درمورد مقاله (پژوهش) آیت الله میلانی و سازگاری ایرانی

 درمورد مقاله (پژوهش)آیت الله میلانی  و سازگاری ایرانی

 

(مجله مهر نامهد شماره ۵۱ ص ۱۴۷ الی ۱۵۴ نویسنده عمادالدین باقی)

در نوشتار مورد نقد مطالبی وجود دارد که بخشی به خود نگارنده مربوط است که او مفاهیمی مانند معنویت, آزادی و حقوق بشر را در مقابل مفهوم  آزادی قرار می دهد و می گویند حاضر است برای آنها فداکاری نموده و زندان برود و نیز مشی سابق خود را که آن انقلابی گری می داند را مساوی با حذف (ترور) و حیات ستاندن می داند که  امروزه حاضر نیست مانند قدیم آنگونه  باشد

پس از آن به این موضوع می پردازد که میانه روی را عده ای ادبیات دشمن می دانند و نگارنده با کنایه می گوید تاریخ بشریت با ادبیات جمهوری اسلامی ایران شروع نشده و سده های گذشته در اروپا احزاب میانه رو نیز وجود داشته اند. پس ایشان (نویسنده متن مورد نقد )میانه روی را مفهومی سیاسی می دانند که دارای سابقه در غرب و احزاب غربی است. نویسنده مقاله مورد نقد می گوید عده ای میانه روی ادبیات دشمن می دانند و نباید از ادبیات دشمن استفاده کرد _ در حالی که اصل استفاده از عبارت میانه روی ادبیات دشمن نیست بلکه قرار دادن آن در مقابل تندوری و کند روی و نسبت دادن عباراتی مانند افراطی به نیروهای انقلابی امری ناصواب است همانگونه که مدام افرادی عده ای را که به اصول پایبند بودند را افراطی و تندرو دانستند و همینجا بود که رهبری میانه روی و تندروی و کندروی را معنا کردند که البته سخن ایشان با اتکا به آیات قرآن کریم بوده و تعریفی خود ساخته و بدون دلیل علمی به حساب نمی آید.

اما ابتدا باید به بیان نگارنده متن پرداخت بیانی که واقعا باعث تعجب است ایشان می گوید :«میانه روی از سده ها پیش از پیدایش جمهوری اسلامی وجود داشته است و در خود غرب جناح های محافظه کار در برابر جناح های دیگر همواره وجود داشته اند »آنچه باعث تاسف و تعجب است اینکه نویسنده میان میانه روی و محافظه کاری را یک معنا با دو لفظ دیده است  زیرا آنگونه که فرهنگ اصطلاحات سیاسی تعریف می کند :« محافظه گرایی یا محافظه کاری یا نگهداشت باوری در مقابل واژه ی «کنسرواتیسم» به کار می رود فعل conserve در زبان انگلیسی به معنای نگهداشتن و محافظت کردن است می توان گفت محافظه گرایی در ادبیات سیاسی به معانی مختلف و مبهم بکار رفته است می توان گفت محافظه گرایی مجموعه ای از افکار و نگرشهای سیاسی است که حفظ و نگهداری از نظم و سنتها و قانون ها و نهاد ها ریشه دار و قدمت دار را بر امور نو که هنوز به محک تجربه در نیامده است ترجیح می دهد لذا فراوان از این واژه ،مخالفت با تغییرات به ویژه تغییرات تند و حاد ارده می شود .به این ترتیب محافظه گرایی در برار تنتدروی (رادیکالیسم) و انقلاب خواهی و حتی در برابر اصلاح طلبی (رفرمیسم ) قرار می گیرد [۱].» اگر این تعبیر را بپذیریم نویسنده جربان اعتدال را مخالف انقلاب دانسته اند و حتی مخالف همفکران خود در حریان اصلاحات که از نظر ما اعتدالیون و اصلاح طلب ها ضد انقلاب نیستند بلکه در خانواده انقلاب تعریف می شوند و همه موافق تغییرات مثبت در جامعه هستند .متاسفانه نویسنده متن مورد نقد به این موضوع توجه نکرده اند .

ایشان به تعریفی خود ساخته در مورد میانه روری اشاره می کنند آنگونه که به ذهن متبادر می شود کسی که تعریف جدیدی از میانه روری ارائه کرد رهبر معظم انقلاب بودند که با اتکاء به آیات قرآن مانند :« وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ[۲]» و نیز «أُولَئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ[۳]» و نیز«فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ[۴]» میانه روی را تعریف کردند و تعریف ایشان تعریفی خود ساخته نبود. پس سبقت گرفتن نه تنها با اتکاء به آیات قرآن بد نیست بلکه تند رفتن دستوری قرآنی است پس بنا بر فرموده دین مبین میانه روی یعنی در جاده بودن و میانه رو کسی است که در طی مراتب از تند رو عقب تر است رسول مکرم اسلام(ص) می فرمایند :« . رسولُ اللَّهِ صلى الله علیه و الله‏- فی قولهِ تعالى‏: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ …»-: فأمّا الّذینَ سَبَقوا فاولئکَ یَدْخُلونَ الجَنّهَ بغَیرِ حِسابٍ، وأمّا الّذینَ اقْتَصَدوا فاولئکَ یُحاسَبونَ حِساباً یَسیراً، وأمّا الّذینَ ظَلموا أنفسَهُم فاولئکَ الّذین یُحْبَسونَ فی طُول المَحْشَرِ[۵].»« درباره آیه «سپس‏کتاب را به کسانى که برگزیدیم به ارث دادیم پس برخى از آنان بر خود ستمکارند و برخى از ایشان میانه رو و برخى از آنان در کارهاى نیک به اذن خدا پیشتازند»- فرمود:پیشتازان، بدون حسابرسى وارد بهشت مى‏شوند و میانه‏روها به آسانى حسابرسى مى‏شوند و آنان که به خود ستم کردند، کسانى‏اند که در تمام مدّت محشر نگهداشته مى‏شوند» ایشان از سویی می گوید در مورد مفهوم میانه روی روایات زیادی وجود دارد و از سویی می گوید تعریفی خود ساخته از میانه روی ایجاد شده است .

اما اگر میانه روی را عامیانه معنا کنیم یعنی بخواهیم از آن تعریفی عرفی را به دست دهیم _میانه رو _می شود کسی که تساهل گراست و خیلی روی اصول خود پافشاری نمی کند و برای حفظ اصول حاضر به هزینه دادن نیست مردم میانه رو را فردی سازشکار می دانند .

حال باید دید نگارنده ی متن مورد نقد کدام میانه روی را مد نظر دارد.

۱٫میانه روی به عنوان اصطلاحی از فرهنگ علوم سیاسی غربی که در مقابل انقلابی و اصلاح طلبی و ضد آنها تعریف می شود.

۲٫میانه روی به معنای کند رفتن در جاده ی خیر که از تند رو یا همان سابقون عقب تر است که فاصله ی آنها فاصله ی میان امام معصوم و مردمی است که باید از ایشان متابعت کنند

۳٫میانه رو به معنای عرفی آن کسی که برروی اصول تاکید ندارد و حاضر به هزینه دادن برای آنها نیست . 

پس با آنچه دیدیم تعریف از میانه روی در روایات چیزی است و در فرهنگ اصطلاحات غربی چیزی دیگر و درعرف نیز مسئله ای متفاوت ولی نگارنده ی متن می خواهد چیزهایی ناهمگون را درکنار هم قرار دهد و همه را رنگی واحد زند تا خواننده همه ی آنها را در یک راستا و اجزایی از کل واحد بداند .

نگارنده سپس برای تایید سخنان خود به سراغ پیشینه تاریخی اعتدال ،اصل احتیاط وسنت علما می رود و میگوید «سنت میانه روی و اعتدال در فرهنگ اسلامی نیز پیشینه ای ۱۴۰۰ ساله دارد و در قرآن به کاررفته است » در این مورد باید گفت بله اعتدال پیشینه ۱۴۰۰ ساله دارد ولی اگر از دین سخن می گویییم باید بگذاریم دین خود کلید واژه ی خویش را معنا کند ما در بالا  تبیین دین از اعتدال را بیان کردیم که البته ربطی به تساهل و تسامح نداشت .

ایشان در ادامه میانه رو بودن به تعبیر خودشان را از اصل احتیاط در فقه و اصول گرفته می گوید«اصل احتیاط در فقه مظهر حقوقی و شرعی آن است» دقیقا معلوم نیست اصل  احتیاط چه ربطی به موضوع دارد باید برای روشن شدن ذهن خواننده در مورد اصل احتیاط توضیح بدهیم به طور کلی اصول وقتی جاری می شوند که دلیل وجود نداشته باشد پس اصل همیشه جاری نمی شود ، اصل برای جایی است که می خواهند مکلف را از تحیر و سر در گمی نجات دهند یعنی وقتی دست مجتهد از دلیل خالی است به اصل مراجعه می کند تا تکلیف خودش و مقلدانش را روشن نماید  برای مثال اگر مکلف بداند که نماز جمعه واجب است و یقینا نمی داند که نماز ظهر را هم باید بخواند یا نه باید نماز ظهر را بخواند تا ذمه ی او بری شود یعنی دیگر تکلیفی بر عهده او باقی نمانده باشد. حالا این مسئله جه ارتباطی می تواند با روح سازگاری و میانه روی احزاب میانه روی غربی داشته باشد و آنها را تایید کند یا نشانه میانه روی روحانیت باشد؟

 

اثبات نظریه(سازگاری روح ایرانی) به چه قیمت!

در این بخش پژوهنده در پی اثبات این است که مردم ایران مردمی سازگار هستند بدین معنا که با دشمن کنار می آیند و در موقع مناسب به او ضربه می زنند و از قول مهندس بازرگان در مورد روحیه مردم ایران می گوید«روحیه ای بوده که اقوام فاتح را به رنگ خود در می آورد از این طریق که به رنگ آنها درآید. » و پس در تایید نظر بازرگان می گوید « اما تاریخ ایران نظریه او درباره غلبه روح سازگاری را اثبات می کند و وجود مقاومت ها و انقلاب ها در مناطقی از ایران ناقض ادعای او نیست» و در نهایت نیز می گوید «سازگاری ایرانی هر دلیلی که داشته باشد اما به عنوان یک معلول یا مدلول روحیه جذب,هضم,استحاله ,اصلاحگری, دورنگی و… وجود داشته و وقتی به حد ناکامی در سازگاری می رسد به جای به جنگ ابتدایی درکمین فرصت ها برای زمین زدن حریف می نشیند. این روحیه سبب شده است ایرانیان بیشتر بجای توسل به زور به سیاست مذاکره تدبیر و گاه حیله گری دست یازند مگر زمانی که خشماگین می شوند» اگر از نسبت هایی که به قوم ایرانی داده شده است بگذریم و آنها را تحقیر قلمداد نکنیم باید گفت این سخنان از کسی که خود را از پژوهشگران حوزه تاریخ نیز می داند بعید است زیرا ایرانیان زمانی با دشمن خود از در مسامحه در آمدند که راهی جز آن نبود آیا اگر حمله مغول در زمان نادر انجام می شد همان نتیجه را داشت ؟ یعنی ضعف نفس سلطان محمد خوارزمشاه و رها کردن کشور و عدم انسجام در لشکر به نبود روح سلحشوری در قوم ایرانی باز می گردد؟ آیا خرافه پرستی شاه سلطان حسین صفوی مربوط به روحیات ایرانیان است؟ در زمان حمله اسکندر یا اعراب, هخامنشیان و ساسانیان در چه وضعیتی قرار داشتند؟ اگر حکومت ها سرمایه اجتماعی خود را بر باد داده و قدرت بسیج کردن مردم را نداشتند این روحیه مربوط به سازگاری ایرانی است؟ یعنی اگر مردم لهستان هم کشور خود را به آلمان تسلیم کردند یا فرانسه به اشغال هیتلر در آمدآنها هم سازگار بودند ؟ این روحیه سازگاری در دفاع مقدس کجا بود و چرا بروز نکرد؟ آیا حفظ زبان و سنت های ایرانی و لبیک مردم ایران به کسانی که می توانستند کشور را نجات دهند نشانه مقاومت نیست ؟ شاه اسماعیل صفوی جوان و شاید نوجوان بود ولی مردم ایران او را حمایت کردند و کشوری ملوک الطوایفی را منسجم نموده و ایران را دوباره تاسیس کردند .

ظاهرا نگارند در پی القاء حس مذاکره دوستی بجای حس مقاومت است. ملت ایران هرگاه زعیمی قابل اتکا داشتند آنچه را از دست داده بودند را اعاده کردند . صفحات تاریخ گواه این موضوع است . عجیب است که نگارنده حفظ سنن ملی توسط مردم را به جای مقاومت به دورنگی, سیاست ,تدبیرو مذاکره تعبیر می کند.

در مورد متن مورد نقد, اصرار بر این است که مرجع عالی قدر مرحوم میلانی مرجعی انقلابی نباشد زیرا انقلابی نبودن همان عقلانی بودن است و کسانی که انقلابی نبوده اند در واقع حافظان جان مردم بودند. مانند مثالی که نویسنده متن می آورد خواجه نصیر الدین طوسی یاد می کند که با درایت خود باعث شد تا خون مردم ریخته نشود. ایشان اصرار دارند که میلانی هم از همین دسته بوده است. وی می گوید «علی رغم اینکه ساواک در بعضی گزارش ها از میلانی به عنوان یکی از انقلابیون افراطی مشهد نامبرده است,اما تلاش برای اینکه او را به استناد پاره ای از بیانیه ها و اعتراضات و همراهی با قیام سال ۴۲و۴۳ مرجع انقلابی نشان دهیم تلاشی نارواست»

ابتدا باید گفت که تعریف از انقلابی چیست ؟ آیا انقلابی کسی است که حرف تند می گوید و همه را بگزد؟یعنی اگر کسی فعالیت فرهنگی در جهت روشنگری انجام دهد و مبانی را برای مردم بازگو کند و با بیان حقایق مردم را در مسیری قرار دهد که خود به تصمیم صحیحی برسند انقلابی نیست؟ متاسفانه در متن مورد نقد نویسنده تلاش دارد که انقلابی را کسی بداند که با تندی سخنانی له یا علیه کسی یا جریانی بیان می کند, فردی عصبانی,فاقد عقلانیت و… همانگونه که خود در متن می گوید و ما عینا آنرا آوردیم  که طبق نظر ساواک –برخلاف نظر نویسنده – اسناد و بیانیه ها و اعتراضات همه گویای مواجهه آیت الله میلانی با رژیم شاه است . بدنیست نمونه ای از بیانیه های آیت الله میلانی (ره) را بیاوریم تا معلوم شود ایشان با چه رویکردی مبارزه می کردند آیا معتدل و سازشکارانه سخن می گفتند یا انقلابی و راسخ.«به تهران آمدم تا به دنیا اعلام کنم این قیام و نهضت به هیج وجه صورت ارتجاعی ندارد ,بلکه نهضتی است که ملتی مسلمان برای مقابله با حکومت های جابرانه به پیشوایی مقامات عالیه روحانی تعقیب می کند. هدف ملت مسلمان این است که بیش از این به مصالح دنیایی و دینی آنها تجاوز نشود. باید حکومت را به مردم سپرد و حق مردم را باید به خودشان واگذار کرد. قانون باید حکومت کند نه فرد و در هیچ آیینی افراد حق ندارند به میل خود قانون وضع کنند » این اعلامیه را ایشان به مناسبت آمدن به تهران می نویسد که البته به تهران آمدن ایشان هم حرکتی در راستای مبارزه با رژیم شاه بود. یعنی ایشان به تهران آمدند تا به دستگیری امام (ره) اعتراض کرده باشند. آیت الله محمد یزدی در خاطرات خود می گوید: «فعالیت های سیاسی و اجتماعی ایشان علیه رژیم پهلوی بر همگان روشن است . آن مرحوم یکی از چهره های شناخته شده بین مبارزان در نهضت اسلامی ایران بود و مخصوصا بعد از قیام شکوهمند ۱۵ خرداد و دستگیری حضرت امام (ره) آیت الله میلانی برای دفاع از کیان اسلام و مرجعیت شیعه به تهران عزیمت کرد. ایشان در همه مراحل با اطلاعیه های خود از نهضت امام خمینی حمایت می کرد»[۶] آیت الله محمد یزدی مرحوم میلانی را مرجع برخی از فداییان اسلام می داند و حتی اجازه اعدام انقلابی حسنعلی منصور را نیز به ایشان منصوب می کنند[۷]. حتی ساواک در اسناد خود آیت الله میلانی را کسی می داند که به دستگیر شدگان روحانی و متعصبین مذهبی و سران جمعیت نهضت آزادی کمک مالی می کرده است.[۸]آنچه بیان شده بخشی از مواضع تند و انقلابی آیت الله میلانی در مقابل رژیم طاغوت است. فکر نمی کنم دستور ترور نخست وزیر عملی باشد که با سازگاری هماهنگی کند و بویی از سازشکاری بدهد هرچند آیت الله میلانی در دهه آخر عمر خود یعنی حوالی سال۵۰ و بعد از آن منزوی شد ولی این دلیل روح سازشکار ایشان نیست. نویسنده متن مورد نقد تلاش برای انقلابی نشان دادن آیت الله میلانی را امری ناروا می داند ولی باید پرسید با این همه سند چرا این تلاش نارواست؟

در متن به موضوعی مهم برخورد می کنیم  نگارنده می گوید :«در حالی که اتفاقا در تاریخ ایران کسانی که همان روحیه سازشکاری ایرانی را داشتند توانسته اند پیشرفت هایی را به سود مردم داشته باشند میرزا ملکم خان و فروغی نمونه ی متاخر آن هستند[۹]»

مطلب مهم این است که نگارنده سعی در تطهیر چهره ملکم خان و فروغی دارد که خود جای تامل است پیش از پرداختن به خدمات ملکم خان این را باید گفت که چنین خطی که همان تطهیر برخی از افراد تاریخ به خصوص در دوره قاجار است را نیز پیشتر در مصاحبه آقای دکتر صادق زیبا کلام با حسین دهباشی دیده بودم ایشان نیز میرزا حسین خان سپه سالار را همپای امیر کبیر خادم می دانستند جالب است که هردو شخصیت یعنی میرزا ملکم خان و سپه سالار از اعضای تشکیلات فراماسونری بودند و میرزا ملکم خان موسس اولین لژ در ایران با نام فراموشخانه می باشد غیر از این خدمت عظیم او در تاسیس لژفراماسونری، می توان به رشوه خواری اشاره کرد که با پا در میانی خادم دیگر یعنی _سپه سالار_ عفو می شود و در دوران تصدی وی بر وزارت خارجه، ملکم سفیر ایران در انگلیس می شود و باز رشوه خواری می کند آن هم به مبلغ ۴۰ هزار لیره این فرد خدمت گذار مقدمات قرارداد رویتر را نیز فراهم می کند و به شاه پیشنهاد امضای قرارداد لاتاری را می دهد . میرزا ملکم خان درجریان خدمت عظیم خود در قرارداد رویتر که بنا به گفته لرد کرزن انگلیسی به مدت ۷۰ سال همه زندگی سیاسی و اقتصادی ایرانیان را در اختیار رویتر قرار می دهد مبلغ ناچیز ۲۰هزار لیره به عنوان رشوه دریافت نموده بود. نکته بعدی که باید مورد توجه باشد نگاه نویسنده به مسئله مبارزه است او درمورد نبودن آیت الله میلانی نه در طرف شاه و نه امام(ره) می گوید «میلانی نه در جبهه استبداد بود نه انقلاب به همین جهت هم از طرف انقلابیون متهم به سازشکاری و درباری بودن و از سوی حکومت متهم به همکاری پنهانی با مخالفان حکومت بود زیرا منطق هردو طرف این بود:”هرکه با ما نیست بر ماست.”او در مرز این دو ایستاده بود» حال سوالی که مطرح می شود این است که آیا برای مرحوم آیت الله میلانی حق و باطل مشخص نبوده است؟ آیا عدم مشروعیت نظام سلطنت پس از وقایع ۱۵خرداد جای سوال داشته است؟ هرچند نویسنده درصدد این بر می آید که این سخن را به نحوی اصلاح کند و در ادامه می گوید:«البته همیشه در این جایگاه ایستادن مشروع و پسندیده نیست و گاه می رسد که انسان باید موضعی مشخص در برابر دو گزینه موجود اتخاذ نماید و فقط تعیین مصداقش محل نزاع است». حال این سخن را می توان توهینی به مجتهدی چون آیت الله میلانی دانست یا خیر نمی دانم ولی قطعا مشخص نبودن جایگاه خیر و شر تمجید به حساب نمی آید.

اما یکی از مهمترین بخش های نوشته مورد نقد جایی است که نگارنده در مورد قیام زید و مختار سخن می گوید و ائمه شیعه را با آنها مخالف می داند . او می گوید:«مخالفت ائمه با  قیام زید و مختار در عین حال که حکومت های وقت را به رسمیت نمی شناختند[۱۰]». این سخن و ادعا قطعا غلط است و تلاشی است از نگارنده متن مورد نقد که به هر صورت که شده ادعای خود را ثابت کند مثل غریقی که که به هرچیزی چنگ می زند.

در پاسخ به این ادعا باید گفت مرحوم آیت الله خویی(ره) که نه فقط فقیه و اصولی بلکه دانشمندی حدیث شناس نیز به حساب می آمدند در مورد شخصیت زید می فرمود: «حاصل آنچه گفتیم این است که زید فردی بزرگوار و مورد ستایش بوده است و هیچ مدرکی که بر انحراف عقیدتی یا نکوهش او دلالت کند وجود ندارد[۱۱]»

ودر روایات نیز قیام او را تایید شده است و روایات در این باب فراوان است برای نمونه:« امام رضا(ع) در پاسخ به مامون عباسی در مورد زید(ع) می فرمایند : از پدرم موسی بن جعفر شنیدم که می فرمود : پدرم جعفر بن محمد فرمود : خداوند عمویم زید را رحمت کند ، زیرا او مردم را به رضا از آل محمد دعوت می کرد و اگر پیروز می شد ، به آنچه مردم را بدان دعوت می کرد ، وفا می نمود و با من در مورد قیامش مشورت نمود.[۱۲]»

شایسته نیست برای القا اغراض سیاسی خود بدون تحقیق یکی از محترمین و بزرگان خاندان عصمت که معترف به امامت امام عصر خود نیز بوده را زیر سوال ببریم.

نکته ای که اساس بسیاری از سخنان بعدی نگارنده ی متن را تشکیل می دهد و در نتیجه گیری عریان می شود اینکه این  تفکر چپ بود که راهکار انقلاب و نگرش انقلابی داشت و فکر اسلامی , انقلابی در خود ندارد و اگر از افراد مذهبی اعمال انقلابی هم سر می زند بخاطر غلبه این فکر بود.

از نکاتی که نگارنده روی آن اسرار فراوان دارد اینکه آیت اله میلانی کنش سیاسی محدود به سال های ۴۲ و۴۳ داشته است و آن هم محصول رادیکالیزه شدن فضا توسط حکومت بوده است. این در حالی است که به عقیده برخی از کارشناسان در میان سال های ۴۳ تا ۵۴ که آیت الله میلانی از دنیا رفتند در کشور اتفاق سیاسی خاصی نیفتاده که ایشان بخواهند موضع انقلابی بگیرند [۱۳]نگارنده حتی اعمال انقلابی سال ۴۲و۴۳را نیز نه حاصل انقلابی بودن بلکه عملی بدلیل رادیکالیزه شدن فضا و جهت خارج نشدن امور از دست خویش انجام داده است ص۱۵۰٫

ادعای بعدی نگارنده این است که عده ای از علما شاخص از جریان مبارزه به کل به کنار بروند . او می نویسد:«در دوره مبارزه عده ای از علما مانند آیات عظام خویی خوانساری و علامه طباطبایی که به کل کنار بودند» این ادعاها هم مانند ادعای قبلی درباره ی زید از نا اگاهی یا برای نیل به منظوری سیاسی است. برای نمونه دو مورد از واکنش های سیاسی آیت الله خویی در مورد انقلابیون راسخ را می آوریم یکی در حمایت از شهید هاشمی نژاد است که در مورد انقلابی بودن او شکی نیست .

همانطور که گفته شد نگارنده آیت الله العظمی خویی را به طور کل از انقلاب کنار دانسته است این در حالی است که اینگونه نبوده است و ایشان در جریان دفاع از عناصر شناخته شده ی انقلابی حضور داشته اند که ما دو نمونه را نقل می کنیم آیت الله العظمی خویی با ارسال تلگرامی به آیت الله العظمی سید محمدهادی میلانی از ایشان خواست با اقدام در مورد دستگیری شهید هاشمی نژاد از هیچ کوششی در راه آزاد کردن ایشان دریغ ننماید[۱۴]. مورد بعدی جریان دستگیری علمای آذربایجان است. آیت الله خویی در تلگرامی به آیت الله میلانی میفرمایند«از حضرتعالی انتظار داریم برای استخلاص این ذوات مقدس که گناهی جز دعوت به حق ندارنداقدام لازم نموده و نتیجه را اعلام فرماییند[۱۵]»در تکمله بد نیست خاطره ای از مرحوم آیت الله سید ابراهیم خسروشاهی بیان کنیم :«در ابتدای انقلاب به نجف اشرف مشرف شدیم. به خاطر اینکه مرحوم حجت‌الاسلام وثوق تهرانی(باجناق حقیر) شاگرد مرحوم آیت‌الله العظمی خوئی بود به صرف ناهار خدمت ایشان دعوت شدیم. بنده خواستم از برکات انقلاب اسلامی و پلیدی‌های رژیم پهلوی آنچه می دانم معروض دارم. ایشان فرمودند: ” در بعضی از اخبار آمده است که شخصی قبل از قیام حضرت مهدی(عج) قیام کرده و راه را برای ظهور آن حضرت آماده می‌سازد و من فکر می‌کنم آن شخص همین آقای خمینی باشد.”[۱۶]»

نگارنده ی متن از آیت الله خوانساری (ره) نیز نام برده است و ایشان را نیز همانند مرحوم آیت الله خویی (ره) به کل از جریان مبارزه با طاغوت کنار دانسته است درحالی که ایشان در جریان تبعید امام (ره) با صدور بیانیه ای این عمل را محکوم نمودند و اگر از ایشان عکس العمل خاصی در سایر زمینه ها دیده نمی شود علت مقام احتیاط ایشان است که در تمام شئون زندگی فردی و اجتماعی آن مرحوم جاری است با این حال ایشان در جریان مبارزه کنار نبودند . یکی ازموارد بیانیه آیت الله خوانساری در مورد قیام ۱۵خرداد است که با به کار بردن کلمه استرجاع به اولیاء امور تذکر می دهند و نیز بنا بر گزارش ساواک « طبق اطلاع تا دیروز چهار مرتبه از سوی برخی از روحانیون جلساتی جهت جهت ابراز همدردی و اقدام به نفع آیت الله خمینی ، دو جلسه در منزل آیت الله خوانساری و یک جلسه در منزل آیت الله کفایی و جلسه ای دیگر در منزل سید علی نقی تهرانی تشکیل شده …[۱۷]»

به هر روی بیان برخی نمونه ها برای اثبات این موضوع است که ادعای نگارنده مبنی بر کنار بودن آیت الله خوانساری به صورت کلی ابطال شود.

مسئله بعدی که ذکر آن خالی از اشکال نیست بیان نگارنده درباره انقلاب سفید است . او عده ای از علما مانند خویی,شریعتمداری و علامه را موافق رفراندوم می داند و می گوید «این عده از روحانیون نسبت به اصلاحات نظر مساعدی داشتند و حتی برخلاف کسانی که از موضع واپس ماندگی به مخالفت با مواد رفراندوم انقلاب سفید می پرداختند یا رادیکال هایی که نه قصد اصلاح که قصد براندازی موتد رفراندوم را مستمسک قرار داده بودند »

حال باید از نگارنده متن سوال کرد امام خمینی(ره) در کدام دسته از این افراد است؟ افراد واپس گرا یا به قول شاه ارتجاع سیاه و یا رادیکال هایی که قصد اصلاح نداشتند.

اما برخلاف آنچه نگارنده تاکنون گفته است عده ای دیگر از کسانی که در این موضوعات کارشناس به حساب می آیند. مرحوم میلانی را سردسته مخالفان شاه در مشهد قلمداد می کنند و جمعیت علمای مشهد را به سه دسته تقسیم می کنند.

۱٫علما و روحانیونی که مخالف دخالت در مسائل سیاسی بودند . این دسته بیشتر به مسائل  علمی و احکام و همچنین مجالس روضه خوانی توجه داشتند .

۲٫روحانیون مورد حمایت اوقاف و دربار که رهبری آن ها برعهده ی میرزا احمد کفایی و میرزا حسین سبزواری بود .کفایی از جمله علمایی بود که با طرفداری از دربار و در اختیار داشتن هیات مذهبی در مشهد ،به مقابله با حرکت های ایدئولوژیک روسها و حزب توده پرداخت . هرگاه شاه به مشهد می آمد ،با ایشان ملاقات می کرد و با انعکاس مشکلات مردم نزد شاه ،قدم های مثبتی ،جهت حل آن بر می داشت .

۳٫روحانیون مخالف رژیم که رهبری آن ها بر عهده ی آیت الله میلانی وحسن طباطبایی قمی بود . از میان روحانیون مبارز و مخالف رژیم می توان از حسنعلی مروارید،سید عبد الله شیرازی  سید عبدالکریم هاشمی نژاد نام برد .[۱۸]»

اگر این تقسیم بندی را قبول کنیم آقایان کفایی و میرزا حسین سبزواری کسانی بودند که نه به عنوان علمای درباری بلکه به عنوان کسانی که مبارزه را بی نتیجه می دیدند و از طرفی نگران حرکات ایدئولوژیک روس ها بودند و می ترسیدند که مبادا ایران تجزیه شود با دربار همکاری می کردند.

بنابراین گزارشی که پیش تر در جریان گزارش ساواک در موردآیت الله خوانساری نقل شد حتی آیت الله کفایی نیز در مبارزه کنار نبوده اند.

 موردی که نگارنده به آن اشاره دارد این که عمده ی علما و خصوصا مرحوم میلانی در پی حمله به اصل نظام سلطنت و شخص شاه نبودند در حالی که به آن اشاره می کند و این درحالی است که آیت اله میلانی در بیانیه ۱۴/۴/۴۲ اینگونه می گوید «بله با کمال تاسف در دنیایی که سالهاست که قدرت های فردی و شخصی جای خود را به قدرت های ملی و اجتماعی می دهند این مملکت شیعه و اسلامی ماست که نمونه قدرت های قرون وسطی غرب در آن جلوه گر بوده و شاید از آن هولناک تر و وحشت انگیز تر است,در این حکومت نه وکلا و نه دولت تعیین شده ملت نبودند»

در کشور جز مجلس و دولت کسی جز شاه باقی نمی ماند پس اگر دولت و وکلای تعیین شده شاه نبودند چه کسی آنها را تعیین می کرد؟آیا در این متن کسی جز شاه مقصود است؟

از دیگر مواردی که نگارنده برای اثبات سخن خود مبنی انقلابی نبودن آیت الله میلانی بیان می دارد جایی است که واقعیت را قلب کرده و می گوید:«اما هنگامی که مراسم عزاداری سید الشهداء به میدان سیاست بدل می شود موضعگیری می کند زیرا معتقد به مستقل نگه داشتن مناسک دینی از جدال های سیاسی است.» در همین راستا بیانیه ای را از آیت الله میلانی نقل می کند و آن را موید سخنان خود می داند در حالی که اصلا این طور نیست زیرا بیانیه ای که  آیت الله میلانی صادر می کند . نه برای انزجار از خلط عزاداری حسینی با مسائل سیاسی بلکه در مورد واقعه مصدوم شدن دو سرپاسبان است که یکی به دلیل جراحات وارده از میان می رود . ماجرا بدین شرح است  در «هشتم محرم که طی آن وقتی دو سرپاسبان اقدام به کندن اعلامیه از دیوار می کنند تا مردم را متفرق کنند فردی بنام محمد حسنی ۳۱ساله شغل کبابی سرپاسبان شباهنگ و غفوریان را با کارد می زند که اولی می میرد.[۱۹]»

آیت الله میلانی در متن بیانیه خود از اتفاقی که رخ داده است با عنوان واقعه فجیع یاد می کند و نیز تلویحا عمل پاسبان را منکر می داند ولی آنچه را که تقبیح می کند روش غلط آمر به معروف و ناهی از منکربوده است. ایشان می نویسد:«علی هذا بایستی مسلمانان وظایف دینی و مذهبی را یاد بگیرند و عمل نمایند و در مرحله ارشاد و تبلیغ و امر به معروف و نهی از منکر مطابق دستور قرآنی و مقررات اخلاقی مذهبی رفتار نمایند»

از نکاتی که می توان به آن اشاره کرد ادعای نویسنده درمورد اعتقادات آیت الله میلانی است که یکی از آنها را «تفکیک دین از سیاست » می داند که برای آن نیز هیچگونه سندی ارائه نمی کند.

 

نتیجه گیری

آنچه از متن یادداشت «آیت اله میلانی و سازگاری ایرانی» می توان نتیجه گرفت اینکه متاسفانه نگارنده یادداشت صرفا در پی اثبات ادعا های خود با توسل به برش هایی از زندگی آیت الله میلانی است همانگونه که در نقد دیدیم ایشان برای اثبات ادعای خویش به هر روشی چنگ زده است. و ابتدا تعریف هایی از اعتدال، میانه روی و.. بیان نموده است که با یکدیگر هم خوانی ندارد و معلوم نیست بالاخره مرجع مورد قبول ایشان کدام تعریف است در واقع کار ایشان مانند کسی است که چند شیء نامربوط به یکدیگر را کنار هم گذارد, سپس رنگی واحد به ایشان بزند تا به چشم بیننده ی کم دقت از دور یکی به نظر آید در سرفصل بعدی نگارنده به سراغ نظریه سازشکاری روح ایرانی می رود و در این رهگذر از نظرات مرحوم بازرگان استفاده می کند ولی سوال اینجاست که آیا مرحوم بازرگان انسان شناس، جامعه شناس و مردم شناس است ؟ هرچند که ما منکر سوابق مبارزاتی ایشان و تاثیر ایشان در تاریخ معاصر خود نیستیم ولیکن استناد به سخنان ایشان فاقد وجاهت علمی خواهد بود و صرفا حرکتی ژورنالیستی است .اما آنچه خطرناک به نظر می رسد ارتباط این سخنان با وضعیت روز کشور است همانطور که روزانه در اخبار می شنویم. پس از داستان برجام, امروز آمریکا و غرب به سراغ قدرت موشکی آمده اند و سعی در تضعیف آن دارند . حال اگر مسئله اینگونه باشد که باید افکار عمومی آماده شوند تا در سالهای آتی بگویند: «موشک به چه کار می آید ؟ چرا باید برای موشکی که به هدف هم نمی خورد تحریم شویم؟ در حالی که اصلا ما ایران ها مبارز نیستیم پس به قدرت نظامی چه احتیاجی داریم » و در راستای همین سخنانی که آنروز مطالبه عمومی خواهند بود دولتمردان سندی را امضا کنند که در نتیجه ی آن توان موشکی محدود شود و بازرسی ها از مراکز نظامی انجام شود و گسترش یابد، آن زمان است که القای روح سازشکاری معنایی خاص می یابد و در واقع مکمل پازل دشمن خواهد بود. از نکات جالب که درمتن نقد هم مفصلا به آن اشاره شد و مدارک آن درج گردید تطهیر مردان سیاسی فاسد دوران قاجار است که امروز به صورت پروژه ای دامنه دار در حال انجام است.کاری که در دانشگاه های انگلیس به صورت پژوهش و اینترن شیپ در حال انجام است تا نگاه به قاجار بهتر شود زیرا عده ای می گویند این نگاه کاملا سیاه به قاجار حاصل گفتمان قالب پهلوی است ولی سوالی که در این میان مطرح می شود اینکه چرا باید انگلستان که خود نقش اساسی و محوری در سر کار آوردن سلسله ی پهلوی داشته بخواهد گفتمان ایشان در مورد قاجار ها را عوض کند . تطهیر کسانی مانند میرزاملکم خان ,سپهسالار ,فروغی و.. کسانی که با تمام وجود اعتقاد به استیلای سیاسی غرب به ایران داشتند و یافتن سخنان و اعمال مشعشع ایشان با یک جستجوی ساده قابل دستیابی است. تلاشی که در آن سعی می شود جای خائن و خادم عوض شودو در طی آن خیانت ها یا فراموش شود یا خدمت جلوه داده شود . این روشی است که نمونه دیگر آنرا در متن نقد آوردیم و فقط مختص شخص نگارنده نیست بلکه طیفی از روشنفکران جامعه آنرا دنبال می کنند.

 اما نکته اساسی دیگر که در نقد به آن پرداختیم و به صورت موردی نقض ادعای نگارنده یادداشت را بیان کردیم این است که نگارنده اسلامیت حرکت امام خمینی (ره) را زیر سوال برده است بدین بیان که در مرحله اول با  بیان مطالبی همچون موافق نبودن ائمه با قیام زید شهید که ابطال آن آمد سعی در نفی حرکت های انقلابی اسلام دارد و در مرحله بعدی با آوردن برخی اعلامیه های مرحوم میلانی که گاهی اصلا به موضوع مربوط نیست و نیز ادعای کنار بودن آیات عظام خویی ,خوانساری و طباطبایی ,حرکت امام خمینی (ره) را حرکتی نه برآمده از متن روحانیت اصیل بلکه همانگونه که نتیجه گیری می کند  حرکتی در اثر غلبه تفکر چپ می داند که متاسفانه حاصل آن همان منویات گروه هایی مانند سازمان منافقین است که مدعی هستند که انقلاب حاصل تلاش ایشان بوده لیکن مذهبی ها انقلاب را از آنها ربودند مانند آنچه  علی کشتگر می گوید «به این نکته توجه کنید که مردمی که ۷۰ سال پیش از انقلاب سال۵۷ زیر بار شیخ فضل اله نوری نرفته بودند چگونه ممکن بود زیر بار اسلام سیاسی امروزی شده امام خمینی (ره) بروند؟[۲۰]»

هرچند مورخین غیر انقلابی هم قبول دارند که مذهبیون دست بالا را در انقلاب را داشته اند هرچند از اعتراف به این واقعیت دل خوشی ندارند  مثلا مجید تفرشی می گوید: «برای ما خوشآیند است که بواسطه اتفاقات ۳۵ سال اخیر بگوییم انقلاب ایران دزدیده شده اما واقعیت این است که در دهه۵۰ برخلاف دهه ۴۰ و دوره های قبل آن  مذهبیون با ظهور گروه هایی مانند مجاهدین و پدیده دکترعلی شریعتی به سرعت هوادار پیدا کردند و در آستانه انقلاب مذهبیون دست بالا را داشتند[۲۱]»

 

فرهاد ملاامینی              

دبیر مجمع پیروان مهدی موعود (عج)



[۱] .فرهنگ واژه ها عبدالرسول بیات با همکاری جمعی از نویسندگان ص۴۹۹

[۲] .سوره ال عمران آیه ۱۳۳

[۳] .سوره مومنون آیه ۶۱

[۴] .سوره مائده آیه ۴۸

[۵] . میزان الحکمه / ج‏۳-عربى / ۸۹ / ۸۴۱: أصناف الناس فی الحساب ….. ص : ۸۹

 

[۶] . خاطرات آیت الله محمد یزدی ص۱۷۰

[۷] . خاطرات آیت الله محمد یزدی ص۱۸۰

[۸] . آیت الله میلانی به روایت اسناد ساواک ص۸۳

[۹] .مهرنلامه شماره ۵۱ ص ۱۴۸

[۱۰] . مهرنامه شماره ۵۱ ص۱۴۹

[۱۱] .معجم رجال الحدیث ج ۷ ص۳۴۵

[۱۲] . عیون الاخبار الرضا ج ۱ ص ۵۱۸

[۱۳] .مبارزه از شروع تارکود_ -سید ابوالفضل موسویان _ مهرنامه شماره ۵۱ ص ۱۵۸

[۱۴] .فصلنامه مطالعات تاریخی شماره ۲۰ ص ۴۸

[۱۵] .آیت الله سید محمد هادی میلانی به روایت اسناد ص ۱۵۶

[۱۶] . خاطره سید ابراهیم خسروشاهی پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛

[۱۷] .آیت الله سید احمد خوانساری به روایت اسناد ص ۳۶و۳۷

[۱۸] .فصلنامه مطالعات تاریخی شماره ۵۲ص۶۲و۶۳

[۱۹] .روزنامه اطلاعات ۱۴خرداد ۱۳۴۲

[۲۰] .سایت رادیو فردا « آیا خمینی و اسلامگرایان انقلاب ایران را دزدیدند »

[۲۱] .همان 

تصوف چیست؟ صوفی کیست؟

تصوف از ریشه‌‌‌ی صوف به معنای پشم است، مکتبی است که از سوی صوفیه و یا پشمینه پوشانی که ادعای خودسازی معنوی و دوری تصوف از ظواهر دنیوی را داشته‌اند، بنیان گذاشته شده و در طول تاریخ و از سوی فرقه‌های مختلف این طرز تفکر، شاخ و برگ‌های فراوان دیگری نیز بدان افزوده شد.

تعالیم تصوف را نمی‌توان به صورت کامل پذیرفته و یا صد در صد رد نمود، زیرا آموزه‌های آنان ترکیبی از «رفتارهای صحیح دینی» و «بدعت‌های نادرست ذوقی» است. که در این میان گروهی از افراد تنها به ظاهرسازی‌های صوفیانه و تفکرات بدعت‌آمیز روی آوردند غافل از آن که در دین مبین اسلام و در قرآن کریم خداوند، همان گونه که بندگان خویش را به گریز از دنیا‌پرستی و توجه به معنویات و جهان آخرت فراخوانده است، اما این نکته را نیز خاطر نشان نموده است که نباید توجه به آخرت را بهانه‌ای برای گوشه‌گیری و انزوا و تعطیل نمودن تمام فعالیت‌های مرتبط با دنیای مادی نمود، بلکه باید از برکات و نعمت‌های دنیوی نیز استفاده کرده و با توجه به موازین شرعی، به فعالیت‌های روزمره و معمول ادامه داده و در همان حال، خدا را نیز از یاد نبرد… . قرآن کریم در مذمت رهبانیت می فرماید :«ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَآتَیْنَاهُ الْإِنجِیلَ وَجَعَلْنَا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَهً وَرَحْمَهً وَرَهْبَانِیَّهً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاء رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ »«آنگاه به دنبال آنان «پیامبران خود را پى‏درپى آوردیم و عیسى پسر مریم را در پى [آنان] آوردیم و به او انجیل عطا کردیم و در دلهاى کسانى که از او پیروى کردند رافت و رحمت نهادیم و [اما] ترک دنیایى که از پیش خود درآوردند ما آن را بر ایشان مقرر نکردیم مگر براى آنکه کسب خشنودى خدا کنند با این حال آن را چنانکه حق رعایت آن بود منظور نداشتند پس پاداش کسانى از ایشان را که ایمان آورده بودند بدانها دادیم و[لى] بسیارى از آنان دستخوش انحرافند »[۱]

متصوفه بر این عقیده هستند که دین از سیاست جداست و درویشی با سیاست بیگانه است. که این کلام از زمان خلافت امویان رواج یافت و در قرون بعدی و با ظهور متصوفه (در قرن دوم هجری) تقویت یافت. در حالی که این ادعا با سیره قطعی امامان معصوم (علیهم السلام ) در تضاد آشکار است.در حالی که پیامبربزرگوار اسلام (ص) حکومت تشکیل دادند و جنگ‌های فراوانی نیز در همین راستا اتفاق افتاد .متصوفه نسبت به علی (ع) بسیار ابراز علاقه می کنند حال سوالما از ایشان این است که اگر شما مقتدای خود را علی بن ابی طالب علیه السلام می‌دانید چگونه دخالت های سیاسی ایشان در دوران قبل از خلافت و از آن بالاتر دوران خلافت ایشان را توجیه می کنید درحالیکه می دانیم آن حضرت امیرالمومنین علیه السلامدر تمام عرصه‌های سیاسی زمان خود حضور داشت و حتی مدتی منصب ظاهری خلافت را نیز قبول کردند. و در تمام آن بیست و پنج سالی که به دوره خانه‌نشینیایشان معروف است بسیاری از مشکلات حکومت اسلامی را رفع می کردند.

همین طور دیگر جانشینان ایشان نیز تا زمان مولا صاحب الزمان (عج) این سیره را ادامه داده اند . افراد مطلع و آگاه حتما میدانند که امام عصر (رواحنا له الفداه ) همانند خورشید پشت ابر مردم را از گرمای جان بخش خود بهرمند می سازند و در موقع لزوم حتی در برخی از تصمیم سازی های اساسی که به حیات جامعه ی اسلامی مربوط است دخالت می فرمایند که شاید از آن جمله پیام امام (ع) برای میرزای شیرازی در جریان تحریم تتون و تنباکو باشد .

ما مسلمانان بر این عقیده هستیم که خداوند حکیم است و بنا بر حکمت باید برنامه‌ای که برای زندگی بشر قرار می‌دهد از هر جهت کامل باشد و الا حکمت الهی زیر سوال می‌رود پس اسلام که دین کاملی است، صد در صد باید در مورد مسائل سیاسی نیز برنامه‌ای داشته باشد. که همین طور هم هست. اسلام که برای کوچک‌ترین کارهای فردی انسان برنامه دارد، چطور می‌شود برای امر مهمی مانند مسائل سیاسی که یک موضوع اجتماعی و مربوط به تمام افراد جامعه اسلامی است، برنامه‌ای نداشته باشد و نسبت به این امر بی‌تفاوت باشد، پس واضح است که با کمی تامل به نادرست بودن سخنان متصوفه در این بعد پی می‌بریم.

لازم به ذکر است متصوفه در زمانی که قدرت لازم را نداشته باشند بیشتر به این گونه سخنان روی می آورند اما در زمانی که از قدرت لازم برخوردار باشند نظرشان در مورد مسائل سیاسی عوض می‌شود مانند صفی الدین اردبیلی و جانشینانش که حتی به دنبال حاکمیت نیز بوده‌اند . در زمان ما نیز این چنین است اگر روزی متصوفه قدرت پیدا کنند که با حاکمیت مقابله کنند بدون شک چنین کاری را خواهند کرد .

از دیگر فعالیت‌های متصوفه برای فریب افراد و شبهه‌افکنی در ذهن افراد، ‌استفاده گزینشی از کلام دو پهلو و یا چند جانبه علما و بزرگان تشیع، در اثبات دعاوی خویش است. مانند استفاده از کلمه صوفی، که در کلام و کتب برخی از بزرگان آمده است. بر هیچ فرد آگاهی پوشیده نیست که کلمه صوفی یک مشترک لفظی است که در ادبیات عرفانی معنای متفاوتی دارد. یا مانند کلمه مولی در ادبیات تشیع یک مشترک لفظی است که دارای معانی و مصادیق متفاوتی دارد مانند :(خداوند، حضرت علی علیه السلام، فردی که غلامی را مالک است، استاد و…) حال ما بگوییم هر کجا که لفظ مولی آمد بگوییم فقط خداست در این صورت وقتی ما می‌گوییم مولی امیرالمومنین، یعنی امیرالمومنین خدای ماست یا این که بگوییم هرجا لفظ مولی آمد بگوییم خدا نیست بلکه منظور حضرت علی علیه السلام است که باز هم، با تعبیرات غلط مواجه می‌شویم. بلکه باید مشترک لفظی را نسبت به مقتضای حال متکلم و مقتضای حال مخاطبش و مفهوم کلی کلام متوجه شد.

همین عدم توجه به مسئله اشتراک لفظی افرادی که اهل فن و تحقیق نباشند به راحتی فریب می دهد ، زیرا هر کجا که لفظ صوفی ببیند، گمان می‌کنند که منظور همین دراویش هستند. از این نوع کلمات و جملات چند پهلو در سخن بزرگان بسیار است. که بکار گیری این الفاظ مشترک بجای یکدیگر خود یک حربه و وسیله فریب افراد به سوی درویش مسلکی غیر دینی می‌شود.

فقر و درویشی چیست؟ راه‌های فریب و جذب افراد به درویشی؟

از اولین فعالیت‌هایی که بر روی افراد تازه وارد به درویشی انجام می‌دهند، این است که به آن‌ها می‌گویند کتاب شریف مصباح الهدایه حضرت امام خمینی(ره)را مطالعه کنند. این کار را نیز از باب استفاده از کلمات چند جانبه بزرگان، برای اثبات مدعای خویش انجام می‌دهند. حال چه کسی می‌تواند کتاب شریف مصباح الهدایه امام(ره)را مطالعه کند و متوجه شود؟

کسی می‌تواند کتاب مصباح الهدایه امام(ره) را متوجه شود که حداقل اسفار ملاصدرا را مطالعه کرده باشد و آن را فهمیده باشد و نیز چند سالی در باب عرفان نظری را نزد استاد راه پیموده ای شاگردی کرده باشد و بعد از آن هم باید به سبک ادبیات عرفانی امام خمینی (ره) آشنا باشد، بنابراین فردی که می‌خواهد کتاب امام (ره) را متوجه شود باید تماما بر حکمت و عرفان نظری تشیع مسلط باشد تا اندکی از دریای معارف امام خمینی (ره) را بفهمد. که البته فقرا و مشایخ غالبا بر این امور مطّلع نیستند و هرگونه برداشت خود و القاء نادرست مشایخ را نظر آن بزرگان می‌پندارند. مانند این که آیه قرآن را که خداوند می فرماید: «نزدیک نماز نشوید» را برداشت کنند ولی ادامه آیه که می‌گوید: «در حالی که مست هستید» را رها کنند. پشتوانه فقهی و شرعی و مَشی سلوکی این بزرگان را رها کرده و به برداشت غلط خود از کتب ایشان بسنده کنند.



[۱]. سوره مبارکه حدید آیه ۲۷

تصوف – بخش دوم

دو علت عمده انحطاط متصوفه‏

اولا: هر شانى از شؤون زندگى که عامه مردم با آن سر و کار دارند وقتى اقبال نفوس نسبت به آن زیاد شد، و مردم عاشقانه به سوى آن گرویدند، قاعده کلى و طبیعى چنین است که عده‏اى سودجو و حیله‏باز خود را در لباس اهل آن مکتب و آن مسلک در آورده، و آن مسلک را به تباهى مى‏کشند و معلوم است که در چنین وضعى همان مردمى که با شور و عشق روى به آن مکتب آورده بودند، از آن مکتب متنفر مى‏شوند.                    

 ثانیا: جماعتى از مشایخ صوفیه در کلمات خود این اشتباه را کردند که طریقه معرفت نفس هر چند که طریقه‏اى است نو ظهور، و شرع مقدس اسلام آن را در شریعت خود نیاورده، الا اینکه این طریقه مرضى خداى سبحان است، و خلاصه این اشتباه این بود که من در آوردى خود را به خداى تعالى نسبت دادند، و دین تراشیدن و سپس آن را به خدا نسبت دادن را فتح باب کردند، همان کارى را کردند که رهبانان مسیحیت در قرنها قبل کرده و روشهایى را از پیش خود تراشیده آن را به خدا نسبت دادند، هم چنان که خداى تعالى ماجراى آنان را نقل کرده و مى‏فرماید:” وَ رَهْبانِیَّهً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها”[۱].

        اکثریت متصوفه این بدعت را پذیرفتند و همین معنا به آنها اجازه داد که براى سیر و سلوک رسم‏هایى و آدابى که در شریعت نامى و نشانى از آنها نیست باب کنند، و این سنت تراشى همواره ادامه داشت، آداب و رسومى تعطیل مى‏شد و آداب و رسومى جدید باب مى‏شد، تا کار بدانجا کشید که شریعت در یک طرف قرار گرفت و طریقت در طرف دیگر، و برگشت این وضع بالمال به این بود که حرمت محرمات از بین رفت، و اهمیت واجبات از میان رفت، شعائر دین تعطیل و تکالیف ملغى گردید، یک نفر مسلمان صوفى جائز دانست هر حرامى را مرتکب شود و هر واجبى را ترک کند، (و خانقاه و زاویه جاى مساجد را بگیرد، خواننده محترم اگر سفر نامه ابن بطوطه را بخواند، مى‏بیند که در هر شهرى بنائى بنام زاویه بر پا بوده، و از موقوفاتى که داشته اداره مى‏شده، و صوفیان از هر جا وارد آن شهر مى‏شدند، در آن زاویه‏ها منزل مى‏کردند” مترجم”)، کم کم طائفه‏اى بنام قلندر پیدا شدند، و اصلا تصوف عبارت شد از بوقى و منتشایى و یک کیسه گدایى، بعدا هم به اصطلاح خودشان براى اینکه فانى فى اللَّه بشوند، افیون و بنگ و چرس استعمال کردند[۲].

        به هر حال این چنین، زمینه شکل گیری تصوف در اسلام فراهم آمد. و با گذشت زمان برای رهائی از انتسا این اندیشه و سلیقه اموی، به هر شکل ممکن در اسلامی سازی تصوف کوشیدند. ولی هنوز با مشکلی مواجه اند که تحت هیچ ادعائی نمی توانند آن را از میان بردارند[۳].

       در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم شخصی به نام ابوهاشم کوفی، تصوف را از شاهزاده نصرانی گرفته و بعد برای اولین بار این گردونه را به راه انداخت و وقتی به عرض امام صادق علیه السلام می رسانند شخصی با چنین عقیده ای مدعی تصوف شده است، می فرمایند:«او عقیده ای سخت تباه داشت و هم او بود که مذهبی به نام تصوف را بدعت نهاد»؛ امام صادق علیه السلام آورنده تصوف را آن چنان معرفی      می کند و تصوف را بدعتی دانسته که برای هدم دین محمدی وارد اسلام کرده اند حتی آن را به تصوف شیعه و سنی هم تقسیم نمی کنند که بعضی برای سروسامان دادن به تصوف چنین طرحی را ریخته اند؛ ولی تصوف جایگاهی در تشیع نداشته و ندارد، بلکه سردمداران تصوف در این اواخر موجب شده اند تصوف با ماهیت سنی را با پسوند شیعه هم بشناسیم[۴].

      عوامل گوناگونی سبب شده اند که تصوف در میان اهل سنت نفوذ کند و اهل سنت نیز بستر مناسبی برای رشد و توسعه ی فرهنگ تصوف در جهان اسلام فراهم کنند که به برخی از این عوامل به طور خلاصه اشاره می گردد:

الف- دوری از خاندان وحی: حدیث نورانی ثقلین و احادیث دیگر راه صحیح را به مسلمانان نشان  می دهد و از آنجا که اهل سنت از نعمت پیروی خاندان وحی محروم مانده و راه انحراف را برگزیده اند و مبانی آنان بدون استفاده از دیدگاه اهل بیت علیهم السلام که طبق روایت ثقلین، عِل قرآن اند، شکل گرفته است، بستر مناسبی برای نفوذ و رشد افکار و اندیشه های ادیان و مذاهب، از آن جمله تصوف گردیده است و آنان در مقابل این تهاجم نتوانستند هیچ گونه دفاعی بکنند و از همان ابتدا تصوف را پذیرفتند و به راحتی در برابر آن تسلیم شدند.

        در حالی که اهل بیت علیهم السلام این فرقه را به شدت انکار می کردند و شیعیان را از پیروی از صوفیان برحذر می داشتند. احادیث فراوانی در این باره از ائمه علیهم السلام وارد شده به حدّی که شیخ حر عاملی صاحب کتاب وسائل الشیعه، کتاب مستقلی به نام الاثنی عشریه در ردّ و مذمّت صوفیان مبتنی بر این روایات نوشته است.

ب- تساهل و تسامح: دومین عامل نفوذ صوفیه، روحیه «تساهل و تسامح» حاکمان اهل سنت است که در پذیرش و گسترش اندیشه های وارداتی در میان اهل سنت نقش عمده ای داشته اند. در همان ابتدا که اندیشه ی اهل سنت در مخالفت خاندان وحی شکل می گرفت، کعب الاحبار یهودی در بین آنها نفوذ نمود و اسرائیلیات را در میان روایات اسلامی جاسازی کرد. این شخص یهودی جایگاه رفیعی نزد آنان داشت. همین روش در دوران امرای بعدی نیز ادامه یافت. صوفیه از این فضا استفاده کردند و توانستند عقاید و اندیشه های خود را در میان آنان تثبیت نمایند.

ج- وجود روایات هم سو با عقاید صوفیه: سومین عامل توسعه ی صوفیه در میان اهل سنت وجود روایات هم سو با عقاید و باورهای تصوف در منابع روایی اهل سنت است. استفاده از این گونه روایات توسط صوفیان در مشروع نشان دادن باورهایشان، نقش مهمی در پذیرش صوفیان از طرف اهل سنت داشته است.

د- اختلاف و تضاد فاحش در فتاوای مذاهب اربعه ی اهل سنت: صوفیه از این اختلافات بهره برده، در مقام توجیه کارهای غیر مشروع خود به یکی از این فتاوی تمسک می جویند. در نزد اهل سنت فتاوای مذاهب اربعه حجت است و رجوع از یکی به دیگری مانعی برای آنان ندارد؛ مثلاً غنا که از ارکان مهم تصوف است و در مراسم مختلف از آن استفاده می شود، بنابر فتاوای برخی از مذاهب اهل سنت، مانند مالکیه، مباح شمرده شده است.

       لکن عقاید شیعه به برکت روایات معصومین علیهم السلام در کنار قرآن کریم، دارای حصار محکمی است و هیچ نوع اندیشه ی انحرافی و عقیده ی باطلی در آن راه نمی یابد[۵].

 

 

ماهیت تصوف

       از آنجا که شیطان مترصد است که به انواع حیله و مکر مردم را از راه حق گمراه گرداند، طایفه‏اى را به انتساب اصحاب صفه، فریب و رشته تصوف را بدستاویز شیاطین انسى جعل، و جماعت بسیارى را منحرف، و فرق بى‏شمار هویدا گردانیده، غافل از آنکه رویه این طایفه با اصحاب صفه تباین کلى دارد.

مرحوم ثقه الاسلام مقدس اردبیلى در حدیقه الشیعه شرح مفصلى در اقسام و عقاید آنها بیان، و بیست و دو فرقه عنوان فرمود: حلولیه، مشارکیه، شمراخیه، منصوریه، زراقیه، واصلیه، حبیبیه، ولایتیه، وحدتیه، مباحیه، ملامتیه، مدحوریه، واقفیه، عشاقیه، کاملیه، الهامیه، تلقینیه، جوریه، نوریه، باطنیه، جمهوریه، تسلیمیه، شیعه باید متفرس باشد و فریب نخورد. و بدانکه احادیث از ائمه معصومین در مذمت آنها وارد شده و مقدس اردبیلى چهل حدیث روایت نموده از جمله:در عیون- از حضرت رضا علیه السّلام: من ذکر عنده الصّوفیّه و لم ینکره بلسانه او قلبه فلیس منّا و من انکرهم فکانّما جاهد الکفّار بین یدى رسول اللّه.

       هرکه ذکر شود نزد او صوفیه و انکار نکند ایشان را به زبان یا به قلبش، پس نیست از ما. و هر که انکار نماید، چنان است که جهاد نموده در حضور پیغمبر صلى اللّه علیه و آله.

       و محمّد بن ابى نصر گوید: یکى از اصحاب، خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کرد: ظاهر شده در این زمان قومى و آنها را صوفیه نامند، چه مى‏فرمائید در باره آنها؟ فرمود: بتحقیق آنها دشمن ما باشند. هر که میل کند به آنها، از آنها بوده و محشور شود با آنها. و زود است قومى ادعاى محبت ما نمایند، و حال آنکه مایل به این طایفه و متشبه به آنها و لقب آنها را به خود گذارند، و تأویل کنند اقوال آنها را. پس هر که مایل به آنها شود از ما نیست و ما از او برى هستیم، و هر که انکار آنها نماید مانند کسى باشد که جهاد نموده در رکاب پیغمبر[۶].

       وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ: و چیست و چه غرض است شما را اینکه نخورید از آنچه یاد کرده شده بر آن اسم خداى تعالى در وقت ذبح او، و چه منع است براى شما اى مؤمنان که آنچه حلال است نخورید وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ: و حال آنکه بتحقیق تفصیل و تبیین نموده براى شما آنچه حرام گردانیده بر شما. آیه شریفه اشعار است بر رد فرقه متصوفه که ترک حیوانى کنند به هواى نفس، و حال آنکه خداوند حلال فرموده خوردن محللات را إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ: مگر آنچه مضطر و بیچاره شوید از خوردن محرمات. چه این نیز حلال است شما را عند الضروره بقدر سدّ رمق به مذهب امامیه وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ: و بدرستى که بسیارى از مردمان هر آینه گمراه مى‏کنند مردم را در تحلیل حرام، مانند مشرکین به خوردن مردار، و تحریم حلال، مانند برخى از صوفیه در ترک حیوانى در صورتى که این عادات بِغَیْرِ عِلْمٍ: بدون علم و دانش و حجت و دلیلى باشد، بلکه صرف هواى نفس و مشتهیات شیطانى است إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ: بدرستى که پروردگار تو داناتر است به آنها که از حد، تجاوز، و از حق به باطل عدول نمودند، و از حلال به حرام میل کردند. پس آنها را بر وفق اعمال جزا خواهد داد[۷]. و بعضى از علماء فرموده که: ورود بعضى الفاظ مستلزم نیست جواز مشتقات آن را، پس جایز نیست اطلاق «یا معلم» اگرچه وارد شده: و علّم ادم الاسماء. بعد از آن توعید فرماید ملحدین را که: سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ: زود باشد که جزا داده شوند ملحدان بجزاى آنچه عمل مى‏کنند.

        علماء امامیه به این آیه شریفه استدلال فرموده بر آنکه جایز نیست تسمیه حق تعالى مگر به نامى که ذات مقدس خود را بدان نام توصیف فرموده. و ایضا نهى صریح است بر ترک معاشرت و مصاحبت کسانى که ملحد، و طریق انحراف را در اسماء الهى طریق و مسلک خود قرار داده، مانند جماعتى از صوفیه: لاف عرفان زنند، نه از راه و رسم خبرى، و نه از خدا و پیغمبر اثرى، شطح و طاماتى بهم ساخته، و ترهاتى بهم بافته، عوام بیچاره را فریب دهند، دعوى کشف و کرامات نمایند، هزله گوئى و نغمات و ترنمات و مطرب و سرود دوست داشته، آن فعل قبیح مذموم را پیشه خود قرار داده، جلقه زنند، و کلمات «لا اله الّا اللّه» را با تقطیعات موسیقیه خوانند، شعرها و ابیاتى در آن میان با ترجیع و طرب سرودند، به گمان باطل خود به این ترتیبات، مقام سیر و سلوک را دارا شوند، هیهات هیهات! و احادیث بسیار در مذمت آنها وارد شد[۸].

       محمد بن الحسین گوید: با حضرت امام على النقى علیه السّلام بودم، در مسجد پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم. پس آمدند جماعتى از اصحاب از جمله آنها أبو هاشم جعفرى بود، مردى بلیغ، و منزلتى خدمت حضرت داشت. بعد داخل شدند جماعتى از صوفیه و در طرفى حلقه زده نشستند، و به لا اله الّا اللّه مشغول شدند. پس امام علیه السّلام رو به اصحاب نموده فرمود:

       التفات نکنید به این خدعه کنندگان، که ایشان خلیفه‏هاى شیاطینند، و خراب کنندگان قواعد دین، اظهار جهد کنند براى آسایش جسم خود، تهجد نمایند براى صید عوام کالانعام (یا براى ربودن کباب و گوشتها)، گرسنگى عمرى خورند تا رام نمایند براى پالان، خرى چند را. تهلیل نگویند مگر براى فریب مردم، کم نخورند مگر براى پر کردن کاسه‏هاى بزرگ و ربودن قلوب احمقان، تکلم نمایند با مردم به اظهار خود در دوستى خدا و مى‏اندازند آنان را نرم نرم و پنهان در چاه گمراه خود، اوراد آنها رقص کردن و دست زدن، و اذکارشان سرائیدن و غنا خواندن است.متابعت نکند ایشان را مگر سفهاء، و معتقد آنها نشود مگر حمقا. پس هر کس برود به زیارت ایشان در حال حیات و ممات، گویا رفته است به زیارت شیطان و عبادت بتان. و هر کس یارى و مدد نماید یکى از آنها را، مثل آنست که یزید و معاویه و أبا سفیان علیهم اللعنه را یارى کرده. مردى از اصحاب عرض نمود: اگرچه معترف به حقوق شما باشد؟

        حضرت نظر غضبانه نموده فرمود: این گفتار را واگذار، آن کس که معترف به حقوق و امامت ما باشد، نرود به عقوق و مخالفت ما. آیا نمى‏دانید این طایفه پست‏ترین طوایف صوفیه‏اند و تمام صوفیه مخالف ما و طریقه ایشان مغایر طریقه ما مى‏باشد، و اینان همانا نصارى و مجوس این امّتند که جهد و کوشش کنند در خاموش کردن نور خداى تعالى، و حال آنکه خدا تمام فرماید نور خود را اگرچه کاره باشند کافران[۹].

       از آنجائى که راهزنان دین و مبتدعان در شریعت سید المرسلین همیشه مترصدند که دست آویزى یافته، مردم را از راه حق گمراه گردانند، براى پیشرفت مقاصد شنیعه به آیات قرآنى تمسک جویند از جمله طایفه‏اى که ترک نماز و روزه و احکام شرعیه را نموده، نه حلال دانند نه حرام، گویند:

      این عبادات براى تهذیب اخلاق و معرفت و یقین است، و چون یقین و حقیقت حاصل شد شریعت باطل شود! یا للعجب از این عقیده ضاله مضله، نام صوفى و درویش بر خود نهند، و تمام ملل عالم را ننگین کنند، ایشان را نه از راه و رسم دینى اثرى، و نه از خدا و پیغمبر خبرى. بعضى را اعتقاد آنکه نگاه به کتابهاى علوم دینیه حرام مگر کتابى که در علم تصوف باشد، و معرفت جز به تلقین مرشد حاصل نشود. جمعى به خانه ضعفا رفته مانند شیطان وسوسه کنند. بعضى در بازارها درب دکانها نشسته با کسانى که از قواعد دینى بى‏خبرند مذاکره و به سالوسیها فریب دهند. جمعى ادعاى شهود و کشف. و عده‏اى خود را با هر طایفه محسوب و با هر گروهى به مذاق او تکلم کنند. خلاصه داستان آنها بسیار و ناهنجاریهاى آنها بیشمار، و البته شخص متدین متقى، از معاشرت این جماعت پرهیز نماید.

      مقدس اردبیلى رحمه اللّه از سید مرتضى رازى و شیخ مفید رحمه اللّه به واسطه نقل نموده از محمد بن الحسین که از خواص اصحاب چند امام است گفت:

خدمت امام على النقى علیه السّلام بودم، جماعتى وارد مسجد پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، حلقه زده مشغول ذکر شدند. حضرت روى به اصحاب و فرمود:

التفات نکنید به این فریبندگان، که اینها خلفاء شیطان و مخرب قواعد دینند، اظهار زهد کنند براى آسایش جسمها، بیدارى کشند به جهت شکار عوام، گرسنگى خورند عمرى تا رام نمایند براى پالان خرى چند را، لا اله الا اللّه نگویند مگر براى فریب مردمان، کم نخورند مگر براى پر کردن کاسه‏هاى بزرگ، با مردمان تکلم کنند به مذاق خودشان در محبت و مى‏اندازند ایشان را کم کم به ضلالت، اوراد آنها رقص و کف، اذکارشان سرود و غنا تا آنکه فرمود: هر کس به زیارت یکى از آنها رود مانند آنست که زیارت شیطان رفته.

      یکى از صحابه عرض کرد: اگرچه معترف به حقوق شما باشد؟ حضرت نگاه غضبناک و فرمود: مگر نمى‏دانى اینها بدترین صوفیه، و صوفیه تمام مخالف ما، و طریق آنها غیر طریق ما باشد[۱۰]

      عقائد باطل، بدعتهاى خانمان برانداز، مکتبهاى باطل، همه نتیجه دروغهایى است که بر خدا و رسول بسته‏اند، تصور کنید در دروغهایى که علماء یهود و نصارى جعل کرده و مردم را از پیروى اسلام بازداشتند، دروغهایى که به وسیله معاویه، ابو هریره، سلاطین اموى و عباسى به رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله نسبت داده شد تا حق را در صورت باطل و باطل را در صورت حق ظاهر نمودند، در تاریخ مشهور است که معاویه پول کلانى به «سمره بن جندب» داد که روایت کرد آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ …»[۱۱] درباره عبد الرحمن بن ملجم لعین و آیه «… أَلَدُّ الْخِصامِ …»[۱۲] درباره على بن ابى طالب علیه السّلام است. براى روسیاهیهاى ابو هریره و امثال او لازم است به کتابهاى مخصوص رجوع نمود. صوفیه و امثال آنها نیز در دروغ بستن به خدا و رسول مشهور مى‏باشند. قرآن مجید بارها این گونه اشخاص را تهدید کرده است «وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ»[۱۳]  «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ[۱۴]» [۱۵].

       69شگفت‏انگیز اینکه بعضى از مسیحیان شرقى با الهام از” وحدت وجود صوفیه” خواسته‏اند توحید در تثلیث را با منق” وحدت وجود” تطبیق دهند، ولى ناگفته پیدا است که اگر کسى عقیده نادرست و انحرافى وحدت وجود را بپذیرد باید همه موجودات این عالم را جزئى از ذات خدا بداند بلکه عین او تصور کند در این موقع سه‏گانگى معنى ندارد، بلکه تمام موجودات از کوچک و بزرگ، جزء یا مظهرى براى او مى‏شوند، بنا بر این تثلیث مسیحیت هیچگونه ارتباطى با وحدت وجود نمى‏تواند داشته باشد اگر چه در جاى خود وحدت وجود صوفیه نیز ابطال شده است[۱۶]

«بِیَوْمِ الدِّینِ حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ‏”[۱۷] ما همواره روز رستاخیز را تکذیب مى‏کردیم تا اینکه یقین (مرگ ما) فرا رسید”. از اینجا روشن مى‏شود که آنچه از بعضى از صوفیه نقل شده که آیه فوق را دستاویزى براى ترک عبادت قرار داده‏اند و گفته‏اند” آیه مى‏گوید: عبادت کن تا زمانى که یقین فرا رسد، بنا بر این بعد از حصول یقین نیازى به عبادت نیست”! گفتار بى اساس و بى‏پایه‏اى است، چرا که اولا: به شهادت بعضى از آیات قرآن که در بالا اشاره کردیم یقین به معنى مرگ است، که هم براى مؤمنان و هم براى دوزخیان، براى همه خواهد بود.

ثانیا: مخاطب به این سخن، پیامبر ص است، و مقام یقین پیامبر بر همه محرز است آیا کسى مى‏تواند ادعا کند که داراى مقام یقین از نظر ایمان نبوده است.

و ثالثا: تواریخ متواتر نشان مى‏دهد که پیامبر ص تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترک نگفت و على ع در محراب عبادت کشته شد، و همچنین سایر امامان[۱۸].

       اما این که ذنب به همان معنى ظاهرى کلمه بوده باشد، چیزى است که با مقام پیامبران تناسب و شایستگى ندارد، مخصوصا با پیامبرى که مقامش از دیگران برتر و منزلتش در نزد خدا بالاتر است، و حاشا للَّه که رسولى را به رسالت برگزیند که مرتکب گناه شده باشد، چنان که این گفته نیز مبتنى بر خطا است که بگوییم:

    خدا دستخط آمرزش به رسولش بخشیده است، زیرا چگونه ممکن است بدون علت توضیح دهنده از کسى رفع مسئولیت شود؟؟ مگر بین خدا و یکى از بندگانش قرابتى وجود دارد تا در حق او چنین کند؟ مگر در شأن رسولش نگفته است: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ و اگر گفته‏هایى را به دروغ به ما نسبت دهد او را به دست راست خواهیم گرفت و سپس رگ گردن او را قطع خواهیم کرد پس از میان شما هیچ کس نمى‏تواند از این کار جلو گیرد»[۱۹].

          آرى، بعضى از فرقه‏هاى صوفیه بر این اعتقادند که انسان به درجه‏اى از بندگى و فهم مى‏رسد که مسئولیت از او برداشته مى‏شود، حتى یکى از آنان به پیروان خود گفته است: بر شما هنوز واجب است که نماز بخوانید، ولى من به مقامى بالاتر از نماز رسیده‏ام! اسلام براى مسئولیت پایانى جز به یقین نمى‏شناسد، و این قرآن است که به رسول خدا- با آنکه به غایت کمال بشرى رسیده- مى‏گوید که تو به نماز و تقرب به خداى عزّ و جلّ پیش از آنچه بدان رسیده‏اى نیازمندى: أَقِمِ الصَّلاهَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَهً لَکَ عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً به پاى دار نماز را (به هنگام خودش) از هنگام در گشتن خورشید تا تاریکى شب، و به پاى دار قرآن خواندن در سپیده دم را که قرآن فجر گواهى شده است، و مقدارى از شب بیدار باش و به خواندن نماز مستحبّ بپرداز، باشد که پروردگارت تو را به مقامى پسندیده برگزیند»[۲۰]

و قرآن در این سوره مى‏گوید: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ براى آن که خدا گناه تو را از پیش و پس (از اسلام) بیامرزد.

      مقصود از غفران در این جا از طریق وعده است و حتمى و الزامى نیست، و اگر چنین مى‏بود لازم مى‏آمد که این آیه کریمه تغییر پیدا کند[۲۱].

 

تفاوت شریعت با طریقت

دل مغز حقیقت است تن پوست ببین                                در کسوت روح صورت دوست ببین

هر  ذره  که  او   نشان   هستی  دارد                                یا  سایه  نور  است  یا  اوست   ببین[۲۲]

    شریعت در لغت به معنای راه است و به راه ورود به رودخانه برای برداشتن آب نیز گفته        می شود؛ و در اصطلاح بر احکامی اطلاق می شود که خداوند برای بندگان خویش قرار داده تا با ایمان و عمل به آنها سعادت دنیوی و اخروی آنان تأمین شود.

صوفیه معتقدند که شریعت مانند پوست است و طریقت مغز او؛ و خود طریقت نسبت به حقیقت به منزله ی پوست است؛ و شریعت و طریقت هر دو وسایل و اسباب وصول حقیقت اند. . می گویند: غرض از شرایع و اعمال و عبادات ظاهری و باطنی قرب و وصول به حق است؛ و سالک چون به متابعت اوامر و نواهی به نهایت و کمال وصول می رسد و در بحر وحدت محو و مستغرق شده و از آن استغراق و بیخودی مطلق بار دیگر به ساحل و مرتبه ی عقل باز نیامده و مسلوب العقل گشته، به اتفاق اولیا و علما، تکالیف شرعیه و عبادات از این طایفه ساقط است؛ چون تکالیف بر عقل است.

       این ادعا هیچ گونه مبنای شرعی و عقلی ندارد و مورد قبول فقهای عظیم الشأن شیعه نیست و بهترین خلق یعنی پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم که فرد کامل بود و به مقام قاب قوسین او ادنی رسیده بود، تکالیف داشت. برخی از فقهای مدرسه اهل بیت علیه السلام به زبان آوردن لغت طریقت و حقیقت و قول به عشق حقیقی و مکاشفات عرفانیه و نظایر این ها را از بدعت های مهلکه شمرده اند.

      بدیهی است این ادعای صوفیه را هیچ مسلمانی نمی تواند بپذیرد؛ زیرا اوامر و نواهی معین شده در شرع دارای مصلحت است و هیچ کس در هیچ مقام و مرحله ای از تکالیف شرعی معاف نیست و مقام عبودیت و بندگی اقتضای تکلیف را دارد و معافیت فقط برای اطفال، دیوانگان و بیمارانی است که توان عمل به تکلیف را نداشته باشند. علاوه بر این هیچ کس در عبودیت و بندگی نمی تواند به مرحله انبیا و ائمه و خصوصاً پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم برسد و شناخت آنان از خداوند در حدّی است که برای هیچ کس دیگر ممکن نیست و سیره ی عملی آنها برای همه ی مسلمین حجّت است، هیچ گاه عمل به شریعت را ترک ننمودند.

       طریقت به یک سلسله آموزش های رفتاری که یک صوفی در خانقاه زیر نظر مرشد و پیر می بیند گفته می شود. اما «حقیقت» آخرین حدی است که صوفی طالب آن است و سرمنزل مقصود و نهایتی است که تصوف به آن منتهی می شود؛ به این معنا که صوفی همه ی ریاضت ها را تحمل می کند تا به این حدّ که غرض و غایت اوست برسد. در حالی که هر دو ادعا، مخالف عقاید و باور های اسلامی اند. از پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم روایت شده که می فرمایند:«ما عرفناک حق معرفتک» و از ائمه ی اطهار علیهم السلام نقل شده که هیچ کس نمی تواند به کنه ذات باری تعالی برسد.

       پس طریقت و حقیقت که صوفیان نسبت به این دو مرحله ادعای پیروی از امام علی علیه السلام را دارند، اصلاً مورد تأیید ائمه علیه السلام نیست و از بدعت هایی است که صوفیه برای رهایی از عمل به شریعت به وجود آورده اند. ادعای پیروی از ائمه علیه السلام در مرحله طریقت و حقیقت، خود از دروغ هایی است که صوفیه برای نفوذ در میان پیروان و دوستان اهل بیت علیهم السلام گفته اند تا از این طیق بتوانند خودشان را شیعه و پیرو اهل بیت معرفی نمایند و بدین وسیله عقاید و افکار انحرافی خویش را در میان شیعیان گسترش دهند. چگونه ممکن است که در مرحله ی «شریعت» ابوحنیفه، مالک، احمد بن حنبل و شافعی که در جهت مخالف ائمه علیهم السلام قرار دارند تقلید نمایند و در مرحله ی «طریقت» و «حقیقت» که بدعت خودشان است مدّعی پیروی از امام معصوم علیهم السلام باشند[۲۳]؟ 

       پیروان این مکتب معتقدند که راه به سوى کمال انسانى و دست‏یابى بر حقائق معارف منحصر در این است که آدمى به طریقت روى آورد، و طریقت (در مقابل شریعت) عبارت است از نوعى ریاضت کشیدن در تحمل شریعت که اگر کسى از این راه سیر کند، به حقیقت دست مى‏یابد، و بزرگان این مکتب چه شیعیان و چه سنیان سند طریقت را منسوب کرده‏اند به على بن ابى طالب (ع)[۲۴]. و اما آنچه که کتاب و سنت- که راهنماى به سوى عقلند- در این باب حکم مى‏کند این است که در ما وراى ظواهر شریعت حقائقى هست که باطن آن ظواهر است، این معنا از کتاب و سنت قابل انکار نیست، و نیز این معنا درست است که انسان راهى براى رسیدن به آن حقائق دارد، لیکن راه آن به کار بستن همین ظواهر دینى است، البته آن طورى که حق به کار[۲۵] بستن است نه به هر طورى که دلمان بخواهد و حاشا بر حکمت پروردگار که حقایقى باطنى و مصالحى واقعى باشد، و ظواهرى را تشریع کند که آن ظواهر بندگانش را به آن حقائق و مصالح نرساند، آرى همیشه گفته‏اند که ظاهر عنوان باطن، و طریق رسیدن به آن است، و باز حاشا بر خداى عز و جل که براى رساندن بندگانش به آن حقائق طریق دیگرى نزدیک‏تر از ظواهر شرعش داشته باشد، و آن طریق را تعلیم ندهد و به جاى آن یا از در غفلت و یا سهل‏انگارى به وجهى از وجوه ظواهر شرع را که طریق دورترى است تشریع کند، با اینکه خود او تبارک و تعالى فرموده:” وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ”[۲۶]، پس این کتاب و این شریعت هیچ چیزى را فروگذار نکرده.

       حاصل سخنان ما این شد که طریق بحث پیرامون حقائق و کشف آن منحصر در سه طریق است، یا از راه ظواهر دینى کشف مى‏شود، و یا از طریق بحث عقلى، و یا از مسیر تصفیه نفس، و مسلمانان هر طائفه یکى از این سه طریق را سلوک کرده‏اند، در حالى که بطور قطع یکى از این سه راه حق و درست است، و آن دوى دیگر باطل است، براى اینکه این سه طریق خودشان یکدیگر را باطل مى‏دانند، و بینشان تنازع و تدافع هست، و در مثل مانند سه زاویه یک مثلث‏اند، که هر قدر یک زاویه از آن سه را گشادتر کنى دو زاویه دیگر تنگ‏تر مى‏شوند، و به عکس هر قدر آن دو زاویه را گشادتر کنى این یک زاویه را تنگ‏تر کرده‏اى، و اختلاف این سه طریق بطور مسلم در کیفیت تفسیر قرآن نیز اثر دارد، و تفسیرى که یک متدین و متعبد به ظواهر دین براى قرآن مى‏کند، با تفسیرى که یک فیلسوف و یک صوفى مى‏نویسد اختلاف فاحشى دارد، هم چنان که این اختلاف را به عیان در تفاسیر مشاهده مى‏کنیم و احساس مى‏کنیم که هر مفسرى مشرب علمى خود را بر قرآن تحمیل کرده و نخواسته است بفهمد که قرآن چه مى‏گوید، بلکه خواسته است بگوید قرآن نیز همان را مى‏گوید که من مى‏فهمم، البته اینکه گفتیم هر مفسر کلیت ندارد، مفسرینى انگشت شمار نیز هستند که از این خطا مبرا بوده‏اند.

       در سابق توجه فرمودید که کتاب آسمانى- قرآن عزیز- از این سه طریق آنچه که حق است تصدیق کرده، و باطلش را باطل دانسته و حاشا که در این سه طریق باطن حقى باشد و قرآن آن را نپذیرد و ظواهر قرآن با آن موافقت نداشته باشد، و حاشا بر اینکه در ظاهر و باطن قرآن حقى باشد که برهان عقلى آن را رد کند، و نقیض آن را اثبات نماید[۲۷]

          عموم صوفیه یا اکثر آنان میگویند: هیچ راهى براى معرفت، علم بخدا وحیى خدا، شریعت و اسرار شریعت نیست مگر بوسیله ایمان و تقوا. پس کسى که از خدا بترسد خدا به وى معرفت میدهد و شریعت و أحکام آنرا به او یاد میدهد، نسبت به آخرت و هول و عذاب آن معرفت پیدا میکند، قرآن و حدیث را بدون اینکه درسى خوانده باشد مى‏فهمد. آنان این علم را علم لدنّى مینامند، از جمله دلیل‏هائى که براى این مدعا آورده‏اند همین قسمت از این آیه است که میفرماید:وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ[۲۸]. ولى لفظ این آیه از دلالت بر این مدعا ابا میکند. چرا!؟ زیرا اگر این استدلال صحیح بود میبایستى کلمه: یُعَلِّمُکُمُ بوسیله کلمه: اتَّقُوا که امر است مجزوم شود. و از طرفى هم باید: (فاء) بر سر جواب: اتَّقُوا یعنى کلمه: وَ یُعَلِّمُکُمُ» داخل شود، نه (واو) تا جواب و جزاى شرط باشد، و … من نمیدانم صوفیه چگونه یک چنین ادعائى را میکنند و حال آنکه از پیغمبر عالیقدر اسلام صلّى اللّه علیه و آله روایات متواترى وارد شده: (اطلبوا العلم و لو بالصین) یعنى طلب علم و دانش نمائید و لو اینکه براى علم و دانش بمملکت چین بروید.

       تصرف علم غیبى که گروهى از صوفیه میگویند: «وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ»[۲۹] این آیات دلیل قاطعى هستند بر فساد قول صوفیه که میگویند: علوم غیبى در نفس انسانى که ریاضت بکشد منعکس میشوند. آنان یک چنین انعکاسى را علم لدنى مینامند. من نمیدانم: صوفیه چگونه بین ایمان بخدا و رسالت محمّد صلى اللّه علیه و آله و اعتقاد به این علم لدنّى جمع میکنند!؟

      شگفت‏آورتر از این موضوع سخن ابن عربى است که در جزء سوم کتاب فتوحات مکیّه، باب- ۳۱۱- میگوید: کسیکه خالصا مخلصا خدا را دوست داشته باشد میتواند نفس خود را به هر نوع حقیقتى که بخواهد در آورد از قبیل اینکه به: حیوان، یا درخت، یا سنگ: یا آب مبدل و محول شود. و این موضوع عملى هم شده است. زیرا بعضى از محبین این طریقه (صوفیه) نزد شیخ و مرشد رفت و نفس خود را در حضور مرشد به یک کف آب محول نمود!؟ هنگامى که به مرشد گفته شد: چرا فلانى که نزد تو آمد خارج نشد؟ پس او چه شد!؟ در جواب گفت: آن شخص همین آب است (که مى‏بینید)[۳۰].

                      

 

 

نتیجه

     در مذهب شیعه، گروه خاصی به نام«عرفا» که دارای فرهنگ و آدابی خاص و مخالف عامه ی مسلمین باشد، دیده نمی شود. همواره در میان شیعه کسانی بوده و هستند که هیچ امتیاز ظاهری با دیگران ندارند و در عین حال عمیقاً خدا ترس و اهل سیر و سلوک عرفانی اند. بیشتر فقها و مراجع معظم تقلید با پیروی از مکتب اهل بیت علیهم السلام از چنین سعادتی برخوردارند، لکن برخی از آنان از دیگران پیشی گرفته در اوج عرفان به معنای دقیق آن قرار گرفته اند؛ این علمای وارسته از نظر علمی هریک در فقه و اصول، مجتهد و در تفسیر و فلسفه و کلام صاحب نظر بوده اند. ریشه این گونه عرفان، در تعالیم اسلام و قرآن کریم و حدیث است.

عرفان صوفیانه که آغشته به بدعت های متعدد و اشعار عاشقانه، موسیقی، دل ربایی، عشق و تعشّق و امثال این امور ضددینی و معنویت است، هیچ شباهتی به عرفان اسلامی ندارد. عرفانی و الهی بودن حالات روحی و اعمال صوفیانه ی درویش ها اصلاً استدلال پذیر و اثبات شدنی نیست، بلکه بیشتر رفتار و حالاتشان شبیه دیوانگی، مستی و نشئه است که برخی در معتادان مواد مخدر و نشئه آور نیز به وضوح دیده می شود.

     بنابراین، نه حالات و نه کارهای خارق العاده ی ادعایی آنها هیچ یک دلالتی بر حقانیت و تأیید آنها از طرف خداوند ندارد.

 

 

 

فهرست منابع

بارفروش، عبدالرضا، آسیب شناسی عرفان، چاپ دوم، تهران: راه نیکان، ۱۳۸۹

توانا، جعفر، سرچشمه های تصوف، تهران: راه نیکان، ۱۳۸۶،

حسینى شاه عبدالعظیمى، حسین بن احمد،  تفسیر اثنا عشری، تهران: انتشارات میقات، ۱۳۶۳

رفیعی، حمیدالله، رحمت الله ضیایی، تصوف و جامعه، قم: انتشارات مرکز مدیریت حوزه ی علمیه قم، ۱۳۸۸،

عمادی شیرازی، مهدی، حسن بصری چهره جنجالی تصوف، تهران: سنائی،۱۳۸۴

عمید زنجانی، عباسعلی، تحقیق و بررسی در تاریخ تصوف، چاپ دوم، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷

قرشی، سید علی اکبر، تفسیر احسن الحدیث، چاپ سوم، تهران: انتشارات بعثت، ۱۳۷۷

مترجمان،تفسیر هدایت، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۷۷

مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۴

موسوى همدانى،سید محمد باقر،  ترجمه تفسیر المیزان، چاپ پنجم، ‏قم: انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۳۷۴

نجفی خمینی، محمد جواد، تفسیر آسان، تهران: انتشارات الاسلامیه، ۱۳۹۸ق

نعمت الله ولی، نعمت الله بن عبد الله، عباس خیاط زاده، محمد حماصیان، دیوان کامل حضرت شاه نعمت الله ولی، کرمان: خدمات فرهنگی کرمان



[۱]– سوره حدید(۵۷)/۲۷

[۲]– ترجمه تفسیر المیزان، ج ۵، ص ۴۵۸

[۳] – جعفر، توانا، سرچشمه های تصوف، ص ۳۸-۴۴

[۴]– مهدی، عمادی شیرازی، حسن بصری چهره جنجالی تصوف، تهران: سنائی،۱۳۸۴، ص ۱۶-۱۷

[۵]– حمیدالله، رفیعی،رحمت الله ضیایی، تصوف و جامعه، ص۱۵۳-۱۵۶

[۶]حسین بن احمد، حسینى شاه عبدالعظیمى، تفسیر اثنا عشری، تهران: انتشارات میقات، ۱۳۶۳،  ج‏۳، ص ۲۸۱

 

[۷]– همان،  ص ۳۶۴

 

[۸]– همان، ج‏۴، ص۲۵۲

[۹]– همان، ج ۴، ص ۲۵۲-۲۵۳

[۱۰]– همان، ج‏۷، ص: ۱۵۵

[۱۱]سوره بقره(۲)/ ۲۰۷  

[۱۲]– همان/۲۰۴

[۱۳]– همان/۷۸

[۱۴]– سوره یونس(۱۰۳)/۶۹

[۱۵]– سید علی اکبر، قرشی، تفسیر احسن الحدیث، چاپ سوم، تهران: انتشارات بعثت، ۱۳۷۷، ج۱، ۳۱۰

[۱۶]– ناصر، مکارم شیرازی،تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۴، ج‏۴، ص ۲۲۹

[۱۷]– سوره شعراء(۲۶)/۱۴

[۱۸]– ناصر، مکارم شیرازی،تفسیر نمونه، ج‏۱۱، ص: ۱۴۳

[۱۹]– سوره الحاقه(۴۴)/۴۷

[۲۰]– سوره الإسراء(۷۸)/۷۹

[۲۱]– مترجمان،تفسیر هدایت، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۷۷، ج‏۱۳، ص ۲۹۱

[۲۲]– نعمت الله بن عبد الله، عباس خیاط زاده، محمد حماصیان، دیوان کامل حضرت شاه نعمت الله ولی، کرمان: خدمات فرهنگی کرمان، ص۸-۱۳

[۲۳]– حمیدالله، رفیعی،رحمت الله ضیایی، تصوف و جامعه، ص۲۳-۲۸

[۲۴]ترجمه المیزان، ج‏۵، ص ۴۵۷

[۲۵] و رهبانیتى که کشیشان از پیش خود بدعت نهادند، با اینکه ما بر آنان واجب نکرده بودیم مگر این معنا را که در پى تحصیل رضاى خدا باشند،- نه اینکه از گرفتن زن خوددارى کنند- ولى واجب ما را آن طور که حقش بود رعایت نکردند.” سوره حدید، آیه ۲۷″.

 

[۲۶]– سوره نحل/۸۹

[۲۷]ترجمه المیزان، ج‏۵، ص۴۵۹

[۲۸]–  سوره بقره(۲)/۲۸۲

[۲۹]– سوره اعراف(۷)/۱۸۸

[۳۰]محمد جواد، نجفی خمینی،تفسیر آسان، تهران: انتشارات الاسلامیه، ۱۳۹۸ق، ج‏۲، ص ۱۸۲

تصوف – بخش اول

تصوف

زهرا حاتمی ملکی*

  چکیده

 تصوف یک مسلک نوظهوری بود که پس از یک قرن و نیم از آغاز طلوع اسلام در تاریخ اسلام بوجود آمد و از همان ابتدا به صورت یک مذهب وابسته به آئین اسلام معرفی گردید و بدین وسیله در ردیف سایر مذاهب انشعابی اسلام که در طی قرون اولیه یکی پس از دیگری به وجود می آمدند قرار گرفت. ولی روش عملی، مبانی اصلی این مسلک جدید با اساس تعلیمات اسلام، و روش عملی آن اختلاف فاحش و حتی در پاره ای از موارد تضاد کامل داشت و روی این اصل بود که از همان آغاز کار، تصوف به صورت یک مسلک متمایز جلوه گر شد و پیروان آن در مقابل سایر مسلمین گروه مشخصی را تشکیل دادند.

        این طائفه در اول پیدایش مکتبشان در مقام استدلال و اثبات طریقه خود بر نیامدند، و تنها به ادعاهاى لفظى اکتفاء مى‏کردند ولى بعد از قرن سوم هجرى بتدریج با تالیف کتابها و رساله‏هایى مرام خود را در دلها جا دادند، و آن قدر هوادار براى خود درست کردند که توانستند آراى خود را در باره حقیقت و طریقت علنا مطرح سازند و از ناحیه آنان انشاآتى در نظم و نثر در اقطار زمین منتشر گردید.

       و همواره عده و عده‏شان و مقبولیتشان در دلهاى عامه و وجهه‏شان در نظر مردم زیادتر مى‏شد تا آنکه در قرن ششم و هفتم هجرى به نهایت درجه وجهه خود رسیدند، ولى از آنجا که در مسیر خود کجرویهایى داشتند، به تدریج امرشان رو به ضعف گرائید و عامه مردم از آنان روى‏گردان شدند

      عرفان صوفیانه که آغشته به بدعت های متعدد و اشعار عاشقانه، موسیقی، دل ربایی، عشق و تعشّق و امثال این امور ضددینی و معنویت است، هیچ شباهتی به عرفان اسلامی ندارد. عرفانی و الهی بودن حالات روحی و اعمال صوفیانه ی درویش ها اصلاً استدلال پذیر و اثبات شدنی نیست، بلکه بیشتر رفتار و حالاتشان شبیه دیوانگی، مستی و نشئه است که برخی در معتادان مواد مخدر و نشئه آور نیز به وضوح دیده می شود.

     بنابراین، نه حالات و نه کارهای خارق العاده ی ادعایی آنها هیچ یک دلالتی بر حقانیت و تأیید آنها از طرف خداوند ندارد.

 

مقدمه

        دین زیباترین جلوه رحمانیت حق است که به بشر اختصاص یافته و دینداری راهی برای رویکرد به رحمانیت الهی به شمار می رود . معنویت خواهی و میل به علم نفس و معرفت در فطرت هر انسانی وجود دارد و به دلیل وجود همین نیروی درونی در جوامع بشری، راه و روش های خاصی برای رسیدن به هدف نهایی آفرینش که همان تقرب به خداوند است پدیدار گشته و عده ای را مشغول سلوک بر طبق موازین و قوانین این راه ها نموده است. این حرکت همسان و همگون به سوی هدف واحد در میان تمام طوایف انسان ها در گذشته تاکنون و با هر عقیده و آئینی، حکایت از توحید فطری دارد که در نهاد فرد فرد جامعه ی بشر نهفته است؛ لکن اکثر انسان ها به علت پیروی نکردن از راهنمایان آسمانی به بیراهه رفته و راه هایی که برای این منظور ساخته، گرفتار انحرافات فکری، اعتقادی و عملی می نماید و در نهایت او را در چیزی غوطه ور می کند که از آن فرار می کرده است.

        علت این کجروی و انحراف این است که بشر به علت محدودیت هایی که دارد قادر نیست راه حق و چگونگی سلوک در آن را اختراع کند تا او را به خداوند برساند بلکه تنها خداوند است که      می تواند راه تقرب به خودش را به بندگانش نشان دهد، و همین جهل بندگان و علم مطلق خداوند اقتضای ارسال رسل و پیامبران را دارد.

       بنابراین هر مکتب عرفانی و سلوک معنوی غیر الهی، جز گمراهی چیزی به همراه ندارد. در عصر حاضر دین مبین اسلام و شریعت پایدار آن که در قرآن و سنت و رهنمودهای امامان معصوم علیهم السلام بیان گردیده کامل ترین، بهترین و شفاف ترین راه برای تقرب به خدا و رضای اوست و عمل به آن، نیازی به تشکیلات فرقه ای و سلسله اقطاب و سایر اموری که خارج از دین هستند ندارد؛ ولی با کمال تأسف در میان مسلمانان فرقه های بی شمار تصوف با عناوین و اسامی مختلف پدیدار گشته که تعالیم آنها مبتنی بر تعالیم روشن دین مبین اسلام نیست، بلکه بر اساس علایق شخصی و تحت تأثیر بیگانگان به صورت تدریجی وضع شده اند و باعث حیرت مسلمانان و گاهی موجب اغفال و به بیراهه رفتن برخی مسلمانان به ویژه جوانان گردیده اند.

        انسان برخلاف دیگر موجودات که یک بعدی هستند ؛ ابعاد گوناگونی دارد، موجودی به شمار   می رود که بیش از یک نوع خاص در وجود داشته، و آنها مادیاتی هستند که ازیک ماده ی خاص به وجود می آیند و زمینه ی به وجود آمدن موجودات دیگر می شوند.پس انسان در کارهای ارادی خود مانند آتش و آب و حیوان و گیاه نیست.

عواملی که زمینه دوری انسان از انواع سعادت ها در زندگی را فراهم می آورند:

الف: نفهمیدن دین، که نتیجه اش دریافت های آفت زده می باشد. مهم تر اینکه همان دریافت پر از آفات در انسان شکل می گیرد و بالطبع اعمال را از محتوای دیانت خالی نموده، انجام و ترک دستورهای دینی را یکسان می سازد.

ب: بد فهمیدن، کج فهمی از دین است که انسان را به قشری گرائی و بی پروائی می کشاند. تمامی کسانی که در عصر نبوی ایمان آورده و در زمره منافقان نبودند، لکن حتی در زمان حضرتش دچار انحراف شده، کسانی بودند که دین را نادرست فهمیده بوده و به آن بدفهمی تعصب نشان داده حتی در مقابل قرآن و پیامبر قرار گرفتند.

ج: تحریف دین، که آن را دگرگون می کند و نتیجه  حاصل تباه کننده می شود که به عمد یا سهو با دروغ بستن به خدا و رسول الله یا ائمه طاهرین ارتباط مستقیم دارد. به این معنا، یا به حق تعالی و معصومین دروغ می بندند و تحریف می کنند یا نتیجه تحریف دروغ به آن ذوات را همراه دارد. حاصلش در دینداری حق و باطل یکنواخت مورد عمل قرار می گیرند. همانطور که علی امیرالمومنین فرموده اند حق و باطل آمیخته با هم در دست فرد یا افراد قرار گرفته و بدون توجه به این خطر به دینداری مشغول هستند[۱].

پیدایش تصوف

       انسان موجودیست که در سرشت وی یک سلسله قوا و نیروهای فکری و ادراکی و همچنین انبوهی از عواطف و غرائز و احساسات گوناگون نهفته است و مجموعه همین نیروها و غرائز است که شخصیت نوعی انسان را تشکیل و از سایر جانداران متمایز می کند. روی این اصل مسلم، نقشه کش حکیم سازمان های جهان هستی سازمان وجودی انسان را نیز به انواع نیروهای ادراکی و غرائز و احساسات مختلفی مجهز نموده تا با حفظ اعتدال و هماهنگی بین آنها به سوی هدف وجودی و سر منزل مقصود گام بردارد.

       با توجه به این مقدمات به خوبی روشن می شود که طرز تفکر صوفیانه از همین جا سرچشمه       می گیرد و عامل اصلی بروز آن را باید در همان نحوه بهره برداری از نیروهای سازمان وجودی خود انسان جستجو کرد. اصل این طرز فکر افراطی از این جا شروع می شود که انسان به تخیل بیش از عقل و قوا ادراکی میدان می دهد و در اعتقاد به مبدأ اعلی و کمال اَتم و همچنین عشق به کمال و جمال و تشخیص سعادت مطلوب راه انحراف و افراط پیش می گیرد و در مقابل، نسبت به مقتضیات جسمانی و حیات مادی و نیازمندیهای آن به تفریط دچار می گردد؛ البته افرادی که مبتلا به ضعف تدبیر و اراده و نیروی استقامت هستند بیشتر در معرض این گونه افکار و افراط و تفریط ها واقع می شوند[۲].

       در اواخر قرن دوم هجری گروهی به نام «صوفی» در میان مسلمین به وجود آمدند که علت نام گذاری این دسته به «صوفی» آرای گوناگونی ذکر شده که لغویون و محققان اسلامی هریک این کلمه را مشتق از ریشه ای دانسته اند: ۱- ابن خلدون و برخی گفته اند: صوفی مشتق از «صوف» است، چون صوفیان اغلب در پوشیدن جامه ی فاخر با مردم مخالفت داشته و به پشمینه پوشی می گراییده اند.

۲- برخی دیگر تصوف را منسوب به «اهل صفّه» دانسته اند. دکتر قاسم غنی در تاریخ تصوف، نظریه دوم را رد می کند و می گوید: اگر صوفی منسوب به اهل صفّه بود می بایست «صفّی» گفته می شد، پس این نادرست است.

۳- برخی معتقدند که کلمه صوفی در اصل عربی نیست؛ زیرا تا قرن دهم هجری اسمی از صوفی نبود و پس از ورود ملل مختلف در اسلام، فِرق گوناگون و خصوصاً صوفیه پدیدار شدند و گمان می رود که این کلمه یونانی الاصل بوده و از «سوفیا» به معنای دانش و حکمت گرفته شده باشد.

       لفظ صوفی مشتق از هر لغتی باشد، قدر مسلم این است که این کلمه در روزگار پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم معروف نبود چنان که در قرآن و کلمات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیهم السلام تا زمان امام صادق علیه السلام دیده نمی شود. جز در روایتی که پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم به منظور خبر دادن از حوادث آینده، پدید آمدن چنین فِرقه ای را پیش گویی کرده اند. رسول اکرم در اثنای سفارش های خود به اباذر غفاری فرمودند: در آخر الزمان جماعتی خواهند بود که در تابستان و زمستان پشم گوسفند پوشند و گمان کنند که ایشان را به سبب این پشم پوشیدن فضل و زیادتی بر دیگران است. این گروه را ملائکه آسمان و زمین لعنت می کنند. از این روایت سه مطلب استفاده می شود: اول اینکه صوفیه نه تنها مورد تأیید اسلام نیستند، بلکه سزاوار لعن و نفرین فرشتگان آسمان و زمین اند؛ دوم اینکه این گروه در زمان رسول خدا وجود نداشته است، زیرا در غیر اینصورت پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله و سلم نمی فرمود که در آخرالزمان صوفیه ظهور خواهد کرد؛ سومین مطلب این است که آنها به منظور برتری یافتن بر دیگران پشمینه پوشی می کردند. نتیجه اینکه کلمه ی صوفی از واژه های اسلامی نیست و بعدها صوفیان آن را به فرهنگ اسلامی وارد کرده اند[۳].

 

زمینه شکل گیری تصوف در اسلام

       تصوف یک مسلک نوظهوری بود که پس از یک قرن و نیم از آغاز طلوع اسلام در تاریخ اسلام بوجود آمد و از همان ابتدا به صورت یک مذهب وابسته به آئین اسلام معرفی گردید و بدین وسیله در ردیف سایر مذاهب انشعابی اسلام که در طی قرون اولیه یکی پس از دیگری به وجود می آمدند قرار گرفت. ولی روش عملی، مبانی اصلی این مسلک جدید با اساس تعلیمات اسلام، و روش عملی آن اختلاف فاحش و حتی در پاره ای از موارد تضاد کامل داشت و روی این اصل بود که از همان آغاز کار، تصوف به صورت یک مسلک متمایز جلوه گر شد و پیروان آن در مقابل سایر مسلمین گروه مشخصی را تشکیل دادند.

      امثال حسن بصری و مالک دینار و ابوهاشم کوفی و سفیان ثوری، زهدی را که در اسلام به معنی تهی بودن دل از دلبستگی و محبت شدید به دنیا بود و حضرت علی علیه السلام آن را «ملول نشدن بگذشته و متکی نبودن به آنچه شخص از دنیا دارد» معرفی کرده بود، به صورت فرار از دنیا و ترک همه گونه لذائذ مباح و پشت پازدن به شوؤن دنیوی و ریاضت کشی و فقر درآوردند.تعلیمات اسلام در زمینه زهد و ناپایداری دنیا و سعادت و راحتی دنیا و اهمیت دادن به حیات اخروی و سعادت آن جهان و … خود زمینه تصوف را از ابتدا آماده نکرد بلکه افراط عده معدودی در زمینه های فوق و انحراف از جاده اعتدالی که اسلام مقرر داشته بود موجبات اینچنین آمادگی و اقتضائی را به وجود آورد[۴] .

        در همین روزگار بود که مکتبى دیگر در بین مسلمانان خودنمایى کرد، و آن مکتب تصوف بود، که البته ریشه در عهد خلفا داشت، البته نه به عنوان تصوف، بلکه به عنوان زهد گرایى، ولى در اوائل بنى العباس با پیدا شدن رجالى از متصوفه چون با یزید بسطامى و جنید و شبلى و معروف کرخى و غیر ایشان رسما به عنوان یک مکتب ظاهر گردید[۵].

       بعد از اینکه خوارج امامت را غیر اختصاصی و برای همه ی مردم جایز شمردند، علویان ناگزیر شدند با این اندیشه مقابله کنند. و طبق نص صریح پیامبر اکرم رهبری سیاسی و مرجعیت دینی را که چند زمانی برخلاف اراده پیشوای آسمانی اسلام جداسازی شده بود، در خاندان او و فرزندان فاطمه و علی سلام الله علیهما منحصر نمایند. همین تصمیم جدی علویان بود که طرح شهادت علی امیرالمؤمنین را به وسیله یکی از همین خوارج به دنبال داشت.

        علویان وظیفه الهی خود می دانستند که مانع شوند سرنوشت جهان اسلام به دست امویان بیافتاد. چنانکه قیس بن سعد انصاری در نامه خود به نعمان بن بشیر که در کنار معاویه قرار گرفته بود، به آن اشاره می کند می نویسد: اگر همگی اعراب با معاویه بیعت کنند طایفه انصار با همه آنها، خواهد جنگید.

       ولی معاویه با خدعه و تزویری که توسط حکمیت آغاز شده بود قدرت را به دست گرفت و تا شهادت علی بن ابیطالب علیه السلام امیرالمؤمنین عالم اسلام، ادعای خلافت را در شام دنبال می کرد. و بعد از شهادت حضرتش با برخوردی مرموزانه که نسبت به دوران امامت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام روا داشت، و در تاریخ جزئیات آن به ثبت رسیده است زمام امور کشور اسلامی را به دست گرفته، با تغیر خلافت به سلطنت، خویش را وارث عظمتی دانست که با خصوصیات های مخصوص به او سازگار نبود. معاویه با دسیسه های ناجوانمردانه ی کفر آمیز علیه علویان که هنوز بازماندگان خواص اصحاب رسول خدا در جمع ایشان بودند، و جعل روایات به نام پیامبر عزیز اسلام، برای هم شأن سازی خود با علی علیه السلام مهم تر برخورد دژخیمانه با ناشران احادیث فضائل آل علی، از قبیل بریدن زبان، قطع دست و پا و … توانست به قدرت برسد.

        امویان از توجه خسته های وامانده به روش زاهدانه و عابدانه ی رائج جامعه که با روش و سبک زندگی «اصحاب صفه» مخلوط شده بود استفاده کرده، آن را بهترین وسیله سرگرم کردن نیازمندان به معنویت مخصوص امام دانسته، به تقویت آن پرداختند. این روش خاص «تصوف» را به لحاظ زاهدان صوف پوشی که صوف خوانده می شدند به وجود آورد و محل رجوع سرخوردگانی که نیازمند معنویتی بودند نمود. چنانکه دکتر زرین کوب به این نتیجه رسیده می نویسد: «تصوف در واقع ملجاء سرخوردگان بود، سرخوردگان از دنیا از علم» یا به تعبیر تصوف شناسی «سرخوردگان از امویان که جرأت و شجاعت نزدیک شدن به امام زمان خویش را نداشتند»

       امویان فرصت طلب که از هرآنچه آنان را آسوده خاطر می کرد، ولو ارتکاب به محرمات، رواج کفریات، ترویج خرافات و اسرائلیات، از شکل گیری تجمعی به نام صوفیه و به وجود آمدن پدیده ای به اسم «تصوف» استقبال نموده آن را بهترین وسیله رهائی از سرخوردگان جامعه تشخیص دادند. البته تصوف تا قرن ها این خصوصیت را برای تمامی کسانی که به نوعی از سرگرمی هایشان خسته می شدند داشت. و به روزگار ما هرکس که از دینداری اسلامی خسته می شود، به دینداری خانقاهی و فرقه ای صوفیه روی آورده، دور از انجام وظائف مسلمانی به درویشی معمول فرقه ها، روزگار می گذراند[۶].

       و چون این طائفه ادعاى کرامتها مى‏کردند، و در باره امورى سخن مى‏گفتند که با ظواهر دین ضدیت داشت، و عقل هم آنها را نمى‏پذیرفت، لذا براى توجیه ادعاهاى خود مى‏گفتند اینها همه صحیح و درست است، چیزى که هست فهم اهل ظاهر (که منظورشان افراد متدین به احکام دین است) عاجز از درک آنها است و شنیدن آن بر گوش فقها و مردم عوام از مسلمانان سنگین است و به همین جهت است که آن مطالب را انکار مى‏کنند و در برابر صوفیه جبهه گیرى نموده از آنان بیزارى جسته و تکفیرشان مى‏کنند، و بسا شده که صوفیان به همین جرم گرفتار حبس و شلاق و یا قتل و چوبه دار و یا طرد تبعید شده‏اند و همه اینها به خاطر بى پروایى آنان در اظهار مطالبى است که آن را اسرار شریعت مى‏نامند، و اگر دعوى آنان درست باشد یعنى آنچه آنان مى‏گویند مغز دین و لب حقیقت بوده و ظواهر دینى به منزله پوسته رویى آن باشد و نیز اگر اظهار و علنى کردن آن مغز و دور ریختن پوسته روى آن کار صحیحى بود خوب بود آورنده شرع، خودش این کار را مى‏کرد و مانند این صوفیان به همه مردم اعلام مى‏نمودند تا همه مردم به پوسته اکتفاء ننموده و از مغز محروم نشوند، و اگر این کار صحیح نیست باید بدانند که بعد از حق چیزى به جز ضلالت نمى‏تواند باشد.

        این طائفه در اول پیدایش مکتبشان در مقام استدلال و اثبات طریقه خود بر نیامدند، و تنها به ادعاهاى لفظى اکتفاء مى‏کردند ولى بعد از قرن سوم هجرى بتدریج با تالیف کتابها و رساله‏هایى مرام خود را در دلها جا دادند، و آن قدر هوادار براى خود درست کردند که توانستند آراى خود را در باره حقیقت و طریقت علنا مطرح سازند و از ناحیه آنان انشاآتى در نظم و نثر در اقطار زمین منتشر گردید.

       و همواره عده و عده‏شان و مقبولیتشان در دلهاى عامه و وجهه‏شان در نظر مردم زیادتر مى‏شد تا آنکه در قرن ششم و هفتم هجرى به نهایت درجه وجهه خود رسیدند، ولى از آنجا که در مسیر خود کجرویهایى داشتند، به تدریج امرشان رو به ضعف گرائید و عامه مردم از آنان روى‏گردان شدند[۷].

 



[۱] – عبدالرضا، بارفروش، آسیب شناسی عرفان، چاپ دوم، تهران: راه نیکان، ۱۳۸۹، ص ۳۰-۳۱ 

[۲]–  عباسعلی، عمید زنجانی، تحقیق و بررسی در تاریخ تصوف، چاپ دوم، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷، ص ۱۷-۲۰

[۳] – حمیدالله، رفیعی،رحمت الله ضیایی، تصوف و جامعه، قم: انتشارات مرکز مدیریت حوزه ی علمیه قم، ۱۳۸۸، ص ۳-۵

[۴]– عباسعلی، عمید زنجانی، تحقیق و بررسی تاریخ تصوف، ص ۲۳۱-۲۳۶

[۵]: سید محمد باقر،  موسوى همدانى، ترجمه تفسیر المیزان، چاپ پنجم، ‏قم: انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۳۷۴، ج ۵، ص۴۵۷

 

[۶]– جعفر، توانا، سرچشمه های تصوف، تهران: راه نیکان، ۱۳۸۶، ص ۳۸-۴۴

[۷]– ترجمه تفسیر المیزان، ج ۵، ص ۴۵۸

سفارت بین المللی مسیحی

بسمه تعالی

« سفارت بین المللی مسیحی »

این سازمان مسیحی- صهیونیستی درسال ۱۹۸۰ و پس از تصویب دولت اسرائیل درهمان سال مبنی بر این که قدس پایتخت یکپارچه و ابدی اسرائیل است، تأسیس شد.

« جان وان دیرهوون » مؤسس و رئیس سازمان، اهداف این سفارت را این طور بیان می کند: « ما بیش از خود اسراییلی ها صهیونیست هستیم. قدس تنها شهری است که ازتوجّه خداوند بهره می برد و خداوند این سرزمین را تا ابد به اسرائیل بخشید.»

این سفارت هر سال جشن بزرگی در قدس برگزار می کند و هزاران نفر از مسیحیان سراسر جهان را جهت شرکت در این جشن به عنوان بیان تأیید و حمایت مسیحیان از اسرائیل و سیاستهایش دعوت می کند.

در اولین اجلاس مسیحی- صهیونیستی که در سال ۱۹۸۵منعقد گردید، تصمیماتی گرفته شد، از جمله دعوت از تمام ملل و دعوت از مجلس جهانی کلیساهای ژنو برای به رسمیت شناختن اسرائیل و به شمار آوردن یهودا و سامره به عنوان بخشی از اسرائیل که در تورات به آن اشاره شده است و درخواست به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت ابدی و یکپارچه اسرائیل به منظور این که ملت یهود را به سرزمین موعودش مرتبط  سازند.

این سفارت در بیش از ۴۰ کشور جهان دارای شعبه و نمایندگی است که وظیفه آنها تدارک تجمعات و راهپیمایی هایی است که به منظور حمایت از اسرائیل وجمع آوری کمک ها و هدایا وفروش اسناد و ارتباط مستقیم با مسئولان سیاسی تشکیل شده تا قدس را به عنوان پایتخت یکپارچه اسرائیل به رسمیت بشناسند.

سازمان سفارت مسیحی جزو سازمانهایی است که از اولین قرار صادره توسط کنگره آمریکا در آوریل ۱۹۹۰ مبنی بر به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت اسرائیل توسط دولت آمریکا حمایت کرد.
گروههای لابی مسیحی- صهیونیستی، تا آنجا با فعالیتها و حمایتهای خود از اسرائیل پیش می روند که حمایت آمریکا از اسرائیل را به عنوان یک فریضه ی  سیاسی و از آن بالاتر یک رسالت الهی می دانند واعتقاد دارند که حمایت آمریکا از اسرائیل دلیل اساسی بقای سیاسی و معنویِ آمریکاست و به این متن تورات استناد می کنند که می گوید:

« هرکه به تو لطف کند، شامل لطف من وهرکه تورا لعنت کند،شامل لعنت من می شود.» وبرهمین اساس و پایه است که میزان تأثیر و نفوذ اسرائیل و « لابی یهودی- صهیونیستی » درایالات متحده به طور چشمگیر و فزاینده ای افزایش پیدا می کند. پس از جنگ جهانی دوم، کلیسا از ظلم و ستمی که نازیان در حق یهود مرتکب شده بودند، چشم پوشی کرد. این در حالی بود که برخی از کاتولیکها با یهود و اندیشه صهیونیسم هم رأی شده بودند و با آن احساس همدردی می کردند. دوعامل باعث شد واتیکان از سال ۱۹۵۶ به اسرائیل نزدیک شود.این دو عامل تغییرات و تحولات ملی وکمونیستی در جهان عرب بود که در تمرکز بر میراث یهودی- مسیحی نمود پیدا می کرد و این اعتقاد نزد کلیسای کاتولیک آمریکا به وجود آمد که اسرائیل دولتی غربی است و جزء کشورهای غرب است که در برابر کمونیسم که اعراب با آن همدست شده اند، ایستادگی و مقاومت می کند.

پیروزی اسرائیل در جنگ ژوئن و اشغال اراضی سه کشور عربی باعث برپایی تظاهراتی به حمایت از اسرائیل از سوی کلیسای کاتولیک آمریکا شد و این آغاز نفوذ مسیحیان صهیونیست در این کلیسا به شمار می آید…

 

دشمنی های یهود و خیانت های آنان نسبت به اسلام و پیامبر اکرم(ص) – بخش دوم

یهودیان مخفی در قلمروی خلافت عثمانیان

سلسله یهودیان مخفی که برای حفظ جان خود اظهار اسلام نموده و یهودیّت خود را مخفی می کردند، همچنان ادامه پیدا کرد و این بار این یهودیّت خبیث در قالب فرقه ای به نام دونمه از « ترکیه » سربرآورد.

این فرقه و اعضای آن، سهم بزرگی در شکل دادن تاریخ مدرن ترکیه، پس از مشارکت اساسی و بارز در سرنگون کردن خلافت عثمانی ایفا کرده و هنوز هم این فرقه در طراحی رویدادهای متعاقب آن در ترکیه یا سرتاسر منطقه از تأثیر بسزایی برخوردار است.

این یهودیان با اظهار اسلام و پنهان کردن یهودیّت خود، به دنبال نشر افکار و اعتقادات زیر بوده و هستند:

۱ – گسترش تفکر فراماسونی یهودی و حمایت و تشویق جوانان « ترکیه » به پذیرش سنّت های غربی و القای الحاد و بی خدایی، به عنوان یک روش مدرن و مترقّیانه ؛

۲ – هجوم وحشیانه به حجاب زنان مسلمان و دعوت آنان به خودنمایی و خودآرایی از طریق روزنامه ها و مجلّه هایی که همواره برخی از آنها با بودجه یهودیّت جهانی و یهودیان دونمه در داخل ترکیه اداره شده و می شود؛

۳ – تمسخر و استهزای شدید و مخرّب نسبت به هرآنچه مربوط به عادت ها و سنّت های اصیل اسلامی است در رسانه هایی که اکثر آنها تحت سیطره یهودیان می باشد،

۴ – تبلیغات در روزنامه ها و مجلّه ها، از طریق قلم های یهودی و فراماسونری برای فراخوانی به قومیّت ترکیه و ترکی کردن جامعه، به جای اسلامی کردن آن و دور کردن جامعه ترکیه از تمامی چیزهایی که به نوعی مرتبط با اسلام است؛

۵ – دعوت از طریق روزنامه ها، مجلّه ها و سایر رسانه ها به تمسخر تمامی ارزش های دین اسلام و هجوم وحشیانه به تمامی کسانی که خواهان استشهاد به « قرآن »، سنت یا اصول شریعت اسلامی بوده و متهم کردن آنها به ارتجاع و مخالفت؛

۶ – وسرانجام،دعوت به بیگانه کردن جامعه ترکیه وجداکردن آن به طورکامل ازهوّیت اسلامی اش، به منظور نزدیک ساختن ترکیه به غرب و آنچه موسوم به « اتّحادیه اروپا » یا « امپراطوری مدرن روم » است.

کلمه « دونمه » واژه ای است که مسلمانان ترک برای یهودیان مهاجر از « اسپانیا » به « ترکیه » انتخاب کردند. آنان پس از شکنجه و آزار در پی سقوط خلافت اسلامی در سرزمین « اندلس » به ترکیه مهاجرت کردند. این یهودیان پس از ورود به ترکیه ، شهرهای « سالونیک » ، « ازمیر » و « آستانه » را برای سکونت خود برگزیده و در سایه خلافت عثمانی از امنیت و آرامش کافی برخوردار بودند تا اینکه بنیان گذار این فرقه پا به عرصه ظهور گذاشت.

این فرقه در قرن شانزدهم میلادی در شهر «ازمیر ترکیه» به عنوان یک فرقه دینی مطرح گردید. این فرقه با برگزیدن یک شخصیت دوگانه( شخصیت اسلامی ظاهری و شخصیت یهودی اصلی) شناخته شد. افراد این فرقه، نام های بزرگی ، همچون مؤمنان و مجاهدان را برای خود برمی گزیدند و در پوشش این نام های اسلامی به زندگی عمومی خود ادامه می دادند اما آنها دارای نامهای یهودی نیز بودند که در داخل خانه ها و حین انجام مناسک یهودی از آنها استفاده می کردند.

با کمال تأسف باید گفت که دولت عثمانی از نوع رفتار یهودیان با مسلمانان در طول تاریخ، به ویژه آنچه آنها در طول دوران اولیه، همچون عصر نبوی با مسلمانان انجام دادند، عبرت نگرفت و درب های حکومت خود را به طور کامل بر روی یهودیان گشود. دولت عثمانی روش تسامح و تساهل در برابر آنان را درپیش گرفت و هرآنچه داشت در اختیار آنان قرار داد. از این رو، آنها با آزادی کامل در گستره دولت عثمانی به سر می بردند و از این بزرگواری و تسامح حداکثر بهره را برده و به آرامی شروع به تصاحب مناصب بالا و گسترش نفوذ خود از طریق سیطره مالی، به ویژه در شهرها و مناطق محل زندگی خود نمودند و یهودیان « استانبول » در مجلّل بودن منازل خود، در کنار اداره بسیاری از فعالیّت ها و اشتغالات مهمی که در دولت داشتند با نخست وزیر و وزرای ترک رقابت می کردند.

شبتای صفّی یا سبتای زفی در سال۱۶۲۶ در شهر ازمیر از پدر و مادر یهودی متولّد شد. در کودکی به مدارس دینی یهود فرستاده شد و در سن ۱۸ سالگی به مقام خاخامی دست یافت. وی با زبان شیوایی که داشت، عهده دار تدریس شد و به تعلیم « تورات » و « تلمود » پرداخت و در سن ۲۲ سالگی ازدواج کرد. بعداز مدتی همسرش را طلاق داد. او بعداز دو ازدواج ناموفق دیگر، ادعا کرد با تورات ازدواج کرده است ویک مراسم ازدواج با تورات را بر پا کرد.این اقدام وی خشم خاخام ها را برانگیخت و او را از سالونیک به « آتن » اخراج کردند. او ناچار به یونان رفت و با انجمن های یهودی آنجا ملاقات کرد و سپس به ترکیه بازگشت و در شهر « قسطنطنیه » مستقر شد. او در این مدت کارها و رفتارهای عجیبی داشت؛ از جمله گرفتن سه عید در یک هفته که از نظر یهود جایز نیست و تغییر برخی احکام تورات با این توجیه که مسیح منجی به زودی بااحکام جدیدی خواهد آمد.خاخام ها از او به شدّت به هراس افتادند و به این ترتیب ، حکم به اخراج او از یهودیت را صادر کردند و رابطه اورا برای یهودیان حرام اعلام کردند.

شبتای شهر خود را ترک و به جزیره« رورس یونان » واز آنجا به« سوریه » وسپس به « مصر» سفر کرد. پس ازمصر توجه شبتای به « فلسطین »جلب گردید ودرسال (۱۶۶۲ م) وارد« اورشلیم» (قدس) شد. پس از یک سال دوباره به مصر برگشت و دوسال در آنجا ماند، وی شروع به معرفی خود به عنوان مسیح کرد و به مرور زمان دعوت خود را جهانی کرد و با جمع آوری پیروان زیادی به قدس برگشت، او اعلام کرد که سرنوشت جهان در دست اوست، اما خاخام های شهر قدس به مخالفت با او برخاسته و اورا از آن شهر اخراج کردند و او دوباره به شهر خود « ازمیر » بازگشت و به دعوت علنی خود ادامه داد. دعوت وی با سرعتی بسیار در همه جا گسترش پیدا کرد. بدینسان دعوت شبتای تبدیل به خطر قریب الوقوع برای دولت عثمانی شد.

بسیاری از خاخام های یهودی جهان به مخلفت با دعوت شبتای برخاسته واو را مسیح دروغین به حساب آوردند.یک خاخام لهستانی به اطلاع سلطان عثمانی رساند که شبتای مردی فاجر و غوطه ور در لذّت هاست و مردم را نسبت به سلطان بدبین می نماید و آنها را به اطاعت از خویش فرامی خواند و به انقلاب علیه دولت تشویق می کند.

در سپتامبر (۱۶۶۶م) شبتای توقیف شد ویک کمیته علمی از سوی سلطان برای محاکمه شبتای تشکیل شد.بعداز اثبات ادعای دروغین شبتای مبنی بر مسیح بودن و انکار وی در مورد این ادعا،خودرا خاخامی فقیر معرفی کرد ولی سلطان سخنان اورا تصدیق نکرد.سپس هیئت تحقیق و بررسی پیشنهادی از سوی سلطان مبنی بر اسلام آوردن شبتای مطرح کرد، وی بسیار استقبال کرد و گفت که موجب خوشبختی و سعادت اوست واز زمان های پیش به این کار، تمایل داشته و موجب افتخار اوست و بدینگونه او مسلمان شد و نام اسلامی محمد عزیز افندی و لقب تشریفاتی قابوجی باشی یا نگهبان درهای قصر به او داده شد.و استادی برای او تعیین گردید تا زبان عربی و اصول دین اسلام را به وی بیاموزد.

شبتای صفّی از یک مسیح ساختگی، تبدیل به یک مسلمان ساختگی گردید و پیروان او به فرمان شبتای به لحاظ ظاهری وشکلی به اسلام گراییده و خود را ملتزم به شعائر وتعالیم اسلامی کردند و لباس های اسلامی مانند عمّامه و جبّه برتن کردند.

این گروه دونمه نامیده شدند و اصطلاحاً به معنای مسلمانی است که در میان مردم اظهار اسلام نموده و یهودیّت خود را مخفی می کند.

شبتای به دعوت دوگانه خود، مرکّب از اسلام ظاهری و یهودیّت باطنی ادامه داد و در این مدت او و پیروانش لباس یهودی برتن می کردند و زنان، آنها را احاطه کرده، شراب می نوشیدند و شعرهای دینی یهود می خواندند. سلطان عثمانی ، وی را متهم به تلاش برای دعوت مسلمانان به ترک دینشان و خیانت به اسلام کرد .سرانجام حکم اعدام وی صادر شد؛ امّا شیخ الاسلام با اعدام او مخالفت کرد و اظهار داشت که با اعدام وی، مریدان او مدعّی عروج او به آسمان، همچون عیسی(ع) خواهند شد.ازاین روتصمیم به تبعید وی به شهر« دولسنجو» در « آلبانی » در سال(۱۶۷۳م) گرفته شد و شبتای باقی زندگی خود را در آلبانی گذرانید تا اینکه در سال(۱۶۷۵م) در سنّ ۴۷ سالگی از دنیا رفت.

هنگامی که شبتای بیمار شد و در بستر مرگ افتاد برادر آخرین همسر وی که عبدالله بن یعقوب جبلی نام داشت از او خواست که اورا به عنوان جانشین خود معرفی کند و او نیز موافقت کرد.هنگام بازگشت او به « سالونیک » دویست خانواده از خانواده های یهودی پیرامون آنها گرد آمدند و اینگونه اسلام شبتای و گروه او تبدیل به نکبتی برای دولت اسلامی و مسلمانان شد و کمکهای فراوانی به یهود جهانی کرد.

پس ازمرگ شبتای دونمه ها به سه شاخه تبدیل شده و شروع به گسترش کردند، گروه اول یعقوبی ها به پیروی از یعقوب جبلی (برادر زن شبتای)، گروه دوم قره قاشیون به رهبری مصطفی جبلی و گروه سوم ازمیری ها به رهبری ابراهیم آغا، که از بی بندوبارترین مجموعه های آن میباشد.

فراماسونری، یک سازمان سرّی یهودی است. محافل فراماسونری همراه با یهودیان دونمه، نقش مؤثری در برنامه ریزی برای سرنگونی امپراطوری عثمانی و خلع سلاح حمید دوم، آخرین سلطان عثمانی در سال(۱۹۰۹ م )ایفا کردند.

پس از سرنگونی عثمانی ها بدست « جمعیّت اتحّاد و ترقّی » با دخالتها و نقش سرّی یهودیان، اولین اقدامی که صورت گرفت، گشودن درهای « استانبول »و دیگر شهرهای بزرگ « ترکیه » به روی یهودیان و بلکه بازکردن کامل درِ تماماً بسته شده مهاجرت یهودیان به « فلسطین » بود که تبدیل به آرزوی یهودیان شده بود. پس از این، فرقه دونمه شروع به سیطره به مراکز حساس نمود و برای دست یابی به این هدف از فرمانداران و نظامیان شروع کرد و پس از عبور از مردان اقتصادی و مردان رسانه ها، به روحانیون رسید که ابزار و وسایل سلطه بودند.

با حمایتهای آنان مصطفی کمال آتاترک، که در سال (۱۸۸۱ م) در شهر« سالونیک » ترکیه با اصلیّت یهودی دونمه ای معروف به گرگ غبارآلود به دنیا آمده بود؛ رهبری ترکیه را به دست گرفت.(۱۹۲۱ م)

وی در سال(۱۹۲۳ م) درمعاهده ای به نام « لوزان » با کشورهای«بریتانیا»،«فرانسه»،« ایتالیا» و دیگران شرایطی را پذیرفت که تحوّلات فراوانی را به دنبال داشت، من جمله:

۱ – خلافت عثمانی را ملغی اعلام کرد و خلیفه و خانواده اورا براساس متن « معاهده لوزان » از کشور خارج کردند،

۲ – دین را از حکومت جدا و دو وزارت خانه « اوقاف » و « دادگاه های شریعت » را منحل کرد و مدارس دینی را به مدارس مدنی تغییر داد. او ترکیه را یک حکومت سکولار اعلام کرد و بسیاری از مساجد را بست و « مسجد ایاصوفیّه » مشهور را به موزه تبدیل کرد؛

۳ – حروف عربی را ملغی اعلام و شروع به کتابت زبان ترکی به حروف لاتین کرد و اکثر کلمات عربی در زبان ترکیه را به واژه های لاتین و نیز زبان اذان را به زبان ترکی تغییر داد،

۴ – درصدد غربی کردن جامعه « ترکیه » برآمد و تمام تلاش خود را معطوف تبدیل ترکیه به یک دولت اروپایی نمود.

۵ – الغای لباس اسلامی و اجبار زنان به آرایش و زینت؛

۶ – اقدام به گسترش فرهنگ سکولار و شعار آزادی زن را از قید اسلام برافراشت؛

۷ – برافشاندن بذر اختلاف در میان مردم واحد و یکپارچه ترکیه و ایجاد تعصّب قومی؛

یهودیان دونمه توانستند ازطریق ساختار نظامی ، زمام امور را در ترکیه به دست بگیرند.

این ساختار که سرسپرده سکولاریسم بود وبه هیچ طریق و روشی جز آن راضی نمی شد، تبدیل به نیروی تأثیرگذار در ترکیه شد که سیاست های اجرایی توسط آن اتخاذ می شد و زمام امور را در طول و عرض در اختیار داشت و به تمامی امور، از جمله امور سیاسی، اقتصادی و حتی اجتماعی نیز اهتمام می ورزیدند و نقش آن منحصر به ارتش و امور امنیتی نمی شد، بلکه در سازماندهی زندگی عامه مردم و تمامی امور کشور دخالت آشکار داشت.

یهودیان دونمه توانستند از طریق سیطره بر رسانه های بصری، سمعی یا مکتوب، بر عقلانیّت ترکیه سیطره پیدا کنند و این مهم از طریق نویسندگانی ممکن شد که با دقت بسیار، انتخاب و تربیت شده بودند تا طرح ها و برنامه های آنان را از طریق این رسانه ها به اجرا در آورند. این طرح ها را می توان به طور مشخص در موارد زیر خلاصه کرد:

         مخدوش کردن چهره اعراب برای ترک ها

         مخدوش کردن چهره ترک های مسلمان و دولت مردان حکومت عثمانی و معّرفی آنان به صورت حاکمانی مستبد و خودکامه

         حمله به دولت عثمانی و مخدوش کردن چهره آن و افزایش نفرت صلیبی ها بر ضداسلام

         گسترش تفکّر سکولاریسم و افزایش روح ملیّت گرایی افراطی در « ترکیه »

         اشاعه فحشا و فساد اخلاقی از طریق فیلم های مستهجن و سریال های پورتوگرافی

         بهبود بخشیدن به تصویر یهودیان در نظر عامه مردم ترکیه و محکوم نمودن دشمنی با یهودیان

         بخشیدن هاله ای از قهرمانی به برخی از شخصیت های حامی صهیونیسم و منتسب به فراماسونری

         مخدوش کردن چهره فدائیان فلسطینی و معّرفی آنان به عنوان تروریست

         تشویق یهودیان برای مهاجرت به « فلسطین » .

باید گفت یهودیان در طراحی توطئه ها، برنامه ریزی ها و نیز صبر بر انجام آنها، سرآمد روزگارند.آنها تبدیل به خاری در گلوی جامعه ی ترکیه شدند و این واقعیّت أسف بار از طریق عوامل و افراد آنان که با نام ها و ظاهرهای اسلامی در میان جامعه مسلمان ترکیه نفوذ پیدا کردند، اتفاق افتاد. آنها یهودیّت، کفر، نفرت و کینه خود نسبت به هر آنچه را که رنگ اسلام داشت، برای تحقّق اهداف وطرح های خود که به دقت آن را ترسیم کرده وبا نهایت صبروشکیبایی به اجرا درمی آورند، پنهان می کردند. از جمله طرح های اولیّه و زیربنایی آنان، سرنگونی خلافت عثمانی و نابودی کامل این خلافت بود به جبران این که پس از اخراج از « اسپانیا » و « پرتغال » و تحمل رنج ها، آزارها و شکنجه های فراوان، درهای خود را کاملاً بر روی آنان گشوده و پذیرای آنان شده بودند. آنها در این حکومت، کاملاً احساس امنیت و آرامش می کردند و در اکناف و سرزمین های آن زندگی می کردند؛ امّا در برابر چنین حکومتی، ماهیّت پلید خود را آشکار کرده و احسان را با بدی و خیررا با شرپاسخ دادند و باطن و صفات لایتغیّر خود را که بی وفایی، خیانت، مکر و نیرنگ بود، آشکار کردند.

البته که نقش یهودیان مخفی هرگز در این حد متوقف نشده و نخواهد شد؛ زیرا دشمنی میان ما و آنها ریشه دار بوده و هنوز هم با وجود لباس موسوم به صلح، به شدّت ادامه دارد و با وجود نداهایی که از برخی ، پیرامون عادی سازی روابط با آنان برمی خیزد، چرخ آسیای جنگ ها همچنان در حال گردش است و هرگاه که ظاهراً به سستی و ضعف گراییده، حکم آتش زیر خاکستر را داشته است.

آنها هراز چندگاهی، اقدام به تغییر استراتژی، طرح ها، برنامه ها، ابزار و روش های قبلی خود که دیگر کاربردی درآینده ندارد، می نمایند.از این رو،نقش یهودیانی که به پنهان کاری روی می آورند و از این طریق در میان ملّت ها و مردم نفوذ می کنند، کاملاً به پایان نرسیده است و از این رو، روش های آنان از پنهان کاری و جاسوسی به اقدام آشکار در ظاهرو از طریق عاملان و خیانت کاران تغییر کرده است.

ابزار و روش های آنان براساس شرایط زمانی و آداب و رسوم اقوام تغییر می کند؛ اما آنچه درباره آنان تغییر ناپذیر است، صبر و استقامت و پشتکار آنان در پیگیری اهدافی که برای خود تعریف و ترسیم کرده اند، می باشد.

مطالعه و دقت نظر در تاریخ یهود و شناخت افکار و رفتار این قوم وعبرت گرفتن ودرس آموختن از آنچه گذشتگان به آن گرفتارشدند؛ ما را در مسیر پرپیچ و خم فتنه های زمان یاری بخش خواهد بود.

پایان بخش دوم/


دشمنی های یهود و خیانت های آنان نسبت به اسلام و پیامبر اکرم(ص) – بخش اول

همانا تاریخ یهود همچون کوزه ای واژگون، تیره رنگ وسیاه است وعلّت آن نیزگناهان بسیارودشمنی آنان با کسانی است که هم دین وهم مسلک آنان نیستند؛اگرچه باید گفت : آنان بیشترین دشمنی ها را در میان خود دارند.

تاریخ سیاه آنان، آکنده از کفر به آیات خداوند عزّوجل، خیانت نسبت به پیامبرانشان و کشتن آنان می باشد. این خیانت با گوساله پرستی آغاز گردید.

در این نوشتار نگاهی اجمالی به تاریخ یهودیّت و دشمنی های آنان با اسلام ومسلمانان خواهیم داشت، تا با شناخت شیوه های نفوذ و توطئه های یهود از اشتباهات گذشته برای آینده عبرت گیریم.

هیچ یک از موّرخان نتوانسته است به طور قاطع زمان و علّت هجرت یهودیان به « مدینه منّوره » را مشخص نماید؛ امّا نظراکثر وعموم آنان این است که هجرت یهودیان از« شام » ودرچند دوره زمانی، به ویژه پس از وقوع حوادث و فجایعی که بر بنی اسرائیل، به سبب آنچه خود مرتکب شدند، روی داد؛ به خصوص بعد ازاولین اسارت آنان به دست بخت النّصرو دومین اسارتشان به دست تیتوس و هجرت های متعدّد وپراکندگی آنان پس از خراب شدن شهر«اورشلیم » یا « قدس » که به دست هادریان(۱۳۲-۱۳۵م) رخ داده است. در دوره های زمانی یاد شده، یهودیان، آواره و درمیان مردم زمین پراکنده شدند.« جزیره العرب » نیزاز بازماندگان نسل بنی اسرائیل برای سکونت بی نصیب نماند.

یهودیان به مدّت هزار و دویست سال، حاکمان بلامنازع « یثرب » بودند و به لحاظ نظامی،سیاسی و اقتصادی برآن حکمرانی می کردند؛ البته در آن زمان، برخی از قبایل عرب نیزهمراه با یهودیان در آن منطقه سکونت داشتند؛ امّا به خاطر ضعف و تفرقه ، توانایی هیچگونه تعرّضی به یهودیان در زمان ورود به یثرب را پیدا نکردند.

پس از ورود اوس وخزرج ازسرزمین « یمن » به یثرب و پس از ویران شدن « سدمآرب »دوران ذلّت یهودیان آغاز شد. امّا هیچ گاه یهودیان از افتادن در ورطه جنگ های داخلی درمیان خود در یثرب مصون نبوده و همواره بین یهودیان بنی قینقاع، بنی قریظه و بنی نضیر اختلاف و تضاد وجود داشت.

با گذشت زمان، قدرت اوس و خزرج افزایش یافت و سیطره تقریباً کاملی بر« یثرب » پیدا کردند و در مقابل ، سیطره یهودیان روبه فرسایش گذاشت. علّت آن وجود تفرقه و اختلاف در میان خود آنان بود واین همان چیزی است که خداوند عزّوجل اهل اسلام را از آن بر حذر داشته است(سوره آل عمران/۱۰۵)

و بدینگونه یهودیان در « جزیره العرب » و به ویژه دریثرب، دچار پراکندگی و تفرقه و تبدیل به احزابی شدند که با قبایل عرب، مانند اوس و خزرج هم پیمان گشتند. بعد از اینکه دچار ضعف، افلاس و حقارت شدند، همواره خواهان فتح و گشایش بوده و از خداوند می خواستند که آنها را همچون سرزمین « عاد » و « ارم » به واسطه ظهور پیامبری مبعوث شده از سوی او بر مشرکان عرب پیروز گرداند.

وضعیّت « یثرب » در آن زمان، در نتیجه پیکارها و جنگ هایی که میان اوس و خزرج رخ داده بود دچار اضطراب و ناآرامی شده وبارسنگین آن شانه های اعراب و هم پیمانان یهودیشان را خسته کرده و از این رو شرایط برای استقبال از دعوت رسول خدا(ص) آماده شده در نتیجه این شهر تشنه پذیرش دین جدید بود.

به همین دلیل، اعراب آنجا بلافاصله بعد از ورود پیامبر (ص) به مدینه،به ایشان ایمان آوردند، امّا یهودیان با وجود آنکه ، طبق فرموده خداوند در آیه ۱۴۶ سوره ی بقره همچون فرزندان خود، پیامبر (ص) را می شناختند به ایشان کفر ورزیدند. با این حال از اولین نگاه و اولین بار که گام های شریفش را بر روی خاک « یثرب » گذاشت و این شهر تبدیل به « مدینه ی نبوی » شد، به دشمنی و مخالفت با او برخاسته و در پی کشتن و ترور وی برآمدند.

در این میان، بسیاری از اعراب منافق و در رأس آنان، رئیس دو قبیله اوس وخزرج از روی تقیّه و حفظ جان و ضربه زدن به اسلام از درون ایمان آوردند. از این رو، آنان در نمازهای جماعت در« مسجد نبوی » حضور پیدا می کردند و به سخنان رسول خدا(ص) گوش فرا می دادند، امّا در باطن کافر بودند. (اوایل سوره بقره تا آیه صدم درباره منافقان و یهودیان نازل شده است)

سیره نویسان نوشته اند: رسول خدا(ص) نوشته ای را میان مهاجران و انصار نگاشت و در آن یهودیان را دعوت به مصالحه نمود و به آنان با رعایت شروطی، اجازه عمل به دیانت خودشان و تصّرف در اعمالشان را اعطا نمود.

تاریخ یهود براین موضوع تأکید دارد که، یهودیان هیچ عهدی را حفظ نمی کنند و به هیچ میثاقی وفادار باقی نمی مانند.بی وفایی،خیانت، کید ومکر،ویژگی های ذاتی این قوم واولیای شیطان وحزب آنان می باشند؛ به گونه ای که به محض ذکر این ویژگی ها،بلافاصله یهودیان به ذهن متبادر میشوند. یهود عهدهای خود را با خالق آسمان ها و زمین و نیز پیامبران او نقض کردند. این عهدشکنی از زمان پیامبرشان شروع و پس از گذراز داوود و سلیمان و عیسی (ع) به آخرین پیامبر حضرت محمد(ص) رسید.

آری ، آنان به پیمانی که پیامبر(ص) با آنان بست، وفادار نمانده ؛ بلکه به سرعت درصدد نقض آن برآمدند و تنها به نقض آن نیز اکتفا نکرده و اقدام به اتّخاذ موضع خصمانه در برابرمسلمانان و رسول خدا (ص) نمودند. از این رو، این معاهده مدّت زیادی پابرجا نماند و پس از انعقاد در سال اوّل هجرت، در مدّت زمانی کمتر از آنچه بتوان تصّور آن را نمود، در سال دوم از سوی یهودیان نقض شد.

اولین گروه پیمان شکن، یهودیان بنی قینقاع بودند که در پی جسارت به زنی از اعراب در بازار نقض عهد کردند و محکوم به تبعید شده و به شام تبعید گردیدند. گروه دوم، یهودیان بنی نضیر بودند که توطئه قتل پیامبر(ص)را چیدند، به امر خداوند ایشان از این توطئه آگاه شده دستور به تبعید و اخراج آنان از مدینه را دادند.پس ازآن یهودیان بنی نضیر به محاصره مسلمانان درآمدند، شرایط رسول خدا(ص) را پذیرفته و تصمیم به خروج از مدینه گرفتند. اخراج بنی نضیر منجر به شکستن هیمنه و شوکت یهودیان و منافقان گردید.

یهودیان بنی نضیر شهر خیبر را که در ۱۶۵کیلومتری مدینه قرار داشت برگزیدند تا به مدینه نزدیک باشند و بتوانند قبیله های عربی و در رأس آنها قریش را برای تهاجم به مدینه و پیکار با رسول خدا(ص) تحریک کنند. این نقشه آنان جامه عمل به خود پوشید،آنان با منافقان قریش و یهودیان بنی قریظه در مدینه هم پیمان شدند و سرانجام منجر به جنگ احزاب شد که در نتیجه با شکست مواجه شدند.

در پی ناآرامی و برانگیختن فتنه ها از سوی یهودیان خیبر، پیامبر(ص) مصّمم شد تا برای همیشه به حالت نافرمانی و شورش ضدّ مسلمانان ، از سوی رهبران جدید یهودی، پایان دهد. درسال هفتم هجرت پیامبر(ص) ، عزم پیکار نمودند و دراین جنگ دژ خیبر سقوط کرد و در اختیار مسلمانان قرار گرفت. در پی آن یهودیان ساکن « فدک » بی درنگ برای تقدیم اموال خود در ازای صلح و حفظ خون خود به سوی رسول خدا(ص)شتافتند ،حضرت نیز موافقت فرموده آنا ن را از آنجا اخراج نکردند و یهودیان همچنان باقی ماندند و تا عصر فتوحات در دوران عمربن خطّاب برای مسلمانان کار می کردند تا اینکه توسط عمربن خطّاب از کلّ « جزیره العرب » اخراج شدند.

یهودیان هرگز معاهده یا مصالحه ای را با مسلمانان مراعات نکرده و همواره برهمان اخلاق ناپاک ذاتی خود باقی مانده و از زمان گام نهادن رسول خدا(ص) بر خاک مدینه گاه و بیگاه عداوت های زهرآگین خود را در میان مدینه پراکنده می کردند و رسول خدا(ص) متحمّل شدیدترین رنج ها وسختی ها از ناحیه آنان شد؛ امّا نسبت به آنان بردبار بود و بر آزارها ومکرها و نیرنگ های آنان صبر می کرد وهمواره به معاهده ای که با آنان بسته بود تا آخرین حدّ و حرف به حرف و صادقانه پای بند بود؛ امّا یهودیان، بدون استثنا هیچ فرصتی را برای وارد آوردن ضربات مرگبار بر مسلمانان از دست نمی دادند و مانند این بود که هیچ معاهده یا پیمانی میان آنها و مسلمانان وجود نداشته است.

از زمان غزوه خیبر تا سقوط خلافت عثمانی، یهودیان هرگز از فتنه انگیزی و ایجاد ناآرامی و درگیری و مناقشه میان مسلمانان، دست برنداشته اند.

هنگامی که یهودیان دیدند توان رویارویی نظامی و تضعیف اسلام از طریق جنگ ها و نبردها را ندارند، تاکتیک خود را از برخورد مستقیم به رویارویی غیرمستقیم با اسلام تغییر دادند.این مهم توسط یهودیان مخفی که با پنهان کردن یهودیّت و کفر خود، تظاهر به اسلام می کردند، امکان پذیر شد.آنها از این طریق، اقدام به فتنه انگیزی و جنگ افروزی میان مسلمانان وایجاد اختلاف و تحریف واژه ها از جایگاه آن نمودند.

وچه بسیار یهودیانی که به همین شیوه به لباس مسیحیّت در آمدند وبه ریاست کلیسا رسیدند و آن را از درون به فساد کشاندند و چه بسیار یهودیانی که به فلسفه گراییدند تا نظریّات و افکاری را ایجاد نمایند که در تضّاد با همه هنجارها، سنت ها، اخلاق و ادیان باشد.

 

پایان بخش اول

مسیحیت – بخش سوم

بررسی آموزه تثلیث

عقل، تنها دلیلی است که همه دین‌ها و فرقه‌ها بر حجیت احکام آن اذعان دارند و پس از عقل، متون مقدس یک دین قابل استدلال و احتجاج برای پیروان آن دین و آیین است.

الف) آموزه تثلیث بر خلاف حکم عقل بوده و پذیرش آن به معنای کنار گذاشتن عقل و خرد است. از یک طرف، مسیحیان به یگانگی خداوند قائل هستند و از طرف دیگر، اعتقاد به آموزه تثلیث دارند. مسیحیان در عین آنکه خداوند را یگانه می‌دانند. به سه اصل قدیم قائلند؛ یعنی در عین حال که ایمان به سه شخص و سه اقنوم مستقل از یکدیگر دارند، این سه اقنوم را یک جوهر واحد می‌دانند. این سخن به معنای جمع کردن بین وحدت حقیقی و کثرت حقیقی است که تناقض و از محالات عقلی به شمار می‌روند.

ب) قرائن بسیاری در دست است که مسیحیت اصیل، براساس توحید و یگانگی حقیقی خداوند، بنا شده و در بیشتر رساله‌هایی که در قرن‌های ابتدایی در دسترس مردم بوده است، عیسی علیه السلام به عنوان پیامبری چون پیامبران دیگر[۱] و خداوند به عنوان خدای واحد احد، معرفی شده است.[۲]

ج) یکی از اصول تثلیث این است که شخصیت‌های تثلیث در هستی و تمام کمالات و خصوصیات، با هم مساوی و یکسان هستند، به گونه‌ای که میان شخصیت اول(پدر) و شخصیت دوم(پسر) هیچ گونه تفاوتی وجود ندارد و هرگز یکی از آن‌ها نیازمند دیگری نیست. در عهد جدید، آیاتی وجود دارد که به صراحت تساوی میان خدای پدر و مسیح علیه السلام را نفی می‌کند. در عهد جدید، مسیح علیه السلام در مقابل پدر، متواضع و خاضع است.[۳] او از زمان برپایی قیامت آگاه نبوده است و تنها پدر است که هنگام وقوع آن را می‌داند.[۴] پدر، منشاء و غایت همه چیز است،[۵] به گونه‌ای که مسیح علیه السلام صفات خدایی را از خود نفی می‌کند[۶] و در هر کاری خود را پیرو پدر،[۷] و او را بزرگتر از خود می‌داند[۸] و در برابر او سجده می‌کند[۹] و به دعا و راز و نیاز[۱۰] و شکرگذاری[۱۱] می‌پردازد.

بنابراین، از عهد جدید استفاده می‌شود که اقانیم سه‌گانه با هم مساوی نیستند، بلکه پدر، اصل و مصدر یگانه برای قدرت است و پسر، هیچ قدرت و قابلیتی ندارد، مگر به اذن پدر، و پدر به پسر و غیر پسر هیچ احتیاجی ندارد. این مطالب، به طور آشکار با اعتقاد مسیحیان به تساوی بین سه اقنوم ناسازگار است.

همچنین در کتاب مقدس آیات صریحی وجود دارد که الوهیت مسیح را انکار می‌کند:

۱- «ما را تنها یک خداست، یعنی پدر»[۱۲] اما در تثلیث می‌خوانیم ما را تنها یک خداست یعنی پدر، پسر، روح القدس!

۲-‌ مسیح خود اذعان می‌کند که «قادر» نیست و کسی دیگر به او قدرت داده و می‌فرماید: «پسر از خود هیچ نمی‌تواند کرد».[۱۳]

۳-‌ پطرس جانشین عیسی مسیح خطاب به یهودیان می‌گوید تمامی معجزات مسیح منشایی خدایی دارد و از نزد خودش نیست.[۱۴]

۴-‌ خود مسیح نیز متعرف است که دانای مطلق نیست و نسبت به برخی امور بی اطلاع می‌باشد، مانند روز بازگشت خودش.[۱۵]

 

 

فدا و گناه اصلی

باور به آموزه «فدا» یکی از مهم‌ترین آموزه‌های عهد جدید و یکی از محوری‌ترین باورهای مسیحیان است. غالبا این لفظ در عهد قدیم، برای خلاصی و رهایی بدن به کار می‌رود،[۱۶] اما در عهد جدید به خلاصی از خطا و گناه،[۱۷] و نتایج آن اشاره دارد.[۱۸] همچنین برای خلاصی از بندگی و اعمال شریعت به کار رفته است.[۱۹]

مسیحیان معتقدند که انسان در خلقت اولیه‌اش، پاک و مقدس آفریده شد، ولی پس از گناه آدم علیه السلام و خوردن از درخت ممنوعه،[۲۰] پاکی او زائل شد و طبیعتش آلوده و فاسد گشت. این فساد ذاتی از آدم به تمام نسلش به ارث رسید.[۲۱] به این معنا که همه انسان‌ها در زمان تولد دارای فساد و گناه ذاتی هستند[۲۲] و این فساد که اثر گناه آدم علیه السلام است، در همه جنبه‌های زندگی آنان وارد شده است[۲۳] و موجب قهر خداوند با انسان شد. ا

نسان تازه تولد یافته، در وجود خود هیچ چیز جز نیکی ندارد تا خدا را راضی کند و هیچ قدرتی ندارد که وضع خود را تغییر دهد و در حالت قهر با خدا قرار دارد و برای برقراری آشتی با خدا و بازگشت به طبیعت اولیه، باید کفاره‌ای داده شود. انسانی که دارای فساد ذاتی است، توان پرداخت کفاره را ندارد؛ زیرا کسی شایستگی فدیه و قربانی را دارد که بی‌گناه و کاملا با حکمت الهی متحد باشد.[۲۴] خداوند یگانه فرزند خود مسیح علیه السلام را که هم ذات با خدا بود فرستاد، تا در میان بشر زندگی کند و سپس مصلوب شود تا خود را فدای گناهان بشریت بگرداند و پس از مرگ مسیح، حالت دوستی بین خدا و بشر حاصل شد و هر کس که به مسیح ایمان آورد، گناهانش بخشیده می‌شود.[۲۵]

 

بررسی آموزه فدا

     پایه و اساس آموزه فدا، باور به گناه نخستین (خوردن آدم علیه السلام از درخت ممنوعه) است. تورات داستان گناه آدم علیه السلام[۲۶] و رانده شدن او از بهشت را به عنوان مجازات، مطرح کرده است،[۲۷] اما هیچ جای آن نیامده است که به دلیل گناه آدم علیه السلام، همه نسل او دچار آلودگی و پلیدی شده باشند. در کلمات پیامبران الهی دیگر نیز چنین مطلبی بیان نشده است. خود مسیح علیه السلام هم در هیچ یک از آموزه‌هایش، به سرایت گناه آدم علیه السلام به فرزندانش، اشاره‌ای نکرده است. در کلمات حواریون هم از این مسئله با این اهمیت، که رکن اساسی مسیحیت به شمار می‌رود، خبری نیست. به یک باره این آموزه در تعبیرهای پولس مطرح، و به ترویج آن پرداخته است.

آیا درست است که انبیا و مسیح و حواریون، از مسئله‌ای به این مهمی، که به تعبیری رکن اساسی خلقت و تمام هستی است و نجات انسان‌ها به آن بستگی دارد، غفلت کنند و تنها پولس، که نه حواری است و نه شاگرد مسیح، یک باره از آن یاد کند؟

یکی از سوال‌های مطرحی که امروزه کلیسا با آن مواجه شده؛ این نکته است که چگونه باید بپذیریم خداوند عادل است و در عین حال تمام نسل بشر را به خاطر گناه یک نفر مؤاخذه می‌کند؟[۲۸]

پیتر آبلارد[۲۹] از متفکرین بزرگ مسیحی نیز در تفسیر رساله رومیان، آموزه سنتی کلیسا مبنی بر کفاره شدن مسیح برای گناهان بشر را زیر سوال برد. او در قسمتی از این کتاب می‌گوید:

«حقیقتا ضرورت ریخته شدن خون فردی بی‌گناه به عنوان بهای یک چیز و اینکه قربانی شدن فردی بی‌گناه باعث رضایت خاطر گردد، چقدر بی‌رحمانه و شریرانه به نظر می‌رسد. چقدر تصور این امر مشکل است که خدا با مرگ فرزند خود آنقدر موافق باشد که بواسطه آن با کل جهان مصالحه کند! این سوال و سوال‌های مشابه آن، مساله‌ای اساسی را در مورد رستگاری ما بواسطه مرگ مسیح در برابر ما قرار می‌دهد».[۳۰]

در عهد قدیم آمده است که فردی به دلیل گناه فرد دیگری عذاب و عقوبت نمی‌شود و هرکس مسئول اعمال خویش است.[۳۱]

 

شریعت در دین مسیح

شریعت، مجموعه‌ای از مقررات و احکامی است که برای تنظیم اعمال انسان و اصلاح نظام اجتماعی وضع می‌شود. پیامبران بزرگ الهی، همچون نوح علیه السلام، ابراهیم علیه السلام، موسی علیه السلام، و پیامبراسلام صلی الله و علیه و آله دارای شریعت بوده‌اند. گرچه در میان همه دین‌های الهی، روحیه تسلیم در برابر حق، ایمان به غیب و معاد مشترک است، ولی بر حسب اختلافات استعداد امت‌ها قوانین مختلفی، مناسب با شرایط هر یک بر آنان وضع شده است.

اهتمام مسیح علیه السلام به شریعت حضرت موسی علیه السلام

مسیح علیه السلام شریعت جدیدی نیاورد و همواره بر شریعت حضرت موسی علیه السلام تأکید می‌کرد و مردم را به انجام آن امر می‌فرمود. او فقط در برخی موارد، تغییراتی جزیی ایجاد کرد. حضرت مسیح علیه السلام خود را کامل کننده شریعت موسوی می‌دانست و به شاگردان خود و همه مردم می‌فرمود:

«گمان مبرید که آمده‌ام تا تورات یا مصحف انبیا را باطل سازم. نیامده‌ام تا باطل نمایم، بلکه تا تمام کنم … پس هر که یکی از این احکام کوچک‌‌ترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد، در ملکوت آسمان کم‌ترین شمرده شود، اما هر که به عمل آورد و تعلیم نماید، او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.[۳۲]

خود مسیح علیه السلام نیز در عمل به شریعت اهتمام داشت. او اهل نماز و عبادت بود.[۳۳] روزه می‌گرفت[۳۴] و مالیات هیکل را می‌پرداخت.[۳۵]

پولس و حذف شریعت

امروزه مسیحیان برآنند که با آمدن مسیح علیه السلام و فدا شدن او برای گناهان بشر، زمان عمل به شریعت پایان پذیرفته و شریعت موسوی نسخ شده است و نباید به آن عمل کرد.[۳۶]

اکنون جای این پرسش است که اگر مسیح علیه السلام بر پاسداری از شریعت اصرار داشته و خود به انجام آن مقید بوده و دیگران را نیز به آن سفارش می‌کرده است، چه عاملی سبب غفلت از شریعت و ترک آن شده است؟ مسئله جدایی شریعت از دین مسیح علیه السلام، پس از صعود آن حضرت، در طی فرآیند تاریخی، به وسیله پولس و تعالیم او صورت گرفت. او پس از ایمان به مسیح علیه السلام و مطرح کردن آموزه فدا ادعا کرد: با به صلیب کشیده شدن مسیح علیه السلام، گناه برداشته شد و با برداشتن گناه آدم، دیگر به شریعت نیازی نیست و ایمان به مسیح برای نجات یافتن کافی است و عمل به شریعت، فایده‌ای ندارد.[۳۷]

حذف شریعت از دین مسیح علیه السلام در طی سه مرحله انجام پذیرفت. پولس، در ابتدا حکم ختنه را – که از مهم‌ترین رسوم مذهبی شریعت یهود است-[۳۸] نسبت به تازه مسیحیانی برداشت که غیر یهودی بودند و ختنه نشده بودند.[۳۹]پولس در مرحله دوم، همه شریعت را حذف کرد و نجات را تنها در ایمان به مسیح خلاصه و تصریح کرد که عمل به شریعت، هیچ سودی ندارد.[۴۰] او در نهایت اظهار داشت که انجام شریعت، نه تنها سبب نجات نمی‌شود، بلکه موجب لعنت الهی می‌شود و هرکس به اعمال شریعت پای‌بند باشد، مشمول لعنت الهی خواهد شد.[۴۱]

نزاع حواریون با پولس

حواریون حضرت عیسی علیه السلام در برابر حذف شریعت ساکت ننشستند و با پولس به مخالفت پرداختند. یعقوب حواری در نامه‌ای به صراحت با عقاید پولس درباره حذف شریعت مخالفت کرد.[۴۲] پطرس، جانشین حضرت مسیح علیه السلام با او به مخالفت پرداخت.[۴۳]

در نامه‌ای که پولس به غلاطیان می‌نویسد، پطرس را به همین علت سرزنش می‌کند.[۴۴] مسئله حذف و نسخ شریعت، سبب نزاع سختی میان پولس و حواریون، به رهبری پطرس انجا شد و نتیجه نزاع، به پیروزی پولس و انزوای پطرس انجامید.[۴۵]

علت موفقیت پولس، تبلیغ او برای غیر یهودیان، بیان شده است. در حقیقت، افکاری از قبیل مسیح بودن عیسی، قیام او از قبر و رجعت او نزد غیر یهودیان بیگانه بود. از این رو، وی مسیحیت را به گونه‌ای مطرح کرد که برای آنان دریافتنی باشد.[۴۶]

 

 

بشارت‌های کتاب مقدس به پیامبر اسلام

قرآن کریم با صراحت و قاطعیت از وجود نام و توصیفات پیامبر خاتم در کتاب‌های انبیای گذشته، خبر می‌دهد.[۴۷] براساس باور مسلمانان، کتاب‌های مقدس موجود یهودیان و مسیحیان، تحریف شده است. برخی معتقدند بشارت‌های ذکر شده در قرآن کریم ناظر بر تورات و انجیل واقعی است، اما به نظر می‌رسد در تورات و انجیل کنونی، درباره پیامبر اسلام، بشارت‌های روشنی وجود دارد. چند نکته:

۱- معمولا پیشگویی‌های پیامبران و خبر دادن از پیامبران آینده، به صورت اجمالی بوده است، به گونه‌ای که حتی گاهی بر عالمان ایشان و گاه بر پیامبران هم عصر وی نیز مخفی می‌‌مانده است.

۲-‌ ممکن است هنگام مطالعه بشارت‌ها به ذهن افراد ناآشنا به ادبیات و شیوه کتاب مقدس، چنین برسد که تطبیق برخی از این بشارت‌ها بر پیامبر اسلام، آن‌چنان که باید و شاید، روشن و واضح نیست، اما باید توجه داشت که اگر به بشارت‌هایی رجوع شود که مسیحیان آن‌ها را بر عیسی بن مریم سلام الله علیه تطبیق می‌دهند و آن بشارت‌ها با بشارت‌هایی مقایسه شود که در حق پیامبر اسلام(ص) وارد شده است، در می‌یابیم که این بشارت‌ها به مراتب واضح‌تر از بشارات موجود در مورد حضرت عیسی علیه السلام است.

۳-‌ در همه کشورها و بین همه فرقه‌ها و مذهب‌های اسلامی، ترجمه قرآن در کنار عین متن عربی آن آورده می‌شود و اگر به ندرت کسی برخلاف این شیوه عمل کند، به شدت از او انتقاد می‌شود. این اهتمام سبب شده است که قرآن از ترجمه‌های سلیقه‌ای و با غرض‌های شخصی در امان بماند، اما این نکته در کتاب مقدس رعایت نشده است.

از این رو، دیده می‌شود که اختلاف‌های فاحشی در نسخه‌ها و ترجمه‌های گوناگون کتاب مقدس وجود دارد و چه بسا استناد بشارتی به پیامبر اسلام(ص) در متن اصلی واضح باشد، اما در ترجمه‌ها تحریف صورت گرفته باشد.

یکی از بشارت‌های اناجیل آمدن پیامبر اسلام، «پیامبر موعود (آن نبی)» است. براساس عهد جدید، مردم در عصر حضرت یحیی علیه السلام و حضرت عیسی علیه السلام در انتظار دو شخصیت جهانی؛ یکی مسیح علیه السلام و دیگری پیامبری، مانند موسی علیه السلام بودند.[۴۸]

الف) در ابتدای نبوت حضرت عیسی علیه السلام در روز عید بزرگی که آن حضرت مردم را موعظه می‌کرد، پس از پایان موعظه، در میان مردم اختلاف افتاد که او چه کسی است؟ برخی او را همان پیامبری دانستند که موسی علیه السلام و دیگران به آن بشارت داده بودند و بعضی دیگر او را مسیح موعود علیه السلام دانستند. آن‌گاه بسیاری از آن گروه چون این کلام را شنیدند، گفتند: در حقیقت، این شخص همان نبی است و بعضی گفتند: مگر مسیح از جلیل می‌آید؟ … پس دوباره در میان مردم اختلاف افتاد.[۴۹]

ب) وقتی حضرت یحیی علیه السلام به ارشاد و موعظه مردم پرداخت، درباره او به تحقیق و تفحص پرداختن؛ زیرا انبیای بنی اسراییل پیوسته از ظهور دو شخصیت خبر داده بودند؛ یکی «مسیح» و دیگری «پیامبری نظیر موسی»، اگر کسی ادعای نبوت می‌کرد، عالمان یهودی به خوبی از او تحقیق می‌کردند تا درباره ادعای یحیی علیه السلام تحقیق کنند. هیئت اعزامی از یحیی علیه السلام پرسیدند:

– آیا تو «مسیح موعود» هستی؟

– آیا تو الیاس نبی هستی؟

– آیا تو آن نبی «پیامبر موعود» هستی؟

حضرت یحیی علیه السلام در پاسخ پرسش نخست، گفت که مسیح نیست. سؤال دوم درباره حضرت الیاس علیه السلام بود. یهودیان براساس کتاب دوم پادشاهان،[۵۰] بر این باور بودند که حضرت الیاس علیه السلام پیامبری است که بر گردباد سوار شده و به آسمان عروج کرده است و شخصا به زمین رجعت خواهد کرد. وقتی حضرت یحیی علیه السلام مسیح بودنش را منکر شد، به نظر هیئت اعزامی چنین رسید که وی باید حضرت الیاس نبی علیه السلام باشد که رجعت کرده است. بنابراین، از حضرت یحیی علیه السلام پرسیدند که آیا تو الیاس نبی هستی؟ حضرت یحیی علیه السلام پاسخ داد که من الیاس نیستم، سپس فرستادگان با خود گفتند که اگر او مسیح و الیاس نیست، آیا همان نبی‌ای است که حضرت موسی علیه السلام و انبیای دیگر به ظهور او بشارت داده‌اند؟ از این رو، سوال سوم را مطرح کردند، حضرت یحیی علیه السلام به این پرسش نیز پاسخ منفی داد و گفت که من آن نبی نیستم.[۵۱]

اگر مؤمنان زمان ظهور عیسی مسیح علیه السلام منتظر آن نبی بودند، به طور قطع نمی‌توان آن نبی و مسیح، یک نفر باشند، چون در پرسش یهودیان تفکیک شدند و وقتی یحیی مسیح بودن را انکار کرد، از وی پرسیدند، حال که مسیح نیستی، پس آن نبی هستی؟ به علاوه وقتی به منبع بشارت «آن نبی» در سفر تثنیه ۱۸:۱۸ مراجعه شود، روشن می‌شود مشخصات آن نبی قابل تطبیق بر عیسی مسیح علیه السلام نیست.

براساس اسناد مکشوفه در سواحل بحرالمیت نیز مردم در انتظار پیامبر موعود «آن نبی» بودند و این غیر از «مسیح موعود» بود. این پیامبر موعود را در زبان عبری‌ «گبر» به معنای «انسان» می‌خواندند.[۵۲]

قرآن کریم

کتاب مقدس، ترجمه قدیم با حروفچینی و رسم الخط جدید و عناوین و بخش‌ها و ارجاع‌ها، چاپ دوم، انتشارات ایلام، ۱۹۹۹م

۱-    اسپینوزا، باروخ، مصنف واقعی اسفار پنج گانه، ترجمه: علی رضا آل بویه، مجله هفت آسمان، ش۱

۲-    الیوت، استوارت، راز تثلیث، تهران: نور جهان، بی تا

۳-    ———— ، یگانگی در تثلیث، تهران: نور جهان، بی تا

۴-    آشتیانی، جلال الدین، تحقیقی در دین مسیح، چاپ دوم، تهران: نگارش، ۱۳۷۹

۵-    ——————-، تحقیقی در دین یهود، چاپ سوم، تهران: نگارش، ۱۳۸۳

۶-    بی ناس، جان، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: علی اصغر حکمت، تهران: آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲

۷-    توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، تهران: سمت، ۱۳۷۹؛

۸-    تیسن، هنری، الهیات مسیحی، بی جا، بی نا، بی تا

۹-    جفری بارندر، المعتقدات الدینیه لدی الشعوب، ترجمع: د. امام عبدالفتاح، کویت، ۱۴۱۳ق

۱۰-‌ حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، قم: آل البیت، ۱۴۰۹ق

۱۱-‌ حلّی، فخر المحققین، ایضاح الفوائد، قم: مطبعه العلمیه، بی تا

۱۲-‌ دورانت، ویل و آریل دورانت، تاریخ تمدن، تهران: اقبال، ۱۳۴۳

۱۳-‌ زیبایی نژاد، محمد رضا، مسیحیت شناسی مقایسه‌ای، تهران: سروش، ۱۳۸۴

۱۴-‌ شولتز، ساموئل، کتاب عهد عتیق سخن می‌گوید، ترجمه: مهرداد فاتحی، شورای کلیساهای جماعت ربانی

۱۵-‌ فخر السلام، محمد صادق، انیس الأعلام فی نصره الإسلام، چاپ دوم، بی جا: بی نا،۱۳۶۹

۱۶-‌ فرماج، پطرس، ایضاح التعلیم المسیحی، بی جا: بی نا، بی تا

۱۷-‌ فیلسون، فلوید، کلید عهد جدید، ترجمه: مسعود رجب نیا، تهران: نور جهان، ۱۳۳۳

۱۸-‌ کیوپیت، دان، دریای ایمان، ترجمه: جسن کامشاد، تهران: طرح نو، بی تا

۱۹-‌ ماسون، دنیز، قرآن و کتاب مقدس درون مایه‌های مشترک، ترجمه: فاطمه سادات تهامی، تهران: سهروردی، ۱۳۸۵

۲۰-‌ مریل سی تنی، معرفی عهد جدید، ترجمه: ط. میکایلیان، بی جا: حیات ابدی، ۱۳۶۲

۲۱-‌ مک گراث، آلیستر، درآمدی بر الهیات مسیحی، ترجمه: عیسی دیباج، تهران، کتاب روشن، ۱۳۸۵

۲۲-‌ ————، درسنامه الهیات مسیحی، ترجمه: بهروز حدادی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۸۴

۲۳-‌ مولند، اینار، جهان مسیحیت، ترجمه: محمدباقر انصاری و مسیح مهاجری، تهران: امیر کبیر، ۱۳۸۱

۲۴-‌ میشل، توماس، کلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، ۱۳۸۱

۲۵-‌ نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۳۶۲ق

۲۶-‌ هاکس، جیمز، قاموس کتاب مقدس، تهران: اساطیر، ۱۳۷۷

 



[۱] – انجیل لوقا، ۷:۱۶؛ ۷:۳۹؛ ۲۴:۱۹؛ انجیل یوحنا، ۶: ۱۴؛ ۹: ۱۷؛ انجیل متی، ۲۳: ۱۰-۹

[۲] – تحقیقی در دین مسیحی، ص۵۲

[۳] – انجیل متی، ۱۱: ۲۵

[۴] – انجیل متی، ۲۴: ۳۶؛ انجیل مرقس، ۱۴: ۳۲

[۵] – رساله اول پولس به قرنتیان، ۸: ۶

[۶] – انجیل مرقس، ۱۰:‌۱۸-۱۷؛ انجیل متی، ۱۹: ۱۷-۱۶؛ انجیل لوقا، ۱۸: ۱۹-۱۸

[۷] – انجیل یوحنا، ۵: ۱۹

[۸] – همان، ۱۴: ۲۸

[۹] – انجیل متی، ۴: ۱۰-۸

[۱۰] – انجیل متی، ۲۷: ۴۶؛ ۲۶: ۳۹؛ انجیل مرقس، ۱: ۳۵

[۱۱] – انجیل یوحنا، ۱۱: ۴۱

[۱۲] – اول قرنتیان، ۸: ۶

[۱۳] – انجیل یوحنا، ۵: ۱۸

[۱۴] – «ای مردان اسرائیلی این سخنان را بشنوید. عیسی ناصری مردی که نزد شما از جانب خدا مبرهن گشت به قوات و عجایب و آیاتی که خدا در میان شما از او صادر گردانید چنانکه خود می‌دانید. اعمال رسولان، ۲: ۲۲

[۱۵] – ولی از آن روز و ساعت غیر از پدر هیچکس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم. انجیل مرقس، ۱۳: ۳۲

[۱۶] – سفر تثنیه، ۷: ۸؛ ۱۳: ۵

[۱۷] – رساله پولس به تیطُس، ۲: ۱۴؛ رساله پولس به عبرانیان، ۹: ۱۵

[۱۸] – انجیل متی، ۲۰: ۲۸؛ انجیل مرقس، ۱۰: ۴۵؛ رساله اول پولس به تیموتائس، ۲: ۶

[۱۹] – رساله پولس به غلاطیان، ۴: ۵؛ ۳: ۱۳

[۲۰] – براساس دیدگاه صحیح، انبیای الهی به حکم عقل در تلقی، حفظ و ابلاغ وحی و همچنین در عمل، از خطا و اشتباه معصوم هستند و مرتکب گناه نمی‌شوند و نسبت گناه به حضرت آدم علیه السلام درست نیست. نهی خداوند نسبت به آدم علیه السلام، نهی ارشادی بوده است نه نهی مولوی؛ یعنی خداوند فرموده است: از میوه این درخت نخور. اگر از آن میوه بخوری، اثرش این است که از بهشت بیرون می‌روی. (مصباح یزدی، محمد تقی، راه و راهنماشناسی، ص۱۶۸-۱۶۵

[۲۱] – رساله پولس به رومیان، ۵: ۱۹-۱۲

[۲۲] – درس نامه الهیات مسیحی، ص۶۴

[۲۳] – مولند، اینار، جهان مسیحیت، ترجمه: محمدباقر انصاری و مسیح مهاجری، ص۹۶

[۲۴] – کلام مسیحی، ص۸۸

[۲۵] – رساله پولس به اَفَسُیان، ۲: ۵

[۲۶] – سفر پیدایش، ۳: ۶

[۲۷] – همان، ۳: ۲۳

[۲۸] – گراث، مگ، درآمدی بر الهیات مسیحی، ص۴۳۲

[۲۹] – Peter Abelard

[۳۰] – لین، تونی، تاریخ تفکر مسیحی، ص۱۸۴

[۳۱] – سفر تثنیه، ۲۴: ۱۶؛ کتاب حزقیال، ۱۸: ۲۰-۱۹

[۳۲] – انجیا متی، ۵: ۲۰-۱۷؛ نک: انجیل متی، ۲۳: ۳-۱

[۳۳] – انجیل متی، ۱۴: ۲۳؛ انجیل مرقس، ۴۶: ۶

[۳۴] – انجیل متی، ۴: ۳-۱؛ انجیل لوقا، ۴: ۳-۱

[۳۵] – انجیل متی، ۱۷: ۲۷-۲۴

[۳۶] – هاکس، جیمز، قاموس کتاب مقدس، ص۵۲۲، واژه «شریعت»

[۳۷] – رساله پولس به رومیان، ۳: ۲۲-۲۱

[۳۸] – سفر پیدایش، ۱۷: ۱۴-۹

[۳۹] – رساله پولس به رومیان، ۲: ۲۹-۲۸؛ رساله پولس به غلاطیان، ۵: ۲

[۴۰] – رساله پولس به غلاطیان، ۲: ۱۶

[۴۱] – همان، ۳: ۱۰

[۴۲] – رساله یعقوب، ۲: ۲۶-۱۰

[۴۳] – اعمال رسولان، ۱۵: ۲۱-۷

[۴۴] – رساله پولس به غلاطیان، ۲: ۱۵-۱۱

[۴۵] – تاریخ جامع ادیان، ص۶۱۳

[۴۶] – همان، ص۶۱۷

[۴۷] – سوره بقره، آیه ۱۴۶؛ سوره انعام، آیه ۲۰؛ سوره فتح، آیه ۲۹؛ سوره اعراف، آیه ۱۵۷

[۴۸] – سفر تثنیه، ۱۸: ۱۸

[۴۹] – یوحنا، ۷: ۴۰-۴۳

[۵۰] – کتاب دوم پادشاهان، ۲: ۱۱

[۵۱] – انجیل یوحنا، ۱: ۱۹-۲۷

[۵۲] – تاریخ تمدن، ج۳، ص۷۰۹؛ نک: جفری بارندر، المعتقدات الدینیه لدی الشعوب، ترجمع: د. امام عبدالفتاح، ص۱۲۹

مسیحیت – بخش دوم

پیامبران، مشایخ و شخصیت‌ها در کتاب مقدس

شرط اساسی نبوت، «عصمت» است. عصمت، یعنی مصونیت از گناه، انحراف و خطا. پیامبران افزون بر هدایت انسان‌ها به سوی خداوند، معلم تزکیه و تربیت انسان‌ها به شمار می‌آیند. به این ترتیب، افزون بر عصمت در تلقی، حفظ و ابلاغ وحی، از عصمت در مقام عمل هم برخوردارند. عقل انسان صرف نظر از هر دین و مذهبی، حکم می‌کند که پیامبران الهی برترین انسان ‌هستند. از این رو، درست کردار، و از گناهان و خطاها، مصون بوده‌اند، اما با کمال تأسف، در سراسر کتاب مقدس، گناهان و خطاهای سنگینی، مانند زنای با محارم، شرب خمر و…، به پیامبران بزرگ الهی و شخصیت‌هایی که پروردگار آنان را تأیید کرده، نسبت داده شده است.

از دیدگاه مسیحیان، پیامبران در مقام عمل، معصوم نیستند و ممکن است دچار خطا یا گناه شوند.[۱] این در حالی است که آموزه عصمت نسبت به کلیسا و پاپ در نظر کاتولیک‌ها و ارتدوکس‌ها، پذیرفته شده است.

کلیسای کاتولیک، برای کلیسای روم، عصمت را هم ثابت دانست. در حقیقت، نور عصمت از کلیسای روم به جهان مسیحیت می‌تابد. کلیسای روم، عصمت خود را از دو طریق، یعنی پاپ و مجامع جهانی به دست می‌آورد که پاپ برپا کرده است.[۲] در شورای واتیکان (۱۸۷۰-۱۸۶۹م) درباره موضوع عصمت پاپ بحث شد و بیانیه‌ای به نفع دیدگاه اکثریت صادر شد که به عصمت پاپ قائل بودند. دو نکته در این بیانیه اهمیت دارد: یکی اینکه سخنان پاپ تنها در مسائلی که نسبت به آن‌ها به او اقتدا شده، مصون از خطاست؛ یعنی در قلمرو الهیات و اخلاق. دیگری اینکه مصون از خطا بودن پاپ، به پشتوانه کلیسا و تصدیق اسقف‌ها وابسته نیست؛ یعنی عصمت مستقیما از سوی خداوند به وی داده شده است و در این حکم، پاپ به رایزنی با کلیسا و تأیید از جانب آن، نیازی ندارد.[۳]

با اینکه کاتولیک‌ها و ارتدوکس‌ها چنین عصمتی را برای پاپ و کلیسا قائل‌اند، ولی نسبت‌های ناروایی را می‌پذیرند که در کتاب مقدس به پیامبران، مشایخ و انسان‌های بزرگ، نسبت داده شده است. به نمونه‌هایی از این نسبت‌ها اشاره می‌شود:

۱-‌ در تورات به حضرت نوح علیه السلام نسبت شراب خواری فراوان، مستی و عریان کردن خود داده شده است، به گونه‌ای که سرانجام فرزندان او با پارچه‌ای عورتش را پوشاندند.[۴]

۲-‌ شراب خواری و مست شدن حضرت لوط علیه السلام و همبستر شدن با دو دخترش، به گونه‌ای که آن‌ها باردار شدند و هرکدام پسری به دنیا آوردند که نسب بعضی از انبیا و انسان‌های بزرگ، مثل حضرت عیسی‌علیه‌السلام به آن‌ها می‌رسد.[۵]

۳-‌ تورات، حضرت یعقوب علیه السلام را حیله‌گر، دروغگو و خیانتکار معرفی کرده است که با نقشه‌ای توانست منصب بزرگ نبوت را برای خود و فرزندانش به دست آورد.[۶]

۴-‌ هارون، برادر حضرت موسی علیه السلام، جانشین و مشاور آن حضرت، و یکی از بزرگ‌ترین شخصیت‌های مذهبی یهود به شمار می‌آید. در تورات، چنین شخصیتی عامل گمراهی و گوساله‌پرستی قوم بنی اسراییل معرفی شده است، به گونه‌ای که خود او برای آن‌ها گوساله‌ای از طلا می‌سازد و اعمال عبادی را نزد او انجام می‌دهند.[۷] قرآن کریم، هارون را از چنین عملی مبرا می‌داند و سامری را عامل گوساله‌پرستی بنی‌اسراییل معرفی می‌کند.[۸] این در حالی است که براساس آموزه‌های کتاب مقدس[۹]، همه کاهنان بنی اسراییل منحصرا باید از نسل هارون باشند و فقط اولاد او اجازه دارند کاهن شوند و خود هارون نیز به عنوان کاهن اعظم، معرفی می‌شود.

۵-‌ در کتاب مقدس آمده است: حضرت داود علیه السلام با زن شوهرداری زنا می‌کند و او از این راه باردار می‌شود، سپس با طراحی نقشه‌ای، شوهر وی را – که یکی از مجاهدان مؤمن و از لشکریان اوست- از بین می‌برد و آن زن را به حرم‌سرای خود منتقل می‌کند.[۱۰] بعدها حضرت سلیمان علیه السلام از چنین زنی زاده شد.[۱۱]

۶-‌ حضرت سلیمان علیه السلام، یکی از شخصیت‌های مهم کتاب مقدس، به شمار می‌آید و سه کتاب از ۳۹ کتاب عهد عتیق، به او منسوب است. حضرت سلیمان علیه السلام از دیدگاه کتاب مقدس، شخصیتی شهوت‌پرست و دلداده به زنان بوده است، به گونه‌ای که افزون بر همسرش (دختر فرعون)، زنان فراوان گرفته است[۱۲] که بسیاری از آن‌ها کافر و بت‌پرست بوده‌اند. این زنان به تدریج او را از خدا دور کردند تا آنجا که سلیمان علیه السلام برای جلب رضایت همسرانش چند بت‌خانه می‌سازد و به کفر و بت‌پرستی و ترویج و اشاعه آن می‌پردازد تا حدی که گرفتار خشم پروردگار می‌شود.[۱۳]

در عهد عتیق، کتاب «غزل غزل‌های سلیمان» منسوب به آن حضرت است که سرشار از ترانه‌های عشقی و جنسی است. به اندازه‌ای تعبیرهای این کتاب، زشت و مستهجن است که نمی‌توان پذیرفت حضرت سلیمان علیه‌السلام این تعبیرها را به کار برده است.[۱۴]

۷- در تورات آمده است که حضرت موسی علیه السلام به دلیل سختی و سنگینی بار رسالت، به خداوند تندی می‌کند و از روی اعتراض، با خداوند با کمال بی‌ادبی سخن می‌گوید[۱۵] و خداوند نیز به موسی علیه السلام و هارون علیه السلام، به دلیل عدم تصدیق و تقدیس آن‌ها نسبت به او اعتراض می‌کند.[۱۶]

۸- در عهد جدید در نسب‌نامه حضرت عیسی علیه السلام، افرادی ذکر شده‌اند که به تصریح کتاب مقدس، زنازاده بوده و از راه نامشروع به دنیا آمده‌اند. یکی از آن‌ها «فارَص» است. بنا به روایت تورات، یهودا، فرزند حضرت یعقوب علیه السلام با عروس خود(زن پسر خود) تامار، زنا می‌کند و او از این راه باردار می‌شود و دو پسر به نام‌های «فارص» و «زارَح» به دنیا می‌آورد.[۱۷] حضرت عیسی علیه السلام، داود علیه السلام و سلیمان علیه السلام از نسل فارص هستند.[۱۸] بنا بر احکام تورات، عروس از محارم به شمار می‌آید و نزدیکی با او حرام است.[۱۹]

در عهد جدید، نخستین معجزه‌ای که برای حضرت عیسی علیه السلام ذکر شده، این است که او در مراسم عروسی، آب را به شراب ناب تبدیل کرده است.[۲۰] همچنین او را فردی شراب خوار و میگسار معرفی می‌کند[۲۱] که با زن‌های مشهور به فسق و زناکاری، ارتباط داشته و با آن‌ها رفیق بوده و همراه با آن‌ها به مسافرت می‌رفته است[۲۲]، به گونه‌ای که زنی بدکار بر پاهای او بوسه می‌زند و او هیچ اعتراضی نمی‌کند.[۲۳]

 

اناجیل، از مسیح علیه السلام چهره‌ای بدرفتار نسبت به مادرش ترسیم می‌کنند که به گونه‌ای ناشایست با مریم عذرا برخورد می‌کند. در مجلسی، مادرش از او خواست که به صاحب مجلس کمک کند. وی با آهنگی سرزنش‌آمیز به مادرش گفت: «ای زن! مرا با تو چه کار است؟».[۲۴]

بنا به گفته اناجیل، هنگامی که مسیح علیه السلام بر صلیب بود و زمان واپسین (مرگ) نزدیک می‌شد، ترس از مرگ، تمام وجود او را فرا گرفته بود. از این رو، به خدا توسل جست و از او یاری خواست، اما هنگامی که پاسخی دریافت نکرد، خدا را با سرزنش خطاب قرار داد و گفت: «چرا مرا تنها گذاشته‌ای و یاری نمی‌کنی؟».[۲۵]

آیا این گونه نیست که مؤمن در انتظار مرگ است و مرگ برای او لذت بخش بوده و آن را انتقال از این دنیا به سرای باقی می‌داند؟ قرآن کریم به یهودیانی که خود را از اولیا و دوستان خدا می‌دانستند، می‌فرماید: «قُلْ یا أَیُّهَا الَّذینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»[۲۶]، «بگو ای کسانی که یهودی شده‌اید، اگر پندارید که شما دوستان خایید نه مردم دیگر، پس اگر راست می‌گویید درخواست مرگ کنید».

چهره‌ای که قرآن کریم از حضرت مسیح علیه السلام ارائه می‌دهد، کاملا با چهره مسیح علیه السلام در اناجیل متفاوت است. در قرآن، هرگونه بدی و زشتی از ساحت این پیامبر بزرگ الهی، دور شده و به عنوان پیامبری[۲۷] مبارک[۲۸]، آبرومند در دنیا و آخرت و از مقربان درگاه الهی[۲۹] و نیکوکار نسبت به مادر[۳۰] و بنده یگانه پرست و فروتن خداوند، معرفی شده که صرفا پیامبر و کلمه خداست[۳۱] و نسبت هرگونه ادعای نادرست، همچون الوهیت و اتحاد و حلول به او را رد کرده است.[۳۲]

خشونت در کتاب مقدس

از دیرباز یکی از طعن‌هایی که برخی مبشران مسیحی درباره اسلام مطرح می‌کنند، این است که اسلام دین خشونت است و با شمشیر گسترش پیدا کرده است. امروزه همراه این اتهام، تصاویری از افراط‌گرایان مسلمان‌نما را تلفیق کردند و در پی آن هستند که در رسانه‌های جهانی، با روش‌های مستقیم و غیر مستقیم، به مخاطبان خود چنین القا کنند که اسلام برابر است با خشونت و در این مقوله، هیچ اصل اخلاقی را رعایت نمی‌کنند. در این مختصر، به گوشه‌ای از احکام و آداب جهاد در اسلام و در کتاب مقدس اشاره می‌شود و قضاوت بین آن‌ها به خواننده سپرده می‌شود.

جهاد در اسلام دارای آداب و شرایط خاصی است. از جمله آداب و شرایط جهاد این است که هدف از جنگ فقط برای خدا باشد، نه گسترش سلطه و در اختیار گرفتن مواهب اقتصادی و به بردگی گرفتن انسان‌ها. از این رو، با این هدف عالی، رعایت اصول انسانی، در صدر دستورهای دینی قرار دارد. رزمنده مسلمان فقط باید با کسی مبارزه کند که در برابرش موضع گرفته‌ است. از این رو، غیر نظامیان باید از مصونیت ویژه برخوردار باشند. در اسلام تاکید شده است که در جنگ از کشتن زنان، کودکان، دیوانگان، پیرمردان، مجروحان، ناتوانان از جنگ و نابینایان خودداری شود.[۳۳] همچنین کشتن صومعه‌نشینان،[۳۴] صنعتگران، بازرگانان و صاحبان حرفه‌های مختلف که در جنگ به هیچ وجه شرکت نداشته‌اند، جایز نیست.[۳۵]

اسلام دست زدن به تاکتیک‌های غیر انسانی را نیز منع کرده است، مانند مسموم کردن آب آشامیدنی دشمن یا بستن آب بر آن‌ها. همچنین اسلام دستور می‌دهد که کشتزارها و باغستان‌ها را لگد کوب نکنید، درختان، بویژه نخل‌ها را قطع نکنید و نشکنید، میوه‌های درختان را نریزید و خانه‌های دشمنان را خراب نکنید و به آتش نکشید.[۳۶] همچنین به شدت مثله کردن دشمنان، یعنی بریدن گوش، بینی و دیگر اعضای آن‌ها، نهی شده است.[۳۷] مسلمانان موظف‌اند تا پیش از تعیین تکلیف اسیران، با آنان رفتاری انسانی داشته باشند و از آزار آن‌ها خودداری کنند و آنان را از آب و غذا محروم نسازند.

با وجود این، کتاب مقدس از جنگ و خونریزی‌هایی خبر می‌دهد که به نسل‌کشی و از بین رفتن همه موجودات و حتی حیوانات و گیاهان منجر شده است. جالب است که بیشتر این جنایات و نسل‌کشی‌ها، به دستور خداوند و به وسیله پیامبران الهی صورت گرفته است. خداوند در تورات به حضرت موسی علیه السلام می‌فرماید:

«از شهرهای این امت‌هایی که یَهُوه، خدایت، تو را به ملکیت می‌دهد، هیچ ذی نفس را زنده مگذار، بلکه ایشان را … جنانکه یَهوه، خدایت، تو را امر فرموده است، بالکل هلاک ساز».[۳۸]

در ادامه به برخی از این جنایات اشاره می‌شود که در جنگ‌های مختلف صورت گرفته است:

کشتن مردان اسیر شده،[۳۹] کشتن زنان و دختران،کشتن کودکان حتی شیرخواره‌ها،[۴۰] کشتن پیران،[۴۱] کشتن پسر بچه‌هایی که اسیر شده بودند،[۴۲] کشتن زنانی که اسیر شده بودند و نگه داشتن دختران باکره،[۴۳] کشتن حیوانات و چهارپایان،[۴۴] رها کردن کشته‌ها و اجتناب از دفن آن‌ها،[۴۵] به آتش کشیدن شهرها و قلعه‌ها و خانه‌ها،[۴۶] شکنجه اسیران،[۴۷] سنگسار و سوزاندن اسیران … .[۴۸]

احکام و وظایف در کتاب مقدس

از نگاه اسلام، همه پیامبران خدا برای هدف مشخصی مأمور شده‌اند. توسعه بندگی خدا، نفی ارزش‌های غیر الهی، مبارزه با طاغوت و امر به معروف و نهی از منکر، آرمان مشترک همه برگزیدگان خداست. اصطلاحاتی چون دین یهود و دین مسیح، در بستر زمان پیدا شده و پیامبران خود چنین نام‌هایی را ننهاده‌اند.

یکی از اشکال‌ها و اتهام‌هایی که از سوی مبلغان دیگر ادیان بر احکام و شریعت اسلام وارد شده، خشونت و مخالفت آن‌ها با حقوق بشر است. در اینجا بدون بررسی این اتهام، به برخی احکام کتاب مقدس اشاره می‌شود که هیچ‌گاه در آن‌ها اصل تناسب جرم و مجازات رعایت نشده و در عین حال، به خداوند حکیم نیز نسبت داده شده است.

در کتاب مقدس، حکم سنگسار برای جرم‌های بسیاری وضع گشته است. اگر کسی دارای پسری سرکش و نافرمان باشد که سخن پدر و مادرش را گوش ندهد، باید همه اهل شهر به او سنگ بزنند و سنگسارش کنند تا بمیرد،[۴۹] اتهام زنا به دختر و سنگسار کردن او به صرف نداشتن بکارت،[۵۰] مجازات سنگسار برای کسی که روز شنبه کار ‌کند،[۵۱] مجازات سنگسار برای جادوگری و داشتن جن … .[۵۲]

مجازات سنگسار در کتاب مقدس مختص انسان‌ها نیست، بلکه حیوانات خطاکار را نیز شامل می‌شود: اگر گاوی به مرد یا زنی شاخ بزند که به فوت او منجر شود، باید گاو را سنگسار کنند![۵۳]

در تورات، مجازات کشته شدن برای بسیاری از جرایم قرار داده شده است. مانند کسی که پدر و مادرش را نفرین کند،[۵۴] کسی که با حیوانات نزدیکی کند که البته خود آن حیوان هم باید کشته شود،[۵۵] زنی که با حیوانی ارتباط جنسی داشته باشد، آن زن و آن حیوان کشته شوند.[۵۶]

یکی از اعتراض‌هایی که عالمان مسیحی به اسلام دارند، حکم ارتداد است، اما در کتاب مقدس، احکام بسیار شدیدتری برای مرتد وضع شده است: اگر فردی از دیگران دعوت کند که خدای دیگری را بپرستند، باید او را سنگسار کرد تا بمیرد،[۵۷] اگر اهل یک شهر مرتد شوند، باید همه اهالی شهر از کوچک و بزرگ حتی گاو و گوسفند، با شمشیر کشته شوند و اجساد آن‌ها، بلکه همه شهر باید با آتش سوزانده، و نباید آن شهر دوباره ساخته شود.[۵۸]

احکام دیگری نیز در کتاب مقدس وجود دارد که نمی‌توان آن‌ها را پذیرفت. مثلا خداوند در فرمان عجیبی به حزقیال نبی دستور می‌دهد که به مدت ۳۹۰ روز، مقداری حبوبات با دستورات خاصی تهیه کند و نان جو را با مدفوع انسان بپزد و بخورد.[۵۹]

خدای کتاب مقدس به یوشع نبی فرمان می‌دهد که با زن فاحشه‌ای ازدواج کند و فرزندان زناکاری برای خود بگیرد.[۶۰] خداوند به اِشَعیای نبی دستور می‌دهد که به مدت سه سال، بدون هیچ پوششی حتی بر عورت خود، در میان مردم با پای برهنه راه برود.[۶۱]

از این گونه احکام و نسبت‌ها در کتاب مقدس فراوان است که به همین مقدار بسنده می‌شود.

آموزه‌های اعتقادی مسیحیت

آموزه‌های اعتقادی و فکری، زیر بنا و پایه‌های اساسی دین یا مذهبی را تشکیل می‌دهد. در طول تاریخ هر دین و آیینی که به وجود آمده، یک مجموعه تفکرات و اعتقاداتی داشته که آن را از دیگر ادیان و مذاهب جدا می‌کرده است. یکی از راه‌های بررسی حقانیت باطل بودن دین یا مذهبی، بررسی آموزه‌های اعتقادی آن است. در اینجا به طور بسیار مختصر، به بررسی عقاید دین مسیحیت پرداخته می‌شود.

تثلیث

در میان ادیان ابراهیمی، یهودیت و اسلام معتقد به خدای واحد و بسیط‌اند که شائبه هیچ ترکیبی، حتی ترکیب ذهنی در او نیست. مسیحیت نیز خود را از ادیان توحیدی و یکتاپرست می‌داند و شبهه شرک را از خود می‌زداید. با وجود این، هر سه فرقه مهم مسیحی یعنی کاتولیک،[۶۲] ارتدوکس[۶۳] و پروتستان[۶۴]، تثلیث را در کنار توحید از اعتقادات اساسی و شاخصه هر مسیحی می‌دانند.

مسیحیان برآنند که تثلیث با حقایق برتر الهی مرتبط است. از این رو، عقل انسانی راهی را برای رسیدن به آن ندارد. در نتیجه، تثلیث به مثابه سِری ناگشوده باقی می‌ماند.[۶۵]

مسیحیان معتقدند خدا واحد است و جز او خدایی نیست و سه شخص هستند که الوهیت دارند؛ یعنی پدر، پسر، روح القدس،[۶۶] و این سه از هم متمایزند. پسر از پدر مولود شده[۶۷] و روح القدس نیز از پدر (بنا به باور ارتدکس‌ها)[۶۸] یا از پدر و پسر (بنا بر باور کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها) صادر شده است.[۶۹] سه شخص متمایز هستند که الوهیت دارند. این سه شخص از یکدیگر متمایز هستند و بواسطه ویژگی‌های شخصی‌شان از یکدیگر تمییز داده می‌شوند.[۷۰] این بدین معناست که: پدر پسر نیست، پدر روح القدس نیست، پسر روح القدس نیست.

سیر پیدایش تثلیث

در هیچ جای کتاب مقدس، عنوان تثلیث به کار نرفته است. محققان برآنند که مسیحیان اولیه، به تثلیث هیچ باوری نداشته‌اند و آن‌ها مسیح علیه السلام را صرفا پیامبر خدا و برگزیده وی می‌دانسته‌اند. ابیونی‌ها از فرقه‌های مسیحی، متعلق به قرون اولیه بوده است که عیسی علیه السلام را صرفا انسان و پیامبر خدا می‌دانسته‌اند که پسر مریم سلام الله علیها است.[۷۱] برخی بر این باورند که پولس اولین کسی بود که اعتقاد عیسی خدایی را پایه‌گذاری، و آن را ترویج کرد تا بتواند خدایی محسوس برای بت پرستان درست کند که عادت به پرستش خدای محسوس داشتند.[۷۲]

در قرن چهارم میلادی، آریوس(۳۳۶ .م) از عالمان و نامدار الهیات ابراز داشت که تنها «پدر»، موجود ازلی است و «پسر» و «روح القدس» هر دو آفریده او هستند، اما با این حال، از دیگر آفریدگان او جدا هستند. آن گاه آتاناسیوس(۳۷۳ .م) در برابر او و به شکل رسمی، از آموزه تثلیث آن دفاع، و آن را پایه ریزی کرد.[۷۳] پس از آن، در سال ۴۵۱ میلادی و در شورای کالسدون، اقرار به تثلیث به عنوان آموزه‌ای تغییرناپذیر شناخته شد، به گونه‌ای که هر سخنی برخلاف آن، کفر پنداشته می‌شد.

ویل دورانت چنین می‌نویسد: «مسیحیت بت‌پرستی را نابود نکرد، بلکه آن را مورد اقتباس قرار داد … ایده‌های تثلیث الهی از مصر سرچشمه می‌گیرند.[۷۴]

برخی برآنند که باور تثلیث در مسیحیت، برگرفته از اساسی‌ترین عبادت لاهوتی «هندوها» بوده است که آن را «تِری مورتی» یا «سه اُقنومی» می‌گفته‌اند. این اقنیم عبارت بوده‌اند از:

۱-    بِرَهما (أب)؛ یعنی آفریننده و خدای اول.

۲-    شیوا (روح القدس)؛ یعنی مهلک (میراننده) و معید(زنده کننده).

۳-    ویشنُو (إبن)؛ یعنی حامی، نگهبان و رهاننده.[۷۵]

قرآن کریم، موضوع فرزند خدا بودن مسیح علیه السلام را آشکارا و موضوع تثلیث را به طور تلویحی، عقیده بت‌پرستان قبل از مسیح علیه السلام و برگرفته از آن‌ها می‌داند. « وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُون»[۷۶]، «و نصاری گفتند: مسیح، پسر خداست. این سخنی است [باطل] که به زبان می‌آورند و به گفتار کسانی که پیش از این کافر شده‌اند، شباهت دارد. خدا آنان را بکشد. چگونه [از حق] بازگردانده می‌شوند».



[۱] – ماسون، دنیز، قرآن و کتاب مقدس درون مایه‌های مشترک، ترجمه: فاطمه سادات تهامی، ج۱، ص۵۲۸

[۲] – فرماج، پطرس، ایضاح التعلیم المسیحی، ص ۱۷۶

[۳] – زیبایی نژاد، محمد رضا، مسیحیت شناسی مقایسه‌ای ص۲۶۷

[۴] – سفر پیدایش، ۹: ۲۵-۲۰

[۵] – همان، ۱۹: ۳۸-۳۰

[۶] – همان، ۲۷: ۴۰-۱

[۷] – سفر خروج، ۳۲: ۷-۱

[۸] – سوره طه:۸۸

[۹] – سفر خروج، باب ۲۸

[۱۰] – کتاب دوم سموییل، ۱۱: ۲۷-۲

[۱۱] – همان، ۱۲: ۲۴

[۱۲] – کتاب اول پادشاهان، ۱۱: ۳؛ (در کتاب مقدس، برای حضرت سلیمان هفتصد زن و سیصد کنیز، ذکر شده است).

[۱۳]– همان، ۱۱: ۱۰-۱

[۱۴] – نک: کتاب غزل غزل‌های سلیمان، ۷: ۱۰-۱؛ ۸: ۱و۸

[۱۵] – سفر اعداد، ۱۱: ۱۵-۱۱

[۱۶] – همان، ۲۰: ۱۲

[۱۷] – سفر پیدایش، ۳۸: ۳۰-۶

[۱۸] – انجیل متی، ۱:۳

[۱۹] – سفر لاویان، ۱۸: ۱۵

[۲۰] – انجیل یوحنا، ۲: ۱۲-۱

[۲۱] – انجیل متی، ۱۱: ۱۹-۱۸

[۲۲] – انجیل لوقا، ۸:۲

[۲۳] – همان، ۷: ۳۸-۳۶

[۲۴] – انجیل یوحنا، ۲: ۳

[۲۵] – انجیل متی، ۲۷: ۴۶

[۲۶] – سوره جمعه:۶

[۲۷] – سوره مریم، ۳۰ «جعلنی نبیّا»

[۲۸] – همان، ۱۳ «جعلنی مبارکا»

[۲۹] – سوره آل عمران:۴۵ «وجیها فی الدنیا و الاخره و من المقربین»

[۳۰] – سوره مریم: ۳۲ «برّا بوالدتی»

[۳۱] – سوره نساء: ۱۷۱ «رسول الله و کلمته»

[۳۲] – سوره مائده:۱۱۶

[۳۳] – حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۶۵

[۳۴] – حلّی، فخر المحققین، ایضاح الفوائد، ج۱، ص۳۵۷

[۳۵] – نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج۲۱، ص۶۶

[۳۶] – وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۴۴

[۳۷] – همان، ج۱۵، ص۵۸

[۳۸] – سفر تثنیه، ۲۰: ۱۷-۱۶

[۳۹]– سفر تثنیه، ۲۰: ۱۷-۱۰و ۲: ۳۶- ۳۱و ۳: ۷-۳؛ سفر اعداد، ۳۱: ۱۲-۷؛ کتاب یوشع، ۶: ۲۱و ۱۰: ۴۲-۴۰و ۸: ۲۵؛ کتاب حزقیال، ۹: ۶

[۴۰] – سفر تثنیه، ۲۰: ۱۷-۱۰و ۲: ۳۶-۳۱و ۳: ۷-۳؛ کتاب یوشع، ۱۰: ۴۲-۴۰و ۸: ۲۵؛ اول سموییل، ۱۵: ۳؛ کتاب حزقیال، ۹: ۶

[۴۱] – کتاب یوشع، ۶: ۲۱؛ اول سموییل، ۱۵: ۳؛ کتاب حزقیال، ۹: ۶

[۴۲] – سفر اعداد، ۳۱: ۱۷

[۴۳] – همان، ۳۱: ۱۸-۱۷

[۴۴] – سفر تثنیه، ۲۰: ۱۷-۱۰؛ کتاب یوشع، ۶: ۲۱؛ اول سموییل، ۱۵: ۳

[۴۵] – کتاب اشعیا، ۳۴: ۳

[۴۶] – سفر اعداد، ۳۱: ۱۲-۷؛ کتاب یوشع، ۶: ۲۴و ۸: ۲۸

[۴۷] – کتاب یوشع، ۱۰: ۲۴؛ کتاب دوم سموییل، ۱۲:۳۱-۲۹

[۴۸] – کتاب یوشع، ۷: ۲۵-۲۴

[۴۹] – سفر تثنیه، ۲۱: ۲۱-۱۸

[۵۰] – همان، ۲۲: ۲۱-۲۰

[۵۱] – سفر اعداد، ۱۵: ۳۶-۳۲

[۵۲] – سفر لاویان، ۲۰: ۲۷

[۵۳] – سفر خروج، ۲۱: ۲۹-۲۸؛ نک: سفر خروج، ۱۹: ۱۳

[۵۴] – سفر لاویان، ۲۰: ۹

[۵۵] – همان، ۲۰: ۲۵

[۵۶] – همان، ۲۰: ۱۶

[۵۷] – سفر تثنیه، ۱۳: ۱۱-۶؛ ۱۷: ۷-۲

[۵۸] – همان، ۱۳: ۱۷-۱۲

[۵۹] – حزقیال، ۴: ۱۳-۹

[۶۰] – کتاب یوشع، ۱: ۲

[۶۱] – کتاب اشعیا، ۲۰: ۴-۲

[۶۲] – کاتولیک (catholic) به معنای کلی و عمومی است و به گروهی از مسیحیان گفته می‌شود که معتقدند اداره کلیسا باید بر عهده مجموع اسقفان به رهبری پاپ، اسقف رُم باشد.

[۶۳] – ارتدوکس (orthodox) به معنای بنیادگرا یا راست کیش است.

[۶۴] – پروتستان (protestant) به معنای متعرض است و به پیروان کلیساهایی اطلاق می‌شود که بر اثر نهضت اصلاح‌طلبی به رهبری مارتین لوتر در قرن شانزدهم پدید آمده است. پروتستان‌ها بسیاری از اعتقادهای فرقه‌های دیگر را رد می‌کنند و نوعی مسیحیت پیراسته را می‌پذیرند.

[۶۵] – مک گراث، آلیستر، درآمدی بر الهیات مسیحی، ترجمه: عیسی دیباج، ص۴۷

[۶۶] – مک گراث، آلیستر، درسنامه الهیات مسیحی، ترجمه بهروز حدادی، ص۶۱؛ هاکس، جیمز، قاموس کتاب مقدس، ص۳۴۵-۳۴۴

[۶۷] – الیوت، استوارت، راز تثلیث، ص۶۲٫ به اعتقاد مسیحیان این رابطه بین پدر و پسر آغازی ندارد و از ازل چنین بوده و تا ابد هم چنین خواهد بود. نباید تصور کرد مسیحیان به این دلیل عیسی مسیح را پسر می‌خوانند که به صورت انسان در این جهان متولد شد، بلکه او قبل از اینکه جسم بگیرد و پیش از آنکه به این جهان بیاید، پسر و مولود بوده است و این اصلا به این مفهوم نیست که در درجه پایین‌تری نسبت به پدر قرار دارد.( برگرفته از الیوت، استوارت، راز تثلیث، ص۶۷) البته مسیحیان اذعان می‌کنند که نمی‌توانند به این پرسش پاسخ دهند که چگونه پسر همه وجود و هستی خود را از پدر دارد، ولی با وجود این، از پدر کمتر نیست و در عین حال الوهیتی درونی و ذاتی دارد؟ از این رو، این مسئله را ماورای منطق و استدلال می‌دانند.

[۶۸] – الیوت، استوارت، راز تثلیث، ص۸۱

[۶۹] – همان، ص۷۹٫ براساس باور مسیحیان، روح‌القدس یک شخص است که خودش الوهیت دارد و خداست. در عین حال نه پدر است و نه پسر. بنا به اعتقاد کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها به صورت ازلی از پدر و پسر به صورت مشترک صادر شده و همان‌گونه که پسر مولود جاودانی از پدر است، در عین حال پایین‌تر از پدر نیست. روح‌القدس نیز که از ازل از پدر و پسر صادر شده، کمتر از آن دو نیست. وجود و هویت او ناشی از پدر و پسر است، اما در الوهیت هیچ چیز کمتر از آن‌ها ندارد. (الیوت، استوارت، یگانگی در تثلیث، ص۷۵)

[۷۰] – الیوت، استوارت، راز تثلیث، انتشارات نور جهان، ص۸۱

[۷۱] – درآمدی بر الهیات مسیحی، ص۳۶۲

[۷۲] – همان ، ص۳۲۰، تیسن، هنری، الهیات مسیحی، ص۸۸

[۷۳] – میشل، توماس، کلام مسیحی، ترجمه حسین توفیقی، ص۱۰۲

[۷۴] – دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ج۳، ص۶۸۹و ۶۹۶

[۷۵] – آشنایی با ادیان بزرگ، ص۳۹؛ خرافات تورات و انجیل و دین‌های دیگر، ص۳۶۶

[۷۶] – سوره توبه:۳۰

 

پایان بخش دوم

مسیحیت – بخش اول

مقدمه

در قرون پس از عیسی شاهد بودیم که پیوند کلیسا با زورمندی و ثروت اندوزی و قرین شدن آن با اهداف سلطه‌جویان و استعمارگران حکایت داشت، نشان داد که می‌بایست میان دغدغه مؤمنان مسیحی برای دعوت سایر آیین‌ها و کیش‌ها به دین خود و تبشیرهای آلوده به اغراض و مطامع اقتصادی و سیاسی نظام سلطه، تفاوتی جدی قائل شد. چرا که به گواهی اسناد خدشه‌ناپذیر تاریخی، برخی از جریان‌های هادی و مروج فضای تبشیری که بیشتر آن‌ها را می‌توان در میان پروتستان‌ها و به خصوص اونجلیکال‌ها سراغ گرفت، بیش از آن که دلبسته گسترش آیین عیسوی باشند، همچون آلتی برای نیل چپاول‌گران به مقاصد خود بوده‌اند و البته از این رهگذر، منافعی نیز برای خود دست و پا کرده‌اند.

       مبشران مسیحی با حمایت دولت‌های استعمارگر و سلطه جو، مؤسسات ثروتمند تبشیری، رسانه‌های عظیم تبلیغی، برخی نهادهای مؤثر بین المللی و … تمام همت خود را مصروف ترویج مسیحیت در ایران کردند.

       اگر در اسلام، شاهد رواج تفکرات افراطی همچون وهابیت و سلفیه هستیم و در یهودیت، همین ویژگی‌ها را در یهودیت صهیونیستی می‌یابیم، مسیحیت نیز دارای گرایشاتی افراطی است که مسیحیت بنیادگرا نامیده شده و اکثر گروه‌های تبشیری در زیر بخش آن قرار گرفته و حائز همین خصوصیات افراط گرایانه وهابیون، سلفیون و صهیونیست‌هاست.

       این هم‌گرایی و هم جهتی طیف‌های افراطی و همراهی و همرازی آنان با زراندوزان و زورمندان، نه تنها مرزبندی و برخورد تدافعی ادیان در مقابل فعالیت‌های تبلیغی چنین گرایشاتی را در پی داشته بلکه راست‌کیشان هر دین را به مواجهه با هم‌کیشان منحرف و افراطی خود واداشته است. مخالفت مسیحیان بومی ایرانی با جریان‌های تبشیری پروتستان و قلمداد کردن آنان در زمره مهاجمان فرهنگی غرب در همین راستا قابل تفسیر است.

       امروزه این برتری دین مبین اسلام و رقابت‌پذیری آن، در صحنه آلوده و پر از هجمه‌های ناجوانمردانه و سؤالات و شبهات بی‌امان غربیان، در قالب «اسلام هراسی» خود را نمایان ساخته است. به گونه‌ای که این صحنه تهدید آلود، به اعتراف خود مهاجمان، به فرصت‌های بی‌بدیل و ممتازی برای «اسلام گرایی» تبدیل شده است.

       لازم به ذکر است آمارها نشان می‌دهد گرایش به اسلام در جوامع غربی بسیار قابل توجه می‌باشد و رشد روز افزون تعداد مساجد در کنار متروکه شدن کلیساها در غرب زنگ خطری برای کلیسای غرب به حساب می‌آید و شدت یافتن هجمه‌های تبشیری در جوامع اسلامی نوعی فرار به جلو کلیسا برای رهایی از گسترش اسلام در غرب ارزیابی می‌شود.

نقادی کتاب مقدس

       «نقادی کتاب مقدس»[۱]، عبارت از مطالعه و تحقیق درباره نوشته‌های آن، و داوری‌های ظریف و دقیق است که در پی مطالعه عمیق کتاب مقدس انجام شده است.

       از دیرباز انتقادهایی از سوی اندیشمندان به کتاب مقدس وارد می‌شد، ولی تاریخ نقادی کتاب مقدس، به صورت جریانی گسترده و رشته‌ای علمی، به قرن هجدهم میلادی برمی‌گردد.[۲]

       به طور کلی، محورهایی را که در جریان نقد کتاب مقدس به آن‌ها پرداخته‌اند، می‌توان به دو بخش تقسیم کرد:

۱-    بررسی سندی کتاب مقدس: این بخش از نقدها به ظاهر کتاب مقدس مربوط است که به اموری از قبیل نویسنده، تاریخ نگارش، لغت‌شناسی و… می‌پردازد.

۲-    بررسی محتوایی کتاب مقدس: بخش دیگر نقدها به محتوای کتاب مقدس مربوط است که به بررسی اموری از جمله داستان‌ها احکام، آیات کتاب مقدس و… می‌پردازد.

بررسی سندی کتاب مقدس

       هنگامی که کتابی از نظر سندی بررسی می‌شود، به این معناست که آیا نسبت این کتاب به نویسنده آن درست است یا نه؟ آیا کتاب مقدسی که در حال حاضر موجود است، واقعا نوشته نویسندگانی است که به آن‌ها نسبت داده شده یا به وسیله دیگران تألیف و به آن‌ها نسبت داده شده است؟

در ادامه به طور جداگانه، عهد عتیق و عهد جدید بررسی می‌شود.

بررسی سندی عهد عتیق

       دانشمندان سنتی یهودی و مسیحی معتقدند که نویسندگان کتاب‌های عهد عتیق، برخی از شخصیت‌های مهم یا انبیای بزرگ الهی، همچون حضرت موسی، یوشع، سموئیل، سلیمان و… بوده و این کتاب‌ها زیر نظر روح‌القدس نوشته شده و آن‌ها از خطا و اشتباه مصون بوده‌اند و مضمون آن‌ها وحی الهی است که با الهام خداوند نوشته شده است.[۳]

       با وجود این، محققان و دانشمندان جدید نسبت به انتساب کتاب‌های عهد عتیق به نویسنده‌های سنتی آن‌ها، تشکیک کرده و این استنادها را در حد گمان و ظن دانسته، و هیچ گاه اندیشمندان یهودی و کلیسای سنتی نتوانسته‌اند دلیل قانع کننده‌ای برای این مسئله ارائه کنند؛ زیرا نسخه‌های اصلی این نوشته‌ها هیچ اثری در دست نیست و هیچ‌گونه شواهد تاریخی نیز در تأیید مطالب آن‌ها وجود ندارد. از این رو، به هیچ وجه تعیین مؤلفان این نوشته‌ها میسر نیست.[۴]

مهم ترین بخش عهد عتیق، تورات یا اسفار پنج گانه است که عموما تصور می‌شود نویسنده آن حضرت موسی علیه السلام بوده است. با بررسی سندی این بخش روشن می‌شود که دیگر بخش‌های عهد عتیق که اهمیت کمتری دارند، وضع بهتری نداشته‌اند و دلیلی بر انتسابشان به نویسندگان سنتی آن‌ها وجود ندارد.

برای نخستین بار دانشمند یهودی، ابراهیم ابن عزرا (۱۰۸۹-۱۱۶۴م) با رمز و اشاره، به انتساب تورات به حضرت موسی علیه السلام خدشه وارد کرد و چند قرن بعد، باروخ اسپینوزا (۱۶۳۲-۱۶۷۷م) فیلسوف و متفکر هلندی و یهودی الاصل، با صراحت به شرح عبارات ابن عزرا پرداخت و به کلی، انتساب تورات به حضرت موسی علیه السلام را نفی کرد.[۵]

اشکال‌های اسپینوزا

        1-‌ در تورات از درگذشت حضرت موسی علیه السلام سخن به میان آمده است، و نحوه درگذشت آن حضرت، جزئیات عزاداری، مدت عزاداری، مراسم دفن، محل دفن و حتی گم شدن مکان قبر وی نیز بیان شده است.[۶] ادبیات به کار رفته، به گونه‌ای است که گویا نویسنده از گذشته دوری حکایت می‌کند و باید ده‌ها سال پس از موسی علیه السلام زندگی کرده باشد.

«پس موسی بنده خداوند در آنجا به زمین مواب، برحسب قول خداوند مرد، و او را در زمین موآب مقابل بیت فعور در دره دفن کرده و احدی قبر او را تا امروز ندانسته است …».[۷]

۲-‌ ‌در تورات مطالبی به حضرت موسی علیه السلام نسبت داده یا از حوادثی خبر داده شده که به سال‌ها پس از درگذشت آن حضرت مربوط بوده و به هیچ وجه در زمان حیات آن حضرت رخ نداده است. برای نمونه، در تورات آمده است که حضرت موسی علیه السلام در آن طرف رود اردن برای بنی اسراییل سخن گفته است.[۸]

این در حالی است که درگذشت آن حضرت پیش از رسیدن به رود اردن فرا رسید و از آن رود گذر نکرد تا بتواند برای مردم سخن بگوید[۹] و کسی که مردم را از رود اردن عبور داد، وصی او، یوشع بن نون بود.[۱۰] بنابراین، نویسنده تورات، شخص دیگری است که از رود اردن عبور کرده و حالا خاطره سخنان حضرت موسی علیه السلام در آن طرف اردن را بازگو می‌کند.

۳-‌ در اسفار پنج‌گانه، برخی مکان‌ها یا نام‌هایی یافت می‌شوند که در زمان حضرت موسی علیه السلام به این نام مشهور نبوده‌اند، بلکه سال‌ها پس از او به این نام‌ها معروف شده‌اند. برای مثال، سرزمین دان[۱۱] در تورات به کار رفته، با اینکه نام این سرزمین در زمان حیات حضرت موسی علیه السلام، «لایش» بوده و سال‌ها پس از درگذشت آن حضرت به «دان» تغییر نام داده است.[۱۲]

این امر نشان می‌دهد که نویسنده اسفار پنج‌گانه کنونی، نه تنها حضرت موسی علیه السلام یا فردی از نزدیکان وی نبوده، بلکه باید مدت‌ها پس از آن حضرت زندگی کرده باشد.

 

نا پدید شدن تورات

از عبارت‌های عهد عتیق و اعتراف بسیاری از محققان کتاب مقدس، در می‌یابیم تورات در دو مقطع تاریخی در جریان برخی حوادث سنگین و ویرانگر سالیان طولانی، به کلی ناپدید شده بوده و هیچ کس از آن اطلاعی نداشته است تا اینکه فردی، مدعی یافتن یا مأمور بازنویسی آن می‌شود. برای نمونه، «حِلقیّا، کاهن اعظم، در زمان سلطنت یُوشیّا، ادعا می‌کند که تورات را در هیکل سلیمان علیه السلام پیدا کرده است».[۱۳]«حلقیای کاهن، کتاب تورات خداوند را که به واسطه موسی نازل شده بود، پیدا کرد».[۱۴]

برخی محققان با استفاده از شواهد تاریخی که در عهد عتیق آمده، نوشته پیدا شده را تورات حضرت موسی علیه السلام ندانستند، بلکه آن را نوشته خود حلقیا می‌دانند که در مدت هفده سال آن را نگاشته و به نام تورات مطرح کرده است.[۱۵]

نویسنده عهد عتیق

بنا به گفته برخی محققان، مانند باروخ اسپینوزا، کسی به نام «عزرا» مأمور تهیه و تدوین تورات گشته و آن را نوشته است. در عهد عتیق، قرائنی وجود دارد که وی عالم، کاتب[۱۶] و معلم شریعت حضرت موسی علیه السلام بوده[۱۷] و از او به عنوان «کاتب ماهر» نام برده شده یا با عنوان «کاتب کامل شریعت خداوند»، خطاب قرار گرفته است.

 

بررسی سندی عهد جدید

از آغاز شکل گیری مسیحیت، اختلاف‌های ریشه داری بین مسیحیان در توجیه و تفسیر اصولاعتقادی وجود داشته است، اما تا پیش از تحول فکری اروپا، کمتر کسی به خود اجازه می‌داد، در تقدس و اعتبار نوشته‌های عهد جدید، شک و این تردید را منتشر کند. اولین عاملی که سبب تقویت شک و ناباوری مسیحیان صاحب اندیشه شد، وجود تناقض‌ها و اختلاف‌های فراوان در این نوشته‌ها بود، که حتی در قرن‌های اولیه شکل‌گیری تفکر مسیحیت، مورد بحث پدران کلیسا قرار گرفته است.[۱۸]

چند نکته:

۱-‌ هیچ یک از قسمت‌های عهد جدید را نمی‌توان به صورت قطعی به حواریون نسبت داد. کشیش فهیم عزیز درباره حجیت و سندیت انجیل یوحنا می‌گوید: «این سوال مشکل است و جواب آن، بررسی و تحقیق گسترده‌ای را می‌طلبد و غالبا به این عبارت ختم می‌شود که غیر خدای یگانه هیچ کس نمی‌داند چه کسی انجیل یوحنا را نوشته است».[۱۹]

۲-‌ رساله‌هایی در عهد جدید به پولس منسوب‌اند که عموما کلیسا این انتساب را تأیید کرده است. اما دانشمندان کتاب مقدس آن را تأیید نمی‌کنند. این رساله‌ها عبارتند از: اَفَسُسِیان، کولسیان، دوم تسالونیکیان، دو رساله به تیموتائوس، تیطُس.[۲۰]

۳-‌ در عهد جدید رساله‌ای وجود دارد که در انتساب آن به پولس، در خود کلیسا هم اختلاف است و آن رساله عبرانیان است. محتوای این رساله شباهت‌هایی با رساله‌های پولس دارد و در گذشته بسیاری از دانشمندان مسیحی آن را به پولس نسبت می‌داده‌اند، اما امروزه کمتر آن را به پولس نسبت می‌دهند یا انتساب آن را رد می‌کنند.[۲۱]

بررسی محتوایی کتاب مقدس

یکی از روش‌های نقادی کتاب مقدس، نقد مطالب و محتوای آن است. مقصود از نقد محتوایی این است که در کتاب مقدس مطالبی بیان شده است که پذیرفتنی نیست و وجود این مطالب سبب بی‌اعتباری و الهامی نبودن آن یا دست کم راه یافتن تحریف‌های فراوان در آن می‌شود. نقد محتوایی کتاب مقدس از جهات متعددی، مانند خداشناسی در کتاب مقدس، پیامبران، مشایخ و شخصیت‌ها در کتاب مقدس، خشونت در کتاب مقدس، احکام کتاب مقدس، تناقضات کتاب مقدس، مخالفت آموزه‌های کتاب مقدس با علوم طبیعی، جایگاه زن در کتاب مقدس و…. بررسی شده است.

 

پایان بخش اول


[۱]Biblical criticism

[۲] – نک: کیوپیت، دان، دریای ایمان، ترجمه: جسن کامشاد، ص۱۰۹

[۳] – هاکس، جیمز، قاموس کتاب مقدس، ص۹۰۶-۹۰۵

[۴] – آشتیانی، جلال الدین، تحقیقی در دین یهود، ص۳۳

[۵] – نک: اسپینوزا، باروخ، مصنف واقعی اسفار پنج گانه، ترجمه: علی رضا آل بویه، مجله هفت آسمان، ش۱

[۶] – سفر تثنیه، ۳۴: ۸-۵

[۷]– همان

[۸] – همان، ۱: ۱

[۹] – همان، ۳۱: ۲

[۱۰] – کتاب یوشع، ۱: ۲ و ۱، و ۳: ۱

[۱۱] – سفر تثنیه، ۳۴: ۱؛ سفر پیدایش، ۱۴: ۱۴

[۱۲] – کتاب داوران، ۱۸: ۲۹

[۱۳] – کتاب دوم تواریخ ایام، ۳۴: ۱۵-۱۴؛ کتاب دوم پادشاهان، ۲۲: ۸؛ نک: شولتز، ساموئل، کتاب عهد عتیق سخن می‌گوید، ترجمه: مهرداد فاتحی، ص۲۰۳

[۱۴] – کتاب دوم تواریخ ایام، ۳۴: ۱۴

[۱۵] – فخر السلام، محمد صادق، انیس الأعلام فی نصره الإسلام، ج۲، ص۲۸-۲۷

[۱۶] – عنوان «کاتب» برای کسانی به کار می‌رفته است که کتاب‌های مقدس را استنساخ می‌کرده‌اند. (هاکس، جیمز، قاموس کتاب مقدس، ص۶۱۰-۶۰۹ . ص۷۱۹)

[۱۷] – کتاب نَحَمیا، ۸: ۲ و۴ و۸

[۱۸] – آشتیانی، جلال الدین، تحقیقی در دین مسیح، ص۲۴

[۱۹] – کشیش عزیز، فهیم، المدخل الی عهد الجدید، ص۵۴۶

[۲۰] – تحقیقی در دین مسیح، ص۳۶

[۲۱] ‌- فیلسون، فلوید، کلید عهد جدید، ترجمه: مسعود رجب نیا، ص۲۱۱؛ مریل سی تنی، معرفی عهد جدید، ترجمه: میکایلیان، ج۲، ص۹۷