و در نتیجه، تغییراتی را که در آن مناطق دچار شد، بیان نماییم. در حدود ۱۰۰ هزارسال پیش گروهی بزرگ از نخستین انسانهای اندیشمند نوین (نیاکان امروزی ما که از نظر ریخت شناسی و آناتومیک کاملاً مشابه ما بوده اند)، از مسیر دریای سرخ و صحرای سینا وارد سرزمین های آسیای غربی شدند. این گروه که همگی سیاه پوست بودند (زیرا شرایط آب و هوایی آفریقا – خاستگاه پیدایش انسان – به گونه ای بوده که نخستین انسان اندیشمند نوین ایجاد شده به صورت سیاه پوست باشد تا از اثرات مخرب و سرطانزای تابش شدید آفتاب در قارۀ مذکور در امان باشد)، وارد فلات ایران شده و برای مدتی در آن ساکن شدند. سپس دسته ای از این مردمان فلات ایران را ترک گفته و از مسیر هند به مناطق آسیای جنوب خاوری رهسپار شدند. آن گروه نیز که در فلات ایران باقی ماندند به دو دسته تقسیم شدند: ۱– یک دسته در حدود ۴ هزار سال قبل از طریق منطقۀ آناتولی و تنگۀ داردانل به سوی اروپا رهسپار شد. ۲- دستۀ دیگر نیز به سمت مناطق آسیای مرکزی، واقع در شمال خاوری فلات ایران حرکت نمود. در کنار دو دسته ای که توضیح داده شد، گروهی را که از طریق دریای سرخ وارد شبه جزیرۀ عربستان شدند و نیز آن دسته انسان هایی را که در آفریقا باقی ماندند نباید فراموش کرد. اما گروهی که به سمت سرزمین های جنوب شرق آسیا حرکت نمود، خود نیز به دو دسته تقسیم شد: ۱ – گروهی که وارد جزایر قارۀ اقیانوسیه (نظیر استرالیا، تاسمانی و زلاندنو) شدند. ۱- گروهی که در آسیای جنوب شرق باقی ماندند. دستۀ اخیر (ساکنان جنوب آسیای خاوری) با گذر زمان چند ده هزارساله به علت برخورد با آب و هوایی تقریباً متفاوت با شرایط نخستین خود در آفریقا، جهت سازگاری با محیط جدید خود دچار تغییراتی گشتند که به این صورت بود: رنگ پوست آنها روشن تر شد. اما از آنجایی که ویژگی های سیاهپوستی آنان تفاوت هایی کرده و دیگر از نوع آفریقایی تبار نبود، بلکه مبدل به صفات جدیدی با عنوان بومیان سیاهپوست شرقی شده بود (مثل پر مو شدن بدن و بلند شدن ریش). این روشن شدن رنگ پوست به جای حرکت به سمت رنگ سفید، به سمت حالت تیره تری رفت که از آن به عنوان رنگ پوست زرد نام می برند. پس از مدتی گروهی از مردمان زرد پوست آسیای جنوب شرقی، به نواحی شمالی تر(مرکز و شرق چین کنونی) مهاجرت نمودند. در نتیجه با گذر زمان چندین هزارساله، متحمل تغییرات دیگری نیز شدند که عبارت بود از: روشن تر شدن رنگ پوست به علت کاهش زاویۀ تابش آفتاب، صاف تر شدن حالت مو(نسبت به حالت موی فردار سیاه پوستان ونیمه صاف زردپوستان جنوب.) و کم موشدن سطح پوست بدن. در کنار این تغییرات، دگرگونی دیگری نیز در این مردمان به وجود آمده بود که ریشه در زمانی داشت که هنوز در سرزمین های جنوب شرقی آسیا می زیستند. تغذیه این مردمان نسبت به آنچه که در آفریقا مصرف می نمودند تفاوت کرده بود. در سرزمین نوین این مردمان از موادی تغذیه می کردند که تا حد زیادی سخت و سفت بوده و در نتیجه با گذر زمان و پیدایش چندین نسل، نیروی انتخاب طبیعی و فشار تکامل جهت سازگاری این مردمان با شرایط جدید موجب شد تا استخوان های گونه این افراد رشد کند. و بنابراین فرمی ازجمجمه را به وجود آوردند که امروزه آن را در افراد زردپوست مشاهده می کنیم: گونه های برجسته. تغییر دیگری که در مهاجرین مذکور روی داد، تغییر شکل ابعاد جمجمه بود. فرم جمجمه سیاه پوستان مزوسفال و میان سری است. این مسئله را می توان از طریق فرمول زیر به دست آورد: ۱۰۰ × طول سر / عرض سر چنانچه عدد حاصل بیشتر از ۶/ ۸۰ به دست آید، فرد یا نژاد مورد نظر پهن سر(براکی سفالیک)، بین ۷۸ تا ۶/۸۰ ، میان سر و کمتر از ۹/۷۵ باریک سر یا دلیکو سفالیک خواهد بود. با پیدایش نژاد زرد جنوبی از مهاجرین سیاه پوست شرقی، شکل جمجمه به صورت براکی سفال یا پهن سر درآمد. این ویژگی همچنان در زردپوستان مهاجر به مناطق مرکزی نیز باقی ماند.اما مهاجرت دوباره گروهی از زردپوستان مرکزی به نواحی شمالی تر( منچوری) باعث شد تا این مردمان در شرایط کاملاً متفاوتی از نظر اقلیمی قرار گیرند. زیستن در آب و هوای سخت بیابانی و پیچیدۀ ناحیۀ ذکر شده باعث شد تا مرز جمجمۀ این مردمان به علت کارکرد بیشتر مغز جهت سازگار شدن با محیط ودوام در آن، به شکل مزو سفال و گهگاه در موارد اندک، دلیکو سفال درآید. از میزان برجستگی لب ها کاسته شده و موها کاملاً صاف تر گردید. همچنین جهت حفاظت چشم ها در برابر وزش بادهای پر از شن در تابستان و نیز انعکاس نور خورشید در اثر برخورد با برف و یخ در زمستان این منطقۀ بیابانی موجب شد تا طبیعت و قانون فشار تکامل حاکم بر آن، چین پلک بالایی این مردمان رشد کند و به این صورت، اپی کانتوس یا آنچه اصطلاحاً چشم بادامی خوانده می شود، ایجاد گردد.رنگ پوست این گروه مهاجر نیز به علت کاهش زاویۀ تابش آفتاب، روشن تر شده و به صورت زرد کم رنگ( گاه رویه کبودی) و یا حتی متمایل به سفید پیدایش یابد.

مجمع پیروان مهدی موعود جزوات

سه سردمدار یهودی پان ترکیسم

سه سردمدار یهودی پان ترکیسم «لئون کاهون» (Leon Cohen 1841-1900) یک یهودی فرانسوی و یکی از شرق‌شناسانی بود که کتاب وی به نام « مقدمه‌ای بر تاریخ آسیا»، تاثیر شگفت انگیزی در گرایش روشنفکران عثمانی و در کنار آنان، رویکرد شماری از روشنفکران ترک زبان مسلمان قلمروی روسیه به آرمان‌های پان‌تورانیسم داشت.نظریه‌ تاریخی وی درباره‌ میراث کهن ترکان، در پایه‌ریزی نظام فکری جنبش پان‌تورانیسم و پان ترکیسم، از اهمیت زیادی برخوردار است.«ضیا کوک آلپ» که از وی به‌عنوان پدر پان‌ترکیسم نام‌برده می‌شود، در نوشته‌های خود به‌طور آشکار از تاثیر تعیین کننده‌ای که نوشته‌های کاهون بر افکار و آرای او داشته است، یاد می‌کند. لئون کاهون با برابر گرفتن «تور و تورک» و مصادره‌ تاریخ تورانیان که با ایرانیان از یک ریشه و نژاد هستند به نفع ترکان، توران زمین را که در اسناد کهن به آن «ایران بیرونی» نیز گفته می‌شود، به‌عنوان سرزمین پدری و وطن اصلی ترکان معرفی می‌کند. وی همچنین با تجلیل از چنگیزخان و امپراتوری مغول، ترکان را فرزندان راستین مغول و میراث‌دار آنان می خواند و تشکیل امپراتوری جهانی ترک را از هر نظر شایسته و در توان این فرزندان (ترکان) برمی‌شمارد. نوشته‌های کاهون که در پی تحقق هدف سیاسی موردنظر انگلیس و در رقابت با روسیه است، در واقع یک فراخوان آشکار و فریبنده از ترکان به تلاش و کوشش برای تاسیس یک امپراتوری تورانی- ترک در سرزمین‌های جنوبی قلمروی امپراتوری روسیه از اقیانوس آرام تا دریای سیاه می‌باشد.لئون کاهون، با روشنفکران تجدیدنظر طلب عثمانی در پاریس و استانبول (اسلامبول) ارتباط و مراوده نزدیک داشت. وی بسیاری از آنان را به عضویت لژهای ماسونیک، ازجمله گراندلژ اورلئان فرانسه درآورد. کسانی که بعدها رهبری جنبش ترکان جوان را برعهده گرفتند، همه از اعضای همین لژهای فراماسونری بودند. «آرمینیوس وامبری» (۱۸۳۲-۱۹۱۳/ Arminius Vambery)، یهودی مجارستانی، یکی دیگر از شرق‌شناسانی بود که به خدمت دولت انگلیس درآمد و در راه پیشبرد سیاست‌های استعماری ان دولت در رقابت با روسیه در آسیا، خدمات ارزنده‌ای انجام داد.وی که استعدادی شگفت‌انگیز در آموختن زبان‌های مختلف داشت، مدتی را در استانبول به فراگیری زبان‌های شرقی گذراند. نامبرده به‌ویژه چندان به زبان‌های فارسی، ترکی و عربی تسلط یافت که این زبان‌ها را به‌خوبی زبان مادری، صحبت می‌کرد و با ادبیات آنها آشنایی کامل داشت. وامبری پس از آن‌که مدت شش سال در استانبول به‌عنوان مترجم در وزارت خارجه عثمانی، مشغول به کار بود، از سوی دولت انگلیس به ماموریت آسیای مرکزی (خوارزم و ماوراءالنهر) فرستاده شد. وی در سال ۱۸۶۳ میلادی با ظاهر یک فرد مسلمان مومن اهل استامبول و در لباس فقر و درویشی، همراه با کاروان حاجیان بخارایی به این سفر مبادرت ورزید و طی این سفر اطلاعات بسیار حساس و مفیدی از موقعیت جغرافیایی و اوضاع سیاسی و اجتماعی آسیای مرکزی (خوارزم و ماوراءالنهر) و شمال افغانستان و مواضع و استحکامات نظامی روسیه در شرق دریای مازندران فراهم آورد. وامبری در کتاب خود به نام «سفرهایی به آسیای مرکزی»، ضمن شرح این مسافرت پرماجرا، طرح و نقشه‌ تاسیس یک امپراتوری پان‌ ترکیستی را ترسیم می‌کنند. وی در نوشته‌های بعدی، برای مفهوم بندی امپراتوری «پان تورانی» موردنظر «طرح‌هایی از آسیای مرکزی» را ارایه می‌نماید. تا جاییکه می‌نویسد:خاندان عثمانی با ویژگی دودمانی ترکی و داشتن پیوندهای خویشاوندی زبانی، مذهبی و تاریخی، می‌توانست بنیان‌گذار یک امپراتوری بزرگ از سواحل آدریاتیک تا چین باشد.این امپراتوری همچنین می‌توانست بسیار قوی‌تر از امپراتوری رومانف باشد که قهرا از ناهمگون ‌ترین عناصر به‌وجود آمده بود.آناتولی‌ها، آذربایجانی‌ها، ترکمن‌ها، ازبک‌ها، قرقیزها و تاتارها گروه‌هایی بودند که از پیوندشان [امپراتوری] معظم ترک می‌توانست ظهور کند. در این‌صورت این امپراتوری بسیار بهتر از ترکیه کنونی قادر بود با رقیب شمالی خود مقابله کند. نوشته‌های ستایش‌آمیز وامبری درباره میراث کهن ساکنان باستانی آسیای مرکزی (خوارزم و ماوراءالنهر)، یعنی تورانیان و انتساب آن به ترکان که به منظور ترویج و گسترش فکر احیای ملت بزرگ ترک صورت می‌گرفت، در امپراتوری عثمانی با استقبال گرم و گسترده‌ای روبرو گردید. آنگونه که در کنار روشنفکران، صاحب‌منصبان سیاسی و نظامی و حتا برخی از شاهزادگان عثمانی در هوای تجدید عظمت تاریخ، فرهنگ و تمدن گذشته‌ ترکان به حرکت و جنبش برخاستند. یک سال پس از انتشار کتاب وامبری، یعنی در سال ۱۸۶۵ میلادی، «انجمن عثمانیان نو» در استانبول پایه‌گذاری شد. در این انجمن، افزون بر روشنفکران تجددخواه چون «نامق کمال»، شماری از درباریان عثمانی طرفدار اصلاحات نیز عضویت داشتند.«انجمن عثمانیان نو» با برداشتی ترکی از اسلام که آمیزه‌ای از اسلام‌خواهی و ترک‌گرایی بود، در پی آن بود که با اصلاحاتی در ساختار سیاسی امپراتوری عثمانی و تبدیل آن به یک امپراتوری مشروطه، آن‌را به نیروی محرکه‌ مناسبی برای دست‌یابی به رویای تاسیس یک امپراتوری بزرگ ترک مبدل سازد.ترویج تفکر انجمن عثمانیان نو و شیوه و هدف اقدامات اصلاحی رهبران این انجمن، سرانجام در اواخر قرن نوزدهم میلادی، به نهضت فکری و اجتماعی فراگیر و غالبی در امپراتوری عثمانی بدل گردید که جنبش ترکان جوان از درون آن برخاست. وامبری در سال ۱۹۰۱ میلادی، «تئودر هرتسل» بنیان‌گذار نهضت «صهیونیسم» را که در تلاش یافتن راهی برای کوچاندن یهودیان اروپا به سرزمین فلسطین بود به ملاقات «سلطان عبدالحمید دوم» به دربار عثمانی برد.نامبرده از یک‌سو با دربار عثمانی و با شخص سلطان رفاقت می کرد و سلطان عبدالحمید را در اداره امور مشورت می‌داد و از سوی دیگر، رهبران ترکان جوان را که شاگردان وفادار آموزه‌های پان‌ترکی وی بودند، در دشمنی با سلطان ترغیب می‌کرد و برای مصادره‌ قدرت راهنمایی می‌نمود. «آرتور لوملی دیوید» (Arthur Lumley David)، یک انگلیسی یهودی تبار و یکی از شرق‌شناسانی بود که نوشته‌های وی درباره شکوه و عظمت تاریخ باستانی ترکان و ویژگی‌های زبان ترکی، فکر برپایی ملت بزرگ ترک را در ذهن روشنفکران عثمانی پروراند و مواد و مصالح لازم موردنظر را برای شکل‌گیری اندیشه‌ پان‌ترکیسم فراهم ساخت. نوشته‌های ترک‌ستایانه‌ این شرق‌شناس، به‌ویژه کتاب‌های «بررسی‌های مقدماتی» و«دستور زبان ترکی» که در پی تبلیغ و اثبات برتری نژادی و زبانی ترکی نسبت به سایر ملل شرق، از جمله اعراب و ایرانیان می‌باشد، به‌طور آشکار با هدف برانگیختن و شعله‌ور ساختن احساسات ترک گرایی برتری‌جویانه‌ نژادی روشنفکران عثمانی و نخبگان ترک زبان قلمروی روسیه به رشته تحریر درآمده است. امروز این یقین حاصل است که اکثریت قریب به اتفاق این شرق شناسان در خدمت پیشبرد سیاست‌های استعماری دولت‌های غربی، به‌ویژه دولت انگلیس، در میدان رقابت‌های سلطه‌طلبانه‌ استعماری آن دولت با روسیه در آسیای مرکزی (خوارزم و فرارود) و قفقاز، در طول قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی بودند. هدف اصلی این پژوهش‌ها، همچنان که در این نوشتار از آغاز بر آن تاکید شد، جعل هویتی ترکی برای اقوام ترک‌زبان قلمروی روسیه و برانگیختن احساس همبستگی و وحدت میان ترکان عثمانی و اقوام یاد شده و تبلیغ موجودیت ملت بزرگ ترک، از دریای سیاه تا اقیانوس آرام به‌منظور ایجاد کمربند پان ترکی حایل میان قلمروی روسیه و مناطق نفوذ و متصرفات آسیایی دولت انگلیس، به‌ ویژه حفظ هندوستان از دست اندازی‌های دولت روسیه بود. نقش و تاثیر دروغ نوشته‌های ترک‌شناسان غربی، به‌ویژه آثار ترک‌ستایانه‌ سه تن از شرق‌شناسان یهودی نامبرده درباره‌ عظمت تمدن و فرهنگ باستانی ترکان و توانمندی‌های زبان ترکی، بر روشنفکران ترک در گرایش آنان به پان ترکیسم برای احیای ملت بزرگ ترک، تنها به قلمروی عثمانی محدود نماند، بلکه همان‌گونه که طراحان سیاست‌های استعماری انگلیس از آغاز انتظار داشتند، این آثار نوشته‌ها بر آرای بسیاری از نخبگان ترک زبان قلمروی روسیه نیز تاثیر مستقیم گذاشت. منابع: ۱- پیتر هاپکرک ـ بازی بزرگ، عملیات جاسوسی روس و انگلیس در آسیای مرکزی و ایران ـ ترجمه رضا کامشاد ـ نشر نیلوفر ـ تهران ۱۳۷۹ ۲- دکتر حمید احمدی ـ قومیت و قوم‌گرایی در ایران / افسانه و واقعیت ـ ر ۳۵۷ ـ نشر نی ـ تهران ۱۳۷۹ ۳- گریگوریقیکیان ـ شوروی و جنبش جنگل (یادداشت‌های یک شاهد عینی)ـ به کوشش برزویه دهگان ـ موسسه انتشاراتی نوین ـ چاپ اول ۱۳۶۳٫ ۴- پرفسور برنارد لویس ـ ظهور ترکیه نوین ـ ترجمه محسن سبحانی ـ تهران ۱۳۷۲ ۵- محمود محمود ـ تاریخ روابط سیاسی ایران وانگلیس در قرن نوزدهم ـ جلد سوم ـ فصل سی‌و هشتم ـانتشارات اقبال ـ چاپ پنجم . ۶- کاوه بیات ـ ناسیونالیسم ترک و ریشه‌های تاریخی آن ـ ماهنامه نگاه نو ـ شماره ۴ـ دی ماه ۱۳۷۰٫ ۷ـ علی‌رضا سلطان‌شاهی ـ پان‌ترکیسم و یهود ـ کیهان هوایی ـ شماره ۱۲۷۴ـ ۲۶ فروردین ۱۳۷۷٫ ۸- عبدالله مرادعلی بیگی- خیالبافی پان‌ترکیست‌ها، واقعیت تاریخی! مجله گزارشـ شماره ۷۵ ـ اردیبهشت ۱۳۷۶٫

حکومت خودمختار آذربایجان

حکومت خودمختار آذربایجان حکومت ملی آذربایجان آذربایجان میللی حکومتی → ۲۱آذر ۱۳۲۴–۱۹ آذر ۱۳۲۵ ← پرچم پایتخت تبریز زبان‌(ها) ترکی آذربایجانی دولت دولت سوسیالیستی نخست‌وزیر – ۱۹۴۵ سید جعفر پیشه‌وری تاریخچه – تأسیس ۲۱آذر ۱۳۲۴ – انقراض ۱۹آذر ۱۳۲۵ حکومت خودمختار آذربایجان، با نام رسمی حکومت ملی آذربایجان (به ترکی آذربایجانی: آذربایجان میللی حکومتی ) یک حکومت مورد پشتیبانی اتحاد شوروی بود که در سال‌های ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ در منطقهٔ آذربایجان ایران به پایتختی تبریز توسط فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری جعفر پیشه‌وری تشکیل شد. ماجرای تأسیس و نابودی این حکومت به بحران ایران که یکی از سرآغازهای جنگ سرد بود معروف است. حمایت شوروی از ایجاد این دولت، در چارچوب یک پروژهٔ دقیق برنامه‌ریزی‌شده از سوی شوروی برای اشغال و جدا کردن شمال غربی ایران و ضمیمه کردن آن به شوروی انجام شد. فشارهای شوروی تنها عامل ایجاد جنبش آذربایجان نبود بلکه آذری¬ها ضمن برخورداری از پشتیبانی شوروی، تاحدی به تمرکز برقرار شده در عهد رضاشاه و بی کفایتی، فساد در دولت مرکزی و تبعیض نسبت به این استان واکنش نشان می‌دادند. در نتیجه، پس از اشغال توسط شوروی در ۱۹۴۱ دغدغه‌ای برای هویت در گروههای اجتماعی آذری¬ها برایشان منطقی به نظر می‌رسید. حزب توده با توصیف کردن تفاوت¬هایی که اساساً اجتماعی و منطقه‌ای بودند به عنوان طبقه در آذربایجان تحت حمایت شوروی محبوبیت پیدا کرد و وقتی تاکتیک¬های شوروی تغییری را دیکته کرد، آن چه فرقه دمکرات نامیده شد را با گروهی از هواداران آماده فراهم کرد. در اوت سال ۱۹۴۱ دول شوروی و انگلیس به بهانه تامین مایحتاج ارتش شوروی ایران را اشغال کردند و رضاشاه را نیز به تبعید فرستادند. اسناد محرمانه‌ای که اکنون پس از پایان قرن در مورد جنگ سرد افشا شده‌است، تشکیل این حکومت را ناشی از دستور مستقیم استالین می‌داند. برای گسترش بخشیدن بیشتر تجزیه‌طلبی در ایران، استالین حکومت دیگری نیز در بخش کوچکی از کردستان ایران به مرکزیت مهاباد تشکیل داد که به جمهوری مهاباد معروف شد. ارتش شوروی در آن زمان به طور کامل از حکومت پیشه‌وری حمایت کرده و حتی مانع از جابه‌جایی ارتش ایران می‌شدند. مدت کمی پس از خروج ارتش شوروی با حرکت ارتش به سمت تبریز در دسامبر ۱۹۴۶، کابینه حکومت به شوروی متواری شد. شوروی‌ها برای انجام پروژه خود در سال ۱۹۴۴ محمد پیشه‌وری را به عنوان رهبر یک حکومت محلی برگزیدند و برای او شاخه‌ای از حزب توده ترتیب دادند که حزب دموکراتیک آذربایجان نامیده‌شد. حرکت بعدی شوروی‌ها در سال ۱۹۴۵ انجام شد و آن حمله نیروهای کمونیست شوروی به یک مرکز کشاورزی در میانه بود. شوروی‌ها در آن‌جا سربازان ایرانی را خلع سلاح کردند. پس از آن شوروی‌ها همین کار را در دیگر نقاط آذربایجان نیز ادامه دادند. در منطقهٔ دریاچه ارومیه نیروهای پیشه‌وری که از ارمنی‌ها، آشوری‌ها و کردهای کمونیست تشکیل می‌شد در جنگ خود در برابر مقاومت مردم ایرانی شیعه منطقه موفق نبودند و شوروی گروه نظامی تمرین‌دیده‌ای را برای سرکوب ایرانیان به ارومیه فرستاد. در اردبیل ایل شاهسون برای جنگ با نیروهای پیشه‌وری به کمک ژاندارمری ایران آمد و روس‌ها که پیش از این سعی می‌کردند برای مخفی ماندن برنامه‌شان در سطح جهانی بیشتر از نیروهای آشوری، ارمنی و غیره استفاده کنند این بار ناچار شدند خودشان برای سکوب ایرانیان وارد صحنه بشوند.[۱] حکومت شوروی‌ها در شمال غربی ایران از طریق فرقه پیشه‌وری یک سال دوام آورد. آن‌ها در این یک سال در آغاز برای جلب مردم، اصلاحاتی اقتصادی انجام دادند از جمله تقسیم زمین میان کشاورزان. ولی پس از این‌که این اقدامات در جلب حمایت مردمی آذربایجانیان شکست خورد، سیاست این فرقه نیز عوض شد و این بار برای جلب حمایت زمینداران ضد کمونیست به همکاری با آن‌ها پرداخت. فرقه دموکرات ناچار شد برای جلب مردم بیسواد در منطقه خود را به عنوان یک حزب ملی‌گرای ایرانی معرفی کند که قرار است حکومت ضد ایرانی را در تهران براندازد و یک حکومت ایران‌دوستانه و دموکراتیک در تهران برقرار کند. گروهی از مردم عامی با این شعارها جذب این فرقه شدند. ولی باسوادان منطقه که از نقشه شوروی آگاه بودند دست به مقاومت زدند. طی آن یک سال میان ملی‌گرایان ایرانی آذربایجانی و نیروهای فرقه دموکرات درگیری‌های خونینی رخ داد. در نتیجه نارضایتی مردم آذربایجان از حکومت فرقه پیشه‌وری در آن یک سال، صد هزار نفر از آذربایجان مهاجرت کردند. پس از شکست خوردن پروژه روس‌ها و رها ساختن پیشه‌وری ارتش ایران به منطقه بازگشت و با استقبال بسیار پرشور مردم آذربایجان روبه‌رو شد. کریستوفر سایکس که خود شاهد ماجرا بوده می‌نویسد: «به جز در فرانسه سال ۱۹۴۴، در هیچ جای دیگر چنین شور و شوقی را در مردم ندیده بودم.» نقل‌قول‌ها از پروفسور سوایتوسکی مشخص شد که ایده‌های شوروی در مورد ایران نارس بودند. مسئله آذربایجان ایران تبدیل به یکی از کشمکش‌های جنگ سرد شده بود، و بیشتر به خاطر فشار دول غربی شوروی ناچار شد که خاک ایران را در سال ۱۹۴۶ ترک کند. دولت مستقل به سرعت سقوط کرد و اعضای فرقه دمکرات از ترس انتقام به شوروی پناهنده شدند. در تبریز همان مردمی که فرقه را تشویق کردند، به استقبال ارتش ایران رفتند و دانش‌آموزان کتاب‌های درسی را که به زبان مادریشان نوشته شده‌بود به طور آشکار به آتش کشیدند. توده‌های مردم به وضوح برای حتی یک حکومت خودمختار محلی نیز آمادگی نداشتند چه برسد به جدایی. از پروفسور گری هس در ۱۱ دسامبر نیروهای ایرانی وارد تبریز شدند و دولت پیشه‌وری به سرعت سقوط کرد. در واقع آذربایجانیان به طور کامل از نیروهای ایران استقبال کردند و قویاً تهران را به مسکو ترجیح دادند. احتمالاً عقب‌نشینی شوروی از آذربایجان ایران می‌تواند به چند دلیل زیر باشد: فهمیدن این مطلب که احساسات استقلال‌طلبانه اغراق شده‌بودند و اینکه قراردادهای نفتی را در درازمدت به نفع بیشتر خود می‌دید. سرانجام با فرمان پادشاه ایران محمد رضا پهلوی، ارتش شاهنشاهی به سمت آذربایجان حرکت کرد. پیش از رسیدن ارتش به آذربایجان، مردم آذربایجان بسیاری از عوامل فرقه را دستگیر کردند و بقیه اعضای فرقه به اتحاد جماهیر شوروی گریختند. بنابراین ارتش که از حمایت مردمی نیز برخوردار بود، در روز ۲۱ آذر سال ۱۳۲۵ وارد تبریز شد و حکومت خودسرانه پیشه وری برچیده شد. این روز به نام روز نجات آذربایجان نامگذاری شد. بسیاری از رهبران فرقه از جمله پیشه‌وری به شوروی پناهنده شدند. پیشه‌وری که هیچ‌گاه اعتماد کامل استالین را کسب نکرده‌بود چند ماه بعد در یک تصادف رانندگی در باکو درگذشت. باید دانست که اسناد برجا مانده از آن زمان نشان می‌دهد پیشه‌وری در پیوند با شوروی بسیار فروتنانه برخورد می‌کرد. برای نمونه تلگراف آقای پیشه‌وری به میرجعفر نخستین دبیر حزب کمونیست در آذربایجان شوروی: «پدر عزیز و مهربانم، آقای جعفر باقراُف مردم آذربایجان جنوبی! که بی‌گمان بخشی از آذربایجان شمال هستند، مانند همگی مردم جهان چشم امید خود را به مردم بزرگوار و دولت اتحاد جماهیر شوروی دوخته‌اند»در مورد پیامدهای انسانی سقوط حکومت خودمختار دو دیدگاه وجود دارد، منابع حزب توده و طرفداران فرقه از هزاران نفر کشته و آواره یاد کرده‌اند.جمیل حسنلی (عضو آکادمی ملی علوم آذربایجان)، می‌نویسد «در اوضاع نا به سامان پس از فروپاشی هزاران نفر از هواداران فرقه کشته و زندانی شدند و نزدیک به ده هزار نفر به آنسوی مرز گریختند». در صورتی که بنا به نظر حمید احمدی (دانشیار علوم سیاسی دانشگاه تهران)، بسیاری از این اظهارات مبتنی بر داده‌های مستند و تاریخی نیست، اما به دلایل سیاسی و استراتژیک یعنی به منظور بسیج احساسات افراد متعلق به گروهای قومی بیان می‌شود. اسناد سفارت آمریکا تعداد کشته شدگان در حملات عوام به طرفداران فرقه را که در فاصله ورود ارتش به تبریز پیش آمده بود ۴۲۱ نفر اعلام کرده‌اند. منابع دولت ایران از ۲۰ نفر اعدامو روزنامه‌های آن زمان از عددهایی در حدود ۲۰۰ نفر کشته یاد می‌کنند. در تبریز پس از گریختن اعضای فرقه دموکرات به باکو و شوروی، جشن‌هایی برگزار شد.

مجمع پیروان مهدی موعود جزوات

نسل‌کشی آشوری‌ها

نسل‌کشی آشوری‌ها نسل کشی آشوریان (به سُریانی: ܩܛܠܥܡܐܕܐܬܘܪܝܶܐ) به کشتار جمعی آشوریان در دولت عثمانی گفته شود. این نسل‌کشی تحت حکومت ترکان جوان و نیروهای عثمانی صورت گرفت. آسوریان شمال میانرودان بویژه منطقه حکاری و ارومیه توسط نیروهای عثمانی میان سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ مورد کوچ اجباری و قتل‌عام واقع شدند. دلایل دلایلی که برای این کشتارها ارائه می‌شود متفاوتند، از جمله: • سرکوبی و ستم بر مسیحیان در آناتولی. • آسوریان و ارامنه خواستار خودمختاری بودند و بر ضد عثمانیان با ارتش روسیه همکاری می‌کردند. (حکومت ترکیه از این نظر حمایت می‌کند). بنا بر ادعای ترکیه، مردم دو قوم ارمنی و آشوری تهدیدی برای عثمانی‌ها بشمار می‌آمدند و به این علت شمار زیادی از آنها به صحرای سوریه منتقل شدند. در این جابجایی انسان‌های فراوانی از بی‌آبی و گرسنگی تلف شدند. ترکیه این مسئله را اتفاقی و ناخواسته عنوان می‌کند.به نقل از منابع آشوری در سال ۱۹۱۸ در منطقه خوی در شمال غربی ایران نیز گروه‌های عثمانی به کشتار آسوریان دست زده‌اند. شاهدان عینی و منابع نویسنده ایرانی، محمدعلی جمال‌زاده که در آن زمان از برلین رهسپار بغداد بوده این رویدادها را از نزدیک دیده و مشاهدات خود را ثبت کرده است. همچنین عبدالحسین شیبانی وحیدالملک در کتاب خود به نام خاطرات مهاجرت (ص ۸۷) مشاهدات عینی خود در این باره را باد کرده و از کوچاندن اجباری مردم مسیحی از سوی عثمانیان و بدرفتاری و تلف شدن زنان و کودکان در بیابان شمال سوریه گزارش می‌دهد.

مجمع پیروان مهدی موعود جزوات

بیانات جهانیان و شاهدان عینی نسل‌کشی ارمنیان

بیانات جهانیان و شاهدان عینی نسل‌کشی ارمنیان بیانات جهانیان و شاهدان عینی از نسل کشی ارمنیان که شامل لیستی از گزارشها، شهادت و شاهدان عینی از نسل کشی ارمنیان و سخنان دیپلمات‌ها، مبلغان مذهبی، ژنرالهای ارتش، و دیگران از ملیت‌های مختلف اظهار داشتند: مصطفی کمال آتاترک “این پس مانده‌های حزب ترک‌های جوان سابق که می‌بایستی پاسخگوی میلیون‌ها تن از اتباع مسیحی کشورمان که به صورت انبوه از خانه‌های خود رانده شدند و به طرز وحشیانه‌ای به قتل رسیدند، از قانون جمهوریت سرکشی می‌کنند. آنها تاکنون از راه غارت و چپاول، سرقت و رشوه خواری، ارتزاق نموده‌اند و نسبت به هر اندیشه یا پیشنهادی جهت قبول انجام کار مفید و امرار معاش از راه عرق جبین، ابراز مخالفت می‌کنند.” آرمین وگنر در آوریل۱۹۱۵، پیرو امضای پیمان نظامی بین ترکیه و آلمان به همراه گروه پزشکی برای خدمت در ارتش ششم عثمانی، که تحت فرماندهی ژنرال فیلد مارشال فون درگولتس بود، به خاورمیانه فرستاده شد. از همان ابتدا وگنر به تحقیق پیرامون شایعاتی که از منابع مختلف در مورد قتل‌عام ارامنه شنیده بود پرداخت. در پاییز همان سال با درجه افسری امکان مسافرت در آسیای صغیر را به دست آورد. از کتاب راه بی برگشت می‌توان به مسیر مسافرت‌های او پی برد. مسیری که وگنر در آن به همراه کاروان‌های میلیونی رانده شدگان ارمنی از خانه و کاشانه خود قدم برمی داشت و مرگ هزاران کودک و زن و مرد را با چشمان خود می دید. مرگ میلیون‌ها انسان بی گناهی که در راه اجرای اهداف و آرمان‌های شوم پان‌ترکیسم صورت می‌گرفت روح و جان او را آزرده می‌کرد و این تنها شاهد جنایت‌ها و آدم کشی‌های از پیش تدارک دیده و برنامه ریزی شدهٔ ترک‌های جوان و سربازان و ژاندارم‌های ترک، را بر آن می‌داشت تا اطلاعات دست اول خود را جمع آوری کرده و به خارج از مرزهای ترک ارسال دارد. این مسیر از استانبول شروع و از رأس العین، موصل، بغداد، استان بابل، راکیم پاشا، کالیکیه، ابوحراره، ابو کمال، دیرالزور، راکا، مسکنه، حلب و استان قونیه به استانبول بر می‌گشت. در حالی که ورود به کمپ‌های مرگ قربانیان ارمنی هم از طرف نژادکشان ترک و هم از طرف متحدان آلمانی آنها به شدت ممنوع اعلام شده بود تا کوچک ترین خبری به دنیای خارج درز نکند، آرمین وگنر در لباس افسر آلمانی تنها کسی بود که با محکومان به مرگ ملاقات و نامه‌ها و پیام‌های آنان و مدارک مختلف را جمع آوری می‌کرد. از وضعیت آنها با دوربین خودش عکس می‌گرفت، گفته‌های آنها را یادداشت می‌کرد و از طریق کنسولگری‌ها و میسیونرهای خارجی آنها را به اروپا و امریکا می‌فرستاد. پس از کشف نامه‌ای خطاب به مادرش، که در آن دربارهٔ جنایت‌ها و آدمکشی‌های ترک‌های جوان شرح مفصلی ارائه کرده بود، ارتش آلمان او را دستگیر و برای مجازات او را به بخش مراقبت‌های پزشکی بیماران مبتلا به وبا انتقال داد. و بالأخره در دسامبر ۱۹۱۶ وگنر به شدت بیمار می‌شود و ارتش آلمان به ناچار او را به آلمان برمی گرداند. بندیکت پانزدهم از واتیکان پاپ، بندیکت پانزدهم ۱۰ سپتامبر ۱۹۱۵ نامه به امپراتوری عثمانی اعلیحضرت محمد پنجم امپراتور عثمانی “در حالیکه غم و اندوه بخاطر وحشت‌های ناشی از جنگهای هولناک که در امپراتوری در حال شکوفان اعلیحضرت با کشورهای بزرگ اروپایی پیش رانده می‌شود، قلب ما را پاره‌پاره می‌کند، انعکاس ناله‌های شدیداً دردمند ملتی که در سرزمین وسیع عثمانی مورد شکنجه‌ها و ایذا و اذیت غیر قابل گفتن قرار گرفته‌اند، از طریق مختلف به گوش ما می‌رسد. ملت ارمنی قبلاً نیز شاهد به سوی مرگ رفتن فرزندان خود بوده است در حالیکه بسیاری دیگر از آنان به زندان افتاده و یا به تبعید فرستاده شده‌اند که در آن میان تعدادی نیز از روحانیان و حتی چند اسقف بوده‌اند. و اکنون می‌شنویم که تمامی سکنه روستاها و شهرها وادار به ترک خانه‌های خود شده و در میان درد و رنج سنگین به اردوهای کار اجباری در دوردستها رانده می‌شوند، آنجاهایی که علاوه بر رنج و عذاب عمیق آنها مجبور خواهند بود محرومیت و شکنجه‌های ناشی از گرسنگی را نیز متحمل شوند. اعلیحضرتا ما ایمان داریم که چنین فجایعی علی‌رغم میل دولت اعلیحضرت صورت می‌گیرد بهمین علت است که با اطمینان کامل به اعلیحضرت روی می‌آوریم و مشتقانه از او تمنا می‌کنیم که با سخاوت بخشنده خود دلرحمی و شقفت ابراز نموده و جهت حمایت از مردمی که بنا به همان دستورهای دینی که به آن مومن، وفادار و مطیع به شخص اعلیحضرت هستند پا در میانی کنند. چنانچه در زمره ارمنیان افرادی خائن یا مجرم به جرائم دیگری یافت می‌شود بگذارید آنها محاکمه شوند و طبق قانون خودتان به مجازات برسند. ولی اعلیحضرت با درک والای خود از عدالت اجازه ندهند که افراد بیگناه محکوم به همان مجازات‌هایی شوند که مجرمین می‌شوند و عفو مطلق والای اعلیحضرت حتی بر افراد منحرف نیز فرودآید. اعلیحضرت بیائید پیام صلح و مغفرت را با قدرت و تحکیم ادا کنید و اجازه دهید ملت ارمنی که از اعمال وحشیانه و انتقام جویانه در سنگر پناه قرار می‌گیرد نام والای حمایت گر خود را با دعا ذکر کند. با این امید شیرین دعا می‌کنیم که اعلیحضرت بهترین آرزوهای ما را که برای امنیت، رونق و سعادت اتباع اعلیحضرت داریم خواهند پذیرفت.” وینستون چرچیل “در سال ۱۹۱۵ دولت ترکیه دست به کار کشتار جمعی و آواره سازی شرم آور ارمنیان آسیای صغیر شد و با قساوت تمام طرح خود را از پیش برد، پاکسازی این قوم از سرزمین‌های آسیای صغیر را می‌توان با توجه به مقیاس وسیع آن کامل توصیف کرد. تصور می‌شود شمار بیش از یک میلیون تن از ارمنیان، مشمول این کشتارها شده باشند که بیشتر از نیمی از آنها جان خود را از دست دادند. در اینکه این جرم با اهداف سیاسی خاص برنامه ریزی شده و به اجرا در آمده است، هیچ شکی نیست. فرصت پیش آمده مناسب پاکسازی خاک ترکیه از یک نژاد مسیحی بود. ملت ارمنی در شرایطی از جنگ جهانی رست که پراکنده شده، در بسیاری از مناطق منهدم شده و در نتیجه کشتارها، تحمل صدمات ناشی از نتایج جنگ و آواره سازیهای اجباری که به عنوان روشی آسان برای تحقق این کشتارها به کار گرفته شده بود، حداقل یک سوم از شمار افراد خود را از دست داد. از یک جامعه دو و نیم میلیونی سه چهارم آن، یعنی بیش از یک میلیون مرد، زن و کودک به هلاکت رسیدند. ولی قطعاً” هدف این بود.” بیل کلینتون ۲۴ آوریل ۱۹۹۶ پیام ریاست جمهوری روز یادبود ارمنیان “هشتاد و یک سال پیش در چنین روزی در شهر قسطنطنیه بیش از دویست تن از رهبران سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ارمنیان دستگیر شده و بعد از تبعید محکوم به مرگ شدند. آن روز سرآغاز یکی از سیاه ترین لحظات این قرن است. در این روز غم انگیز من خود را با ارمنیان سراسر جهان در گرمی داشت یاد آواره سازی‌ها و کشتارهای بی منطق یک و نیم میلیون تن بین سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۳ در امپراتوری عثمانی صورت گرفت، همراه و همدل می دانم. بسیار مایه اندوه است که قرن ما مکرراً” شاهد قصاوت پوچ انسان به همنوع خود بوده است. همراه هم در فقدان وحشتناک این خیل عظیم افراد بی گناه عزاداری می‌کنیم.” فرانسوا میتران “نمی‌توان مصیبت نژادکشی را که گریبانگر شما بوده از خاطر زدود. این واقعه بایستی در حافظه بشریت ثبت شود و این جانبازی باید در حکم درسی باشد برای نسل جوان. این در عین حال درسی است از میل به بقا و ادامه حیات تا هر کس در آینده‌های دور بداند که این ملت متعلق به گذشته نیست بلکه بخشی از زمان حال است و دارای آینده‌ای روشن.” هنری مورگنتاو “وقتی مقامات ترک دستور این تبعیدها را صادر کردند، در واقع حکم نابودی و مرگ کامل یک قوم را به اجرا درمی آوردند. آنها این موضوع را خوب درک می‌کردند و در گفتگوهایی که با من داشتند، هیچ تلاشی را در مخفی نگهداشتن این حقیقت نمی‌کردند. جزئیات وحشتناک این نسل کشی را به هیچ وجه شرح نداده‌ام، چرا که توصیف کامل اعمال سادیسمی ای که در مورد قربانیان ارمنی روا شد، در هیچ یک از نشریات امریکایی قابل چاپ نبود. این جنایات، هرآنچه منحرف ترین غرایض و فکر انسان می‌توانست ابداع کند و هر آزار، اذیت و بی عدالتی که به پست ترین فکر و تخیل انسانی می‌توانست خطور کند، سهم بدبختی این ملت وفادار و صدیق شد.مطمئن هستم که بشر در تمام طول تاریخ هرگز شاهد چنین واقعهٔ دهشناکی نبوده است. بزرگ ترین قتل‌عام‌ها و آزار و اذیت‌های اجتماعی گذشته در مقابل درد و رنج حاصل از نژادکشی ارمنیان تقریباً ناچیز است.” الی ویزل “طلعت پاشا و اسماعیل انور در پی پاکسازی ارمنیان ساکن امپراتوری عثمانی بودند. کشتاری سبعانه در ارمنستان اولین نژادکشی قرن بیستم، بیرحمی خونسرد و حساب شده نظریه پردازان قتل‌عام، توطئه آزمندی و تشنه به خونی قاتلان فناتیک، روح آماده جانبازی قربانیان جهان در حال جنگ است ولیکن در میان این جنگ، جنگ دیگری میان یک قدرت بزرگ و یک اقلیت ستم کشیده محکوم و تحت فشار جریان دارد.آواره سازی‌ها طی مهاجرت‌های اجباری، اعمال فشارهای بی حد و کشتارهای انبوه هدفمند در جهت پایان دادن کامل به موجودیت یک ملت بود.” اسقف دزموند توتو “این نکته که یک فردی بدبینانه به آن اشاره کرده است: “تاریخ به ما می‌آموزد که ما از تاریخ هیچ نمی‌آموزیم” حقیقت غم انگیزی در خود دارد. به علاوه امکان دارد که اگر دنیا از نژادکشی ترکهای عثمانی نسبت به ارمنیان این اولین نژادکشی قرن بیستم آگاهی داشت شاید بشریت نسبت به علایمی که سرآغاز دیوانگی لجام گسیخته آدولف هیتلر به جهانیان ناباور بود هشیارانه عمل می‌کرد.” عبدالقادر قدوره “در دیدار از موزه و بنای یادبود نژادکشی که ملت ارمنی در سال ۱۹۱۵ متحمل آن گردید، ما با شگفتی و احترام کامل در مقابل قهرمانانی که با جرات و شهامت با مرگ رو به رو شدند، ایستادیم. فرزندان و نوادگان آنها نیز راهشان را در پیش گرفتند تا شهامت و تلاششان را جاودانه گردانند. ما با احترام فراوان در برابر یاد این شهدای ملت ارمنی دوستان خود سر تعظیم فرود می‌آوریم و به قدرت آنها در دستیابی به قاطعیت و پیروزی درود می‌فرستیم. ما به اتفاق هم تلاش خواهیم کرد تا یک، ابناء بشر را از تعارض و ستم برهانیم.” پالاویچینی پالاویچینی ۲۴ ژوئن ۱۹۱۵: “شکی نیست که عملکرد دولت ترکیه در قبال ارمنیان اشتباه است، من توجه وزیر اعظم ترکیه را به این موضوع جلب کردم زمانی فرا خواهد رسید که ترکیه به خاطر این سیاست نابود سازی یک ملت مفید پاسخگو خواهد بود. لیکن اخیراً فرمان وزارت جنگ نیز واصل شد که بر اساس آن ارمنیان با هر مذهب که باشند باید جابجا شوند تا هیچ کجاه جمعیت آنها بیش از ۵ درصد جمعیت نباشد.” پالاویچینی ۱۰ مارس ۱۹۱۶: “متأسفانه مقامات دولت ترکان جوان که تحت لوای این انجمن خود را در عملی ساختن طرح نابود سازی ملت ارمنی مقتدر احساس می‌کردند، از اوضاع استفاده کردند تا علیه قومیتهای غیر ترک دست به شدید ترین اقدامات بزنند طلعت پاشا و انور پاشا و طرفداران آنها تنها در شرایط جنگی می‌توانستند به نابود سازی ارمنیان اقدام ورزند. و اگر دولت در صدد بر می‌آمد تا باقی‌مانده این قوم را نابود سازد و بوسیله آن مسئله ارمنی را کلاً محو نماید این امر کاملاً با تمایلات ملت ترکیه هماهنگی داشت. به نظر من کشتار ارمنیان یصورت لکه ننگ جاودانی برای دولتهای ترکیه باقی خواهد ماند.” پالاویچینی ۲۴ مارس ۱۹۱۷: “اخیراً” وزیر جاوید بیگ هنگام گفتگو با من کشتار ارمنیان را بزرگترین اشتباه کابینه قبلی قلمداد کرد او گفت که از نظر سیاسی میل به تعقیب و نابود سازی همه ملیتها اشتباه است.” تئودور روزولت “احساس گناه می‌کنم از ریاکاری نفرت انگیزی که ادعا می‌نمایم با ارمنستان و اقوام لگدکوب شده ترکیه دوست هستیم ولی از جنگ با ترکیه اجتناب می‌کنیم. این اجازه را دهیم که ترکیه ارمنیان را قتل‌عام کند وسپس تقاضای کمک به بازماندگان آنان نمایم و بعد به خود بنازیم که دلیلی برای مساعدت به قربانیان آنان را داشته‌ایم. این سیاست را چرا دنبال نمی‌کنیم که به چنین کشتارهای احمقانه و کراهت آور خاتمه دهیم.وقایع وحشت آوری که ارمنیان با آن رودررو شده‌اند یک عمل انجام شده است. وقوع آن عمدتاً” نتیجه اعمال سیاست صلح طلبانه ملت ما در طول چهار سال گذشته است. حضور میسونرهای ما و کوتاهی ما در شرکت در جنگ، ترک‌ها را از کشتار بیش از یک میلیون تن از ارمنیان، و صدها هزار از آشوریان، یونانی‌ها باز نداشت که در آن میان اکثریت بارز با ارمنیان بوده است. اعلام جنگ ما در حال حاضر قادر نیست حتی یک صدم صدماتی را که با خودداری ما در شرکت در جنگ در گذشته وارد کرده است جبران کند. و با این کار ما قادر خواهیم بود خدماتی با ارزش پایدار برای آینده ارائه کنیم و در ضمن قدم دیگری در راه اعاده احترام به خود برداریم. ما باید وارد جنگ شویم زیرا خودداری از این کار واقعاً” نشان دادن عدم اعتماد به هم پیمانان ما و کمکی به آلمان خواهد بود، زیرا کشتار ارمنیان بزرگترین جرم دوران جنگ بود و کوتاهی در اقدامی علیه ترکیه به معنی عفو و چشم پوشی از آن است، زیرا کوتاهی در برخوردی اساسی علیه اقدامات وحش آور ترکیه به معنی این است که تمامی تضمینات ما در راه تامین آینده‌ای صلح آمیز برای دنیا شیطنتی فریبکارانه بوده است و دیگر اینکه وقتی ما اکنون از وارد جنگ شدن با ترکیه خودداری کنیم نشان خواهیم داد که این اعلامیه “امن کردن کردن دنیا برای ایجاد دموکراسی” حرفی مفت و غیر صادقانه است.” فریتیوف نانسن “به گفتهٔ یکی از شاهدان خارجی، تشکیل ستون‌های تبعید، که در واقع پوششی بود برای قتل‌عام، ماهیتی داشت بی‌نهایت سبعانه و بی رحم. قربانیان ارمنی با تحمل فجیع ترین اعمال غیرانسانی، به تدریج با مرگ روبه رو می‌شدند، درحالی که ترکان برای حفظ آبروی مقامات، این نقشه‌های رذیلانه و وحشیانه را به عنوان یک اقدام ضروری نظامی زمان جنگ توجیه و وانمود می‌کردند.در گرم ترین ایام سال، یعنی از ماه ژوئن تا آگوست۱۹۱۵ م، که احتمال هلاکت محکومان بیش از پیش بود، صفوف بلند قربانیان در راهی بی پایان، از تمامی ولایت‌ها و شهرهای ارمنی نشین به طرف بیابان‌های جنوب گسترده بود.” اسماعیل رائین “دولت عثمانی سعی می‌کرد به این فجایع و تجاوزات، عنوان مهاجرت بدهد. آنان بسیاری از آبادی‌ها را یکجا وادار به تخلیه می‌کردند و حتی مسئولان و مقامات محلی برای آنان آرزوی موفقیت و سفری خوش می‌کردند. بسیاری از این ساده دلان هم که نمی‌دانستند چه بر سر دیگران آمده و چه بر سر خودشان خواهد آمد به امید آنکه اگر زادگاه و سرزمین مادری خود را به اجبار ترک می‌کنند، جای دیگری را اگرچه سالیان دراز طول بکشد، آباد خواهند کرد.” “علیرغم ادعای مقامات ترک عثمانی، که ارمنیان را به جنگ مسلحانه علیه عثمانی متهم می‌کردند، ارمنیان برای دفاع از خود فقط در دو مورد امکان مقاومت مسلحانه یافتند. یکی مورد موفقیت آمیز انطاکیه که در آن کشاورزان ارمنی به تپه‌ها رفتند و مدت هفت هفته پشت به دریا جنگیدند تا آنکه تقریباً به طرزی معجزه آسا توسط ناوگان فرانسه نجات یافتند و مورد دیگر، عملیات قهرمانانه و در عین حال نومیدانهٔ شابین قره حصار ـ شهری واقع در اراضی پشت ساحل طرابوزان ـ که در آنجا چهار هزار ارمنی با شنیدن خبر تبعید خود اسلحه به دست گرفتند و از اواسط ماه مه تا آغاز ژوئیه با سربازان عثمانی به زد و خورد پرداختند. در برابر این مقاومت، عثمانیها به اعزام افراد و مهمات پرداختند و شهر را با آتش توپخانه تصرف کردند.” سید محمدعلی جمال زاده “با گاری و عربانه از بغداد و حلب بجانب استامبول براه افتادیم. از همان منزل اول با گروه‌های زیاد از ارامنه مواجه شدیم که بصورت عجیبی که باور کردنی نیست و ژاندارم‌های مسلح و سوار ترک آنها را پیاده بجانب مرگ و هلاک میراندند. ابتدا موجب نهایت تعجب ما گردید ولی کم‌کم عادت کردیم که حتی دیگر نگاه هم نمی‌کردیم و الحق که نگاه کردن هم نداشت. صدها زنان و مردان ارمنی را با کودکانشان بحال زاری بضرب شلاق و اسلحه پیاده و ناتوان بجلو می راندند. در میان مردها جوان دیده نمی‌شد چون تمام جوانان را یا به میدان جنگ فرستاده یا محض احتیاط (ملحق شدن به قشون روس) بقتل رسانده بودند. دختران ارمنی موهای خود را از ته تراشیده بودند وکاملاٌ کچل بودند و علت آن بود که مبادا مردان ترک و عرب بجان آنها بیفتند. دو سه تن ژاندارم بر اسب سوار این گروه‌ها را درست مانند گله گوسفند بضرب شلاق بجلو می راند. اگر کسی از آن اسیران از فرط خستگی و ناتوانی و یا برای قضای حاجب بعقب می‌ماند. برای ابد بعقب مانده بود و ناله و زاری کسانش بی ثمر بود و از اینرو فاصله به فاصله کسانی از زن و مرد ارمنی را میدیدیم که در کنار جاده افتاده‌اند و مرده‌اند یا در حال جان دادن و نزع بودند.بعدها شنیده شد که بعضی از ساکنان جوان آن صفحات در طریق اطفا آتش شهوات حرمت دخترانی از ارامنه را که در حال نزع بوده و یا مرده بودند نگاه نداشته بودند. خود ما که خط سیرمان در طول ساحل غربی فرات بود و روزی نمی‌گذشت که نعش‌هایی را در رودخانه نمیدیدیم که آب آنها را با خود نمی‌برد. شبی از شبها در جایی منزل کردیم که نسبتاًٌ آباد بود و توانستیم از ساکنان آن بره‌ای بخریم و سر ببریم و کباب کنیم دل و روده بره را همان نزدیکی خالی کرده بودیم. مایع سبز رنگی بود بشکل آش مایعی ناگهان دیدیم که جمعی از ارامنه که ژاندارمها آنها را در جوار ما منزل داده بودند.با حرص و ولع هرچه تمامتر بروی آن مایع افتاده‌اند و مشغول خوردن آن هستند منظره‌ای بود که هرگز فراموشم نشده است. باز روزی دیگر در جایی اتراق کردیم که قافله بزرگی از همین ارامنه در تحت مراقبت سوارهای پلیس عثمانی در آنجا اقامت داشتند.یک زن ارمنی با صورت و قیافه مردگان بمن نزدیک شد و به زبان فرانسه گفت: «ترا بخدا این دو نگین الماس را از من بخر و در عوض قدری خوراکی بما بده که بچه‌هایم از گرسنگی دارند هلاک می‌شوند». باور بفرمائید که الماسها را نگرفتم و قدری خوراک به او دادم خوراک خودمان هم کم‌کم ته کشیده بود و چون هنوز روزها مانده بود که به حلب برسیم دچار دست تنگی شده بودیم. به حلب رسیدیم. در مهمانخانه بزرگی منزل کردیم که «مهمانخانه پرنس» نام داشت و صاحبش یک نفر ارمنی بود. هراسان نزد ما آمد که جمال پاشا وارد حلب شده و در همین مهمانخانه منزل دارد و می‌ترسم مرا بگیرند و بقتل برسانند و مهمانخانه را ضبط نمایند. بالتماس و تضرع درخواست می‌نمود که ما به نزد جمال پاشا که به قساوت معروف شده بود رفته وساطت کنیم. می‌گفت شما اشخاص محترمی هستید و ممکن است وساطت شما بی اثر نماند. ولی بی اثر ماند و چند ساعت پس از آن معلوم شد که آن مرد ارمنی را گرفته و به بیروت و آن حوالی فرستاده‌اند و معروف بود که در آنجا قتلگاه بزرگی تشکیل یافته است. خلاصه آنکه روزهای عجیبی را گذراندیم. حکم یک کابوس بسیار هولناکی را برای من پیدا کرده است که گاهی بمناسبتی بر وجودم تسلط پیدا می‌کند و ناراحتم می‌سازد و آزارم می‌دهد.” ژنو – ۲۵ خرداد ۱۳۵۰ – سید محمد علی جمال زاده اوسکار هایزِ روز ۲۶ ژوئن جارچی‌ها خبر تبعید ارامنه شهر را در کوچه‌ها و خیابانها جار زدند. روز اول ژوئیه در خیابانها تا چشم کار می‌کرد ژاندارم‌های تفنگ بدست در رفت‌وآمد بودند و خشونت رفتارشان اعجاب انگیز بود. ارامنه را در گروه‌های صد نفری در یک نقطه جمع می‌کردند و سپس آنها را بطرف ارزروم حرکت می‌دادند . از ترابوزان بیش از ۶۰۰۰ نفر اخراج شدند . در خلال راهپیمایی هر کس که از سر خستگی یا علت دیگر از گروه عقب بماند با سرنیزه بجلو رانده می‌شود. آنها که مختصر مقاومتی از خود نشان دهند درجا کشته می‌شوند. جسد این قبیل افراد را یا در همان محل رها می‌کنند یا به رودخانه می‌اندازند . ارمنی بودن به تنهایی کافیست تا ماموران دولتی به شخص بصورت یک جانی نگریسته و درصدد آزار و شکنجه و تبعید وی برآیند . در آغاز گفته می‌شود که بیماران از تبعید معاف اند و سالخوردگان اعم از زن و مرد، زنان باردار و کارمندان ارمنی دولت نیز تبعید نمی‌شوند ولی بزودی معلوم شد که همه این حرفها فقط و فقط شایعه بود چه بزودی بیماران پیرزنان و پیرمردان نیز از شهر اخراج گردیدند. ظن غالب بر این است که این گروه را ماموران در رودخانه غرق خواهند کرد تا به کارهای واجب تر دیگر بپردازند. در نخستین روز اخراج عمومی ارامنه ترابوزان تعداد زیادی از ارامنه من‌جمله اعضای کمیته ارمنی شهر را سوار یک قایق بزرگ نموده و به سوی سامسون حرکت دادند . یک ترک بعدها در این باره گفت: قایق حامل اعضای کمیته ارمنی ترابوزان کمی بعد از آنکه از شهر دور شد با قایق دیگری که سرنشینان آنرا ژاندارمهای مسلخح تشکیل می‌دادند روبرو می‌شود. مارتین نیپاژ “هنگامی که در باشگاه آلمانی در “حلب ” بودم، کنسول آلمان که از شهر موصل می‌آمد، تعریف می‌کرد در جاده موصل تا حلب دست‌های قطع شده کودکان را دیده است و تعداد آنها به قدری زیاد بود که می‌توانستند جاده را با آنها فرش کنند.” تانر آکچام “چرا ما ترک‌ها به انکار نژادکشی ارمنیان ادامه می دهیم یا به عبارتی دیگر، چرا ما ترک‌ها هربار که سخن از نژادکشی ارمنیان پیش می آید استخوان هایمان به لرزه می افتد؟از ۱۹۹۰م تا کنون بیش از بیست سال به بررسی موضوع نژادکشی ارمنیان پرداخته‌ام و پیوسته، بارها و بارها، این سؤال را از خود پرسیده و سعی کرده‌ام پاسخی برای آن بیابم. هرچه زمان پیش رفته پاسخ من نیز به این سؤال تغییر کرده است. در ابتدا سعی داشتم مسئلهٔ انکار را در قالب استمرار و تداوم دولتی شرح دهم که از امپراتوری عثمانی تا جمهوری ترکیه کماکان ادامه دارد. موضوع را می توان دوراهی تبدیل قهرمانان به اراذل نیز نامید. موضوعی بس ساده زیرا که جمهوری ترکیه به دست حزب اتحاد و ترقی، همان طراحان نژادکشی ارمنیان در ۱۹۱۵م، پایه گذاری شده است. بیشتر بانیان جمهوری ترکیه از اعضای حزب اتحاد و ترقی بودند که در نژادکشی ارمنیان مستقیماً دست داشتند و با تصاحب اموال و دارایی ارمنیان به پول و ثروت رسیده‌اند اما در عین حال، آنها قهرمانان ملی ما بوده‌اند، پدران بانی ملتمان. اگر ترکیه واقعهٔ نژادکشی ارمنیان را بپذیرد، باید قبول کنیم که شماری از قهرمانان ملی و پدران بانی ملتمان قاتل، دزد و یا هر دوی آن هستند. دوراهی واقعی همین جاست.” محمد شریف پاشا نامه ژنرال شریف پاشا به هیئت تحریریه ماهنامه “ژورنال دو ژنو” در ۱۹۱۵ “جناب آقای سردبیراجازه می‌خواهم در تائید مقاله آن نشریه مورخ (نهم همین ماه) نگرانی و خشم بی کران خود را نسبت به اقدامات کمیته خون آشام اتحاد و ترقی ابراز دارم اینان اقدامات ددمنشانه و نابخردانه‌ای را مایه مباهات خود می دانند که تنها توسط چنگیزخان و تیمور لنگ در تاریخ مشاهده شده است.اگر ملتی وجود دارد که خدمات ارزنده‌ای به همت فعالان دولتی، مقامات سرشناس و افراد با استعداد در زمینه اقتصادی، تجارت، علوم، هنر در ترکیه انجام داده‌اند همان ملت ارمنی است همین ارمنیان بودند که صنعت چاپ، و هنرهای دراماتیک را برای ترکیه به ارمغان آوردند نقش نویسندگان، شعرا و ادیبان ارمنی انکار ناپذیر است.مگر اوتیان ارمنی نبود که با مدحت پاشا در تالیف نخستین قانون اساسی ترکیه همکاری نمود. ارمنیان بطور استثنایی و فوق العاده سزاوار و مستعد این امر هستند که حاملان تمدن نوین جهانی باشند آنها دستآوردهای تمدن جدید اروپایی را بطور شگفت انگیزی کسب کرده‌اند که هیچ ملتی نتوانسته به آنها نایل آید.” عباس مقدم مقدم در مقالهٔ خود اشاره‌ای دارد به دورهٔ جنگ جهانی اول و فرصتی که ترکان جوان در این بحبوحه برای رسیدن به اهداف خود به دست آوردند. وی می‌نویسد:”طلعت، انور و جمال، سه پاشای ترک، نه تنها رهبری ترکان جوان را در دست گرفته بودند بلکه قدرت اصلی امپراتوری نیز در دست آنان بود. با وارد شدن امپراتوری رو به زوال عثمانی به جنگ اول جهانی جنبشهای رهایی بخش و فروپاشی عثمانی شدت گرفت. ملتهای تحت سلطه بسیاری به استقلال دست یافتند اما بازندگان اصلی ارمنیان بودند که با برنامه ریزی دقیق، به دست ژاندارم‌های عثمانی و کردها و راهزنان و اوباش، قتل عام شدند و تعدادی نیز به عراق و سوریه و لبنان رانده شدند.” “در شرق ترکیهٔ امروز، که یکصد سال پیش توسط خود عثمانی‌ها، ایالت ارمنستان، نامیده می‌شد، کلیساها و حتی گورستان‌های ارمنیان نیز همراه ساکنان ارمنی آن نابود شده‌اند. دیگر هیچ اثری از ارمنستان بر جا نمانده است. همچنین در قفقاز، ایالت ارمنی نشین نخجوان، که همواره بخشی از ارمنستان بوده، با کشتن و تاراندن ساکنان ارمنی این منطقه ازآنِ جمهوری آذربایجان شده است. آنان از سنگ قبر ارمنیان هم نگذشته‌اند و با تخریب دوازده هزار قبر با سنگ قبرهایی منحصربه فرد، که متعلق به چند قرن پیش بوده و جزئی از میراث فرهنگی ارمنیان به حساب می‌آمد، هیچ اثری از ارمنی نشین بودن آنجا به جا نگذاشته‌اند.” محمد رضا دبیری محمد رضا دبیری در یادداشت خود اشاره‌ای دارد به روند شناسایی رسمی نژادکشی ارمنیان از طرف مجالس کشورهای مختلف. آنگاه به موضع گیری رسمی دولت جمهوری اسلامی ایران پرداخته و می‌نویسد: “در ایران، در گردهمایی اعتراض آمیز ارمنیان تهران در ۱۳ آوریل ۲۰۰۲، علیه تجاوزات اسرائیل بر ضد فلسطینیان سید علی‌اکبر محتشمی‌پور و سید هادی خامنه‌ای ـ دو تن از نمایندگان تهران در مجلس شورای اسلامی ـ در سخنرانی خود به موضوع قتل عام ارمنیان نیز اشاره کردند. محتشمی پور در بخشی از سخنان خود گفت:” در آغاز قرن بیستم میلادی شاهد قتل عام ارمنیان مظلوم در ترکیه بودیم که روح و روان بشریت را در طول هشتاد سال گذشته همواره آزرده و بشریت آن قتل عام را محکوم کرده و ما نیز آ ن را محکوم می‌کنیم. سید هادی خامنه‌ای نیز در بخشی از سخنان خود در خصوص قتل عام ارمنیان گفت: سلسله جنایاتی که از گذشته تا به امروز صورت گرفته در مقطعی نیز شامل حال ارمنیان تحت امر کشور عثمانی بوده که ما با آنها همدردی کرده و می‌کنیم. همه ساله صدای عزیزان ما به عنوان اعتراض به این کشتار وحشیانه عثمانیها شنیده می‌شود.” دیوان بیگی دیوان بیگی ضمن شرح مسافرت خود به باکو و عثمانی و تماس با مقامات محلی دولت عثمانی از یک سو صحنه‌هایی که خود با چشم دیده است توصیف می‌کند و از سوی دیگر بهانه‌هایی را که مقامات عثمانی برای اعمال وحشیانه و خشونت بار خویش می‌آورند را منعکس می‌نماید. وی که خود از شقاوت عثمانی‌ها نسبت به ارمنیان متاثر شده است در ملاقات با رئیس ستاد لشگریان عثمانی به این جنایات اعتراض می‌نماید که شرح آن در یاد داشت‌های وی چنین است: “هنوز در گوشه و کنار شرح کشتن ارمنی‌ها با شقاوت و قساوت ادامه دارد تروریستهای محله کارگران نفت (چونی گورود) که آنها را قورشچی می‌نامند اطفال بیگناه ارمنی را کت بسته ردیف به زانو می نشانند و شرط می‌بستند که هرکس بتواند با یک ضربه قمه سر از تن آن فلک زده‌ها جدا کند هزار منات یعنی یک تومان جایزه می‌گیرد.” نویسنده که خود شاهد تبعید ارمنیان و وضع غم انگیز آنان بوده گوشه‌ای از ماجرای تبعید را نیز شرح می‌دهد و می‌گوید اکنون می دانیم که این تبعیدها پایان و مقصدی ندارد بلکه هدف این بود که قربانیان در جریان این اوارگیها زیر پوشش تبعید نابود شوند. در آن سفر چیزی که مایه تاسف و تحیر گردید جریان کوچ چند صد هزار خانواده نگون بخت ارمنی که پس از وقوع قتل و غارت ارامنه در ولایت وان جدا شده بودند و اکثراً پیر زن و زن و بچه پا برهنه و گرسنه بودند که سربازان ترک آنها را در زیر آفتاب سوزان پای پیاده در بیابانها می گرداندند. سید محمدحسن ابوترابی‌فرد “افتخار دارم در جمع همکاران خود در خانهٔ ملت در خاطرهٔ دردناک کشتار پیروان عیسی مسیح در خدمت شما هستم و در این سوگ با خواهران و برادران و هم وطنان عزیزم شریکم. حضرت علی (ع) در نامه به استاندار مصر، مالک اشتر، فرمودند: “مردم به دو گروه تقسیم می‌شوند یا برادران و خواهران دینی تو هستند و یا مانند تو انسان هستند و باید با برادران و خواهران دینی و با آحاد افراد جامعه بشری براساس محبت، رحمت، عطوفت و گذشت برخورد کرد”. “این پیام شخصیتی است که نویسندهٔ مسیحی هوشمندانه نام او را صوت‌العدالهٔ‌الانسانیهٔ گذاشت و اعلام کرد که نباید گفت علی بن ابی‌طالب، بلکه باید گفت فریاد عدالت در تاریخ.متأسفانه قدرت سیاسی نظامی و ثروت اگر با ارزش‌های متعالی انسانی و الهی همراه نشود جنایات هولناکی مانند نژادکشی ارمنیان را به همراه خواهد داشت. بنابراین، آنچه که می‌تواند قدرت را مهار کند ارزش‌های متعالی دینی است. کسانی که دستشان به خون ارمنیان آلوده شده الآن در سوریه و فلسطین دست به قتل عام مردم می زنند. امروز جنایتکاران با همهٔ توان از رژیم نژادپرست صهیونیستی دفاع می‌کنند و متأسفانه کسانی قدرت را در دست دارند که با انسانیت و عدالت در لفظ و کلام رابطه‌ای ندارند. امیدوارم پیروان ادیان الهی در ایران با وحدت و همدلی دست در دست یکدیگر برای ساختن ایرانی آباد و مبارزه با ظلم در هر جبهه‌ای در یک مسیر گام برداریم.” هوارد ساچر با هر معیاری که بخواهیم بسنجیم، به طور حتم این بی سابقه ترین و غیرقابل تصورترین نژادکشی تاریخ معاصر به شمار می‌رود. با وجود این حکومت ترک‌های جوان این عمل اخراج ارمنیان از سرزمین اجدادیشان را چیزی جز یک تدبیر دیپلماسی نمی‌دانست که در جهت اجرای این حکم عبدالحمید بود: “بهترین راه پایان دادن به مسئلهٔ ارمنی، پایان دادن به زندگی خود ارمنیان است.” دکتر هربرت آ. گیبونز “از اوایل ماه می تا ماه اکتبر، حکومت عثمانی با برنامه ریزی بسیار دقیق و منظم طرح نابودی ارمنیان را به صورت بدترین نوع قتل‌عام دنبال و اجرا کرد. دستورهای تبعید ارمنیان از وطنشان به بین‌النهرین، به تمام حوزه‌های آسیای صغیر فرستاده شد. این دستورها کاملاً روشن و صریح و مفصل بودند. کوچک ترین دهکده‌ها نیز از مد نظر دور نماندند. این خبر به وسیلهٔ جارچی‌ها پخش می‌شد که هر ارمنی، برای ترک محل زندگی خود به مقصدی نامعلوم، باید در ساعتی مشخص آماده می‌شد. حتی برای افراد مسن، بیماران و زنان حامله هم استثنایی در کار نبود.” راجر مانول و هاینریش فرانکل “در سال۱۹۱۵ م ‹‹راه حل نهایی›› طراحی گشت. این طرح که امروزه تقریباً به فراموشی سپرده شده است، همانا نابودی و ریشه کنی عمدی ارمنیان به وسیلهٔ ترکان است. مسئلهٔ ارمنیان به وسیلهٔ تبعید و قتل‌عام حدود۰۰۰ ,۷۵۰, ۱مرد و زن و کودک ارمنی در ایالات ترکیه حل شد. بیش از یک میلیون تن بر اثر قتل‌عام یا پیاده‌روی‌های اجباری به طرف بیابان‌های سرزمین‌های شرقی ترکیه، یعنی نواحی ای که بعداً سوریه و عراق نام گرفتند، از بین رفتند.” آرنولد جی. توینبی “ظلم و ستم دو جنگ بزرگ قرن، به وسیلهٔ دو نژادکشی (نابودی و ریشه کنی افراد عادی) تشدید شد: در جنگ جهانی اول ترک‌ها نسل کشی ارمنیان را اجرا کردند و در جنگ جهانی دوم آلمان‌ها نژادکشی یهودیان را اعمال نمودند.” آبرام ساچر “چیزی که برای دنیای متمدن قرن بیستم باقی‌ماند، اختراع کلمهٔ ‹‹نژادکشی›› بود که برای شناخت و تشریح اعمالی به کار رفت که برای نابودی برنامه ریزی شدهٔ یک ملت انجام شد. در اوایل قرن بیستم ترک‌ها اولین کاربر و مجری این کلمه شدند و نازی‌ها در اواسط همان قرن گسترش و توسعهٔ وحشتناکی به این عمل دادند که حتی سابقهٔ قبلی را تحت‌الشعاع قرار داد. بیش از۱٫۵ میلیون ارمنی نجیب و متمدن و ساعی و زبردست، تحت پوشش جنگ، به طور سازمان یافته به قتل رسیدند.” هلن فین “یهودیان، کولیان و ارمنیان، قربانیان نژادکشی‌های سازمان یافته و از پیش طراحی شده‌ای بودند که برای تحقق طرح یک نظام جدید برنامه ریزی شده بود. در هر دو مورد، از وضعیت جنگی آن زمان استفاده شد. وقوع دو جنگ جهانی فرصتی به دست حاکمان وقت داد تا قتل‌عام و ریشه کنی ملت‌ها را با راهبرد جنگی در حذف گروه‌هایی از مردم که به ظاهر بیگانگان و دشمنان داخلی تلقی می‌شدند، مطابقت دهند.” ایروینگ هوروویتز “یادبود و ارژیهٔ نهایی امپراتوری عثمانی به همان اندازه مهم و چه بسا منحوس تر بود. امپراتوری عثمانی از آغاز قرن تا اضمحلال نهایی آن در سال۱۹۱۸ م، سیاست و خط مشی نژادکشی ای فراتر از تمام اعصار پیشین را از خود باقی گذاشت. سرنوشت ارمنیان، نخستین و مهم ترین نمونهٔ نژادکشی در قرن بیستم است. اول حقیقت و واقعیت می‌آید و سپس سخن و کلام. ابتدا قتل به وقوع می‌پیوندد و سپس شخصی شرایط قتل را تشریح می‌کند. ابتدا نژادکشی انجام می‌گیرد و سپس زبان به توضیح پدیده گشوده می‌شود.قتل و ترور ارمنیان توسط ترک‌ها موردی کاملاً واضح و روشن از نژادکشی پیش از سال۱۹۴۵ م بود.” لئوکوپر “نژادکشی ارمنیان، نژادکشی فراموش شدهٔ قرن بیستم است که اساساً از سوی ارمنیان یادآوری می‌شود.” ایزرائیل چارنی “سالیان متمادی ترکان خود را وقف از بین بردن و محو و نابودی آثار به جای مانده نژادکشی ارمنیان نمودند. با کمال تعجب باید گفت که هنوز هم به این کار ادامه می‌دهند. درحالی که هر تلاشآنها، تنها حقایق نژادکشی ارمنیان را بیشتر و عمیق تر بر صفحات تاریخ حک می‌کند.”

مجمع پیروان مهدی موعود جزوات

نسل کشی ارامنه توسط پان ترک ها

نسل کشی ارامنه توسط پان ترک ها نسل‌کشی ارامنه، که گاهی با عناوین دیگری چون هولوکاست ارامنه، کشتار ارامنه و نیز توسط خود ارمنی‌ها با عنوان جنایت بزرگشناخته می‌شود، به نابودی عمدی و از پیش برنامه‌ریزی شده (نسل‌کشی) جمعیت ارمنی ساکن سرزمین‌های تحت کنترل امپراتوری عثمانی در خلال و درست پس از جنگ جهانی اول (۱۹۱۵ تا ۱۹۱۷ میلادی) توسط دولتمردان عثمانی و رهبران قیام ترکان جوان اطلاق می‌شود. عملیات در قالب کشتارهای دسته‌جمعی و نیز تبعیدهای اجباری در شرایطی که موجبات مرگ تبعیدشدگان را فراهم آورد، انجام می‌پذیرفت. امروزه تعداد کل قربانیان نسل‌کشی ارامنه به طور عام بین یک تا یک و نیم میلیون نفر برآورد شده‌است. در طی این دوران دیگر گروه‌های قومی منطقه، از جمله آشوریان و یونانیان، نیز به طریقی مشابه مورد حملهٔ ترکان عثمانی قرار گرفتند به گونه‌ای که برخی از محققان این رویدادها را نیز بخشی از همان سیاست نابودسازی قومی دولت‌مردان ترک دانسته‌اند. امروزه این رویداد به طور گسترده به عنوان یکی از اولین نسل‌کشی‌های قرن بیستم شناخته می‌شود. علاوه بر دستگیری و اعدام ارامنه، جمعیت بسیار زیادی از مردان، زنان و کودکان ارمنی از خانه و کاشانه خود تبعید، بدون هیچ دسترسی به آب و غذا به قصد مرگ وادار به راهپیمایی در مسیرهای طولانی و بیابانی شدند. تجاوز و آزار و اذیت جنسی قربانیان توسظ نیروهای متخاصم در طول تبعید به دفعات گزارش شده‌است. پژوهش‌های بسیار زیادی درباره نسل‌کشی ارامنه انجام شده و می‌شود. که قریب به اکثریت آنها وقوع چنین نسل کشی را واقعی و انکارناپذیر می‌دانند. امروزه کشور ارمنستان خواهان به رسمیت شناختن این نسل کشی است اما دولت ترکیه علی‌رغم عدم انکار وقوع چنین واقعه‌ای از پذیرفتن این واقعه با عنوان «نسل کشی» خود داری کرده و وجود سیاست سیستماتیک برای نابودی ارامنه را قبول ندارد. ترکیه معتقد است که در آن سالها علاوه بر ارمنی‌ها ترکهای بی دفاع نیز قربانی آشفتگی‌ها شده‌اند. اخراج ارامنه اغلب اوقات با غارت، تجاوز و کشتار همراه بود. خیلی از اخراج شدگان کشته شدند، یا از گرسنگی و بی سرپناهی در راه ارودگاه‌های نزدیک دیرالزور –شهری در نزدیکی رودخانه فرات در کشور سوریه امروزی – جانشان را از دست دادند. چندین هزار نفر از گرسنگی و بیماری در ارودگاه‌های اسرای جنگی –که در آنجا ساخته شده بود- جانشان را از دست دادند. اجماع نظری در مورد علت‌ها و هدف‌های اخراج ارامنه ممکن است هرگز بدست نیاید. صاحب منصب‌های ترک اجازه وارسی آرشیو تاریخ جنگ را به گروه مستقل تحقیقاتی تاریخ را ندادند و هدف دولت عثمانی از اخراج ارامنه حل نشده باقی‌مانده‌است. خاطره این واقعه به عنوان جنبه بسیار مهم بر هویت ملی ارامنه تا به امروز باقی‌مانده‌است و خیلی از ارامنه ادعا می‌کنند که هیچ سازشی با جمهوری ترکیه تا زمان به رسمیت شناختن عمل نسل کشی امکان ندارد. دانشنامه ایران در این مورد نوشته است: «بزرگ‌ترین رویداد مصیبت‌بار در تاریخ ارمنیان با آغاز جنگ جهانی اول روی داد. در ۱۹۱۵م دولت «ترکان جوان» تصمیم گرفت همهٔ جمعیت ارمنی ۰۰۰‘۷۵۰‘۱نفری کشور را به سوریه و بین‌النهرین انتقال دهد. آنان ارمنیان عثمانی را به رغم تعهد بسیاری از آنان به وفاداری ـ عناصر خطرناک خارجی و شریک در توطئهٔ دشمن مسیحی‌گرای تزاری برای برهم زدن فعالیتهای عثمانی در شرق می‌دانستند. در آنچه بعدها «نخستین نسل‌کشی» سدهٔ ۲۰م خوانده شد، صدها هزار ارمنی که از خانه‌های خود رانده شده بودند، یا قتل‌عام شدند، یا در خلال جابه‌جایی قومی، آن قدر پیاده راه پیمودند تا جان باختند. شمار کشته‌شدگان ارمنی در ترکیه طی سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۳م بین ۰۰۰‘۶۰۰ تا ۰۰۰‘۵۰۰‘۱ تن برآورد شده است. علاوه بر این، طی این مدت دهها هزار تن از آنان به روسیه، لبنان، سوریه، فرانسه و ایالات متحده مهاجرت کردند.» تاریخچه در سال ۱۴۵۳ میلادی سپاهیان محمد دوم شهر مسیحی «کنستانتینوپولیس» را با نام اسلام گشودند و به عمر امپراتوری روم شرقی (بیزانس) که از مراکز فرهنگی اروپا بود، پایان دادند. به این ترتیب امپراتوری عثمانی توسط ترک‌های مهاجری که وارد آسیای صغیر شده بودند ایجاد شد. عثمانی‌ها با آمیخته‌ای از فرهنگ ترکی-اسلامی به حذف مسیحیان پرداختند. نخستین کار آنها برداشتن نام کنستانتین و گذاشتن کلمه اسلام به جای آن بود که نام پایتخت به اسلامبول (استانبول) تغییر یافت. سلطان عبد الحمید دوم، برای متحد نمودن کشور عثمانی علیه روسیه پان اسلامیسم را ایجاد نمود. و نام خلیفه مسلمین را بر خود نهاد. او در اقدامی دیگر خود را نماینده حضرت مسیح اعلام نمود اما این اقدام با مخالفت مسیحیان رو به رو گشت. سلطان عبد الحمید علیه این اقدام به وسیبه پان اسلامنیسم علیه مسحیت هدف گیری کرد. در همین سالها بود که ژون ترک‌ها به وجود آمدند. علت‌های نسل‌کشی ارامنه طرفداران وقوع نسل کشی یکجانبه ارامنه معتقدند که پان ترکیسم به دو دلیل به قتل‌عام مبادرت کرد: • نخست دلیل جغرافیایی چرا که ارمنیان همچون دیواری آهنین میان ترکهای عثمانی و ترک زبانان قفقاز که هیچگونه پیوست نژادی با آنان ندارند و ترکان آن سوی دریای خزر بودند، قرار گرفته بودند. • دوم اینکه مسیحی بودند و باوجود فشار و تعقیب و تجاوز حاضر نمی‌شدند که دین خود را عوض کرده به اسلام بگروند، ازاین رو از میان برداشتن این سد و نابودی ملت ارمنی امری ضروری می‌نمود. جنگ جهانی اول چنین فرصت مناسبی را به ترکان جوان داد. سرانجام در سال ۱۹۱۵ طی یک برنامه از پیش ریخته شده، نژادکشی ارمنیان را به مرحله اجرا درآوردند -برنامه‌ای که الگویی برای نازی‌ها در جنگ دوم جهانی شد. نابودی ملت ارمنی توسط دولت وقت ترکیه (ترکان جوان) به شکلی دقیق و محرمانه طرح ریزی و اجرا شد. در راس این طرح محمدطلعت پاشا وزیر کشور، اسماعیل انور (انور پاشا) وزیرجنگ و احمد جمال پاشا وزیر دریاداری ترکیه قرارداشتند و ازاعضای حزب اتحاد و ترقی بودند. اینان برای پیشبرد هدف‌های خود به دولت آلمان وابسته شده بودند. دولت ترکیه برای اجرای این طرح کمیته‌ای سه نفره تشکیل داد که اعضای آن بهاالدین شاکر، شکری و دکترناظم بودند. این طرح در سال‌های ۱۹۲۳ – ۱۹۱۵ در ارمنستان غربی که تحت اشغال امپراتوری عثمانی بود، به اجرا در آمد و طی آن بیش از یک و نیم میلیون از مردم بی‌دفاع ارمنی از زن و مرد و پیر و جوان قربانی شدند و حدود یک میلیون نفر دیگر در سراسر جهان پراکنده شدند. بنابراین طرح نخست کلیه مردان ارمنی از ۱۵ سال تا ۵۰ سال را که توان داشتند، به بهانه بردن به جبهه‌های نبرد به ارتش فراخوانده شدند. در آنجا آنها را خلع سلاح کرده و به گردانهای بیگاری در پشت جبهه منتقل کردند. کشتار حمیدیه کشتار حمیدیه مقدمه کشتارهای ۱۸۹۴-۱۸۹۶ با کشتارهایی که در ساسون (شهر) صورت گرفت آغاز شد. ارمنی‌های این منطقه کوهستانی به ویژه از تبهکاریها و تجاوزهای کردانی که از زمان تشکیل افواج حمیدیه سرتاپا مسلح بودند رنج می‌بردند. ارامنه علاوه بر مالیاتهایی که می‌بایست به دولت بپردازند مجبور بودند باج و خراجی غیرقانونی به روسای عشایر کرد نیز پرداخت کنند. در ۱۸۹۳ ارامنه ساسون از تن دردادن به این زورگوئیها، یعنی از پرداختن این باج و خراج غیر قانونی به کردها ورشکستشان می‌کرد سرباز زدند. برعکس به پرداخت بدهی‌های خود به خزانه دولت عثمانی همچنان ادامه می‌دادند. کردها که به خشم آمده بودند به ارامنه ساسون حمله‌ور شدند لیکن این کوه نشینان غیور آنان را پس راندند. آنگاه کردها از مقامات ترک کمک خواستند و آنان فوراً” سربازان مسلحی به منطقه اعزام داشتند. این سربازان که به فرماندهی ژنرال زکی پاشا بودند، به کردها ملحق شدند. منطقه ساسون را اشغال کردند و دست به یک کشتار فجیع زدند (اوت ۱۸۹۴). این کشتارها که نخستین حلقه از یک زنجیر دراز جور و جنایات بود و می‌بایست از ۱۸۹۴ تا ۱۹۲۲ ادامه پیدا کند، شاید از نظر وحشتناک بودن از تمام کشتارهایی که بعداً” صورت گرفت بدتر بود، به طوری که از دوازده هزار نفر ساکن ارمنی ساسون ۳۵۰۰ نفر کشته شدند. ارمنیان در دوران دولت عثمانی جمعیت استانبول در آن زمان حدود یک میلیون نفر تخمین زده می‌شود که شامل پانصد هزار مردمان ترک، چهارصد هزار ارمنیان و یونانی و صد هزار اروپایی بوده است. یونانی‌ها به دلیل عدم آشنایی با زبان ترکی عثمانی و فرهنگ محلی قادر نبودند بر جامعه تأثیر گذارند. در میان این اقوام، تنها ارمنیان بودند که به دلیل آشنایی کامل به زبان و فرهنگ ترکی علاوه بر تأثیرگذاری بر فرهنگ و اقتصاد منطقه توانسته بودند به درجات معتبر حکومتی، در سطوح بالا، دست یابند و نقشی مؤثر در ارکان حکومتی داشته باشند. حکومت مرکزی، پاشاها (نمایندگان حکومتی) را به منظور ادارهٔ امور به ایالت‌های مختلف گسیل می‌داشت. در کنار هرکدام از این پاشاها یک ارمنی مسلط به امور مالی و اداری جمع‌آوری مالیات و نگهداری از حساب‌ها را بر عهده داشت. به این فرد امیر می‌گفتند. امیرها، که از مناطق مختلف و از میان مردم انتخاب می‌شدند، تسلط و قدرت فراوانی در منطقهٔ خود داشتند. از جملهٔ این امیرها می‌توان از امیر سِغبوس، بازرگان معروف (۱۷۲۰م) یا امیر شنورک، که برای اولین بار در۱۷۹۰م مراکزی آموزشی در مناطق مختلف قسطنطنیه تأسیس کرد و آموزشگاه‌هایی را نیز برای دختران در نظر گرفت، نام برد. امیر ابراهیم ترزیان، در۱۸۲۴م، اقدام به تأسیس چاپخانه کرد. او کتاب‌های چاپ شدهٔ خود را به منظور ترویج فرهنگ به صورت رایگان به اقصی نقاط مملکت و حتی روستاها ارسال می‌کرد. در۱۷۹۲م، سلطان سلیم ساخت مهمات برای انواع سلاح‌های جنگی را به آراکل تاتیان سپرد. امیر تاتیان برای اولین بار توپی چرخدار ساخت که سلطان سلیم را بسیار خوشحال کرد به طوری که امتیاز ساخت انواع سلاح و مهمات را به صورت انحصاری به آراکل تاتیان سپرد. سلاح‌ها و مهماتی که امیر تاتیان می‌ساخت با انواع تسلیحات انگلیسی و هلندی آن زمان قابل رقابت بود و پس از وی نیز ساخت سلاح به صورت ارثی در این خانواده ادامه یافت. سلطان سلیم به پاس خدمات امیر آراکل تاتیان طی فرمانی مخصوص او را به دادستانی ۴۸ روستا منصوب کرد. مسؤلیت تهیه و تدارک نان سپاه در آن زمان به خانوادهٔ نورادنکیان سپرده شده بود. امور خزانه نیز بر عهدهٔ هاروطون پزچیان بود که نزدیک به ده سال امور مربوط به ضرابخانه و ضرب سکه را با جدیت اداره می‌کرد. پزچیان در دوران خدمت خود خدماتی شایسته انجام داد که از جملهٔ آنها ساخت مراکز علمی و مذهبی بود. امور مهندسی و نوسازی دربار عثمانی بر عهدهٔ امیر جانیک سروریان بود. ادارهٔ این امور پس از چندی به خانوادهٔ پالیان واگذار شد. کاخ دلمه باغچه از بناهای معروف استانبول ساختهٔ نیکوقوس از خاندان پالیان است. در۱۸۶۱م، سلطان عزیز به جای سلطان مجید بر تخت سلطنت نشست. به فرمان او بناهایی متعدد از جمله قصرهای معروف دو سوی تنگه بسفر و پادگان‌های ارتش به دست خاندان پالیان ساخته شد. از دیگر بناهای معروف ساخته شده به دست این خانواده می‌توان بنای معروف گالاتاسرای، قصر سارنابورنوی و بندر و برج دویست متری اطفای حریق را نام برد. واگذار کردن کلیهٔ امور مملکتی به ارمنیان چندان هم باب میل حکومت نبود اما چاره‌ای جز این هم نداشتند لذا حکومت به این فکر افتاد که در کنار هر وزیر ترک یک ارمنی را به کارگمارد تا ظاهر موضوع حفظ شود. پس از این تصمیم در کنار هر وزیر ترک امیری ارمنی ادارهٔ امور را در دست داشت. از جمله در کنار رشاد پاشا، امیر کوچیکیان، در کنار علی پاشا، امیر هوسپ وارتان و در کنار محمود پاشا، آرتین پاشا تاتیان ادارهٔ امور را برعهده داشتند. مسؤلیت خزانه اختصاصی دربار در عهد عثمانیان به طور کامل بر عهده ارمنیان بود. امور مالی حکومتی را نیز امیر هوانس چلبی و امیر مگردیچ جزایریان اداره می‌کردند. در۱۸۶۴م، مدرسه نظامی استانبول افتتاح شد. در این مدرسه تحصیل غیر مسلمانان ممنوع بود. با این حال پنج ارمنی به نام‌های گابریل اکانیان، کاراپط باراقامیان، سیمون تاتیان، سیناریان و هویان در این مدرسه پذیرفته شدند و با شایستگی کامل به درجات عالی نظامی رسیدند لیکن به دستور سلطان عبدالعزیز به بالاتر از درجهٔ سرهنگی ارتقاء پیدا نکردند. ارمنیان برای ترک زبانان نشریات مختلفی را چاپ و منتشر ساختند از جمله نویسندهٔ معروف ارمنی، هاکوپ بارونیان، مجله‌ای به نام تأتر و دکتر هوترجیان مجلهٔ پزشکی صحت را منتشر کردند. اغلب ناشران، مترجمان و حروف چینان آن دوره نیز از میان ارمنیان بودند. در زمینه آموزش و پرورش هم ارمنیان پیشرو بودند. مهران آبکیان، رتیک سرایداریان و زکی کاراپتیان در زمره متفکرانی بودندکه با چاپ کتاب‌های درسی نقشی مهم در گسترش فرهنگ و آموزش و پرورش ایفا کردند. در زمینه موسیقی، نقش ارمنیان در میان خوانندگان ترانه‌های مردمی به زبان ترکی (عاشق لر) چشمگیر بود. آنان با ساخت و تنظیم ترانه‌های معروف محلی در گسترش این هنر خاص تأثیر گذار بوده‌اند. از جملهٔ این عاشق‌ها می‌توان از هاکوپ نالیان، مانوئل چبوخچیان و بابا هاکوبجیان نام برد. دستگیری و قتل‌عام مشاهیر ارمنی در ۲۴ آوریل ۱۹۱۵، حدود ۳۰۰ نفر از متفکران، نویسندگان، رهبران، و سیاست‌مداران ارمنی از جمله دانیل واروژان، سیامانتو، و روبن سواک در استانبول دستگیر و پس از انتقال به کشتارگاه‌ها بطرز فجیعی بقتل رسیدند. همچنین در همان روز حدود ۵۰۰۰ نفر از ارامنه بی دفاع را در استانبول به کشتارگاه فرستادند که این سرآغاز قتل‌عام دسته جمعی مردم بی دفاع ارمنی بود به ویژه مردانی که به‌عنوان سرباز در پشت جبهه به بیگاری کشیده شده بودند. ترکان عثمانی در ۲۷ ماه مه ۱۹۱۵ قانون تبعید ارمنیان به موصل و سوریه را منتشر کردند. ماموران دولت، باشندگان شهرها و روستاهای ارمنی نشین را مجبور به جایی کرده و به دروغ به آنها گفته می‌شد که چون در منطقه جنگی قرار دارند می‌بایست برای حفظ جانشان به جاهای امن‌تری منتقل شوند. به آنها حتی فرصت نمی‌دادند که غذا و لوازم ضروری را با خود بردارند. آنان گروه‌های ارمنی را که بیشتر شان زنان، کودکان و سالخوردگان بودند، به طرف صحرای مرکزی سوریه درمنطقه درالزور درنزدیکی شهر حلب راندند که تعداد زیادی از کودکان، پیرزنان و پیرمردان در مسیر راه در اثر گرما، گرسنگی و تشنگی طاقت نیاورده و مردند. از سوی دیگر برای اجرای کامل کشتار ارمنیان مردان را از زن و بچه یشان جدا کرده، به طرز فجیعی قصابی می‌کردند و زنان و دختران جوان را برای نیات جنسی با خود می‌بردند. آنهایی هم که از خود مقاومت نشان می‌دادند، بطور وحشیانه‌ای می‌کشتند. قتل‌عام ارامنه و مطبوعات وقت ایران عملیات قتل‌عام ارمنیان از سوی حکومت عثمانی تقریباً در تمامی روزنامه‌های عمده و دیگر نشریات وقت ایران بازتاب یافت. مطالب و گزارش‌های خبری مندرج در آن از جراید وقت ایران به نام‌های رعد، عصر جدید، ایران، تبریز، ندای وطن، حبل المتین، شمس و شفق سرخ، در فاصلهٔ سال های۱۹۰۴-۱۹۲۲م /۱۲۸۳ -۱۳۰۱ ش، برگرفته شده‌اند. شماره ۱۲ عصر جدید – ۱۲ اکتبر ۱۹۱۵ – کشتار از ارامنه – ولی همه کس از رفتار ترکها بر ضد ارامنه متفق است. از قراری که تصور می‌کنند زمامداران امور را قصد این است که ریشه ارامنه را کنده از ۸۰۰،۰۰۰ الی ۱،۰۰۰،۰۰۰ آنها را بقتل رساندند. عیسویها بقبول آئین اسلام از قتل نجات می‌یابند ولی فی الوفور تمام اعضا اثاثیه خانواده وی را از زن و خواهر و دختر که بحد رشد رسیده باشند به حباله ازدواج ترکها در می‌آورند که نتوانند کیش اسلام را ترک گویند. از قراریکه می‌گویند وزیر مختار آمریکا مقیم اسلامبول بتازگی پروتست سختی بر ضد قتل ارامنه کرده و گفته است که این مسئله کشیشهای آمریکا را تهدید می‌نماید. تنها جوابی که به این مسئله دادند این بود که روز بعد بیست نفر ارمنی در خیابانهای اسلامبول بدار آویختند. شماره ۱۶۹ رعد – ۴ مه ۱۹۶ – اعدام ارامنه در عثمانی – بوکارست ۲۱ آوریل – روزنامه ابوک اشعار می‌دارد که از منابع موثقه خبر می‌دهند که ترکها از ابتدای جنگ تاکنون متجاوز از ۱،۰۰۰،۰۰۰ ارمنی را قتل‌عام نموده‌اند در ضمن ۱۰۰،۰۰۰ نفر هم ارامنه کاتولیک مذهب معدوم شده‌اند جد و جهد حکومت آمریکا برای جلوگیری از اعمال شنیعه ترکها نتیجه حاصل نکرده است. ایران – ۸ مارس ۱۹۲۰ – لندن ۲۷ – تلگراف رئیس مذهبی ارامنه از اسلامبول می‌گوید روز نهم فوریه قشون فرانسوی ماراش واقعه در سیلیسی را تخلیه نمود یک روز بعد از آن تاریخ میلیون عثمانی سه هزار نفر ارامنه را مقتول نمودند. فقط ۱۵۰۰ نفر ارمنی فراراٌ باصلاحیه رسیدند در حالیکه عده کثیری در عرض راه بواسطه سرما منجمد شدند از بیست هزار نفر ارامنه سابق ماراش شانزده هزار نفر مقتول گردیده‌اند مخبر جریده تایمس [ تایمز] از اسلامبول بیانیه مزبور را نقل نموده و بعلاوه می‌گوید: میلیون عثمانی سیاست اخراج و نفی بلد نمودن ارامنه را تهدید نموده و عده از دستجات تبعید شده را با همان مظالم و قساوت معمول مقتول ساخته‌اند. قتل‌عام ارامنه و مطبوعات وقت خارجی نیویورک تایمز بوستون، ۲۲ دسامبر ۱۹۱۵ «اعتراض آلمان به قتل‌عام» یادداشت دکتر بارتن به دولت ترکیه، مورخ ۹ اوت ۱۹۱۵ دکتر بارتن، رئیس کمیتهٔ حمایت حقوق ارمنیان و صربها، متن اعتراضیهٔ خود و دولت آلمان را نسبت به قتل‌عام ارمنیان، که در قسطنطنیه ثبت کرده بوده، فاش ساخت. سفیر آلمان در قسطنطنیه، حامل پیام اعتراض دکتر جیمز بارتن، توجه همگان را به نظریهٔ کنت ارنست رِونتلاو، کارشناس نیروی دریایی آلمان، در دفاع از راهبرد ترکیه در قتل‌عام ارمنیان برای موفقیت بیشتر عملیات نظامی جلب کرده است. نظریهٔ این کارشناس نیروی دریایی آلمان در روزنامهٔ تاگس تسایتونگ به چاپ رسیده و به اطلاع امریکا رسیده بوده. دکتر بارتن می‌افزاید که آیا کنت ارنست رِونتلاو می‌داند که پیشنهاد او نزد انقلابیهای ترک (که تفاوتی در ماهیت حکومت سلطان پیشین ایجاد نکرده‌اند) تبدیل به حمله وحشیانه، کشتار و تبعید صدها هزار زن بیوه و طفل خردسال به بیابان‌های مرگ شده است؟ آیا کنت رِونتلاو میداندکه بیش از نیمی از تبعیدشدگان از گرسنگی، تشنگی و بیماری تلف شده‌اند؟ او مطمئناً به گزارشهای متعدد مبلغان مذهبی، کارشناسان نظامی و مسافران امریکایی، ایتالیایی، انگلیسی و آلمانی، که حاکی از سرنوشت تلخ زنهایی است که یا مجبور به ترک دین و یا به خاطر فریادهایشان برای آب و غذا سرکوب می‌شدند، توجهی نداشته. او حتماً گزارش زنانی را که ترجیح می‌دادند کودکانشان را در رودخانه‌ها غرق کنند تا به دست سربازان ترک گرفتار نشوند ندیده. او حتماً نمی‌داند که سفیر کشورش در دربار عثمانی، در تاریخ ۹ اوت ۱۹۱۵م، مراتب اعتراض خود را از برنامهٔ قتل‌عام ارمنیان به دست دولت ترک با مضمون زیر تقدیم کرده است:”سفارت آلمان متأسف است از اینکه با استناد به اخبار موثق متوجه شد که دولت امپراتوری عثمانی سیاست تبعید ارمنیان را به نحوی که آنها قبل از رسیدن به مقصد نابود شوند، دنبال می‌کرد. کشتار بیشتر در ولایتهای ارزروم، ترابوزان و دیاربکر روی داده است”. سرنوشت مسیحیان در ولایت ماردین تفاوتی با رخدادهای وحشتناک گفته شده نداشته است. دولت مرکزی به تازگی سیاست خود را در تبعید و کشتار ارمنیان به ازمیر، زیر گوش پایتخت و دهکدههای آسیای صغیر گسترش داده است. در این وضعیت، سفارت آلمان وظیفهٔ خود می‌داند که بار دیگر مراتب انزجار خود را از این اعمال وحشتناک ابراز دارد». آمار ارامنه کشته شده به گفته عنایت الله رضا، درباره تعداد کشته شدگان ارمنی اختلاف نظر است. مآخذ ترک شمار ارمنیان مقتول را ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار نفر نوشته‌است. مآخذ فرانسوی در اینباره اتفاق نظر ندارند؛ برخی تعداد کشته شدگان را ۵۰۰ هزار نفر و برخی ۱٫۵ میلیون نفر ذکر کرده‌اند. حتی در دانشنامه شوروی نیز شمار کشته شدگان و تبعید شدگان یکسان نیست. در چاپ دوم این دانشنامه تعد ارامنه مقتول و بی‌جا شده ۱ میلیون نفر و در چاپ سوم این دانشنامه تعداد کشته‌ها ۱٫۵ میلیون نفر و بی‌جا شدگان ۶۰۰ هزار نفر ذکر شده‌است. در دانشنامه تمدن مسیحیت، تعداد کسانی که به قتل رسیدند یا آواره گشته‌اند تا بمیرند را بین ۱ تا ۱٫۵ میلیون ارمنی – بیش از نصف جمعیت ارمنی در امپراطوری عثمانی آن زمان – ثبت شده‌است.به گفته ریچارد هووانسیان تعداد ارمنیان کشته شده در این کشتار، ۱٫۵ میلیون نفر ذکر شده است.در دانشنامه بریتانیکا تعداد ارامنه در سال ۱۹۱۵ را ۱٫۷۵ میلیون نفر تخمین زده‌است. به رسمیت شناختن نسل کشی دولت ترکیه وجود چنین کشتاری را منکر نمی‌شود اما وجود سیاست سیستماتیک برای نابودی ارامنه را قبول ندارد. ترکیه معتقد است که در آن سالها علاوه بر ارمنی‌ها ترکهای بی دفاع نیز قربانی آشفتگی‌ها شده‌اند. ترکیه به جای نسل کشی از تراژدی بزرگ برای نامیدن آن استفاده می‌کند برخی نهادهای واقع در ترکیه از جمله شاخه استانبول جمعیت دفاع از حقوق بشر این واقعه را نسل کشی می‌دانند. تا کنون بیست کشور این واقع را به عنوان نسل کشی به رسمیت شناختند که از آن جمله می‌توان به فرانسه، سوئد و کمیته روابط خارجی سنای آمریکا اشاره کرد. در آوریل ۲۰۱۴ رجب طیب اردوغان، نخست‌وزیر ترکیه در آستانه نود و نهمین سالگرد کشتار ارامنه در بیانیه‌ای مکتوب که به ۹ زبان منتشر شد، اعلام کرد: ما برای ارامنه‌ای که جان خود را در دوران اوایل قرن ۲۰ از دست دادند طلب آمرزش و با نوادگان آن‌ها ابراز همدردی می‌کنیم. اردوغان، نخستین نخست‌وزیر ترکیه است که درخصوص کشتار ارامنه به ابراز همدردی پرداخت. باراک اوباما در بیانیه‌ای به مناسبت نود و نهمین سالگرد کشتار ارامنه در دوره امپراتوری عثمانی که کاخ سفید آن را منتشر کرد، نوشت: «به رسمیت شناختن کامل، شفافیت و درست این رخدادها در راستای منافع همه است». اوباما از عبارت «نسل کشی» استفاده نکرد و ترجیح داد واژه «کشتار» را به کار ببرد. سرژ سرکیسیان، رئیس جمهور ارمنستان اعلام کرد این نسل کشی «تا زمانی که جانشینان امپراتوری عثمانی بر سیاست انکار کامل آن تاکید دارند، ادامه خواهد داشت». سرکیسیان از آنکارا خواست نسل کشی ارامنه را به رسمیت بشناسد و محکوم کند. فهرست اسامی متهمان کشتار ارمنیان • محمد طلعت پاشا از طراحان اصلی قتل‌عام ارمنیان، رهبر حزب اتحاد و ترقیو وزیر کشور(۱۹۱۳ ـ ۱۹۱۷م). او طبق رأی دادگاه نظامی عثمانی به اعدام محکوم شد. وی در ۱۹۲۱ به دست سوقومون تهلیریان به ضرب گلوله از پایدرآمد. • اسماعیل انور پاشا از دیگر طراحان اصلی قتل‌عام ارمنیان، عضو کمیتهٔ مرکزی حزب اتحاد و ترقی و وزیر جنگ در ۱۹۱۴م. طبق رأی دادگاه نظامی عثمانی انورپاشا در ۱۹۱۹م به اعدام محکوم شد. او همچنین در ۱۹۲۱م در آسیای مرکزی محکوم به اعدام شناخته شد. • جمال پاشا از طراحان اصلی قتل‌عام ارمنیان، عضو کمیتهٔ مرکزی حزب اتحاد و ترقی و وزیر دریاداری و فرماندهٔ ارتش چهارم عثمانی در سوریه در ۱۹۱۴م. وی طبق رأی دادگاه نظامی عثمانی در ۱۹۱۹م به اعدام محکوم شد. وی در ژوئیهٔ ۱۹۲۲م به دست آرداشس گورکیان و پطرس تربوغوسیان، به ضرب گلوله از پا درآمد. • دکتر ناظم عضو تشکیلات مخصوص، عضو کمیتهٔ مرکزی حزب اتحاد و ترقی و وزیر آموزش و پرورش عمومی در ۱۹۱۸م. او طبق رأی دادگاه نظامی عثمانی در ۱۹۱۹م به اعدام محکوم و در ۱۹۲۶م به دار آویخته شد. ۲۷ تن دیگر از جنایتکاران محکوم به حبس (با مدت زمان متفاوت) شدند و عدهٔ اندکی نیز به دلیل فقدان مدارک و دلایل کافی تبرئه شدند. این احکام شامل آن تعداد از مجرمان، که به دست انگلیسیها به جزیرهٔ مالتا تبعید شدند، بعدها همین تبعیدشدگان پس از بازگشت، در دوران جمهوری ترکیه، متصدی مقام و منصب در جمهوری ترکیه شدند. محاکمهٔ مسئولان و مقامات محلی و ایالتی حزب اتحاد و ترقی در ۲۱ ،۲۳ و ۲۸ ژوئن ۱۹۱۹م صورت گرفت و حکم دادگاه در این مورد در ۸ ژانویهٔ ۱۹۲۰م صادر شد. طبق این حکم، ۳ تن از ۳۶ متهم به ده سال حبس و بقیه نیز به گذراندن دوره های متفاوتی از حبس محکوم شدند. حکم دادگاهی عاملان کشتار در ترابوزان در ۲۲ مه ۱۹۱۹م صادر شد. طبق رأی دادگاه دو تن از هشت تبهکار، غیاباً، محکوم به اعدام شدند. این دو تن عبارت بودند از: جمال عزمی بیگ، فرماندار ترابوزان و نعیم بیگ، مسئول حزب اتحاد و ترقی در ترابوزان. شش نفر دیگر به سپری کردن دوره‌های متفاوتی در زندان محکوم شدند.

مجمع پیروان مهدی موعود جزوات

نسل کشی یونانیان توسط پان ترکها

نسل کشی یونانیان توسط پان ترکها در طول جنگ جهانی اول و پیامدهای آن (۱۹۲۳-۱۹۱۴) که منجر به فروپاشی امپراتوری عثمانی گردید، دولت‌مردان عثمانی دست به کشتار همه‌جانبهٔ جمعیت یونانی باقی‌مانده در امپراتوری عثمانی (که در آن زمان بیشتر در شمال آناتولی ساکن بودند) زدند. این عملیات شامل کشتار مردم عادی و تبعیدهای اجباری زنان و بچه‌ها نیز بود که در خلال این تبعیدها به دلیل نبود آذوقه و دشواری راه جان می‌باختند. بنابر منابع متعدد صدها هزار یونانی مستقر در عثمانی در خلال این نسل‌کشی جان باختند و تنها شمار کمی از نجات‌یافتگان (به‌ویژه آن‌هایی که در مناطق شرقی آناتولی مستقر بودند) به کشورهای همسایه به ویژه روسیه پناهنده شدند. با این حال پس از پایان جنگ‌های یونان و ترکیه (۱۹۲۲-۱۹۱۹) بیشتر بازماندگان نسل‌کشی در خلال قراردادهای میان دو کشور در سال ۱۹۲۳ از زمین‌های خود رانده شده و به یونان فرستاده شدند. دولت کنونی ترکیه به عنوان وارث امپراتوری عثمانی، مدعی است که دلیل انجام این اعمال از سوی دولت عثمانی چیزی جز دفاع از خود نبوده‌است. دولت‌مردان ترکیه همچنین ادعا می‌کنند «از آن‌جایی که دولت عثمانی احساس کرده بود یونانی‌ها با کشورهای دشمن آن‌ها، از جمله روسیه همکاری می‌کنند با این کشتارها به دفاع از خود برخاسته‌است. بدین خاطر این کار نباید نسل‌کشی خوانده شود.» این در حالیست که کشورهای عضو متفقین در جنگ جهانی اول دیدگاه متفاوتی دارند. از دید آن‌ها کشتار و قتل‌عام یونانیان مستقر در عثمانی توسط دولت این کشور باید به عنوان جنایت علیه بشریت قلمداد شود. پیشینه نتایج آمار دولت عثمانی در سال ۱۹۱۴ جمعیت یونانیان در آناتولی را در حدود ۱٫۸ میلیون نفر اعلام کرده‌است. آناتولی یا همان آسیای کوچک، شبه جزیرهای است که در منتهی‌الیه غرب جنوب غربی آسیا واقع شده‌است که امروزه شامل قسمت اعظم کشور کنونی ترکیه می‌شود. این شبه جزیره از شمال به دریای سیاه، از شرق به قفقاز و فلات ایران، از جنوب شرقی به شمال میان‌رودان، از جنوب به دریای مدیترانه، از غرب به دریای اژه و از شمال غربی به شبه جزیره بالکان ختم می‌شود. در زمان وقوع جنگ جهانی اول منطقه آناتولی از نظر بافت جمعیتی نژادهای گوناگونی را در برمی گرفت که شامل ترک، کرد، ارمنی، یونانی، آشوری و یهودی می‌شد. در میان دلایلی که برای قتل‌عام بافت جمعیتی یونانیان مستقر در آناتولی توسط دولت عثمانی ذکر شده، یکی می‌توان به واهمهٔ دولت از احتمال کمک‌رسانی این جمعیت به دشمنان عثمانی (به خصوص روسیه) اشاره کرد و دیگری باوری بود که در میان تعدادی از سردمداران ترک ایجاد شده بود مبنی بر اینکه ایجاد کشوری جدید و مدرن برای ترک‌ها در گرو ایجاد کشوری با یک نژاد واحد (که همان ترکها می‌باشند) است و این کار با تصفیه نژادی که همان پاکسازی منطقه آناتولی از اقلیت‌های دینی و نژادی (به خصوص یونانیان، آشوریان و ارامنه) صورت می‌پذیرد. بر اساس گزارش یک افسر آلمان، وزیر جنگ عثمانی اسماعیل انور پاشا در ماه اکتبر سال ۱۹۱۵ رسماً اعلام کرد که قصد دارد «مشکل وجود یونانیان را در خلال جنگ حل کند … به همان روشی که باور داشت مشکل وجود ارامنه را در گذشته حل کرده‌است.» رویدادها در تابستان سال ۱۹۱۴ تشکیلات مخفی عثمانی متشکل از سردمداران دولت و افسران ارتش، دستور داد که تمام پسران جوان یونانی که تازه به سن سربازی رسیده بودند را از تراس و مناطق غربی آناتولی به عنوان کارگر به اردوگاه‌های کار اجباری منتقل کنند. مکان‌هایی که صدها هزار جوان یونانی جانشان را در آنجا از دست دادند. ارتش عثمانی در یک برنامه از پیش تعیین شده این جوانان را صدها مایل به مناطق داخلی آناتولی کشاند و آن‌ها را به اجبار به کارهایی همچون راهسازی، ساختمان‌سازی، حفر تونل و دیگر کارهای سنگین و دشوار می‌گماشت، ولی تعداد آن‌ها با گذشت زمان به شدت کاهش یافت که از دلایل آن می‌توان به سختی و دشواری کار، بیماری و از همه مهمتر رفتار خشن و مستبدانه مراقبان و افسران ترک اشاره کرد که گاه منجر به کشته شدن کارگران می‌گردید. این برنامهٔ کار اجباری بعدها به دیگر مناطق یونانی‌نشین آناتولی از جمله پونتوس (شمال آناتولی) نیز راه یافت. اردوگاه‌های کار اجباری با تبعید باقی مردم یونانی از خانه‌هایشان به مناطق دوردست تکمیل می‌شد، به گونه‌ای که در خلال این پیاده‌روی‌های اجباری بسیاری به دلیل نبود آذوغه و خستگی در میان راه جان می‌باختند. همچنین در این بین برخی شهرها و روستاهای یونانی‌نشین توسط ترک‌ها محاصره شده و اهالی آن‌ها را قتل‌عام می‌کردند. به عنوان مثال می‌توان به قتل‌عام شهر فوکا اشاره کرد. این شهر که در غرب آناتولی و ۲۵ مایلی شمال غربی ازمیر واقع شده‌است در ۱۲ جون ۱۹۱۴ مورد حمله ترکان عثمانی قرار گرفت به گونه‌ای که تمام ساکنان شهر اعم از مرد و زن و حتی بچه‌ها قتل‌عام شده و سپس اجساد آن‌ها را از بالای دیوار شهر به پایین پرتاب کرده بودند. در ژوئیه سال ۱۹۱۴ کاردار کشور یونان شرح داد که «تبعیدهای اجباری هیچ پیامد دیگری به غیر از اعلان یک جنگ نابودکننده علیه مردم یونانی مستقر در دولت عثمانی ندارد، از سوی دیگر بازماندگان نسل‌کشی توسط ترکان عثمانی مجبور می‌شوند تا دین اسلام را بپذیرند. این کار آن‌ها هدف مشخصی را در بر دارد و آن اینست که، اگر پس از پایان جنگ جهانی هریک از کشورهای اروپایی پیروز در جنگ بخواهند در حمایت از اقلیت‌های مسیحی دخالتی در امور ترکیه صورت دهند، تعداد مسیحیان را تا حد ممکن کاهش داده باشند تا دیگر دخالت اروپاییان تاثیرگذاری خود را از دست بدهد.» بر طبق گفته‌های جورج رندل از دفتر امور خارجه بریتانیا در سال ۱۹۱۸ «… بیش از ۵۰۰٫۰۰۰ یونانی به اجبار از محل زندگی خود تبعید شدند که در مقایسه با این تعداد، افراد بسیار کمی در خلال تبعید نجات یافتند.» هنری مورگنتائو سفیر ایالات متحده در عثمانی (۱۹۱۳-۱۹۱۶) در خاطرات خود می‌نویسد «در همه‌جا یونانیان را در گروه‌های متعدد جمع کرده بودند و به بهانهٔ محافظت از ایشان توسط ژاندارم‌ها و پاسبان‌های ترک، آن‌ها را به مناطق داخلی آناتولی منتقل می‌کردند، این در حالی بود که قسمت اعظم آن‌ها با پای پیاده مسافت را می‌پیمودند. اینکه چه تعداد انسان در این نمایش مرگبار جان باختند دقیقاً معلوم نیست، اما تعداد آن‌ها چیزی در حدود ۲۰۰٫۰۰۰ تا ۱٫۰۰۰٫۰۰۰ نفر تخمین زده می‌شود.» در ۱۴ ژانویه سال ۱۹۱۷ کوسوا آنکارسوارد سفیر سوئد در استانبول در گزارش خود در مورد تبعید اجباری یونانیان مقیم آناتولی توسط ترکان عثمانی می‌نویسد: “چیزی که بیش از همه به عنوان یک بیرحمی غیرضروری جلب نظر می‌کرد، این بود که تبعیدهای اجباری فقط مختص به مردان نمی‌شد؛ بلکه زنان و کودکان را نیز در بر می‌گرفت. این کار قطعاً بدین دلیل انجام می‌پذیرفت که ترکان ساده‌تر بتوانند اموال تبعیدشدگان را به نفع خود مصادره کنند.روش‌های مورداستفاده توسط ترکان عثمانی در نسل‌کشی یونانیان و ارامنه که منجر به مرگ غیر مستقیم قربانیان می‌شدند -که از آن جمله می‌توان به تبعیدهای اجباری قربانیان که بدون آذوغه و در مسافت‌های طولانی انجام می‌گرفت و نیز گرسنگی دادن به قربانیان در اردوگاههای کار اجباری اشاره کرد- امروزه با عنوان کشتار سفید شناخته می‌شوند.” در اکتبر سال ۱۹۲۰ یک افسر بریتانیایی در گزارش خود نتایج قتل‌عام شهر ایزنیک در شمال غربی آناتولی توسط ترکان را بدین‌گونه شرح داده‌است «او تخمین می‌زد که حداقل ۱۰۰ جسد مثله‌شده مرد، زن و بچه در داخل یا اطراف گودال بزرگی به عمق ۳۰۰ یارد (۹۰۰ فوت) که در بیرون از دیوارهای شهر کنده شده بود، وجودداشت.» کشتار و تبعیدهای اجباری سامانمند و از پیش تعیین شدهٔ یونانیان مستقر در آناتولی توسط ترکان عثمانی (برنامه‌ای که در سال ۱۹۱۴ بدان جامهٔ عمل پوشانده شد) سبب ایجاد بستر اولیه برای جنایات مرتکب‌شده توسط هر دو ارتش ترکیه و یونان در خلال جنگ‌های یونان و ترکیه (۱۹۲۲-۱۹۱۹) شد. رشته جنگ‌هایی که با تصرف شهر ازمیر توسط نیروهای یونانی در می سال ۱۹۱۹ آغاز گشت و تا آتش‌سوزی بزرگ ازمیر در سپتامبر ۱۹۲۲ ادامه یافت. در این بین تعداد اندکی از مردم ترک نیز درخلال تسلط نیروهای یونانی بر قسمت‌های غربی آناتولی (از مه ۱۹۱۹ تا سپتامبر ۱۹۲۲) مورد کشتار قرار گرفتند. همچنین جمهوری‌خواهان ترک نیز به فرماندهی آتاترک در خلال جنگ چه قبل و چه پس از بازپس‌گیری شهر ازمیر(درسال۱۹۲۲) دست به کشتار گسترده مسیحیان به خصوص یونانیان و ارامنه مستقر در آناتولی زدند. تاریخدان بریتانیایی آرنولد جوزف توینبی در رابطه با کشتارهای روی‌داده در خلال این جنگ‌ها به دفاع از مردمان یونانی اینگونه می‌نویسد: «این سرزمین‌های یونانی بودند که جنبش ملی ترکیه به رهبری مصطفی کمال را به وجود آوردند.» کمک‌رسانی به یونانیان در سال ۱۹۱۷ تشکیلاتی با عنوان انجمن کمک‌رسانی به یونانیان مستقر در آسیای کوچک برای کمک‌رسانی به قربانیان نسل‌کشی به منظور کاهش میزان تلفات انسانی ناشی از کشتارها و تبعیدهای اجباری یونانیان مستقر در عثمانی ایجاد گردید. این کمیته در زمینهٔ رساندن غذا و کمک‌های اولیه به یونانیان مستقر در امپراطوری عثمانی که عمدتاً در آسیای صغیر و تراس ساکن بودند فعالیت می‌کرد. این تشکیلات در تابستان سال ۱۹۲۱ منحل گردید اما تلاش برای کمک‌رسانی به یونانیان توسط سازمان‌های دیگر ادامه یافت. مدارک و گزارش‌های مستند گزارش‌های دیپلمات‌های آلمانی و اتریشی-مجارستانی، همچنین یادداشت‌های تالیف شده توسط جورج رندل از دفتر امور خارجه بریتانیا با عنوان «کشتار و شکنجه‌های یونانیان توسط ترکان» مدارک قابل قبول و مهمی را در رابطه با سری کشتارهای سامانمند و از پیش برنامه‌ریزی شدهٔ یونانیان در آسیای کوچک ارائه می‌دهند. گزارش‌های موجود در این مورد به دیپلمات‌های متعددی نسبت داده می‌شود، که از مهمترین آن‌ها می‌شود به گزارش‌های سفیران آلمانی به نام‌های هانس فریهر ون وانگنهیم و ریچارد ون کوهلمن اشاره کرد. همچنین می‌توان خاطرات اشخاصی چون ژوهانس لپسیوس، کشیش آلمانی و نیز استنلی هاپکینز از انجمن کمک‌رسانی به یونانیان را در زمرهٔ این گزارش‌ها برشمرد. این مسئله نیز بایستی قید شود که کشورهای آلمان و اتریش-مجارستان از متحدین امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول به شمار می‌آمدند. گزارش‌های یادشده به تشریح کشتارهای از پیش برنامه‌ریزی شده، تجاوز به زن‌ها و بچه‌ها و سوزاندن روستاها و شهرها می‌پردازند. همچنین در این یادداشت‌ها نام عوامل اصلی نسل‌کشی نیز به دفعات ذکر شده‌است که از مهمترین آن‌ها می‌توان به: «محمود شوکت پاشا»(نخست وزیر وقت عثمانی)، «رآفت بی»، «طلعت پاشا» و «انور پاشا» اشاره کرد. علاوه بر این، روزنامه نیویورک تایمز از طریق خبرنگارانش در رابطه با کشتارهای دسته‌جمعی، تبعیدهای اجباری، قتل‌های شخصی، تجاوزات، سوزاندن روستاهای یونانی‌نشین، تخریب کلیساها و صومعههای یونانیان ارتودوکس، اردوگاه‌های کار اجباری، غارت، تروریسم و دیگر قساوت‌های اعمال‌شده در برابر جمعیت یونانی و نیز ارامنه مستقر در محدوده خاک عثمانی، منابع گسترده‌ای را ارائه کرد. این کار سبب شد تا روزنامه نیویورک تایمز در سال ۱۹۱۸ برای نخستین بار «به خاطر پخش این گزارش‌ها و نیز ارائه بیطرفانه‌ترین و شایسته‌ترین مستنداتی که می‌توان از سوی یک روزنامه آمریکایی به عنوان یک وسیله ارتباط جمعی اینگونه کامل و دقیق ارائه شود» جایزه پولیتزر را دریافت کند. اکثر رسانه‌های آن زمان وقایع روی داده شده در منطقه آناتولی را با عناوین و مستندات مشابهی شرح دادند. هنری مورگنتائو، سفیر ایالات متحده آمریکا در امپراتوری عثمانی از سال ۱۹۱۳ تا ۱۹۱۶، دولت ترکان عثمانی را به رشته عملیات‌هایی چون «ترورهای بیرحمانه، شکنجه‌های ظالمانه، کشاندن زنان جوان به حرمسراهای شخصی، تجاوز به دختران بی‌گناه، به فروش رساندن بسیاری از آن‌ها در ازای ۸۰ سنت برای هرکدام، به قتل رساندن صدها هزار نفر و تبعید کردن صدها هزار نفر دیگر به صحراها برای گرسنگی کشیدن تا سر حد مرگ، و به آتش کشیدن صدها دهکده و شهر یونانی و ارمنی‌نشین» متهم می‌کند و این‌که تمام این مسائل تنها بخشی از کشتار آگاهانهٔ این مردم توسط ترکان بود و بر اساس یک برنامهٔ ازپیش‌تعیین‌شده برای نابود کردن جمعیت ارمنی، یونانی و مسیحیان سوریه‌ای مستقر در ترکیه صورت گرفت. میزان تلفات انسانی در مورد تلفات انسانی، منابع متعدد از مرگ ۳۰۰٫۰۰۰ تا ۳۶۰٫۰۰۰ یونانی تنها در منطقهٔ پونتوس خبر می‌دهند. اما نتایج آمار یونانیان کشته‌شده در تمام منطقه آناتولی حاکی از بیشتر بودن تعداد کل قربانیان نسبت به این تعداد است. بر اساس گزارش‌های اتحاد بین‌المللی حقوق و آزادی مردم، در خلال سال‌های ۱۹۱۶ تا ۱۹۲۳ بیش از ۳۵۰٫۰۰۰ یونانی در منطقهٔ پونتوس در نتیجهٔ قتل‌عام، شکنجه و تبعیدهای اجباری کشته شدند. مریل پترسون، پروفسور تاریخ دانشگاه ویرجینیا، بر طبق اسناد معتبر تعداد کل یونانیان کشته شده در منطقهٔ پونتوس را ۳۶۰٫۰۰۰ نفر ذکر می‌کند. بر طبق گفتهٔ جورج والاوانیس «تعداد کشته‌شدگان یونانی در منطقهٔ پونتوس از زمان آغاز جنگ جهانی اول تا ماه مارچ سال ۱۹۲۴ میلادی ۳۵۰٫۰۰۰ نفر تخمین زده می‌شود که در نتیجهٔ قتل‌ها، دار زدن‌ها، بیماری و دیگر سختگیری‌های اعمال شده توسط ترکان صورت گرفته‌است.» کنستانتین هاتزیدیمیتریو می‌نویسد که «تعداد کل کشته‌شدگان یونانی مستقر در آناتولی در طول جنگ جهانی اول و پیامدهای بعدی آن ۷۳۵٫۳۷۰ نفر است.» ادوارد هال بیرستادت در مورد تعداد قربانیان تاکید می‌کند که «بر اساس مدارک رسمی به‌جامانده، ترک‌ها از سال ۱۹۱۴ میلادی ۱٫۵۰۰٫۰۰۰ ارمنی و ۵۰۰٫۰۰۰ یونانی که شامل مردان، زنان و حتی کودکان بودند را با خونسردی تمام به طرز فجیعی سلاخی کردند.» گزارش شده‌است که در کنفرانس لوزان (در اواخر سال ۱۹۲۲ میلادی) وزیر امور خارجه بریتانیا لرد کرزن در خلال بیاناتش اظهار کرده‌است که «یک میلیون یونانی در آناتولی کشته شده، تبعید گشته و یا در اثر گرسنگی جان باخته‌اند.» همانند تمام نسل‌کشی‌ها هیچ توافق نظری مبنی بر اینکه دقیقاً چه تعداد یونانی در نتیجهٔ برنامه نسل‌کشی ترکان عثمانی کشته شده‌اند وجود ندارد اما به طور جامع پذیرفته شده‌است که نزدیک به یک میلیون یونانی در خلال سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۳ در نتیجهٔ قتل‌عام‌ها و تبعیدهای اجباری جان خود را از دست داده‌اند. تحقیقات آماری اخیر نیز نشان می‌دهد که تعداد کل قربانیان بین ۷۳۰٫۰۰۰ تا۱٫۷۰۰٫۰۰۰ نفر بوده‌است. پیامدها در بند ۱۴۲ پیمان سور، که در سال ۱۹۲۰ و پس از جنگ جهانی اول آماده گردیده بود، رژیم ترکیه «تروریست» خوانده شده بود. همچنین این پیمان شامل فصلی بود با عنوان «تلاش برای جبران اشتباهاتی که ترکیه به وسیلهٔ کشتارها در طول جنگ بر ضد مردم بی گناه مسیحی مرتکب شده‌است.» پیمان سور هیچگاه توسط دولت ترکیه به امضا نرسید بلکه در نهایت با پیمان لوزان جایگزین گردید. این پیمان جدید که با عنوان «اعلام عفو عمومی» همراه شده بود، شامل هیچ بند یا فصلی به منظور تنبیه عاملان جنایات جنگی در طول نسل‌کشی یونانیان و ارامنه در احترام به قربانیان این فجایع نبود. در سال ۱۹۲۳، مسئلهٔ مبادلهٔ جمعیت میان دو کشور یونان و ترکیه مطرح گردید که این کار در نتیجهٔ نسل‌کشی ناتمام یونانی‌تبارهای حاضر در ترکیه و نیز کشتار مشابه ترک‌تبارهای حاضر در مناطق یونانی صورت گرفت. بر اساس سرشماری دولت یونان، در سال ۱۹۲۸ میلادی ۱٫۱۰۴٫۲۱۶ یونانی‌تبار در خلال این مبادلهٔ جمعیت از کشور ترکیه خارج و به مناطق امروزی یونان رسیدند. در کل دانستن این مطلب که دقیقاً چه تعداد یونانی مستقر در آناتولی در طول نسل‌کشی سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۳ جان خود را از دست دادند، و یا این‌که چه تعداد از یونانی‌تباران آناتولی به یونان تبعید شده و یا در خلال نسل‌کشی به شوروی فرار کردند، ناممکن است. اما در کل می‌توان گفت که نزدیک به یک میلیون یونانی در نتیجهٔ سیاست‌های دولتمردان ترک، جان خود را از دست دادند. به رسمیت‌شناسی نسل‌کشی ۱٫ از دیدگاه واژه شناسی واژهٔ نسل‌کشی برای نخستین بار در اوایل سال ۱۹۴۰ توسط رافائل لمکین، وکیل لهستانی یهودی‌تبار، مطرح شد. همچنین لمکین در خلال نوشته‌هایش در مورد نسل‌کشی سرنوشت یونانی‌های مقیم ترکیه را نیز جزو این‌گونه اعمال گنجانده بود. در آگوست سال ۱۹۴۶ روزنامهٔ نیویورک تایمز در خبرهایش نوشت: نسل‌کشی نه واقعهٔ جدیدی است و نه در گذشته به طور کامل نادیده گرفته شده‌است. … کشتار جمعیت یونانی و ارمنی توسط ترک‌ها واقعه‌ای است که ترجیحاً به خاطر مسائل سیاسی بی هیچ مجازاتی رها شد. اگر پروفسور لمکین این‌گونه با این مسئله برخورد کند در آینده‌ای نه چندان دور واژهٔ نسل‌کشی به عنوان یک جرم بین‌المللی شناخته خواهد شد… انجمن جلوگیری و مجازات جنایات نسل‌کشی در دسامبر ۱۹۴۸ توسط مجمع عمومی سازمان ملل متحد مورد پذیرش قرار گرفت و سرانجام در ژانویه ۱۹۵۱ بر سر قدرت آمد. در این انجمن واژهٔ نسل‌کشی در تمام ابعاد شرعی و حقوقی خود تعریف شده‌است. این در حالیست که برخی تعاریف دیگر نیز از نسل‌کشی وجود دارد که توسط تاریخ‌دانان و محققان دیگر مطرح شده‌است و گاهی اوقات در موارد تحقیقاتی و آکادمیک به عنوان تعاریف مناسب‌تری برای نسل‌کشی مطرح می‌شوند. قبل از این‌که در سال ۱۹۴۰ واژهٔ نسل‌کشی به طور رسمی مطرح گردد، کشتار یونانیان مستقر در عثمانی توسط خود یونانیان با عناوین «کشتار، «فاجعه بزرگ» و «تراژدی بزرگ» مطرح می‌شد. اما منابع اصلی، برای این فاجعه از عناوین فی البداهه‌ای چون «نابودی»، «براندازی از پیش برنامه‌ریزی شده»، «رشته کشتارهای مداوم» و «کشتار دسته‌جمعی» استفاده می‌کردند. ۲٫ از دیدگاه محققان در دسامبر سال ۲۰۰۷ انجمن بین‌المللی محققان نسل‌کشی به عنوان اولین و خبره‌ترین سازمان در مورد مسائل نسل‌کشی مصوبه‌ای را به تصویب رساند که بر طبق آن کشتار یونانیان مقیم عثمانی به وسیلهٔ ترکان در طول سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۳ رسماً «نسل‌کشی» خوانده شد. استفاده از واژهٔ «نسل‌کشی یونانیان» این موضوع را به اثبات می‌رساند که یونانی‌های مقیم عثمانی نیز به همراه دیگر گروه‌های مسیحی منطقه از جمله ارامنه و آشوریان از اهداف پاکسازی‌های نژادی ترکان عثمانی بوده‌اند. این نتیجه در روز ۱ دسامبر ۲۰۰۷ به تصویب رسید و درنهایت در روز ۱۶ دسامبر گزارش رسمی آن توسط انجمن (IAGS) برای عموم مردم پخش گردید. مصوبهٔ سازمان (IAGS) با رای موافق اکثریت اعضای انجمن به تصویب رسید. با این حال تعداد اندکی از اعضای انجمن معتقد بودند که اعلام رسمی چنین نتیجه‌ای هنوز نیازمند تحقیقات تخصصی بیشتری است. آن‌ها همچنین در این‌باره نام محققانی را برشمردند که در زمینهٔ نسل‌کشی ارامنه نیز آثار متعددی به چاپ رسانده‌اند. از آن جمله می‌توان به تانر آکام،پیتر بالاکیان، استفان فینشتاین، اریک ویتز و رابرت ملسوناشاره کرد. مارک لوین، یکی از اعضای انجمن، در مورد عدم استفاده از واژهٔ نسل‌کشی توسط تاریخ‌دانان و شاهدان واقعه، اینگونه برداشت می‌کند که آن‌ها به طور حتم با این کار می‌خواسته‌اند از مقایسه این رخداد با رخداد بزرگتری چون نسل‌کشی ارامنه جلوگیری کنند. همچنین تاریخ‌دان دیگری به نام مارک مازور تاکید می‌کند که تبعید اجباری یونانیان در مقایسه با ارامنه در مقیاس بسیار کوچکتری صورت پذیرفت و به نظر نمی‌آید که به منظور مرگ کامل قربانیان انجام شده باشد، این در حالیست که رویداد رخداده برای ارامنه با هدف و منظور متفاوتی از یونانی‌ها به انجام رسید. اما از سوی دیگر به عنوان مثال نیل فرگوسن،ازاعضای موافق انجمن، از مقایسه سرنوشت قربانیان یونانی با همتایان ارمنی‌شان، ذکر می‌کند که انتخاب واژهٔ «نسل‌کشی» می‌تواند مناسب باشد. برخی دیگر از محققان نسل‌کشی از جمله دومینیک اسچالرو زورگن زیمرر حتی پا را از این فراتر گذاشته و بیان کرده‌اند که «نسل‌کشی خواندن کشتارهای صورت گرفته بر ضد یونانیان کاملاً واضح است.» با این وجود تا به امروز همایش‌ها و سمینارهای متعددی در بسیاری از دانشگاه‌های غربی در مورد این رویداد بر‌گزار شده‌است که از آن جمله می‌توان به دانشگاه نیومکزیکو، کالج چارلزتون، دانشگاه میشیگانو دانشگاه جدید ولز جنوبیاشاره کرد. ۳٫ از دیدگاه سیاسی پارلمان کشور یونان در مورد سرنوشت یونانیان کشته‌شده در امپراتوری عثمانی دو لایحه را به ترتیب در ۸ مارس ۱۹۹۴ و ۱۳ اکتبر ۱۹۹۸ به تصویب رساند. اولین قانون که در سال ۱۹۹۴ به تصویب رسید تنها کشتار یونانیان منطقهٔ پونتوس آسیای کوچک را «نسل‌کشی» خواند و روز ۱۹ می را به عنوان روز یادبود قربانیان برگزید، در حالی که دومین قانون مصوب در سال ۱۹۹۸ کشتار مردمان یونانی در تمام منطقهٔ آناتولی را «نسل‌کشی» خوانده و نیز روز ۱۴ سپتامبر را برای روز یادبود برگزید. کشور قبرس نیز امروزه کشتار یونانیان آناتولی را به عنوان «نسل‌کشی» به رسمیت می‌شناسد. دولت ترکیه نیز در واکنش به قانون مصوب سال ۱۹۹۸ یونان، بیانیه‌ای را صادر کرد مبنی بر این‌که «نسل‌کشی» خواندن این رویدادها «فاقد هرگونه پایه و اساس تاریخی است». همچنین وزیر امور خارجهٔ ترکیه طی بیانیه‌ای اعلام کرد که «ما این مصوبه را به شدت محکوم می‌کنیم». او در ادامهٔ سخنانش اظهار کرد که «پارلمان یونان با این مصوبه، که در حقیقت می‌بایست به جای آن از مردم ترک به خاطر کشتارها و ویرانی‌های بزرگی که کشور یونان در منطقه آناتولی ایجاد کرده بود عذرخواهی کند، نه تنها از سیاست قدیمی یونانیان در تحریف تاریخ حمایت می‌کند، بلکه نشان می‌دهد که ذهن کشورگشای یونانی‌ها هنوز هم زنده‌است». از سوی دیگر قانون مصوب پارلمان یونان با یک سری مخالفت‌های داخلی نیز مواجه گردید، که به دلایلی چون تفسیر اشتباه این مصوبه از فرمان مربوط به رویدادهای کشتار ۱۹۲۲ ازمیر و باور به این‌که این عمل به خاطر انگیزه‌های سیاسی بوده و نه نژادپرستانه، صورت گرفت. آنجلوس الفانتیس تاریخدان یونان معاصر در این مورد تاکید می‌کند که پارلمان یونان «همانند یک احمق» رفتار کرده‌است. کالین تاتس پروفسور علوم سیاسی دانشگاه ملی استرالیا در کتاب خود با عنوان «تصمیم برای نابودی: تفکری بر نسل‌کشی»استدلال می‌کند که دولت ترکیه سعی دارد تا با انکار نسل‌کشی از به خطر افتادن «رویای نود و پنج سالهٔ خود در تبدیل شدن به مظهر دموکراسی در خاور نزدیک» جلوگیری کند. الیزابت برنز کولمن و کوین وایت نیز در کتابشان با عنوان «مذاکره بر سر مقدسات: تجاوز و توهین به مقدسات در جامعهٔ چند فرهنگی» فهرستی از دلایلی را منتشر کردند که بازگوکنندهٔ ناتوانی دولت ترکیه دراعتراف به نسل‌کشی‌های انجام‌گرفته توسط ترکان جوان است. ۴٫ از دیدگاه جامعهٔ بین‌الملل این واقعه در برخی از ایالات کشور آمریکا با عنوان «نسل‌کشی» شناخته می‌شود. تا به امروز ایالات کارولینای جنوبی، نیوجرسی، فلوریدا، ماساچوست، پنسیلوانیا و ایلینوی نسل‌کشی یونانیان آناتولی را به رسمیت شناخته‌اند. علاوه بر این جورج پاتاکی فرماندار ایالت نیویورک، روز ۱۹ می ۲۰۰۲ را به عنوان «روز یادبود نسل‌کشی یونانیان پونتیک» اعلام کرد. با این وجود از آنجایی که ایالات داخلی آمریکا قدرتی درسیاست خارجه کشور ندارند این بیانیه‌ها به طور قانونی در سطح فدرال ایالات متحده به رسمیت شناخته نمی‌شوند. ارمنستان در اولین گزارش خود به «منشور اروپا برای زبان‌های منطقه‌ای یا در اقلیت» از «شورای اروپا»، فاجعهٔ نسل‌کشی یونانیان، یادبود آن، و مرگ در کل ۶۰۰٫۰۰۰ یونانی در منطقهٔ آناتولی را برشمرد. علاوه بر این در ۱۹ می ۲۰۰۴ مراسم بزرگداشت یونانیان پونتیک قربانی در فاجعه نسل‌کشی یونانیان در ایروان پایتخت ارمنستان و با حضور آنتونیوس ولاویانوس(سفیر یونان در ارمنستان)، شخصیت‌های برجسته، ماموران دولت و باقی مردم عادی ارمنستان بر‌گزار شد. در استرالیا این موضوع در ۴ می ۲۰۰۶ در پارلمان ویکتوریا توسط وزیر دادگستری استرالیا، جنی میکاکوس، به بحث گذاشته شد. و درنهایت در ۳۰ آوریل ٬۲۰۰۹ مجلس پارلمان جنوب استرالیا قانونی را به تصویب رساند که بر مبنای آن «مرگ ۳٫۵ میلیون نفر مسیحی آشوری، ارمنی و یونانی مستقر در منطقهٔ آناتولی که بعدها جزیی از امپراتوری عثمانی گردید با روش‌هایی چون قتل، تبعید، گرسنگی و کشتار تا سال ۱۹۲۳» با عنوان نسل‌کشی به رسمیت شناخته شد.

مجمع پیروان مهدی موعود جزوات

تصوف و تشیع

تصوف و تشیع: از جمله دعوی های شیعیان و سایر مسلمین در امور اهل بیت است که در آن امامت را ادامه دهنده راه پیامبر می داند که در تمام امور رهبری جامعه را در دست دارد و بدلیل داشتن علم وسیع و عصمت هیچ وقت دچار اشتباه و گمراهی نمی شوند. اما بعد از پیامبر و تشکیل شورای (کودتای) سقیفه و غضب حکومت توسط خلفای راشدین جمله معروف (حسبنا کتاب الله) بوجود آمد تا قرآن را بهانه ای برای کنار گذاشتن اهل بیت پیامبر (ص) قرار دهند. در حالی که قرآن ناطق همانها می باشند و تنها مفسران راستین قرآن هستند. و مانع کجروی هایی می شوند که به دلیل برداشتهای اشتباه از قرآن است. اقطاب تصوف که برای خود تشکیلاتی در خانقاه درست کردند و با میل خود احکامی صادر می کند و در بسیار مواردی صحبت های ضد دینی خود را بیان می کنند برای خود شأن و مراتبی قائل می شوند که جایگزینی برای امام در دین مبین اسلام(تشیع) می باشد. که حتی پا را از این هم فراتر می گذارند. و البته از همان ابتدا هم امامان معصوم با این فرقه مرموز و گمراه مخالفت می کردند و علما و روحانیون شیعه نیز به پیروی از آنان تصوف را راه گمراهی می دانستند. و از این رو نفوذ این روش ها و تفکر در شیعیان به کندی صورت گرفت. اما درویشانی که شیعیان را شیعه امامان یافتند با تظاهر به ولایت و دم زدن از امامت زمینه های ورود به جامعه شیعی و جذب شیعیان به درون خانقاه های خود و کنار زدن علمای شیعه را بوجود آوردند. و سران این دسته نه تنها خود را شیعه می نامیدند بلکه همواره سعی می کردند خود را به اهل بیت و نوادگان و سادات حضرات معصومین منتسب کرده و حتی خود را امام زاده جا بزنند. نعمت اله کرمانی بنیانگذار سلسله نعمت الهی خود را از نوادگان امام باقر(ع) می خواند. و شیخ صفی الدین اردبیلی سر دودمان صفویان را که نقش اصلی را در رونق صوفی گری در ایران بر عهده دارد را از فرزندان امام موسی کاظم می شمرند در حالی که وی نه شیعه بوده و نه سید و نه عرب که دارای مذهب بنی شافعی و کردنژاد بوده و معلوم نیست که شیوخ صفوی در چه تاریخی شیعه شده اند. البته چندان تعجبی ندارد چون اهل تصوف خود را در قالب دین بیان نمی کنند و همراه مسلک خود را پی گیری می کنند چنانچه شمس تبریزی به یک مسیحی رومی که از مریدان وی است می گوید به فرنگ برود و در آنجا حلقه ای از مریدان را بوجود آورد و آنان را هدایت کند! این خاندان یا ظاهر شیعه خود سعی کردند که مردم را از پیروی از علما (که در عصر غیبت و عدم حضور متجلی امام عصر(عج) منعکس کننده نظرات ائمه اطهار می باشند) بازدارند و پیرو قطب و مرشد نماید. همچنین مسلک تصوف را جایگزین مکتب شیعه و آموزه و احکام آن سازند. و مومنین را همانند رهبانان مسیحی به گوشه نشینی و اذکار خشک و ظاهری بدور از مسئولیت های اجتماعی و سیاسی وا دارند. و بدین وسیله خود را بر تمام امور جامعه غالب نمایند و با دین کار دلخواه خود را انجام دهند. و اگر پادشاهان صفوی توسط علمای شیعه کنترل نمی شدند آنها اسلام و میهن را یکجا سودا می کردند. در این ایام آمد و شد خارجی ها (اروپاییان) به ایران افزایش می یابد. در خاطرات مستر همفر برای جهل مردم و تسلط به آنها چنین سفارشاتی نقل می شود. گسترش همه جانبه خانقاه های دراویش و تکثیر و انتشار کتب و رساله هایی که مردم را به روی گردانی از دنیا و مافیها گوشه گیری و مردم گریزی سوق می دهد مانند احیاء العلوم غزالی، مثنوی مولوی و کتابهای ابن عربی و … همچنین نگهداشتن مردم در جهل و بی خبری جلوگیری از تاسیس مراکز آموزشی و تربیتی از هر قبیل ایجاد مانع در راه چاپ و انتشار، آتش زدن و زدن و جمع آوری کتابهای عمومی و برحذر داشتن مردم از فرستادن کودکان به مدارس دینی و وارد کردن اتهام علیه مراجع و علمای بزرگ. بنابراین ما می توانیم تصوف را یک پایگاه دشمن در ممالک اسلامی بدانیم چنانچهن اولین خانقاه هم به دست یک نفرترسا در شام ایجاد شد. عرفان و تصوف: عرفان حقیقی از متن قرآن و احادیث و سنت پیامبر و اهل بیت است چنانچه امام باقر(ع) می فرمایند. “تنها کسی خدای عزوجل را می شناسد و پرستش می کند که هم خدای را بشناسد و هم امام از خاندان ما را و هر کس که خدا و امام از خاندان ما را نشناسد غیرخدا را نشناخته و عبادت کرده و این چنین مردمی به خدا گمراه می باشند.” اولین درجه و مقدمه عرفانی شناخت امام زمان (ع) است چنانچه پیامبر (ص) فرموند: کس که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلی از دنیا رفته و بر اهمیت این موضوع منابع بسیاری تاکید دارند مثل: شرح مقاصد قفقازانی، جواهر المضیه ملاعلی قاری حنفی مسائل الحسون فخر رازی و … که جمع این کتب معتبر دنیای اسلام (شیعه و سنن) از ۲۰ فراتر می رود. و حجج الهی وسیله شناخت و هدایت مردم می باشند و به گفته امام کاظم (ع) دو نوع حجت برای مردم وجود دارد. حجت های ظاهری که همان رسولان و ائمه می باشند و حجت ها و راهنمایان باطنی که عقل ها هستند. و در راه رسیدن به عرفان تبیعت از حق باید نمود و عقل نیز تابع حق باشد و از آن اطاعت نماید. که امام حسین (ع) فرمودند: ” عقل به کمال نمی رسد مگر در پرتو تبعیت از حق” پس انسانی حق مدار که در راه حق حرکت می کند به مراتب عرفانش اضافه می شود. اما عارف نمایان که عشق را جایگزین عقل نموده و احادیث جعلی فراوانی در تعریف عشق و عاشقی در آثار خود ذکر می کنند و خود را تافته جدا بافته از مردم دانسته که باید همگان در برابر آنان زانو زده دستبوسی نمایند. در حالی که امیرالمومنین (ع) انسان را وقتی بالاتر از فرشته می داند که عقل را غالب و تمایلات سرکش نفسانی را مغلوب عقل نماید. اگر عرفان و شناخت خدا را از راه قلب را در نظر بگیریم باید در این زمینه هم، راهنمایانی داشته باشیم تا دچار گمراهی عرفان نمایی نشویم. که در واقع سرابی از عرفان می باشد و انسان دچار توهمات وحشتناکی می نماید که انسان عاقل هرگز تصور آن را نمی کند. مانند برخی بزرگان تصوف که خود را برتر از پیامبر و ائمه می دانند و خود را تجلی خداوند و یا شریک او معرفی می نمایند و گاهی کتاب های شعر و داستان خود را برتر از قرآن می دانند. این عرفان همواره مورد انتقادات علمای اسلام و تشیع می باشد و آنرا راه گمراهی می دانند. ابتدای تصوف و واژه صوفی عده ای واژه صوف را به اصحاب صفه نسبت می دهند تا صوفیه و خانقاه را به زمان پیامبر نسبت بدهند. که در این صورت این کلمه باید صفی نامیده می شد. اما واژه صوف به معنی پشم است و علت این نامگذاری برای تصوف آن است که این گروه کسانی هستند که لباس پشمینه بر تن دارند و کلمه تصوف به معنی پشمینه پوشی است. و آنان ادعا می کنند که پیامبر همواره (در زمستان و تابستان) لباس پشمینه بر تن می نموده و خود را اقتدا کننده به آن حضرت می دانند. این در حالی است که پیامبر از تمام لباس هایی که مباح بوده استفاده می کرده و از امام علی (ع) نقل است که “جامعه بافته از پنبه بپوشید زیرا آن لباس پیامبر‌(ص) بوده و لباس ما نیز می باشد.” و از امام صادق می باشد که کتان از پوشاک انبیا می باشد و گوشت بر بدن می رویاند. این روش لباس پوشیدن را از سنت پیامبر می توان در خصال شیخ صدوق، کافی شیخ کلیمی،سنن النبی شیخ علامه طباطبایی و … یافت در زمان پیامبر صوفیه وجود خارجی نداشت و در قرن بعد ایجاد شد. و نخستین کسی که نام صوفی بر آن نهادند عثمان بن شریک بوده که اهل کوفه بود و کنیه ابوهاشم داشت و در قرن دوم می زیسته و در منابع صوفی نیز به آن اشاره شده است چنانچه منصور علیشاه ( از شیخ گنابادی)، می نویسد اولین کسی که به رنج افتاد تا عراده صوفی به راه افتد ابوهاشم کوفی بود. و از برخی منابع صوفی نیز به اعتراف نقل است که امام صادق (ع) آنها را قبول نداشته و از ایشان راجع به ابوهاشم کوفی پرسیدند و آن حضرت فرمودند: بدرستی که ابوهاشم کوفی فاسد العقیده بوده و او کسی است که روشی را پایه گذاری کرده که به آن تصوف گویند و آنرا پناهگاهی برای عقیده ناپاک خود قرار داده » ابن خلدون نیز می نویسد لفظ صوفی و صوفیه در اثنای قرن دوم پدیدار شده است. اما تصوف و ریشه های آن در واقع تلفیقی از تفکرات یهودی، نصارا، هند و بودایی و … با اسلام است و این مخلوط نامتناجس آنچنان با هم ترکیب شده که امکان تشخیص آن بخش غیراسلامی نیز برای عموم افراد سخت است به حقیقت تصوف مأخوذ از مذهب بودا، کشیش های مختلف هندی، فلسفه افلاطونی و فلوطینی و بخشی از دستورات رهبانیان مسیحی و یهودی است که با چاشنی توجیهات اسلامی در هم آمیخته شده و بر آن برچسب عرفان اسلامی می زنند. رضا علیشاه گنابادی(قطب معروف سلسله نعمت اللهی) تلاش می کنند که آنرا توجیح کند می نویسد: « تصوف عبارت است از روح استکمال و سلوک به سمت خداست که از دستورات پیامبران و جانشینان آنان در هر زمان سرچشمه گرفته و از افعال و احوال پیغمبر خدا و اخبار معصومین ظهور یافته و هیچ ادعایی از خود ندارد و آنچه دارد از نبوت و ولایت و از معادن علم و حکمت و منبع وحی است که از خاندان عصمت و طهارت رسیده‌» حال در این مورد سوالاتی بین می آید که به شرح زیر است که ۱- چرا روح استکمال تصوف! به جای دین مبین و کامل اسلام که آخرین دین الهی است از ادیان قبلی گرفته شده که یا در دین بودن آنها و آسمانی بودنشان شک است مثل بدوایا یا در خالص بودن و مبری بودن از انحرافات و دستبرد بزرگان آن دین نمی توان دفاعی از آن نمود. بنی اسرائیل که پیامبران خود را یاری نکرده و حتی در کشتن بسیاری از آنها همکاری می کردند. یا مسیحیت که دارای ۴ کتاب انجیل است که این کتاب نیز از طرف خدا نبوده و سخنان حضرت عیسی روح الله می باشد. ثانیاً: در احادیث از معصومینی که در این باب تصوف است ایشان جملگی آنها را مطرود می کنند و عقاید آنها را فاسد می دانند پس چگونه از احوالات آنها ظهور و بروز و نشات یافته؟ ثالثاً: چه کسی گفته که بزرگان تصوف هیچ ادعایی از خود ندارند؟ می توان به چند مثال از این بزرگان استناد کرد که چگونه ادعاهای ایشان در مخالفت با عقاید معصومین است. ۱- حسن بصری که از طرف امام علی‌(ع) سامری امت نامیده می شود. ۲- حسین منصور حلاج: که در توقیعی از امام زمان (عج) مورد لعن قرار می گیرد. که وی روزی مشغول نوشتن بود. و از او می پرسند که چه می کنی گفت با قران معاضدت می کنم. امام خمینی هم وی را فردی بی معرفت به توحید معرفی می کند. ۳- بایزید بسطامی که مقام خود را برتر از مفام پیامبر اسلام می داند. ۴- سفیان ثوری که مستقیماً بر امام صادق‌(ع) اعتراض می کند همچنین امام باقر هم وی را صد عن سبیل الله می نامد. ۵- محی الدین ابن عربی که خود را بی نیاز از شناخت امام زمان دانسته و همه چیز را عین خدا می داند و و ولایت ظاهری و باطنی برای افرادی چون معاویه و متوکل عباسی قائل است. از انبیاء امتحان توحید می گیرد و مقام صحابه را بالاتر از امیرالمومنین می داند. در این باب به همین موارد اکتفا کرده و می گذریم اما همینقدر می توان گفت که تقریباً تمام بزرگان اهل تصوف سخنانی بی پایه و اساس اینچنینی دارند که نشان از خصومت یا حداقل جهل و نادانی ایشان را نسبت به دین مبین اسلام و آمیزه های اهل بیت می باشد. با کمی مطالعه و تفکر می توان به این مهم رسید که اصولاً تفکر این گروه خود را متعلق به اسلام و حرکت در چهارچوب اسلام نمی داند و هیچ الزامی به رعایت دستورات شرع ندارند و شعار معروف آنان این است که وقتی به حقایق می رسید شریعت باطل می شود (اذا ظهرت الحقایق بطلت الشرایع) که این سبب جهل وگمراهی می شود. آقای نورعلی الهی مبدا فرقه اهل حق می نویسد: مرام ما ،‌آخرین مرام است و تا قیامت هر وقت اسمی از دین بیاید همین است، من آنچه بدرد دین بخورد از تمام ادیان جوهر کشی کردم و گفته ام از دستورات و احکام و … که بدرد دینی نمی خورد حذف کنند. انحرافات تصوف وحدت وجودیکه اعتقاد دارند ذات خداوند هم قدیم است و هم عادت هم ظاهر و هم باطن هم خالق و هم مخلوق و هم عالم و معلوم و مرید و مراد و هم قادر و مقدور و شاهد و مشهود و و متکلم و مستمع و… است. محی الدین ابن عربی که شیخ اکبر و رئیس عرفا و پدر به عرفان اسلامی است در کتاب فتوحات مکیه جلد ۲ صفحه ۴۵۹ می نویسد منزه است کسی که ظاهر و آشکار نمود اشیاء را و اوخود همان اشیاء است» و در خصوص الحکم صفحه ۸۵ می نویسد: با مشاهده خداوند خود را می بینیم چون ذات ما عین ذات اوست و مغایرت و تفاوتی میان ما و او نیست مگر از نظر تعیین و محدودیت و اطلاق و خداوند با مشاهده ما خود را می بیند چون ذات او با شخصیت پذیری ما به صورت ما ظاهر می شود. همان منبع ص ۱۴۲ « غیرخدا چیزی را پرستش نمی شود چون غیری در وجود نیست!! » البته چون در تصوف عقاید بسیاری چون فلاسفه در آن دخالت کرده می بینیم از آن ما که حکیم ملاصدرا مجذوب فلسفه شده است در مواردی از حکمت متعالیه خویش وجود وحدت را پذیرفته است و بعلت پیروی از مرام های غیر اسلامی درباره مبداء دچار چنین اشتباهاتی شده است. در حالی که نباید پذیرفت که جهان هستی طبق فرضیه فلاسفه ساخته شده است. لذا درباره کتاب معاد اسفار ملاصدرا وقتی از علامه طباطبایی پرسش می شود می گویند به نظر بنده آنرا نخوانید چون شبهاتی بر آن وارد است. اما شعرای بزرگ و نامی تصوف بسیار به آن پرداخته اند. مولوی در شعر معروف خود که ابتدا و انتهای آن این است. هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد دل برد و نهان شد هر دم به لباس دگر آن یاد برآمد گه پیرو جوان شد رومی سخن کفر نگفته است و نگوید به منکر نشویدش کافر شد آن کس که به انکار درآمد از دوزخیان شد که در این شعر می گوید خداوند هر دفعه به شکل در زمین ظاهر می شود یکبار بت، یکبار به شکل حضرت عیسی تسبیح کنان و بار دیگر به شکل یوسف و موسی و صالح و یونس و او بود که به صورت منصور حلاج می گفت اناالحق و بنابراین رومیان هم کافر نمی باشند. شیخ محمود شبستری می گوید: وجود اندر کمال خویش ساری است تعیین ها امور اعتباری است/ امور اعتباری نیست موجود/ عدد بسیار و یک چیز است موجود. عطار در تذکره الاولیا صفحه ۱۶۰ می گوید هستی که بود ذات خداوند عزیز اشیاء همه در وی و وی در همه نیز از این دست سخنانی بسیار گفته شده و آنان کلمه لااله الا الله را به لا موجود و الا الله و لا موثر فی الوجود و الا الله تغییر داده اند. حال خاستگاه آن غیراسلامی است و این سخن یونانیان و هندویان و زرتشتیان می باشد. از جمله برمانیدس و شاگرد آسیوفان و همچنین فالوطین پایه گذار عرفان مسیحی می گوید « او کل اشیاء است و نسبت دادن علم و ادراک به خداوند منافی توحید می باشد زیرا سوای او چیزی نیست» هندویان صوفی مسلک ویدانیتانند می گویند: جهان شعبده حق است و خدا هر دم به صورتی برآید سپس به لباس دیگر ظهور می کند. از ذره تا خورشید عین ذات مقدس اوست. فرقه سوم زرتشتیان (جمشا بمیان) می گویند: جهان در خارج وجودی نیست و هر چه هست همه ایزد است. حال آنکه قرآن به کرار این تفکر را رد می کند. در سوره توحید می فرماید پروردگارتان هرگز همتا و شریکی ندارد. و در جاهای مختلفی می گوید چیزی همانند خداوند نمی باشد. در سوره مومنون ۹۱ می فرماید خداوند متعال منزه است از انچه که توصیف می کنند. در آموزه های توحیدی که از چهارده معصوم نقل شده خداوند را یکتا و بی مانند می خوانند و ما را از تحقیق در ذات او نهی می کنند. جالب آنکه برخی از دانشمندانی نیز به آن معترفند و انیشیتن می گوید: در عالم مجهول نیروی عاقل و قادری وجود دارد که جهان گواه وجود اوست. آنچه من از خدا تصور می کنم همین عالم و یقین به وجود یک نیروی عاقله ای بالاتر از خیال و وهم هاست. فردی نزد امام صادق گفت : الله اکبر و امام فرمودند خداوند از چه بزرگتر است و ی گفت از همه چیز بزرگتر است و امام گفت وی را محدود ساختی و باید می گفتی خداوند از هر چه که توصیف شود بزرگتر است. حلول مسیحیان اعتقاد داردند که خداوند در حضرت مسیح حلول کرده و به تثلیث رسیدند. در حالی که سه گانه پرستی انحرافی بود که به مرور ایجاد شد. و ویل دورانت هم آنرا اصلی نمی داند. و قرآن می گوید ما پیامبران را برای پرسش خداوند و بندگی او فرستادیم تا از اطاعت طاغوت نجات یابند. از امام باقر روایت شده چنانچه خداوند حلول یا اتحادی یا بشر داشته باشد وی محدود شده و دیده می شود. اما متصوفه به حلول اعتقاد دارند معروفترین حلول ها را می توان نسبت به حضرت امیرالمومنین مشاهده کرد وی را خدا می نامند که علی الهی و اهل حق نام دارند. باز مشاهده می شودکه گاهی اقطاب در کنار سخن پر از هجو و هزل خود گاهی خود را نایب امام و گاهی امام گاهی پیامبر و گاهی هم خداوند معرفی می کنند که یعنی خداوند در آنان حلول کرده. تناسخ یعنی اینکه روح انسان بعد از مرگ و خروج از بدن به موجود دیگری تعلق می گیرد که ۴ مرحله دارد. ۱- مرحله نسخ: روح انسان بعد از مرگ به انسانی دیگر تعلق می گیرد. ۲- مرحله مسخ: روح انسان بعد از مرگ به حیوان تعلق می گیرد. ۳- مرحله فسخ: روح انسان بعد از مرگ به گیاهی دیگر تعلق می گیرد. ۴- مرحله رسخ: روح انسان بعد از مرگ به جمادات تعلق می گیرد. و عده ای اعتقاد دارند که روح انسان بعد از مرگ به جمادات سپس به گیاه و بعد به بدن حیوان سپس به بدن انسان وارد می شود. البته این اعتقاد به تناسخ از فلاسفه هندی، یونانی، بودایی نشئت می گیرد و به تصوف راه پیدا می کند. و انگیزه آن می تواند به شرح زیر باشد: ۱- انکار معاد در پوشش نوعی اعتقاد به معاد ۲- توجیهی برای افراد ناقص که از جنبه روانی تمکینی است. ۳- سکوت در برابر ستمگران تاریخ با این توجیح که شما قبلاً در دنیا بوده اید ظلم و ستم بسیار انجام داده اید اکنون که دوباره بازگشتید توسط ظالمین پاک می شوید. سرانجام هر ذی روحی مظهر و جامه روح دیگری است از ماقبل و انسان باید هزار بار متولد شود تا در هزار و یکمین بار بهشتی یا جهنمی شود. از نکات جالب اینکه نور علی الهی مبدع فرقه اهل حق می گوید پدر من سید نبود و من سید هستم .(آثار الحق جلد ۲ صفحه ۲۲۷) بر حق دانستن تمام فرق (صلح کل) از عقاید متصوفه اینکه تمام فرق را بر حق دانسته و اختلاف آنها را تفاوت ظاهری می داند و آنها را نردبانی برای عروج انسانی معرفی می کند که بعد از عروج بدونه کوچکترین وابستگی رد می کنند. تمام ادیان و مذاهب یکسانند و هیچ یک بر دیگری ترجیح ندارد. از نظر صوفی دیانت اسلام بابت پرستی یکسان است و کعبه و بتخانه و صمد و صنم یکی است و حق و باطل و کفر و ایمان و فرعون و موسی و ابلیس و آدم و علی (ع) و معاویه یکی است. محی الدین ابن عربی برای امیرالمومنین و معاویه و عمر و ابوبکر و متوکل عباسی و … ولایت ظاهری و باطنی قائل است (فتوحات مکیه جلد ۲ صفحه ۶) آقای عبدالکریم سروش با نوشتن کتاب صراط های مستقیم طرز تفکر فوق را به نام پلورالیسم زنده کرده و آنرا به خدا نسبت می دهد که اولین کسی که بذر پلورالیسم را کاشت خود خدا بود که پیامبران فراوانی فرستاد و بر هر کدام به گونه ای ظهور کرد و بر ذهن هر کدام تغییر نهاد و چنین بود که کوره پلورالیسم گرم شد. باید متذکر شد که این آقایان به آیات بسیاری که افراد گمراه را معرفی می کنند. بی توجه هستند و نیز باید توجه داشت که در کتب آسمانی نام پیامبران بعد از خود از جمله آخرین پیامبر آمده که نشان از یک حقیقت و یک مقصود در نهایت تمام این فرستادگان وجود دارد و آن آخرین دین می باشد. بنابراین هرگاه در قران به ضل و ضلاً و آیاتی که هم خانواده باشد در مورد گمراهان و هرگاه به صراط مستقیم و هدایت رسیده باشیم در مورد ره یافتگان است که این تکثیر گرایی را باطل می کند. البته در پلورالیسم دینی دو بحث عمده وجود دارد که در فهم یا خود دینی است. تکثر گرایی در فهم دینی اعتقاد به برداشت های مختلف از دین یا قرائت های مختلف آن است تکثرگرایی در خود دین: که خود ادیان راههای مختلفی هستند که انسان را به حقیقتی واحد می رساند. در حالیکه از نظر قرآن یک دین است که بر حق است به دو دلیل ۱- دین اسلام و آخرین دین و کامل ترین آن است و ۲- در ادیان دیگر به گواهی تاریخ هم انحرافات بسیاری رخ داده است. در سوره آل عمران ۸۵: هرکس غیراسلام دین دیگری را بپذیرد پس هرگز از وی قبول نمی شود و وی در آخرت از زیانکاران خواهد بود. قابل یادآوری است که آغاز اسلام با بعثت انبیاء شروع شده و تا پیامبر خاتم ادامه یافته و به ولایت امیرالمومنین کامل گردیده است. و پیامبر در غدیر بعد از خطبه معروف فرمود:الله اکبر، الله اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت های الهی و رضایتمندی خداوند به رسالت من و ولایت علی‌(ع). که در کتب مشهور اهل سنت برای مثال: تفسیر الدر المثتور سیوطی، بدایت و نهایت ابن کثیر، مقتل الحسین‌(ع)، قطب خوارزمی، تفسیر روح المعانی علامه عالوسی و …. که ۱۷ کتب معروف اهل سنت است آمده. در ضمن حدیث افتراق نیز به تواتر از پیامبر نقل شده که قوم یهود هفتاد و یک فرقه است که یک فرقه نجات یابد و بقیه هلاک هستند و مسحیت هم هفتاد و دو فرقه اند و همگی به جز یکی هلاکند و امت من هم هفتاد و سه فرقه می شوند که همگی به جز یکی هلاکند. ابن حدیث خود به تنهایی آب بر سر این تفکر می ریزد و آنرا می شوید. نجم الدین کبری فرقه اوسیه می گوید: چون لااله الاالله گفتی در غور محمد (ص) در آ که محض معرفت است زیرا معرفت بعد از شناختن حقیقت پیامبر تمام می شود چون محمد ظهور ذات خداست و ذات حضرت کل می باشد و تحقیق در آثار نجم الدین کبری ص ۱۸۵ و ص۱۸۶ و در این مورد است که شبلی شهادت را رد می کند و می گوید هرگز چیزی جز خدا نمی بینم (شرح شطحیات ص ۵۸۲) و مشابه این حرف را از تقریباً تمامی متصوفه مشاهده می کنیم از جمله ابوسعید ابوالخیر و منصور حلاج و عطار و عبدالقادر گیلانی و … شهاب الدین می گوید: چون سالک به ریاضت مشغول شود متصف به صفات حق می شود حق در وی متجلی می شود و دار فانی می گرداند و بنده که از فنا باز آید خود را حق بیند و بر جمیع معلومات احاطه می یابد. بطلان شریعت صوفیه بر این اعتقاد است که بعد از مدتی که به شریعت عمل می کند به طریقت می رسد و شریعت از دید او ساقط می شود. و عارف بزرگ آقای میرزا جواد تهرانی نظر صوفیه را چنین منتقل می کند: به طور کلی و ظواهر شریعت و اعمال صوری در چشم صوفی ارزش ندارد زیرا اعتقاد وی بر این است که تا وقتی می تواند مستقیماً پیرو مسلکی که از خدا فیض می شود بود چرا دقت خود را به ظواهر هدر دهیم. جالب اینکه این بخاطر اعتقاد به حلول خداوند در سالک و فانی بودن او در خدا بوجود آمده و به جایی می رسد که کفر و ایمان در یک حکم است. ابوعبدالله محمد بن کرام رئیس فرقه کرامیه می گوید: گناهان از زنا، لواط و استماء و شهادت دروغ و اغلام با پسرا ن چه آشکار و چه نهان رواست به جز خمر که پنهان و آشکار نتوان خورد که آبروی مردم را بریزد پس جمله کبائر را بر شما حلال کردم. ملا گنابادی می گوید: پس از یقین عبودیت نیست و ربوبیت است و تکلیف وجود ندارد. (صالحیه، حقیقیه ۴۱۱) شیخ لاهیجی می گوید: چون بنده دل را پاکیزه کند و به نهایت دوستی خدا برسد دیگر تکلیفی ندارد و اگر گناهان کبیره مرتکب شود به جهنم نرود و فکر کردن او عبادت است و نیازی به عبادات ظاهری ندارد. (شرح گلشن راز ص ۳۰۲) جالب اینکه خود متصوفه نیز به آن معترفند و مهدی توحید پور مصحح نفحات الانس فی حضرات القدس در مقدمه نفحات جامی ص ۱۴۱ چنین می نویسد: اصول طریقت تصوف در بسیاری موارد با قوانین اسلام معارض است. ابوسعید ابوالخیر: اولین مرحله تصوف آن است که دوات ها را مهر کنی و دفتر را پاره و علم و دانش را فراموش کنی. آنها عبادتگران و متشرعین به اسلام را اشخاص بی معرفت معرفی می کنند، خود را مقرب ترین افراد به خدا دانسته و نتنها از امامان پیروی نمی کنند برخی مانند مولوی قیام امام حسین را رد می کنند و قبول ندارند.( مثنوی دفتر سوم اشعار ۸۳۱ و ۸۳۲) و دشمنان خدا و رسول خدا و ائمه را اولیا اله معرفی می کنند. و لعن کننده به آنان را نهی می کنند. ادعای اقتدای پیامبر در نماز به شیخ خود دارند. آنانکه خود را تجلی حق می دانند خود را نیز سبب نجات و شفیع گناهکاران می دانند. در احوالات برخی مشایخ خود شعبه ی صدای قرآن از سینه هنگام خواب را نقل می کنند. خانه ها و اماکن خود را وقف رقصیدن می کنند. و حتی برای گربه خود هم کراماتی قائل هستند (گربه درویش فرج زنجانی مرید ابوالعباس نهاوندی که با بو کردن افراد کافر را از مومن تشخیص می دهد و در نهایت با ایثار جان خود عده ای از درویشان را نجات داد). ترک گناه را گناه می دانند. (ابن عربی) آنها برای رضای خدا کارهای عجیبی انجام می دهند مثلاً خود را از همه مردم جدا می کنند، می رقصند، ریاضت های زیادی انجام می دهند برخی هم توسط شیطان کمک می شوند مانند شبلی، آنان گناه مکرر را به پیامبران نسبت می دهند (چون بت بر حق است) جالب آنکه برای برآورده شدن حاجات مریدان گاهی دستورات وحشتناکی می دهند. مانند شیخ حسین دهه دهه که دستور بول کردن بر روی قبری را می دهد و آنانکه عقاید سنی دارند گاهی بزرگان خود مانند عمر را نیز معصوم می دانند. چیزی که خود عمر هم ادعای آن را نکرد. و در جای اول و دومی را در وزیر پیامبر معرفی می کنند. آنها خود را هلاک کننده عاد و ثمود می دانند و برخی شیوخ آنها به نوزدان شیر می دادند و از پستان خود برخی چهره و ماهیت خود را تغییر می دادند و هر وقت که در خطر بودند به شکل حیوان یا افراد دیگر در می آمدند. آنان خود را یگانه راه هدایت می دانند و صاحب اختیار مریدشان می دادند و بر مریدانشان اوامر خود را واجب می دانند و لازم الاطاعت می باشند حتی در مواردی که با شرع هم مخالف باشد باید انجام شود مایه مباهات خدا می دانند. و در احکام دینی کاملا سلیقه ای کار می کنند گاهی نماز را کم یا زیاد می نمایند باران روی سر برخی آنها نمی بارد، ابوبکر اسکاف می سال اقطار نکرد و ابن طریقه عمل کردن مشایخ به اسلام پرواضح است که فقط برای جذب ساده لوحان و اخاذی و استثمار و به بند شاخه ی آنها می باشد. خانقاه و مسجد در اسلام پایگاه و مکان اجتماعات و مکان این مومنان مسجد است. و خداوند مومنان را برای عبادت به آن دعوت می کند و دارای قداست کرده و برای آباد کردن این پایگاه چه با وسائل و زینتها و چه با حضور گرم و روح سرشار از معنویت مومنانی تاکیدات بسیار دارد و پاداش هایی در نظر گرفته و بالعکس برای کسانی که سبب ویران و خالی ماندن مسجد از مسلمین شوند و آنها را بعنوان دشمن و کافر و منافق در نظر می گیرد. و اصولاً یکی از راه های شناخت مومن از منافق مسجد می باشد که پیامبر فرمود: ( مومن در مسجد چون ماهی در آب است و از آن لذت می برد و منافق در مسجد مانند پرنده ای در قفس می باشد) . همچنین (رفت و آمد به مساجد رحمت است و خودداری از آن نفاق می باشد). (مساجد باغهای بهشت هستند). (مساجد خانه های افراد با تقواست و هرکس مسجد خانه اش باشد راحت و آسایش و عبور از صراط را ضمانت می کند). همچنین امیرالمومنان می فرمایند (مساجد بهترین قطعات زمین هستند و با ارزش ترین افراد کسانی هستند که قبل از همه به مسجد آمد و اخرین کسی باشند که از آن بیرون می رود). از همین مقدار که گفته شد در باب مسجد اکتفا می شود که سخن بس بسیار است. و اگر هر چیز به ظاهر دینی در مقابل مسجد قرار بگیرد خود سمبل مبارزه با دین می شود مانند مسجد ضرار که پیامبر دستور خراب کردن آن و تبدیل آن به زباله دانی می کنند چون قصد آن ایجاد تفرقه بین مسلمین است. این پایگاه هرگاه ضعیف شود خسارات جبران ناپذیری به اسلام وارد می شود بنابراین از جمله اهداف استعمارگران ویرانی مسجدهاست که با تبلیغات خود همواره انجام می دهند. تا دیگر مومنین در یک مکان جم نشود و در مورد مسائل مهم با هم صحبت کنند. مهمترین دشمنان مسجد. به طور کلی تمام افرادی که دارای طمع های بسیار بوده و با تمام دین مشکل داشتند مومنین سنگر آنها که مسجد است را به عنوان مهمترین هدف برای نابودی قرار می دهد. و استعمارگران از جمله انگلیس همواره در این تلاش بوده و مستر همفر که جاسوس سرشناس انگلیسی است در این راستا سعی می کند که از برخی مشاهیر تصوف برای رسیدن به این هدف استفاده کند: از دیگر دشمنان مسجد می توان به اقطاب و بزرگان تصوف اشاره کرد. ایشان از سرجهالت های فرقه ای که در آن سعی شده خانقاه جایگزین مسجد شود یا از سر دشمنی با دین و لوازم آن خواهان نابودی مسجدها می باشد. تا جایی که ابوسعید ابوالخیر صوفی به اصطلاح عارف می گوید: تا مسجد و مدرسه خراب نشود وظیفه درویش به انجام نرسیده است) که نشان می دهد به اسم تصوف توطئه ای بزرگ علیه اسلام شکل گرفته همچنانکه از توطئه مسجد ضرار به فتنه سامری یاد می شود. امیرالمومنین هم در خطاب به حسن بصری که سردمدار و پایه گذار توصف است را به سامری امت اسلام تعبیر می کند. خانقاه مکان مشایخ و درویشان است و که در آن به عبادت مشغول می باشند. اولین خانقاه را یک پادشاه مسیحی در شهر رمله فلسطین ساخته شد که درباره آن خواجه عبدالله انصاری گوید: روزی امیر کری به شکار رفته بود در راه دو تن را دید که به هم رسیدند و دست در آغوش خود کردند آنجا نشستند و هرچه خوردنی داشتند پیش نهادند و با هم خوردند و برفتند. و آن پادشاه از رفتار آنان خوشش آمد و گفت برای شما جایی بسازم تا با هم آنجا جمع شوید پس آن خانقاه را در رمله ساخت. از آنجایی که شام مرکز دشمنان اهل بیت (بنی امیه، یهودیان و نصرانیان) است می بینیم که اولین خانقاه هم در آنجا ساخته شده لذا از این بنا هیچ قداستی ندارد و بزرگان دینی همواره مردم را از آن نهی می کردند. مشاهیر تصوف: ۱- حسن بصری: مخالفت حسن بصری با امیرالمومنین هنگام وضو گرفتن ص ۹۱ شیخ علی ملحوظی می گویند. اگر زبان حسن بصری و شمشیر حجاج بن یوسف نبود، دولت مروان در گهواره نابوده می شد. چون حسن بر منبر نشسته می گوید. پیامبر فرمود و زمامداران را دشنام مدهید برای اینکه اگر نیکی کنند برای آنان اجر است و برای شما شکر و اگر بدی نمایند برای آنان گناه است و برای شما صبر و آنان عذاب خدا هستند که بوسیله آنها خدا انتقام می گیرد. پس با تعصب و خشم عذاب خدا را استقبال نکنید. و با شکست و تصرع به استقبال آن بروید. در مورد وی نقل است که امیرالمومنین فرمود: برای هر قومی سامری است و تو سامری این امت هستی . اما در مورد حسن بصری بزرگان تصوف به جعل حدیث و داستان سرایی ها می پردازند تا او را بسیار عالم ولایت مدار معرفی نمایند. عطار نیشابوری می گوید: آن دست پرده نبوت، آن خو کرده فتوت، آن کعبه علم و عمل و قبله ورع حسن بصری که مناقب او بسیار و محامد او بی نماز است. حسن در طفولیت یک روز از کوزه پیامبر آب خورد در خانه ام سلمه پیامیر گفت ابن آبرا که خورد گفتند حسن پیامبر فرمود چندان که از این آب خورد علم من در او سرایت کند. جالب آنکه حسن بصری در سال ۲۱ حجری و ۱۱ سال بمصر از فوت پیامبر به دنیا آمده طبری می نویسد که حسن بصری از دشمنان علی (ع) و در روز عاشورا از لشگرگاه امام حسین فرار کرده و به شامیان ملحق می شود. وی همواره با معاویه در تبری از امام علی (ع) شرکت داشته و مردم را ترغیب می کند. جالب است که معصوم علی شاه و شاه نعمت الله ولی از سران تصوف اشعاری در مدح حسن بصری بدلیل دوستداری امیرالمومنین و دریافت فیوضاتی از آن حضرت سروده اند. امیرالمومنین هم با طرز تفکر او بسیار مقابله می کرد و مخالف رهبانیت و شانه خالی کردن از مسئولیت های اجتماعی بود وی در حالی از طغیان عایشه حمایت می کند که بعداً عایشه می گوید که پیامبر فرمود هر که بر علی خروج کند جایگاهش در جهنم است و وقتی از او می پرسند چرا خودت خروج کردی می گوید من این سخن را فراموش کردم. حسن بصری از عایشه حمایت می کند اما از امیرالمومنین نه چون به امام بودن او بعد از پیامبر ایمان ندارد. ۲- شیعیان نوری( عبادبن کثیر بصری) – ماجرای حج مشاجره با امام صادق (ع) ص ۱۱۱ سفیان سوری گروهی را تشکیل داده تا وارد کردن احادیث مجهول از قول ائمه نظراتی را اعمال نماید. ۳- ابوسعید ابوالخیر، روزی بعد از مهمانی به سماع(رقص) پرداخته و شیخ را حالتی رفته بود که اذان گفتند و کسی آمد و گفت وقف نماز پیشین است و شیخ ما همچنان در حال سماع بود و نعره می زد میزبان گفت نماز نماز شیخ گفت ما در نماز هستیم و میزبان آنها را گذاشت و در نماز شد. ۴- ابوحامد محمد غزالی: که در پیش روی خوبرویان سجده می کرد و ادعای دیدن خدا در خواب داشت وی غیبت کردن یزید را حرام می داند و او را مسلمان می داند حتی به مرید خویش می گوید: اگر یزد را یکبار ببینی بهتر از این است که خدا را هفتاد بار ببینی‌(ترجمه الغدیر جلد ۲ ص ۲۶۴) ۵- عبدالقادر گیلانی می تویه: وقتی جدم رسول الله در معراج بود و به سدره المنتهی رسید من به حضور او مشرف شدم و منزلت او را دیدم پیامبر بر من سوار شد و جلوی من در دست او بود و به مقام قاب قوسین که رسیدیم گفت ای فرزندم این قدم من بر گردن توست و قدم تو بر گردن اولیای خدا قرار می گیریم (القران الخاطر ص ۵) همچنین نقل است که وی با حضرت عزرائیل درگیر شده تا مانع قبض روح خدمتگزار خود شود. و بعد از آنکه عزرائیل شکایت نزد خدا می برد و می گوید حق با عبدالقادر است و تو باید به فرمان او گوش می دادی – تفریح الخاطر ص ۱۲) ۶- بایزد بسطامی در کتاب تذکره الاولیا و عطار ص ۱۳۱ نقل است : که بدرستیکه من خدای یگانه شما هستم خدایی جز من نیست پس مرا عبادت کنید) و در همان منبع ص ۱۶۲ آمده از بایزدی بیرون آمدم چون ماری از خود پس نگه کردم عاشق و معشوق عشق یکی دیدم که در عالم توحید همه یکی توان بود و گفت از خدای بس به خدای رفتم یعنی به مقام فناء فی الله رسیدم) بدعت ها و عجایبی از عقاید تصوف و برخی افعال متصوفه ۱- حکم غیراسلامی گرفتن عشریه از پیروان خود ۲- محدود نمودن روزه ماه مبارک و ۳ روز آنهم به صلاحدید پیشوا ۳- حلال کردن برخی محرمات ۴- فرار از مساجد و مبارزه با آن و تشکیل خانقاه ۵- ترک علم و دانش و دور ریختن آن. ۶- باطل دانستن شریعت آموزه های و احکام دینی ۷- نقل مطلب کذب و دروغین به نام کرامت. برای سران خود ۸- بازداشتن مریدان خود به انجام برخی اعمال مانند حج خانه خدا ۹- قاتل شدن ولایت برای اقطاب خود ۱۰- جلسه نشین ها و ریاضت های خلاف اسلام و رهبانیت که اسلام آنرا خلاف می داند. ۱۱- پیشگویی های دروغین و خلاف ۱۲- متهم نمودن برخی مراجع و علما بزرگ به صوتی گری ۱۳- تسلیم کردن و وادار نمودن مریدان به اطاعت از شیخ و مراد خود حتی در موارد غیرشرعی که عطار درباره شبلی می گوید: وی سردابه ای داشت و یک بغلی چوب به آن می رفت هرگاه غفلتی در دل خود می یافت با چوب آنقدر می زد که همه چوب های می شکست و پای در دیوار می زد. یا می نویسد: شبلی اول مجاهده که به دست گرفت سال های دراز شب نمک در چشم خود می ریخت تا نخوابد و گویند ۷ من نمک در چشم خود کرده بود. درباره ابوسعید ابوالخیر می نویسند: در شبها که اهل خانه در خواب بودند به مسجد می رفته طناب چاه را به پای خود می بسته و در چاه معلق می شده و تا صبح قرآن می خوانده نزدیک طلوع آفتاب از چاه بیرون می آمده و آهسته به خانه بر می گشته تا پدر و مادر نفهمند. قزوینی می نویسد: در رباط اردبیل دویست صوفی بودند که کار آنها خوردن و رقصیدن بود. ۱۴- عشقبازی های سران صوفیه: از جمله ابو احمد غزالی در پیش خوبرویان سجده می کرد و اوحدالدین کرمانی با آنها سروسری داشته و در غلبه و جد سینه بر سینه هایشان قرار می داده و حکایت او با پسر خلیفه مشهور است. و فخرالدین عراقی به دنبال پسری زیبا چهره از عراق به هند رفت. ۱۵- دیدن خدا در خواب : که در احوالات محمد غزالی (مفتاح اسعاده جلد ۲ص ۱۹۴ و احمد بن حنبل (احیاء علوم الدین جلد ۱ ص ۲۷۴) ۱۶-ترک استفاده از نعمت های الهی: در حالی که خدا می فرمایند: بگو چه کسی نعمت های الهی را که برای بندگان خود آفریده حرام کرده و از مصرف حلال و پاکیزه منع نموده بگو این نعمت ها برای اهل ایمان است و نیکوتر از آن در آخرت داده می شود. در حالی که منصور حلاج در ابتدای ریاضت دلقی داشت که ۲۰ سال بیرون نیاورده بود و روزی که به زور در آوردند بسیاری وصله داشت و وزن یکی از وصله ها نیم دانگ بود.) ۱۷- معرفی خدا در شکل انسان: روزبهان بقلی خدا را به شکل انسان با قیافه و موی بافته می بیند و عبدالقادر گیلانی در معراج خیالی خود خدا را روی تخت دراز کشیده می بیند و آنجا ولایت مطلقه را از وی می گیرد. جالب آنکه اغلب علمای سنی بر آن صحه می گذارند و منکران مشاهده خداوند را کافر می دانند. ۱۸- ترک ازدواج: جنیدی می گوید(هر مریدی که ازدواج نماید و علم بنویسد هیچ کاری از او برنیاید) ۱۹- ادعای ولایت مطلقه الهیه نمودن: برخی علمای آنها را در عالم خود برای خود ولایت را ادعا می کنند. ابن عربی می گوید: ختم ولایت به من شده تمام پیامبران نزد من آمدند و حضرت هود فرمود: جمیع انبیاء را از مشکات انبیاء (ابن عربی) اقتباس علم می کنند و او گفت من پیش از آنکه حضرت آدم خلق شود ولی بودم. خدا را ستایش کرد و من او را ستایش کردم و او مرا بندگی کرد من او را بندگی کردم. ۲۰- بایزید بسطامی می گوید در روز قیامت لوای من از لوای محمد(ص) بزرگتر است( تذکره الاولیا عطار ص ۱۱۲) ۲۱- دفاع از شیطان و تعریف و تمجید از وی ابوبکر واسطی: راه رفتن از شیطان بیاموزید که در راه خود مرد آمد (تذکره الاولیا ج ۲ ص ۲۷۱) یک مسلمان آگاه باورش می شود که چگونه تصوف انسان را به آن درجه گمراهی می کشد که الگوی رفتار را از پیامبر و اهل بیت به شیطان تغییر می دهد. و اینگونه است که آن ذات منحرف خود را نشان می دهد. حسن بصری می گوید: به درستیکه نور شیطان از نار عزت است و اگر نور خدا را به خلق ظاهر کند به خدائی پرستیده می شود (تمهیدات عین القضاه ص ۲۱۱) منصور حلاج شیطان را موحدی بزرگ که غرق دریای وحدت است می داند و او را دوست صادق خداوند معرفی می کند (حلاج ص ۴۹) ۲۲- صوفیه برای مشایخ خود (علم لدنی ) قائل است. نقل است که حاج علی اصغر سیاف شیرازی در اوایل عمر به ریاضت وعبادت مصر بود تا مقاماتی بدست آورد و مردمان زیادی به وی اعتقاد داشتند و کتابی به شکل مثنوی هفتاد هزار بیت منظور کرد و شرح احادیث ائمه می فرمود از عجائب آنکه وی به مکتب نرفته بود و خطی ننوشته بود و آنچه علم داشت از خدا الهام گرفته. ۲۳- آنها می گویند علم و دانش خود را مستقیماً از خدا می گیرند. ۲۴- متصوفه برخی کتب خود را سفارشی شده از پیامبر (ص) می دانند. ۲۵- مدعی وحی از جانب خدا می باشند (آن هم وحی مستقیم که از حضرت حق می شنوند) ۲۶- برای خود ادعای معجزاتی می کنند از جمله بایزید که روزی مورچه ای را پایمال کرد و مرد آنگاه در آن دمید و مورچه زنده شد‌(شرح فصوص ۳۳۹) از جمله ادعاهایی عجیب و غریب و متکبرانه و توام با غلو است که گه گاه توسط برخی بزرگان تصوف صادر می شود به شرح زیر می باشدکه به اختصار بیان می شود. خود را باب غفران الهی می دادند، سبب تخفیف عذاب قبر می شوند، خود را معلم فرشتگان و انبیا الهی می دانند. سخن خود را هم بالاترین سخن می دانند که بعد از قرآن و احادیث نبی (ص) معتبرترین می باشد هرچند برخی این سخنان خود را در دل بالاتر از قرآن هم می دانند. خود را در عالم تمام و بی مثل و مانند می دانند و برخی ادعای زورآزمایی با خداوند دارند از احدی پیروی نمی کنند و خود را مدافع اسلام می دانند. در جعلیات و احادیث عین القضات همدانی حدیثی جعلی را اینگونه نقل می کند ، ان الله لا یواخذ العشاق بما یصدر منهم بمعنی خداوند عشاق را به خاطر آنچه از آن سر میز ند مواخذه نمی کند (چون انها عاشق هستند و در آنچه انجام می دهند اختیار ندارند) (منطق عشق عرفانی ص ۹۳) آنها پیامبر و علی (ع) را خرقه پوش معرفی می کند تا اینگونه عقاید خود را تبلیغ نمایند. قدرت طلبان عرب که از بعثت مسئله حساس رهبری بعد از پیامبر را دنبال می کردند. با توصیه های پیامبر و احادیث مربوط به علی (ع) و اهل بیت و در نهایت با حدیث غدیر از اهداف خود ناامید شدند لذا سعی کردن تا با غصب خلافت این احادیث را کنترل نمایند. آنچه بعد از رسول خدا پیش آمد بخشنامه ای بود که : هیچ کتابی نباید در کنار کتاب خدا باشد. فرقه بن کعب می گوید« دستور داده شده از نقل روایات رسول خدا بکاهید. و حتی وقتی ابوموسی به سمت عراق می رفت به او دستور داده شد: تو نزد قومی می روی که چنان در مساجد به تلاوت قران مشغول هستند که گویی اوای زنبوران عسل است پس آنها را به خود واگذار و با احادیث مشغول مکن. در پی این سخت گیری ها مسئله زندانی و تبعید راویان حدیث نبوی به اجرا در آمد. در مرحله بعد زمان عثمان وی به منبر می رود و می گوید: روانیست کسی حدیثی را نقل نماید که در زمان ابوبکر و عمر نشیده باشد. و به این ترتیب اگرچه ظاهرا منع روایت حدیث وجود ندارد اما سانسور شدید وجود دارد. مرحله سوم زمان بنی امیه است که با خدعه و نیرنگ به قدرت می رسند و معاویه بخشنامه می کند ای مردم از رسول خدا کمتر حدیث نقل نمایید. اگر می کنید احادیثی باشد که زمان عمر رایج بوده و عمروعاص نیز حدیث جعل می کند که از رسول خدا شنیدم که هرچه عمر بر شما بخواند بخوانید و هرچه فرمانداد فرمانبری کنید. و این یعنی ادامه روش عثمان در مرحله قبل اما قضیه به اینجا ختم نشد. مشکلات عدیده جامعه اسلامی بر کوره نیاز شنیدن احادیث نبوی می دمید. و امویان را به فکر چاره نمود تا وزیران و کارگزاران مزور آنها دست به اقداماتی بزنند. اول تصمیم آنها رواج قصه گویی بود و آنها تصمیم گرفتند که به روش بنی اسرائیل مردمی را که در مسجد جمع میشوند تا احادیث نبی اکرم را بشنوند سرگرم سنت بنی اسرائیل نمایند. و قصه را جایگزینی احادیث نبوی نمایند. حال آنکه این قصه گوها یهودیان و مسیحیان تازه مسلمان بدنام بودند. که این روش را به اسلام تزریق کردند. اولین کسی که در دنیای اسلام به قصه گویی پرداخت ابورقیه راهب مسیحی (تمیم قصه گو) بود که به وی عابد فلسطینی هم می گفتند و با آنکه پیامبر بعد از مسلمان شدن وی او را از قصه گویی منع کرد. در دوره عمر اجازه قصه گوی خواست که هر چند ابتدا به وی داده نشد اما بعداً در اواخر، عمر خود به وی اجازه داستان سرایی داد تا هفته ای یکبار برای مردم داستان سرایی کند و این اجازه در زمان عثمان هم داده شد و وی آنگونه که دوست داشت بی هیچ منعی قصه گویی می کرد. و تمیم قصه گو خرافات مسیحی را از ابن طریق رایج می ساخت و بعد از کشته شدن عثمان به شامیان پیوست و به نشر دروغ و اتهام پرداخت از دیگر قصه گوها نوف بکامی بود که مادرش زوجه کعب الاحبار بوده و وی یکی از مروجان عمده اسرائیلیات در اسلام بود. و کلاً قصه گوها نفوذی های یهود و مسیحیت بودند. دوم آنکه: قصه گوها به دروغگو بودن متهم بودند و امیرالمومنین و حذیفه صحابی سرشناس تمیم را درغگو می دانسته ولی معاویه وی را دانشمند می خواند آنچنان این قصه گوها به دروغگویی مشهور بودند که احمد بن حنبل می گوید (درغگوترین مردم قصه گوها هستند) سوم: این قصه ها توانست احادیث تعیین کننده سرنوشت جامعه را به حاشیه رانده و توجه مردم را از آن به انحراف بکشاند چنانچه محمود و ابوریه می گوید که از ابی قلابه نقل شده : علی (ع) را جز قصه گوها از بین نبردند. امام علی (ع) هم به قصه گویی که از طرفداران اموی بودند می گوید: تو خودستایی می کنی و می گویی در دل که مرا بشناسید. جعل حدیث: چون قصه گویی به تنهایی کافی نبود حدیث سازی را که دروغ بستن به پیامبر بود و از زمان حیات وی ادامه داشت به صورت نوینی رسم کردند. تا جایی که ابن عباس می گوید: تا وقتی به پیامبر دروغ نبسته بودند از ایشان روایت نقل می کردیم اما وقتی مردم به سر دنیا ناسره روی آوردند حدیث خواندنی را رها کردم و افرادی مانند ابو هریره شاگرد کعب الاحیار یهودی شنیده هایی از استاد خود را به هم بافته و به عنوان حدیث نبوی رواج می داد. ابو حاتم رازی در این باره می گوید که قصه گویان احادیثی از پیامبر جعل کرده و آنها را به دروغ ازا افراد ثقه روایت می کردند. رواج شعر : اقدام بعدی که حساب شده بعد از رواج قصه گویی و جعل حدیث صورت گرفت رواج شعر بود. متقی هندی راوی مشهول اهل سنت می نویسد: عمر به ابوموسی فرمان دادکه مردم را به قواعد عربی – فرمان بده چون زبان را از لغزش حفظ می کند و به شعر گویی فرمان بده زیرا مردم را به ارزش های اخلاقی رهنمون می سازد. اما در دوره اموی این شعر با شراب آمیخته شد و این مرحله از سیاست حزب اموی با رواج شعر عاشقانه اغاز شد و به اشعار هرزه ای که مورد پسند یزدبن معاویه و اطرافیان عیاش وی بود مبدل گردید. در این هرج و مرج آرای زندیکان و مسیحیان و یهودیان که ریشه انحرافات بود نه فقط با آن آمیخته شد بلکه نفوذ مسیحیان آنقدر افزایش یافت که جایگاه های حکومتی را اشغال کردند (تاریخ الاوباب العربی ص ۲۵۶) در پی این اقدامات که احادیث نبوی ناب ممنوع بود، شعری که راه خدا را مسدود می کرد با قصه گویی توام شد تا حقایق را وارونه جلوه دهد و مایه در هم آمیخته شدن امور به هم گردند و پایان راه این مسیر منجر به سرگردانی امت و وارونه شدن هر فرد و گروهی به مرحله جعل حدیث می شد. در این شرایط بر اثر فشارهای سیاسی تصوف پا گرفت و در مقابل آن زندقه و مرجعه پدیدار شد. نقش حاکمان اموی و عباسی در تبلیغ حمایت و گسترش جریان های عرفانی که با حکومت آنها اصطکاکی نداشته باشند و بلکه توجیه و تقویت کننده هم باشد نه فقط قابل انکار نیست بلکه یگانه عامل موثرفرقه سازی در اسلام می باشد. از جمله خصوصیات تصوف که ریشه غیر اسلامی دارد قصه گویی است که در کتب مهم آنها از جمله تذکره الاولیا عطار و طبقات صوفیه خواجه عبدالله انصاری خود را کاملاً مشهود نشان می دهد و این کتب مملو از قصه هایی است که گاه باور کردنی نمی باشد. و صوفیه با غلو و بزرگنمایی کرامات پیران خود آنها را به صورت قصه درآورده و تکرار می کنند. و برخی نیز مانند مولوی در کتب خود از قصه ها برای درک نظرات خود و ایدئولو‍ژی تصوف بعنوان شاهد مثال زیاد استفاده می کند. در این قصه ها شما گاهی داستان هایی از افرادی می شنوید که هیچ سند و مدرکی در مورد وجود آنها و رخ دادن اتفاقات آن نمی یابید که این داستان پروازی ها با هدفی شکل می گیرد که شما را مجذوب تفکر شخصیت داستان شوید. گاهی یک چهره دیگر را برای شما تصویر سازی نماید مثل حسن بصری که در داستان های ساختگی او را نزدیکترین فرد به امیرالمومنین معرفی کرده و سعی می کند وی را واسطه بین خود و علی (ع) قرار دهند. جالب است که چه حساب شده این داستان ها را جایگزین احادیث و سنت پیامبر و اهل بیت می کنند و الگوهای جدیدی را به مریدان خود معرفی می نمایند و دین را به گونه ای معرفی می نمایند که هم تامین کننده منافع آنها می باشد و هم شنوندگان را مجذوب خود می نمایند. از روش هایی که سخت برای متصوفه پی گیری می شود بحث شعر سرایی می باشد. که همانگونه که در تاریخ ادبیات مشاهده می شود از قرن سوم که تصوف در اکثر ممالک اسلامی توسعه می یابد یک مکتب شعری به نام مکتب عراقی ظهور می کند که به سرعت طرفدار پیدا می کند و شکوفا می شود و جایگزین مکتب قبلی (خراسانی یا حماسی ) می شود که در این اشعار به جای ستوده شدن فضائل اخلاقی از جلمه شجاعت، راستی، درستی و آزآدگی و خرد محوری حماسی به مسائل عشق و عاشقی می پردازد و آموزه های متصوفه را تحت عنوان عرفان معرفی می کند. که چون برخی آموزه های دینی را به زبان شیرینی بیان می کند دلنواز است و با مخلوط شدن با آن داستان هایی که در بخش بالا اشاره شد آنچنان جذابیتی به خود می گیرد که همه را مجذوب خود می کند. این کتب شعر شاید در نگاه اول خیلی چیز خطرناکی شمرده نشوند اما وقتی با کمی تامل در مورد مهمترین این کتابها یعنی مثنوی معنوی می اندیشیم می بینیم که جذابیت این کتاب تا جایی مردم را فریب می دهد که سعی می کند جای کتاب اصلی دین (قرآن) را بگیرد. و خیلی موزیانه و آهسته به آن لقب قرآن فارسی را می دهند تا اولاً وجهه ای به آن بدهند و آن را کتاب موجهی جلوه دهند و هم بر محبوبیت و تقاضای آن افزوده و مردم را به خواندن آن تشویق نمایند و آنرا نزد فارسی زبانان جانشین قرآن نمایند. و به این ترتیب بتوانند آموزه ها و احکام و شریعت دین اسلام را که از قرآن نشات گرفته به آرامی متروک و آیین و مسلک انحرافی و مختلط تصوف را از قرآن فارسی جایگزین آن نمایند و جامعه ای بر اساس فرهنگ قرآن جدید بنا نمایند. حال ببنید که نتیجه فعالیت های تصوف دین را به کجا می کشد: خانقان به جای مسجد، طریقت بجای شریعت پیرو مرشد به جای امام و کتب شعر به جای قران آیا تا به حال متوجه این حرکت نرم فرهنگی تصوف شده بودید، جالب آنکه بعد از گذشت حدود هفت قرن در کتب دینی مدارس، از اشعار مولوی بیش از آیات قرآن استفاده می شود. و کار را به جایی می رساند که وقتی از مولوی و کتابش انتقاد می شود انچنان برخی از جوانان اندیشمند و مذهبی در مقابل ما موضع می گیرند که گویی از پیامبر (ص) و قرآن کریم انتقاد شده و در تلویزیون بهترین سخنرانان به اشعار و افکار مولوی می پردازد و مولوی شناسان از علی شناسان معروفتر می شوند و هنوز عده زیادی از دست اندرکاران امور تربیتی و پرورش تحت تاثیر عقاید و روش های به اصطلاح عرفانی این مکتب قرار دارند. در پایان اگر بخواهم تصوف را برای شما واکاوی نمایم اینگونه است: در طول تاریخ همواره مشاهده می شود که عده ای زیاده طلب همواره سعی دارند که مکاتب دینی و توحیدی را منحرف و به یک منشور فرهنگی متصل نمایند و ادیان الهی را خنثی و بی تاثیر نمایند. چنانچه در دین موسی کلیم الله هم این افراد به شکل سامری آمدند و عده کثیری را گمراه کردند هرچند که در آن موقع پیامبر خدا با آنان برخورد کرد ولی بعد از وی کنترل مراکز مذهبی را بدست گرفتند و دین یهود را مطابق خواست خود اداره و منحرف ساختند و از ادیان دیگر و عقاید فلاسفه یونانی در آن وارد نمودند تاجایی که این انحراف سبب تقابل و قتل پیامبران الهی از جمله عیسی(ع) شد. با منحرف شدن آن و خروج مردم از راه سعادت به دین جدید ناصری پیوستند باز همین جریان فرهنگی در آن نفوذ کرده و هم رهبانیت را در ان بوجود آورد و هم عقاید فلاسفه یونانی را تقدس بخشید تا جایی که برای مخالفان این عقاید دادگاه تفتیش عقاید برگزار کرده و آنها را شکنجه و اعدام می کردند. موفقیت این نفوذی ها به دلیل آن بود که آنها توانستنه بودند اهداف خود را در امور فرهنگی پیش برده و سکان هدایت مردم را در دست بگیرند. اما در دین اسلام هم زیاده طلب ها و حاکمان ظالم هم وارد شدند و سعی کردند تا هرچه سریعتر فرهنگی را بوجود آورند تا بتوانند مردم را از آموزه های اسلام جدا نمایند. به همین دلیل از ادیان دیگر و فلسفه یونانی وارد آن کرده تا مردم را نسبت به امور اجتماعی خود غافل سازد و توجیه کننده ظلم حاکمان نمایند و در این راه از افراد ساده لوح و فریب خورده و طماعی استفاده کردند که از ولایت جدا شدند و پایه گذار روش و مسلکی به عنوان تصوف شدند و حکومت ظالم هم خود در تقویت آن می کوشید و انحراف موجب شد که بزودی پیروان آن دچار اشتباهات بزرگی شوند و آنگونه که خود دوست داشتند دین را اداره کنند. و این دست باز آنها زمینه های فساد را بوجود آورد تا جایی که اکنون همه گونه بهره کشی های مشروع و نامشروع از پیروان و مریدان خود دارند. این جریان انحرافی فتنه ای ایجاد کرد که سبب جدایی عده زیادی (اکثریت مسلمانان) شد و اکنون مشاهده می شود که صوفیان در میان اهل سنت اکثریتی را تشکیل می دهند و در تشیع هم نفوذ کردند که البته به مرور زمان عقب زده شدند.

مجمع پیروان مهدی موعود جزوات

ساواک

«ساواک» برآمده از فرمانداری نظامی تهران و لشکر دو زرهی و نیز ادارات اطلاعات و ضداطلاعات ارتش و شهربانی و ژاندارمری کشور بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. بعد از کودتای ۲۸ مرداد، محمدرضا پهلوی درصدد تثبیت پایه های حکومت دیکتاتوری خود برآمد و از سوی دیگر، دولت استعمارگر انگلیس و امپریالیسم نوخاسته آمریکا هم که منافع عمده ای در ایران داشتند، حفظ امنیت و تثبیت دیکتاتوری محمدرضا پهلوی را امری بسیار ضروری می دانستند. لذا با همکاری یکدیگر به تقویت نیروهای پلیسی و امنیتی ایران پرداختند و طرح ویژه ای برای تشکیل سازمان امنیت کشور آماده ساختند و آن را براساس طرحی که آمریکا ارائه داده بود، در سال ۱۳۳۵ ایجاد کردند. مطبوعات ایران درتاریخ ۱۱ مهرماه ۱۳۳۵ خبر آغاز فعالیت این تشکیلات که سازمان اطلاعات و امنیت کشور نام داشت، را حتی قبل از تصویب قانون آن در مجلس شورای ملی و سنا به اطلاع عموم رساندند. سرانجام این تشکیلات در سال ۱۳۳۶ فعالیت خود را رسماً آغازکرد. «ساواک» در حقیقت محصول اوضاع و احوال و شرایط خاص کشور بود. در سالهای اولیه کودتای ۲۸ مرداد، فرمانداری نظامی تهران وظیفه سازمان امنیت را برعهده داشت. اما عدم امکان وجود دائمی فرمانداری نظامی در یک یا چند شهر، مسؤولان وکارگزاران امور را به چاره جویی واداشت که نتیجه این رایزنی ها منجر به ایجاد ساواک شد و همان کادر و نیروهای فرمانداری نظامی که تجربه سرکوب مردم و مبارزان را داشتند، هسته اولیه این سازمان را به وجود آوردند. پس از کودتای ۲۸ مرداد برخی از سران حزب توده از ایران گریختند و تعداد اندکی اعدام شدند و بسیاری از آنان اظهار ندامت کردند و حتی در خدمت ساواک قرارگرفتند. اما از آنجا که روحانیت مبارز نقشی انکارناپذیر درهدایت مبارزه مردم ایران علیه استعمار انگلیس و در رهبری نهضت ملی کردن نفت داشتند و روحانی جلیل القدری همچون آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی به عنوان رهبر بی چون و چرای این نهضت مطرح بودند و در ایام پس از کودتا نیز روحانیونی همچون آیت الله سیدرضا زنجانی و آیت ا لله طالقانی و دیگرعناصر مذهبی همچون مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی اعضای نهضت ملی مقاومت را تشکیل می دادند، کارگزاران استعماری و طراحان ساواک از همان ابتدای کار کوشیدند افسران غیرمسلمان را به این سازمان انتقال دهند و از وجود آنان در راه تحقق اهداف خود بهره بگیرند. از آنجا که در ارتش ایران افسران یهودی وجود نداشتند، مسؤولان امور کوشیدند تا به جای آنان از افسران بهایی – که قرابت فکری و رفتاری مشابه با یهودیان صهیونیست داشتند و همچون صهیونیست های یهودی کینه ای کور و آشتی ناپذیر با مسلمانان ابراز می کردند – در این سازمان و در برخورد با مبارزان مسلمان سود جویند. به همین دلیل بود که برخی از مدیران ارشد و میانی ساواک را بهائیان تشکیل می دادند. یکی از معروف ترین چهره های بهایی ساواک پرویز ثابتی بود. وی در آخرین سال های حیات رژیم پهلوی، ریاست اداره کل سوم که حوزه های مربوط به امنیت داخلی، امور زندان ها و سرپرستی شکنجه گران و بازجویان را در برمی گرفت، را برعهده داشت. ثابتی در منطقه «سنگسر» (مهدی شهر کنونی) استان سمنان و در یک خانواده بهایی به دنیا آمده بود. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند، پس از آن به تهران آمد و دوره متوسطه را در دبیرستان «فیروز بهرام» طی کرد. وی بعد از اخذ دیپلم متوسطه به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد و سالها به عنوان آموزگار در دبستان صابر واقع در منطقه سرآسیاب دولاب به تدریس مشغول بود. ثابتی در کنار کار تدریس دردبستانها به دانشکده حقوق رفت ودرسال ۱۳۳۷ موفق به دریافت لیسانس از این دانشکده شد. پرویز ثابتی به بهایی بودن خود به صورتی صریح اشاره می کند و در پرسشنامه سازمان امنیت می نویسد: «از بدو تولد در یک خانواده بهایی به دنیا آمده و پدرومادرم بهایی بوده اند. » و این درحالی بود که در آن دوره استخدام بهائیان ممنوع بوده است. (۱) پرویز ثابتی را مردم به عنوان «مقام امنیتی» می شناختند. زیرا او با همین عنوان، کلیه بریدگان سیاسی را برای مصاحبه به تلویزیون می آورد. از جمله کسانی که با او به تلویزیون آمدندو اظهار ندامت کردند باید به رضا براهنی، پرویز نیکخواه، کوروش لاشائی، غلامحسین ساعدی و جعفر کوش آبادی اشاره کرد. پرویز ثابتی پیش از انقلاب اسلامی، در دهه هفتاد گروه های مسلح زیرزمینی را کشف و نابود کرد(۲) و به دلیل همین تجربه ، پس از انقلاب به مصر رفت و ضربات جبران ناپذیری به گروه های فعال اسلامی مصر (که تا حد اعدام انقلابی رئیس جمهور خائن مصر، انور سادات، پیش رفته بودند) وارد ساخت. اکنون نیز با اوج گیری مبارزات مردمی علیه نظامیان اشغالگر آمریکایی در عراق، آمریکایی ها به طور محرمانه وی را برای نابودی حرکت های اسلامی به عراق آورده اند و به منظور سازماندهی مجدد «استخبارات عراق» به طور محرمانه از پرویز ثابتی بهره می گیرند و قطعاً او در این حضور خود، منافع بهائیت و ضربه زدن به کیان تشیع و نظام اسلامی را نیز در صدر برنامه های خویش دارد. (۳) عموی پرویز ثابتی، روح الهر ثابتی، همکار ساواک و کارمند عالی رتبه پپسی کولای اهواز بود. (۴) در اسناد ساواک در گزارش مورخه ۱۳۵۶٫۱۰٫۱۱ در مورد روح الهل ثابتی و فعالیت های او آمده است: «موضوع: اقدامات روح الهخ ثابتی شخصی به نام روح الله ثابتی از اتباع ایرانی که دارای مسلک بهایی است و در ابوظبی یک شرکت تجاری را اداره می کند و همسر او با زن شیخ زاید بسیار نزدیک و خود او نیز با اکثر شیوخ در ارتباط است اخیراً چهار نفر دختر نه تا ده ساله برای شیخ حمدان، معاون نخست وزیر امارات که به شهوترانی معروف است با خود از ایران برده است که این موضوع به طریقی از وی (روح الهه ثابتی) استفسار گردیده است که نامبرده اظهار داشته که این مسأله درست است و این دخترها یتیم هستند و شیخ حمدان قبلاً از او خواسته بود که چنانچه چنین دخترانی را برای او از ایران بیاورد با هزینه خود از هر نظر زندگی آنها را تأمین می نماید که او نیز در مسافرت اخیر خود به ایران آنها را همراه آورده و هم اکنون این دخترها در نزد شیخ حمدان می باشند. . . »(۵) یکی دیگر از شکنجه گران بهایی ساواک سرهنگ زیبایی نام داشت و شایع بود که چندنفر را زیرضربات مشت و لگد خود کشته است. مردم به قدری از سرهنگ زیبایی نفرت داشتند که درآستانه پیروزی انقلاب و دراواسط سال ۱۳۵۷ به خانه وی حمله بردندو محل سکونت او را به آتش کشیدند. از دیگر مدیران ارشد بهایی ساواک، سرهنگ شیروانلو بود. او از زمان فرمانداری نظامی، فعالیتهای جاسوسی و مبارزه با مردم را دنبال کرد و با اینکه بازنشسته شده بود، همچنان در ساواک به کار اشتغال داشت. سرهنگ شیروانلو آن قدر مورد توجه بودکه هرلحظه به شاه دسترسی داشت و برهمین اساس توانست پسرش فیروز شیروانلو را در ساواک استخدام کند و وی را به قائم مقامی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و به ریاست واحدهنری دفتر فرح پهلوی برساند. از دیگر افسران ساواک که به بهایی بودن شهرت داشت باید از احسنی نام برد. او تا سال ۱۳۵۷ مأمور رابط ساواک با وزارت اطلاعات و مسؤول کنترل و سانسور مطبوعات بود. فصل سوم معرفی برخی از نظامیان بهایی ارتشبد ایادی سرکرده بهائیان سردسته بهائیان درارتش ارتشبد عبدالکریم ایادی بود. (۶) ایادی یک بهایی زاده بود و پدرش در شمار گروه «ایادی امرا لله»، عالی ترین مرجع مذهبی بهائیان، قرارداشت و براساس نوشته ارتشبد فردوست در خاطراتش، او به همین سبب «ایادی» را به عنوان نام خانوادگی خویش برگزیده بود. ایادی، بنا به اعتراف یک گروه انشعابی از بهائیت، جاسوس آمریکا بوده و اطلاعات لازم و مورد نظر را به مرکز حکومت آمریکا منتقل می ساخته است. این گروه انشعابی از زبان اسدالله مبشری وزیر دادگستری دولت موقت، خبری را در نشریه خود که «احرار» نام داشت، منتشر ساختند. متن آن خبر چنین است: «ایادی پزشک مخصوص شاه، برای سازمان سیا جاسوسی می کرده است و مأموریت داشته که اگر شاه قدمی بر خلاف منافع آمریکا بردارد او را به قتل برساند. »(۷) «ایادی» ظاهراً پزشک مخصوص محمدرضا پهلوی بود، ولی وظیفه قوادی برای شاه را نیز برعهده داشت و بنا به گفته ارتشبد فردوست وی اجازه ورود به اتاق خواب شاه را داشت و تمام خواسته هایش را به هنگام قوادی و در اتاق خواب شاه مطرح می کرد و در همان جا از شاه دستور اجرای آنها را می گرفت. براساس نوشته ها و خاطرات ارتشبد فردوست، رئیس دفتر بازرسی شاهنشاهی، ارتشبد ایادی متجاوز از هشتاد شغل مهم و پولساز را در تیول خود داشت. او افزون برپزشک مخصوص شاه، پزشک مخصوص علیرضا پهلوی، برادر شاه که در جریان سقوط هواپیمایش در اواسط دهه ۱۳۳۰ کشته شد، بوده است. ریاست بهداری کل ارتش هم در شمار مشاغل وی قرارداشت. ایادی در مقام رئیس بهداری کل ارتش سود زیادی را نصیب خود می ساخت و چون اجازه ساخت کلیه بیمارستانهای ارتش و خرید تجهیزات و داروها از سوی او صادر می شد، همه ساله مبالغ هنگفتی به عنوان پورسانتاژ از سوی شرکت های فراملیتی دریافت می کرد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱- بهائیت در ایران، ص .۲۴۲ ۲- پیرامون نقش پرویز ثابتی در جلوگیری از نزدیکی شاه به علما و ایجاد اختلاف بین آن دو و به زندان افکندن علما، نگاه شود به خاطرات عزالممالک اردلان، ص .۴۱۴ ۳- حامیان شیطان، پیشینه عملکرد بهائیت و تکاپوی آن در جهان معاصر بر ضد اسلام و ایران، ۱۳۸۴، بی نا، ص .۱۲ ۴- آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کد .۳۳۶ ۵- جواد منصوری، تاریخ قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد ساواک، جلد اول، سند شماره .۲٫۷۵ ۶- میرزامحمدتقی ابن ابهر مبلغ بهایی که همسر او، منیره ایادی، عمه یا خواهر سپهبد دکتر عبدالکریم ایادی (پزشک مخصوص محمدرضا شاه پهلوی و رئیس سازمان اتکا) بود و مانند دکتر ایادی به فساد اخلاق شهرت داشت. دختر ابن ابهر به نام نادره با دکتر مسیح خان ارجمند ازدواج کرد. خاندان ارجمند از نسل میرزاخلیل طبیب، از یهودیان بهایی شده کاشان، می باشند. مهرانگیز ارجمند نیز همسر دکتر شاپور راسخ، معاون برنامه ریزی سازمان برنامه در اواخر حکومت پهلوی بود. ۷۸ – نشریه احرار، شماره ۱، تیرماه ۱۳۵۸، به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی مورخه .۱۳۸۲٫۱۲٫۲۵ منبع: روزنامه کیهان، ۲۶/۹/۸۶

مجمع پیروان مهدی موعود جزوات

ابرقو

آنچه اکنون از نظر خوانندگان گرامی می گذرد، شرح واقعه ای است که در آن ایادی دستگاه استعمار پیر انگلستان، یا به عبارتی دیگر بهائیان در روستایی به نام ابرقو در توابع یزد به وقوع پیوسته است. در این واقعه عده ای از بهائیان با نقشه ی قبلی زنی به نام صغری را با پنج فرزند نابالغ به قتل رسانده اند. شاید این سؤال در ذهن خواننده به وجود بیاید که از کجا معلوم است این واقعه با مقاصد فردی انجام نپذیرفته باشد و در وقوع این جنایت محفل بهائیان مقصر بوده باشد ؟ برلی پاسخ دادن به این سؤال باید به سابقه ی عدم موفقیت بهائیان در تبلیغ مسکل ضاله و مضله ی خود اشاره کرد. محافل بالادستی بهائیت در پی آن بوده اند که مرام خود را توسط ایجاد محافل و مراکز امری گسترش دهند. لیکن مردم متدین یزد و بخصوص ابرقو با قدرت تمام از مذهب حقه ی خود دفاع می نمودند. همین امر موجب می شد که بهائیان نتوانند کاری در خور به جهت تبلیغ بهائیت انجام دهند. در نامه ی شماره ۴۳-۲۵-۲/۲۸ صادره به *** ملی مهاجرت، در بند ۷ می نویسد: «ابرقو از مراکز جدید است. اهالی آن بسیار متعصب و با امرا… (شوقی افندی) مخالف، که هیچ بهائی نمی تواند بدون زحمت از آن محل عبور نماید. از طرف محفل، حسینعلی ثابت به کمک صندوق به شغل دوچرخه سازی به آن محل مهاجرت کرده و همین که فهمیدند بهائی است او را محاصره کردند و در سرمای زمستان با عیال خود به وسیله ی موتورسیکلت مراجعت کرد.» این نمونه ای از برخورد اهالی ابرقو با بهائیان بود که مانع از نفوذ ایشان در آن خطه می گردید. در این میان صغری که همراه پنج فرزندش مقتولین این کشتار فرقه ای هستند، ظاهراً گوی سبقت را از سایرین ربوده اند. صغری که زنی است بیوه با ۵ فرزند خود به نام های علی اکبر ۱۵ ساله، معصومه ۱۴ ساله، خدیجه ۱۱ ساله، بی بی ۸ ساله و حسین ۶ ساله، در دخی به نام رباط از توابع ابرقو زندگی می کردند (دهی که شاید پنج یا شش خانوار بیشتر در آن ساکن نبودند) صغری با لعن کردن سران بهائی، آتش غضب آن دیوسیرتان را برانگیخته بود. لذا ایشان در شب ۱۳ دی ماه ۱۳۲۸ با حمله به خانه ی این پیرزن که از طریق نخ ریسی و رختشویی روزگار می گذراند، وی و فرزندان او را به طرز فجیعی به شهادت رساندند. شرح ماوقع آن شب شوم بدین قرار است: محمد شیروانی به اتفاق پسر علی محمد، محمدحسین، احمد نکویی و ۳ نفر با نام های حسن، حسین و محمد رفاهی شبانه وارد منزل این پیرزن شده و معصومه، بی بی و خدیجه ۳ دختر صغری را که در حیاط خوابیده بودند، توسط بیل و تیشه با ضرباتی به سر ایشان از پای در می آورند. سپس سراغ صغری و پسرانش که در داخل خانه بودند می روند. صغری و فرزندانش که فکر می کنند دزد به خانه ی آنها آمده، در را از پشت محکم می کنند. ولی دژخیمان بهائی با بیل از زیر در به پای ایشان می کوبند تا عقب بروند. پس از گشوده شدن در، قاتلین صغری و دو پسر وی را که در خانه بودند، به قتل می رسانند. شاید جالب باشد که بدانید محمد شیروانی که سردسته ی قاتلین بوده است، هم دارای سابقه ی دزدی بوده هم پسر خود را پیش از این واقعه به قتل رسانده بود. و نیز همسر خویش را که با بهائی شدن او مخالفت می کرده بقدری کتک زده که جنین خود را سقط نموده بود. قاتلین این فاجعه پیشتر نیز شخصی را به نام محمد فخاری به قتل رسانده بودند و سپس جنازه ی او را در آتش سوزانده بودند. علت این عمل شنیع نیز چیزی جز پافشاری محمد فخاری بر روی اعتقادات اسلامی خود نبوده است. محمد شیروانی در اعترافات خود گفته است که این عمل (قتل صغری و فرزندانش) را برای اجرای اوامر شوقی افندی انجام داده است. این امر با توضیحات گذشته نیز همخوانی دارد. زیرا محمد شیروانی هم پسر خود را به قتل رسانده بود، هم زن خویش را مضروب نموده بود و هم قرآن را به خاطر بهائی بودن و نفرت از قرآن پاره کرده بود. و نیز می توان به این دلایل این را افزود که دهدار اسفندآباد که داماد حسن شمشی رئیس محفل بهائیت اسفندآباد بوده و یکی از محرکین واقعه می باشد، می گوید : «البته محرز است که این قضیه برای دشمنی دینی بوده است.» این بود ماجرای قتل چندین نفر از مسلمانان بی گناه به دست افراد فرقه ی بهائیت که ادعای دوستی و مودّت با تمامی ادیان و فرق دارند. متن فوق اقتباسی بود از کتاب «جنایت فجیع بهائیان» نوشته ی فرج ا… عفیفی منتشر شده توسط «نشر راه نیکان»