کتاب های تألیف شده

مجمع پیروان مهدی موعود صاحب عصر کتاب

پان ترکیسم و جمهوری اسلامی ایران

فصل پنجم پان ترکیسم و جمهوری اسلامی ایران مقدمه در فصول گذشته مسئله پان ترکیسم را از منظر تاریخی و آرای سیاسی مورد مطالعه قرار دادیم. بررسی جنایات، خشونت و نسل کشی های ترکها برای پاکسازی مناطق تحت کنترل خود، از یک سو و معرفی اندیشمندان طراح نظریه پا ترکیسم از سوی دیگر محوریت فصول نخست این مجموعه بوده است. سپس این جنبش را با توجه به بازی های سیاسی در واحد منطقه ای و بین المللی مورد بازخوانی قرار داده و با شناسایی بازیگران موثر در آینده پان ترکیسم، به این مسئله پرداختیم که حامیان و منتقدان این جنبش قوم¬مدارانه کدام کشورها هستند. اما تمامی این بخش ها، پان ترکیسم را از نگاهی بیرونی مورد توجه قرار داده است. به بیان دیگر هنوز خلاء مطالعه پان ترکیسم در ایران احساس می شود. بنابراین در این فصل پان ترکیسم در ایران را مورد توجه قرار خواهیم داد. در آغاز این فصل باید مروری تاریخی بر نحوه ورود اقوام ترک به سرزمین ایران داشته باشیم. زیرا تا ندانیم که این اقوام چگونه وارد این کشور شده اند، نمی توانیم نحوه تعامل میان این اقوام با ساکنان بومی ایران را مطالعه نموده و تغییرات زبانی و نژادی آنها را شناسایی کنیم. پس از بررسی تاریخچه ورود اقوام ترک زبان به ایران، باید مسئله نژادی و ادعای آنها مبنی بر اینکه اصالت نژادی و زبانی در مناطق مورد ادعای آنها با ترکها بوده است را بیازمائیم. پس از پایان مباحث مربوط به قوم ترک به صورت عام نیاز مبرمی به این داریم که فعالیت های پان ترکها در ایران را مورد بررسی قرار دهیم. مطالعه برخی جنبش ها و حرکت های سیاسی در مناطق ترک نشین شمال غرب کشور در این قسمت قرار خواهد گرفت تا پس از کنکاش در این فعالیت ها، راهبردهایی را برای مقابله با این فعالیت ها بیابیم. با این تفاسیر این فصل با تمرکز بر اقوام ترک و فعالیت های سیاسی آنها در ایران امروزی، میکوشد تا آینده ای مطلوب را در ارتباط با این مسئله طراحی نماید.   ۱٫ تاریخچه حضور ترکان در ایران درباره‌ی خاستگاهِ اقوام ترک اطلاعات بسنده‌ئی از منابع تاریخی دردست است. این منابع می‌گویند که سرزمینهای ترک‌نشین در قرنهای هفتم و هشتم میلادی در ماورای مرزهای شرقی و شمالی ایران، یعنی سرزمینهای آن‌سوی سیردریا (سیحون) و اطراف دریاچه‌ خوارزم (آرال) و بیابانهای شرقی و شمالی دریای مازندران (خزر) و سرزمینهای ماورای قفقاز بوده است، و ایرانی‌ها همه‌ آن سرزمینها را «ترکستان» می‌نامیده‌اند. در قرن اول هجری که ایران در سلطه‌ عرب¬ها بوده فقط در سرزمینهای شرق سیردریا با مرکزیت کاشغر (اکنون غرب چین)، و سرزمینِ کوچکی در شمال کوههای قفقاز از وجود دولت گزارش به دست داده شده است. بقیه‌ جماعات ترک در سرزمینهای پهناورشان در قبایل پراکنده و بیابانگرد و متنقل می‌زیسته‌اند و هیچ نظام سیاسی منسجمی نداشته‌ و دارای هیچ وطن مشخصی نبوده‌اند. لفظ «ترک» در منابع اولیه‌ عربی که از فتوحات عرب درایران سخن گفته‌اند بر قومی اطلاق شده که اکنون پشتون نامیده می‌شوند، و این اسم در ارتباط با کابل و کابلشاه زندپیل و مردم کابلستان آمده است. البته این خلط نام از یک اشتباه گزارشگران عرب آمده که «توران» و «ترکان» را شنیده و با هم اشتباه گرفته‌اند؛ زیرا پشتون‌ها که در کابلستان از حد کابل و قندهار تا پشاور و کویته‌ امروزی جاگیر بوده‌اند و دنباله‌هایشان به شهری می‌رسیده که در منابع عربی با نام «قصدار» ازآن یاد شده (و تلفظ اصلیش گم شده) را ایرانی‌ها «توران» می‌نامیده‌اند؛ و به‌نظر می‌رسد که بخشی از همان آریائی‌های موسوم به «توره‌یا» (توره+ علامت جمع) بوده باشند که در تواریخ داستانی ما ازآنها سخن رفته است. بعدها که عربها سیستان تا غزنی را گرفتند و بر سرزمین سِند نیز دست یافتند با تورانی‌های پشتون‌ آشنائی بیشتر یافته اشتباهشان را تصحیح کردند، و مردمی که در منطقه‌ی شمالغرب پاکستان امروزی ساکن بودند را به درستی توران نامیدند. در تقسیمات جغرافیائی که عربها از سرزمینهای تحت سلطه‌شان کردند، قصدار مرکز سرزمین توران بود؛ و این همان قصدار است که رابعه‌ی قصداری ازآن برخاسته است (دوشیزه‌ نامدار ادبیات عرفانی ما، بزرگ‌زاده‌ای که به جرم عاشقی به گرمابه‌اش افکندند و رگ دستش را زدند تا بمیرد؛ و او انگشتش را قلم و خونش را مرکب کرد و بر دیوارِ گرمابه سرودِ سرخِ عشق نگاشت). این توضیح را ازآن‌رو آوردم تا اشتباه ادیبان فارسی‌زبانِ خودمان را نیز بازنموده باشم که در اواخر عهد سامانی «توران» و «ترکان» را به تأثیر از منابعِ اولیه‌ عربها به‌جای هم به‌کار برده‌اند، تا جائی که فردوسی نیز دچار این درهم‌آمیزی نامها شده است؛ و ازآن‌پس تا امروز توران را به مفهوم نژاد ترک به‌کار می‌برند. منابع تاریخی به ما اطلاع می‌دهند که همراه با حمله‌ عرب به ایران و فروپاشی شاهنشاهی ساسانی نخستین خزش¬های جماعات ترک به درون سرزمینِ ایرانی‌نشینِ سغد از ماورای سیردریا (سیحون) از یک‌سو، و به درون سرزمینِ ایرانی‌نشینِ هیرکانیا (که اکنون نیمی از ترکمنستان را شامل می‌شود) از سوی دیگر رخ داد. در همین زمان ترکان ماورای قفقاز- که ارانی‌ها به‌آنها خزر می‌گفتند- تلاش¬هائی برای خزش به درون سرزمینِ ایرانی‌نشینِ اران و شروان (جمهوری آذربایجانِ کنونی) انجام دادند، و چند تلاشِ آنها توسط سپاهیان خلافتِ عربی به‌کمکِ خودِ ایرانی‌ها به عقب زده شد. به عنوان نمونه‌ای از تلاش یک خزش بزرگ به درون اران و شروان گزارشی می‌گوید که درسال ١٧٨ هجری خورشیدی یک جمع بزرگ از خزرها که رئیسشان خاقان نامیده می‌شد از گذرگاه¬های قفقاز به‌درون اران سرازیر شدند و دست به تخریب وکشتار زدند. خازم ابن خُزَیمه را هارون‌الرشید به منطقه فرستاد و او آنها را بیرون راند و دربندهای کوهستانی قفقاز را بازسازی کرد. این گزارش را می‌توان در ارتباط با تحریکات دولت بیزانس (روم شرقی) درجهت ایجادِ دردسر برای خلیفه در مرزهای شمالی کشورش بازخوانی کرد که داستانش دراز می‌شود، و می‌توان آن‌را با تلاشهای رومی‌ها برای بازپس گیری ارمنستان و بخش¬هایی از آناتولی که در اشغال عربهای مسلمان بود ارتباط داد. اما در سمتِ دیگر ایران، درپی نابسامانی‌های ناشی از فروپاشی دولت ساسانی و بی‌دفاع ماندنِ مرزهای شرقی و شمالی کشور، تا اواخر قرن نخست هجری بخش¬هایی از سرزمین¬های ایرانی‌نشین در شرق سغد تا سمرقند، و بخش بزرگی از هیرکانیا تا نزدیکی‌های گرگانِ کنونی به اشغال ترکانِ خزنده درآمده بود. در قرن¬های سوم و چهارم هجری چندین مهاجرت جماعات مسلمان‌شده‌ ترک از ماورای سیحون و اطراف دریاچه‌ خوارزم به درون سغد و خوارزم و هیرکانیا گزارش شده است، که در یک‌مورد سخن از صدهزار خرگاه است که خود را به امیر سامانی می‌فروشند و با اجازه‌ امیر سامانی در بیابان¬های سغد و خوارزم و هیرکانیا اسکان می‌یابند و فرزندانشان به‌عنوان غلام و مملوک وارد ارتش سامانی می‌شوند. پس ازآن خزش بزرگ ترکان به درون سغد در اواخر دوران سامانی صورت گرفت که به براندازی دولت سامانی توسط مهاجمان ترک و تشکیل حاکمیتِ ترک در سرزمین¬های ایرانی‌نشینِ سمرقند و بخارا انجامید. داستان¬های کهنِ ایرانی که از جنگ¬های ایرانیان و ترکان سخن می‌گویند مربوط به تلاش¬های ترکانِ ماورای سیحون و بیابان¬های شرقی دریای مازندران (خزر) به خزش به درون سغد و هیرکانیا، و بازدارندگی آنها توسط نیروهای پارتیان و سپس ساسانیان است. و این تلاش¬ها سرانجام درزمان امیرانِ سامانی کامیاب شد. با تشکیل سلطنت غزنوی که برای ادامه‌«جهاد» در هندوستان به سرباز ترک نیاز داشت، مرزهای ایران بیش ازپیش بر خزش¬های ترکان گشوده شد. هم در زمان محمود غزنوی بود که طوایف بزرگ اوغوز دریاچه‌ خوارزم را دور زده به بیایانهای غربی آمودریا (اکنون اواسطِ ترکمنستان) وارد شدند. در اواخر سلطنت محمود غزنوی یک‌دسته‌ چندهزارنفری از اوغوزها از راه استراباد و ری تا اصفهان رفتند و ازآنجا برگشته راه شمال در پیش گرفته به آذربایجان رسیدند. اما در رخدادهای بعدی از حضور اینها در آذربایجان خبری به‌دست داده نشده است، و چه بسا که آنها آذربایجان را زیرِ پا نهاده وارد آناتولی شده باشند؛ زیرا که در سرزمین¬های مسیحی‌نشین آناتولی امکان جهاد فراهم بود، و از راه جهاد می‌شد زمین و ثروت و زن و دختر حاصل کرد. (داستان جهاد ترکانِ مهاجر در آناتولی از قرن پنجم هجری تا تشکیل و تحکیمِ دولت عثمانی داستان کشتارها و کشتارها است که سرانجام به مسلمان و ترک‌زبان شدنِ بقایای بومیان آناتولی انجامید.) مشخصا و به‌طور قطع، تا پایان قرن چهارم هجری خورشیدی هیچ نشانی از وجود ترکان در آذربایجان و اران و شروان نیست. گزارش¬های بسیار زیادی از جنگ¬ها و درگیری¬ها برسر ریاست در آذربایجان در قرن¬های سوم و چهارم هجری دردست است با نام و نشان سرانِ سپاه و نیز رقیبان قدرت، ولی در هیچ‌کدام سخنی از حضور هیچ عنصر ترک به میان نیامده است. تنها موردی که از حضور ترک در اوائل قرن سوم هجری به دست داده شده که در ارتباط با قیام بابک خرم‌دین است. یعنی چون چندین لشکر را بابک در عرض چند سال درهم کوبیده بود خلیفه معتصم تصمیم گرفت که سپاه غلامان ترک خودش را همراه یک از غلامانش به نام بغا که افسر بلندپایه‌ای شده بود اعزام کند. و این نیز درجای خود خبر از آن دارد که ایرانی‌های ارتش خلیفه نمی‌خواسته‌اند بابک که ایرانی و ایرانی‌نژاد بوده و برضد عرب می‌جنگیده از میان برداشته شود، و عربهای ارتش نیز چونکه وقتی شکست می‌یافته‌اند بابک همه‌شان را می‌کشته است خلیفه به‌ناچار غلامان ترک خودش را گسیل کرده است. این تنها گزارش از حضور موقتِ ترک در آذربایجانِ پیش از عهد سلجوقی است که این نیز کوتاهمدت بوده، یعنی لشکر اعزامی بوده و در آذربایجان ماندگار نشده و به‌زودی به بغداد برگشته است. در زمان مسعود پسر محمود غزنوی خزش بزرگ طوایف اوغوز به درون بیابانهای غربی آمودریا صورت گرفت که به زودی به مرو و سرخس رسیدند، و چیزی نگذشت که خراسان را ازدست مسعود گرفته در نیشابور سلطنت سلجوقی را بنیاد نهادند، و به‌زودی سراسر ایران را گرفتند. با تشکیل امپراتوری پهناور سلجوقی که ایران و عراق و شام و نیمی از آناتولی را شامل می‌شد، خزش متوالی جماعات ترک از بیابان¬های دور به درون مرزهای ایران استمرار یافت؛ و ازآنجا که آذربایجان و اران و شروان حاصلخیزترین سرزمین¬های ایران بود جهتِ مهاجرت جماعت¬های خزنده‌ ترک بیشتر به سوی این سرزمینها بود. از همین‌راه بود که جماعت¬های انبوهی از ترکانِ مهاجر به‌طور پیوسته و مداوم به درون آناتولی سرازیر شدند؛ و همین¬ها بودند که درآینده دولت¬های موسوم به سلجوقی‌های روم را تشکیل دادند، و زمینه‌ساز تشکیل دولت اوغوزهای عثمانی شدند که قبیله‌شان در زمانی از قرن هفتم هجری به درون آناتولی رسید. بنا بر رسمی که از زمان سامانی‌ها معمول شده بود، ترکان مهاجر و نومسلمان پس ازآنکه درجائی از ایران اسکان می‌یافتند، رؤسای¬شان فرزندان¬شان را به معلمان ایرانی می‌سپردند تا زبان ایرانی را به آنها بیاموزند؛ و معمولا برروی فرزندان¬شان که در ایران به دنیا می‌آمدند اسم ایرانی می‌نهادند. ازاین‌رو ما وقتی گزارش¬های تاریخی مهاجرتهای ترکان به درون ایران را دنبال می‌کنیم، می‌بینیم که نخستین مهاجرها اسم¬های ترکی دارند و نومسلمانند، ولی فرزندانشان اسامی ایرانی دارند، و فرزندان رؤسایشان باسواد شده‌اند و به زبان فارسی سخن می‌گویند. این وضعیت در تمام دوران دوقرن سلطنت اوغوزها تا یورش مغولان برقرار بود؛ و ترکان مهاجر برای آنکه ایرانی شوند اسلام و زبان ایرانی و اسم ایرانی (نام¬های شاهنامهای یا نام¬های اسلامی) اتخاذ می‌کردند. همه‌ منابع تاریخی که درباره‌ دوران سلطنت سلجوقی‌ها تا حمله‌ مغول دردست است شاهد این مدعا است. ترکان مغول که قرن هفتم هجری خورشیدی با تهاجمِ آنها به ایران آغاز شد، در آغاز نه به قصد مهاجرت به درون ایران بلکه به قصد تاراجگری و بازگشت به دیار خودشان آمده بودند، و به همین خاطر هم از زمان حمله‌ چنگیز به ایران برای بیش از سه دهه همواره مشغول آمدن و برگشتن و تخریب و کشتار و تاراج بودند؛ و این تنها هدفی بود که برای یورشهای خود تعیین کرده بودند. با دومین یورشِ بزرگ مغولان به همراه هولاکوخان (که سومین‌دورِ خزش بزرگ ترک به درون ایران بود) ماندگاری مغولان درایران آغاز شد. ایرانی‌ها که در خلال نزدیک به چهار دهه همه‌ هستی خویش را به مغولان باخته بودند و از چندین مرکز بزرگ تمدنی‌شان جز داستان و سوگنامه نمانده بود، تنها راه نجات آنچه برایشان مانده بود را در فرمان‌بری اجباری از هولاکو و تشویقِ او به تشکیل سلطنت در ایران می‌دیدند، و به این ترتیب سلطنت ترکان مغول درایران آغاز شد که به‌زودی عراق را نیز ضمیمه‌ قلمرو خویش کرده خلافت عباسی را به بایگانی تاریخ سپرد. کارگزارانِ صلاح‌اندیش و باتدبیر ایرانی به زودی اربابانِ ناخواسته و زورکی مغول را برای تمدن‌پذیری و رهاسازی راه و رسم بیابانی آماده کردند، و چیزی نگذشت که همان رسم پذیرش اسلام و زبان و فرهنگ ایرانی توسط مغول¬هایی که برمسند پادشاهی می‌نشستند مرسوم گردید، و اباقاخان پسر هولاکوخان رسما مسلمان شده نام احمد برخود نهاد (احمد تکودار). جانشینان اینها تا پایان دوران ایلخانی فارسی‌زبان شده و با تمدن و فرهنگ ایرانی خوگیر شدند، تا جائی که یاد گرفتند که رونق‌بخش تمدن و فرهنگ و ادب ایرانی باشند. در این‌زمینه کافی است که به سیاهه‌ بلندبالای آثار سخنوران، تاریخ‌نگاران، دانشمندان، و هنرمندانِ دوران یک‌ونیم‌قرن سلطنت مغولان و ایلخانان بر ایران نظری بیفکنیم، یا دستِ کم نام¬های پرآوازه‌ بزرگانی که در این عرصه‌ها کمیت راندند را به یاد بیاوریم. چهارمین ‌دورِ خزش بزرگ طوایف ترک به همراه تیمور گورکانی آغاز شد؛ و چنانکه می‌دانیم تیمور پیش از لشکرکشی به درون ایران زبان و ادبیات ایرانی را فراگرفته بود؛ و دراین‌باره داستانها دردست است. تیموری‌ها به نوبه‌ خود چنان در تمدن و فرهنگ ایرانی حل شدند که در آینده فرهنگ و ادبیات ایران را به شبه قاره‌ هند بردند و سلطنت درازمدتِ تیموریان هندوستان را بنیاد نهادند که زبان رسمیش فارسی بود و صدها اثر ارزشمند فارسی از دورانشان دردست است، و از دربارهای¬شان که رسوم شاهان باستانی ایران درآنها معمول بود داستان¬ها درکتابهای تاریخی هندوستان که عموما به زبان فارسی است بازمانده است که بارزترینش اکبرنامه است. تنها فرد از شاهان تیموری هند که زبانش ترکی و ادبش فارسی بود بابر بود (بنیانگذارِ سلطنت تیموری هند). فرزندان او عموما فارسی‌زبان شدند، و هیچ چیزی از میراث ترکی برای تیموری‌های هند باقی نماند. همراه با تشکیل دولت صفوی یک خزش بزرگ دیگر از قبایل و طوایف ترک به درون ایران، این بار از جانب غرب و از بیابانهای آناتولی رخ داد. همین تازه‌واردانِ بیابانی بودند که هفت طایفه‌ مشهور قزلباش را تشکیل دادند. به دنبال آن، تحریکات شاه اسماعیل در کشور عثمانی و سپس خصومت و جنگهای درازمدت عثمانی و ایران آغاز شد، نیمه‌ غربی آذربایجان و سپس بخش اعظم کردستان به اشغال عثمانی‌ها درآمد، جریان تاریخ و نقش تأثیرگذارنده‌ زبان و فرهنگ ایرانی در منطقه متوقف گردید، مهاجرتهای مداوم طوایف ترک از آناتولی به درون ایران توسط قزلباشان تشویق شد، در آذربایجان و اران و شروان عنصر ترک در اکثریت قرار گرفت و چیزی نگذشت که این سرزمینِ ایرانی‌نشین تغییر ماهیت داد و زبان ترکی زبان مسلط در این منطقه از ایران شد. ما نمی‌دانیم که در دوران صفوی، به‌خصوص در دوران اشغال درازمدت آذربایجان و اران و شروان توسط عثمانی‌ها چه انبوهی از جماعات ترک به درون آذربایجان و اران و شروان خزیده باشند و بومیان آذربایجان در چه وضعیتی کشتار یا تارانده می‌شده‌اند و بازماندگانشان در چه وضعیتی خود را مجبور دیده‌اند که زبانشان را تغییر دهند تا بتوانند به زندگی ادامه بدهند. همچنانکه دیگر نمی‌توان پی برد که چه نسبت از جمعیت کنونی آذربایجانِ ترک‌زبان‌شده از بومیان تغییرزبان‌داده، و چه نسبتشان از ترکان مهاجرند. کوته‌سخن آنکه تا اوائل قرن پنجم هجری که دسته‌ای از اوغوزها وارد آذربایجان شدند هیچ عنصر ترک در آذربایجان و اران و شروان نمی‌زیسته است و جمعیت سراسر این سرزمینها را مردم بومی از نوادگان ایرانیانِ باستانی و همچنین عربهای ایرانی‌شده تشکیل می‌داده‌اند (که این دومی‌ها به همراه فتوحات اسلامی وارد آذربایجان شده ماندگار و محلی شده بودند). گویش آذری که ازگویشهای زبان ایرانی بوده، هنوز در مناطقی از آذربایجان قابل بازشناسی است، و جالب است بدانیم که با گویش لارستانی که در انتهای جنوب ایران است مشترکات بسیار دارد. (کسروی که خود آذربایجانی ترک‌زبان بوده پژوهش ارزنده‌ای درباره‌ گویش آذری انجام داده که در کتابچه‌ای با عنوان «آذری یا زبان باستان آذربایجان» انتشار یافته است.) جماعات ترک، هرچند که در ابتدای ورودشان به ایران حالت جماعات مهاجم و غارتگر را داشتند و خسارت¬های تاریخی جبران‌ناپذیری به ایران و ایرانی زدند و تخریب¬ها از شهرها و مراکز تمدنی، و کشتارها از مردم ایران کردند (که در گزارشهای تاریخی بازنموده شده است)، ولی به‌زودی ایرانی شدند، و امروزه یکی از سه‌قوم بزرگ تشکیل‌دهنده‌ ملت ایرانند، که سابقه‌ اسکان نخستین طوایفشان در ایران (اگر ترک‌زبان مانده باشند) به حدود ٩ قرن می‌رسد، و در بیش از هشت قرن از این زمان طولانی (جز دوران زندیه و پهلوی) سلطنت ازآنِ ایشان بوده است؛ و همواره در فراز و نشیب رخدادهای سیاسی و اجتماعی ایران سهیم بوده‌اند.   ۲٫ تبارمردمانآذریبرپایۀویژگیهایظاهری آنچهامروزبهوضوحمشاهدهمیکنیم،اینمسئلهاستکهدرمیاناینافراد،هیچیکازصفاتزردپوستانشمالینظیرچشمانبادامی (اپیکانتوس)،پوستزردروشن،گونههایبرجستهوغیرهکهازبارزترینمشخصاتترکانبودهاستدیدهنمیشود. مواردیکهتمامیآنهادرسایرگروههایترکتباروزردشمالینظیرقرقیز،قزاق،ازبک،وازهمهمهمترترکمنکههنوزنامریشهوتبارخودرابههمراهدارند،مشاهدهشدهاست. امادرمقابل،نهتنهاتمامویژگیهاینژادهایسفیدهمانند،چشماندرشت،پوستسفید،سردلیکوسفالوگونههایغیربرجستهدرآذریهانظارهمیشود،بلکهبسیاریازآنهاهنوزودرپیگذرازسالیانمتمادیازیورشاعراب (کهاحتمالآلودگیوآمیزشنژادیبینایرانیانآریاییواعرابمتجاوزبالابودهاست)،هنوزهمبسیاریازصفاتخاصنژادآریاییچونچشمهاوموهایروشنرادارامیباشند. ازطرفدیگربرپایۀقوانینحاکمبردانشوراثتوژنتیکمیدانیمکهکلیۀصفاتنژادزردبرسفیدغالباست. اینبدانمعناخواهدبودکهاگریکفردترکمنباظاهرمغولی،بایکفردسفیدپوستوروشنمویآریاییآمیزشنماید،فرزندحاصلهچهرهایمتمایلبهنژادزردراخواهدداشت.برایناساس،حتیاگرگروههایتجزیهطلبپانترکیستاینادعارامطرحنمایندکهدراثراختلافنژادی،ویژگیهایظاهریدچاردگرگونیشدهاست،ایندگرگونیهابایدمشمولمردمانآریاییمیشدنهترکانزردپوستچشمبادامی.بنابراینترکتباربودنمردمانآذربایجانازدیدصفاتنژادیکاملاًمردودبودهوبرعکسکلّیهمدارکوشواهد،دالبرآریاییبودناینمردمانکهنمیباشد. تبارمردمانآذربایجانبرپایۀشاخصهایژنتیکی پژوهشهاییکهدرطیاین ۶سالاخیر (ازسال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ میلادی) توسطیکتیمتحقیقاتیبهسرپرستییکدانشمندآذریایرانیبانامدکترمازیاراشرافیانبنابازدانشگاهکمبریجصورتگرفت،نشاندادکهنهتنهاکلیۀتیرههایایرانی (اعمازبلوچ،کرد،لر،پارسی،آذریوغیره) ازنظرمادریباهمخویشاوندوازیکتبارمیباشند،بلکهحتیمردمانکشورترکیهنیزترکنژادنیستند. بهعبارتدیگربرپایۀاینپژوهشهایدقیقعلمیکهبرپایۀبارزتریندستاوردهایدانشژنتیکصورتگرفتندثابتنمودندکهمردمانساکندرکشورکنونیایرانهمگیآریایینژادندواگربرخیازآنانبهزبانهایغیرآریایی،مثلترکیدرمیانمردمانآذربایجان،صحبتمیکنند،بهعلتسلطۀچندصدسالۀترکانمهاجمومتجاوزبرمنطقۀمذکوربودهاست. بنابراینزبانهرگزمعیارتعریفنژادیکگروهنیست. پژوهشهایدکتراشرافیانبنابنشاندادکهآذریهایایرانهیچگونهمشابهتخاصیازنظرمارکرهایاشاخصهایDNAمادرییاmtDNAنظیرFSTباترکانساکندرآناتولی (چنددرصدترکواقعیکشورترکیه) ویاترکانساکندراروپا (نظیرگروههاییازمردمانبلغارستانومجارستان) ندارد.بلکهبرعکسFstوسایرصفاتژنتیکیآنهاهمانندMRcaهمسانباپارسیانودیگرتیرههایایرانیمیباشد. برایاینکهکمیبهتردرککنیمکهچراتیمپژوهشیدکتربناب،DNAمادریرابهجایDNAپدریموردبررسیقرارداد،اینمسئلهاستکهدرطولتاریخ،هرگاهارتشیککشوربرسرزمینیدستمییافت،مردانفاتحبرزنانمغلوبدستدرازیمینمودهوبهاینصورت،فرزندحاصلازنظرپدری،خونبیگانهرادارامیشدهاماوراثتمادریویهمچنانحفظمیگشت. بنابرایناگرشماخطژنوممادریدرطینسلهارادنبالکنید،حتیاگردرطولتاریخیکملّتبارهابهزنانآنملتیورشبردهشدهباشد،بازهماینخطّوراثتمادریدستنخوردهبهفرزندمنتقلخواهدشد. برایناساسمشابهتDNAمادریمردمانآذریباسایرتیرههایایرانیاینمسئلهراروشنکردکهآذریهانیزهمانندسایرایرانیاندارایتباریآریاییبودهوبنابرایندرکنارآنهادرتاریخکهناینسرزمینآریاییمشترکوسهیمهستند.همچنینبایداشارهکردکهتیمبنابحتیاعلامنمودکهترکمنهایساکندرایراننیزازنظرمادریایرانیبودهوبنابراینعلّتزردپوستیبودنچهرههایآنان،آمیختگینیاکانمادریشانبامتجاوزانترکزردپوستمیباشد.اینموردنیزبهمفهوماینبودکهاگرمردمانآذری (چهآذرپادگانایرانچهجمهوریآذربایجان) وچهحتیمردمانترکیه،بهراستیترکنژادبودهاند،بایستیهمانندترکهایایرانی،دارایچهرهایزردپوستیمیشدند،اماچنیننیستوبنابراینهیچیکازآنانترکنژادنیستند. نتایجتیمپژوهشیکمبریجدرکنارمواردذکرشدهپیرامونخصوصیاتنژادی،ثابتنمودندکهکلّیۀمردمانآذرپادگانازتباریآریاییبرخورداربودهوبنابراینتمامیادعاهایجریانهایتجزیهطلبوغیرعلمیپانترکیستپیرامونهمتباربودنآذریهاباترکانپوچاست. نکتۀجالباینجاستکهحتیداعیاناینجریانهایفکری،خودترکتبارنیستند،وچهبساباانجامآزمایشهایمشابهگروهبناب (اگرخصوصیاتظاهریآناننظیرچشمهاوموهایروشن،اینمسئلهراثابتنکند) آریاییمیباشند،امابهطورپیوستهوباشورعجیبیدمازاتحادترکتبارهامیزنند!!! ازطرفدیگرپژوهشهاییکهموسسۀژنتیکعمومیفافیلوفVavilofازآکادمیعلمیروسیهانجامداد،مشخصنمودکهمردمانآذرپادگانبهدونظرتوزیعفراوانیشاخصهای ( نظیرKell -Chellano , Lewis , -E , P , Rhesus – D , – C, MN, ABO) وهمچنینبیوشیمیایی ( نظیرHP, ACP1, ESD, GLO1, 6PGD, TF, C’3, GC, PGM1) کاملاًمشابهوضعیتموجوددرپارسیان،کردها،اوستیهاوتاجیکهاهستندکهاینموردنیزبهنوبۀخودروشنگریکسانیتبارتمامیتیرههاینامبردهشدهودرنتیجهآریاییبودنآنانمیباشد. ازطرفدیگراگرهمپایهدعاویگروههایپانترکیست،بریکسانیزبانتکلمویانامهایرایجمیانمردمانترکزبانباشدونهنژادیکسان،بایدچنیناذعانکردکهکلّیهکاوشهایباستانشناسیانجامگرفتهدرمنطقۀآذرپادگان،منتجبهیافتهشدنآثارآریاییشدهاست. آثاریکهدستکمچندهزارسالازورودنخستیندستجاتترکسلجوقبهمنطقۀیادشدهکهنترند. همچنینماهنوزاسنادبیشماریداریممبنیبرآنکهتاهمینچندسدۀقبل،زبانبرخینقاطآذرپادگانهنوزپهلویبودهوعلیرغمفشارهایوارده،مردمانمتمدنآریاییآذری،همچنانزبانبااصالتخودشانراحفظنمودهبودند. ( نظیراظهاراتاولیاچلبی،پژوهشگردولتعثمانیدرسدۀهفدهممیلادیکهازرواجزبانپهلویدرمیانمردمانمراغهونخجوانیادکردهبود.) همچنینگزارشهایمتنوعومتعددمورخانکهننظیراسترابو،استخری،مقدّسی،مسعودی،ابنندیم،تبری،یعقوبیودیگرانپیرامونرواجزبانهایآریاییمثلپارسیدرمیانمردمانآذریبهدورۀخودازدیگرمدارکغیرقابلانکارپیرامونزبانشایعمیانآذریهایآریاییتباردرسدههایدورمیباشند. درکنارمواردذکرشدهمشاهدۀبسیاریازمناطقیکههنوزنامهاییباریشۀزبانپارسیدارند (همانند: گنجه،باکو،تبریزویاحتیاردبیل) همگیدالبررواجزبانپارسیدرسدههایپیشدراینمنطقهمیباشند. ویاآنکهکلّیهفرهیختگانآذرینظیرشمستبریزی،قطرانتبریزی،نظامیگنجویویاخاقانیخسروانیهمگیآثارخودراچهدردورانپیشازیورشترکانوچهدردوراناستیلایمتجاوزانزردپوستیادشدهبهزبانآریاییپارسینگاشتهاند. تمامیاینمواردنشاندهندۀوجودتباروفرهنگآریاییمیانمردمانکهنومتمدنآذریمیباشندکهبایدازآنهادرجهتدفاعازارزشهایملّیبهطورپیوستهیادکرد. (منابعوتوضیحاتتکمیلیدرکتاب «تبارشناسیانسانی» (زیرچاپ) ثبتشدهاند.)   ۳٫ فعالیت مدنی-سیاسی مدرن در آذربایجان اگرچه از همان آغازین روزهای حضور ترکها در این مناطق از قرون میانه، تلاشهای بسیاری از سوی علما و ادبای ایرانی برای تلطیف روحیات ترکها انجام شده و مشاوره های این وزرا باعث شد تا ترکهای کوچ نشین با گرایش به شهرنشینی و تشکیل دولتهای متمرکز از خشونت خود فاصله بگیرند. اما این رویدادها همواره در بستری سنتی روی داده اند. سیاست نامه ها و حمکت عملی برساخته از رویه های سیاسی آن دوران مختصات منحصر به فردی داشت که با فعالیت سیاسی در عصر حاضر همخوانی ندارد. به بیان دیگر جنس فعالیت های پان و جنبش های الحاق گرای قومی-نژادی محصول تحولات دو قرن اخیر است که مسیر تشکیل واحدهای سیاسی ملی تغییر نموده است. در همین راستا باید فعالیت های سیاسی روی داده در آذربایجان را در قرون اخیر مجددا بازخوانی کنیم تا بتوانیم به این سوال پاسخ دهیم که مردم آذربایجان دارای چه گرایش های سیاسی غالبی هستند؟ نخست باید به این نکته توجه داشت که آذربایجان ایران بواسطه قرار گرفتن در مسیر اروپا و روسیه تزاری محل تردد بسیاری از تجار، دانشمندان و حتی کارگران ایرانی بود که پای خود را از خاک ایران بیرون می گذاشتند. در نتیجه این جابجایی های مداوم جمعیتی سبب شد تا بسیاری از مولفه های عینی و ذهنی یک جامعه مدرن و پیشرفته از مسیر تبریز وارد ایران گردد. به طوریکه در بررسی “اولین ها” در تاریخ آذربایجان می بینیم که نخستین سینما، مدرسه، کتاب درسی، چاپخانه، شهرداری، کتابخانه دولتی، اسکناس، تلفن، شهربانی و ضرب ماشینی سکه در تبریز رخ داده است. البته این فهرست را می توان بسیار بیشتر نیز ادامه داد. اما نکته مهمی که در این فهرست به چشم می خورد این است که تمامی این ابداعات و ورود این فناوری ها بیش از آنکه برای نیل به اهداف و منافع قومی باشد، محوریتی ملی¬گرایانه داشته است. امنیت و سیستم اداری شهری و یا نهادهای آموزشی و فرهنگی ابداع شده در تبریز همگی به زودی در سراسر کشور گسترش یافته و هرگز در انحصار یک زبان و قومیت خاص قرار نگرفت. در نتیجه می توان فرهنگ وطن پرستانه و رویکرد ملی را در نزد اکثر روشنفکران، مخترعان و سیاستمداران اهل آذربایجان شناسایی نمود. اما برخی این انتقاد را مطرح می کنند که این وقایع همگی در سطوح خرد و میانی جامعه رخ داده است. برای پاسخ به این اتهام نیز باید گذاری داشته باشیم که رویدادهای سیاسی برجسته در آذربایجان در دو قرن اخیر؛ که این موارد عبارت خواهند بود از انقلاب مشروطه، انقلاب اسلامی و جنبش خودمختار آذربایجان. • آذربایجان در انقلاب مشروطه در آن سالها که ظلم و جور و از هم گسیختگی جامعه ایرانی را فرا گرفته بود، مردم تبریز براساس رسالت ملی و مذهبی خود ضد استبداد مبارزه¬ای را آغاز کرد که در آن مفاهیم ملی و حتی فراملی چون آزادی خواهی، عدالت طلبی، ستم سوزی، دیکتاتور ستیزی حرف اول و آخر مبارزان بود. علما و مبارزان تبریز و علمای نجف به شاه تلگرام زدند و سرانجام اقدامات آنان موثر افتاد و شاه که از هر طرف خطر را احساس می کرد در پاسخ ، اطمینان به معاودت علمای بست نشین داد و طولی نکشید که روز ۱۴ مرداد ۱۲۸۵شمسی فرمان مشروطه را صادر کرد.به این ترتیب پس از یک سال و نیم تلاش، مبارزه و تحمل سختی های فراوان، جنبش و نهضت ملی مشروطه خواهی ایران به ثمر رسید و ایران مشروطه شد. نهضت مشروطه¬ای که به گواه تاریخ ریشه آن در تبریز رشد کرد و به سایر نقاط کشور گسترش یافت، نه تنها طیف روشن فکر بلکه دهقانان، پیشه وران، کارگران، بازرگانان، تجار، روزنامه نگاران و طبقه میانی و متوسط جامعه را نیز پشت سر داشت.هنگامی که محمدعلی شاه گام¬های جدی و سرکوب گرانه برای از میان برداشتن انقلاب مشروطیت برداشت و با حمایت دولت¬های خارجی همچون روس مجلس را به توپبست و بسیاری از مشروطهخواهان را بهدار آویخت، این تبریز بود که سخت¬ترینمقاومت¬ها در برابر استبداد شاهی را از خود نشان داد. زمانی که یاس و ناامیدی مشروطه خواهان را فرا گرفته بود، شخصیت¬های مبارزو برجسته¬ای همچون ستارخان “سردار ملی” و باقرخان “سالار ملی” با شجاعتیمثال زدنی رهبری جنبش مردمی مشروطه را در دست گرفته و باعث فرار محمدعلیشاه از کشور شدند.بدون تردید آنچه که در تاریخ معاصر ایران به عنوان قوای سه گانه، خانه ملت، حق مشارکت، آزادی بیان و عقیده، قلم و آزادی احزاب مطرح شده و می¬شوددستاورد بزرگ نهضت مشروطیت است که با رشادت ها و دلاوری های مردم تبریز و آذربایجان به دست آمد. تبریز در طول تاریخ همواره مهد تجدد و نوخواهی بوده و گنجینه¬ای از حماسه¬ها را در خود دارد و به ویژه در تاریخ معاصر ایران این شهر در صف نخست مبارزات ملت ایران قرار داشته و همیشه مقابل ستمگران و متجاوزان با چنگ و دندان ایستاده است. در جنبش مشروطیت نیز به واقع تبریز منجی انقلابی شد که در آستانه شکست قرار گرفته بود.انقلاب مشروطه با دوراندیشی رهبران و هوشیاری و از جان گذشتگی مردمان خطه آذربایجان و تبریز نه تنها به سر منزل مقصود رسید بلکه حکومت قاجار را از تخت سلطنت پایین کشید. اعتبار مبارزات مردم تبریز زمانی ارزش فزون تری به خود می¬گیرد که بهاوضاع و احوال دوران آستانه نهضت مشروطه و نظام سلطنتی که برپایه استبداد فردی استوار بود، توجه شود.در آن دوران همه قدرت دولتی اعم از قانون¬گذاری و اجرایی در دست شخص شاه متمرکز بود و وی صاحب اختیار بی¬چون و چرای مردم بود و توان سیاسی واقتصادی فراوانی داشت. در تحلیل موقعیت و نقش تبریز در پیدایش نهضت مشروطیت باید به کانون نوگرایی این شهر کهن به دلیل نزدیکی به اروپا، دولت عثمانی و روسیه توجه عمیقی شود.پذیرش تحولات جدید فرهنگی، صنعتی، اجتماعی و سیاسی مردم تبریز با دنیای جدید به آنها این امکان را فراهم ساخت تا در نهضت مشروطه نیز پیش قدم و البته ثابت قدم شوند. نزدیکی به روسیه و تبعات انقلاب ۱۹۰۵ آن کشور، افکار انقلابیدر تبریز را بیش از دیگر نقاط ایران حتی تهران، رونق و رواج داده بود به طوری که روزنامهنگاران این شهر چون حسین خان عدالت مدیر روزنامه ” عدالت” و “الحدید” و محمد علی خان تربیت مدیر مجله ” گنجینه فنون” در انجمن های سری نقش عمده داشتند. به گواه منابع موجود تبریز بزرگترین مرکز انتشار روزنامههای ملی در دوره مشروطیت بود و تهران در ردیف دوم قرار داشت.از سوی دیگر پیش از شروع انقلاب مشروطه مردم تبریز در نهضت تنباکو نیزنام خود را به عنوان خاستگاه نخستین خیزش ضد استعماری در ایران در تاریخ به ثبت رسانده بود. درآن زمان و برای نخستین بار تبریزی های مقیم استانبول که روزنامه اختر را منتشر می¬کردند، امتیازنامه توتون و تنباکو را افشا و مضرات آن را به ملت ایران روشن کرده بود. پس از آن تبریز نخستین شهری بود که علیه آن امتیازنامه به یک خیزش قهرآمیز دست زد و ابتکار عمل را در دست گرفت تا استبداد و استعمار چنان غافل گیر شود که راهی جز پذیرفتن خواستهای ملت نیابد.این قیام بدون تردید یکی از عوامل و انگیزه¬های مهم و تاثیرگذار انقلابمشروطه و استقرار نظام پارلمانی در ایران بود.علاوه بر مسایل فوق، در دوره مشروطه و پیش از آن توجه به صنعت و استفادهاز تکنولوژی غرب، هم¬زمان در تبریز مورد استفاده قرار می¬گرفت که این امر در انتقال تجربیات و اندیشههای مختلف موثر بود. در این راستا تبریز نخستین شهر ایران بود که در سال ۱۲۸۰ شمسی و پنج سال پیش از به ثمر رسیدن انقلاب مشروطیت به علت موقعیت مهم سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود که در آن روزگار مرکز ثقل ایران بود، صاحب تلفن شد.فعالیت نخستین کانون و مرکز ایجاد ضرابخانه ماشینی و انتشار اسکناس ایرانبه سال ۱۲۹۶ هجری قمری و ۲۸ سال پیش از مشروطه، تاسیس نخستین قرائت خانه ایران در سال ۱۳۱۲ هجری قمری و ۱۲ سال قبل از انقلاب مشروطه و رونق صنعتچاپ در تبریز که سابقه آن به بیش از ۸۰ سال پیش از مشروطه بر می¬گشت، همگیاز جمله عواملی است که تبریز را در نهضت مشروطیت به گهواره و مهد این جریان مردمی تبدیل کرد. به علت ارتباطات گسترده و متقابل تجار، بازرگانان، روشنفکران و روزنامهنگاران تبریزی با ممالک عثمانی، قفقاز، روسیه و اروپا، نخستین مهمانخانهبه سبک جدید به سال ۱۳۲۱ هجری قمری و چهار سال پیش از صدور فرمان مشروطیت در تبریز بنا نهاده شد. نکته قابل توجه در راهاندازی مهمانخانه مزبور احداث قرائت خانه در جوارآن بود که روزنامه انجمن نوشته است:”در مهمانخانه برای مسلمین قرائت خانه دایر شده، جراید قفقاز و ایران موجود است. برای عمومی که قرائت خانه است قیمت چای تخفیف داده می¬شود.” این امر نشاندهنده درک، فهم و شعور بالای تبریزیان در اهمیت دادن به نقش مطالعه و ارتباطات اطلاعاتی با جهان خارج از کشور برای توسعه و پیشرفت ایران بوده است. بدین ترتیب در آستانه نهضت مشروطه، تبریز به لحاظ موقعیت خاص فرهنگی، اقتصادی، تجاری، اجتماعی، جغرافیایی واستراتژیکی تمامی تفکرات و تئوری¬های ذهنی و عینی انقلاب را در خود پرورده بود.در حقیقت مبانی فکری و ایدئولوژیکی نهضت مشروطه از طریق وضعیت اجتماعی تبریز و فعالیت¬های روشن فکران و عالمان و بازاریان فهیم این منطقه به دیگر نقاط کشور تعمیم داده شد. قانون خواهی، آزادی دوستی، تجدد و روشنگری از جمله خصلت¬های برجسته مردم آذربایجان در طول تاریخ بوده است که قافلهسالاری و پیش گامی در مبارزات، مقابله با استبداد و استعمار و دفاع از استقلال و تمامیت ارضی نشان از این خصیصهها دارد. سید جمالالدین واعظ اصفهانی بعد از مسافرتی که پیش از انقلاب مشروطه بهتبریز داشت، مردم این خطه را چنین معرفی می¬کند:” از سی کرور جمعیت ایران فقط ۵۰ هزار نفر درک و فهم انقلابی دارند, غیراز تبریزی¬ها که به تمامی انقلاب را فهمیده¬اند واگر برای رهانیدن ملت ایراناز ظلم و ستم دربار قاجار وجود داشته باشد، اولی امام عصر و دومی مردمتبریز است.می¬توان نتیجه گرفت که مشکلاتی اعم از قدرت خودکامه سلطنت، ناامنی، فقر و نابرابری توام با افزایش سطح آگاهی مردم به ویژه اهالی آذربایجان زمینه برای ایجاد تحول عظیم و تاریخی که نخستین گام آن تشکیل جامعه مدنی در انقلاب مشروطیت بود، را فراهم ساخت. بدون تردید در تاریخ معاصر این انقلاب مشروطیت بود که مردم ایران را به حرکت درآورد و رهنمون آنها در سده ۲۰ شد که در این راه تبریز و مردم همیشه آگاه و فهیم آن نقشی بیبدیل و حساسی را داشتهاند.تبریز نقش تاثیرگذار و تعیینکننده خود در بسترسازی، تداوم و به مقصد رساندن نهضت مشروطیت را به نهایت مطلوب ایفا کرد و نام خود را همچون دیگر عرصه¬های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و اقتصادی در تاریخ ایران و بلکه جهان به ثبت رساند. میرزا محمدخان قزوینی در خاطرات خود می¬نویسد:” آن موقع در اروپا بودم، مردم به صف می¬ایستادند تا روزنامه-هایی بخرند که صحبت از ستارخان وتبریزیان را چاپ می¬کرد.” در بررسی و مرور تاریخی جریان مشروطه به خوبی می بینیم که مردم آذربایجان هم راستا با تلاشهایی که توسط عشایر بختیاری و نیروهای معترض در گیلان و تهران، برای تغییر در ساختار حکومت مرکزی و رهایی مردم کل ایران از ظلم و جور پادشاهان قاجار وارد عمل شدند. این مسئله نشان می دهد که در دوران مشروطه منافع ملی ایران بر منافع قومی و زبانی یک گروه خاص برتری داشته است. این موضوع نه تنها میان ترکها، بلکه در نزد اقوام دیگر مانند لرها و بختیاری نیز قابل مشاهده است. در نتیجه می توان چنین نتیجه گرفت که گرایشات همگرایانه در میان اقوام ایران در دو قرن گذشته بسیار فعال بوده و این نیروی مبتنی بر اتحاد در مواقع بحرانی تشدید می شدند. • آذربایجان در انقلاب اسلامی شهر تبریز از زمان مشروطه نقش فعال و موثر در تاریخ سیاسی- اجتماعی ایران داشته است. یکی از بارزترین صحنه‌های مبارزاتی این شهر، مبارزات مردم در نهضت امام خمینی بوده است. مردم شهر تبریز از بدو شروع نهضت امام خمینی همواره با رهبران نهضت در تماس بوده و در تمامی صحنه‌ها حضور چشمگیر داشته‌اند. همچنین ارتباط وسیعی بین شهر قم، کانون مبارزات و شهر تبریز از زمان نهضت امام خمینی تا پیروزی انقلاب اسلامی برقرار گردید. حمله به مدرسه¬ طالبیه تبریز مقارن با حمله کماندوهای رژیم به مدرسه¬ی فیضیه¬ قم در سال ۱۳۴۲ بود. ارتباط بعدی مربوط می‌شود به قیام ۱۹ دی ۵۶ مردم قم بر علیه مقاله¬ توهین¬آمیز به امام خمینی،‌ با نام ارتجاع سرخ و سیاه، که مردم تبریز در ۲۹ بهمن در چهلم شهدای قم قیام کردند. این اربعین سرسلسله اربعین‌های مختلف شد. در اربعین شهدای تبریز مردم یزد به خاک و خون کشیده شدند، در اربعین شهدای یزد، مردم جهرم و دیگر شهرها دست به قیام علیه رژیم زدند و بدین سان استراتژی چهلم‌ها منجر به سقوط رژیم پهلوی و استقرار نظام جمهوری اسلامی گردید . حماسه¬ ۱۹ دی ۵۶ قم شاه که از گسترش نهضت مذهبی و انتشار وسیع اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی امام خمینی و پیروی روزافزون مردم از وی، به شدت خشمگین و نگران شده بود ، دستور داد تا به مناسبت سالگرد ۱۷ دی ۱۳۱۴ و سالروز اصلاحات ارضی، مقاله¬ی سراسر توهین‌آمیزی در روزنامه¬ اطلاعات علیه امام خمینی نوشته شود . در این مقاله قیام عظیم ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، توطئه¬ ارتجاع سرخ و سیاه معرفی شده بود که استعمارگران، امام را مناسب‌ترین فرد برای مقابله با انقلاب سفید انتخاب نمودند و به این بهانه ننگین‌ترین توهین‌ها به ساحت وی روا شده بود . روزنامه¬ رستاخیز نیز در همان روز تظاهرات زنان چادری مشهد را تظاهری از یک اتحاد نامقدس سرخ و سیاه نامید. اقدامات کلیشه‌ای این روزنامه در آن شرایط بحرانی، به خوبی حکایت از یک حرکت برنامه‌ریزی شده¬ قبلی داشت. به دنبال انتشار این مقاله در روزنامه¬ اطلاعات، شهر قم حالتی غیر عادی به خود گرفت . فردای آن روز حوزه¬ علمیه، بازار و مغازه‌های شهر قم به کلی تعطیل شد . صدها نفر از علما، فضلا و طلاب حوزه به همراه جمع کثیری از مردم به خانه‌های مراجع رفتند و اعتراض شدید خود را نسبت به این اهانت به امام بیان کردند. و از مراجع خواستند تا نسبت به رفع این توهین اقدام مقتضی به عمل آورند. در روز ۱۹ دی ماه در قم اعتراضات شکل گسترده‌ای و خشونت‌آمیز به خود گرفت که با برخورد مأموران، دست کم ۵ نفر به شهادت رسیده و ده‌ها تن زخمی شدند . حماسه¬ ۲۹ بهمن ۵۶ تبریز جامعه¬ روحانیون تبریز طی اعلامیه‌ای به مناسبت چهلمین روز حادثه¬ خونین و شهادت عده‌ای از فضلا و طلاب حوزه¬ علمیه¬ قم و اهالی، به منظور ابراز انزجار و اظهار تنفر از اعمال وحشیانه¬ دشمنان دین و انسانیت و حمایت از حوزه¬ مقدسه¬ قم و پشتیبانی از مراجع عظام، روز شنبه دهم ربیع الاول ۱۳۹۸ مطابق با ۲۹/۱۱/۵۶ را عزای عمومی اعلام کردند و به همین مناسبت از مردم تبریز دعوت شد از ساعت ۱۰ الی ۱۲ صبح همان روز در مسجد حاجی میرزا یوسف (قزلی) واقع در سرباز، اول خیابان فردوسی در مجلس سوگواری شرکت کنند. ۱۱ تن از علمای جامعه¬ روحانیون تبریز که این اعلامیه را داده و امضاء کرده بودند، عبارت بودند از: سید محمدعلی قاضی طباطبائی، سید حسن انگجی، جعفر الاشراقی، سید یوسف الهاشمی، عبدالحمید شریبانی، عبدالمجید واعظی، عبدالحسین غروی، کاظم دینوری و عبدالله سرابی. این‌بار با برنامه‌ریزی‌های قبلی تلاش شده بود تا از این طریق صدای اعتراض و اسلام‌خواهی مردم به گوش جهانیان برسد و نفرت و انزجار از طاغوت به دنیا اعلام شود. در جلسات متعددی در محضر آیت¬الله قاضی طباطبایی راجع به این روز صحبت شد. ساعت ۹ صبح روز ۲۹ بهمن مردم در پاسخ به دعوت روحانیون، در مقابل مسجد قزلی تجمع کردند و منتظر شروع مراسم شدند. نیروهای انتظامی رژیم نیز در آن منطقه مستقر شدند. به دستور سرهنگ حق¬شناس، رئیس کلانتری ۶ تبریز، درب مسجد بسته شد و ضمن اهانت به مسجد از مردم خواسته شد که متفرق شوند . شهید محمد تجلا (اولین شهید آن روز) در پاسخ به اهانت‌های سرهنگ حق‌شناس با او درگیر می‌شود و هدف گلوله قرار می‌گیرد. به دنبال این جریان مردم به خشم آمدند و جنازه¬ شهید را بالای دست گرفتند و به این نحو، تظاهرات به شکل گسترده‌ای آغاز شد. مردم با سر دادن شعارهایی چون درود بر خمینی، مرگ بر شاه (برای اولین بار) به خیابان‌های اطراف هدایت شدند . در اثنای این تظاهرات، شیشه‌های تعدادی از بانک‌ها شکسته شد و بعضی از آنها به آتش کشیده شدند. بسیاری از سینماها و مشروب فروشی‌ها و مراکز فساد شکسته و ویران شدند. طبق سازماندهی که شده بود، بیشتر مراکزی مورد حمله قرار می‌گرفت که در اختیار بهائی‌ها بود. چند قرارگاه پلیس و محل حزب رستاخیز مورد تهاجم قرار گرفت. در بسیاری از نقاط تابلوی مربوط به شاه و فرح و پسرش را آتش زدند به مجسمه‌ها حمله کردند. ده‌ها اتومبیل و وسیله¬ی نقلیه¬ نظامی و ارتش طعمه¬ حریق شد . قیام به حدی گسترده شد که تقریبا تمام تبریز در حال درگیری بود. آن‌گونه که شهر از کنترل دولت خارج شد . تا این¬که حوالی ظهر به دستور آزموده، استاندار آذربایجان ارتش برای سرکوب مردم وارد عمل شد و شماری از مردم را به شهادت رساند. استفاده از ارتش یکی دیگر از اشتباهات فاحش رژیم بود که فاصله دولت و ملت را افزایش داد و بر عمق تنفر مردم از شاه و رژیمش افزود . چهارراه تپه‌لی¬باغ، میدان قطب، میدان باغ گلستان، بلوار دانشگاه، مقابل حزب رستاخیز، و خیابان امین و… از جمله مناطقی بود که ضرب و جرح مردم در آنجا به وقوع پیوست . بعد از ظهر تظاهرات مردم تا اندازه‌ای فروکش کرد اما شهر تا ساعت ۱۲ شب همچنان درگیری و صدای گلوله‌ها می‌آمد و حکومت نظامی برقرار شده بود . بعد از وقوع قیام تبریز تا سال ۵۷، باز تبریز دچار تعطیلی و بعضا نیمه تعطیل بود. البته بعد از ۲۹ بهمن، علمای منطقه با صدور اعلامیه‌هایی از مردم خواستند که کسب و کار خود را از سر بگیرند تا مرکز استان دچار رکود اقتصادی نگردد. مردم هم دعوت را اجابت کردند و بازار و تجارت‌خانه‌ها بازگشایی شده ولی مجددا و به اندک بهانه‌ای مغازه‌ها تعطیل می‌شد و بازاریان اعتصاب می‌کردند. قیام مردم تبریز زنگ خطر مجددی برای رژیم بود. به دنبال این قیام، رژیم شاه با تمام توان سعی کرد از هر راهی قیام مردم را خدشه‌دار کند و نهضت را از مسیرش منحرف نماید. به همین جهت دستگاه تبلیغاتی رژیم، قیام مردم تبریز را به مارکسیست‌های اسلامی، کمونیست‌ها و بیگانگان که از خارج مرز وارد شده‌اند نسبت داد.بعد از قیام دولت مرکزی چند هیأت برای رسیدگی به تبریز آمد، همچنین جمشید آموزگار، نخست¬وزیر وقت، با یک هیأت،‌ روز سوم اسفند ۵۶ به تبریز آمد و در مقابل بانک ملی مرکز، در میدان بانک ملی برای مردم سخنرانی کرد. دولت جمشید آموزگار، طغیان مردم تبریز را برانگیخته¬ دست بیگانگان شمرد و اعلام کرد که در میان آشوب‌گران یک تن هم تبریزی واقعی نبوده است. دولت حتی می‌خواست جنبه¬ قوی مذهب را در قیام مردم تبریز نادیده بگیرد .شاه در مصاحبه‌ای با خبرنگاران بی‌بی‌سی گفت: شورش‌های قم و تبریز نتیجه اتحاد نامقدس بین کمونیست‌های اسلامی و اشخاص بسیار مرتجع است. شاه همچنین در واکنش به این قیام مأموران ساواک را توبیخ و تنبیه نمود و همچنین استاندار آذربایجان، سپهبد اسکندر آزموده را به علت عدم پیش‌بینی و سرکوب نکردن قیام برکنار و به جای او ارتشبد شفقت را انتخاب نمود . مجلس دوره¬ ۲۴ شورای ملی که اکثر نمایندگانش وابسته به دربار بودند، طبق نشست‌هایی که تشکیل دادند، در نهایت به این نتیجه رسیدند که قیام تبریز از سوی خارجیان هدایت شده است. کنسول امریکا، مایکل میرنکو در تبریز در گزارش خود، بیشتر تظاهرکنندگان ۲۹ بهمن تبریز را جوانان و بیکاران دانسته است که به اماکن دولتی، سینماها و مشروب¬فروشی‌ها حمله کردند. همچنین اعتراف نمود که نیروهای ملی و مذهبی چنان سریع عمل کردند که جلوگیری از عملیات آنها دشوار بود . امام خمینی در پیامی در ۸ اسفند ۱۳۵۶، ضمن تجلیل از مردم غیور آذربایجان فرمودند: «درود بر مردانی که در مقابل دودمان بسیار خطرناک پهلوی قیام کردند و با فریاد مرگ بر شاه خط بطلان بر گزافه‌گویی¬های او کشیدند! زنده باشند مردم مجاهد عزیز تبریز،‌که با نهضت عظیم خود مشت محکم بر دهان یاوه‌گویانی زدند که با بوق‌های تبلیغاتی، انقلاب خونین استعمار را که ملت شریف ایران با آن صد در صد مخالف است انقلاب سفید شاه و ملت می‌نامند و این نوکر اجانب و خودباخته¬ مستعمرین را نجات¬دهنده¬ کشور می‌شمارند… من از مقدار جنایات و عدد مقتولین و مجروحین اطلاع صحیح ندارم ولی از بوق‌های تبلیغاتی معلوم می‌شود که جنایت‌ها بیش از تصور ماست. با این وصف شاه افراد پلیس را که به قتل و عام به دلخواه او دست نزده‌اند به محاکمه می‌خواهد بکشد. خاطره¬ بسیار اسف‌انگیز قم هنوز ما را در رنج داشت که فاجعه¬ی بسیار ناگوار تبریز پیش آمد که هر مسلمی را رنج داد و ما را به سوگ نشاند. من به شما اهالی معظم آذربایجان نوید می‌دهم، نوید پیروزی نهایی. شما آذربایجانیان غیور بودید که در صدر مشروطیت برای کوبیدن استبداد و خاتمه دادن به خودکامگی و خودسری سلاطین جور بپا خاستید و فداکاری کردید… اهالی آذربایجان بدانند که در این راه حق و استقلال و آزادطلبی و درحمایت از قرآن کریم تنها نیستند، شهرهای بزرگ چون شیراز، اصفهان، اهواز و دیگر شهرها و مُقدم از همه قم مرکز روحانیت و پایگاه حضرت صادق –سلام¬الله علیه- و تهران بزرگ با آنها هم‌صدا و هم‌مقصد، و همه و همه در بیزاری از دودمان پلید پهلوی شریک شمایند. امروز شعارها در کوچه و برزن هر شهر و هر ده، مرگ بر شاه است و هرچه عمال کثیف کوشش می‌کنند که جنایات را از مرکز اصلی که شاه است منحرف و به دولت یا مأموران متوجه کنند کسی نیست که باور کند. »امام خمینی همچنین در ۴ فروردین ۱۳۵۷ در اربعین شهدای تبریز پیامی را صادر نمودند. از دیگر کسانی که در حمایت از مردم تبریز و محکوم کردن رژیم اعلامیه دادند می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: جامعه¬ روحانیت ایران، نامه¬ آیت¬الله العظمی شیرازی به علمای تبریز، حوزه¬ علمیه قم، نامه¬ جمعی از روحانیون تهران به مراجع تقلید، جمعی از فضلای حوزه¬ علمیه¬ قم، روحانیون مبارز خراسان، جمعی از روحانیون تهران، طلاب گیلانی رشتی مقیم قم، طلاب مازندارانی مقیم قم، نامه¬ آیت¬الله العظمی گلپایگانی به علمای تبریز، طلاب اصفهانی مقیم قم، آیت¬الله سیدکاظم شریعتمداری، حاج سیدمحمد وحیدی، نامه¬ی آیت¬الله العظمی مرعشی نجفی به علمای تبریز، روحانیت کاشان، جمعی از فضلا و محصلین همدانی حوزه¬ علمیه¬ قم، روحانیون مبارز ایران مقیم بیروت و…. در برخی منابع رسمی رژیم، از جمله روزنامه¬ کیهان، تعداد کشته‌شدگان، ۶ تا ۹ مورد ذکر شده بود . همچنین روزنامه¬ رستاخیز نیز این تعداد را گزارش داده بود که آمار حقیقی کشته‌شدگان نبود. بعضی منابع نیز با توجه به ابعاد و وسعت قیام و کشتاری که نیروهای امنیتی و مأموران ساواک به راه انداخته بودند، اعتقاد داشتند که این تعداد بالغ بر پانصد، ششصد نفر می‌باشد. همچنین اعلامیه‌ای که از سوی اتحادیه¬ انجمن‌های اسلامی دانشجویان اروپا در نهم اسفند ۱۳۵۶ منتشر شده تعداد شهدا را ۴۰۰ نفر ذکر کرده بودند . در مورد تعداد واقعی شهدای این روز تا به امروز آمار دقیقی به دست نیامده، لکن تاکنون تعداد سیزده نفر شناسایی شده‌اند که عبارتند از: محمد تجلا، ضربعلی فتحی، محرم جبرائیلی، پرویز حسن‌زاده، سعیدفیض صالح الوندی، محمدباقر رنجبر آذرقلم، حبیب نقی‌نژاد شتربانی، غلام¬علی نجفیان‌پور، قربان¬علی شاکری، سیدحسن جدیری گلابی، بهمن اره‌چی صدر، اصغر علی‌زاده، شیخ احمدلو، بالا آقا کشاورز، جعفر درگاهی. علاوه بر شهادت عده‌ای، تعدادی نیز در این درگیری‌ها زخمی شدند. اکثر منابع تعداد مجروحان حادثه را ۱۲۵ نفر ذکر کرده‌اند و گفته شده در بیمارستان پهلوی، ۸۷ زخمی بستری شده بودند . عده‌ای از جمعیت قیام¬کننده نیز به دست عوامل رژیم دستگیر شدند که در مورد تعداد دستگیرشدگان نیز آمار و ارقام مختلفی ذکر شده است، عده‌ای این تعداد را ۵۰۴ نفر، برخی منابع ۶۰۸نفر بعضی منابع نیز کمتر از این تعداد گزارش کرده‌اند. درباره¬ خسارات و خرابی‌ها نیز گفت و شنود در این زمینه بسیار است،‌ آنچه شاهدان عینی گزاراش رژیم، مطبوعات رژیم و… گفته و نوشته‌اند، میلیون‌ها تومان خسارت به اماکن و دوایه دولتی وارد شده است که این مطلب نیز حکایت از عمق و گستردگی قیام دارد. قیام ۲۹ بهمن تبریز از چند جهت حائز اهمیت است؛ چراکه پیامدهای مهمی دارد که عبارتند از: ۱٫ برملا شدن چهره¬ ضد مردمی رژیم بیش از هر زمان دیگر. ۲٫ حضور چشمگیر جوانان دانشجو در جریان واقعه¬ ۲۹ بهمن تبریز، که حدود ۵۰ درصد از نیروهای فعال آن روز دانشجویان بودند. ۳٫ علنی شدن شعار مرگ بر شاه. ۴٫ حضور گسترده¬ روحانیت و سازماندهی اعتراضات مردمی. ۵٫ استفاده از مراسم چهلم شهدا برای نشان دادن اوج اعتراض و صدای انقلاب به طوری که در چهلم شهدای تبریز مردم یزد، قم، مشهد، کرمان، شیراز، اهواز، جهرم، خمین، اصفهان، نجف آباد، میانه، رضائیه و… به پا خواستند. در یزد منجر به کشته و زخمی شدن چندین نفر شد. روزهای نهم و دهم فروردین ۵۷ مردم یزد نقش فعالی را ایفا کردند. آنان مثل مردم سایر شهرها به تبعیت از رهبری انقلاب عید را تحریم کردند و برای بزرگداشت شهدای تبریز خود را مهیا ساخته و در چهارشنبه ۹ فروردین در روضه¬ی محمدیه مجلسی برقرار و در خاتمه¬ جلسه مردم به خیابان ریختند و با شعارهای الله¬اکبر و لااله¬الاالله،‌ و درود بر خمینی و مرگ بر شاه به راهپیمایی پرداختند و در مسیر خود شیشه‌های چند بانک و سینما و مشروب¬فروشی را شکستند و گیشه‌های روزنامه¬ اطلاعات و رستاخیز را درهم کوبیدند و روز بعد پنج¬شنبه ۱۰ فروردین با دعوت آیت¬الله صدوقی تعطیلی عمومی کردند و در مسجد گرد آمدند و با سخنرانی‌های پرشور بازگشت امام را از تبعید، آزادی زندانیان سیاسی و از جمله آیت¬الله منتظری و طالقانی، و از بین رفتن رژیم دیکتاتوری را خواستار شدند و بازهم در خاتمه¬ جلسه به صورت اجتماع در خیابان راه افتادند اما با تمرکز قوای پلیس و ارتش مواجهه شدند. تیراندازی شروع گردید جمعی کشته شدند و عده¬‌ زیادی مجروح گردیدند . در اربعین شهدای یزد، مردم جهرم و دیگر شهرها دست به قیام علیه رژیم زدند و بدین‌سان استراتژی چهلم‌ها منجر به سقوط رژیم پهلوی و استقرار نظام جمهوری اسلامی شد . با بررسی محتوای وقایع آذربایجان و بویژه حماسه ۲۹ بهمن تبریز در خواهیم یافت که در این مرحله از تاریخ سیاسی پربار ملت آذربایجان نیز مسائل دینی و ملی بر موضوعات قومی برتری دارند. تاکید مردم بر مسئله استبداد و مبارزه با آن بر پایه گوش سپردن به فتوای مراجع دینی نشانگر این واقعیت است که ساکنان سرزمین تاریخی آذربایجان، جدای از زبان تکلمشان، هیچ یک از روحیات خشن ترکهای کوچ نشین را اختیار نکرده و به عنوان نمونه هایی مثال زدنی از شیعیان شجاع، حاضرند تا در مسیر آینده روشن سرزمین ملی-اسلامی خود جان فشانی کنند. بر همین اساس باید این چنین نتیجه گرفت که هموطنان آذری ما علیرغم گذار سالها و قرنها، همچنان هویت خود را بر محوریت جغرافیای ملی ایران تعریف نموده و همانند دیگر مسلمانان ایرانی، اتحاد و همبستگی سیاسی را سرلوحه اقدامات خود قرار می دهند. اما در این میان تعداد معدودی از روشنفکرنماها و سیاستمداران وابسته به غرب و شرق در این منطقه در برهه هایی خاص، رفتاری متفاوت از عموم جامعه بروز داده اند. مهمترین نمونه از این وقایع در دو قرن گذشته، بحران آذربایجان یا همان تلاش مذموم پیشه وری برای تفکیک اذربایجان از خاک این سرزمین بود. البته پیش از بررسی ابعاد مختلف این ماجرا باید این نکته را یادآوری نمود که در هیچ قسمتی از تاریخ بشری نمی توان حکومتی را یافت که تمامی اعضای آن، همانند همدیگر فکر و رفتار کنند. بنابراین همانگونه که در میان هر جامعه ای شاهد شکل گیری نیروهای منتقد یا مخالف هستیم، در آذربایجان نیز نیروهایی خودفروخته، یافت شدند که سازی ناکوک در میان انسجام و وحدت ملی شهروندان آذربایجان بودند. بنابراین این مسئله پدیده ای عام است که در هر شرایطی ممکن است بروز نماید، و مسئله مهمتر نحوه بررسی، شناسایی و مدیریت آنهاست. • آذربایجان و مسئله حکومت خودمختار فرقه دموکرات آذربایجان (به ترکی: آذربایجان دموکرات فرقه‌سی) نام حزبی سیاسی است که در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ در تبریز،سه ماه پس از فرمان محرمانه دفتر سیاسی کمیته مرکزی اتحاد شوروی در تبریز اعلام موجودیت نمود. این حزب با انتشار بیانیه‌ای ۱۲ ماده‌ای به زبانهای ترکی و فارسی به رهبری جعفر پیشه‌وری و همراهی چندین فعال سیاسی آذربایجانی دیگر تشکیل شد. اختیارات گسترده تر محلی از لحاظ اداری، تدریس زبان ترکی در مدارس در کنار زبان فارسی و اصلاحات ارضی و اقتصادی از جمله مهمترین خواسته‌هایی بود که در توضیح اهداف و خواسته‌های این تشکل جدید سیاسی عنوان شده بود . ماجرای تأسیس و نابودی حکومت خودمختار آذربایجان توسط فرقه به بحران ایران که یکی از سرآغازهای جنگ سرد بود معروف است. تاسیس این فرقه بر اساس تصمیم دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی انجام شد و فرقه مورد حمایت شوروی قرار داشت . بریتانیا و اتحاد شوروی در ۳ شهریور ۱۳۲۰ به بهانه عدم اجابت درخواستشان مبنی بر اخراج چهار پنجم ۱۵۰۰ آلمانیهای مقیم در ایران، ایران را اشغال کردند. حدوداً ۴۰۰۰۰ قشون شوروی از شمال وارد ایران شدند، مشهد و آذربایجان را اشغال کردند و ۱۹۰۰۰ قشون بریتانیایی از جنوب در طول یک جبهه ۶۰۰ مایلی از جنوب وارد شدند تا میدانهای نفتی در خوزستان را محافظت کنند. دلایل اشغال ایجاد یک مسیر تدارکاتی از خلیج فارس تا روسیه و حفاظت از منافع متفقین از خطری بود که آلمانیها متوجه آن می‌کردند. این واقعیت که درسالهای ۱۹۴۱-۵ ۷۹۰۰۰۰۰ تن کالا از جمله ۱۸۰۰۰۰ خودروی سنگین و ۴۸۷۴ طیاره از طریق ایران به اتحاد شوروی گذر کرد اهمیت این مسیر تدارکاتی را نشان می‌دهد. پراکندگی ارتش ایران تلاشهای قبلی رضا شاه به منظور یکی کردن یا سرکوب نیروهای مرکزگریز (سیاسی، اداری، مذهبی، عشایری و اقتصادی) در کشورش را تضعیف کرد و دولت مرکزی را نسبت به آنها آسیب پذیر کرده بدگمانی‌های متقابل بین دولتهای مرکزی و استانی را تقویت کرد. در این حین، افول کنترل دولت در آذربایجان به نیروهای محلی فرصت داد ظاهر شوند. در این بین اشغالگری شوروی، منجر به کنترل آن بر بسیاری از جنبه‌های امور داخلی استان شد و بسیاری از رقابتهای سنتی بین قدرتهای بزرگ را احیا کرد. شورویها پس از ورود به ایران پستهای مرزی و گمرکی بین ایران و شوروی را برچیدند و در مرز جنوبی منطقه اشغال شده شوروی پستهای نظامی برپا کردند. در این بین، مقررات اشغال در معاهده سه جانبه ائتلاف (۲۹ ژانویه ۱۹۴۲) تعیین شد که به موجب آن بریتانیا و روسیه موافقت کردند به تمامیت ارضی، حاکمیت و استقلال سیاسی ایران احترام بگذارند (ماده ۱) و ظرف شش ماه از متارکه جنگ بین قوای محور و متفقین از ایران عقب نشینی کنند (ماده ۵). به هر حال با وجود این معاهده و اعلامیه درباره ایران (۱ دسامبر ۱۹۴۳) که بریتانیا، روسها و آمریکاییها را متعهد به حاکمیت و تمامیت ارضی ایران می‌کرد، سیاستهای شوروی استقلال سیاسی ایران را نادیده می‌گرفت. شرایط جنگی همراه با کمبود منابع در آذربایجان گرسنگی گسترده و عدم امنیت در بین گروههای عمومی منطقه ایجاد کرده بود. شورویها این شرایط را بدتر کردند و برخی موافقتنامه‌های نامطلوب را بر آذربایجانیها تحمیل کردند. آنها بر اتحادیه‌های تجاری که برشان نفوذ داشتند اثر گذاشتند و شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان و توده کمونیست آذربایجان را، که از آنجا که آذربایجان را یک ملت و نه یکی از ملیتهای بسیار متنوع می‌دانست با رهبری توده در تهران تفاوتهای جدی داشت، تقویت کردند. شورویهای همچنین دولت مرکزی را از برقرار نگه داشتن فرماندهی باز می‌داشتند و بر جمعیتهای محلی از طریق فرماندهان شهری که به کنسول شوروی در تبریز پاسخگو بودند اعمال فرمان می‌کردند. در اکتبر ۱۹۴۴ سرگی کافتارادزه نائب کمیسر امور خارجه روسیه، شاید در واکنش به نگرانی از رسوخ احتمالی آمریکا در ایران (که به عنوان وزنه تعادلی علیه نفوذ روسیه و بریتانیا مطلوب دولت مرکزی بود) خواستار حق انحصاری پنج ساله اکتشاف در ساحل شمالی ایران در دریای خزر از مرز روسیه در آذربایجان تا خراسان شد. کابینه ایران که از این می‌ترسید که این پیشنهاد فقط پوششی برای نفوذ در منطقه باشد در ۸ اکتبر امتیازات نفتی را تا پس از جنگ به تعویق انداخت. مجلس به رهبری محمد مصدق با وجود ارعاب شوروی در ۲ دسامبر ۱۹۴۴ قانونی تصویب کرد تا مذاکرات نفتی بین کابینه‌ها و خارجیان را ممنوع کرد؛ بدین وسیله امتیازات به مجلس وابسته شدند. ایالان متحده و بریتانیا در ۱۹۴۵ مکرراً خواستار عقب نشینی زودهنگام همه قوای خارجی از ایران شدند ولی روسها از بحث در این خصوص استنکاف می‌ورزیدند؛ به جای آن آنان از انحلال حزب توده در آذربایجان به منظور ایجاد یک پایگاه حمایتی گسترده تر، تأسیس فرقه موکرات آذربایجان حمایت می‌کردند. پایگاههای اجتماعی، منافع و سیاستهای دو حزب بسیار متفاوت بودند. جعفر پیشه‌وری، بنیانگذار فرقه دموکرات از حزب توده و روشنفکران فارس آن که مارکسیسم اروپای غربیشان با لنینیسم پیروان آذریش متفاوت بود متنفر بود. به هر حال، حزب خود او نسبت به تأثیرپذیری از شوروی حتی حساستر بود. فرمانده شوروی در میاندوآب سران قبایل کرد را جمع کرد و آنها را به باکو در جنوب روسیه فرستاد. در اواخر سپتامبر ۱۹۴۵ در آنجا نخست وزیر آذربایجان شوروی به آنها گفت که نه حزب ملی‌گرای خودشان، کومله ژیان کردستان، نه حزب توده مطلوب نیستند، آنها باید درون خودمختاری آذربایجان اهدافشان را تعقیب کنند و این که باید خود را حزب دموکراتیک کردستان بخوانند. باید در خاطر بماند که جنبش آذربایجان فقط مخلوق فشارهای شوروی نبود. آذریها با وجود برخورداری از حمایت شوروی، تا حدی به روند متمرکزسازی اعمال شده در دوره رضا شاه و به واکنش نشان می‌دادند و به بی کفایتی، فساد و تبعیض دولت مرکزی در حق این استان واکنش نشان می‌دادند؛ کردها، در بین دیگر چیزها، با تلاشهای دولت برای عشایرزدایی مخالفت می‌کردند. نتیجتاً هم برای آذریها و هم کردها دغدغه‌ای برای هویت درون گروههای عمومی خودشان در نتیجه اشغالگری شوروی در ۱۹۴۱ وجود داشت. حزب توده با توصیف کردن آن چه در درجه اول تفاوتهای گروهی و منطقه‌ای بود به عنوان طبقه (آذربایجان تنها دوازده شهر با جمعیت بالای ۱۰۰۰۰ نفر داشت و تعداد زیادی کارگر کارخانه فقط در تبریز بودند)، در سایه حمایت اشغالگری شوروی محبوبیت کسب کرد و وقتی تاکتیک¬های شوروی عوض شد، آن چه را فرقه دموکرات با گروهی آماده از هواداران شد، فراهم آورد (گرچه از نه وزیر کابینه فقط یکی از عضو سابق حزب توده بود) .  پایان جنگ و تأسیس حکومت پس از متارکه جنگ با ژاپن در ۲ سپتامبر ۱۹۴۵، ایران به علاقه شوروی به جنبش آذربایجان و موارد تکراری دخالت در استان، اعتراض کرد و مورد بی اعتنایی شوروی قرار گرفت که فقط نامه مجددی در خصوص تقاضای امتیازات نفتی فرستاد. شوروی¬ها در پاییز در مناطق کلیدی تسلیحات توزیع کردند و در اکتبر و نوامبر از خیزشهای وسیع در سراسر استان حمایت کردند. وقتی بریتانیا و روسیه ایران را در ۱۹۴۱ اشغال کردند، بریتانیایی¬ها مهمات ارتش ایران را در تهران به غنیمت گرفتند. وقتی شوروی¬ها نسبت به اسلحه‌های درون آن ابراز تمایل کردند، بریتانیایی¬ها آن را بهشان دادند ولی شماره سریالشان را ضبط کردند. اسلحه‌های جمع آوری شده از فداییان در تبریز پس از سقوط جمهوری دموکرات تقریباً در همه موارد با آنهایی که به ارتش سرخ تحویل داده شده بود مطابقت می‌کرد. وقتی ژاندارمری ایران سعی کرد بر شورشیان تازه مسلح شده تسلط یابد شوروی¬ها ایجاد مشکل کردند و مجبورشان کردند کنار بروند. همه مسیرهای اصلی ورودی به استان تا ۱۹ نوامبر به تسخیر فرقه دموکرات درآمد؛ ارتباطات قطع شد و شورویها ۱۵۰۰ نیروی ایرانی را در قزوین متوقف کردند. تبریز تا ۱۰ دسامبر در دست فرقه دموکرات بود؛ کمی بعد یک مجمع ملی تازه افتتاح شده دولت خودمختار آذربایجان با پیشه‌وری به عنوان نخست وزیر را اعلام کرد. در ۱۵ دسامبر، قاضی محمد یک قاضی موروثی و رهبر مذهبی مهاباد جمهوری مهاباد را برپا کرد. دلیل استالین برای حفظ حدوداً ۳۰۰۰۰ نیرو در آذربایجان پس از جنگ این بود که آنها به عنوان احتیاطی علیه اقدامات خرابکارانه و خصمانه عمل می‌کنند. او به احتمال قویتر از علایق امنیتی سوی جنوبیش حفاظت می‌کرد از مداخله انگلیسی-آمریکایی در آن چه احساس می‌کرد حوزه نفوذش است جلوگیری می‌کرد، و از فرصتهای فراوانی که اشغالگری به او می‌داد سوء استفاده می‌کرد با نگاهی به دولت تهران و شاید ایجاد شرایطی که در بلند مدت به شوروی به بندرهای آب گرم دسترسی بدهد. یک دولت دوست در آذربایجان و امتیازات نفتی هر دو وسیله‌ای بدین منظور بود. درون آذربایجان، پیشه‌وری اهمیت تفاوتهای طبقاتی را پایین آورد و بر نزاع گروهی تمرکز کرد و با پشتیبانی شوروی دو رفرم را آغاز کرد: بازتوزیع زمین در تملک غیر آذربایجانی (که در ۶۸۷ تا از بیش از ۷۰۰۰ روستا مصادره شد) و ملی سازی بانکهای بزرگتر. او همچنین شروع به کار در خصوص جاده‌ها کرد که شدیداً مورد نیاز بود، برای کارگران مقرری رفاهی ایجاد کرد و ترکی آذری را زبان رسمی آذربایجان اعلام کرد. این رفرمها -حداقل مقاصدی که آنها را برمی انگیخت- محبوب بودند، ولی دشواریهای اقتصادی (در درجه اول نتیجه آب و هوا و برداشت محصول بد) او را مجبور ساخت از کشاورزان و اربابان پول بیشتری از آن چه در نظام قدیمی مطالبه می‌شد طلب کند. آذربایجان با نیروی پلیسی که از “ان کا وه ده” (NKVD) شوروی الگوبرداری شده بود، تبدیل به حکومتی پلیسی شد. حتی آنان که حکومت پیشه‌وری برایشان مساعد بود، سوء استفاده او از قدرت را محکوم کردند. در این بین ایران در ۱۹ ژانویه ۱۹۴۶ خواستار تفحص در خصوص مداخله روسیه در امور داخلی ایران شد. در فوریه و مارس ۱۹۴۶ شورویها تلاش کردند به احمد قوام (قوام السلطنه) نخست وزیر فشار بیاورند تا خودمختاری فرقه دموکرات را به رسمیت بشناسند و به ایجاد یک شرکت نفتی ایرانی-شوروی تن در بدهد؛ آنان در تعارض با معاهده سه جانبه اعلام کردند تا نظم مستقر نشود و رویه خصمانه ایران خاتمه نیابد آذربایجان را تخلیه نخواهند کرد. تاریخ تعیین شده از سوی معاهده سه جانبه برای عقب نشینی همه قشون خارجی از ایران تا ۲ مارس سر رسید، قشون بریتانیایی و آمریکایی عقب نشینی ککردند ولی قشون شوروی نکرده بودند. در جریان سه هفته بعدی ۲۰۰ تانک و ۲۵۰۰ وسیله نقلیه سنگین تقویتی شوروی وارد تبریز شدند و در جنوب به سوی قزوین، غرب به سوی مرز ترکیه، و جنوب‌غربی به سوی مرز عراق مستقر شدند. تفسیرهای متفاوتی از استقرارهای بعدی می‌شود. انگیزه شوروی و حرکتهایشان که احتمال کودتا را نشان می‌دهد هرچه که بود، با دیپلماسی استادانه ایران و حمایت محکم آمریکا از پرونده ایران در سازمان ملل متحد خنثی شد. شورویها نهایتاً موافقت کردند عقب نشینی کنند ولی فقط پس از مباحثات مفصل در این خصوص در سازمان ملل و تعهد قوام به تصویب رساندن موافقتنامه استخراج نفت در شمال ایران ظرف هفت ماه .  افول و سقوط حکومت در این حین، فرقه دموکرات هنوز در آذربایجان مستقر بود. گرچه بدون حضور شوروی اقتدار آن شروع به افول کرد. با وجود یک توافق با دولت مرکزی که به آذربایجان خودمختاری قابل توجهی می‌داد و به فرقه دموکرات اجازه می‌داد در قدرت کامل بماند، مذاکرات شکست خورد. تأثیرگذاری هم قوام و هم شاه در حل وشعیت در آذربایجان مهم بود و می‌تواند بدین شکل جمعبندی شود: رفتن شورویها نظامیان را قادر ساخت مخالفین حکومت تبریز را مسلح کنند؛ بلوایی توسط عشایر قشقایی و بختیاری دولت قوام را قادر ساخت اقتدار دولت مرکزی را بر همه ایران اعمال کند و به نظامیان دستور بدهد که آذربایجان بروند تا نظم را در جریان انتخابات (که فقط با حضور نیروهای امنیتی قادر به برگزاری بود) برقرار کنند. نیروهای ایرانی در مواجهه با تهدید شوروی و با حمایت غیررسمی ایالات متحده در شورای امنیت در صورت بروز هرگونه مشکل، در ۹ دسامبر ۱۹۴۶ شروع به حرکت به سوی آذربایجان کردند. پیشه‌وری تا ۲۱ آذر ۱۳۲۵/ ۱۳ دسامبر ۱۹۴۶ به باکو گریخته بو و نیروهای ایرانی وارد تبریز شده بودند. قاضی محمد دو روز بعد تسلیم شدن مهاباد را اعلام کرد. جمهوریها تقریباً یک سال پس از اعلام موجودیت شان فروپاشیدند. در این روند، چند صد شورشی کشته شدند، در حالی که حدوداً ۱۰۰۰ آذربایجانی و ۱۰۰۰۰ کرد تحت رهبری ملا مصطفی بارزانی به شوروی گریختند. ردیفهای اجساد تلوتلوخوران بر چوبه‌های دار در بسیاری از میدانهای آذربایجان و شمال کردستان ماهها یاداوران ترسناک این حکومتها بودند. یک روند پیچیده انتخاباتی در ایران که از ژانویه شروع شده بود در ژوئن ۱۹۴۷ پایان یافت. مجلس پانزدهم در ژوئیه افتتاح شد و به توافق بحث برانگیز نفتی با اتحاد شوروی رای نداد. سپس توافق با رای ۱۰۲ به ۲ رد شد و مسائل ناشی از اشغال آذربایجان توسط شوروی نهایتاً پایان یافت .  چگونگی تشکیل فرقه در سال ۱۳۲۴، جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود ولی نیروهای نظامی شوروی همچنان در آذربایجان حضور داشتند. پیشه‌وری که به نمایندگی شهر تبریز در مجلس شورای ملی انتخاب شده بود به علت نفوذ سیاستمداران وابسته به دربار از حق نمایندگی خود محروم شد و با وجود حمایت سیاستمداران ملی همچون محمد مصدق موفق به دریافت اعتبارنامه نگشت .این امر یکی از انگیزه‌های او برای شرکت در تلاش دولت شوروی در تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان و فعالیت برای خودمختاری آذربایجان توسط وی بود . پس از تشکیل فرقه، شاخه آذربایجان حزب توده، خود را منحل کرده و به اعضای آن شاخه دستور داد که به فرقه بپیوندند . دبیر کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان، صادق پادگان بود. پادگان مامور جدایی کمیته ایالتی و ادغام آن با فرقه دموکرات، می‌شود. پس از رایزنی‌های نهایی بین پیشه‌وری، بادگان و شبستری، بادگان به تهران می‌رود تا کمیته مرکزی حزب توده را از تصمیمی که گرفته شده بود آگاه کند. فریدون کشاورز عضو کمیته مرکزی حزب توده و نماینده وقت مجلس در این باره می‌نویسد:” روز قبل از اعلام تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان، کمیته مرکزی حزب در منزل من جلسه داشت، زیرا من مصونیت پارلمانی داشتم و دفتر حزب در اشغال سربازان بود… من در جلسه بودم که مرا صداکردندکه پادگان، دبیر تشکیلات ایالتی حزب در آذربایجان از تبریز آمده و کار فوری دارد… او را به جلسه بردم… او در جلسه گفت: «من از تبریز حالا رسیده‌ام و فوری باید برگردم. من آمده‌ام به شما اطلاع بدهم که فردا تمام سازمان حزب ما در آذربایجان، از حزب توده ایران جدا شده و به فرقه دموکرات آذربایجان، که تشکیل آن فردا اعلام خواهد شد می‌پیوندد.» کمیته مرکزی، ایرج اسکندری را مامور کرد که نامه اعتراضی در این باره به حزب کمونیست شوروی بنویسد و او نیز نوشت ولی هیچ وقت جواب این نامه نرسید.”  کنگره فرقه دموکرات آذربایجان نخستین کنگره فرقه دموکرات آذربایجان ۲۹ آبان افتتاح گردید و پس از آن بیانیه خود مختاری (حکومت محلی) اعلام شد. بار دیگر مجلس ملی آذربایجان در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ تشکیل شد و با اصرار در جدا نشدن آذربایجان از ایران یک دولت محلی به رهبری آقای پیشه‌وری و بدون وزارت خارجه انتخاب شد. در شهریور ۱۳۲۴ فرقه دموکرات آذربایجان خواستار خودمختاری آذربایجان شد. پس از مدتی فرقه با حمایت ارتش شوروی که در آن زمان شمال ایران در اشغالشان بود، با انجام چند کودتا تقریباً بر کل آذربایجان ایران چیره یافتند. مقاومت پادگان ارومیه (به فرماندهی سرهنگ زنگنه) برخلاف پادگان تبریز (به فرماندهی سرتیپ درخشانی) بسیار شدید بود و تنها با دخالت مستقیم ارتش سرخ، پس از یک هفته، پادگان ارومیه شکست خورد .  خروج نیروهای شوروی از ایران، و پایان حکومت فرقه در آذر ۱۳۲۵ نیروهای نظامی شوروی از ایران خارج شدند که این امر یکی از بزرگ‌ترین عوامل تضعیف فرقه گردید. پس از خروج نیروهای شوروی از ایران و همچنین فشارهای دولت‌های غربی، ارتش ایران و شورش مردم حکومت فرقه را برانداخت و بسیاری از رهبران و فعالان فرقه به شوروی گریختند. بر خلاف نظر پیشه‌وری که خواستار درگیری با نیروهای ارتش ایران بود. بنابر گزارش کلنل پایبوس تا ورود نیروهای دولتی مردم حدود ۳۰۰ تن از اعضای فرقه دموکرات که بیشتر نیروهای مسلح حزب که از قفقاز به ایران آمده بودند را کشته بوده‌اند که با ورود ارتش این کشتارها متوقف شد. نشریه «آزادلیق یولوندا موبارزه» که وابسته به حزب دموکرات بود آمار کشته شدگان را با درج نام و مشخصات حدود ۴۰۰ نفر عنوان کرد . ریچارد کاتم استاد دانشگاه پیتسبورگ در رشته علوم سیاسی و یکی از ماموران قدیمی سیا در ایراننظرات دیگری را نمایندگی می‌کند:” فرقه دموکرات آذربایجان سازمانی سیاسی بود که شوروی‌ها برای انجام پروژهٔ ضمیمه ساختن شمال غربی ایران به خاک خود در سال ۱۹۴۵ میلادی در تبریز تأسیس کردند. شوروی‌ها برای محمد پیشه‌وری شاخه‌ای از حزب توده ترتیب دادند که حزب دموکراتیک آذربایجان نامیده‌شد. شوروی‌ها سید جعفر پیشه‌وری را برای رهبری فرقه جدید برگزیدند .” در تاریخ ۱۵ تیر ۱۳۲۴ (ششم ژوئیه ۱۹۴۵) دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی از میرجعفر باقراف خواست که برای سازماندهی یک جنبش جدایی طلب در آذربایجان ایران و دیگر استان‌های شمالی ایران اقدام‌های لازم را بعمل آورد. بدنبال فرمان محرمانه دفتر سیاسی کمیته مرکزی اتحاد شوروی به میر جعفر باقروف، دبیر کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان شوروی، مبنی بر اقدام برای ایجاد جنبش تجزیه طلبی در آذربایجان ایران و دیگر استانهای شمالی در تاریخ ۶ ژوئیه ۱۹۴۵ [۱۵ تیر ۱۳۲۴]، سید جعفر پیشه‌وری و چند تن از دیگر رهبران فرقه در سوم سپتامبر ۱۹۴۵[۱۲ شهریور ۱۳۲۴] در تبریز موجودیت فرقه دموکرات آذربایجان را اعلام کردند. برخی معتقدند که ایجاد این دولت از سوی شوروی، در چهارچوب یک پروژهٔ دقیق برنامه‌ریزی‌شده از سوی شوروی برای اشغال و جدا کردن شمال غربی ایران و ضمیمه کردن آن به شوروی انجام شد . به نظر کنسول انگلیس در تبریز، “در درون فرقه دو خط مشی مختلف، کمونیستی و ناسیونالیستی وجود داشت: اول نظر پیشه‌وری بود که خواهان «آذربایجان خود مختار در درون ایران بود». دومی خواستار جدایی کامل از ایران بود”. کنسول وقت انگلیس بیان می‌کند که بر خلاف افکار رایج در میان اشخاص ضد فرقه به نظر می‌رسد که مسکو چاره‌ای جز حمایت محدود از نهضت فرقه نداشت وبرای کنترل کردن آن حتی تعداد زیادی از توده ایها را به پیوستن به فرقه تشویق می‌کند .دیگران نظر سیاسی انگلیس دال بر موافقت با تجزیه را-که بر خلاف نظر آمریکا بود – دلیل این نظر کنسول بریتانیا می‌دانند. شوروی خواهان انجام هرچه زودتر انتخابات محلی و ایجاد دوره جدید مجلسی بود که قرار بود بنا به توافق با قوام السلطنه (نخست وزیر)، امتیاز نفت شمال ایران را – معادل با امتیاز نفت جنوب به انگلیس – به شوروی اعطا کند. معاون آقای پیشه‌وری، نصرت الله جهانشاهلو افشار در خاطرات خود، پایان فرقه و برخورد مسئولین شوروی را با ایشان به این گونه تصویر می‌کند:”… آقای قلی اوف [کنسول شوروی در تبریز]، در اتاق کوچکی ما را پذیرفت. آقای پیشه‌وری که از روش ناجوانمردانه روس‌ها سخت برآشفته بود به سرهنگ قلی اوف پرخاش کرد و گفت شما ما را آوردید میان میدان و اکنون که سودتان اقتضا نمی‌کند، ناجوانمردانه ما را رها کردید، از ما که گذشته‌است، اما مردمی را که به گفته‌های ما سازمان یافتند و فداکاری کردند، همه را زیر تیغ داده‌اید. به من بگویید پاسخگوی این همه نابسامانی‌ها کیست؟ آقای سرهنگ قلی اوف که از جسارت آقای پیشه‌وری سخت برآشفته بود، زبانش تپق زد و یک جمله بیش نگفت: سنی گتیرن، سنه دییر گت (کسی که ترا آورد، به تو می‌گوید برو)” عنایت الله رضا از جمله کسانی بود که عضو فرقه دموکرات آذربایجان بود که بعدها در شوروی اظهار کرد که تشکیل این فرقه خیانت بوده‌است.دکتر نصرت الله جهانشاه لو افشار هم که از سران بنام فرقه بوده‌است، ضمن نوشتن خاطرات دوران زمامداری اش در فرقه، شدیداً نسبت به آن دوران و فرقه دموکرات اظهار بیزاری جسته‌است و بعنوان مثال در مورد غلام یحیی، که بعنوان رهبر فرقه در تبعید انتخاب شده بود چنین می‌نویسد:”… اکنون کارمان به جایی کشیده‌است که زیر سایه فلان خزنده نادان کمیته مرکزی حزب کمونیست بیگانه و یا فلان پادوی سازمان امنیت آن خزیده‌ایم. ما که رهبری محمدرضا شاه را نپذیرفتیم، اکنون رهبرمان غلام یحیی دزد آدم کش بی سواد شده‌است..” فرقه دموکرات آذربایجان با فرمان و دستور استالین، جهت تجزیه ایران تاسیس شد. در ۱۵ تیر ۱۳۲۴ (ششم ژوئیه ۱۹۴۵) دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی از باقروف خواست که برای سازماندهی یک جنبش جدایی طلب در آذربایجان ایران و دیگر استان‌های شمالی ایران اقدام‌های لازم را بعمل آورد . اما حکومت دست‌نشانده شوروی پس از خروج سربازان شوروی متلاشی شد و عامه مردمان خواستار حکومت محلی وابسته با جدایی طلب نبودند .در این زمان حکومت فرقه آموزش به زبان فارسی را تعضیف کرد و زبان روسی را به عنوان زبان دوم معرفی کرد. حضور فرقه و دخالت بیگانگان و سیاسی شدن مسئله زبان تاثیراتی بر سیاست دولت مرکزی در رفتار با زبانهای محلی ایران گذاشت . دکتر انور خامه‌ای در مورد فرقه اینگونه اظهار نظر می‌کند:” فروپاشی فرقهٔ دموکرات آذربایجان و فرار بدون مقاومت سران فرقه، به دلیل طمع شوروی در گرفتن نفت شمال بود. فرقهٔ دموکرات آذربایجان را سیاست شوروی آورد و خودش هم آن را برد. ” با پایان یافتن مرور تاریخی رویدادهای سیاسی ۲ قرن اخیر در آذربایجان به خوبی می توان موارد زیر را شناسایی کرد: ۱٫ بافت مسلط در نگاه سیاسی مردم این منطقه از مولفه های ملی گرایی، اسلام خواهی و تمایلات تمامیت خواهانه متاثر بوده است. این جریان غالب تا کنون نیز همواره بر خرده گروه های ناچیز مخالف برتری داشته است. ۲٫ نیروهای روشنفکر و مردم ادی در این سرزمین همواره آمادگی رشادت و شهادت در مسیر آرزوها و اهداف و منافع ملی خود را داشته و دارند. به طوریکه در مبارزه علیه حکومت خودمختار نیز، پیش از ورود نیروهای ارتش از تهران، مردم تبریز تعداد زیادی از نظامیان قفقازی را از میان برده بودند. ۳٫ در معدود جریانات جعلی قومگرایانه مانند فرقه دموکرات، همیشه پای یک نیروی سیاسی بیگانه مانند شوروی، انگلیس یا امریکا در میان بوده است. از سوی دیگر جریانات فکری مانند کمونیسم ضددین حزب توده نیز در مقابل سنن اسلامی-ایرانی مردم آذربایجان نمونه ای از تلاش بیگانگان برای نفوذ فکری بر شهروندان ایرانی آذربایجان بوده است. ۴٫ از منظر کمیت و کیفیت نفوذ آرای قومگرایانه باید توجه داشت که این افراد تعداد بسیار ناچیزی داشته و هرگز در میان تمامی طبقات اجتماعی نفوذ نداشتند. برای همین هم بود که عمر این حکومت حتی به یک سال نرسیده و بلافاصله با کاهش حمایت نیروی بیگانگان سقوط نمود. ۵٫ در این میان نکته جالب توجه این بود که حتی این جریانات نیز علاقه زیادی به الحاق به دیگر کشورهای ترک زبان مانند ترکیه و آذربایجان نداشته و در آغاز می خواستند تا بخشی خودمختار در ایران بمانند، به طوریکه نماد ملی این حکومت موقت نیز از نمادهای ایرانی و پرچم ایران آن زمان الگوبرداری شده بود. با این تفاسیر دریافتیم که نظریات قومگرایانه جدایی طلبانه هرگز جایگاه درخوری نزد مردم نداشته است. به بیان دیگر باید بر این مسئله تاکید داشت که تعلق خاطر شهروندان آذربایجان به آموزه های شیعه و سنت ایرانی همواره در اعماق افکار و رفتار آنها قابل مشاهده بوده و خواهد بود. با این حال این نکته نباید فراموش گردد که در هر برهه از تاریخ این امکان وجود دارد که انسانها دچار تغییراتی عمیق در افکارشان شوند. بنابراین مسئله فعالیت احتمالی جریانات سیاسی قومگرایانه در آینده باید مورد توجه قرار گرفته و راهکارهایی برای مقابله با آنها به صورت پیشنویس تدوین گردد. در این حالت می توان به راحتی از این مسائل جلوگیری نموده و در صورت بروز این رویدادها با آنها مقابله نمود. این راهبردهای مقابله را در ادامه، یعنی بخش نهایی این فصل مرور خواهیم نمود.   ۴٫ راهکارهای مقابله با نفوذ آرای پان ترکیستی در کشور پیش از آغاز بحث راهکارهای مقابله با فعالیت های پان ترکیستها در منطقه آذربایجان باید ریشه های اجتماعی-سیاسی آن را مورد مطالعه قرار داد. سپس می توان سیاست هایی را برای رویارویی با آنها طراحی نمود. نخستین عامل گسترش چنین روحیاتی، فقر اقتصادی و فرهنگی در جامعه است. اگر به نحوه گسترش تفکرات پان در جهان نگاهی بیافکنیم، می بینیم که به جز پان ژرمنیسم، بقیه این جریانات در جهان سوم گسترش یافته و اصولا توسعه نیافتگی اقتصادی می تواند مردم را نسبت به سیاستمردان داخلی بی اطمینان سازد. در نتیجه شهروندان به جای تعلقات ملی به تعلقات قومی یا نژادی روی خواهند آورد. همچنین احساس ضعف یک ملت در مقابل کشورهای بزرگ رقیب و همسایه نیز می تواند بر تلاش کشورهای کوچک برای اتحاد و تشکیل یک کشور بزرگ موثر باشد. عامل دوم در گسترش روحیات پان در میان جوامع مختلف، مداخلات بیگانگان و تحریک (مداخله آمیزانه) ملی گرایی مردم است. برای مثال رد پای انگلیس در ترویج پان ترکیسم به منظور مقابله با روسیه بزرگ و محصور کردن مرزهای شمالی این امپراطوری بزرگ در تاریخ کاملا مشهود است. لذا نوع برخورد با بازیگران بیگانه نیز می تواند در رویارویی با پان ترکیسم موثر باشد. با این تفاسیر می توان موارد زیر را به عنوان راهکارهای مقابله با گسترش پان ترکیسم مورد توجه قرار داد. البته این موارد در دو سطح داخلی و بین المللی تعریف و طبقه بندی شده است که به ترتیب پیشنهاد می گردند. • دربعدداخلی: بدونشکدولتایرانبرایجلوگیریازنفوذوتاثیرگذاریموضوعپانترکیسم (کهبیشترازسویکشورآذربایجانوترکیهطرحمیگردد) بهمناطقترکنشینکشوربایدتدابیریبیاندیشدکهدرذیلبهچندمورداشارهمی¬کنیم. ۱: تقویتمبانیدینی بیتردیددینهمانگونهکهازدیرزماننیزعاملمهموحدتمیانتماماقشاروآحادجوامعاسلامیبودهاستامروزنیزمیتوانددراینراستانقشمنحصربهفردیایفانماید.همانطورکهپیش¬تر(درمقدمه) نیزبیانگشت،اگرملاکبرتریافرادرابراساستقواوتقربآنانبهخداوندبنانهیم،خواهیمتوانستدرجهتوحدتبخشیمیانصفوفملت،تاثیرشگرفیداشتهباشیموگرنهاینخودسرآغازیبیپایاندرایجادتفرقهوتشتتخواهدگردید. بنابرایناگربخواهیمازبروزتفکراتانحرافیازقبیلپانترکیسمجلوگیریکنیم،میبایدبراشتراکاتدینیتاکیدوبرآنتبلیغنماییموتمامافرادجامعهرادربرابرآنمساویبدانیم. ۲: مبارزهباتفرقهافکنان هموارهودرتمامزمانهاوزمینهاممکناستافرادیبهدلایلمختلفیبهبرخیمسایلازجملهایجادوالقایموضوعاتاختلافبرانگیزاقدامنمایندتاازکنارآنبهمنافعشخصیویاگروهیخودبرسند. لذابرایایمنسازیجامعهبایدبااینعدهبهمبارزهپرداختونگذاشتبهاهدافشومخوددستیابند. نیروهای اطلاعاتی و امنیتی باید با دقت تمام به رصد فعالیت نیروهای بیگانه در این منطقه پرداخته و بلافاصله به هرگونه مداخله نیروهای خارجی در این خطه پاسخ دهند. ۳: عمرانمناطقهدف موضوععمرانوآبادیهرمنطقه (کهنقشمهمیدرفقرزداییدارد) باعثخواهدشدتاعلاوهبرایجادعلقهودلبستگیمیانمردمانمناطقهدف،باحاکمیت،موجباتحمایتودوریازتفرقهرانیزفراهمآوردلذابهنظرمیرسدیکیازطرقیکهمیتوانددرجهتجلوگیریازشکلگیریبرخیپندارهایغلطموثرافتد،رسیدگیبهاینمناطقمیباشد. گسترشطرحهایعمرانیدرسطحزیرساختهاوتوسعهصنایعمتناسبباظرفیتهایاقتصادیمنطقهآذربایجانازاقداماتمهمیاستکهبایددولتهادرایرانبهآناهتمامورزندتابابهبودمعیشتمردممنطقه،تعلقاتآنهابهجمهوریاسلامیتقویتگردد. ۴: مشارکتبیشتردرادارهامور همانگونهکهتاریخبشریتنیزنشانمیدهد،شهروندانبههراندازهکهخودرادرادارهامورسهیمبدانندبههماناندازهنیزدرامورمشارکتوازآنحمایتخواهندنمود. بنابراینمیتوانگفتیکیازابرازهاییکهمیتوانددراینزمینهموثرباشد،مشارکتدادنمردمانیاستکهممکناستبامسایلیازقبیلپانترکیسمبهدامندشمنانبیافتند؛چراکهاگراینمشارکتاتفاقبیافتداصولاغیرتآنانچنیناجازهایرابهآناننخواهددادتاباحکومتدینیدرافتادهوباآنبهمبارزهبپردازند. این مشارکت می تواند از طریق سهیم کردن مردم در تصمیم سازی ها و انتخاب و انتصاب نیروهای بومی در جایگاه های سیاسی-اجتماعی این استانها به اجرا درآید. • در بعد خارجی(منطقه قفقاز و آسیای میانه): اما در بعد خارجی و به تعبیری نسبت به منطقه قفقاز و آسیای میانه نیز باید گفت که می بایست دولت راهکارهایی ارائه نماید. البته شاید گفته شود مگر در اصل ۱۵۴ قانون اساسی بر عدم مداخله ایران در مسائل داخلی دیگر کشورها تاکید نشده است؟ لذا چگونه ایران خواهد توانست در موضوع پان ترکیسم که در حوزه قفقاز مطرح است دخالت و با آن برخورد نماید؟ درجواب باید گفت هر چند بر اساس ذیل این اصل،جمهوری اسلامی از دخالت درامور داخلی دیگر ملت ها خودداری می¬کند ولیاولا، در این اصل آمده است که در مسائل داخلی نباید دخالت کند در حالی که موضوع پان ترکیسم جنبه خارجی یافته و کشور ما را نیز تهدید می کند. لذا برای استیفای حقوق ملت ایران(برابر اصل بیستم قانون اساسی) و نیز جلوگیری از تاثیر منفی این جریان بر مردمان بخش هایی از کشور،ضرورت دارد تا در این مساله وارد شده و ریشه آن را بخشکاند. ثانیا، انقلاب ما بر اساس ماهیت خود در حمایت از مستضعفان دنیا؛از مبارزه حق طلبانه آنان در برابر مستکبرین عالم در هر نقطه جهان حمایت می کند که می تواند این موضوع مصداقی برای این امر تلقی شود که باید از آن حمایت نمود. چراکه تحقیقا طرح مساله پان ترکیسم از سوی مستکبران و قدرت¬های جهانی به جهت ایجاد تفرقه میان ملل محوطه قفقاز و آسیای میانه بوده است. لذا ضرورت دارد تا مردم در برابر آنان مقاومت و ایستادگی نمایند و نگذارند به اهداف خود برسند. بنابراین راهکارهای سطح بین المللی عبارتند از: ۱: تقویت روابط دیپلماسی موضوع روابط حسنه سیاسی با سایر ملل دنیا از جمله مسائلی است که همواره از زمان های دور مورد توجه حاکمان و صاحبان قدرت بوده و امروزه این مهم جنبه حیاتی بخود گرفته است.در نتیجه به نظر می رسد همانگونه که قدرت های فرا منطقه¬ای همچون آمریکا و کشورهای اروپایی در تلاش برای برقراری روابط دیپلماسی با کشورهای حوزه قفقاز بوده و بر آن تاکید دارند تا به منافع از پیش تعریف شده خود دست یابند؛ایران هم می بایست با کشورهای منطقه قفقاز که مهم ترین آنها جمهوری آذربایجان می باشد، روابط نزدیک دیپلماسی داشته تا مانع از بروز و نفوذ تفکراتی همچون پان ترکیسم در این حوزه گردیده تا در نهایت موجبات تامین منافع ایران نیز فراهم آید. ۲: برنامه ریزی فرهنگی در تقویت باورهای ملی این منطقه از طریق رسانه ها یکی دیگر از برنامه¬هایی که می¬تواند در این موضوع موثر افتد این که ایران از طریق رسانه¬های برون¬مرزی خود، در پی ایجاد جنبشی فرهنگی علیه باور پان ترکیسم بوده و بر باورهای مشترک ملت¬های منطقه تاکید و آنان را بر حفظ و تقویت آن در میان خود تشویق نماید تا در طول زمان موضوع پان ترکیسم از میان این ملل از بین برود. ۳: کمک به گروه های منتقد تفکر پان ترکیسم یکی دیگر از راهکارهایی که می توان در این راستا تعقیب نمود، حمایت و هدایت گروه های منتقد این کج¬اندیشی می باشد به این که از جنبه های مختلف حمایتی در این راستا از این افراد کوتاهی نشود تا در دراز مدت بتوانند این موضوع را از اذهن ملت های خود خارج نمایند و زمینه اختلاف را از میان ببرند. ۴: حضور در عرصه مسایل اقتصادی این منطقه اقتصاد(economic) از جمله موضوعاتی است که همواره مورد توجه ملل دنیا بوده است و امروزه نیز از اهمیت فوق العاده¬ای برخوردار می باشد. لذا می توان گفت از دیگر مواردی که می توان از آن بعنوان ابزاری در جهت جلوگیری از گسترش تفکر التقاطی پان ترکیسم،در منطقه قفقاز بهره گرفت همان حضور ایران در عرصه¬های اقتصادی این کشورها می باشد به این که اگر این حضور جدی تر و نمایان¬تر باشد کشورهای حوزه قفقاز و آسیای مرکزی بیشتر احساس نیاز و وابستگی به ایران داشته و برای تامین نیازهای خود به اقداماتی همچون طرح موضوع پان ترکیسم روی نخواهند آورد و این امر تا بدانجا خواهد رسید که اساس این موضوع از میان برود.   جمع بندی و نتیجه گیری در این فصل دیدیم که جریانات پان ترکی در ایران اسلامی جایگاهی نداشته و ندارد. تعلقات دینی و ملی شهروندان آدربایجانی نیز به قدری بالاست که همواره در مسیر تحقق آرمانهای خود مبنی بر تشکیل یک کشور اسلامی و مقتدر در منطقه خاورمیانه همواره پیشگام بوده اند. تلاشهای عمده و رشادت های مردم اذربایجان در طول ۲ قرن اخیر در مبارزه با روسیه، قیام مشروطه، مقابله با استبداد قاجار، گسترش و توسعه فکری-اجتماعی ایران، مبارزه با وابستگی پهلوی به غرب، انقلاب اسلامی و مبارزه با دشمنان در جنگ تحمیلی نمونه هایی از این حقیقت هستند که مردم آذربایجان از اصیل ترین و شجاع ترین مردم ایرانی به شمار می روند که در مسیر تحقق آرمان های انقلاب همواره پیشرو بودند. به بیان دیگر نباید فریب رسانه های غربی مبنی بر عدم تعلق خاطر آذری ها به ایران را خورد. این تلاشهای مذموم و پوچ همواره با شکست مواجه خواهند شد، زیرا مردم این خطه قهرمان پرور همواره با سنن و آئین های ایرانی-اسلامی همراه بوده و در نتیجه خود این مردم بهترین نیروی مقاوم در برابر جریانات بیگانه و پان ترکی است. البته باید توجه داشت که در این راستا و برای تقویت این نیروی مقاوم، باید برخوردی مناسب با شهروندان آذری رخ داده و با توسعه اقتصادی-اجتماعی منطقه زمینه همبستگی ملی را در این استانها فراهم نمود.   منابع

مجمع پیروان مهدی موعود صاحب عصر کتاب

پان ترکیسم و بازیگران جهانی

فصل چهارم پان ترکیسم و بازیگرانجهانی مقدمه در فصل پیش مسئله پان ترکیسم را به عنوان یک جنبش قومگرایانه در سطح منطقه ای مورد بررسی قرار دادیم. اما مسئله ی فعالیت این جنبش که در بخش عظیمی از آسیا و بخشهایی از اروپا جریان دارد، بسیار پیچیده تر است. بنابراین نمی توان تنها به این تحلیل بسنده نمود که فعالیت یک یا چند گروهک قومی و زبانی در داخل یک کشور و یا در مرزهای دو کشور مورد مطالعه قرار گیرد. البته تنها دلیل مطالعه وسیعتر این موضوع تنها به گستردگی جغرافیایی این جریان نیست. بلکه باید توجه داشت که توان ایفای نقش واحدهای سیاسی در موضوعات و شرایط مختلف بسیار گوناگون است. به بیان دیگر گاهی اوقات یک کشور کوچک بواسطه فقدان قدرت ملی بالا، توان نفوذ و تاثیرگذاری بر ساده ترین امور سیاسی و اجتماعی کشور همسایه خود را نیز ندارند. اما در سوی مقابل مشاهده می کنیم که برخی از کشورها توان راه اندازی یا پایان دادن به جنگ های بزرگ، بحران های مالی گسترده و یا کلید زدن جنبش های اجتماعی را در کیلومترها دورتر از مرزهایشان دارند. با این تفاسیر می توان دریافت که قدرت کشورهای بزرگ می تواند به عنوان عامل محرک یا موانعی مستحکم بر سر راه رفتارهای سیاسی بازیگران دیگر باشد. در نتیجه باید هر پدیده سیاسی-اجتماعی عصر حاضر را در سطوح جهانی نیز مورد بازخوانی قرار داد. مقوله پان ترکیسم نیز در زمره آن رویدادهایی است که از نیروهای جهانی متاثر بوده و در آینده نیز خواهد بود. بر همین اساس این فصل را به پژوهش در ابعاد جهانی پان ترکیسم اختصاص داده و می کوشیم تا بازیگران جهانی در بازی پان ترکیسم را شناسایی کنیم. البته در این مسیر باید به مواردی نیز توجه داشت. نباید فراموش کرد که به صرف شناسایی بازیگران جهانی در این عرصه و تهیه فهرستی از اسامی کشورها و یا نهادهای مربوطه دستاورد چندانی نخواهیم داشت. به بیان دیگر پس از شناسایی هر یک از بازیگران، می باید، به چند مورد توجه نمود. نخست باید بررسی کنیم که نگاه این بازیگر قدرتمند به مسئله فعالیت های قومی و اقلیت ها به صورت عام چگونه است. در مرحله دوم باید رویکرد آنها به پان ترکیسم را به صورت خاص مورد بحث قرار دهیم. دلیل این امر آن است که گاهی رویکرد کلان یک کشور نسبت به یک مسئله در مورد تمامی اجزای آن قابل اتلاق نیست. در نهایت برای اثبات وجود چنین تفکراتی در نزد تصمیم گیرندگان این دولت ها باید اشاراتی نیز به تاریخ فعالیت های آنها انجام دهیم. پیش از ورود به بحث اصلی فصل باید به این مسئله نیز اشاره ای مقدماتی کنیم که کشورهای مورد بحث در این فصل به عنوان بازیگرانی مستقل مورد بررسی قرار می گیرند. به بیان دیگر اگرچه هر یک از آنها از وقایع بیرونی در نظام بین الملل تاثیر می پذیرند، اما بر اساس منافع ملی خود به ایفای نقش می پردازند. در نتیجه رویکرد آنها به مقوله های مرتبط با پان ترکیسم همانند دیگر مسائل سیاسی، می تواند دستخوش تغییر گردد. لذا در این فصل به وضعیت کنونی آنها خواهیم پرداخت و در صورت امکان اشاره ای نیز به مسیر آتی تحرکات آنها خواهیم داشت.   چین نخستین کشوری که به عنوان یک بازیگر جهانی در این فصل مورد واکاوی قرار خواهد گرفت، جمهوری خلق چین است. چین اگرچه کشوری پرجمعیت است، اما تنوع قومی و زبانی در این کشور دارای مولفه های منحصر بفردی است. کشورچینبیشازیکمیلیاردودویستوهشتادمیلیوننفرجمعیتدارد. بیشترمردمچینازنژادزردهستندوبهزبانماندارینسخنمی‌گویند. جزچینی‌هاتیره‌هایدیگرینیزدراینسرزمینپهناورهمچونمغول‌ها،تبتی‌هاوترک‌هازندگیمی‌کنند،شماریازتاجیک‌هانیزدربخشسینکیانگچینمی‌زیند. ادیانرایجاینکشورعبارتنداز:کنفسیوس،بودایی،تائوئیسم،اسلاموآیینترسایی. البته مسئله تنوع مردم شناختی در کشور پهناوری مانند چین به همین سادگی قابل بحث نیست. اگر به صورت دقیقتری به این تنوع بپردازیم خواهیم دید که اقوام ساکن در چین بر اساس رده بندی رسمی دولت چین عبارت است از: آچانگ – بایی – بلانگ – بونان – بویئی – دائی – دائور – دئانگ – درونگ – دونگ – دونگ‌ژیانگ – اونک – گائوشان – گلائو – هان – هانی – هژن – هوئی – جینگپو – جینو – قزاق – گین – قرقیز – کره‌ای – لاهو – لهوبا – لی – لیسو – منچو – مائونان – میائو – مونپا – مغول – مولائو – ناخی – نو – اوروقن – پومی – چیانگ – روس – سالار – شه – شوئی – تاجیک – تاتار – تبتی – تو – توجیا – اویغور – ازبک – وا – ژیبه – یائو – یی – یوگور – ژوانگ – قومیت‌هایتعریف‌نشده(اطلاعات جمعیت شناختی چین از ویکی¬پدیای فارسی و انگلیسی این کشور استخراج شده است) . در نتیجه می بینیم که تنوع قومی در این کشور بسیار بالاست. اما موضوعی که باید به آن توجه داشته باشیم این است که اگرچه تنوع ظاهری در این کشور بسیار بالاست، اما این تنوع، سهم قابل توجهی از جمعیت بالای این کشور را ندارند. برای مثال جمعیت ایالت سین کیانگ که ساکنان آن اویغور و قزاق هستند، چیزی حدود ۱۰ میلیون نفر است. این رقم در مورد برخی از دیگر قومیت ها از این نیز کمتر است. بنابراین به سادگی می بینیم که اقلیت ها سهم قابل توجهی در جمعیت چین ندارند. از سوی دیگر بواسطه تنوع بالا در این کشور، احتمال برخوردها میان این گروه های هرچند کوچک بالا خواهد بود. نتیجه این مسئله می تواند به معنای افزایش تنش های اجتماعی در کشور چین گردد. این در حالیست که چین با رشد جمعیت، عدم توسعه متوازن، شهرنشینی فزاینده و بسیاری از دیگر بحران های اجتماعی درگیر است. در این وضعیت دولت مرکزی برای تمرکز بر رشد اقتصادی و اشتغال زایی برای مردم، نیازمند ایجاد امنیت و آرامش در داخل کشور است. چراکه تنها در این حالت می توان انتظار ورود سرمایه خارجی و گسترش تجارت خارجی داشت. با در نظر گرفتن این موارد، می¬توان به راحتی دریافت که حکومت مرکزی در چنین جامعه ای باید حول محور موارد زیر تمرکز کند: • ایجاد همگرایی هویتی • عدم دامن زدن به تنوع قومی، زبانی و نژادی • تصویب قوانین عام و برابر برای همسان سازی شهروندان البته بسیاری از نظریه پردازان اروپایی به راحتی با این فرایند همسان سازی مخالفت می کنند، اما مسئله این است که نظریات مذکور تنها متاثر از شرایط توسعه اقتصادی اروپا ریشه گرفته است. به بیان دیگر، جوامع اروپایی با توجه به توسعه زیربناهای اقتصادی و اجتماعی آمادگی تنوع فکری و قومی را دارند. اما اگر در جوامع در حال توسعه هر یک از گروه¬های کوچک و بزرگ به دنبال منافع درجه چندم خود نیز باشند، امکان تخصیص منابع محدود این سیستم¬های سیاسی به رشد زیربناهای اولیه توسعه از میان می¬رود. در نتیجه جریان همگرایی ملی به واگرایی مبدل می¬گردد. در این حالت، شهروندان نه تنها احساس تعلقی نسبت به هم نخواهند داشت، بلکه رقابت میان آنها نیز از مسیر رقابت بر اساس کیفیت کار و توانمندی¬ها منحرف شده و به رقابت بر پایه تعلقات قومی-زبانی مبدل می گردد. با توجه به این تفاسیر به نظر می¬رسد که حکمرانان چین حداقل در شرایط فعلی علاقه چندانی به هیچ رفتار تنوع طلبانه ندارد. چینی¬ها که در مسیر توسعه اقتصادی وارد شده و با سرعت به پیش می¬روند، از تنوع قومی و زبانی استقبال نمی¬کنند. زیرا برای شناسایی ظرفیت¬های شهروندان باید امکان مقایسه آنها از طریق معیارهای سراسری وجود داشته باشد. برای نیل به این هدف دولت مرکزی تمام تلاش خود را برای از بیان بردن تنوع قومی و زبانی انجام می¬دهد. نتیجه این امر این خواهد بود که دولت چین کاملا با بی اعتنایی به قومیت ها موافق باشد. البته این یک اصل عام در کشور چین به شمار می رود. بنابراین به ندرت می توان نمونه هایی برای نقض این مسئله پیدا نمود. البته باید به چند نکته نیز توجه نمود که مهمترین آنها، رویکرد جریانات مرتبط با اقلیت هاست. دولت چین در برخی موارد برای همکاری با اقلیت ها امتیازاتی را نیز برای برخی از آنها در نظر گرفته است. برای مثال، دولتچینازاواخردهه ۱۹۷۰ سیاستمحدودیتتعدادفرزندانرابهاجراگذاشتهکهبهخصوصدرمناطقشهریبهطورجدیتریدنبالشده‌است. درعینحال،نحوهاجرایاینسیاستدرمناطقمختلفچینیکساننیستوازجملهدربرخیمناطقروستاییبهخانواده‌هاییکهفرزنداولآناندختریامعلولباشدیامهاجرانچینیکهازخارجبهکشوربازمی‌گردنداجازهٔداشتنفرزنددیگریهمدادهمی‌شود.ازنظرقومینیزاجرایقانونخانوادهتکفرزندییکنواختنیستودرحالیکهاکثریتچینی‌هایقومهاناجازهداشتنبیشازیکفرزندرامگردرموارداستثناییندارند،بهبرخیاقلیت‌هایقومیاجازهداشتندویاحتیسهفرزندبرایهرخانوادهدادهشده‌است. پس می¬بینیم که دولت مرکزی چین مشکلی با ریشه تنوع نداشته و در برخی موارد با این تنوع مماشات می کند، اما بخش مورد مخالفت دولت مرکزی آن جایی است که رویکرد جریانات وابسته به اقلیت های قومی و فرهنگی ماهیت تهاجمی می یابد. برای درک بهتر موضوع باید توجه کنیم که کشور چین دارای مناطق خودمختاری است که به رسمیت شناخته شده اند. مناطق خودگردان چین عبارتند از: گوانگشی،مغولستانداخلی، نینگ‌شیا،تبت، و سینکیانگ. نکته جالب توجه اینجاست که ایالتی مانند سین کیانگ با داشتن کمتر از یک درصد از جمعیت کل کشور چین دارای امتیازاتی در مسیر اداره امور خود است. نکته قابل توجه این است که بخشخودگردانتاجیکتاشکورگان،درجمهوریخلقچینبهرسمیتشناختهشدهاست.جمعیتتاشکورگان ۲۷۸۰۰ نفراست. %۸۴ بیشترمردمتاشکورگانتاجیکومسلمانهستندوبهزبانفارسیتاجیکیسخنمی‌گویند. تاشکورگانازلحاظاقتصادی،جزومناطقنسبتاًفقیرچیناستواقتصادآنمبتنیبرکشاورزی،بویژهکشتغلات،ودامداری (پرورشگاووگوسفند) است. اقتصادتاشکورگاندردهه‌هایاخیر،بهسبباتخاذسیاستدروازه‌هایبازچین (از ۱۳۵۹ ش / ۱۹۸۰) واولویتیافتنتوسعهاقتصادیِمناطقِمسلماننشینشمالغربیچیندربرنامهجامع ۱۳۷۲ ـ ۱۳۷۹ ش / ۱۹۹۳ ـ ۲۰۰۰،رونقداشته‌است. به بیان دیگر مناطق ترک زبان مورد ادعای بسیاری از پان ترکها در سین کیانگ دارای وضعیت خودگردانی بوده و فارس زبانان تاجیک نیز از حقوقی ویژه برخوردار هستند. با این تفاسیر می توان مسئله اول در ارتباط با رویکرد چین به مسئله را اینگونه مطرح ساخت که این کشور به طور کلان با تکثر و جریانات قوم مدارانه مخالف است. اما نوع نگاه عمومی آنها به قومیت، آیا در قبال ترک ها نیز صادق است؟ در پاسخ به این مسئله باید به چندین نکته توجه داشت. نخست باید از اختلاط مباحث قومی و مذهبی ممانعت به عمل آورد. به بیان دیگر کشور چین در سالیان گذشته نشان داده است که نیاز به آرامش در مرزهایش دارد. بنابراین اقلیت های قومی را همواره مورد حمایت خود قرار داده است. این مسئله چه در قبال مغولها در مرزهای شمالی و چه در قبال تاجیک ها و اویغورها در شمال غربی چین قابل مشاهده است. حتی دولت مرکزی به تبتی های مرزهای جنوب غربی خود نیز یک ایالت خودگردان داده است. بنابراین تلاش محوری چین در حفظ امنیت مرزی موجب شده تا بخشی از درامد ناشی از توسعه شهرهای تجاری و بندری شرق کشور به سمت غرب گسیل داده شود. در نتیجه این مناطق که قرنها از راه کشاورزی و دامپروری سنتی امرار معاش می¬کردند، امروزه مسیر صنعتی شدن را از طریق احداث معادن گسترده و ایجاد زیرساختهایی مانند راه های بهتر تجربه می¬کنند. بر پایه این تفاسیر می¬توان گفت که اقوام ترک نیز مانند دیگر اقلیت¬ها در مسیر همسان سازی هویتی قرار داشته و تنها تا زمانی که به پدیده ناامنی مرزی و جدایی طلبی دامن نزده باشند، مورد حمایت دولت مرکزی هستند. اما شاید بسیاری این ادعا را مطرح کنند که درگیری¬های متعدد در استان اویغور نشین سین¬کیانگ نمونه¬ای از نسل کشی قومی است. اما نگارنده معتقد است این ادعا به واسطه برخی مستندات مردود است. ماجرای اصلی اینجاست که هیچ کس نمی تواند خشونت های رسمی و غیررسمی رخ داده در استان سین کیانگ را انکار کند. اما باید ببینیم که ریشه و دلیل وقوع این رفتار غیرقانونی دقیقا چیست. در این راستا به این موارد توجه کنید: • پلیسچیندرطولبرگزاریجشنعیدفطر،در ۸ اوت،مردمراهدفگلولهقراردادهوحداقلچهارکشتهو ۲۰ زخمیبرجایگذاشتکهشاملیککودکچهارسالهمی‌باشدکهازناحیهشکمموردهدفگلولهقرارگرفت . • دیلشاترشید،سخنگویکنگرهجهانیاویغور،بهنقلازرادیوصدایامیدکهیکرادیویمستقلچینیزباناست،اظهارداشتکه، “مقاماترسمییکروزقبلواردخانه‌هایمردمشدهواقدامبهدستگیریاویغورهاکردندتابهاینطریق، “ازدرگیرشدنآنهادرفعالیتمذهبیغیرقانونی”ممانعتبه‌عملآورند. (سایت گلوبال تایمز، سال ۱۳۹۲) • دولتچینامروزیکشنبه،اعلامکردکهپاسخیقاطعبهاقدامکشتاردیروزدرایستگاهقطارشهر “کانمینگ”* واقعدرجنوبغربیاینکشورخواهدداد. مقام‌هایمحلیامروزاعلامکردندتمامیشواهدنشانمی‌دهدکهجدایی‌طلبانمسلمان “اویغور”* درمنطقه “سین‌کیانگ” عاملاینحملهبوده‌اند . • افرادناشناسیکهلباسسیاهبرتنداشتندباچاقوودیگرسلاح‌هایسردبهمردمدرایستگاهقطاریدرشهر “کانمینگ”* واقعدراستان “یون‌نان” حملهکردند. درحملهاینافرادسیاهجامه،حداقل ۲۹ تنکشتهوبیشاز ۱۳۰ تندیگرزخمیشدند . • عبداللهمنصور،رهبر “حزباسلامیترکستان” دریکمصاحبهنادراعلامکردکهبهباورویمبارزهباچینوظیفه‌ایمقدسبرایاواست.منصوردرمصاحبهبارویترزگفت: مبارزهعلیهچینوظیفهومسؤولیتیاسلامیبرایمااستوآنرابهسرانجامخواهیمرساند. چیننهتنهادشمنما،بلکهدشمنتمامیمسلماناناست. ماطرح‌هاییبرایانجامحملاتمتعدددرچینداریم . • سازمان‌هایاطلاعاتیپاکستاناعلامکرده‌اندکهحدود ۴۰۰ ستیزه‌جویاویغوردراینکشوروجوددارندکهاکثرادرمنطقهدورافتاده “میرعلی” مستقربودهوهمراهبامبارزانخارجیخصوصااوزبکهاازمراکزنظامیمشترکیبهرهمی‌گیرند.منابعنزدیکبهطالبانافغانستاننیزاعلامکرده‌اندحدود ۲۵۰ شبه‌نظامیاویغوردراستانهاینورستانوکونارفعالهستند . • تظاهراتعدهایازمعترضانایغورستانچیندربرابرسفارتاینکشوردرترکیهبهخشونتکشیدهشد. بهگزارشوبسایتخبری- تحلیلیآذریهابهنقلازNTVعدهایازتجزیهطلباناویغورباتجمعدربرابرسفارتچیناعلامکردهاندکهجهتاعلام «نفرت»ازکشورشانبهاینجاآمدهاند. پسازچنددقیقهگروههایازاعضایشاختهجوانحزبحرکتملیترکیه (م.ح.پ) نیزبهحمایتازآنانواردصحنهشدند. اماشعارهایضدحکومتیاینعده،ایغورهاراواداشتتادرخواستتوقفشعارهایسیاسیعلیهحکومتاردوغانرانمایند. (وبسایت آذریها، ۲۰بهمن ۱۳۹۲) • یکی از سران طالبان در وصف رشادت مبارزان اویغور گفته بود که آنها هیچ سلاحی نداشته و همیشه با چاقو و خنجر مبارزه می کنند. • ناآرامی‌هایایناستاندرسالگذشته (۲۰۱۲)میلادیجانبیشاز ۱۰۰ نفرراگرفتهوبهاینترتیبباعثشدکهپکنموضعیسخت‌گیرانه‌تردرقبالاویغورهااتخاذکند. در تحلیل این مستندات و با آغاز کار از آخرین نکته در می یابیم که آغاز رفتار خشونت آمیز در منطقه سین کیانگ از سوی دولت نبوده و دولت مرکزی تنها واکنش سختگیرانه ای به این موضوع از خود نشان می دهد. از سوی دیگر به وضوح پیداست که نارضایتی سران دولتی چین از وضعیت غرب این کشور، بیشتر به آغاز جریانات تندرو اسلامی در سین کیانگ است. به بیان دیگر دولت مرکزی فشار بر شهروندان اویغور را نه به دلیل ترک بودن، که به علت مسلمان بودن و تلاش برای تجزیه مناطق مسلمان نشین از چین، افزایش داده است. وقتی مسئولان امنیتی به زور وارد خانه های مسلمانان روزه دار شده و آنها را به خوردن غذا وادار می کنند، بخش مذهبی هویت آنها را مورد حمله قرار داده اند. حتی حضور شبه نظامیان اویغوری در جنگ های قفقاز بویژه در چچن را می توان در چارچوب سلفی گری تقسیم نمود. در نتیجه جریاناتی حقیقی موجود در سین کیانگ نه تنها قومی نبوده، بلکه ریشه های مذهبی و دینی دارند. اما بسیاری از جریانات پان ترکیستی با دامن زدن به این مسئله مدعی این هستند که قومیت آنها در خطر گرفته است. این درحالیست که دولت چین مدارس عربی زبان را در سین کیانگ تعطیل کرده تا خواندن قرآن محدود گردد، سردمداران مدعی اتحاد جهانی ترکها می کوشند تا با تبلیغات گسترده این ایالت را نیز در نقشه خود بگنجانند . با تفاسیر فوق می توان این گونه جمع بندی نمود که کشور چین به عنوان یک بازیگر جهانی، تا زمانی با مسئله قومگرایی مشکلی ندارد، که این جریانات وارد مسیر خشونت یا تجزیه طلبی نشوند. این رویکرد حمکرانان چینی به صورت خاص در قبال ترک ها نیز قابل مشاهده است. بنابراین دولت چین به عنوان یک بازیگر بزرگ جهانی با پان ترکیسم به خاطر تحریک شهروندانش برای جدایی از خاک سرزمین چین مخالف است. از سوی دیگر این کشور که د رحال رشد سریع اقتصادی است، با تولد هرگونه قدرت بزرگ که تهدیدی برای منافعش باشد، نیز مخالفت خواهد ورزید. در نتیجه در آینده نیز در صورت تشدید جریاناتی در آسیای میانه و قفقاز برای تشکیل دولت یا اتحادیه جهانی پان ترک ها، می توان از چین به عنوان یکی از منتقدان و رقبای این واحد سیاسی احتمالی جدید نام برد.   روسیه روسیه به عنوان دومین بازیگر جهانی در ارتباط با پان ترکیسم، دارای شرایطی نسبتا مشابه با چین است. روسیه به عنوان پهناورترین کشور جهان، از شرقی ترین نقاط آسیا تا اروپا کشیده شده و در نتیجه الزاما ساکنین این کشور از اقوام متعددی خواهند بود. روسیهباحدود ۱۴۳ میلیوننفر (درسال ۲۰۱۳) جمعیتنهمینکشورپرجمعیتدنیاست. البته تراکمجمعیتروسیه۸.۴ نفردرهرکیلومترمربعاستکهازپایینتریننرخهایتراکمجمعیتدرجهاناست. همچنیننرخرشدجمعیتدراینکشورمنفیاست. بیشترجمعیتروسیهدرغرباینکشور (بخشاروپایی) زندگیمی‌کنند. براساسسرشماریسال ۲۰۱۰ حدود ۸۱ درصدازمردماینکشورازقومیتروسهستند. درمجموع ۱۶۰ گروهقومیدراینکشورزندگیمی‌کنند. تاتارها ۳.۹ درصدجمعیتروسیهراتشکیلمی‌دهندوبزرگتریناقلیتقومیاینکشورمحسوبمی‌شوند. اقواماوکراینی،چوواش،باشقیر،چچنی،وارمنینیزهریکبیشازیکمیلیوننفرجمعیتدارندوآوارهایقفقازی،بلاروسی‌ها،آسی‌ها،آذربایجانی‌هاوقزاق‌هاازدیگراقوامپرجمعیتروسیههستند . زبانرسمیروسیه،زبانروسیاست. ولی ۲۷ زبانرسمیدیگرنیزدرجمهوری‌هاومناطقخودگرداناینکشوروجوددارد. روسیهکشوریفدرالباتقسیماتکشوریپیچیده‌ایستوشامل ۸۳ واحدفدرالازجمله ۲۱ جمهوریخودگردانمی‌شود. با توجه به این وضعیت می بینیم که شاید جمعیت روسیه تنها یک دهم چین به نظر می رسد، اما تنوع قومی و زبانی در ای کشور چیزی کمتر از جمهوری خلق چین نیست. حتی می توان این بحث را نیز مطرح نمود که اگر چین دارای ۵ یا ۶ منطقه خودمختار بود، روسیه از این منظر دارای تکثر بسیار بالاتری است. روسیه در واکنش به تنوع قومی نسبت به چین دارای تساهل و تسامح بیشتری است. البته شرایط جغرافیای انسانی این کشور نیز با چین تفاوت داشته و در نتیجه دولت مرکزی در این کشور می تواند آزادی های مدنی بیشتری به اقلیت ها دهد. البته باید ساختار سیاسی روسیه را نیز در نظر گرفت. روسیه فعلی در زمان شوروی، تلاش زیادی برای دین زدایی از جامعه نموده و در آن زمان حزب کمونیست با فشار بر تمرکز فرهنگی در جامعه، می کوشید تا هویت طبقاتی را جانشین هویت دینی، قومی، زبانی و حتی هویت به عنوان یک شهروند شوروی کند. به دلیل همین سیاست های طبقاتی بود که تفاوتی میان یک کمونیست روسی و لهستانی در نظام دو قطبی وجود نداشت. اما پس از اجرای سیاست های تعدیل ساختار سیاسی و اقتصادی (کلاسنوست و پروسترویکا) توسط میخائیل گورباچف، آزادی های مدنی وارد این کشور کمونیستی گردید. نتیجه مستقیم آن آزادی ها بروز جریان های استقلال طلبانه در اقصی نقاط روسیه بود. اعلام استقلال چندین کشور و فروپاشی جغرافیایی-سیاسی نظام شوروی رهبران روسیه جدید را به فکر فرو برد. آنها که سرزمین های بسیار و منابع فراوانی را از دست داده بودند، تلاش کردند تا در برخورد با تقاضاهای اجتماعی و مدنی شهروندان برخوردی نرمتر داشته باشند. لذا در دهه ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ رویکرد دولت فدرال روسیه تلاش نمود تا امتیازات گوناگونی را به مناطق مختلف کشور دهد تا از استقلال طلبی اقلیت ها کاسته شود. شایان ذکر است که جمهوری خودمختار مسلمان چچن در جنوب غربی روسیه و استان خودگردان یهودی در منتهی الیه جنوب شرقی روسیه نمونه ای از این تقسیمات مبتنی بر دین است. پیامد چنین نرمشی از سوی دولت، تشکیل ده¬ها جمهوری خودمختار با زبانها، نژادها و ادیان مختلف در داخل روسیه بود. اما در سوی دیگر معادله شاهد برخی رفتارهای متفاوت از سوی دولت مرکزی روسیه در قبال اقلیت ها هستیم. تحریک یا حمایت از جدایی مناطق روس زبان از کشورهای همسایه و الحاق آنها را روسیه در سالهای اخیر بسیاری از معادلات قفقاز و دریای سیاه را تغییر داده است. جنگ د راوستیای شمالی و آبخازیا در مرز گرجستان و یا احلاق استان کریمه ی اوکراین به خاک روسیه در سال ۲۰۱۴ دو نمونه از فرایند گسترش سرزمینی روسیه در هزاره سوم است. این رویدادها باعث شد تا محققان عرصه جغرافیای سیاسی در بررسی رویکرد روسیه به مسئله اقلیت¬ها تجدید نظر کنند. پس از فروپاشی شوروی سابق بسیاری با خوش بینی به تغییر رفتار روسیه به پدیده جریانات اقلیت¬ها می¬پرداختند. اما با وقایع چند سال اخیر بسیاری بر این عقیده¬اند که رویکرد روسیه به اقلیتها کاملا دوگانه است. تا زمانی که این اقلیت ها اعم از زبانی یا قومی در چارچوب جغرافیای سیاسی روسیه ایفای نقش می کنند با حمایت دولت مرکزی روبرو هستند. اما بلافاصله پس از تغییر رویه از سوی فعالان قومی به منظور کسب استقلال یا جدایی از روسیه با سرکوب شدید این نظام سیاسی روبرو می شوند. پس می توان گفت که اصولا مسکو مشکلی با اعطای آزادی های زبانی و سیاسی به مناطق مختف خود ندارد، مگر در شرایطی که این آزادی ها به تشدید رفتارهای خشونت آمیز دامن زده و یا به صورت تهدیدی برای تمامیت ارضی بزرگترین کشور جهان متجلی گردد. حال ببینیم که پان ترکیسم در کجای این طرحواره کلی قرار می گیرد؟ اقوام بسیاری در روسیه زندگی می کنند که ریشه های ترکی دارند. اما جمعیت بالایی از آنها در فرایند فروپاشی شوروی در آغاز دهه ۱۹۹۰ میلادی در چارچوب نظام¬های سیاسی مانند قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، ترکمنستان و آذربایجان اعلام استقلال نمودند. در نتیجه نه تنها جمعیت ترک باقی مانده در خاک روسیه بسیار کم است، بلکه توزیع پراکنده آنها نیز مانعی بر سر راه تشکیل یک واحد مستقل سیاسی است. اما با این وجود روسیه در قبال پان ترکیسم از حساسیت بالایی برخوردار است. روسیه از این مسئله در زمان لازم به مثابه یک ابزار برای فشار بر دشمنان و رقبای خود استفاده می نمود. اما همواره با تشکیل یک واحد سیاسی عظیم ترک نشین که دسترسی روسیه را به آبهای آزاد و دریای خزر و دریای سیاه محدود می¬کند، مخالف است. به بیان دیگر پان ترکیسم به مثابه ابزار برای روسیه مطلوبیت داشته و به مثابه رقیب کاملا نامطلوب است. برای درک بهتر این موضوع بهتر است مروری به اقدامات سیاسی شوروی سابق در مناطق ترک نشین داشته باشیم. دولت استالین در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم برای تضعیف همسایه جنوبی خود (ایران) تلاشی گسترده در راستای تضعیف دولت مرکزی انجام داد. تشکیل جلسات مهم در راس هرم سیاسی شوروی و تلاش برای تحریک اهالی آذربایجان و کردستان ایران و حتی برخی مناطق ترکیه تنها برای این هدف بود که از میزان نفوذ غرب بویژه انگلستان در این مناطق بکاهد. در اسناد رسمی بدست آمده حتی راهکارهایی نیز برای این امر پیشنهاد شده است. برای مثال فرماندفترسیاسیکمیتهمرکزیحزبکمونیستاتحادشورویبهمیر (جعفر) باقروفصدرکمیتهمرکزیحزبکمونیستآذربایجاندرمورد «اقداماتیجهتسازماندهییکجنبشجداییطلبدرآذربایجانجنوبیودیگرایالاتشمالیایران» در ۶ ژوئیه ۱۹۴۵/ ۱۵ تیز ۱۳۲۴ نمونه ای از مداخلات شوروی در مسائل داخلی همسایگانش است. (این سند فوق محرمانه بوده و از آرشیوهای اطلاعاتی استخراج شده است. ) در این مثال به خوبی میبینیم که پان ترکیسم ابزاری در دست آمال کمونیستی شوروی بوده است. اما هنگامی که به تشکیل احزاب جدایی طلب و دموکرات در کردستان توسط حامیان استالین نظر می افکنیم به خوبی در خواهیم یافت که این اقدامات هیچ ریشه قومگرایانه ای نداشته و ندارد. نگارنده بر این عقیده است که استالین تنها خواستار تشدید درگیری در مرزهای مربوطه به منظور تداوم حضور در ایران بوده است. به طوریکه بلافاصله پس از مذاکره با نخست وزیر ایران (احمد قوام) از حمایت خود از اکراد و اتراک ایران کاسته و زمینه ساز سرکوب این جدایی طلبان توسط دولت مرکزی گردید. حتی در این میان اسنادی به دست آمده است که فرامین حکومتی را برای اکتشافات گسترده در شمال ایران، تشکیل گروه های مسلح و جدایی طلب، مصادره زمین های رضاشاه به منظور تقسیم آنها میان روستائیان با رویکرد تشکیل کمون های مورد حمایت شوروی افشا می سازد. اما در روی دیگر سکه، استالین با ترکها نیز برخوردهای قهرآمیزی داشت. گئورگیمامولیااز دانشگاه دریای سیاه درمقالهایازاسنادودیدگاههایگرجستاندربابمسئلهحساسخواستههایارضیوسیاستهایقومینهفتهدرپشتنمایبحرانهایایرانوترکیهسخنگفت. اگرچه این مقاله با بررسی وضعیت گرجی های ساکن شهر فریدون اصفهان در ایران آغاز می گردد، اما دراینمقالهدربابدیگرقربانیهایتنشبرآمدهازجنگسردنیزبحثشدهاست, ازجملهترکهایمسخطیودیگراقلیتهاییکهپسازفروپاشیامپراتوریعثمانیدرگرجستانمستقرشدهبودند. گرایشترکیهبهسمتغربباعثآنشدکه از سوی شورویبرضد [اقوامیکه] “عوامل”بالقوهترکیه [محسوبمیشدند] سیاست¬هایسرکوبگرانهآغازشودوبخشوسیعیازاقلیت-هایترکتبارساکندرنواحیمرزیشورویموردپاکسازیقومیقرارگیرند. درسال ۱۹۴۹ مقاماتوزارتکشوربنابهدستوراستالیندرعملیاتیمرسومبهولنا (موج) گروهیمشتملبر ۳۶۷۰۵ ترکمسخطی, یونانیوارمنیهاییکهبهتازگیبرگشتهبودندرابهقزاقستانودیگرجمهوریهایآسیایمیانهتبعیدکردند . بنابراین می بینیم که رفتار دوگانه استالین و دیگر سران شوروی نسبت به پان ترکیسم کاملا متکی به شرایط و منافع ملی شوروی بوده است. لذا روسیه به عنوان بازیگری که هیچ علاقه¬ای به تشکیل کشوری قدرتمند و متحد در تمام مرزهای جنوبی خود ندارد، از هیچ تلاشی برای سرکوب این جریان همگرا نیز دریغ نخواهد کرد.   اسرائیل رژیم اشغالگر قدس یا اسرائیل به عنوان سومین بازیگر جهانی در عرصه اسرائیل از مختصات منحصر به فردی برخوردار است. اسرائیلتنهاکشورعمدتاًیهودیدرجهاناست . برپایهبرآوردسال ۲۰۱۳ سازمانمرکزیآماراسرائیل،اینکشوردرحدود ۸ میلیونو ۵۱ هزارنفرجمعیتداشته‌استکه ۶٬۰۴۵٬۹۰۰ نفرازآنانرایهودیانو ۱٬۶۶۳٬۴۰۰ رااعراباسرائیلیتشکیلداده‌اند . بیشتراعراباسرائیلیمسلمانوگروهینیزمسیحیودروزیهستند. مارونی‌ها،سامری‌ها،ارمنی‌هاوچرکسی‌هاازدیگراقلیت‌هایقومیساکناینرژیمهستند. اورشلیمبادرنظرگرفتنقدسشرقیپایتختوپرجمعیت‌ترینشهرفلسطیناستوتل‌آویوپایتختسابقاینرژیمهمچنانمرکزمالیاسراییلومحلاستقرارسفارتخانه‌هایخارجیاست. با این توضیحات می بینیم که این کشور نه تنها کمترین تنوع قومی را داراست، بلکه بواسطه اینکه مسلمانان بزرگترین اقلیت آن هستند می تواند با جوامع عمدتا مسلمان اقوام ترک ارتباط یابد. رقابت مذهبی میان صهیونیستها (نه تمامی یهودیان) با اسلام نیز دومین حلقه ارتباطی اسرائیل با ترک هاست. رژیماسرائیلدارایریشه‌هایتاریخیومذهبیدرسرزمیناسرائیلازکتابمقدساستکهبهآنازدورانباستانصهیونگفتهمی‌شدهاست. سرزمینباستانیاسرائیلهم‌چنینمنطقه‌ایحیاتیازپادشاهیاسرائیلوپادشاهییهودابودهاست . باشکل‌گیریجنبشسیاسیصهیونیسمدرسال ۱۸۹۷ میلادیوبیانیهبالفوردرسال ۱۹۱۷ میلادی،جامعهملل،درپایانجنگجهانیاولوپسازسقوطامپراتوریعثمانی،قیمومیتبرفلسطینرابهبریتانیااعطاکرد،باهدفاین‌کهقیومیتبریتانیا «پیش‌زمینه‌هایمطلوبسیاسی،اقتصادیوامنیتیبرایتاسیسخانهملییهودیانراعهده‌دارشودوهم‌چنینبرایحفاظتازحقوقمدنیوحقوقمذهبیازهمهساکنانسرزمینفلسطین،صرف‌نظرازنژادومذهب»بکوشد. در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ میلادی،سازمانمللمتحد،طرحتقسیمفلسطینبهدوکشوراسرائیلوفلسطینوادارهشهراورشلیم،بهصورتبین‌المللیراتصویبکرد . اینطرحموافقتسرانصهیونیسترادرپیداشتامافلسطینیانودولت‌هایعربمنطقه،بی‌درنگآنراردکردند. درنتیجهازتاریخ ۳۰ نوامبر ۱۹۴۷ تا ۱۴ مه ۱۹۴۸ میانشبه‌نظامیانفلسطینیویهودی،نبردهایخونینیدرگرفت. نهایتاًدر ۱۴ مه ۱۹۴۸ هم‌زمانباپایانقیومیتبریتانیابرفلسطین، «دولتاسرائیل»باصدورمنشوراستقلال،اعلامموجودیتکرد.یکروزپسازاعلاماستقلال،تمامیهمسایگانعرببهطورهم‌زمانبهاسرائیلحملهکردندکهمتحملشکستشدند. ازآنپس،مجموعه‌ایازدرگیری‌هاینظامیبیننیروهایاسرائیلیوکشورهایعربرخدادهکهجنگ ۱۹۴۸،جنگ ۱۹۵۶،جنگشش‌روزه ۱۹۶۷ وجنگیومکیپور ۱۹۷۳ مهم‌ترینآن‌هابوده‌اند. با مرور تاریخ کوتاه این رژیم مصنوعی می بینیم که این کشور نیز با مسئله قوم گرایی مواجه بوده است. در این میان نیز با دو تهدید عمده مواجه است. تهدید قومی این رژیم، اتحاد عرب بوده و اتحاد اسلامی نیز به عنوان تهدید دینی برای رژیم اسرائیل تعریف شده است. در این زمینه می توان جنگ های اعراب با اسرائیل را در چارچوب اتحاد قومی تعریف نمود. ایجاد حلقه مقاومت و مقاومت نیروهای اسلامی در لبنان و فلسطین نیز به عنوان تهدید دوم یعنی مانع دینی پیشبرد اهداف این رژیم قابل تفسیر است. حال اسرائیل باید چگونه با این موانع و رقبا مقابله کند؟ این رژیم برای مقابله با این مسائل استراتژی های متعددی را در دستور کار خود قرار داده است. یکی از این مسائل تحریک فعالیت های قومی در درون کشورهای منطقه است. اسرائیل که تنوع ناچیزی داشته و هراسی از تحرکات سیایس-اجتماعی اقلیت ها در داخل کشور خود ندارد، روی مسئله تنوع قومی کشورهای همسایه سرمایه گذاری کرده است. مداخله و ترور در لبنان و سوریه و عراق نشانگر این است که اسرائیل می خواهد تمرکز نیروهای سیاسی در کشورهای رقیبش به مسائل داخلی شان معطوف گردد. به بیان دیگر وقتی کابینه ها و مجالس لبنان و عراق با مسئله تکثر دینی و قومی مواجه می شوند، هرگونه تغییر ارادی و غیرارادی در یک سمت می تواند کل سیستم سیاسی را وارد یک تنش سازد. بر هم خوردن موازنه مسیحیان و شیعیان و سنی ها در لبنان یا رقابت کردها و شیعیان در عراق در دهه اخیر با شدت روزافزونی از توسعه مدنی آنها می کاهد. به همین دلیل است که در ماه های اخیر این کشورها از کمترین میزان شاخص امنیت اجتماعی و توسعه سیاسی در منطقه برخوردارند. پس می بینیم که قومگرایی به عنوان یک اسلحه عمومی در راستای اهداف رژیم اشغالگر قدس مورد استفاده قرار می¬گیرد. استراتژی دوم اسرائیل برای رویارویی با رقبای منطقه ای خود، ایجاد رقابت میان قومیت ها در داخل منطقه است. اسرائیل یکی از کشورهایی است که بر مسئله کشتار ارامنه تاکید داشته و از سوی دیگر با حمایت از بهائیان، به دنبال ایجاد تکثر و اختلاف نظر میان مسلمانان است. این راهبرد زمینه¬ساز درگیری های سیاسی میان بازیگران خاورمیانه است. به بیان دیگر اختلاف استراتژیک میان سوریه و عراق و ترکیه در برخورد با کردها یا اختلاف میان عربستان و ایران در مسئله بهائیان، به عنوان دو نمونه از رقابت میان دو واحد سیاسی مستقل در خاورمیانه، بیانگر این اصل است که دولتها زمانیکه به فکر رقابت با همسایگانشان باشند، از تهدید بزرگی مانند اسرائیل غافل خواهند ماند. برای درک بهتر این استراتژی باید اشاره نمود که بیشترین تعداد بهائیان در اسرائیل سکونت داشته و حمایت رسمی این رژیم از این مذهب ساختگی یکی از دلایل واگرایی میان برخی رژیم های سیاسی در منطقه است. اما یکی دیگر از روش های مورد استفاده صهیونیست ها، ایجاد جبهه ای جدید توسط پان ترک هاست. حتی اگر هرگونه مداخله یهودیان در تئوریزه کردن جریان پان ترکیسم را منتفی بدانیم، اما این کشور به دو دلیل از این مسئله حمایت خواهد کرد. گفتیم که همگرایی و ایجاد یک جبهه بزرگ مسلمین یا جبهه بزرگ اعراب می تواند امنیت و هستی اسرائیل را با مخاطره مواجه کند. بنابراین تشکیل یک جبهه رقیب برای این دو می تواند به صورت پارامتری امنیت زا برای اسرائیل عمل کند. این جبهه رقیب، همان پان ترکیسم است. رابطه اسرائیل در منطقه تنها با ترک ها خوب است. اختلاف با فارس ها و اعراب موجب شده تا حکمرانان این رژیم ساختگی به دنبال متحدی در منطقه باشند. به همین دلیل اتحاد استراتژیکی میان ترکیه و اسرائیل شکل گرفته است. دلیل نخست حمایت اسرائیل از ترکیه و پان ترکیسم چیزی نیست، مگر ایجاد یک جبهه ترکی در مقابل جبهه عربی. اختلاف میان ترکها و اعراب زمانی علنی شد که چنگیز به سمت غرب یورش برده و بسیاری از سرزمین های اسلامی را اشغال نمود. پس از پذیرش اسلام از سوی فرزندان و نوادگان چنگیزخان، و درایت وزرا و مشاوران ایرانی آنها حکومت های اسلامی به روزهای اوج خود بازگشتند. تقویت سرزمین اسلام توسط ترکها، اعراب را تحت فشار قرار داده و در نهایت این ترکان عثمانی بودند که امپراطوری اسلامی بزرگی را تاسیس نمودند. این رقابت میان اعراب و عثمانی ها که سبقه طولانی داشت، در این عصر نیز می تواند مجددا شکل گیرد. به بیان ساده تر اگر اتحاد جوامع ترک شکل بگیرد، شاهد تشکیل یک واحد سیاسی با مساحت چندین میلیون کیلومتر مربع و چندصد میلیون نفر جمعیت خواهیم بود. این کشور یا اتحادیه عظیم با توجه به گستردگی وسیع از چین تا اروپا می تواند رقیبی برای اعراب باشد. منابع انرژی خزر و معادن سین کیانگ و قرقیزستان و صنایع ترکیه و راه های مهم این کشورها می تواند توان بازی راهبردی کشورهای عربی را کاهش دهد. ایجاد اتحادهای نظامی و تسلیحاتی نیز می تواند بر توان مانور اسرائیل در منطقه بیافزاید. بنابراین ایجاد اتحد ترکی در مقابل اتحاد عربی یکی از راه های نجات اسرائیل در آینده به شمار خواهد رفت. اما دلیل دومی نیز برای حمایت اسرائیل از پان ترکیسم وجود دارد. خوانش ترکیه از اسلام بسیار حداقلی است. ایجاد یک نظام سیاسی سکولار که دین و تبلور اجتماعی آن از سوی نیروهای نوگرای غربی و نظامیان محدود شده است، نعمتی بزرگ برای رژیم اشغالگر قدس است. اگر جبهه ترکی از منظر قومی رقیبی برای قوم عرب و اتحاد عربی علیه اسرائیل بود، اتحاد ترکی می تواند از منظر دینی نیز در مقابل اسلامی جهادی و مقاوتی قد علم کند. به بیان دیگر مقاومت شیعی یا سلفی گری ضدغرب سنی ها در تدارک شرایط مقابله نظامی با اسرائیل نقشی اساسی دارند. حال اگر مدل نوگرای سکولار به مدل ترکیه در جهان اسلام رواج یابد، از شدت و تعداد حملات نظامی به اسرائیل کاسته خواهد شد. آخرین دلیل اینکه تصمیم سازان سیاسی در تل آویو از فعالیت های اقوام در کشورهای دیگر بویژه در خاورمیانه حمایت می کنند، این است که از این طریق قدرت ملی و سرمایه اجتماعی آن کشورها را تحلیل برند. در منطقه خاورمیانه شاهد حضور کشورهای متعددی هستیم اما در این میان چندین کشور به عنوان قدرتهای بزرگتر منطقه توان تاثیرگذاری بر رویدادهای فرامنطقه ای را نیز دارند. عربستان و نفت، ایران با انرژی هسته ای، موقعیت استراتژیک و اندیشه های استقلال طلبانه اش، ترکیه با توسعه صنعتی و اسرائیل نیز با توان تسلیحاتی و هسته ای خود می کوشند تا به رفتار دیگر کشورهای منطقه و حتی جهان سمت و سوی خاصی بدهند. در این میان تنوع قومی، زبانی و دینی در کشورهای نخست می تواند منجر به تنش هایی گشته و از این طریق آب به آسیاب اسرائیل سرازیر می گردد. هرگونه واکنش این دولت ها در مقابل تحرکات اقلیت ها زمینه ساز مخالفت های بین المللی و بیانیه¬های سازمان¬های مختلف خواهد شد. لذا تنش های درونی توان ایفای نقش فرامنطقه¬ای را نیز از قدرتهای خاورمیانه خواهد گرفت. بنابراین اسرائیل از این روش برای فشار مجامع بین المللی بر دولتهای منطقه نیز استفاده خواهد نمود.   اروپا در تمامی مواردی که دراین فصل به عنوان بازیگران جهانی در بازی پان ترکیسم مورد توجه قرار گرفتند، این اصل مشترک وجود دارد که آنها یک واحد سیاسی مستقل دولتی بودند. اما اتحادیه اروپا به عنوان یک نهاد رسمی تشکیل شده از چند دولت مستقل و رسمی به صور یک بازیگر واحد شناخته می شود. دلیل این امر آن است که پس از رشد همگرایی سیاسی در منطقه اروپا و تشکیل این اتحادیه، اصولی نسبتا مشترک بر سیاست خارجی و سیاست های امنیتی تمامی کشورهای عضو حاکم گردید. بنابراین نمی توان تنها با اشاره به یک کشور خاص، مسئله پان ترکیسم را مورد مطالعه قرار داد. از سوی دیگر برخی از بازیگران دولتی این عرصه کوچکتر از آن هستند که به عنوان بازیگری جهانی شناخته شوند. به عنوان مثال قبرس یا یونان که درگیری های گسترده ای با ترکیه دارند، به تنهایی توان ایجاد تغییری کلان در راهبردهای امنیتی کل قاره سبز را نداشته و ندارند؛ بلکه خودشان نیز اسیر تصمیمات کلان اعضای اتحادیه اروپا، سازمان همکاری و امنیت اروپا و حتی ناتو هستند. اما پیچیدگی های اتحادیه اروپا به عنوان بازیگر یکپارچه به اینجا ختم نمی¬گردد. اگر بخواهیم مسئله قومیت و تنوع زبانی و نژادی را در این قاره مرور کنیم به نکات جالبی دست خواهیم یافت. نکته نخست این است که اروپا سرشار از زبان¬ها، اقوام و نژادهای مختلفی است که توانسته اند در واحدهای سیاسی مستقلی گرد آمده و آینده خود را شکل دهند. دوم، در این میان مسیر تشکیل این واحدها بسیار متفاوت است. ایتالیا در دهه ۱۸۷۰ میلادی با اتحاد بیش از ۳۰ شاهزاده نشین استقلال یافته و فرانسه نیز از قرنها پیش کشوری یکپارچه و مستقل بوده است. سومین مسئله وجود هر دو حالت ادغام و تفکیک در تشکیل واحدهای سیاسی فعلی در اروپاست. به عنوا نمثال آلمان امروز از اتحاد دو بخش شرقی و غربی در سال ۱۹۹۱ شکل گرفته است، و در سوی دیگر اسلواک¬ها در مبارزه ای مدنی و سیاسی از چکسلواکی جدا شدند. فروپاشی یوگسلاوی سابق و تشکیل ۶ کشور با دین و زبان و نژاد متفاوت نیز نمونه دیگری از روش های تشکیل دولت های اروپایی است. چهارمین مسئله عدم تناظر دقیق میان اقوام و کشورهاست. برای مثال اتریش و آلمان زبان مشترک داشته و یا سوئیس از ۳ زبان رسمی در امور رسمی و اداری خود استفاده می کند. عدم تناظر به این معناست که الزاما هر زبان در یک کشور محصور نشده و اقوام مختلف در یک کشور یا یک قوم در چندین کشور سکونت دارند. و تفاوت اروپا با دیگر مناطق جهان در این است که این عدم تناظر در سالیان اخیر به جز در مورد یوگسلاوی به درگیری و خشونت سازمان یافته مهمی منتهی نشده است. با تفاسیر فوق می بینیم که ساختار سیاسی و اجتماعی اتحادیه اروپا تفاوت های فاحشی با دیگر بازیگران مورد بحث ما در این فصل دارد. اما شاید مهمترین ویژگی اتحادیه اروپا در جای دیگری پنهان باشد. در نتیجه نباید به بررسی ساختار حقوقی و ظاهر امر در اروپا تکیه نمود. اگرچه کشورهای متوسط و کوچکی مانند مونته نگرو، رومانی، اسلوونی و لیتوانی در قاره اروپا حضور دارند، اما اکثریت قریب به اتفاق دولتهای اروپایی از توسعه سیاسی-اقتصادی بالایی برخوردار هستند. توسعه اقتصادی و ایجاد استانداردهای بی شمار در سراسر اروپا موجب شده تا کیفیت زندگی و معیشت شهروندان در این کشورها به شدت ارتقا یافته و اشتراکات زیادی پیدا کنند. حتی گاهی فقیرترین کشورهای این قاره نیز از شاخص های رفاهی و آزادی های مدنی و امکانات بالایی برخوردارند. نتیجه این امر نوعی کاهش تعلقات قومی و زبانی است. البته اروپائیان به شدت به هویت ملی و زبانی خود احترام گذاشته و حتی برای مثال فرانسوی ها از تکلم به زبان انگلیسی با توریستها امتناع می¬کنند. اما این علاقه به زبان مادری حالت تعصب کورکورانه به خود نگرفته؛ بطوریکه عموما یک کودک اروپایی در زمان ورود به دانشگاه یا بازار کار به جز زبان مادری و انگلیسی، حداقل به یک زبان دیگر نیز تسلط دارد. با توجه به شرایط منحصر به فرد اتحادیه اروپا می بینیم که این کشور اصولا مسئله قومیت را در خود هضم نموده و گام را فراتر نهاده است. تاکید کشورهای توسعه یافته اروپایی بر هویت مشترک یا هویت جهانی و حقوق بشر سبب شده تا در برخورد با جنبش های قومگرایانه بر دو مفهوم “حق تعیین سرنوشت” و “عدم استفاده از خشونت” پافشاری کنند. اروپائیان در استفاده از این امور گزینش چندانی ندارند. آنها عموما هرگونه اعمال خشونت سازمان یافته را محکوم می کنند. البته این محکوم کردن به علت منافع اتحادیه اروپاست. از آنجا که توان نظامی اروپا در مقابل روسیه، ایالات متحده امریکا و چین کاهش چشمگیری داشته و هیچ یک از کشورهای اروپایی به تنهایی توان نظامی لازم برای تغییر نقشه جهان را ندارند، می کوشند تا گزینه نظامی را از اختیار دیگر بازیگران نیز خارج کنند. به همین دلیل است که در تمامی بیانیه های این اتحادیه در مورد وقایع، گرجستان، اوکراین، قرقیزستان، سوریه و تونس پیش از هر چیز بر مسئله عدم استفاده از خشونت تاکید شده است. البته در جاییکه این کشور منافع جمعی خود را نیز در خطر شدید ببیند، استفاده از گزینه نظامی را در چارچوب یک نهاد فراقاره ای مانند ناتو یا با حمایت سازمان ملل توجیه و عملیاتی می کند. در این زمینه به ایجاد منطقه پرواز ممنوع بر فراز لیبی توسط ناتو می توان اشاره داشت. گفتیم که “حق تعیین سرنوشت” دومین مسئله مورد تاکید این اعضای اتحادیه اروپاست. حق تعیین سرنوشت به عنوان یکی از مهمترین آزادی های مطرح شده در حقوق بشر، به این نکته تاکید دارد که ابنای بشر بواسطه برابری با یکدیگر، توان و حق تصمیم گیری در مورد اینده خود را دارند. اما این حق در برخی موارد از سوی برخی بازیگران دیگر سلب می گردد. برای مثال یک کشور اقتدارگرا و بسته، با تصویب قوانینی خاص، حق شرکت در انتخابات را به زنان، یک قومیت خاص یا گروه فکری خاصی نمی دهد. در تمامی موارد فوق به راحتی می توان مسئله نقض حق مورد بحث را شناسایی نمود. اما مسئله زمانی بغرنج می گردد که این حق ذاتی بشر به صورت نهادینه زیر پا قرار گیرد. در این وضعیت برای تغییر وضع نامطلوب باید با تمامی نیرو با موانع مذکور مبارزه نمود. برای مثال مبارزات ملیگرایانه در کشورهایی که به صورت استعماری اداره می شدند در این قالب قابل تصور است. نگاه اروپا به مسئله قومیت را نیز در راستای همین دو مفهوم می توان کنکاش نمود. اروپائیان همواره از فعالیت قومیت ها دفاع کرده اند. برای آنها فرقی ندارد این فعالیت در یوگسلاوی باشد، یا در عراق. علاقه اروپا به این دلیل است که فعالیت قومیتی درون یک واحد سیاسی آن را تضعیف خواهد کرد. در نتیجه نفوذ اروپا در چنین شرایطی تسهیل خواهد گردید. از سوی دیگر اروپا که تصویری انسان دوستانه و حقوق بشری از خود ارائه نموده است، با این کارش می کوشد تا وجهه بین المللی خود را بازتولید کند. بنابراین بدیهی به نظر میرسد که مسئله تلاش یک اقلیت قومی یا دینی در یک کشور برای اروپا مطلوبیت داشته باشد. اما نباید فراموش کرد که این رفتار بشردوستانه تنها تا زمانی رخ می دهد که منافع سرمایه داران و شرکت های فراملیتی اروپائیان و بازارهای آنها با خطر مواجه نگردد. در این صورت تمامی آرمان های انسان دوستانه مجددا به درون کتاب ها و قفسه ها بازگشته و ساز مخالفت کوک می شود. این مسئله در مورد پان ترکیسم کاملا مشهود است. مخالفت اروپا با پان ترکیسم ابعاد متنوعی دارد. در نگاه استراتژیک، تشکیل یک کشور بزرگ و پرجمعیت با جغرافیایی منحصربفرد در مرزهای اتحادیه اروپا می توان هزینه های بسیاری برای اروپا داشته باشد. در نتیجه این اتحادیه از داشتن رقیبی در سطح بازی های جهانی کاملا نگران خواهد شد. لذا از منظر راهبردی بعید به نظر می-رسد که تصمیم گیرندگان اروپایی از تشکیل اتحادیه یا کشور بزرگ ترک در اوراسیا حمایت کنند. دلیل دیگر برای مخالفت با این مسئله، وضعیت فعلی ترکیه است. ترکیه از سالها پیش در پی الحاق به اتحادیه اروپاست. اما اروپائیان در این مسیر با نگرانی برخورد می کنند. اتحادیه اروپا که عضویت کشورهای تازه استقلال ناشی از فروپاشی یوگسلاوی را پذیرفته است، هنوز از الحاق ترکیه اطمینان ندارد. دین اسلام در کشوری با جمعیت قریب به ۸۰ میلیون، به معنای این است که در صورت عضویت ترکیه، این کشور یکی از ۳ کشور بزرگ این سازمان خواهد شد. در نتیجه این مسئله برای قاره ای که دین اصلی ساکنانش مسیحیت است، مسئله ای غیرقابل هضم خواهد بود. اروپائیان که به شدت در پی همگرایی فرهنگی بوده و با شعارهای حقوق بشری خواهان تمرکز بر ابعاد مشترک حیات فرهنگی بشر هستند، اختلاط با ادیان دیگر را به سختی می پذیرند. این مسئله زمانی بحرانی تر خواهد شد که دین جدید، یک دین کاملا اجتماعی مانند اسلام باشد. در راستای ابعاد حقوق بشری اختلاف نظر اروپا و ترکیه می توان به نظرات رئیس جمهور آلمان نیز توجه کرد که درسفرشبهآنکاراباانتقادازاقداماتدولتترکیهبرایسانسوراینترنت،کنترلقوهقضاییهواعطایاختیاراتویژهبهآژانسجاسوسی،گفتکهازرشدمنفیترکیه “شوکه” شدهاست. البته این مسئله تنها به ابعاد اجتماعی اسلام باز نمی گردد. اروپائیان مسیحی اروپا و مسلمانان خاورمیانه، از قرون بسیار دور همواره بر سر رقابت قدرت و فتح سرزمین های یکدیگر تاکید داشتند. حضور مسیحیان در ترکیه فعلی به عنوان امپراطوری روم شرقی و یا هجوم عثمانی به خاک اروپا و رسیدن به مرز وین (پاتخت اتریش فعلی در مرکز اروپا) نمونه هایی از تغییر حکومت های دینی در سرزمین های این مناطق بوده است. جنگ های طولانی مدتی که بر پایه امیال دنیوی پادشاهان و به نام ادیان در این مناطق رخ داده (جنگ های صلیبی) نیز شاهد این مسئله است که رابطه اروپائیان حتی اگر با عموم اقلیت ها و تنوع فکری خوب باشد، با ترک های عثمانی و مسلمانان چندان هم خوش بینانه نباشد. در نتیجه اتحادیه اروپا از تشکیل قدرتی بزرگ در شرق این قاره هراس دارد. چراکه هنوز خاطرات سیاسی جوامعی مانند بلغارستان و قبرس و یونان و اتریش از وحشیگری ترکان عثمانی هنوز هم بسیار زنده است. آخرین مشکل اتحادیه اروپا با مسئله پان ترکیسم، اختلافات سیاسی و مرزی با ترکیه است. بلغارستان و یونان مهمترین کشورهایی هستند که درگیری مرزی با ترکیه یا عثمانی داشته اند. نخستینپادشاهیبلغاردر ۱۰۱۸ مغلوبحکومتبیزانسشد. پادشاهیدومبلغاریکهدرسال ۱۱۸۶ درولیکوتارنوووتأسیسشد،دوبارهمرزهایپیشینرابرقرارساختوعصرطلایینوینیآغازشدکهدرطیآنقلمروبلغارباسهدریاهممرزبود: دریایسیاه،دریایآدریاتیکودریایاژه. در ۱۳۹۶ پسازیکجنگطولانیومقاومتیسخت،کشوربهسلطهعثمانیهادرآمد. آغازسدههجدهمسرآغازیبردورهاحیایبلغارستانبودکهباشکوفاییکلیسا،ادبیاتوفرهنگبلغاریمشخصمیگردد. پسازیکانقلابناموفقدر ۱۸۷۶،بلغارستاندرپیجنگآزادیبخشاردو- ترکیدر ۳ مارس ۱۸۷۸ بهاستقلالدستیافت. درپیکنگرهبرلیندر ۱۸۷۸،کشوربهسهبخشیعنیبلغارستانشمالی،روملیایشرقیومقدونیهتقسیمشد. کلیهاینمناطقبهنحویتحتنفوذعثمانیبودندامانخستینپادشاهبلغارستانشمالیبنامالکساندرباتنبرگ،روملیایشرقیراتصرفکردهوبهخاکخودملحقکرد. جانشینویشاهزادهفردیناندساکسکوبورگگوتادر ۲۲ سپتامبر ۱۹۰۸ میلادیبلغارستانراکاملاًمستقلازحکومتعثمانیاعلامکردوبهخودلقبتزارداد. ادعایصربستانبرناحیهمقدونیهمنجربهجنگهایدومبالکان (درسال ۱۹۱۳) شدکهدرطیآنبلغارستانسرزمینهایوسیعیراکهدرجنگاولبالکانتصرفکردهبودازدستداد. پسازجنگدومبالکانپیمانآشتیبخارستدر ۱۰ اوت ۱۹۱۳ بهامضاءطرفینجنگرسید. بنابهاینمعاهدهبلغارستانازتمامفتوحاتخود (ازسال ۱۹۱۲ تااینزمان) تنهابهترانسودرهاسترومیتسااکتفانمود،ولیصربستان،مونیستارودرهوارداروقسمتیازسنژاکونویبازار (نویبازاررابینخودومونتهنگروتقسیمکرد) رابهدستآورد (ویکی پدیا فارسی/ بلغارستان). ترکهایکیازاقلیتهایقومیبلغارستانهستندکهدرتخمینیدرسال ۲۰۱۱ جمعیتآناندراینکشوربالغبر ۵۸۸٬۳۱۸ نفربودهاست.جمعیتترکهایکشوربلغارستانپیشازشکلگرفتنشدرسال ۱۸۷۸ میلادیتقریبایکسومازکلجمعیتآنبود.بااینوجودبرخیپژوهشگران (عمدتاترک) براینباورهستندکهترکهادراکثریتبودند.اما در آن سالها با تشویق از سوی دولت ترکیه بسیاری از ترکهای بلغارستان به ترکیه مهاجرت کردند. ولی امروز پان ترک ها سرزمینی را که ارادی ترک نموده اند را بخشی از حق خود می دانند. به همین دلیل و به علت مهاجرت غیرقانونی ترکها به اروپا، بلغارستان در حال احداث دیواری مجهز به سیم خاردار در مرز با ترکیه است. این دیوار ۳۳ کیلومتری قرار بود در زمستان گذشته تکمیل گردد . این همان ذهنیت تهاجمی و گسترش محور ترکیه است که از سوی اروپا قابل پذیرش نیست. دومین پرونده مرزی مهم، درگیری یونانی نشینان و ترک ها در قبرس است. قبرسجزیره‌ایاستکهدرطولتاریخدرتصرفایرانیان،رومی‌ها،یونانی‌ها،امپراتوریعثمانیوسرانجامانگلیسی‌هابودهاست؛اماپسازجنگجهانیدومانگلیسبهعلتضعفاقتصادیوکاهشنفوذجهانیازاینجزیرهخارجشد. سپسرهبرانسهکشورانگلیس،یونانوترکیهبههمراهرهبراندوبخشقبرسدر ۱۱ فوریه ۱۹۵۹ پیمانیراامضاکردندکهبهموجبآنمسائلجزیرهبهنسبت ۷ به ۳ میانیونانی‌تبارهاوترک‌تبارهاتقسیمشد.قبرسدرسال ۱۹۶۰ استقلالخودراازبریتانیاکسبکردوحکومتمستقلقبرسبراساسمشارکتجوامعترکویونانیدرادارهاموراینجزیرهاعلامموجودیتکردوبریتانیا،یونانوترکیهحقحاکمیتدولتقبرسراتضمینکردند. دردسامبر ۱۹۶۳،نمایندگانترکدرپیاختلافبرسرنحوهاجرایاینتوافقازدولتقبرسبراثرحادثهکریسمسخونینازقبرساخراجشدند.باآغازعملیاتنظامییونانی‌هایاینجزیره،ترک‌هایقبرسکشورراترککردندواینسرآغازدرگیری‌هایقومیمیانترک‌هاویونانی‌هادراینجزیرهبودکهبرای ۱۱ سالادامهپیداکرد.ودرپیبروزدرگیریبیندوطرف،سازمانمللمتحددرسال ۱۹۶۴ یکنیرویپاسدارصلحرابهاینجزیرهاعزامداشتکهماموریتآنتاکنونتمدیدشده‌است. ترکهای قبرسدرحدود ۱۰ سالتاپیشازحملهسال ۱۹۷۴ ترکیهبهاین جزیرهبهصورتپناهندهزندگیمی‌کردند. تااواخرسال ۱۹۶۰ تنشادامهپیداکردودرطیاینمدتحدود ۶۰ هزارنفرازترک‌هایقبرسیمجبوربهترکخانه‌هایخودومهاجرتبهکشورهایدیگرشدند . درسال ۱۹۷۴ دولتسراسقفماکاریوسسوم،رئیسجمهوروقتقبرس،درکودتاییبهتحریکحکومتنظامیانیونانسرنگونشدوترکیهبااستنادبهموقعیتخودبهعنوانیکیازتضمین‌کنندگانحقحاکمیتقبرس،یگان‌هایارتشخودرادرشمالاینسرزمینمستقرکردکهعملاًباعثتقسیماینجزیرهشد.بحرانقبرسپسازحملهترکیهبهقبرسواعلاماستقلالجمهوریترکقبرسشمالیکهفقطازسویترکیهموردتاییدقرارگرفتآغازشد. باوجودپیشنهادهایگوناگونبین‌المللیاینبحرانهمچنانحلنشدهباقی‌مانده‌است. رهبربخشیونانیقبرس، نیکوس آناستازیادسزمستان گذشته در یک برنامه تلویزیونی گفت گفتخیلیخوشبیننیستروندازسرگیریمذاکراتبهسرپرستیسازمانمللمتحد،بهآشتیملیدرقبرسکهازچهلسالپیشبهدوبخشترکویونانینشینتقسیمشدهاست،منجرشود. با این تفاسیر به راحتی می بینیم که اتحادیه اروپا با پان ترکیسم به معنای تشکیل جامعه متحد و ترک زبان به شدت مخالف است.   امریکا امریکا پنجمین و آخرین بازیگر جهانی خواهد بود که در این فصل مورد کنکاش قرار می گیرد. امریکا کشوری است که طبق تخمین سال ۲۰۱۲ بیش از ۳۰۰ میلیون نفر جمعیت داشت. جمعیتی که ۸۲ درصد آن را سفید پوستان و مابقی را سیاه پوستان و آسیایی ها تشکیل می¬دادند. البته نزدیک به یک درصد از جمعیت فعلی امریکا را نیز سرخ پوستان بومی تشکیل می دهند. اگر از تقسیمات کلان نژادی و رنگ پوست عبور کنیم خواهیم دید که اهالی امریکا دارای تنوع قومی وحشتناکی هستند. نام «آمریکا»اقتباسیستازنامآمریگووسپوچیجهانگردوکاشفایتالیاییکهتوسطیکنقشه‌سازآلمانیدرسال ۱۵۰۷ میلادیثبتگردید . در نتیجه منطقه ای که تنها ۵ قرن از کشف آن گذشته و نیمی از عمر خود را مستعمره انگلیس، فرانسه و اسپانیا بوده است، نباید چندان تعلقات قومی چندانی داشته باشد. هجوم مهاجران اروپایی از اقصی نقاط این قاره به امریکا سبب شد تا در عمل شاهد تشکیل هویت امریکایی از ترکیب (تقریبا) تمامی اقوام اروپایی با زبان انگلیسی باشیم. قبلازاعلاماستقلالآمریکادرسال ۱۷۷۶[۲۷]،آمریکامجموعه‌ایازمستعمراتاروپاییبود. بطورمثال،اسپانیایی‌هادرمنطقهٔفلوریدایامروزیساکنشدند،بریتانیایی‌هاشهرجیمزتاوندرویرجینیایامروزیراآبادکردند،هلندی‌هانیوآمستردامراکهاکنوننیویورکخواندهمی‌شودساختند،وفرانسوی‌هانیزدرایالتجنوبیلوئیزیاناواطرافرودخانهمیسیسیپیساکنشدند. وقتی با گذر از رنگ، نژاد و قومیت به مولفه زبان میرسیم، شرایط کاملا متفاوت می شود. کشورایالاتمتحدهٔآمریکادارایزبانرسمینیست،گرچهانگلیسیآمریکایینقشزبانملیراداردودرعملنیززباناصلیکشوراست. یکیازپیش‌نیازهایمهاجرتواقامتدرآمریکابرایخارجیان،تسلطنسبیبهزبانانگلیسیاست.همچنینزبانانگلیسیدر ۲۸ ایالتبهعنوانزبانرسمیشناختهمی‌شود،وفعالیت‌هاییبرایبهرسمیتشناختنانگلیسیبهعنوانزبانرسمیدولتینیزدرجریاناست . فقدان زبان رسمی و پذیرش زبان انگلیسی نیز فرایندی کاملا اجتماعی داشته است. هنگامیکه ایالات مختلف اعتراضات خود را آغاز نموده و پس از اعلام استقلال، به علت تعداد قابل توجه ایرلندی ها و انگلیسی ها، و به دلیل نگارش بیانیه استقلال به زبان انگلیسی، شهروندان و انقلابیون توافق می کنند که از این رویه پیروی کنند. این در حالیست که در جوامع خصوصی اصولا تکلم به زبان های مادری مهاجران رخ می¬دهد. برای مثال در محله های چینی ها، هندوها و مکزیکی ها زبان خودشان مرسوم بوده و حتی تابلوها و ویترین های فروشگاه ها نیز با خط الرسم متفاوتی نصب شده است. در نتیجه رویکرد امریکا به اقتصاد، بازار آزاد و برابری دموکراتیک انواع اقوام، نگاه به قومیت را تحت الشعاع قرار داده است. ایالاتمتحدهبهعلتتعریفجهانیکهازمنافعخوددارد،نمیتواندنسبتبهمسئلهویابحرانیدرجهانبیتفاوتباشد. هرچندتاکنونموضعرسمیمقاماتامریکاییدربارهمسائلقرهباغبهاشاراتیدراینموردمحدودمیشودعامااینکشوراخیراتلاشمردهدخالتبیشتریدرحلوفصلاینجریانداشتهباشد.اهدافکلیایالاتمتحدهدرجهانشاملگسترشدموکراسیواقتصادبازاراست. بنابراینتوجهامریکاییهابهمنطقهقرهباغعلاوهبرتوجهشرکتهایامریکاییبهمنابعاینمنطقه، تحکیمسیاستاینکشوربراینفوذبرمنطقهآسیایمرکزیوقفقازاستکهپسازفروپاشیاتحادجماهیرشورویموردتاکیدمقامهیامریکاییقرارداشتهاست. حضورقویامریکادرکشورهایاینمنطقهبهنوعیمنطقهحائلایجادخواهدکردتاامریکابتواندروسیهوحتیچینرابهعنوانرقبایبالقوهخودکنترلوازسویدیگرایرانرانیزبهمحاصرهدرآورد. درواقعایالاتمتحدهتنهابازیگرعمدهخارجازمنطقهاستکهبراساسمظمنوینجهانیوتسلطبزمناطقحیاتیجهان , توجهزیادیبهحوزهمهماقتصادی , نظامیوامنیتیخزربویژهاذربایجاندارد.ایالاتمتحدهبهدنبالامیدواراستبرایمنطقهقرهباغراهکاریموافقبامنافعملیخودبیابد. اینروزهابراساسطرحیبرخیازمناطقاشغالیآذربایجانبامرزهایایرانهمجوارخواهندشدکهاینامرتوانامریکارابرایاعمالفشاربرایرانخواهدافزود.اینمیتواندراهحلیایدهالیبرایحلبحرانازدیدامریکاییهاباشد. ازسویدیگرامریکاانگیزهکافیبرایورودبهحوزهیخزررادارد . ایندولتبااغتنامفرصتازجملهبیچارگیجمهوریاذربایجاندربرابرارامنه . نیزترسازهمسایگانقدرتمندشوروداسانیبهمنطقهداشتهاست. مهمتریناهدافامریکادراینحوزهعبارتستاز : • مقابلهبارشداسلامگرایی • ارائهمدللائیکترکیهبهعنوانالگویکشورداریمناسببرایملتهایمسلمانتازهاستقلالیافته • مهارفناوریهستهایوتسلیحاتهستهای • دستیابیبهکالایپرارزشنفتوگاز • تشویقاقتصادبازارومصرفگرایی • جلبهمکاریکشورهایتازهاستقلالیافتهبهسوینظممطلوبجهانیامریکا • ایفاینقشموازنهگردربحرانهاییچونقرهباغ • حضورنظامیفعالبرایمهارروسیهوایران امریکادررقابتباروسیهواروپامایلاستکهنفوذدائمیوقطعیدرحوزهقفقازداشتهباشد.درکشورآذربایجانوارمنستانعضوپروژهمشارکتبرایصلحدرناتواستوهردوخواستارعضویتدراینسازمانمیباشند.کاریکاوانانمایندهویژهرئیسجمهورامریکاکهبهعنوانیکیازروسایگروهمینسکدورجدیدفعالیتهادرخصوصحلوفصلبحرانپیمیگیرد،خوشبینبودکهبتواندبهنتایجمعینیدستیابد.اوباصرفبودجهایهنگفتتاکنونتوانستهاستدرهردوکشور،گروههایغیردولتیطرفدارصلحراتجهیزنمایدوازاینطریقفشاربرحکومتراکههریکبهنوعینمایندهاکثریتمردمخودنیستندافزایشدهد. امادراینمیاندوطرفاصلیمناقشهکمترادعایبیطرفیراازسویامریکامیپذیرند.محافلآذرینسبتبهمیانجی-گریامریکاوطرحهایاینکشوربرایحلمناقشهقرهباغابرازتردیدکرده¬اند. بسیاریازشخصیتهایآذریمعتقدندامریکافاقدحرفتازه¬ایدربارهمناقشهاست. آنهاغربوبویژهامریکارادارایمواضعیدرحمایتازارامنهمی¬دانند.آذری-هابایدبپذیرندحمایتهایایالاتمتحدهازاینکشوربیشازهرچیزدرچارچوبمسائلدورانجنگسردورقابتدوابرقدرتدرگسترشحزهنفوذخودبودهواینحمایتهاامروزهنیزتنهادرراستایاهدافخودامریکاپیگیریمیشودونمیتوانانرابهعنوانحمایتیجدیازمواضعاینکشورتلقیکرد. امروزهباتوجهبهوجودگروههاینفوذقویوامکاننفوذوتاثیرگذاریارامنهبرسیاستهایخارجیامریکاوبهبهانهضعفدموکراسیدرآذربایجان،حمایتخویشازاینکشورراکاهشدادهاست.دلیلدیگرحمایتامریکاازارامنهفشارآوردنبرآذریهابرایاعطایامتیازاتبیشتراست. هرچنداینسیاستامریکاپسازوقوعحوادثیازدهسپتامبرونیازامریکابرایجلبمتحدینیوفاداردرمنطقهتغییراساسیکردهاست.ایالاتمتحدهباآغازقرن ۲۱ تغییراتگسترده¬ایرادراولویتهایسیاستامنیتیوخارجیخودقرارداد. واشنگتنکهمی‌کوشیدخودرابهعنوانهژمونبرتردرنظامبینالمللتثبیتکندبادستآویزقراردادنحملاتتروریستی ۱۱ سپتامبر،اولویتسیاستخارجیخودرارهبریائتلافبین‌المللیعلیهتروریسمقرارداد. ازاینروکشورهایحوزهقفقازوآسیایمرکزیکهپیشازاینبهدلیلنابسامانیهایاجتماعی،فاصلهدورجغرافیاییودرگیری‌هایقومیومذهبیازاهمیتخاصیبرایواشنگتنبرخوردارنبودند،دگرباربایورشآمریکابهافغانستانموردتوجهقرارگرفتند. اینامر،چالشتاریخیمسکووواشنگتنراابعادتازه‌تریبخشید. ورودآمریکابهمرزهایامنیتیروسیهوراه‌اندازی،حمایتوهدایتشورش‌هاییدرکشورهایمنطقهکهمنجربهاستقراردولت‌هاییمطیعوهمسوباواشنگتنگردید؛باهدفاجرایسیاست”سدبندی”علیهروسیهومحدودکردنمسکودرمرزهایخودصورتگرفتکهدرواقع،برالتهابتنش‌هایمنطقهافزودوپیامدهایسیاسیوامنیتیبسیاریرابرایکشورهایهمجوارتحمیلکرد. اما یکی از مهمترین فعالیت های ایالات متحده در ارتباط با تغییر نقشه خاورمیانه و قفقاز، تلاش برای میانجیگری در بحران قره باغ بود. ایالات متحده برای محدود کردن منطقه نفوذ روسیه و مداخله در منطقه از دو طرح بزرگ حمایت می نمود. البته اگرچه این طرحها مورد توافق طرفین قرار نگرفت، اما بررسی آنها می تواند امیال امریکا را در قبال ترکها دریافت. اولین طرح پیشنهادی ایالات متحده گوبل نام داشت که توسط پل گوبل ارائه گردید. ویمعتقداستکههیچیکازجمهوریهایارمنستانوآذربایجانقادربهحلاینمعضلنیستندوچارهایجزجداییکاملایندومنطقهقومیازهمطریقمبادلهاراضیبینایندوکشوروجودنداردبهنظروی:اولا: بایدبخشیازمنطقهقرهباغکوهستانیبههمراهسرچشمهرودخانههاییکهبهطرفآذربایجانسرازیرمیشودبهارمنستاندادهشود. ثانیا: بخشیازاراضیارمنستانمابینآذربایجانونخجوان (دالانمهری) بهآذربایجانواگذارگردد. ازآنجاکهبراثراینواگذاریارتباطارمنستانوایرانقطعمیگرددگوبلدرسال ۱۹۹۶ اصلاحیهایبرایطرحخودارائهنمودکهمعاوضهبخشکوچکیازشمالغربینخجوان (منطقهسدرک) بامنطقهمغریارمنستان (بخشیازمنطقهزنگهزور) ونظارتبینالمللیبربخشیازایندالانراپیشبینیکرد. [۵۵] درطرحاصلاحشدههمسایگیایرانوارمنستانتوسطاراضیناحیهسدرککهبخشیازنخجواناستحفظمیشدولیدرمقابلترکیههمسایگیخودرابانخجوان (جمهوریآذربایجان) ازدستمیداد. همچنیننخجوانبهواسطهدالانمغریبهخاکاصلیآذربایجانمتصلمیگردید. طرحاصلاحشدهگوبلراهارتباطینخجوانوترکیهراقطعمیکردوازطرفدیگردرهردوصورتجداییکاملقرهباغراازآذربایجانپیشبینیمیکردبامخالفتآذربایجانوترکیهمواجهگردیدوردشد. طرح دوم نیز طرح منطقه ویژه بود. اینطرحتوسطویلیامهاسکلازفرماندهانارتشامریکادر ۱۹۹۱ ارائهوبهطرحویللیموسوممیباشد. دراینطرحمنطقهقرهباغدرداخلترکیبسیاسیآذربایجانبهصورتیکمنطقهویژهادارهخواهدشد. نمونههایازاینمدلامروزهوجودداردمانندجزایرآلنددردریایبالتیککهدرترکیبکشورفنلاندقرارداددرحالیکهمردمآندارایزبانوفرهنگسوئدیهستند. هنری ابتین و گریگوری سانی در این ارتباط معتقدند: براساساصلخدشهناپذیربودنتمامیتارضیکشورهاقرهباغدرچارچوبمرزهایآذزبایجانقرارخواهدگرفت. وآذربایجانحقحاکمیتخودرادرپرچمیکهبرفرازنهادهایحکومتیقرهباغبهاهتزازدرخواهدآورد،خواهدداشت.مردمقرهباغنیزحقتعیینسرنوشتخویشراازطریقاعزامنمایندگانخودبههیاتحاکمهآذربایجانبهدستخواهدآورد. شهروندانقرهباغنمایندگانخودرابهمجلسملیآذربایجاناعزاممیکنندوایننمایندگانقادرخواهندبودباتوجهبهاختیاراتیکهدارندمانعازتحمیلقوانینتحمیلیشوند.بدونتوافقطرفینجمهوریاذربایجانومنطقهخودمختارقرهباغنمیتواننددراراضییکدیگرپلیسونیروینظامیمستقرنماید. نمایندگانقرهباغحقوتویقوانیندولتمرکزیرادرمواردمربوطبهقرهباغخواهدداشت. اما این مردم دارای حقوق مدنی بسیاری هستند که با ارمنستان توافق داشته باشد . (در ارتباط با آلاند فنلاند، مردم از سربازی معاف بوده و آزادی تردد به سوئد، آموزش سوئدی، تقاضای تابعیت سوئد و غیره را دارند.) اما این طرح نیز مورد توافق قرار نگرفت. با این تفاسیر می بیینیم که امریکائیان هرگز نه برای ارامنه دلسوزی می کنند، و نه برای آذربایجان. در طرح گوبل و ویلیام هاسکل، منطقه ناگورنو-قره باغ به یکی از طرفین می رسید. اما در هر دو حالت امریکا خواهان تقویت منافع ملی خود بود. تقویت هم پیمان آذری خود در صورت عدم تغییر نقشه پیشین منطقه یا تغییر نقشه کل قفقاز برای انتقال راحت انرژی از خزر به ترکیه و اروپا نشانگر این مسئله بود که ایالات متحده عموما در نقاط مختلف دنیا از یک سیاست پیروی می کند، سیاستی که به دنبال ایجاد تنش بر اساس عدم توافق هاست. در این شرایط نه تنها قدرت های دیگر جهان تضعیف می شوند، بلکه زمینه مداخله نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایالات متحده نیز کاملا فراهم می گردد. بنابراین بازی امریکایی در پان ترکیسم کاملا یکسویه و ثابت خواهد بود.   منابع

مجمع پیروان مهدی موعود صاحب عصر کتاب

پان ترکیسم از منظر تحولات منطقه ای

فصل سوم پان ترکیسم از منظر تحولات منطقه¬ای مقدمه پان ترکیسم به عنوان یک جریان سیاسی از همان آغاز فعالیت، نقش مهمی در تحولات مناطق مختلف ایفا کرده است. به بیان دیگر جنبش¬های قوم گرایانه با محوریت اقوام و قبایل ترک، بارها زمینه¬ساز رویدادهای مهمی بوده است که در شکل دادن به نقشه سیاسی آن بخش از زمین تاثیر داشته است. البته باید توجه داشت که ما در این فصل صرفا به وقایعی خواهیم پرداخت که در محدوده بخشی از کره خاکی محصور شده است. نیاز به تذکر نیست که تمامی این رویدادها دارای ابعادی جهانی نیز بوده و شاید در آینده کوتاه مدت یا بلندمدت بتواند بر روابط میان بسیاری از کشورهای جهان اثر بگذارد. اما مسئله¬ای که ما در این فصل در پی آن هستیم، این است که یک جریان سیاسی و فعالیت¬های اعضای آن در رابطه میان واحدهای سیاسی همسایه و مجاور یکدیگر چه تاثیری دارد. بنابراین محوریت مباحث فصل پیش رو معطوف به مناطقی خواهد بود که دارای اقلیت¬ها یا اکثریت¬های قومی ترک هستند. در این راستا باید پیش از ورود به بحث باید این مناطق را شناسایی و معرفی نماییم. پیش از این به تاریخچه اقوام ترک اشاراتی شده بود. بر اساس همین مقدمه شاید بتوانیم این مناطق را به چهار بخش عمده تقسیم کنیم. ترکیه و آناتولی نخستین منطقه¬ای خواهد بود که به بررسی آن خواهیم پرداخت. پس از آن به سراغ قفقاز جنوبی خواهیم رفت. منطقه¬ای که اگرچه تنها دو کشور آذربایجان و ارمنستان را در بر می¬گیرد، اما یکی از بحرانی¬ترین مناطقی است که از جریانات پان تورک تاثیر پذیرفته است. سومین منطقه¬ای که در تاریخ خود شاهد رویدادهای منبعث از ادعاهای قومیتی ترکها بوده است، قفقاز شمالی است. این منطقه شامل برخی از جمهوری¬های خود مختار روسیه و گرجستان بوده و دارای پیچیدگی¬های خاص خود است. چهارمین و آخرین منطقه مورد بحث در این فصل نیز آسیای میانه است. منطقه¬ای که از جنوب به افغانستان و ایران و از شرق به چین محدود شده و روسیه و دریای خزر نیز مرزهای غربی و شمالی آن را تشکیل می دهند. شایان ذکر است که فصل حاضر به چهار بخش تقسیم خواهد شد که این مناطق را مورد بررسی قرار خواهد داد. البته در این مسیر کار را با معرفی کوتاهی از ساختار قومی- اجتماعی این مناطق ارائه نموده و تاریخچه فعالیت¬های قومی-سیاسی نیز مورد بازخوانی قرار خواهد گرفت و در نهایت وضعیت امروز آن منطقه مورد مطالعه قرار خواهد گرفت.   ترکیه و آناتولی آناتولی (ازیونانی: ανατολή،”برآمدنخورشید”،”شرق”) نامتاریخیبخشباختریترکیهاست. پارهخاوریترکیهاززمانرومیان”آسیایصغیر”یاآسیایکوچکگفتهشده‌است. درآغازاینواژهتنهابهآناتولیغربیگفتهمی‌شدواصطلاحآناتولیبهعنواناسمیکاستانهنگامتجدیدتقسیماتاستان‌هادردورهتنظیماتاواسطسده ۱۹ ازبینرفتوازاینتاریخبهبعدآناتولیدراصطلاحجغراقیاییبهتمامشبهجزیرهگفتهمی‌شد،کموبیشتاخطترابزون،ارزنجان،بیرجیکواسکندرونکهاکنونبخشبزرگآنپاره‌ایازترکیه‌است. نامشناسی آناتولیواژهیونانیآناتولبهمعنیشرقیاطلوعآفتاباست .مرجعایننامگذاریدرطولتاریخمتغیربوده‌است. شایددراصلتنهابراینامیدنمستعمراتایونیاندرساحلآسیایصغیرکاربردداشته‌است. درامپراتوریبیزانسنیزآناتولیکابهبخش‌هایمیانیوغربیترکیهامروزیگفتهمی‌شده‌است. تاریخآسیایکوچک اینمنطقهاززمانغلبهکورشبزرگبرپادشاهلیدیتاآمدناسکندر،هموارهبخشیازشاهنشاهیایرانهخامنشیبود.درسال ۱۹۶ پسازمیلادامپراتوریرومبراینسرزمینتسلطیافت. درسال ۳۹۵ میلادیباتجزیهٔدولترومبهدوامپراتوریرومشرقیوامپراتوریرومغربی،سرزمینیکهشاملترکیهکنونیاستقسمتیازرومشرقییابیزانسگردید. پایتختایندولتشهربیزانسبود. کهدرزمانکنستانتینامپراتورروموبارسمیتیافتنمذهبمسیحتغییرنامیافتوبه”کُنستانتینوپولیس”نامورشد. اماترکانمهاجرکهآرامآرامواردشبهجزیرهٔآناتولیشدهبودندتوانستندپسازدوقرنباقدرتتماماینسرزمینراازآنخودکنندتاسرانجامسپاهیانمحمددومدرسال ۱۴۵۳ شهرمسیحی”کنستانتینوپولیس”راگشودندوبهعمررومشرقیدراینمنطقهپایاندادند. بر اساس این مرور کوتاه تاریخی به سادگی در می یابیم که این منطقه یا جهان اصولا از آغاز نه مسلمان بوده و نه تحت تملک اقوام ترک بوده است. حضور ایرانیان باستان و سپس رومیان بیانگر عدم اصالت رویکرد قومیتی پان ترکیسم در آناتولی است. حتی ادعای برخی از ترک ها مبنی بر ریشه نام آناتولی در زبان ترکی (برگرفته از ترکیب آنا+دیلی، یعنی زبان مادری) نیز کاملا تکذیب می¬گردد. حتی در بررسی زبان های منطقه آناتولی نیز به یک یافته جالب می¬رسیم. زبان¬های باستانی این منطقه، همگی از زبان¬های هندو اروپایی بوده و تمامی آنها منقرض شده¬اند. این زبان¬ها عبارتند از زبانهیتی، زبانلووی،زبانلیکیه‌ای،زبانپالائی،زبانکاریایی وزبانلیدیایی؛ که بسیاری از آنها با زبانهای سومری و مادی شباهت داشتند. تاریخ آناتولی اما روند تحولات آناتولی با قدرت یافتن عثمانی کاملا تغییر نمود. پادشاهانامپراتوریعثمانیهموارهسیاستپان‌ترکیسمرادنبالمی‌کردندوتشکیلیکحکومتترکبزرگازغربآناتولیتادشتترکستانچینکههمهاقوامترکزبانراشاملشودوتحتحمایتورهبریترکیهعثمانیباشدرادرسرمی‌پروراندند.این جریان فکری بیشتر ریشه در وضعیت داخلی این امپراطوری دارد. تشکیل یک امپراطوری اسلامی در منطقه ای مملو از تنوع قومی و زبانی، آن هم در بدترین وضعیت اقتصادی منطقه آناتولی و شام و شبه جزیره عربستان سبب شده بود تا امپراطوری عثمانی مسیر سقوط را به سرعت بپیماید. تضعیف این امپراطوری باعث شد تا سردمداران آن به فکر منابعی جدید برای تعریف هویت باشند. در نتیجه زبان ترکی پادشاهان این سلسله ی در حال سقوط به عنوان مبنای تعریف هویت مردم منطقه برگزیده شد. اما این مولفه نمی توانست به صورت کامل باعث همگرایی میان مردم آن امپراطوری شود. این مردم که درآغاز تحت لوای اسلام و در مقابله با امپراطوری روم متحد شده بودند، هنوز دین مشترکی داشتند. اما زبان و قومیت آنها در طول سالهای حکومت عثمانی تغییر نکرده بود. وجود تعداد بسیاری از اقوام کرد، آشوری و عرب و حتی یونانی در آناتولی موجب می شد تا بسیاری از ساکنان این منطقه این هویت جدید ساختگی را نمی پذیرفتند. نتیجه این مقاومت اقوام غیر ترک زبان منطقه چیزی جز افزایش خشونت نبود. پادشاهان امپراطوری عثمانی و پس از آن سردمداران ترکیه امروزی با افزایش فشار بر دیگر اقوام سعی بر پاکسازی این منطقه بودند. فشارها به اقلیت ها به قدری شدت یافت که کوچ اجباری اقوام و یا کشتار بسیاری از آنها را سبب می شد. در مورد جنایات عثمانی و ترکیه کنونی باید توجه داشت که مهمترین جنایان به قتل عام ارامنه و کردها اختصاص دارد. برابراسنادومدارکتاریخی،پیشازآغازجنگجهانیاول (۱۹۱۴ میلادی) حدود ۲٫۵ میلیونارمنیدرقلمروامپراتوریعثمانیدرشرایطیاسفناکزندگیمی‌کردند. روزینبودکهدرهرشهروآبادیارمنی‌نشینچندنفریبهدستترک‌هاکشتهنشوند؛حتیکردهاکهقبایلیچادر‌نشینبوندهرازگاهیازکوهپایینمی‌آمدندوپسازقتلوغارتروستاهایارمنی‌نشینباردیگربهکوه‌هابازمی‌گشتند. درچنیناوضاعواحوالیکهکردهاوترک‌هایاطرافروستاهایارمنیانمسلحبودندودولتنیزهرروزآنهارامسلح‌ترمی‌ساختبهارمنیاناجازهنگهداریاسلحهبرایدفاعدربرابرمتجاوزانکردوترکدادهنمی‌شد. هنوزکشتارهایجمعیآغازنشدهبوداماکشتارهایپراکندهوپی‌درپیارمنیانترسووحشتیرادردل‌هابهوجودآوردهبود. دولت‌هایاروپاییبارهابهسلطانترکتذکردادهبودند،تذکراتیکههیچ‌گاهازحدحرفتجاوزنمی‌کردوسلطانترکنیزهربارقولاصلاحاتمی‌دادولیزماناصلاحاتیکهاز ۴۰ سالپیشوعدهدادشدهبودهیچ‌گاهفرانمی‌رسید. کشتارهایمحدودوپراکندهارمنیانسرانجامدر ۱۸۹۴ میلادیابعادوسیعییافتوشکلقطعیوکاملیککشتاردستهجمعیرابهخودگرفتودرسرتاسرآناتولیگسترشیافت. شمارقربانیانناگهانبهمرزبی‌سابقه‌ایرسیدوقتل‌عامارمنیانعمومیتیافتوبهسرعتازمنطقه‌ایبهمنطقه‌دیگرسرایتکرد. درپیمداخله‌قدرت‌هایاروپاییبرایپایاندادنبهکشتارارمنیان،سلطانترکباحیله‌گریخاصخوداجرایطرحیاصلاحیرابهاطلاعدولاروپاییرسانداماکشتارهانهتنهاپایاننیافتبلکهشدتوسرعتبیشتریگرفت. قتلعامارمنیانطیسال‌های ۱۸۹۴-۱۸۹۶ میلادیساکنانارمنیآناتولی (قسمت‌هایشرقیترکیه)،ترابوزان،ارزنجان،بیتلیس،وان،ماراش،اورفا،بابیورت،ساسون،دیاربکر،موش،ارزروم،آداناو… رایکیپسازدیگریبهکاممرگفرستاد. درایندورهحدود ۳۰۰ هزارارمنیبهطرزفجیعیسلاخیشدند؛ازجملهجنایت‌هایعثمانی‌هادراینمقطعمی‌توان ۲۸ دسامبر ۱۸۹۵ میلادیدراورفارانامبرد. دراینواقعهبیشاز ۲۵۰۰ زن،مردوکودکارمنیکهازترسجانخودبهداخلکلیساپناهبردهبودندباآتشکشیدنکلیسابهدستماموراندولتعثمانیزندهزندهسوزاندهشدند. احزابوگروه‌هایگوناگونارمنیکهازسیاست‌هایخشنوکشتارهایسلطانعبدالحمیدبهتنگآمدهبودندبهکمکگروه‌هایانقلابیترک،معروفبهترک‌هایجوان،شتافتند. ترکانجوانکهکمیته‌ایبهنامکمیتهاتحادوترقیتشکیلدادهبودندوعلیهسلطانعبدالحمیدمبارزهمی‌کردندسرانجامدر ۱۹۰۸ میلادیطیکودتاییسلطانرابهپذیرشمشروطیتوتشکیلمجلسملیواداشتندوخودراسازماماموررادردستگرفتند. یکسالبعد (۱۹۰۹میلادی) سلطاندستبهضدکودتاییزدومدتینیزموفقشدتابراوضاعمسلطشوداماباردیگرترک‌هایجوانزماماموررادستگرفتندواینبارسلطانعبدالحمیدبرایهمیشهازسلطنتخلعشد. زمانیکهارمنیانمی‌پنداشتندبابرکناریسلطانعبدالحمیدهمهبدبختی‌هاودورانترسووحشتبهپایانرسیدهناگهانیکباردیگردر ۱۹۰۹ میلادیسیمایخشونتبرآنانظاهرشد. اینبارصحنهکشتارشهرآدانابودکهقریببه ۳۰ هزارتنازارمنیانآنقربانیشدند. شیوهکشتاروجنایتکاملاشبیهبهمواردقبلیبود؛تیراندازی،تجاوزبهزنانارمنی،همکارینیروهایمنظمارتشباجنایتکارانوغارتگراندرکشتارودرپایانبازهمهیچکسبهجرمآدم‌کشی،غارتوآتش‌سوزیمحاکمهومجازاتنشد. اینکشتاربازتابگسترده‌ایدراروپاداشتولطمهشدیدیبهحیثیتسلطانواردآوردوالقابیمانندسلطانسرخ،هیولایایلدیزو … بهاودادهشد؛سیاستمدارانوروشنفکراناروپانیزکشتارارمنیانعثمانیرابهشدتمحکومکردند . درتابستانسال ۱۹۱۴ دنیادرآتشجنگجهانیاولشعلهورشد.بموازاتدرگیرىدرسایرنقاطبینمتفقین (روسیهوانگلیسوفرانسه)واتحادیه (آلمانوعثمانىواتریشوهنگرى) جنگهائىبینقواىروسوعثمانىنیزدرگرفت.ازآنجملهدرقفقازبیننیروهاىترکبفرماندهىانورپاشاوزیرجنگوقواىروسدرمنطقه”سارىقمیش” جنگىواقعشدوعثمانىهاشکستهولناکىخوردند.عثمانى-هایکىازدلائلناکامىخوددرجنگسارىقمیشراهمدلىارامنهباروسهاوعملکردنبعنوانستونپنجممی¬دانستند. لذامسالهارامنهبراىترکهاىجواننگرانکنندهترشدهوبعدامنیتخارجىنیزپیداکرد.شعلهورشدنجنگبراىدولتوقتترکیهفرصتمناسبیایجادکردتامسالهارامنهرابرایهمیشهحلکند. کاریکههیچکدامازسلاطینقبلیعثمانیوبویژهسلطانعبدالحمیدموفقبهانجامآننشدهبودندیابهتربگوئیمفرصتآنرابدستنیاوردهبودند. ترکهابرایاجرایسیاستارمنی زدایی،ابتدامردانبین ۱۵ تا ۵۰ سالهرابهبهانهبردنبهجبهههاینبردبهارتشفراخواندند. همچنیندستورصادرشدهرکسکهاسلحهداردبایدبهارتشتحویلدهدودولتهرآنچهکهممکناستدرخلالجنگمورداحتیاجارتشقرارگیردنظیرلباس،قاطر،غذاوغیرهراضبطخواهندنمود. ولیبنابهادعایارامنهظاهرادولتفقطاموالارامنهرابهنفعارتشضبطمینمود. سرانجامدرروز ۲۴ آوریل ۱۹۱۵ بدستوردولتعثمانیحدود ۳۰۰ نفرازرهبرانوبزرگانارمنی،روحانیون،نویسندگانوسیاستمدارانارمنیدستگیرشدهوهمگیآنهابجزاسقفیبهنامکومیتاسکهموسیقیدانبزرگیهمبوداعدامکردند.ایناسقفنیزهوشوحواسخودرادراثرآنچهکهدیدهوبراوگذشتهبود،ازدستداد. اینسرآغازقتلعامبود. درهمانروزحدود ۵۰۰۰ نفرازارامنهاستانبولدرکوچه-هاومنازلشانبقتلرسیدند . ازفردایآنروز،بموجبفرمانموقت “انتقالواسکانمجدد” عساکرعثمانیبهشهرهاوروستاهایارمنینشینرفتهوآنهارابهاینبهانهکهدرمنطقهجنگیقراردارندوبایدبهجاهایامنکوچدادهشوند،ازخانه¬هایشانبیرونکشیدند. البتهایناقداماتدولتاستانبول؛باواردکردناتهاماتىازقبیلجاسوسى؛خیانتوجدائىطلبىبهبسیارىازارامنهتوامبود.درتبلیغاتوزارتجنگترکیهنیزکوششمی¬شدارامنه “تهدیدىبراىامنیتملى” معرفىشوند. آناندستههایارمنیراکهبیشترآنهارازنان،کودکانوسالخوردگانتشکیلمیدادند،بصورتکاروانهاییبطرفتبعیدگاهروانهمیساختند. تبعیدگاهیکهبرایآناندرنظرگرفتهشدهبود،صحرایمرکزیسوریهواقعدرمنطقهدرالزوردرنزدیکیشهرحلببود.شماریازسربازانوافسرانشریکدراینقتلعامبعدتربخشیازارتشآزادی¬بخشمصطفیکمال (آتاتورک) شدندهمینامرباعثشدهکهدولتترکیهدرطول ۸۰ سالموجودیتخودقتلعامارمنیهاتوسطارتشعثمانیرانپذیردتامجبوربهقبولپیامدهایاخلاقیوحقوقیآننباشد. در ۲۴ ماهمه ۱۹۱۵ دولمتفقیعنىبریتانیا؛فرانسهوروسیهدراعلامیهمشترکىخطاببهبابعالى؛ضمناشارهبهاخبارنگرانکنندهازکشتارارامنهمقاماتدولتعثمانىرامسئولدانستند. پس از پایان جنگ نیز متفقین پیگیر محاکمه عاملان این قتل عام بودند. اماازانجاکهسیاستانگلیسبعدازجنگتغییرکردهبودومبتنىبرروىکارآوردنگروهىازنظامیانازترکهاىجوانبهرهبرىمصطفىکمالپاشابوددیگربهترکیهبعنوانیکدشمننمینگریستندونمیخواستندکهآنانراتضعیفکنند. برایناساس ۱۲ تنازمتهمانکشتارارامنهراکهاکثراازوزراىسابقبودندبهمدرسهند (چناىفعلى)وبقیهمتهماندستگیرشدهرابهجزیرهمالتدرمدیترانهانتقالدادند.بعدهاانگلیسىهااینترکهاىمتهمرادرچندمرحلهبااسراىباقیماندهانگلیسىکههنوزدراردوگاههاىترکیهبودندمبادلهکردندوموضوعتشکیلدادگاهبینالمللىنیزمنتفىشد. بنابراین به وضوح می بینیم که انگلستان به عنوان بزرگترین حامی تولد دولت ترک در آناتولی، در مسیر دستیابی به منافع خود از کنار این قتل عام گذشته و نشان داد که دست پنهان بریتانیا در تولد و رشد پان ترکیسم همیشه حاضر بوده است. اگرچه قتل عام ارامنه بزرگترین جنایت این جریان در طول تاریخ است، اما خشونت قومی ترک ها در آناتولی به این موضوع محدود نمی گردد. قتل و غارت عثمانی در بلغارستان و یونان بارها محکوم شده است. اما کردها و ارامنه محور اصلی خونریزی های عثمانی و ترکیه بودند. در کشتار آدانا در منطقه آدانا توسط عثمانی در سال ۱۹۰۹ شاهد مرگ ۳۰ هزار نفر از ارامنه بودیم. اما بیش از ۱۰ برابر این تعداد در نسل کشی دیگری در حمیدیه از میان رفته بودند. کشتار حمیدیه که از تلخ ترین وقایع بشری است، دارای ابعادی بسیار خاص است. اخذ مالیات غیرقانونی از سوی کردها در منطقه ساسون از ارامنه موجب نارضایتی آنها گردید. اما حکومت سلطان عثمانی با حمایت از کردها دست به کشتار در منطقه مذکور زد. پس از کشتار فوق الذکر در دهه ۱۸۷۰، اروپائیان از در مخالفت برخواسته و فشار بر امپراطوری در حال زوال عثمانی را افزایش دادند. درپاسخبهدرخواستقدرتهایبزرگدایربرتنبیهمقصران،سلطانعبدالحمیددومبهقاضیشهرموش (شهر) وبهسرکردهنیروهایترککهعملیاتکشتاررارهبریکردهبودندخلعتونشانافتخارداد. اینحوادثغمانگیزلردرزبرینخستوزیرانگلیسرابرآنداشتتایکنقشهاصلاحیبهمنظوراجرایمفادماده ۶۱ معاهدهبرلینپیشنهادکند. نمایندگانارمنیاز ۱۸۷۸ بهبعدبرطبقماده ۶۱ معاهدهبرلینمرتباًاجرایاصلاحاتموعوددرشهرستانهایارمنیرادرخواستمی‌کردند. خواسته‌هایارمنیانمتضمننکاتزیربود: • تشکیلمجددششولایتارمنیترکیهبامرزهایطبیعیخود. • انتصابحاکمیبرایهریکازآنشهرستانهاکهموردقبولقدرتهایاروپاییباشد. • اصلاحسیستموصولمالیاتکهتابهآنروزچیزیبجزیکراهزنیرسمیسازمانیافتهنبودهاست. • اصلاحتشکیلاتقضایی • ایجادیکژاندارمریمخلوطیعنیارمنی‌هانیزدرآنداخلباشند. • حقداشتننمایندگانیبهتناسبجمعیتدرشوراهایمحلی. البته اینخواسته‌هایمشروعهیچوقتتحققپیدانکرد . درماهسپتامبر ۱۸۹۵ ارمنی‌هادرقسطنطنیهتظاهراتیبهرهبریحزبهینچاکبرپاکردندکهبهخونکشیدهشد. ازپیآنکشتارهایعظیمیازسپتامبرتادسامبر ۱۸۹۵ بهوقوعپیوست. کشتارهابهمقیاسبسیاروسیعیدرترابزون،بایبورت،ارزروم،ارزنجان،بتلیس،دیاربکر،الازیغ،آرابگیر،ملطیه،سیواس،ماردینوقهرمانمرعشصورتگرفت. اینکشتارهادرشانلیاورفهبهاوجشدتخودرسید،چهدرآنشهردرطولهفتهاولعیدمیلادمسیح،سههزارنفرارمنیکهبیشترزنوکودکبودندودرکلیسایجامعشهرپناهگرفتهبودنددرهمانکلیسازندهزندهبهآتشکشیدهشدند. جمعکلقربانیانکشتارهای ۱۸۹۴ تا ۱۸۹۶ (مناطقارزروم،وانوبتلیس) ۲۰۰۰۰۰ نفربرآوردشدهاست. بهاضافه ۱۰۰۰۰۰ نفرکهدرزمستانهایسختارمنستانبهعلتویرانشدنخانهوکاشانهازگرسنگیوسرمامرده‌اندوکودکانیکهبراثرازدستدادنوالدینخودتلفشدندوبالغبر ۵۰۰۰۰ کودکیتیمشدند. علاوهبرارمنی‌ها ۲۵۰۰۰ نفرآشوریدرشهردیاربکرکشتهشدند. البته ماجرا با اشغال بانک عثمانی توسط نیروهای ارمنی به رهبری پسدارماجیان و تهدید روسیه پایان یافت و سلطان عثمانی اگرچه کشتار را متوقف ساخت، اما در اجرای مفاد توافق فوق الذکر اقدامی انجام نداد. کشتار کردها نیز دومین مجموعه خونریزی وحشیانه ترک هاست. در این زمینه اشاره به دو واقعه ضروری است. کشتاردرسیمدرمیانهسال‌های ۱۹۳۸ و ۱۹۳۷ درجاییکهاکنوناستانتونجلینامیدهمی‌شود،رویداد.درسال ۱۹۳۸ و ۱۹۳۷ تعداد۶۵۰۰۰ تا ۷۰۰۰۰کردعلویتوسطارتشترکیهکشتهوهزاراننفرتبعیدشدند . گزارشهایمحرمانه‌ایازتاریخ ۴ می ۱۹۳۷ ازهیاتوزیرانومجلسترکیهبدستآمده. بخشیازاینگزارشافشاشدهچنیناست:” بایستیدرسیممحاصرهشود. کردهابایستیدرجامعهترکذوبشدهومستحیلشوند. بایستینیروهاینظامیبهجستجودردرسیماقدامکردهوضمنبررسیغارهاییکهمردمدرآنهاپناهمیگیرند،تمامیراهها،سنگرهاواراضیمردمنیزموردکنترلقرارگیرند.” برپایهمجلهتحقیقاتنسل‌کشی،بارهبریگروهترکانجوانبرنامهازمیانبردنهویتمردمزازا،بیرونراندنآنهاازسرزمیناجدادیشانوجابجاییآنهادرگروهایکوچکترانجامشدهاست.درایندورهمردمزازامجبوربهجابجاییوپیاده‌روی‌هایمرگآورواجباربهترککردنگردیدند. ترکانجواناینبرنامهرادردرازایجنگجهانیاولاجراکردندکهدرطیآن ۷۰۰ هزارکردوزازامجبوربهجابجاییاجباریشدندکهدرمیاناینجابجایی‌هایاجباری ۳۵۰ هزارنفرازآنانازمیانرفتند. اینکردهاتوسطگروهترکانجوانمجبوربهراهپیمایی‌هایمرگ‌آورشبیهبهآنچهبرایارامنهاتفاقافتادشدند . کهبخشیازبرنامه‌ایبودکهبرایازبینبردنهویتکردهادرترکیهانجامشد. همچنیناینجنبشدلیلیاستبرنگاهیکهدولتترکیهتاسال ۱۹۹۱ برکردهاداشته‌است. درتلاشیبرایانکارهویتکردهادولتترکیهتاسال ۱۹۹۱ کردهاراجزوترک‌هایکوهستانیردهبندیمی‌کرد. دومین جنایت سازمان یافته نیز جنایت مرعش بود. کشتارقهرمان‌مرعشیابهاختصارکشتارمرعشواقعه‌ایبودکهدرآنبیشاز ۱۰۰ نفرازمردمکردعلویتوسطگروهگرگهایخاکستریقتل‌عامگردیدند.اینکشتاراز ۱۹ تا ۲۶ دسامبر ۱۹۷۸ میلادیودرشهرقهرمان‌مرعشترکیهرخداد . البته ترور و درگیری میان کردها و ترک ها در سالهای اخیر تشدید شده است. این در حالیست که ترکیه به دلیل ترس از تقویت ترک ها در سوریه و عراق، حتی در حملات هوایی و موشکی به شمال این دو کشور نیز شرکت جسته و ادعاهای فرامرزی و غیرقانونی خود را بدون هیچ پشتوانه منطقی پیگیری می کند. بنابراین به وضوح می¬بینیم که پان¬ترکیسم و فعالیت قومی ترک¬ها در منطقه آناتولی تنها به خشونت مبتنی بوده و نتیجه¬ای جز مرگ و میر نداشته است. درگیری ترک¬ها با ارامنه، اختلافات تاریخی با اروپا در ارتباط با یونان و بلغارستان، اختافات ارضی با یونان در حمله به قبرس و تقسیم آن و در پایان دشمنی با کردهای عراق و سوریه سبب شده تا پان ترکیسم دلیل عمده ناامنی در منطقه به شمار آید.   ارمنستان، آذربایجان و گرجستان (قفقاز جنوبی) قفقازناحیه‌ایدرمرزآسیاواروپامیاندریایخزرودریایسیاهاستکهرشته‌کوهقفقازدرآنواقعاست. قفقازازنظرسیاسیبهدوبخشقفقازجنوبی (ماورایقفقاز) وقفقازشمالیتقسیممی‌شود.قفقازجنوبیشاملکشورهایجمهوریآذربایجان،ارمنستان،گرجستانوبخشهایکوچکیازشمالباختریایرانوشمالخاوریترکیهمی‌شوداماقفقازشمالیجزئیازروسیهاستوشاملجمهوری‌هایخودگردانچچن،داغستان،اینگوشتیا،کاراچای-چرکسیا،کاباردینو-بالکاریا،سرزمینکراسنودار،آدیغیه،اوستیایشمالی-آلانیا،وسرزمیناستاوروپولمی‌شود. پیشازتشکیلحکومتماد،حکومت‌هاییهمچوناورارتووکلخادرقفقازشکلگرفتهبودکهقدمتبرخیازآن‌هابهبیشاز ۴۰۰۰ سالنیزمی‌رسد،امادرنتیجهجنگ‌هایفرسایشیبینایندولت‌هاازقدرتآن‌هاکاستهشدوبعدهادولتهخامنشیآنراتصرفنمودوبهخاکخودضمیمهنمود. بخش¬هاییازقفقازدردوره‌هاییتحتتسلطحکومتایرانقرارداشت. دراوایلقرننوزدهممیلادیجنگهایایرانوروسبرسرتسلطبرمناطقجنوبیوشرقیقفقازدرگرفت. درپایاندورهاولجنگروسیهباانعقادعهدنامهگلستانبیشترمناطققفقازودرپایاندورهدومجنگباعهدنامهترکمن‌چایتقریباًتمامیاینمنطقهرابهتصرفخوددرآورد. بافروپاشیشورویدرسال ۱۹۹۱ سهجمهوریگرجستان،ارمنستانوآذربایجاندراینمنطقهاعلاماستقلالکردند.ازشاعرانبزرگپارسی‌گویقفقازمی‌توانبهخاقانی،نظامی،مجی،بدر،مهستی،هندوشاهنخجوانیوپسرشمحمدبنهندوشاهاشارهکرد. گرجستان اولین کشور منطقه است که به بررسی آن خواهیم پرداخت. این کشور که از ۸۴ درصد نژاد گرجی در ترکیب با ارامنه، روس، آذربایجان و آسی¬ها تشکیل شده است، به دریای خزر متصل بوده و خطوط انتقال گاز و نفت متعددی در آن قرار داشته و یا در حال تاسیس است. بزرگترین معدن منگنز تنها یکی از ذخایر پربار این کشور بوده و باید اذعان داشت که صنعت و کشاورزی گرجستان در منطقه قفقاز از دیگر دولتها پیشرفته تر است. البته بواسطه جنگ های داخلی پس از استقلال از شوروی در سالهای ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۴ شاهد تضعیف حاکمیت ملی در گرجستان و تشکیل دو جمهوری خودمختار در درون این کشور نیز بودیم. گرجستان به عنوان کشور شمالی قفقاز جنوبی و به علت مرز وسیع مشترک با روسیه، از درگیری های قومی ترکها فاصله دارد. البته تشکیل جمهوری های خودمختار متعدد در قفقاز شمالی در روسیه سبب شده تا این کشور نیز با بحران مواجه گردد. اما مسیر فعالیت قومیت ها در گرجستان کاملا واگرایانه است. به بیان دیگر هیچ جریانی به دنبال تشکیل یک کشور بزرگ در منطقه نبوده و هر یک از گروه های زبانی و قومی در پی تشکیل یک دولت مستقل و کوچک هستند. استقلال اوستیا و آبخازیا و پیوستن¬شان به جمهوری های تحت نظارت روسیه سبب شده تا اقتدار حاکمیت گرجستان تا حدودی متزلزل گردد. در این میان اگرچه در بدو امر باید منتظر تشکیل کشورهای کوچکی در سرزمین فعلی گرجستان در دهه آتی باشیم. اما نباید فراموش کرد که چنین دولت های خردی نیاز به حمایت های بین المللی و منطقه یا دارند. منبع تزریق این حمایت نیز از دو کشور روسیه و ترکیه تامین می گردد. بنابراین اگر از یک سو اوستیا به سمت روسیه گرایش می یابد، اما بعید نیست که اقوام رقیب جریانات مسیحی و گرجستانی به سمت آذربایجان و ترکیه تمایل نشان دهند. بنابراین گرجستان به عنوان کشوری که با تنوع قومی و زبانی بسیاری روبروست می تواند در آینده دور آماج حملات پان ترکها قرار گیرد. اما خوشبختانه روابط مناسب دولت ایران با سران گرجی سبب شده تا تنش چندانی میان این دو کشور رخ ندهد. نتیجه این امر گسترش روابط فرهنگی و تجاری میان دو دولت بود. بطوریکه میخاییل ساکاشویلی رییس جمهور سابق گرجستان، در دیدار وزیر امور خارجه وقت ایران، ضمن تاکید بر گسترش روابط دو کشور گفت:” ایران بخشی از غرور ملی، احساسات و فرهنگ ماست و نسبت به همه موضوعات مربوط به ایران حساس هستیم.”ساکاشویلی در آغازین سال دهه ۱۳۹۰ همچنینبهاهمیتزبانفارسیوعلاقه‌مندیمردمگرجستانبهآناشارهکردوازجمهوریاسلامیایرانخواستبااعزاماساتیدزبانفارسی،ازتقویتآندردانشگاههایگرجستانحمایتکند . حتی در زمان وزارت آقای متکی توافقی برای لغو روادید میان دو کشور امضا شده و همکاری ایران با شهر بندری باتومی ارتقا یافت. شایان توجه است که باتومی مرکز جمهوری خودمختار آجاریا است. این جمهوری نیز در جنوب غربی گرجستان و در مرز ترکیه قرار داشته و دارای بنادر مهمی در دریای سیاه است. و دولت ایران با تقویت همکاری با این جمهوری خودمختار می تواند مسیر نفوذ ترکیه و جریانات پان ترکی را به گرجستان رصد و کنترل کند. لذا ضریب خطر فعالیت جریانات جدایی طلبانه در این منطقه کاهش خواهد یافت. ارمنستان و آذربایجان به عنوان دیگر کشورهای قفقاز جنوبی مهمترین طرفین درگیری¬های پان-ترکی در دهه¬های اخیر بوده اند. وجود اقلیت ارمنی در برخی مناطق آذربایجان و حضور تعدادی آذری در قسمت¬هایی از ارمنستان سبب شده تا هر دو کشور نسبت به یکدیگر ادعاهای سرزمینی داشته باشند. نتیجه این درگیری، مناقشه ناگورنو-قره باغ بود که همچنان به صورت زخمی کهنه در روابط کشورهای قفقاز حضور دارد. اما قبل از ورود به مناقشه قره باغ باید اشاره کنیم که ارمنستان اولین کشوری بود که حتی پیش از امپراطوری روم، دین مسیحیت را به رسمیت شناخته و حتی کلیساها و صومعه هایی از قرون اول، چهارم و دهم میلادی تا کنون باقی مانده اند. به عنوان مثال شهرتاریخی “تیگراناکرت” (قرناولمیلادی) یکیازچهارشهریاستکهبهنام “تیگرانکبیردوم”،پادشاهارمنستاندرقرناولمیلادیدرچهارگوشهاینکشوربناشدهوبقایایآناخیراًدرمنطقه “مارتاکرت” قراباغکشفشدهاست. به علاوه باید به دو قلعه اشاره نمود. قلعه “هاندابرت”(قروندهمالیهجدهم) به عنوان مقرخاندان “واختانگیان – دوپیان”،حکام “خاچنعلیا” آرتساخکهدرمنطقه “شاهومیان” قراباغ واقع شده و قلعه “مایرابرت”(قرون ۱۰ تا ۱۸ میلادی) که توسط “واچاگانباره‌پاشت”،پادشاهآرتساخو “اوتیک” درقرنپنجممیلادیبناشدهودرشرق “استپاناکرت” (پایتختقراباغ) قراردارد. اینقلعهکهنامتاریخیآن “واراراکن” بوده،درطولتاریخهموارهبهعنوانسدیدربرابرتهاجماتاقواممهاجرترکعملنمودهاست. از دیگر موارد قابل ذکر صومعه و کلیسای آماراس است. این صومعه که از قرن چهارم در قره باغ احداث شده است، محل دفن چندین قدیس و “مشروپ ماشتوتس” به عنوان مبدع الفبای ارمنی است. صومعه های “دادی وانک” و “گاندزاسار” و “دزیدزرنا وانک” نیز از دیگر صومعه های باستانی این منطقه مورد ادعای پوچ آذربایجانی هاست. البته اوج تظلم به ارامنه این است که رهبران آذری منطقه از برخی مراکز مذهبی ارامنه مانند کلیسایجامع “قازانچتسوتس” به عنوان انبار غله و پارکینگ از سال ۱۹۲۰ به بعد استفاده کرده اند. (برای درک شدت این توهین تنها تصور کنید که در کشوری بیگانه مساجد مسلمانان را به انبار علوفه تبدیل کنند.) یا این حال ارمنستان و ارامنه همواره تحت تاخت و تاز اهالی ترک منطقه قفقاز بوده اند. مهمترین این کشتارها توسط نیروهای عثمانی بود که در بخش مربوط به آناتولی رسیدگی شد. و بزرگترین جنگ میان آذربایجان و ارمنستان نیز مناقشه قره باغ بوده است. اما پیش از ورود به بحث قره باغ باید فهرستی از کشتار ارامنه را در این بخش منتشر کنیم. نام تاریخ مکان سازمان دهندگان قربانی (بعضا تخمینی) کشتار حمیدیه ۱۸۹۴-۱۸۹۶ امپراطوری عثمانی سلطان عبدالحمید دوم ۳۰۰۰۰۰ کشتار ارمنی-تاتار ۱۹۰۵-۱۹۰۷ باکو، گنجه (الیزابت پول) نخجوان، شوشی مسلمانان قفقازی(آذری) و شهروندان ارمنی ۱۰۰۰۰ تا ۳۰۰۰۰ نفر از دو طرف کشتار آدانا آوریل ۱۹۰۹ شهر آدانا ترکیه دولت ترکان جوان ۳۰۰۰۰ نسل کشی ارامنه آوریل ۱۹۱۵، ۱۹۲۳-۱۹۲۴ امپراطوری عثمانی دولت ترکا نجوان ۱۵۰۰۰۰۰ روزهای سپتامبر شپتامبر ۱۹۱۸ باکو، جمهوری آذربایجان در زمانی که در تصرف ترکان بود. اردوی اسلام ۳۰۰۰۰ کشتار شوشی مارس ۱۹۲۰ شوشی، قره باغ (آن زمان تحت کنترل آذری ها بود) جمهوری دموکراتیک آذربایجان ۳۰۰۰۰ کشتار سومقاییت فوریه ۱۹۸۸ سومقاییت، آذربایجان شوروی ملی گرایان آذربایجان ۱۳۲ قتل عام گنجه نوامبر ۱۹۸۸ گنجه، آذربایجان شوروی ملی گرایان آذربایجان ۱۳۰ قتل عام باکو سال ۱۹۰۵ سال ۱۹۹۰ باکو، اذربایجان شوروی ملی گرایان آذربایجانی ارتش مسلمان قفقاز از ترکها و تاتارها، ترک زبانان قفقاز سال ۱۹۰۵، ۲۰۵ نفر سال ۱۹۹۹۰، ۹۰نفر قتل عام ماراقا آوریل ۱۹۹۲ ماراقا قره باغ، آن زمان تحت کنترل نیروهای آذربایجان بوده است. نیروهای مسلح آذربایجان ۴۰ مناقشه قره باغ جنگقَرَه‌باغ (بهارمنی: Արցախյանազատամարտ) (بهترکیآذربایجانی: Qarabağ müharibəsi) جنگیبودکهازفوریه ۱۹۸۸ تامارس ۱۹۹۴ درناحیهقره‌باغ،واقعدرجنوبغربیجمهوریآذربایجان،بیناکثریتارمنیساکنباپشتیبانیارمنستانوجمهوریآذربایجانرخداد. بابالاگرفتندرگیری،هرکدامازطرفینسعیدرپاکسازیقومیمناطقتحتتصرفخودازنژاددیگرکردند. ازاینرو ۳۰۰,۰۰۰–۵۰۰,۰۰۰ ارمنیساکنآذربایجانو ۷۲۴,۰۰۰ آذریمجبوربهمهاجرتازارمنستانومناطقاشغالیجمهوریآذربایجانشدند. مجلسخودمختارقره‌باغرایبهیکپارچگیباارمنستاندادوباانجامیکهمه‌پرسیمردمغالبارمنیساکنمنطقهرایموافقدادندواینمسألهتصویبشد. در ۲۰ فوریه ۱۹۸۸ مجلسقره‌باغرسماًیکپارچگیخودباارمنستانرااعلامکرد. درحالیکهبراساسقانوناساسیشوروی،تغییرمرزهایجمهوری‌هابدونموافقتآنانغیرقانونیبود.بحبوحهٔاصلیجنگپسازفروپاشیاتحادجماهیرشورویودراواخرزمستانسال ۱۹۹۲ آغازشد. بلافاصلهمیانجیگری‌هایبین‌المللیآغازشد. جمهوریاسلامیایراندراینزمینهابتکارعملرادردستگرفتومذاکراتمستقیمیراباطرفیندرگیرانجامداد. اماهیچیکازطرفینحاضربهتندادنبهرایهیأتمیانجینشد. ارتشارمنستاندربهار ۱۹۹۳ برمناطقیبیرونازقره‌باغ (بینقره‌باغوارمنستان) برترییافت. درپایانجنگدرسال ۱۹۹۴،ارمنستانبه‌جزقره‌باغ، ۹٪ ازخاکآذربایجانرابهتصرفدرآورد. جنگقره‌باغ زمان ۱۹۸۸-۱۹۹۴ مکان ارمنستانوآذربایجان نتیجه پیروزیارمنستان-استقلالقره‌باغ جنگندگان قره‌باغ ارمنستان آذربایجان چچن ترکیه مجاهدین افغان فرماندهان ساموئل بابایان مونته ملکنیان هارونیان سارکزیان آرکادی ترتاوسیان آناتولی زینویچ اسکندر حمیدف صورت حسین‌اف رحیم قاضی‌اف شمیل باسایف نیروها ۲۰٬۰۰۰شامل ۸۰۰۰ سرباز از ارمنستان آذربایجان ۴۲۰۰۰ ترکیه ۳۵۰ افسر و هزاران داوطلب مجاهدین افغان ۱۰۰۰-۳۰۰۰ شبه نظامیان چچن ۳۰۰ تلفات ۴٬۰۰۰تا ۶٬۰۰۰ کشته ۲۵٬۰۰۰زخمی ۱۱٬۰۰۰تا ۱۶٬۰۰۰ کشته ۶۰٬۰۰۰زخمی پیش‌زمینه در نگاه نخست این درگیری ساده به نظر می رسد. اما ریشه های تاریخی عمیقی در تاریخ دارد. تاریخاختلافاتونبردهایاینمنطقهطولانیوچندصدسالهمی‌باشد. اماباپایانیافتنجنگجهانیاولوتسلیمشدنامپراطوریعثمانیوهمچنینسقوطامپراطوریروسیهوزمامداریاینکشوربهدستبلشویک‌هاابعادفراگیرتروجدی‌تریبهخودگرفت. دراینزمانبودکهارمنستانوآذربایجاناستقلالخودرااعلامکردند. ولیاختلافاتیبرسر ۳ منطقهحائلدوکشورنوظهوروجودداشت:استانسیونیک،نخجوانوقره‌باغ. بابالاگرفتنکشمکش،ارمنستانتلاشناموفقیرابرایتصاحباینمناطقانجامداد. باورودارتشبریتانیابهقفقازجنوبیدرپیپیروزیدرجنگجهانیاولدرسال ۱۹۱۹،اینمناطقتلویحاًبهآذربایجانواگذارشد.دوماهبعدباورودلشکر ۱۱ شورویبهمنطقهقفقازوشکل‌گیریجمهوریسوسیالیستاتحادقفقازکهکشورهایارمنستانوآذربایجانکنونیرانیزشاملمی‌شد،قره‌باغبهجمهوریسوسیالیستیارمنستانشورویواگذارشد. امامخالفانکمونیستآذریایننظرباسرکردگینریماننریمانفتوانستندچندسالبعدودرسال ۱۹۲۱ ازسردیروابطارمنیهاباشورویاستفادهکردهواینمنطقهرامجدداًبهآذربایجانملحقکنند. بعدازاینواقعهارمنستانچنددههسعیکردازطرقغیرنظامیاینمنطقهرابازپسگیردکهموفقبهاینکارنشد. بارویکارآمدنمیخائیلگورباچفدرسال ۱۹۸۵،ویتصمیمگرفتبادرپیشگرفتندوسیاست،اوضاعنابسامانشورویرابهبودببخشد. اینسیاستهاکهگلاسنوستوپروستریکانامداشتند،موجبشدکهایالتهایاقماریناراضیبهاینفکرافتندکهزمینهبرایدرپیشگرفتنحرکت‌هایاستقلالطلبانهآنهافراهمشدهاست. مردمقره‌باغازوضعتبعیضآمیزبینبومیانارمنیوآذریگلایهداشتند. ترویجیکسویهفرهنگآذری،جذببهترنیروهایآذریدراداراتدولتیودرنهایترسیدگینیروهایامدادیشورویبهزلزلهزدگانمنطقهاسپیتاکدراثرزلزله ۷ دسامبر ۱۹۸۸ وبی‌توجهینیروهایامدادیبهآسیبدیدگانارمنیازجملهعللنارضایتیشناختهمی‌شود. زمانیکهاولیندرگیریهایقومیدراینمنطقهنمایانشد،آذربایجانبهعنوانیکیازایالت‌هایاتحادجماهیرشورویسعیدرسرکوباینحرکتآزادی‌خواهانهداشت. بامداخلهنیروهاینظامیآذریوکشتهشدنچندمعترض،ایناحساسدرمیانارمنیهافراگیرشدکهنسلکشیدیگریبعدازنسل‌کشیارامنهتوسطترکانعثمانیوعلیهارامنهدرحالشروعشدناست. پسآناننیزبهجمع‌آوریسلاحوآموزشنیروپرداختند. ایناقدامپیشگیرانهٔارمنیهابافروپاشیشوروی،سرعتیچندبرابرگرفتچراکهآنهاانتظارورودارتشجمهوریآذربایجانبهاینمخاصمهرامی‌کشیدند. البته اگر در تاریخ کمی دقت کنیم خواهیم دید که علت افزایش جمعیت ارامنه این منطقه چیزی جز کوچ اجباری ارامنه در عصر عثمانی نیست. جنگ روسیه تزاری و عثمانی در منطقه ارمنستان غربی که در خاک ترکیه امروزی است و عقب نششینی روسها دلیل اصلی مهاجرت ارامنه به ارمنستان کنونی بود . در نتیجه اگر اکثریت قره باغ را ارامنه تشکیل داده و با همه پرسی به ارمنستان ملحق شده اند، ریشه در خشونت و جنگ وحشیانه عثمانی علیه ارامنه داشته است. البته مناقشه قره باغ بسیار پیچیده و خاص است. آغاز جنگ در شرایطی بود که دو کشور از خاک دولتی واحد به نام شوروی بودند. اما پایان آن در زمان اعلام استقلال طرفین بوده است. از سوی دیگر قره باغ خود را یک جمهوری مستقل خودخوانده می نامد. و در سوی مقابل هیچ سازمان بین المللی آن را به رسمیت نشناخته است. البته حضور جنگجویان افغان و شبه نظامیان سلفی چچن تحت رهبری خانواده شیشانی (حالت معرب چچنی) نیز بر بغرنج شدن آن بیافزاید. به هر حال دولت ایران نیز در این میان تلاشهایی برای میانجیگری داشت که چندان موفق نبود. از سوی دیگر اعلام بی طرفی و کمک به آوارگان و پناهندگان طرفین نیز سبب شد تا چهره ایران در این میان بهبود یابد. به هر طریق منطقه قفقاز جنوبی به عنوان بحرانی¬ترین منطقه برای فعالیت¬های قومیتی ترکها شناخته می شود. این امر نیز دلایل متعددی دارد. ۱٫ نزدیکی این منطقه به ترکیه به عنوان رهبر و پیشرو جریانات پان ترکیست موجب شده تا شدت ترویج این آموزه ها تشدید گردد. ۲٫ تنوع قومی در آذربایجان و ارمنستان تنها به ۲ قوم محدود می شود. در حالیکه تنوع در قفقاز شمالی یا آسیای میانه بسیار بالاتر بوده و در نتیجه نسبت قومیتی ترکها متغیر است. ۳٫ استفاده از اختلاف مذهبی به عنوان یک ابزار برای تحریک احساسات مردم: در اسیای مرکزی تمامی اقوام مسلمان هستند. اما تندروهای وهابی و سلفی چچن و افغان در این منطقه بواسطه دشمنی با حکومت¬ها مسیحی و بی دین شوروی و روسیه و ارمنستان، دست به شورش¬های قومی می¬زنند. بر پایه این موارد به خوبی مشاهده می شود که منطقه قفقاز جنوبی به عنوان مرکزی حساس برای آینده فعالیت های پان ترکیست ها شناخته می شود. به بیان دیگر موفقیت آنها در گردهم آیی جمهوری های خودمختار ترک نشین روسیه می تواند نه تنها برای دیگر کشورها و مناطق ترک نشین سرمشق تلقی شود، بلکه می تواند سبب شود تا این احساس در دیگر جریانات قومی نیز شکل بگیرد که شاید بتوان با تمسک به زور و خشونت به خواسته های خود برسند.   قفقاز شمالی (ناحیه فدرالی قفقاز روسیه) قفقازشمالییاشمالقفقازبخششمالیسرزمینقفقازاست. قفقازناحیه‌ایمیاندریایخزرودریایسیاهاست. قفقازبهدوبخشقفقازجنوبی (ماورایقفقاز) وقفقازشمالیتقسیممی‌شود.قفقازشمالیاکنونجزئیازروسیهاستوشاملجمهوری‌هایخودگردانچچن،داغستان،اینگوشتیا،کاراچای-چرکسیا،کاباردینو-بالکاریا،سرزمینکراسنودار،آدیغیه،اوستیایشمالی-آلانیا،وسرزمیناستاوروپولاست.داغستاندرجنوبخاوریقفقازشمالیموردادعایحکومتقاجاریهبود. فتحعلیشاهقاجارطیجنگهایایرانوروسادعایخودراازاینمنطقهپسگرفت. جمعیت ایالات مذکور نزدیک به ۱۰ ملیون نفر تخمین زده می شود. قفقازشمالیباواقعشدندرشمالجبالبزرگقفقازوجنوبروسیهازدیربازباایرانزمینوجهاناسلامدرارتباطبودهاست. اینمنطقهیکششمازکلتولیداتکشاورزیروسیهراباداشتن ۱۲% ازجمعیتاینکشورداراست. وجودمنابعنفتوگاز،حضوردرکریدورشمالـجنوب،داشتنبنادرمناسبوقرارگرفتندرکناردودریایسیاهومازندرانازسایرخصوصیاتژئوپلتیکیمنطقهاست. تنوعفرهنگیواجتماعیازجملهپراکندگیقومیازنژادآلتایی،هندواروپاییوقفقازی،تنوعزبانیبابیشاز ۵۰ گونهزبانشناختهشده،شاخصههایدینیبادارابودنگوناگونیمذهبیازاسلامحنفی،شافعیوشیعی،یهودیت،مسحیتارتودکسشرقی،گریگوریوکاتولیک،بودیسم،ادیانیکتاپرستیباستانیمانندیزیچنیکوادیانیاباورهایخرافییابهتعبیربومیبتپرستی،پیچیدگیهایسیاسیواجتماعیمنطقهرانشانمیدهد. تمامیاینخصیصههادرسالهایپایانیدههیهشتادمیلادیواواخردوراناتحادجماهیرشورویباعثبحرانهایشدیدامنیتیدراینمنطقهگشتکهبیشتراینتعارضاتریشهدردورانگذشتهوسیاستشورویدرسرکوبقومگراییداشت. برایناساسقوم¬گرایییکیازاصلی¬تریندلایلناامنیدرقفقازدرطیسالیاناخیربودهاست. درحالحاضرنیزدرگیریمیاناوست¬هاواینگوش¬ها،کارچای¬هاوچرکس¬ها،آوارهاودارگین-ها،بالکارهاوکاباردها،آدیغه¬هاوقزاق-هاوهمچنیناحتمالجبههگیرینظامیسرانچرکسدربرابرگرجستانبهعلتجنگباآبخازیاازجملهمهمترینمناقشاتبالقوهقومیدرقفقازشمالیاست. تنوعقومیقفقاز وجوداقواممتعدددرقفقازبرپیچیدگیهایمنطقهمیافزایدومنطقهراهموارهدرمعرضبروزدرگیریوتنشقرارمی-دهد،زیرادرمیانبسیاریازایناقواموبنابرسیاستهایتقسیماراضیروسهااختلافاتجدیوعمیقیوجوددارد .دربسیاریازمنابعقفقازرابهعنوان «موزهاقوام»میشناسند.اعراب،قفقازرا «جبلالاسنه»مینامیدند،زیرادرقفقازقومیتهایمتعددباانواعزبانها،سننوآدابورسومومذاهبمختلفساکنمیباشند. درسرتاسرقفقازمیتوانبیشاز ۶۰ گروهقومیراازیکدیگربازشناخت . اقوامبومیقفقازبهسهخانوادهنژادیتقسیممیشوندکهعبارتنداز «هندواروپایی» (ارامنه،ایرانیها: تاتها،تالشها،اوستها،کردها،آذریها)، «آلتایی» (ترکها: قرهچایها،بلغارها،نوگایها،کومیکها) و «قفقازیها» (آدیغهـآبخازی،ناخوـداغستانی،کاتولی). بدیهیاستکهتجمعوزیستاینهمهنژادوقومیتدریکمنطقهجغرافیاییمحدودباوسعتیحتیکمترازدویستهزارکیلومترمربع،تنشهاودرگیریهاییراموجبمیشود. مشکلکثرتوفراوانیقومیتهادرمنطقهزمانیشدتبیشتریبهخودگرفتکهرهبراناتحادجماهیرشورویپراکندگیواسکانطبیعیقومیتهارابههمزدهوهمزیستیمسالمتآمیزآنانرابصورتغیرمتجانسیدرسطحاراضیمنطقهپراکندهساختند،بطوریکههموارهدرناامنیودرمعرضتهدیدبهحیاتخودادامهدادند. پیدابودکهچنینشرایطیمنافیامنیتوآرامشقومیتهایمختلفبودهوآنهارادرمعرضچالشوبرخوردبایکدیگرقرارمیدادکهبارهاهمچنینشدوکاربهدرگیریوجنگکشید. قفقازپسازفروپاشیشوروی،چهرهیکمنطقهکاملاًبیثباتوناآرامراداشتهاست . ظهوراختلاف-هایقومیـجغرافیاییمتعددازاواخرحیاتاتحادجماهیرشورویوتبدیلشدنبرخیازآنهابهدرگیری-هایجدیوخشونتباردراوایلدهه ۱۹۹۰م.،دربی¬ثباتیوناامنیمنطقهنقشداشتهاست. درواقعمنطقهقفقازدربیشازیکدههاخیریکیازمنازعهخیزترینمناطقجهانبودهاست. بهطورکلیثباتمنطقهقفقازقبلازفروپاشیشورویبرهمخوردوبرخیازصاحبنظرانمعتقدندکهتحولاتقفقازدرسرعتبخشیدنبهفروپاشیشورویمؤثربود. اولیناقدامبرایجداییطلبی،پیشازفروپاشیدردورانزمامداریگورباچف،درقفقازجنوبیوسپسقفقازشمالیاتفاقافتاد. درسال ۱۹۸۹م. درگیری¬هایقومیازآبخازستانآغازشد،جاییکهاقلیتی ۱۸ درصدیازآبخازهایجمهوریخودمختارآبخازستان،خواهانجداییازگرجستانوپیوستنبهروسیهشدند. درهمینسال،جداییطلباناوستیایجنوبینیزخواهانجداییازگرجستانوپیوستنبهروسیهواوستیایشمالیشدند. درسال ۱۹۹۱م. جمعیتتقریباً ۱۵۰ هزارنفریارامنهیقرهباغکوهستانیدرآذربایجاناعلامجمهوریمستقلکردند.ایناستقلالطلبیمنجربهجنگیخونینشدکههنوزپسازگذشتبیشازپانزدهسال،اینبحرانلاینحلباقیماندهاست. درقفقازجنوبیعلاوهبرخواسته-هایجدیجداییطلبی،نغمه¬هایاعتراضوجداییطلبیازتالش¬هاولزگی¬هادرآذربایجاننیزشنیدهمی¬شد. درداخلگرجستاننیزبحثارمنیان،آذربایجانیهاوترک-هایمسختیبعنوانیکاقلیتغیرهمگونباگرجیانوبحرانخیزوجوددارد. درقفقازشمالی،اعلاماستقلالچچنوجداییطلبیازروسیهدرسال ۱۹۹۱م. مهمترینتحولیبودکهبعداًمنجربهجنگطولانیبادولتمرکزیروسیهشد .درنوامبر ۱۹۹۲م.،یکسالپسازاستقلالچچن،روسیهبااعلاموضعیتفوقالعادهدراوستیایشمالیواینگوش،بهعلتمناقشاتارضیواوضاعبحرانی، ۳۰۰۰ سربازبهاینمنطقهاعزامداشت. ایندرگیریهااولیننشانهبروزبرخوردهایقومیپسازفروپاشیبود. اما مسئله مهم در این منطقه عدم وجود ریشه مشترک در جنبش های مردمی است. از یک سو روس زبان های آبخازیا به دنبال استقلال هستند و از سوی دیگر سلفیون چچنی (که به خشنترین و وحشی ترین تروریست های بنیادگرای اسلامی شهرت دارند،) در چچن به دنبال تشکیل امارات اسلامی قفقاز هستند. البته جریانات پان ترک نیز به فعالیت می پردازند، اماعدم قدرت کافی آنها و سرکوب تندروی¬های بیش از اندازه از سوی روسیه سبب شده تا شدت خشنت پان ترکیسم در یان منطقه کاهش یافته و در نتیجه زمینه برای مقابله با آنها نیز فراهم باشد. ناگفته نماند که روسیه برای این جمهوری¬های خودمختار درجه¬ای از آزادی در سیاست خارجی را نیز در نظر گرفته است که می-تواند موجب بهبود روابط ایران و قفقاز شمالی گردد. بههررویسیاستقفقازیایرانبعدازجنگدراوستیایجنوبی،توسطوزیرامورخارجهایرانبهعنوانبستهیتهران (۳+۳) ارائهشد،تاایرانهمچنانبهعنوانکشورحافظصلحودوستیدرمنطقهمعرفیگردد. اینبستهشاملمواردیکلیچونتفاهممیانطرفینوعدمدخالتکشورهایفرامنطقه-ایوحضورششکشورمنطقهیعنیایران،روسیه،ترکیه،آذربایجان،ارمنستانوگرجستانبود. بااینحالبهنظرمیرسد،باحضوروقدرتآمریکاواسرائیلدرگرجستان،اینطرحدارایضمانتاجراییوبندهایعملینباشد. ازاینرومواردزیربهعنوانراهکارارائهمیشود: ۱٫ دایرکردندفاترونمایندگیهایایراندربرخیازشهرهایقفقازشمالیازجملهدرماخاچکالاوولادیقفقاز: ازدورانقاجار،کنسولیهایایراندرایندوشهرفعالبودهوانجمنهاومدارسایرانیدایربودندکهباقطعرابطهاینمنطقهباایراندردورانکمونیسم،اینمراکزنیزتعطیلشد. ازاینرودرحالحاضرباتوجهبهعلاقهمندیمسئولینومردمایننواحیبهخصوصداغستان،چچنواوستیایشمالیبرایتردددرایرانوحتیحضوربازرگانانایرانیدراینمناطقکهپتانسیلسرمایهگذاریاقتصادیوبازرگانیزیادیرادارااست،بازگشاییایندفاتر،تاثیراتمخملیونرمیدرمنطقهخواهدداشت. ۲٫ بازسازیآثارواماکنایرانیدرمنطقه: بازسازیآثاریهمچونمسجدایرانیهایولادیقفقاز،مدرسهینوروزولادیقفقاز،ساختمانکنسولیایراندرولادیقفقازوسایرآثارکهبهصورتنیمهتخریبدرآمدهودایرکردنمراکزکهدرفوقذکرشد،میتواندنخستینقدمدراینراستاباشد. ۳٫ حضوردرعرصههایفرهنگیودانشگاهیقفقازشمالی: ازنکاتقابلتوجهدرقفقازشمالیکهدرخاکروسیهمحسوبمیگردد،حضوردانشگاهیانوفرهنگیاناسرائیلدراینخطهاست. تفاهمنامههایبسیاریمیاندانشگاههایقفقازشمالیبهخصوصدانشگاههایچرکسستانبادانشگاههایآمریکاییواسرائیلیوجودداردوتبادلاستادودانشجوهرسالهانجاممیپذیرد. اینروند،همانندمدلحضوراسرائیلوآمریکادرقفقازجنوبیاستکهبهانقلابهایمخملیوتاثیردرقشرروشنفکرودانشگاهیجمهوریهایگرجستان،ارمنستانوآذربایجانمنجرشد. بستنتفاهمنامهبادانشگاههایقفقازشمالیجهتتبادلاستادودانشجودررشتههایخاصهمچونزبانفارسی،تاریخ،ایرانشناسی،حقوقوعلومسیاسیو…،باتوجهبهابرازتمایلدانشگاههایدولتیماخاچکالا،گروزنیواوستیایشمالی،راهگشایتاثیراتبعدیدرقفقازشمالیاست. درکناراینتفاهمنامههاارسالکتبروسیوانگلیسیدرزمینههایتاریخی،مذهبیوسیاسی،اعزاممدرسینزبانفارسی،اعزاممبلغینمذهبی،اعزامدانشجوبرایتحقیقاتمیدانی،بهوجودآوردناتاقهایبازرگانیواقتصادیمشترکواعزامتیمهایورزشی،بدونشکجاپایایراناسلامیرابیشازپیشدرمنطقهاستوارترخواهدکرد. ۴٫ دعوتازدولتمردانجمهوریهایخودمختارقفقازشمالیوبستنقرارداددرزمینههایفرهنگیوهنری،اقتصادی،ورزشیو…: باتوجهبهسابقهوپیوندهایتاریخیوهمچنینابرازتمایلسیاستمدارانونخبگانمنطقهبرایهمکاریباایراندرتمامیعرصهها،میتوانبامقداریصرفهزینهوزماناینافرادرابهایراندعوتوتفاهمنامههایهمکاریدوجانبهبستهشود. قابلذکراستکهدرقانوناساسیروسیهاینروابطتاحدودیدراختیارخودجمهوریهامیباشد. همکاریهایدوجانبهبرخیجمهوریهاازجملهچچن،داغستانواینگوشباکشورهایحوزهیخلیجفارسوکاباردینوـبالکاریا،کاراچایـچرکسیاوآدیغهباترکیه،اردنواسرائیلوهمچنینآمدورفتهایسرانایندولبهاینکشورها،الگووضامنمناسبیبرایدعوتازاینافرادبرایحضوردرایراناست. ۵٫ بازگشاییدفاترومراکزایرانشناسیوتقویتآموزشزبانفارسیدرمدارسودانشگاههایقفقازشمالی: حضور ۱۰۰ هزارنفریایرانیانبومیشدهدرقفقازشمالیازچرکسستانتاداغستانوعدمآشناییایشانبازبانفارسیبهعلتفراموشیزبانی،همچنینعلاقهمندیدانشگاهیانبرایتاسیسدورههایزبانفارسیوتجربهیموفقاینروشازسالهایپایانیدههی ۹۰ میلادیدردانشگاهدولتیماخاچکالاواوستیایشمالی،تاثیراتفرهنگیوسیاسیمناسبیرادراینمناطقایجادمیکند. دراینمیانعلاقهمندیریاستدانشگاهدولتیگروزنیدرچچنبرایدایرکردنایندورهقابلتوجهاست. متاسفانهعدمحمایترایزنیازاینمراکز،باعثتعطیلیویاسردیدانشجویانودانشگاهیاناینجمهوریهاشدهاست. ۶٫ اعطایبورستحصیلیبهدانشجویانبومیبرایآموزشدردانشگاههایایران: همانگونهکهبسیاریازشخصیتهایسیاسیوفرهنگیکشورهایقفقازازتحصیلکردگانکشورهایغربیمیباشندومعمولاًبعدازبازگشتبهکشورشان،ازشعارهایکشورمیزباناستفادهمیکنندوگرایشنسبتبهآندارندوتجربهدرموردایراننیزچنیننتیجهایبهبارآوردهاستلذابورسکردنبرخیدانشجویانمستعدوکوشاجهتتحصیلدرایرانوسپسبازگشتبهکشورشان،بسیارحائزاهمیتاست. سالیانهبسیاریازدانشجویاندانشگاههایقفقازشمالیدربورسهایاعطاییبهکشورهاییچونترکیه،اسرائیلوکشورهایاروپاییاعزاممیشوندودردورههایکوتاهوبلندتحصیلیشرکتمیکنند. ازجملهمعروفترینآنهامیتوانبهمیخائیلساکاشویلیاشارهنمودکهدرهارواردبهتحصیلپرداختهاستوبعدازدانشآموختگیبهمیهنخودبرایفعالیتهایسیاسیبازگشتهاست. ۷٫ بالابردنحجممبادلاتاقتصادیباجمهوریهایخودمختاروافزایشترددایرانیانوبالعکس: باتوجهبهپتانسیلهایاقتصادیمنطقهیقفقازشمالیکهبازاریمناسببرایکالاهایایرانیمحسوبمیگرددوهمچنینحملونقلآسانآنازطریقبندرانزلیوانتقالبهبندرماخاچکالا،میتواناینچشماندازراداشتکهبابرقراریارتباطاتسیاسیـفرهنگی،اینعرصهنیزمنافعاقتصادیووابستگیسیاسیبههمراهآورد. نگاهمثبتمردمومسئولینقفقازشمالی،امکاناینامرراآسانترمیکند. ۸٫ دعوتازاستاداندانشگاهوشخصیتهایفرهنگیقفقازشمالیبهایران: برایتقویتبسیاریازفاکتورهایفوق،دعوتوحضورشخصیتهایعلمیوفرهنگیمنطقهدرایرانوهمکاریبامراکزفرهنگیودانشگاهی،سطحدیپلماسیعمومیایراندرقفقازشمالیراافزایشدادهومعضلاتیکهدرقفقازجنوبیبرایماایرانیاندرزمینههایگوناگونایجادشدرادرآیندهکاهشمیدهد.   آسیای میانه آسیایمرکزییاآسیایمیانهسرزمینپهناوریدرقارهٔآسیااستکههیچمرزیباآب‌هایآزادجهانندارد. اگرچهمرزهایدقیقیبرایاینسرزمینتعریفنشده‌است،امامعمولاًآنرادربرگیرندهکشورهایامروزیازبکستان،تاجیکستان،ترکمنستان،قزاقستان،قرقیزستانمی‌دانند. اغلبسرزمین‌هایدیگریچونافغانستان،مغولستان،کشمیر،شمالوغربپاکستان،وسین‌کیانگ (ترکستانشرقیقدیم) درغربچینوجنوبسیبریدرروسیهنیزشاملآسیایمرکزیمی‌شوند.بهبخشیازآسیایمرکزیکهدرمیاندورودآمودریاوسیردریاجایدارددرمنابعکهنترعربیوفارسی”ماوراءالنهر” (ودرفارسیفَرارود) گفتهمی‌شد. بهبخشیازشمالوشرقآسیایمرکزیدردوره‌هایی”ترکستان”هممی‌گفته‌اند. ایدهنامیدناینمنطقه‌هابهعنوانیکمنطقهٔیگانهٔجغرافیاییبانامآسیایمرکزیدرسال ۱۸۴۳ توسطالکساندرفونهومبولت،جغرافیدانپروسیمطرحشد. برایمرزوبومجغرافیاییاینمنطقههنوزتعریفکاملومشخصیوجودندارد.درسال ۱۹۲۴ پسازبرپاییحکومتبلشویک‌هاآسیاازنظرسیاسیدرارتباطبامسکوبهسهبخش ۱- آسیاینزدیکمنطقهقفقاز ۲- آسیایدورمتصرفاتسیبریوسرزمین‌هایخاور ۳- آسیایمرکزیحدفاصلآسیایدوروآسیاینزدیکتقسیمگردید . آسیایمرکزیدردرازایتاریخباکوچ‌نشینانوجادهٔابریشمیادآوریشده‌استومانندجاده‌ایبرایپیوندمردم،جابجاییکالاهاواندیشه‌هابیناروپا،خاورمیانه،آسیایجنوبیوآسیایشرقیبوده‌است. آسیایمرکزیدرباستانوازآغازتاریخازپنجسرزمینمرگیانا (مرو)،باختر (باکتریا)،سغد،خوارزموسکاستانتشکیلشده‌بودکهمردمانشانایرانی‌تباربودندوبهزبان‌هایایرانیمیانهسخنمی‌گفتند واینسرزمین‌هادردورانباستانبهمروربخشیازشاهنشاهیایرانشدند.ساکناندرآسیایمرکزیبیشتراز ۷۰ قوموملیتهستندواینمنطقهپتانسیللازمبرایدرگیری‌هایقومیونژادیدارد. جمعیت این منطقه بین ۶۰-۸۰ میلیون تخمین زده می شود. زبان‌ها زبان‌هایرایجورسمیدرآسیایمرکزیترکمنی،ازبکی،تاجیکی،زبان‌هایپامیری،روسی،قزاقی،وقرقیزی،همچنیننزدیک ۶ میلیوننفرگویشورزبانروسینیزدرآسیایمرکزیهستند. در تبار شناسی این زبان ها میتوان آنها را به ۳ دسته تقسیم نمود.نخست، زبان های فارسی شامل زبان های پامیری، دری و تاجیکی. دوم، زبان های ترکی شامل قرقیزی، قزاقی و ترکمنی. و سوم زبان های میانجی و غیره مانند روسی و مغولی. بر اساس این تفاسیر به وضوح مشاهده می شود که این سرزمین وسیع دارای تنوعی بالا بوده و در نتیجه هیچ یک از این گروه ها حق ادعای تسلط بر کل منطقه آسیای میانه را ندارند. این در حالیست که در تاریخ منطقه شاهد جنگ های بسیاری نیز بوده ایم. تسلط ایرانیان، چینی¬ها (امپراطوری¬های هان و هون)، مغول¬ها، تاتارها و روسها بر این مناطق همگی باعث شده تا اختلاط قومی و زبانی نیز افزایش یابد. اما نکته منحصر بفرد منطقه، ماهیت کوچ نشینی ساکنان آن در گذشته های دور است. این اقوام به دلیل شرایط سخت زیست محیطی همواره در حال جابجایی بودند. در این تحرک همیشگی نیز در صورتی که با شهر یا تمدنی پایدار مواجه می¬شدند، یا در آن ادغام می¬شدند یا با آنها می¬جنگیدند. این فرایند سبب شد تا شهرهای بسیاری در کنار رودها و دریاچه¬های منطقه شکل گیرد. تولد شهرها و تحرک همیشگی موجب شد تا برخی از اقوام طی قرون متمادی از محل اولیه خود دور شوند. و در نهایت مرزبندی¬هایی که در دهه¬های اخیر شکل گرفته نیز موجب شده تا اقوامی که با یکدیگر قرابت دارند، در کشورهای متعدد تقسیم شوند. حضور تاجیک¬ها در افغانستان و یا حضور ازبک¬ها در ترکمنستان و افغانستان نمونه¬ای از این موارد است. اما این منطقه نیز بواسطه حضور اقوام ترک دچار معضل پان ترکیسم شده است. بهگزارشخبرگزاریفارسدرآسیایمرکزی،”نورسلطاننظربایف”رئیسجمهوریقزاقستاندراظهاراتیکهدرسایتخبریزکانقزاقستانآمدهاست،تأکیدکرد،ازدریایسفیدتا”آلتای”،بیشاز ۲۰۰ میلیوننفرترکزبانزندگیمی‌کنندکهاگرمتحدشوندیککشوربزرگدرجهانایجادمی‌شود. ایندرحالیاستکهکارشناسانایناقداماتراهمانپان‌ترکیسممبتنیبرفرهنگوتاریخمشترک،زبانوایجاددولتمشترکارزیابیمی‌کنند. آنانمعتقدندکهتجربهتاریخینشاندادهاستکههرطرحیکهمبتنیبراحساساتزبانیدنبالشوددرواقعآرمانیاستزیراهیچ‌گاهترک‌هایقفقاز،آسیایمرکزی ‌ویاترک‌هایولگادریکدولتمتحدبهسرنبرده‌اند. پیشازاین،”الماس‌بیکآتامبایف”رئیس‌جمهوریقرقیزستاندرنخستینسفررسمیخودبهآنکارا،ترکیهراسرزمینمادریخودتوصیفکردهوگفت: علیرغمفاصلهمیانقرقیزستانوترکیهقرقیزهاترکیهراالگویخودمی‌دانند. درضمن”عبداللهگل”رئیس‌جمهورترکیهنیزدرسفربهترکمنستانازاینکهبهوطناصلیخودیعنیترکستانواردشدهاست،اظهارخشنودیمی‌کند. علاوهبراینازبکستاننیزبرایمدتکوتاهیدلباختهترکیهبود. کارشناسانمعتقدندکهاکنوننظربایفبیشازدیگررهبرانآسیایمرکزی،ایدهپان‌ترکیسمرادرسرمی‌پروراند. نظربایفبابیاناینکهنیاکانماازمیهنتاریخیخاناتترکبهسرزمین‌هایدیگررفته‌اندقزاق‌هارادرمیانترک‌هابهترینخواند. ایندرحالیاستکهصاحب‌نظرانمعتقدندکهرئیس‌جمهوریقزاقستانآیندهاقتصادیقزاقستانرادراتحادیهاورآسیاهمراهباروسیهوبلاروسمی‌بیند. مسئله ای که کاملا مشهود است، عدم توان ایفای نقش موثر در بازیهای جهانی از سوی این دولت هاست. آنها که توان تاثیرگذاری بر فرایندهای جهانی را نداشته و از منظر توسعه اقتصادی و سیاسی در وضعیت مطلوبی قرار ندارند، می کوشند تا با تشکیل یک اتحادیه یا کشور مصنوعی خود را به یک قدرت تبدیل کنند. اما در یان میان از چند نکته غفلت می ورزند. نخست وجود اقوام غیر ترک در منطقه مذکور است. از سوی دیگر اختلافات درونی میان ترکها می تواند تشدید شود. این که قزاقها خود را برترین ترک بدانند یا رهبران ترکیه، نشانگر عدم انسجام درونی میان آنهاست. و در نهایت باید متذکر شد که یک کشور با جمعیت زیاد الزاما یک قدرت جهانی نیست. زیرا این منطقه دچار عقب ماندگی شدید اقتصادی و سیاسی بوده و شاید تمام توان کشوری مثل ترکیه صرف بهبود اوضاع قرقیزستان شود. این اختلافات حتی درون یک کشور نیز بوضوح مشهود است. درگیری ازبک ها و قرقیزها در سالهای اخیر به قدری تشدید شده است که در برخی مجامع جهانی از آن با عنوان بحران قرقیزستان نام برده می شود. ناآرامیهایقومیاخیردرقرقیزستانوتلفاتگستردهانسانیآنهمبرایازبکهاوهمقرقیزهادراینکشورازچندبعدقابلبررسیاست. اینکشمکشهاکهازحملهقرقیزهابهاقلیتازبکساکناینکشورآغازشدوسپسضدحملهازبکهابرایدفاعازجانومالخودرابدنبالداشت،تاکنونصدهاکشتهوزخمیبجایگذاشتهوبادرخواسترئیسجمهورقرقیزستانازروسیهبرایمداخلهنظامیجهتآرامسازیکشمکشهایقومی،بعدمهمبینالمللینیزپیداکردهاست. قرقیزستاننیزهمانندبسیاریازکشورهایآسیایمیانهدارایترکیبجمعیتچندقومیاستکهدرآنشاخههایگوناگوننژادترکی (قرقیز،قزاق،ازبک) وغیرترکی (روسوتاجیک) درکناریکدیگرزندگیمیکنند. مادامکهسایهحکومتاتحادجماهیرشورویبرسراینکشورهابرقراربود،اقتدارسیاسیونظامیازیکسووتبلیغاتایدئولوژیکبرمحوریکسانیاقواموقبایلبرمحوراتحادطبقاتکارگریازسویدیگر،مانعبروزکشمکشهایقومیمیشد. کشیدنمرزهاکهبیشترابتکارژوزفاستالیندومینرهبراتحادجماهیرشورویبودباعثشدتاتضادهاوکشمکشهایقومیمیانمردمانآسیایمیانهگسترشیابد. اینمرزهابهگونهایکشیدهشدکهخطوطقومیرادرهمنورددوهریکازواحدهایسیاسیجدیدراباترکیبقومیتهایگوناگونشکلبدهد. بدینترتیببودکهبراینمونهبخشهایمهمسرزمینهایفارسیزبانسمرقندوبخاراراکهاصولاًمیبایستبخشاصلیکشورفارسیزبانتاجیکستانباشند،دردرونازبکستانادغامکرد،وبخشیازمناطقازبکنشینرانیزدرتاجیکستانوبخشهایدیگریرانیزدرقرقیزستانجایداد. درهفرقانهکهاصولاًمرکززندگیفارسیزبانآسیایمیانهبودازراهجابجاییجمعیتیوتقسیمآنمیانکشورهایتاجیکستان،قرقیزستانوازبکستانبهکانونکشمکشهایقومیمیاناینگروههاودولتهایمرکزیویامیانخوداقوامآنتبدیلشد. لبهدیگرمسألهبهناکامیسیاستهایکشورهایمنطقه،بویژهترکیه،مربوطمیشودکهازسالهایپسازفروپاشیشورویدرصددبودهاستبابعهدهگرفتننقشبرادربزرگتر،تمامیگروههایقومیترکتبارآسیایمیانهوقفقاز (ازبکها،قرقیزها،قزاقهاواهالیجمهوریآذربایجانراعلیرغمپیشینهوتبارایرانیآنها) درچهارچوبایدئولوژیپانترکیسمبایکدیگرمتحدسازد. تلاشهاینخستینترکیهبرایسازماندهینهادهایپانترکی،نظیر”کنگرهبرادریودوستیمردمانترکتبار”وبرپایینشستهایسالانهاینکنگره،ثمرهچندانیبرایاینکشورندادهاست. ازهمانآغاز،نخبگانسیاسیکشورهایمذکورنسبتبهسیاستهایدولتترکیهحساسیتنشاندادهوبجایپذیرشآرمانهایبرتروهمهجانبهپانترکی،بهتقویتهویتهایمحلیوقومیدرچهارچوبدولتهایمستقلخودبرآمدهاند. بدینترتیبایدئولوژیپانازبکی،پانترکمنی،پانقزاقیوپانقرقیزیجایپانترکیسمراگرفت. ازسویدیگراینکشورهابجایرویآوردنبهترکیهبهعنوانمجرایارتباطباجهانغرب،خودبطورجدگانهباکشورهایبزرگهمانندآمریکاویاکشورهایخاورمیانهاینظیراسرائیلرابطهبرقرارکردند. استقرارپایگاههاینظامیآمریکادرازبکستانوقرقیزستانوروابطگستردهآمریکاواسرائیلبااینکشورهاونیزجمهوریآذربایجاننشانههمینناکارآمدیسیاستهایپانترکیدولتترکیهبودهاست. بدونشککشمکشهایخونینمیانازبکهاوقرقیزهاکهتاکنونتلفاتجانیومالیفراوانبهبارآوردهاست؛آرمانبرادریوهمکاریوهمیاریمیاناقوامترکتبارراباناکامیمواجهساختهاست. گرچهمداخلهاحتمالیروسیهبرایپایاندادنبهناآرامیهاممکناستبطورموقتوکوتاهسودمندباشد،امابیگماندردرازمدتکارآیینخواهدداشت . تاجیکستان به عنوان یکی از مهمترین کشورهای منطقه آنهم به واسطه داشتن اکثریت فارسی زبان، یکی از مهمترین اهداف حملات پان ترک هاست. درحالیکهمادرایرانهنوزدراندیشهابتداییترینمسائلخودهستیم. پانترکیسمبهرهبریترکیهبهشتابفراواندرحالسرمایهگذاریدرجمهوریهایآسیایمیانهاست. بطوریکهاندیشه های ساختگی خود را حتیدرکشورپارسیزبانتاجیکستانبشدتتبلیغمیکنند. ششمدرسهترکیتاجیکبهمنظورگسترشاندیشهپانترکیسمباسرمایهیکشرکتخصوصیبنامشلالدرترکیهساختهشدهاستودانشآموزانفقیرتاجیکیبرایدستیابیبهخوراکوپوشاکبهتروادامهتحصیلبهخارج،برایرفتنبهاینمدرسههادستوپامیزنند. وقتیبهاینمدرسههامیروندباانبوهیازفرهنگهویتزدامواجهمیشوندکهآنهارابامیهنمادرومردمایرانبیگانهمیسازد . بهگزارشفارس،درسالگذشتهبهگونه‌ایغیرمنتظره،سفریکگروه ۷۱ نفریازاستادانزبانفارسیتاجیکستانبهتهراندرحالیلغوشدکهتنهاچندساعتبهپروازآنانباقیماندهبود. “عبدالجباررحمان‌اف ” وزیرمعارفتاجیکستانبههمراه “علیاصغرشعردوست ” سفیرایراندراینکشور،پیشازسفراینهئیت ۷۱ نفریباحضوردریککنفرانسمطبوعاتیدرمحلوزارتآموزشوپرورشتاجیکستان،برگزاریدورهدانشافزاییآموزشخطفارسیدرتهرانرامحصولتلاش‌هایمشترکنهادهایمربوطه ۲ کشورودلیلیبرتقویتروابطآموزشیوفرهنگیمیاندوشنبهوتهراندانستند. امادرپیتوجیهاتغیرمنطقینمایندگانوزارتآموزشوپرورشتاجیکستانمبنیبروجودمشکلروادیدبرایبرخیازاعضایاینگروهکهبلافاصلهازطرفسفارتایرانتکذیبشد،بلاخرهاعلامشدکهدلیلاصلیلغوسفر،عدمانجامهماهنگی‌هایلازممیانوزارتمعارفتاجیکستانودولتاینکشوربودهاستکهاینتوجیههمنمیتواندقابلقبولباشد. اینحادثه،خاطراتلغوسفرگروه‌هایفرهنگیوآموزشیتاجیکستانبهایرانراساعاتیقبلازپروازوحتیپایپله‌هایهواپیماتداعیمی‌کندکههرگزبهتصادفیواتفاقیبودناینموضوعشباهتیندارد. بهعنواننمونه، ۳ ماهپیشازآننیز،عزیمتیکگروه ۳۰ نفرهازدانشجویانتاجیکبهتهرانجهتشرکتدردورهایرانشناسیدرحالیلغوشدکهبرخیازاعضایاینگروهواردسالنپروازفرودگاهشدهبودند. پیشازآنسفرنیزسفیرکشورماندرجمعدانشجویانواستادانتاجیکطیسخنانیباعالیارزیابیکردنسطحروابط ۲ کشور،مسیرتوسعههمکاریمیانتهرانبادوشنبهراعاریازهرگونهمانعیدانستهبود،بیخبرازآنکهساعتیبعدچهاتفاقیرویخواهدداد. بنابرایندرموردبرخیازمسائلمحدودیت‌هاییایجادشدکهبهممنوعیتحجابدرمدارسودانشگاه‌ها،ممنوعیترفتندانشآموزانبهمساجد،ممنوعیتتدریسعلوماسلامیدرمنازل،ممنوعیتگذاشتنریشبرایافرادکمتراز ۴۰ سالو … نیزبهآنافزودهشد. اکنوننیزموضوعاتومتنسخنرانیهایامامانجمعهمساجدتاجیکستانازطرفمقاماتتعیینمی‌شوندوبهآناناعلامشدهکهبیشازانحقسخنرانیندارند. پس به وضوح مشاهده می شود که جریانات تندرو اسلامی وتنروهای قومی از زوایای مختلف در حال یورش به جامعه مسلمانان آسیای میانه هستند. چندماهپیشبهتوصیهرئیسجمهورتاجیکستانروندبازگشتدانشجویانتاجیکازمدارسومراکزآموزشیکشورهایاسلامینظیرمصر،عربستان،ایران،پاکستان،سودانوترکیهآغازشد. بهایندلیلکهتعدادقابلتوجهیازایندانشجویانتاجیکبهطورغیررسمیوبدونکسبموافقتدوشنبهدرمدارسمختلفایرانحضورداشتند،تهرانازاینموضوعاستقبالکردودرمدتزماننسبتاکوتاهیتعدادبیشاز ۲۰۰ نفرازنوجوانانوجوانانتاجیکبهوطنشانبازگشتند. امااینپایانکارنبود.بلکهاز ۲ ماهقبل،وزارتآموزشوپرورشتاجیکستانازسفارتکشورمانخواستتاادامهتحصیلدانشآموزانتاجیکدرمدرسهوابستهبهاینسفارتراممنوعکند. درهمینحال،درخواستطرفایرانیبرایادامهتحصیلایندانشجویانتاپایانسالتحصیلیموردقبولقرارنگرفت (در این زمینه نیز به خبرگزاری فارس مراجعه کنید). اما کشور دیگری که در این منطقه دچار بحران ناشی از فعالیت¬های پان ترک هاست، افغانستان می باشد؛ کشوری که از هزاره¬ها، ازبکها، تاجیک¬ها، بلوچ¬ها، پشتون¬ها، ترکمن ها و قزل باش¬هاست. خشونت پان ترکها به قدری در این مناطق بالاست که اهالی تاجیک این کشور، ازبک ها را وحشی-تر از پان افغان¬ها می¬دانند. سرزمینافغانستانیکیازمناطقیاستکهدریکصدسالاخیرشاهدرواجانواعبینشهایسیاسیبودهاستوجالبترآنکهطرفدارانهریکازاینعقایددرصددتحمیلآمالوآرزوهایخودبرتماممردمافغانستانبودهاند. افغانستاندریکقرناخیرصحنه¬هایمتضادیچونتجددطلبیامان¬اللهشاه،سنت-گراییمحمدنادرشاه،مشروطهخواهیمحمدظاهرشاه،قومگراییداوودخان،کمونیستدورهاحزابخلقوپرچم،اسلامگراییمجاهدینوبالاخرهفرقهگراییمتعصبانهطالبانرابهخوددیدهاست. یکیازاندیشه-هایسیاسیکهبهویژهپسازسقوطاتحادجماهیرشورویسعیکردهاستدرسرتاسرآسیایمرکزیوازجملهدرافغانستانجایپاییبرایخودبازنماید،پانترکیسماست. اما بحران این کشور به شدت از فعالیت های ترکیه متاثر است. دربرههبعدازسقوططالبان،ترکیهدرصددبودهباپیگیریسیاستهایذیلدرافغانستانبعدازطالبان،قدرترابهدستگرفتهوبهگسترشپانترکیسمدراینمنطقهکمکنماید: الف: ترکیهازبدوسقوططالبانتلاشکردهاستتاباروندبهوجودآمدهپسازکنفرانسبنهمکاریکندودراینراستابودهاستکهترکیهمناسباتصمیمانهونزدیکیبادولتموقتوپسازآندولتانتقالیافغانستانبرقرارکردهودربازسازیافغانستانوهمچنینبرقراریامنیتدراینکشورفعالانهمشارکتکردهاست. ترکیهسهمعمدهایدرنیروهایائتلافبینالمللیمستقردرافغانستان (ایساف) داشتهوحتیمدتیفرماندهیایننیروهاراعهدهداربودهاست.همینموضوعکمکزیادیبهنفوذترکیهدرافغانستانمینماید،اینامرباتوجهبهپیشینهتاریخیهمکهترکیهدرافغانستانداردوبرعکسکشورهاییهمچونانگلیس،روسیه،عربستانوپاکستانسابقهمنفیدرذهنیتتاریخیمردمافغانستانندارد،میتواندمنجربهقدرتگرفتنتدریجیترکیهدرصحنهسیاسیافغانستانگردد. ب: ترکیههمچنانازژنرالدوستموحزبوییعنیجنبشملیاسلامیشمالکهنمایندگیازبکهارابهعهدهدارد،حمایتکردهوسعیمیکندتامحدودهقلمروقدرتازبکهارادرشمالافغانستانگسترشدادهوبدینترتیبمقدماترسیدندوستمبهآرزویدیرینهاشیعنیتشکیلدولتخودمختارازبکیدرشمالافغانستانرافراهمکند. پ: ترکیهعلاوهبرحمایتوسیعازازبکهادرصددبرقراریرابطهنزدیکباهزارههااست،دراینمیانهزاره-هابنابهنظراکثریتمحققینریشهنژادیمغولیدارندوبهریشهمغولیخودافتخارمی-کنندکهاینمسئلهمیتواندبهنیتترکیهدربرقراریمناسباتنزدیکباهزارههاکمککند،بهویژهازاینجهتکههزاره-هادرتاریخمعاصرافغانستاندرگیریهایجدیوشدیدیباتاجیک¬ها (دورهحبیباللهکلکانیواحمدشاهمسعود) وپشتون¬ها (دورهعبدالرحیمخانوطالبان) داشتهاند،اماخصومتچندانیباازبک-هانداشتهوحتیبعضامناسباتدوستانهباآنهاداشتهوباهمدرمسایلمختلفسیاسیمتحدبودهاندکهاینموضوعهمباتوجهبهنزدیکیازبک¬هاوترکیه،ایجادمناسباتگرموصمیمیبینترکیهوهزاره¬هاراتقویتمیکند. البتهمانعجدیکهبرسرترویجپانترکیسمبینهزاره¬هاوجودداردفرهنگکاملاایرانیآنهانیست،هزاره-هاکهفارسیزبانوشیعهمذهبهستندودربیستسالگذشتههمنزدیکترینروابطراباایرانداشته-اندبهسهولتتحتتأثیرپانترکیسمقرارنمی¬گیرند،گرچهمناسباتنزدیکیباترکیهداشتهوحتیازترکیهکمک-هاییهمدریافتکردهاند . حتی خبرگزاری خاورمیانه به عنوان یک سایت تحلیلی افغان نیز از تلاش ترکیه برای مداخله در افغانستان در قالب ناتو سخن گفته و معتقد است جریان های قومی از سوی ترکیه و جریانات اسلام وهابی از سوی عربستان در حال رخنه به افغانستان هستند. البته ترکیه با تحریک هزاره¬ها که تبار مغول و زبان فارسی دارند نیز می کوشد تا سیاست سادات¬ستیزی را در افغانستان ترویج دهد. آنها نژاد عربی سادات و شیعی بودن آنها را وجه اختلاف دانسته و به دنبال ترویج درگیری درونی رد منطقه برای تضعیف پارسی زبانان هستند. یکی از بهترین نمونه های این تحریکات کتاب «بگذارنفسبکشم»اثرعزیزرویش است که سرشار از جنون سادات ستیزی است . با این تفاسیر کاملا مشهود است که ترک های آسیای میانه با اینکه به صورت کامل بر منطقه مسلط نیستند، اما ادعای ارضی فراوانی داشته و همواره با درگیری و کینه توزی شدید با دیگر اقوام برخورد می کنند. البته سیاست ترکیه در منطقه نسبت به آناتولی و قفقاز، آرامتر است. در نتیجه احتمال رشد زیربنایی این اندیشه در آسیای میانه نیز افزایش خواهد یافت. به هر حال پان ترکیسم در این منطقه نیز نتیجه ای جز خشونت و درگیری نداشته است.   جمع بندی پس از مرور رفتار جریانات قومیت گرای پان¬ترکی در سطح منطقه¬ای می¬توان این گونه نتیجه-گیری نمود که تمامی این مناطق جغرافیایی نه تنها سرشار از تنوع قومی، زبانی و مذهبی هستند، بلکه همگی از توسعه اقتصادی و مدنی پایینی برخوردارند. این عقب ماندگی سبب شده تا دلیل آن را در رقابت قومی و یا دشمنی دیگر جریانات تصور کنند. در نتیجه¬ی این ذهنیت که تنوع قومی و زبانی را دشمن ذاتی توسعه می داند، تلاش برای از میان بردن رقبا آغاز شد. این رقابت قومی بواسطه فقدان توسعه مدنی و قوانین مناسب به سوی خشونت و درگیری سوق پیدا کرد. مداخلات قدرت های بزرگ مانند شوروی سابق در تقسیم بندی ها و ترسیم مرزهای مناطق فوق نیز بر شدت درگیری ها افزود. به بیان دیگر به راحتی می توان فعالیت تندروهای قومی ترک را در تمامی مناطق مذکور تحت مباحث عدم توسعه یافتگی مورد بازخوانی قرار داد.   منابع

مجمع پیروان مهدی موعود صاحب عصر کتاب

اصول و انگاره های پان ترکیسم

فصل دوم اصول و انگاره های پان ترکیسم مقدمه در فصل پیش رو می خواهیم اندیشه ها و تفکرات پیرامونی جریان پان ترکیسم را مورد بازخوانی قرار دهیم. به بیان دیگر می خواهیم بدانیم که یک پان ترک چگونه فکر کرده و نوع استدلالات این افراد دارای کدام مولفه های روشی است. به علاوه این مسئله نیز باید مدنظر قرار گیرد که اصولا این افراد به چه موضوعاتی نیز می اندیشند. به بیان دیگر تعامل میان موضوع تفکر و روش آن باید مورد توجه قرار گیرد. برای شناسایی ساختمان اندیشه پان ترکیسم باید این مسئله را همواره در مقابل دیدگان خود داشته باشیم که این اندیشه ها در طول تاریخ تنها نزد تعداد کمی از روشنفکران و دانشجویان اروپایی ترک رواج داشته و برای این امر لازم است تا بیش از تمرکز بر تفکرات عموم مردم، بیشتر بر مقالات و اندیشه ها و نشریات این فعالان توجه نماییم. برای این منظور این فصل را به بخش تقسیم خواهیم کرد. بخش نخست می کوشد تا این سوال را به صورت مختصر پاسخ گوید که اصلا پان ترکیسم چیست؟ شناخت کلی ساختار این جریان می تواند به مثابه یک چراغ، مسیر مطالعاتی ما را روشن نموده و به ما کمک کند تا میان پان ترکیسم و دیگر جریانات متقارن تفاوت قائل شویم. در نتیجه باید بدانیم که این جریان اصولا چه بوده، از کجا و توسط کدام آفراد آغاز شده و مسیر تحولات آن در طول عمرش (عمدتا ۱۵۰ سال اخیر) چه فراز و نشیب هایی داشته است؟ در همین ارتباط بخش نخست این فصل مروری کوتاه بر جریان تحولات فکری این جریان سیاسی خواهد داشت. البته تفکیک کامل میان تحولات فکری و رویدادهای سیاسی چندان امکان پذیر نیست. به همین دلیل در فصل نخست به صورت کامل به تحولات سیاسی-اجتماعی پان ترکیسم پرداخته ایم. بخش دوم از مطالعات ما در این فصل به بررسی اصول اولیه ساختمان فکری پان ترکیسم به صورت تفکیک شده اختصاص دارد. در این بخش برخی موارد به صورت مجزا بررسی خواهد شد. مطالعه مفاهیمی مانند هویت، تبارشناسی، نظریه پردازی، نظریه پردازان، آرزوها و برنامه ها، رقبا و رفقای گفتمانی پان ترکیسم در این قسمت متبلور خواهد شد. در این قسمت می کوشیم تا بدانیم که یک پان ترک، به چه کسی ترک گفته و هدفش از ورود به این جریان سیاسی چیست؟ سپس باید بدانیم که در این مسیر کدام جریانات می توانند نقش دوست یا دشمن را برای پان ترکها ایفا نموده و این نقش ها تا چه میزان با واقعیت جهان بیرونی هماهنگی دارد؟ لذا این بخش به بررسی مولفه-بنیاد جریان پان ترکیسم پرداخته و امکان تدقیق و تمرکز در ابعاد مختلف آن را برای علاقه مندان به این حوزه فراهم می نماید. در نهایت فصل با مقایسه پان ترکیسم و دیگر جریانات پان به پایان خواهد رسید. در بخش نهایی، پان ترکیسم را با پان عربیسم، پان اسلاویسم، پان ژرمنیسم، صهیونیسم و حتی پان افریقائیسم مقایسه خواهیم نمود. در این راستا نیز باید از چندین متغیر مناسب استفاده نمائیم. بدین منظور از موارد زیر به عنوان پارامتری برای کشف شباهت¬ها و تفاوت¬ها استفاده نموده¬ایم: نحوه آغاز و توسعه، ایدئولوژی، جایگاه زبان، فرهنگ و نژاد، استدلال¬های اقتصادی، نقش مذهب در جریانات پان، نوع نگاه به ناسیونالسم های دیگر و نوع ترکیب سازمانی. با این تفاسیر در بخش پایانی ما این امکان را خواهیم داشت تا زوایای خاص و منحصر بفرد پان ترکیسم را شناسایی نموده و یا ببینیم که در کدام موارد این جریان نیز مانند دیگر جریانات موازی، از الگوهای متداول استفاده می کند.   بخش اول: پان ترکیسم چیست؟ ایدئولوژی ملی گرا و جنبشی سیاسی ـ فرهنگی در اواخر قرن سیزدهم/نوزدهم. این عقیدۀ سیاسی خواهان وحدت فرهنگی، زبانی و سیاسی تمامی ترکهایی بود که براساس زبانهای خویشاوند، تبار، تاریخ و سنن مشترک قابل شناسایی اند. براساس این اندیشه، ترک زبانان مسلمان، بویژه آنان که در ترکیه، قبرس، شبه جزیرۀ بالکان، اتحاد شوروی سابق، عراق، ایران، افغانستان و ترکستان شرقی (سین کیانگ) زندگی می کنند، اجزای یک ملت بزرگ به شمار می آیند و هم، آنان باید به رهبری ترکیه در یک دولت متحدشوند. پان ترکیسم یا ترکیسم معمولاً با پان تورانیسم مترادف شمرده شده، اما لانداو مفهوم پان تورانیسم یا تورانیسم را وسیعتر از پان ترکیسم می داند و بر آن است که دشت افسانه ای توران در آسیای مرکزی خاستگاه همۀ ترکان سرزمینهای یاد شده و نیز فینها، استونیاییها، مجارها، یاکوتها، مغولها، منچوریاییها و حتی چینیها و ژاپنیهاست. این در حالی است که مورّخان ترک، با یکی دانستن “توران” و “ترک” سرزمین آسیای مرکزی را جایگاه باستانی ترکان برشمرده و اقوام بسیار کهن آسیای مقدم از جمله ایلامیان، سومریان، هوریاییان، کوتیان، کاسیها، میتانیان، حتیها (هیتیان)، اوراتیان (اورارتیان)، سوبارها و سرانجام مادها را از اقوام ترک دانسته اند. صرف نظر از برداشت غلطی که از تورانِ مطرح در اوستا و شاهنامه شده و تورانیان ایرانی تبار، به غلط ترک پنداشته شده اند، پان تورانیسم به معنای آرمان مام میهن دور دست، سابقه ای طولانی دارد و به گفتۀ مینورسکی دست کم به ۱۸۳۹ میلادی در مجارستان می رسد. نخستین بار مجارها بودند که درباره توران و تورانیان به طور جدی پژوهش کردند؛ در حدود نیم قرن پیش از آغاز جنگ جهانی اول، دولتمردان مجار در جستجوی متحدانی بر ضد جنبش پان اسلاویسم بودند و از آنجا که ترکی نیز از زبانهای تورانی است، اگر چه از شاخه فین ـ اویغوری، اندیشۀ اثبات خویشاوندی ترکها، برای اتفاق مجار ـ ترک بر ضد اسلاوها، مطرح شد . مینورسکی ضمن انتقاد از روش مورّخان پان ترکیست، بیان می دارد که “مسائل علمی حل نشده ای در زمینه فرهنگ اقوام شرق باستان” بستری برای جعل تاریخی و توجیه مقاصد ایدئولوژیک پان ترکیسم فراهم ساخته است. پیشرفت خاورشناسی و بویژه ترک شناسی را یکی از مهمترین عوامل فرهنگی زمینه ساز پیدایش، اشاعه و توسعه پان ترکیسم دانسته اند. ترک شناسی شاخه ای از دانش خاورشناسی است که ضمن داشتن سابقه چندین قرنی، در قرن سیزدهم/نوزدهم عمق و وسعت روزافزون یافت. پژوهش-های خاورشناسانی چون دوگینی، کاهن و دیویدز دربارۀ تاریخ، زبان، ادبیات و مردم شناسی قوم ترک، به آگاهی از تاریخ آسیای مرکزی و تمدن پیش از عثمانی ترکها افزود. با رخنۀ این آگاهی¬ها به میان ترکهای ساکن روسیۀ تزاری و امپراتوری عثمانی، پان ترکیسم در ذهن و زبان و قلم نخبگان آنان بتدریج شکل گرفت. ضیاء گوک آلپ (۱۲۵۵ـ۱۳۰۳ ش / ۱۸۷۶ـ۱۹۲۴)، از نظریه پردازان پان ترکیسم در ترکیه، از تأثیر دوگینی بر سلیمان حسنی پاشا (۱۲۴۸ـ۱۳۰۹/ ۱۸۳۲ـ۱۸۹۲)، از بنیانگذاران ملی گرایی ترک در عثمانی، گزارش می دهد. به نظر گوک آلپ، لئون کاهن کتاب “مقدمه ای بر تاریخ آسیا” را به منظور تبلیغ آرمان پان ترکیسم نوشته است . وی در این اثر، چنگیزخان و تیمور را “ابر قهرمان” و مغولان را “اشرافیت نژادی” معرفی کرده، ترکها را بسیار برتر از اعراب و ایرانیان به شمار آورده، اظهار می دارد که اعراب با آیین خود اذهان ترکان را مسموم کرده و مانع تشکیل امپراتوری عظیم جهانی ترک شده اند. کاهن، دیویدز و نیز آرمینوس وامبری (۱۸۵۷ـ۱۹۱۳ میلادی؛ از ترک شناسان و مبلغان اولیه اتحاد ترکان و نخستین کسی که اصطلاح پان ترکیسم را در دهۀ ۱۸۶۰ به کار برد) هر سه یهودی تبار بودند. وامبری که آشکارا از استعمار انگلیس در برابر استیلای روسیه بر آسیا دفاع می کند، همۀ گروههای ترک را از نژاد واحد می داند. او حتی در کتاب “سفرهایی در آسیای مرکزی” نقشه امپراتوری پان ترک را ترسیم کرده است. وی که سالها در عثمانی به سر برد و با محافل روشنفکری ملی گرای آنجا تماس برقرار کرد، عقیده داشت که سلاطین عثمانی، با برخورداری از دودمان ترک وپیوندهای زبانی و مذهبی و تاریخیِ ترکان آناطولی و آذری و ترکمن و ازبک و قرقیز و تاتار، می توانند امپراتوری پهناوری از سواحل آدریاتیک تا مرزهای چین پی افکنند و با امپراتوری رومانوف به مقابله برخیزند. جزوۀ “راهنمای دریاداری بریتانیا دربارۀ تورانیان و پان تورانیسم”، تألیف سردنیس راس (۱۸۷۱ـ ۱۹۴۰) مستشرق و مأمور سیاسی بریتانیا، از شواهدِ علاقه بریتانیا به پان ترکیسم است. این جزوه را که در واقع دستورالعملی برای شناخت و بهره برداری از ملی گرایی ترک است، شعبۀ اطلاعات وزارت دریاداری بریتانیا در ۱۳۳۸/ ۱۹۲۰ منتشر کرده بود. به هر روی، پژوهشهای مستشرقان فرنگی در تعیین و تشکیل نوعی هویت ملی برای ترکها نقش مهمی داشت. نفوذ این پژوهشها تا سالهای اول قرن چهاردهم/بیستم که پژوهشگران ترک در این باره به تحقیق پرداختند، ادامه داشت. در حالی که اندیشۀ حاکم و مسلط بر امپراتوری عثمانی در اوایل قرن چهاردهم/اواخر قرن نوزدهم اندیشۀ “اتحاد اسلام” بود، گرایش به ملی¬گرایی ترک نسبتاً ناشناخته بود و از گرایشهای ادبی و زبانشناختی فراتر نرفت. شاید نقطۀ اوج این گرایشها انتشار ترکجه شعرلر (اشعار ترکی) محمدامین رسول زاده در ۱۳۱۷ باشد. در واقع ترک گرایی سیاسی، فارغ از مقتضیات و مصالح امپراتوری در سرزمینی ورای قلمرو عثمانی یعنی در نواحی مسلمان نشین روسیه، در حال تکوین بود . از ترک زبانان روسیه، روشنفکران تاتار کریمه و آذری قفقاز بیشتر با عثمانی مناسبات متقابل فرهنگی داشتند. تاتارها یکی از نخستین اقوام مسلمانی بودند که از اواخر قرن دوازدهم/هجدهم تحت سیطره روسها درآمدند و در معرض سیاستهای خشن پان اسلاویستی و روسی کردن قرار گرفتند. آنان برای حفظ هویت قومی خود بشدت به دین و زبان خود پایبند بودند. ناگفته نماند که پدید آمدن طبقۀ بورژوازی تاتار در شکل گیری این مقاومت فرهنگی مؤثر بوده است. این بورژوازی در اوایل قرن چهاردهم/اواخر قرن نوزدهم توانست پرچم ملی گرایی و پان ترکیسم را برافرازد. تاتارها برای نجات خود از انزوا، ضرورت وحدت میان اقوام مسلمان و ترک امپراتوری روسیه و حتی خارج از آنجا را دریافته و برای همپایی با تحولات جدید و زنده نگاه داشتن اسلام در دنیای نوین جنبش تجددخواه و اصلاح طلب موسوم به نهضت جدید ها را که قویاً رنگ پان اسلامیستی و پان ترکیستی داشت به راه انداختند. این جنبش بر ترک زبانان آسیای مرکزی نیز تأثیر گذاشت . براثر همین نفوذ فرهنگی بود که تاتارها در اوایل قرن چهاردهم / بیستم بر زندگی سیاسی مسلمانان ترک روسیه تسلط داشتند و در واقع رهبر آنان به شمار می آمدند. چنانکه رهبری کنگره های سه گانه مسلمانان روسیه در ۱۳۲۳ ـ ۱۳۲۴/ ۱۹۰۵ـ ۱۹۰۶ را برعهده داشتند. این کنگره ها در دورۀ انقلاب روسیه (۱۹۰۵ – ۱۹۰۷) به مثابۀ مجلس نمایندگان ملل مسلمان ترک زبان روسیه بود و فرصتهایی برای گرد آمدن و هماهنگی و اتحاد در راه اهداف مشترک، که صبغۀ پان ترکیستی داشت، در اختیار آنان گذاشت؛ چنانکه کنگره سوم، ترکی را زبان ملی کلیۀ جوامع اسلامی روسیه اعلام کرد و برنامۀ آموزش رایج در عثمانی را برای مدارس مسلمانان روسیه مناسب تشخیص داد. اسماعیل گاسپیرالی/گاسپیرینسکی (۱۲۶۷ـ۱۳۳۲/ ۱۸۵۱ـ۱۹۱۴) از رهبران نهضت فرهنگی جدیدها و پان ترکیسم بود که با برنامه های آموزشی خود، برای تدوین زبان ترکی فراگیر که از بوسفور تا سین کیانگ مفهوم باشد، به نوعی اندیشۀ پان ترکیسم میدان داد که در آن بر وحدت و یگانگی تمام اقوام ترک زبان تأکید شده بود. وی در ۱۳۲۷/۱۹۰۹، هنگامی که ترک گرایی در سایۀ حاکمیت کمیتۀ “اتحاد و ترقی” در ترکیه در حال رونق گیری بود، در سفری به استانبول در محافل و مجامع فرهنگی ـ روشنفکری سخنرانیهایی ایراد کرد . پان ترکیسمِ گاسپیرالی، که شعار آن “اتحاد در زبان و اندیشه و عمل” بود بیشتر فرهنگی بود تا سیاسی، حال آنکه روشنفکران دیگر تاتار چون یوسف آقچورا و عبدالرشید ابراهیم بیشتر از پان ترکیسم سیاسی هواداری می کردند. بسیاری از روشنفکران مسلمان روسیه در اوایل قرن چهاردهم / اواخر قرن نوزدهم و سالهای نخست قرن بیستم که از لحاظ شکل گیری اندیشۀ سیاسی از ادوار مهم تاریخ روسیه است، پان ترکیسم گاسپیرالی را توان و جهت دیگری بخشیدند. از میان این روشنفکران، یوسف آقچورا نقش فکری بارزتری داشت؛ وی از تاتارهای قازان بود که پس از تحصیل در استانبول و پاریس به قازان بازگشت و درگیر فعالیتهای ملی و فرهنگی تاتارهای آن سامان شد. وی در معروفترین مقالۀ خود، “اوچ طرز سیاست” (سه طرز سیاست)، که بعضی آن را بیانیه پان تورانیسم به شمار آورده اند، سه مشی سیاسیِ عثمانی گرایی، اتحاد اسلام و پان ترکیسم را بررسی می کند. وی پس از ارزیابی هر سه مشی سیاسی و برشمردن موانع ایجاد ملت واحد عثمانی و متحد کردن مسلمانان، از تشکیل ملت واحد ترک براساس وحدت نژاد، یعنی متحد کردن کلیه ترکها در ترکیب یک دولت جانبداری می کند. پس از سرکوبی انقلاب ۱۹۰۵ ـ ۱۹۰۷ روسیه، جنبشهای ملی گرایانه و فعالان آنها تحت فشار شدید قرار گرفتند و بسیاری از رهبران این جنبشها از جمله روشنفکران برجسته تاتار چون آقچورا، صدری مقصودی، و نیز آذریهایی چون علی بیگ حسین زاده (۱۸۶۴ـ۱۹۴۱) و احمد آقایف (۱۸۶۴ـ۱۹۴۱) به قلمرو عثمانی، که جنبش مشروطه در آنجا به رهبری کمیتۀ اتحاد و ترقی در ربیع الثانی ۱۳۲۶/ ژوئیه ۱۹۰۸ به پیروزی رسیده و زمینۀ مساعدی برای ترویج و تبلیغ ترک گرایی فراهم آمده بود، مهاجرت کردند. در ۱۳۲۶ یوسف آقچورا، که بتازگی به استانبول مهاجرت کرده بود، به اتفاق محمدامین، شاعر معروف عثمانی، نخستین انجمن ترک گرا، “ترک دَرْنَگی” (انجمن ترکی) را در ۱۳۲۷ تأسیس کرد. هدف این انجمن “تلاش برای آموختن و آموزاندن آثار، افعال، احوال و محیط گذشته و حال تمام اقوام ترک” اعلام شد، ولی بسرعت به حرکت سیاسی تبدیل گردید. این انجمن در ۱۳۲۹ ماهنامه ترک درنگی را منتشر کرد، که پس از انتشار هفت شماره همزمان با تعطیلی انجمن در ۱۳۳۰ از انتشار بازماند. سپس این انجمن جای خود را به “توران نشر معارف جمعیتی” (جمعیت نشر معارف توران) داد که نشریه ترک یوردو (سرزمین ترک) را به سرپرستی یوسف آقچورا منتشر می ساخت. گذشته از آقچورا، افرادی چون احمدآقا اوغلو و علی حسین زاده و نیز محمدامین در اداره نشریه شرکت داشتند. از هنگامی که پاره ای از سران ترک گرای کمیتۀ اتحاد و ترقی چون ناظم بیگ، احمدرضا و جمال پاشا عملاً قدرت را به دست گرفتند، پان ترکیسم به صورت یک جریان سیاسی در عثمانی جای گرفت. حتی در ۱۳۲۹ آقچورا و گاسپیرالی و علی حسین زاده به عضویت کمیته مرکزی کمیته اتحاد و ترقی انتخاب شدند. تبلیغات پان ترکی در ۱۳۳۰ با تأسیس تشکیلات “ترک اجاقی” (کانون ترک) با دست اندرکاری یورداقول، احمد حکمت، عاقلی مختار، آقااوغلو، حسین زاده و آقچورا، گسترش چشمگیری یافت. “ترک اجاقی” به تشکیل جلسات و گردهماییهای سیاسی و آموزش مبادرت می. ضیاء گوک آلپ که از فعالان حزب اتحاد و ترقی و از حدود ۱۳۲۸ عضو کمیتۀ مرکزی آن بود، سعی در سازماندهی ترک گرایی و بیدارسازی شعور ملی ترکان با هدف توسعۀ دامنه نفوذ حکومت اتحاد و ترقی داشت. ازینرو نه تنها از اتحاد ترکان، بلکه برخلاف کسانی مانند آقچورا، از اتحاد اسلام و اتحاد ذاتی ترک گرایی و اسلام خواهی و در عین حال از تجدد دفاع می کرد و بر آن بود تا هر سه جریان مورد علاقۀ اتحادیون را در چهارچوب نظامی واحد تدوین کند. وی این نظر را در مقالۀ بلندی با عنوان “ترک شدن، مسلمان شد، معاصر شدن” تشریح کرد و آن را در مجلۀ تورک یوردو (در ۱۳۳۱ ـ ۱۳۳۲) به چاپ رساند و سپس به صورت جزوه ای در ۱۳۳۶ منتشر کرد. حوادث بعدی، بویژه جنگ بالکان (۱۳۳۰ ـ ۱۳۳۱ / ۱۹۱۲ ـ ۱۹۱۳) و جنگهای منتهی به استقلال سرزمینهای عربی، به بیداری وجدان قومی ترکان عثمانی انجامید، از همین روست که به نظر تونایا جریان ترک گرایی در درون جنگ بالکان فوران کرد. پس از جنگ بالکان و از دست رفتن بخشهایی از قلمرو عثمانی، گوک آلپ ترکان عثمانی را نسبت به تشکیل امپراتوری پهناوری، از دریای سیاه تا چین، موظف می دانست و بر آن بود که زبان مشترک در این امپراتوری ترکی استانبولی خواهد بود. اندیشه گوک آلپ دربارۀ پان ترکیسم، در آستانۀ جنگ جهانی اول مورد توجه و پذیرش جناحی از سران توسعه طلب دولت اتحاد و ترقی و در رأس آنها انورپاشا، وزیر جنگ، قرار گرفت و احتمالاً در کشاندن دولت عثمانی به جنگ جهانی اول مؤثر بود. شواهد و قراین موجود حاکی از آن است که در اواخر جنگ اول پان ترکیسم شانه به شانۀ اتحاد اسلام و حتی غالباً زیر پوشش آن راه برده می شده است. اولریخ گرکه بر آن است که نخستین مقاومت هوشیارانۀ ایرانیان در برابر تلاشهای تجاوزگرانه، عثمانیها را برآن داشت تا از نقشه های پان تورانیستی سخن به میان نیاورند و نفوذ خود را زیر لوای وحدت اسلام گسترش دهند. وی ضمن اشاره به اهمیت آذربایجان از دیدگاه پان تورانیستها، خاطرنشان می سازد که آنان از قبل برای الحاق بخشی از ایران، بویژه ایالت آذربایجان ترک زبان، به قلمرو خود برنامه ریزی کرده بودند . در سالهای پایانی جنگ در حالی که صحنۀ اصلی کارزار در جبهه های بین النهرین و شام جریان داشت، و هرگونه تأخیر و تعللی در تقویت این جبهه ها می توانست به فروپاشی نهایی دولت عثمانی منجر شود، انورپاشا و یارانش به نحو فزاینده ای درگیر جبهۀ قفقاز شدند. در واقع مرحلۀ نخست تحقق اندیشۀ توران، یعنی تحکیم اقتدار ترکهای عثمانی بر امپراتوری و ترک سازی اقلیتهای آن، با کشتار بیش از یک میلیون ارمنی و انبوهی از دیگر اقلیتهای مسیحی چون آسوریان در ۱۳۳۳ / ۱۹۱۵ آغاز شده بود و با انقلاب ۱۹۱۷ و فروپاشی نظام تزاری راه برای تحقق مرحلۀ دوم که انضمام آذربایجان ایران و روس به قلمرو ترکها بود گشوده شد. در حالی که ماجرای قفقاز و آذربایجان ادامه داشت، مقاومت نیروهای عثمانی در دیگر جبهه ها درهم شکست و با تسلیم عثمانی، پان ترکیسم نیز که برای مدت زمان کوتاه اندیشۀ مسلط و حاکم بر واپسین دوره امپراتوری عثمانی شده بود، شکست خورد . بولشویکها برای مدت زمانی کوتاه (در فاصلۀ سالهای ۱۳۳۶ـ ۱۳۴۰/ ۱۹۱۸ ـ ۱۹۲۲) برای برانگیختن انقلاب شرق بر ضد امپریالیسم جهانی، دست پان ترکیستهایی چون انورپاشا و دیگر اعضای متواری کمیتۀ اتحاد و ترقی را در قفقاز و آسیای مرکزی بازگذاشتند و ناسیونال کمونیستهایی چون سلطان گالیِف و “رفقای تاتار” او که انقلاب جهانی را زمینۀ مساعدی برای ایجاد یک “توران سرخ” تلقی می کردند، برای مدتی امکان فعالیت یافتند. با قدرت گرفتن بولشویکها و از میان رفتن ضرورت اتحاد آنها با پان ترکیستها، پان ترکیسم نیز مانند ایدئولوژیهای دیگر ضد کمونیستی، در قلمرو شوروی ممنوع شد و به شکل فعالیت سری درآمد. از سوی دیگر دولت شوروی با اعمال سیاستهای ملی ویژه، از جمله جداسازی گروههای مختلف ترک زبان از طریق تأسیس جمهوریهای جداگانه براساس زبان و اشتراکات قومی دیگر، از رشد تمایلات ترکیستی جلوگیری کرد. پس از شکست دولت اتحاد و ترقی و به قدرت رسیدن کمالیستها، که تمام اشکال توسعه طلبی را مردود شمرده و پدید آوردن ترکیۀ نوین را در چهارچوب میثاق ملی وجهۀ همت قرار داده بودند، پان ترکیسم و پان تورانیسم در عرصۀ سیاست طرد شد. مصطفی کمال پاشا معروف به آتاترک در سخنرانی خود به مناسبت امضای قرارداد دولتی بین ترکیه و شوروی (۲۶ اسفند ۱۲۹۹ / ۱۶ مارس ۱۹۲۱) در مجلس ملی ترکیه، رؤیای تأسیس امپراتوری توران را از علل بدبختی ترکیه به شمار آورد و رسماً اعلام داشت که “ما نه پان اسلامیست هستیم و نه پان تورانیست، هدف ما نیل به استقلال واقعی است”.مصطفی کمال که ایدئولوژی دیگری را بجز ملی گرایی محلی متمرکز بر ترکیه و ترکهای ترکیه برنمی تافت، از بازگشت سران اتحاد و ترقی به ترکیه جلوگیری کرد و نهادهای پان ترکیستی موجود را که میراث حاکمیت اتحاد و ترقی بود، بتدریج منحل و یا تعدیل کرد. بدین ترتیب پان ترکیسم سیاسی با پیروزی کمالیستها و اعلام جمهوری در ترکیه واپس زده شد؛ حتی شخصیتهایی چون ضیاء گوک آلپ نیز که نقش مهمی در شکل گیری ملی گرایی ترک داشتند در دوران جمهوری از صحنه اصلی فعالیتهای سیاسی و فرهنگی رانده شدند. با شروع جنگ جهانی دوم، بویژه پس از حملۀ آلمان نازی به اتحاد شوروی در ۱۳۲۰ ش / ۱۹۴۱، پان ترکیسم با حمایت مالی برلین در ترکیه از نو جان گرفت و گروهی سازمان یافته از پان ترکیستها برای وارد کردن ترکیه به جنگ در کنار متحدین دست به اقداماتی زدند. اما پس از شکست آلمان در نبرد استالینگراد و پیشروی ارتش سرخ به سوی غرب و بالارفتن احتمال پیروزی شوروی در جنگ، سیاست چشم پوشی دولت در برابر فعالیتهای پان ترکیستی تغییر یافت و ۲۳ تن از فعالان این اندیشه، که احمد زکی ولیدی طوغان نیز در بین آنها بود، در شهریور ۱۳۲۳ / سپتامبر ۱۹۴۴ محاکمه و به زندان محکوم شدند. با شروع جنگ سرد اتهامات بر ضد پان ترکیستها در دادگاهها فروکش کرد. سالهای دهۀ ۱۳۴۰ ش / ۱۹۶۰ دورۀ شکل گیری حزب پان ترکیستی در ترکیه است. آلپ ارسلان تورکش، که ارتباطش با پان ترکیستها از شرکت در نمایشهای خیابانی سالهای جنگ جهانی دوم شروع شده و از گروه ۲۳ نفری محکومان ۱۳۲۳ ش / ۱۹۴۴ بود، در ۱۳۴۸ ش / ۱۹۶۹ حزب ملت دهقانان جمهوریخواه را که خود از اعضای برجسته اش بود، به حزب “حرکت ملی” با گرایشهای پان ترکیستی تبدیل کر د. این حزب تا کودتای نظامی ۱۳۵۹ش / ۱۹۸۰، که پیامد آن غیرقانونی شدن احزاب سیاسی بود، در صحنۀ سیاست فعال باقی ماند. از ۱۳۷۶ ش / ۱۹۹۷ به این سو، موقعیت سیاسی حزب ارتقا یافت به گونه ای که در انتخابات فروردین ۱۳۷۸ / آوریل ۱۹۹۹ مقام دوم در مجلس ترکیه را به دست آورد. با وجود پیروی حزب از خط مشی های پان ترکی، ارتقای جایگاه سیاسی حزب و کسب آرای بیشتر در چند انتخابات مجلس، در گرو اتخاذ موضع مایل به اسلام و تعدیل دیدگاههای ایدئولوژیک حزبی بوده است، کمااینکه پس از مرگ آلپ ارسلان تورکش در ۱۳۷۶ ش / ۱۹۹۷، جناح اصلاح طلب و معتدل حزب بر جناح محافظه کار آن غلبه یافت. با این وصف، پان ترکیستها این حزب را منطبق بر ایدئولوژی بنیادی پان ترکیسم نمی انگارند. پان ترکیسم در آسیای مرکزی و قفقاز، مشخصاً جمهوریهای ترک نشین اتحاد جماهیر شوروی، پژواکها و تظاهراتی داشته است. صرف نظر از جنبشهای جدیدها در تاتارستان و قیام باسماچیان در آسیای مرکزی، بعضی از سازمانهای فرهنگی آسیای مرکزی نیز دارای تمایلات کم و بیش پان ترکیستی بوده اند. به عنوان مثال پس از پیروزی انقلاب اکتبر (۱۹۱۷) روسیه، انجمنهای ادبی “چغتای قورونقی” و “قیزیل قلم” در ازبکستان از اندیشۀ بازگشت به دوره های چنگیز و تیمور و به رسمیت شناخته شدن زبان ترکی جغتایی جانبداری می کرده اند. در قفقاز جنوبی نیز وجوهی از پان ترکیسم شیوع داشته است؛ محمدامین رسول زاده سابقۀ خودآگاهی ملی ترک زبانان قفقاز را تا اواسط قرن سیزدهم / نوزدهم پیش می برد، یعنی زمانی که میرزافتحعلی آخوندزاده نمایشنامه های خود را به زبان ترکی آذربایجانیِ ساده می نگاشت و ح . زردابی در اواسط نیمه دوم همان قرن روزنامه اکینچی را منتشر ساخت . وی حزب مساوات را که از ۱۳۲۹ تشکیل شد و از ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۸ در آذربایجان قفقاز به قدرت رسید از مبلغان “تورکچولوک” (پان ترکیسم) به شمار آورده، در عین حال خاطرنشان ساخته است که پان تورانیسم طرفدار اتحاد همۀ ترکان جهان و تشکیل دولت واحد ترک، در آذربایجان نفوذ چندانی نداشته و خادمان سیاسی آذربایجان و خصوصاً حزب مساوات، ضمن احساس همبستگی با ترکان دیگر در روسیه و ترکیه و ایران، بر استقلال ملی آذربایجان تأکید می کردند . پس از برافتادن دولت مساوات، حکومت کمونیستی مدتها از بقایای احساسات پان اسلامیستی و پان ترکیستی موجود در آن سامان در جهت اعمال حاکمیت خود بهره برداری کرد. پس از فروپاشی شوروی در اوایل نیمه اول دهۀ ۱۹۹۰، تمایلات فروخوردۀ پان ترکیستی، به شکلی نه چندان چشمگیر، در جمهوری آذربایجان فرصت ظهور یافته و حتی احزابی با نامهای “آذربایجان بوزقورت پارتیاسی”، (حزب گرگ خاکستری آذربایجان) و “آذربایجان چاغداش توران پارتیاسی” (حزب توران معاصر آذربایجان) در آنجا تشکیل شده است. در ترکیه نیز پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، سیاست “نگاه به شرق” فعال شده است. براساس این سیاست، دولتمردان ترکیه نقش جدیدی برای این کشور در منطقۀ آسیای مرکزی و قفقاز قائل شده اند. وجود پنج جمهوری ترک نشین آذربایجان (در قفقاز)، ترکمنستان، قزاقستان، ازبکستان و قرقیزستان (در آسیای مرکزی ) و اشتراکات زبانی، فرهنگی، قومی و دینی به توسعه و تحکیم روابط ترکیه با این جمهوریها منجر شده است. دیدگاههای ترک گرایی افراطی دربارۀ نقش ترکیه به عنوان “برادر بزرگتر” در مناسبات با این کشورها و طرحهای پان ترکیستی اولیه، چون “تشکیل جامعه ترک” با محوریت ترکیه و شرکت جمهوریهای ترک منطقه و طرح تشکیل “وزارت جهان ترک” به دلیل مخالفتهای روسیه و غرب به اجرا درنیامد. با اینهمه، ترکیه برای ترویج ترک گرایی و معرفی این کشور به عنوان الگوی موفق حکومت مردمی، غیرمذهبی و مبتنی بر نظام سرمایه داری اقتصاد بازار، سیاستها و برنامه های فرهنگی و آموزشی ویژه ای را در منطقۀ آسیای مرکزی و قفقاز در پیش گرفته است. تشویق کشورهای این منطقه به تغییر خط خود از روسی به لاتین (مانند ترکیه)، کوشش برای تبدیل ترکی استانبولی به زبان مشترک منطقه، برگزاری گردهماییهایی با شرکت سران کشورهای ترک زبان منطقه، پخش شبانه روزی برنامه های تلویزیون خصوصی و دولتی برای این جمهوریها، تأسیس مدارس دینی و مراکز آموزش حرفه ای در کشورهای منطقه برای ترویج فرهنگ ترکیه و آتاترکیسم و پذیرش دانشجو در دانشگاهها و مراکز آموزشی ترکیه از مهمترین این فعالیتهاست. پان ترکیسم در استانهای ترک زبان ایران و بویژه در آذربایجان، به عللی چون اختلاف مذهبی بین آذربایجان و ترکیه، جنگهای طولانی بین ایران و عثمانی و تجارب تلخ اشغال آذربایجان از سوی نیروهای عثمانی، زمینه رشد قابل ملاحظه ای نداشته و به طور کلی بیش از آنکه درون جوش باشد، پدیده ای ناپایدار بوده است.   بخش دوم: اصول اولیه شناسایی پان ترکیسم ۱٫ تعاریف اولیه هویتی برای شناسایی آرای فکری یک جریان سیاسی باید از یک نقطه کانونی مهم آغاز به کار نمود. این نقطه کانونی، همانا پاسخ به این سوال است که از منظر ادراکی، “من” به چه کسی اتلاق می گردد؟ به بیان دیگر تعریف هویت فرد یا گروه مورد بحث به ما نشان می دهد که نگاه این جریان به جهان اجتماعی و انسانی بیرون چگونه است. پان ترک ها که عموما مدعی تشکیل جریانی متحد میاناقوام و گروه های ترک تبار در جهان هستند، در تعریف هویتی خود به شکلی کاملا عیان، دچار تقلیلگرایی هستند. آنها در تعریف جامعه ای که با لفظ “ما” می نامند، تنها بر اشتراکات میات ترک ها تاکید نموده و با بزرگنمایی تاریخ-مدارانه مولفه های قومی خود، می کوشند تا تمامی اقوام مذکور را تحت لوای یک پرچم فکری و سیاسی قرار دهند. اما این مسئله در ادامه به برخی مشکلات نیز مواجه خواهد گردید. با توجه به تحولات تاریخی وسیع در قرون گذشته، یک تحریف روشی در تعریف ترکها از جوامع خود مشاهده می شود. آنها برای گسترش سرزمینی مورد نظر خود همواره بهترین و قویترین دوران تشکیل حکومتی خود را مبنا قرار داده و آن را مدینه فاضله خود می دانند. اما هرگز به دوران کوچ نشینی خود که سرزمین معینی نداشته اند اشاره نمی کنند. آنها حتی اختلاط بوجود آمده در طول اعصار گوناگون را نیز به سود خود تفسیر می کنند. برای مثال ورود اقوام اسلاو به قزاقستان و قفقاز شمالی یا حضور اهالی چین در برخی مناطق اویغور نشین در سالهای متمادی بیشتر به صورت تعرض به سرزمین نامعلومی ادراک شده است که پان ترکها از آن خود می دانند. پان ترکها در تعریفی که از خود ارائه داده اند، بر سر این که تاتارهای بلغاری و اویغورهای چین و یا قزاقها چه جایگاهی در سلسله مراتب اصالت نژادی دارند، بحث نمی کنند، دلیل این امر نیز آن است که می خواهند با این پنهان کاری در آغاز مسیر، نوعی محبوبیت را میان آنها به دست آورند. اما هیچ ضمانتی وجود ندارد که پس از ایجاد نوعی اتحاد ساختاری، و همزمان با تدوین خط و زبان معیار و واحد و یا در بازخوانی تاریخ این واحد سایسی نوظهور، همچنان اتحادی در کار باشد. بنابراین تعریف مبهم و کلی از اتحاد اقوام ترک همواره آبستن بحران هایی مهم بوده و خواهد بود. از سوی دیگر شاهد ابهامات دیگری نیز هستیم. برای مثال اختلاط مفهومی در تعریف “ترک” زمانی مشهود است که نژاد ترک با زبان ترک در هم می آمیزد. به بایندیگر برخی مناطق که به واسطه تعامل با اقوام ترک، بخشی از زبان آنها را به کار بسته اند، از سوی پان ترکها، به عنوان بخشی از سرزمین مادری برشمرده می شوند. برای مثال تکلم اهالی آذربایجان ایران به زبان ترکی تنها به دلیل تعامل اجتماعی و اقتصادی وسیع در هزاره اخیر با اهالی قفقاز بوده است. اما نژاد آنها همچنان آریایی است. برای تشریح ماجرا، باید این سوال را پرسید که آیا اهالی الجزایر و غنا که به زبان فرانسوی صحبت می کنند، نژاد فرانسوی دارند؟ طبیعیست که ادعای مبنی بر تغییر نژاد از طریق تغییر زبان کاملا بی معنا بوده و خواهد بود. لذا تعریف هویتی پان ترکها از خودشان همواره تعریفی بوده است که نه تنها بر پایه ابهام بنا شده، بلکه همواره می کوشد تا دیگر گروه ها و جوامع را نیز در خود داخل نموده و به وسعت خود بیافزاید. سوی دیگر معادله این نکته قرار دارد که در تعریف “ما” به مثابه خودی، باید یک گروه دیگران نیز تعریف گردد که بیرون از این جامعه قرار گیرد. “دیگر” هویتی پان ترک ها تمامی اقوامی است که بیرون از این گروه زندگی می کنند. اما مسئله مهم در نوع شناسایی این گروه است. در نگاه ملی¬گرایانه (ناسیونالیستی) هر کشور به کشورهای همسایه یا کشورهای نقاط دور جهان به مثابه دوست و دشمن می نگرد. در این رویکرد، کشور ترکیه به یونان همچون رقیبی در سلطه بر قبرس نگاه می کند. اما در رویکرد پان ترکیستی جامعه رقیب نیز باید بر مبنای تعریف هویتی زبان یا قومیت مورد شناسایی قرار گیرد. بنابراین اسلاوها و بویژه کشور روسیه مهمترین رقیب پان ترکها بوده و خواهد بود. تلاش عمده روشنفکران حامی پان ترکیسم در دوران عثمانی و ترکیه کنونی، همواره از فشارهای روسیه تزاری و شوروی بر اقوام و اقلیت ها شکایت نموده و به همین دلیل نظریات مبتنی بر ایجاد یک اتحاد وسیع علیه روسیه را در آثار خود ترویج کردند. در کنار این موضوع نوعی دشمنی با نژاد چینی و آریایی نیز در تفکر پان ترکها رواج یافته است. که البته ریشه این دشمنی ها تنها در این مسئله است که آنها در تعریف سرزمین خود نوعی نگاه توسعه طلبانه داشته اند. به همین دلیل اگر به پان ترکها اجازه داده شود، برخی از مناطق عرب زبان شام و یا مناطقی از اروپا را نیز تنها به دلیل ادعای حضور تعدادی ناچیز از اقوام ترک، به نقشه رویایی خود ملحق خواهند نمود.   ۲٫ تبارشناسی ترک ها و اقوام ترک در مورد تبار مردم ترک نیز مباحث بسیاری مطرح است. بسیاری از پان ترکها می کوشند تا با تمرکز بر برشهایی خاص از تاریخ بر وسعت جغرافیا و جمعیت ترکها بیافزایند. برای مثال آنها کوچ برخی از ترکها را از مغولستان کنونی به مناطق آریایی نشین جنوبی و غربی آسیا، را به عنوان یک واقعیت تاریخی مطرح می کنند، اما این حقیقت را فراموش می¬کنند که این مناطق ساکنانی بومی داشته و اینکه چندین هزار سال پیش از این کوچ، انسانهای اولیه از مسیر همین مناطق به مغولستان، سیبری و آسیای میانه منتقل شده بودند. پیرامون تبار مردمان ساکن در آذربایجان تا کنون ۳ انگارۀ کاملاً متفاوت از هم ارائه شده است. ۱- آذربایجانی های ترک تبار: مطرح کنندگان این انگاره، تجزیه طلبان پان ترکیست بوده اند. ۲- آذربایجانی¬های آریایی تبار: مطرح کنندگان این انگاره، پژوهشگران ایرانی و نیز، برخی از مورخان غربی بوده اند. ۳- آذربایجانی¬های قفقازی تبار: بی اعتبارترین دسته از ۳ انگاره را تشکیل می دهند زیرا بر طبق اسناد بررسی شده، بومی چندانی در طول تاریخ منطقه به غیر از مواردی که از اسکان ایرانیان ذکر گردید، دیده نشده است. اما انگارۀ اول را پان ترکیست ها بر پایۀ زبان رایج امروزی مردمان آذربایجان ارائه داده اند. آنها اینگونه اذعان کرده اند که چون این مردمان به زبانی سخن می گویند که بسیاری از واژه هایش ازاسکلت بندی زبان ترکی پیروی می کند، بنابراین باید ترک تبار به حساب آیند! سوای این که این نوع طرز فکر یک سفسطه بیش نیست، (زیرا اگر این چنین باشد، باید مردمان غنا یا ساحل عاج را نیز به خاطر تکلم به زبان فرانسه، فرانسوی تبار نامید که این محال است) پیش از بررسی درستی هر کدام از این انگاره ها، ابتدا باید اطلاعاتی را پیرامون مشخصات وراثتی ونژادی هر یک از نژادهای مورد بحث (ترک، آریایی، بومی غیر ترک – غیر آریایی) بیان نماییم. برای بررسی ویژگی های نژادی ترکان، باید ابتدا به خاستگاه ابتدایی آنان پی برد. منظور از خاستگاه، سرزمینی است که نیاکان این گروه نژادی برای هزاران سال در آن جا اقامت گزیده بودند وازاین جهت دچار تغییرات و در نتیجه کسب صفات نژادی عمومی و اختصاصی گشته اند. برای یافتن این سرزمین ابتدایی باید به اسناد تاریخی رجوع نمود. نخستین جایی که به طور مکتوب از نام ترک Turk سخن به میان آورده شده، یک سند چینی است که به صورت رسمی در آن دو عنوان توجوئه Tujue و گئوک ترک Guk turk برای یک گروه از مردمان همسایۀ ساکن در مناطق باختری و شمال چین ثبت شده است.بعدها این مردمان به ۵ طایفۀ اویغور Uyghur، قرقیز، اغوز Oghuz، ترک و ترکمن انشعاب یافتند: این اتفاق در سدۀ هشتم میلادی روی داد. در کنار این سند، اشاره به نوشته های ایرانی (به ویژه از دورۀ ساسانی) که از همسایگی ترکان در مناطق خاوری سرزمین ایران دردوران شاهنشاهی ساسانی خبر می دهند (باازمیان برداشته شدن هپتالیان سکایی تبار، ترکان با ایران همسایه شدند) و یا یورش ترک های غزنوی، سلجوقی و یا دیگر قبایل ترک زبان از نواحی خاوری، نیز موید این مسئله است که ترکان از سرزمین آسیای شرقی برخاسته اند. در متن چینی یاد شده که مربوط به دوران میانی تاریخ چین است(۵۵۲م) به رهبر گئوک ترک ها با نام بومین Bumin یا تومان خان Tuman khan و یا خاقان Khagan اشاره شده که به کمک پسرانش اولین زمامداری رسمی، محلی و نیمه مستقل ترکان را به سال۵۵۲ میلادی و در شمال باختری چین (جایی که یک صد سال پیش از آن، آتیلای هون تبار بر آن حکومت می راند) بر پا داشت.این مکان امروزه منطقۀ خودمختار سین کیانگ اویغور Xin jiang uyghur چین خوانده می شود.قبیله ای که این قدرت محلی را با نام گئوک ترک ایجاد نمود، آشیتا نام داشته که از قبایل آلتایی شناخته می شد. بنابراین در جمع بندی تمامی این اسناد به یک نتیجه دست می یابیم. ترکان از شمال سرزمین چین برخاسته اند که در آن نژاد زرد شمال می زیسته است: مناطق شمال و شمال غربی منچوری. لذا ترکان مهاجم نظیر سلجوق ها، ترکمن ها، قرقیزها و ترک ها بایستی که در بر دارندۀ صفات و معیارهای نژادی زردپوستان شمالی باشند. اما این معیارها شامل چه پارامترهایی اند و چگونه به وجود آمده اند؟برای بررسی این مورد ابتدا لازم است تا مختصری از مسیر خروج انسان اندیشمند نوینHomo Sapiens) Sapiens) از آفریقا و مهاجرت وی به شرق آسیا و در نتیجه، تغییراتی را که در آن مناطق دچار شد، بیان نماییم. در حدود ۱۰۰ هزارسال پیش گروهی بزرگ از نخستین انسانهای اندیشمند نوین (نیاکان امروزی ما که از نظر ریخت شناسی و آناتومیک کاملاً مشابه ما بوده اند)، از مسیر دریای سرخ و صحرای سینا وارد سرزمین های آسیای غربی شدند. این گروه که همگی سیاه پوست بودند (زیرا شرایط آب و هوایی آفریقا – خاستگاه پیدایش انسان – به گونه ای بوده که نخستین انسان اندیشمند نوین ایجاد شده به صورت سیاه پوست باشد تا از اثرات مخرب و سرطانزای تابش شدید آفتاب در قارۀ مذکور در امان باشد)، وارد فلات ایران شده و برای مدتی در آن ساکن شدند. سپس دسته ای از این مردمان فلات ایران را ترک گفته و از مسیر هند به مناطق آسیای جنوب خاوری رهسپار شدند. آن گروه نیز که در فلات ایران باقی ماندند به دو دسته تقسیم شدند: ۱– یک دسته در حدود ۴ هزار سال قبل از طریق منطقۀ آناتولی و تنگۀ داردانل به سوی اروپا رهسپار شد. ۲- دستۀ دیگر نیز به سمت مناطق آسیای مرکزی، واقع در شمال خاوری فلات ایران حرکت نمود. در کنار دو دسته ای که توضیح داده شد، گروهی را که از طریق دریای سرخ وارد شبه جزیرۀ عربستان شدند و نیز آن دسته انسان هایی را که در آفریقا باقی ماندند نباید فراموش کرد. اما گروهی که به سمت سرزمین های جنوب شرق آسیا حرکت نمود، خود نیز به دو دسته تقسیم شد: ۱ – گروهی که وارد جزایر قارۀ اقیانوسیه (نظیر استرالیا، تاسمانی و زلاندنو) شدند. ۱- گروهی که در آسیای جنوب شرق باقی ماندند. دستۀ اخیر (ساکنان جنوب آسیای خاوری) با گذر زمان چند ده هزارساله به علت برخورد با آب و هوایی تقریباً متفاوت با شرایط نخستین خود در آفریقا، جهت سازگاری با محیط جدید خود دچار تغییراتی گشتند که به این صورت بود: رنگ پوست آنها روشن تر شد. اما از آنجایی که ویژگی های سیاهپوستی آنان تفاوت هایی کرده و دیگر از نوع آفریقایی تبار نبود، بلکه مبدل به صفات جدیدی با عنوان بومیان سیاهپوست شرقی شده بود (مثل پر مو شدن بدن و بلند شدن ریش). این روشن شدن رنگ پوست به جای حرکت به سمت رنگ سفید، به سمت حالت تیره تری رفت که از آن به عنوان رنگ پوست زرد نام می برند. پس از مدتی گروهی از مردمان زرد پوست آسیای جنوب شرقی، به نواحی شمالی تر(مرکز و شرق چین کنونی) مهاجرت نمودند. در نتیجه با گذر زمان چندین هزارساله، متحمل تغییرات دیگری نیز شدند که عبارت بود از: روشن تر شدن رنگ پوست به علت کاهش زاویۀ تابش آفتاب، صاف تر شدن حالت مو(نسبت به حالت موی فردار سیاه پوستان ونیمه صاف زردپوستان جنوب.) و کم موشدن سطح پوست بدن. در کنار این تغییرات، دگرگونی دیگری نیز در این مردمان به وجود آمده بود که ریشه در زمانی داشت که هنوز در سرزمین های جنوب شرقی آسیا می زیستند. تغذیه این مردمان نسبت به آنچه که در آفریقا مصرف می نمودند تفاوت کرده بود. در سرزمین نوین این مردمان از موادی تغذیه می کردند که تا حد زیادی سخت و سفت بوده و در نتیجه با گذر زمان و پیدایش چندین نسل، نیروی انتخاب طبیعی و فشار تکامل جهت سازگاری این مردمان با شرایط جدید موجب شد تا استخوان های گونه این افراد رشد کند. و بنابراین فرمی ازجمجمه را به وجود آوردند که امروزه آن را در افراد زردپوست مشاهده می کنیم: گونه های برجسته. تغییر دیگری که در مهاجرین مذکور روی داد، تغییر شکل ابعاد جمجمه بود. فرم جمجمه سیاه پوستان مزوسفال و میان سری است. این مسئله را می توان از طریق فرمول زیر به دست آورد: ۱۰۰ × طول سر / عرض سر چنانچه عدد حاصل بیشتر از ۶/ ۸۰ به دست آید، فرد یا نژاد مورد نظر پهن سر(براکی سفالیک)، بین ۷۸ تا ۶/۸۰ ، میان سر و کمتر از ۹/۷۵ باریک سر یا دلیکو سفالیک خواهد بود. با پیدایش نژاد زرد جنوبی از مهاجرین سیاه پوست شرقی، شکل جمجمه به صورت براکی سفال یا پهن سر درآمد. این ویژگی همچنان در زردپوستان مهاجر به مناطق مرکزی نیز باقی ماند.اما مهاجرت دوباره گروهی از زردپوستان مرکزی به نواحی شمالی تر( منچوری) باعث شد تا این مردمان در شرایط کاملاً متفاوتی از نظر اقلیمی قرار گیرند. زیستن در آب و هوای سخت بیابانی و پیچیدۀ ناحیۀ ذکر شده باعث شد تا مرز جمجمۀ این مردمان به علت کارکرد بیشتر مغز جهت سازگار شدن با محیط ودوام در آن، به شکل مزو سفال و گهگاه در موارد اندک، دلیکو سفال درآید. از میزان برجستگی لب ها کاسته شده و موها کاملاً صاف تر گردید. همچنین جهت حفاظت چشم ها در برابر وزش بادهای پر از شن در تابستان و نیز انعکاس نور خورشید در اثر برخورد با برف و یخ در زمستان این منطقۀ بیابانی موجب شد تا طبیعت و قانون فشار تکامل حاکم بر آن، چین پلک بالایی این مردمان رشد کند و به این صورت، اپی کانتوس یا آنچه اصطلاحاً چشم بادامی خوانده می شود، ایجاد گردد.رنگ پوست این گروه مهاجر نیز به علت کاهش زاویۀ تابش آفتاب، روشن تر شده و به صورت زرد کم رنگ(گاه رو به کبودی) و یا حتی متمایل به سفید پیدایش یابد.  ۳٫ مبدعان و نظریه پردازان پان ترکیسم اصولا این جریان تحت تاثیر سه نظریه پرداز یهودی ایجاد شده و سپس توسط تعداد معدودی از روشنفکران غربگرای ترک ترویج گردید. این نظریه پردازان اروپایی و یهودی عباررتند از: آرمینیوس وامبری، آرتور لوملی دیوید و لئون کاهن. «لئون کاهون» (Leon Cohen 1841-1900) یک یهودی فرانسوی و یکی از شرق‌شناسانی بود که کتاب وی به نام « مقدمه‌ای بر تاریخ آسیا»، تاثیر شگفت انگیزی در گرایش روشنفکران عثمانی و در کنار آنان، رویکرد شماری از روشنفکران ترک زبان مسلمان قلمروی روسیه به آرمان‌های پان‌تورانیسم داشت.نظریه‌ تاریخی وی درباره‌ میراث کهن ترکان، در پایه‌ریزی نظام فکری جنبش پان‌تورانیسم و پان ترکیسم، از اهمیت زیادی برخوردار است.«ضیا کوک آلپ» که از وی به‌عنوان پدر پان‌ترکیسم نام‌برده می‌شود، در نوشته‌های خود به‌طور آشکار از تاثیر تعیین کننده‌ای که نوشته‌های کاهون بر افکار و آرای او داشته است، یاد می‌کند. لئون کاهون با برابر گرفتن «تور و تورک» و مصادره‌ تاریخ تورانیان که با ایرانیان از یک ریشه و نژاد هستند به نفع ترکان، توران زمین را که در اسناد کهن به آن «ایران بیرونی» نیز گفته می‌شود، به‌عنوان سرزمین پدری و وطن اصلی ترکان معرفی می‌کند. وی همچنین با تجلیل از چنگیزخان و امپراتوری مغول، ترکان را فرزندان راستین مغول و میراث‌دار آنان می خواند و تشکیل امپراتوری جهانی ترک را از هر نظر شایسته و در توان این فرزندان (ترکان) برمی‌شمارد. نوشته‌های کاهون که در پی تحقق هدف سیاسی موردنظر انگلیس و در رقابت با روسیه است، در واقع یک فراخوان آشکار و فریبنده از ترکان به تلاش و کوشش برای تاسیس یک امپراتوری تورانی- ترک در سرزمین‌های جنوبی قلمروی امپراتوری روسیه از اقیانوس آرام تا دریای سیاه می‌باشد.لئون کاهون، با روشنفکران تجدیدنظر طلب عثمانی در پاریس و استانبول (اسلامبول) ارتباط و مراوده نزدیک داشت. وی بسیاری از آنان را به عضویت لژهای ماسونیک، ازجمله گراندلژ اورلئان فرانسه درآورد. کسانی که بعدها رهبری جنبش ترکان جوان را برعهده گرفتند، همه از اعضای همین لژهای فراماسونری بودند. «آرمینیوس وامبری» (۱۸۳۲-۱۹۱۳/ Arminius Vambery)، یهودی مجارستانی، یکی دیگر از شرق‌شناسانی بود که به خدمت دولت انگلیس درآمد و در راه پیشبرد سیاست‌های استعماری ان دولت در رقابت با روسیه در آسیا، خدمات ارزنده‌ای انجام داد.وی که استعدادی شگفت‌انگیز در آموختن زبان‌های مختلف داشت، مدتی را در استانبول به فراگیری زبان‌های شرقی گذراند. نامبرده به‌ویژه چندان به زبان‌های فارسی، ترکی و عربی تسلط یافت که این زبان‌ها را به‌خوبی زبان مادری، صحبت می‌کرد و با ادبیات آنها آشنایی کامل داشت. وامبری پس از آن‌که مدت شش سال در استانبول به‌عنوان مترجم در وزارت خارجه عثمانی، مشغول به کار بود، از سوی دولت انگلیس به ماموریت آسیای مرکزی (خوارزم و ماوراءالنهر) فرستاده شد. وی در سال ۱۸۶۳ میلادی با ظاهر یک فرد مسلمان مومن اهل استامبول و در لباس فقر و درویشی، همراه با کاروان حاجیان بخارایی به این سفر مبادرت ورزید و طی این سفر اطلاعات بسیار حساس و مفیدی از موقعیت جغرافیایی و اوضاع سیاسی و اجتماعی آسیای مرکزی (خوارزم و ماوراءالنهر) و شمال افغانستان و مواضع و استحکامات نظامی روسیه در شرق دریای مازندران فراهم آورد. وامبری در کتاب خود به نام «سفرهایی به آسیای مرکزی»، ضمن شرح این مسافرت پرماجرا، طرح و نقشه‌ تاسیس یک امپراتوری پان‌ ترکیستی را ترسیم می‌کنند. وی در نوشته‌های بعدی، برای مفهوم بندی امپراتوری «پان تورانی» موردنظر «طرح‌هایی از آسیای مرکزی» را ارایه می‌نماید. تا جاییکه می‌نویسد:خاندان عثمانی با ویژگی دودمانی ترکی و داشتن پیوندهای خویشاوندی زبانی، مذهبی و تاریخی، می‌توانست بنیان‌گذار یک امپراتوری بزرگ از سواحل آدریاتیک تا چین باشد.این امپراتوری همچنین می‌توانست بسیار قوی‌تر از امپراتوری رومانف باشد که قهرا از ناهمگون ‌ترین عناصر به‌وجود آمده بود.آناتولی‌ها، آذربایجانی‌ها، ترکمن‌ها، ازبک‌ها، قرقیزها و تاتارها گروه‌هایی بودند که از پیوندشان [امپراتوری] معظم ترک می‌توانست ظهور کند. در این‌صورت این امپراتوری بسیار بهتر از ترکیه کنونی قادر بود با رقیب شمالی خود مقابله کند. نوشته‌های ستایش‌آمیز وامبری درباره میراث کهن ساکنان باستانی آسیای مرکزی (خوارزم و ماوراءالنهر)، یعنی تورانیان و انتساب آن به ترکان که به منظور ترویج و گسترش فکر احیای ملت بزرگ ترک صورت می‌گرفت، در امپراتوری عثمانی با استقبال گرم و گسترده‌ای روبرو گردید. آنگونه که در کنار روشنفکران، صاحب‌منصبان سیاسی و نظامی و حتا برخی از شاهزادگان عثمانی در هوای تجدید عظمت تاریخ، فرهنگ و تمدن گذشته‌ ترکان به حرکت و جنبش برخاستند. یک سال پس از انتشار کتاب وامبری، یعنی در سال ۱۸۶۵ میلادی، «انجمن عثمانیان نو» در استانبول پایه‌گذاری شد. در این انجمن، افزون بر روشنفکران تجددخواه چون «نامق کمال»، شماری از درباریان عثمانی طرفدار اصلاحات نیز عضویت داشتند.«انجمن عثمانیان نو» با برداشتی ترکی از اسلام که آمیزه‌ای از اسلام‌خواهی و ترک‌گرایی بود، در پی آن بود که با اصلاحاتی در ساختار سیاسی امپراتوری عثمانی و تبدیل آن به یک امپراتوری مشروطه، آن‌را به نیروی محرکه‌ مناسبی برای دست‌یابی به رویای تاسیس یک امپراتوری بزرگ ترک مبدل سازد.ترویج تفکر انجمن عثمانیان نو و شیوه و هدف اقدامات اصلاحی رهبران این انجمن، سرانجام در اواخر قرن نوزدهم میلادی، به نهضت فکری و اجتماعی فراگیر و غالبی در امپراتوری عثمانی بدل گردید که جنبش ترکان جوان از درون آن برخاست. وامبری در سال ۱۹۰۱ میلادی، «تئودر هرتسل» بنیان‌گذار نهضت «صهیونیسم» را که در تلاش یافتن راهی برای کوچاندن یهودیان اروپا به سرزمین فلسطین بود به ملاقات «سلطان عبدالحمید دوم» به دربار عثمانی برد.نامبرده از یک‌سو با دربار عثمانی و با شخص سلطان رفاقت می کرد و سلطان عبدالحمید را در اداره امور مشورت می‌داد و از سوی دیگر، رهبران ترکان جوان را که شاگردان وفادار آموزه‌های پان‌ترکی وی بودند، در دشمنی با سلطان ترغیب می‌کرد و برای مصادره‌ قدرت راهنمایی می‌نمود. «آرتور لوملی دیوید» (Arthur Lumley David)، یک انگلیسی یهودی تبار و یکی از شرق‌شناسانی بود که نوشته‌های وی درباره شکوه و عظمت تاریخ باستانی ترکان و ویژگی‌های زبان ترکی، فکر برپایی ملت بزرگ ترک را در ذهن روشنفکران عثمانی پروراند و مواد و مصالح لازم موردنظر را برای شکل‌گیری اندیشه‌ پان‌ترکیسم فراهم ساخت. نوشته‌های ترک‌ستایانه‌ این شرق‌شناس، به‌ویژه کتاب‌های «بررسی‌های مقدماتی» و«دستور زبان ترکی» که در پی تبلیغ و اثبات برتری نژادی و زبانی ترکی نسبت به سایر ملل شرق، از جمله اعراب و ایرانیان می‌باشد، به‌طور آشکار با هدف برانگیختن و شعله‌ور ساختن احساسات ترک گرایی برتری‌جویانه‌ نژادی روشنفکران عثمانی و نخبگان ترک زبان قلمروی روسیه به رشته تحریر درآمده است. امروز این یقین حاصل است که اکثریت قریب به اتفاق این شرق شناسان در خدمت پیشبرد سیاست‌های استعماری دولت‌های غربی، به‌ویژه دولت انگلیس، در میدان رقابت‌های سلطه‌طلبانه‌ استعماری آن دولت با روسیه در آسیای مرکزی (خوارزم و فرارود) و قفقاز، در طول قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی بودند. هدف اصلی این پژوهش‌ها، همچنان که در این نوشتار از آغاز بر آن تاکید شد، جعل هویتی ترکی برای اقوام ترک‌زبان قلمروی روسیه و برانگیختن احساس همبستگی و وحدت میان ترکان عثمانی و اقوام یاد شده و تبلیغ موجودیت ملت بزرگ ترک، از دریای سیاه تا اقیانوس آرام به‌منظور ایجاد کمربند پان ترکی حایل میان قلمروی روسیه و مناطق نفوذ و متصرفات آسیایی دولت انگلیس، به‌ ویژه حفظ هندوستان از دست اندازی‌های دولت روسیه بود. نقش و تاثیر دروغ نوشته‌های ترک‌شناسان غربی، به‌ویژه آثار ترک‌ستایانه‌ سه تن از شرق‌شناسان یهودی نامبرده درباره‌ عظمت تمدن و فرهنگ باستانی ترکان و توانمندی‌های زبان ترکی، بر روشنفکران ترک در گرایش آنان به پان ترکیسم برای احیای ملت بزرگ ترک، تنها به قلمروی عثمانی محدود نماند، بلکه همان‌گونه که طراحان سیاست‌های استعماری انگلیس از آغاز انتظار داشتند، این آثار نوشته‌ها بر آرای بسیاری از نخبگان ترک زبان قلمروی روسیه نیز تاثیر مستقیم گذاشت.   ۴٫ آرزوها و مدینه فاضله هدفپان‌ترکیسمگردآوردنهمهٔترکزبانان،ازجملهترکزبانانقبرس،بلغارستان،شبه‌جزیرهبالکان،آسیایمرکزی،عراق،ایران،افغانستان،ترکستانچین (ایالتسین‌کیانگ)،قفقاز،کریمه،ماوراءقفقاز،تاتارستان،حوالیرودولگاوسیبریتحترهبریترکیهاست . اما این مسئله از چند منظر جای نقد و بررسی دارد. نخست، چرا علیرغم پذیرش اصالت ترکان آسیای میانه، رهبری این کشور جدید و خیالی بر عهده ترکیه باشد. به بیان دیگر این نقشه نشانگر این مسئله است که ترکیه برای دسترسی به آمال توسعه طلبانه خود همواره نیازمند گسترش حوزه نفوذ بوده است. به همین دلیل یا به دنبال پیوستن به اتحادیه اروپاست، و یا می کوشد مسیر شرق و کشورهای ترک تبار را پیش بگیرد. در نتیجه مسئله رهبری و هدایت چنین واحد سیاسی از سوی ترکیه کاملا مناقشه برانگیز بوده و حتی می توان مدعی شد که اصولا امکان ایجاد همگرایی برای یافتن کشوری برای مدیریت این نظام وجود ندارد. چراکه رقابت شدیدی میان قزاقها و قرقیزها، تاتارها و آذربایجانی ها، و ازبک ها و اویغورها وجود دارد. نقشه ترک تبارها و ترک زبان‌های متحد از دید پان‌ترکیسم، مناطق مرکزی با رنگ قرمز روشن و مناطق دیگر با رنگ قرمز تیره دومین نکته، انتخاب گزینشی مناطق است. بدیهی است که ریشه اقوام ترک در مغولستان و شمال چین بوده است. اما در نقشه مورد نظر این جریان، نه تنها نشانی از مغولستان وجود ندارد، بلکه ترکستان چین نیز به عنوان مناطق غیرمرکزی مورد توجه قرار گرفته است. دلیل این مسئله این است که مغولستان از منظر اقتصادی و جغرافیای سیاسی منافع چندانی برای ترک ها نداشته و توان رقابت با چین برای جداسازی سین کیانگ نیز وجود ندارد. بنابراین، مناطق مورد بحث از محوریت برنامه های اصلی پان ترکیسم خارج می شوند. اما سومین نکته به یافتن ریشه های راهبردهای بیگانگان در این نقشه اشاره دارد. برای مثال به این نکته توجه کنید که چرا ترکها در زمان کوچ نشینی و تفرق گسترده چندان به فکر اتحاد نبوده و پس از تشکیل حکومت اولیه، به سرعت به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شدند؟ به بیان ساده تر می بینیم که تاکید بر تشکیل چنین کشوری در دوران وسعت روسیه تزاری و شوروی کمونیستی، تنها به این معناست که دست قدرتهای بزرگ جهان در پس پرده تحولات پان ترکیسم مشهود است. امپراطوری بریتانیا که از نفوذ روسیه تزاری به مستعمره ها و مناطق مورد نفوذ خود در هند، چین و ایران هراس داشت، کوشید تا یک مسیر حائل را توسط ترکها ایجاد کند. به همین منظور تلاش نظریه پردازان و جاسوسان یهودی آنها باعث آغاز این جریان شد. در ادامه نیز امریکا به منظور ممانعت از دسترسی شوروی به آبهای آزاد، حمایت از این جریان سیاسی را در برنامه راهبردی خود قرار داد. ماهیت مصنوعی بودن این جریان و نقشه هایش زمانی آشکار می شود که تلاش شده تا دریای خزر توسط ترکها احاطه شود. و از سوی دیگر پان ترکها بواسطه وجود ارمنستان در قفقاز جنوبی، اهالی آریایی تبار آذربایجان را از خود دانسته و می خواهند مسیر ارتباطی شمال-جنوب را میان ایران و شوروی قطع کنند. در پایان این قسمت باید اوج ادعاهای مصنوعی این گروه را در الحاق بنادر استراتژیک در دریای سیاه و مدیترانه را به نقشه ترکستان بزرگ از نظر گذراند. کریمه که چندی پیش با آرای مردم روس تبار خود از اوکراین جدا شد در نقشه های ترکها منطقه ای ترک نشین است. با این تفاسیر به خوبی مکشوف است که مدینه فاضله این جریان سیاسی، تنها یک جغرافیای مبهم و ساختگی است که بیش از اتکا به هویت ترکها، به رقابت با رقبای خود (اسلاوها و آریایی ها) متکی است.   ۵٫ پان ترکیسم و رقبای گفتمانی پان ترکیسم به عنوان یک جریان سیاسی، همواره رقبایی را برای خود متصور می شده است. البته این رقابت های سیاسی برای نیل به قدرت بوده و در بافت زمانی و مکانی گوناگون دچار تغییراتی نیز می شده است. در مجموعه رقبای گفتمان پان ترکیسم می توان مولفه های گفتمان ایرانی، اعراب و پان اسلاویسم را شناسایی نمود. پان ترکهای اولیه که ریشه های یهودی و انگلیسی داشتند، همواره آرزوی کنترل روسیه تزاری را در سر داشتند. در نتیجه ایجاد یک دیواره ترکی در جنوب روسیه و ممانعت از دسترسی آنها به منابع ایران و هندوستان و آبهای آزاد، سبب شد تا نژاد اسلاو به عنوان رقیب پان ترکها به تصویر کشیده شود. البته این مسئله بعدها به دو دلیل نیز تشدید گردید. نخست، با بروز جریان ضدیت با دین در دوران بولشویک ها و حکومت سوسیالیستی شوروی، پان ترکها کوشیدند تا دین را به عنوان دستاویزی برای مقاومت به کار ببرند. در این دوران که مارکسیستهای روس، دین را افیون توده ها می نامیدند، پان ترکها در نشریات و تشکیلات خود بر این مسئله مانور می دادند که ریشه های دینی در فرهنگ آنها در خطر افتاده است. در نتیجه به بهانه دین اسلام، مولفه های فرهنگی و تاریخی جوامع خود را در اشعار و مقالات خود متبلور کردند. دومین نکته این بود که جریان یکسان سازی قومی در روسیه شدت بسیاری یافته بود. جابجایی برخی اقوام و برهم زدن موازنه جمعیتی در مناطقی از ازبکستان، قزاقستان و قفقاز موجب شده بود تا نقش اقوام در تصمیم سازی سیاسی به شدت محدود گردد. حزب مرکزی کمونیسم در شوروی دست بسیاری از گروه ها را برای فعالیت سیاسی مستقل بسته بود، در نتیجه اقلیت های دینی، قومی، نژادی و سیاسی در اقصی نقاط بلوک شرق آغاز به فعالیت نمودند. البته بواسطه کنترل و نظارت شدید پلیسی بر شهروندان، بیشتر این فعالیت ها از سوی آن دسته از روشنفکران پان ترک صورت می گرفت که در اروپا مستقر بوده و از حمایت قدرت های اروپای غربی نیز بهره می بردند. دومین رقیبی که پان ترکها برای خود تراشیده اند، ایرانیان و فارس زبان هاست. اگرچه اقوام آریایی در طول تاریخ تلاش کرده اند رابطه خود را با اقوام ترک در حالت تعادل نگاه دارند، اما پان ترکها از ایرانیان به عنوان دشمنانی ذاتی نام می برند. شاید دلیل عمده این مسئله در پیشینه روانی حیات ترکها قرار داشته باشد. همه می¬دانند که ترکها از اقوام کوچ نشین بوده و رابطه خوبی با تمدن و شهرنشینی نداشته اند. در نتیجه همواره زیر سایه یک امپراطوری پیشرفته و قوی به نام ایران قرار داشتند. حتی بسیاری از سازه های تاریخی معماری قرقیزستان و ازبکستان به دورانی اختصاص دارد که دانشمندان و حکام ایرانی در این مناطق سکونت داشته اند. حتی حکومت اقوام وحشی مغول تنها بواسطه وجود شهریاران و وزرای ایرانی به یک حکومت قوی بدل گشته و این ایرانیان بودند که دین را وارد فرهنگ ترک ها نمودند. در نتیجه می بینیم که این قوم، علیرغم تاریخ طولانی خود، همواره تحت تاثیر تعامل با ایران و اقوام آریایی بوده است. این مسئله در قرن اخیر سبب شد تا پان ترکها که از رقابت با روسیه ناامید شده بودند، مسیر رقابت با ایران را در پیش گرفتند. همزمانی انقلاب مشروطه با تضعیف امپراطوری عثمانی موجب شد تا ترکان آناتولی به نوعی احساس عقب ماندگی دچار گردند. به همین منظور بلافاصله پس از فروپاشی عثمانی، رویکرد جوانان ترک به غرب و تمدن سکولار تغییر نموده و تلاش برای دستیابی به حکومت مدرن، قانون اساسی، احزاب سیاسی، و مولفه های مدرنیته غربی را در دستور کار قرار دادند. اما سومین رقیب گفتمانی پان ترکها، پان عربیسم بوده است. اعراب و ترک ها که هر یک در دوره ای از تاریخ حکومت جهان سنت را بر عهده داشته اند، همواره با یکدیگر در رقابت بوده اند. از سوی دیگر ارتباط مثبت ترکها با یهودیان و صهیونیستها، زمینه ساز رقابت بیشتر شد، چراکه پان عربیسم اصولا برای مقابله با اسرائیل شکل گرفته بود (اگرچه امروزه تمرکز جهان عرب بر منافع اقتصادی و سیاسیخود بوده است). به هر طریق این رقابت بر سر مدیریت جهان اسلام از یک سو و مسئله منافع استراتژیک آنها موجب شده تا اعراب و پان عربیسم نیز در حال حاضر از رقبای ترکها به شمار آیند.   ۶٫ پان ترکیسم و رفقای گفتمانی مهمترین رفیق گقتمانی پان ترکها، پان تورانیستها هستند. ترک ها از شباهت ترک و توران استفاده نموده و در نظریات خود با ترکیب تاریخی این دو واژه کوشیدند تا جریان پان تورانیسم را به موازات پان ترکیسم فعال نمایند. برای این منظور باید مروری بر مولفه های پان تورانیسم (نسخه ای تحریف شده از پان ترکیسم) داشته باشیم. پانتورانیسمبهجنبشسیاسیبرایاتحادتماممردمانافسانه‌ایتورانگفتهمی‌شود.شباهتصوریمیاندونام «تور»و «تورک» (ترک) پندارهاوگمراهی‌هاییراسببشده‌است. همینتصوراتدرسده‌های ۱۳و۱۴ق/۱۹و۲۰متحریفهاودشواریهاییراپدیدآورد؛بهویژهآنکهدربرخیازمآخذمحدوده‌هاییخیالیبانامهایتورانوترکستاندرآسیایمرکزیپدیدآمدکهازدیدگاهجغرافیاییوتاریخیبهاثباتنرسیده‌اند. ازسدهٔ ۶مکهترکانبهآسیایمرکزیراهیافتند،شباهتنامهای «تور»و «تورک»سببشدکهبرخینامتورانوترکانرایکیبدانند؛حالآنکهرابطه‌ایمیانایندوناموجودندارد. بعدهاصورتیجغرافیاییرابرایسرزمینتورانمشخصکردندکهجزتصوروپندارنبوده‌است. دراینمشخصهٔجغرافیاییدشتهایآسیایمرکزیوجنوبقزاقستانراکهشاملبخشبزرگیازصحرایقراقوموقزل‌قوماست،توراننامیدند. ظاهراًاینسرزمیندرجنوببهکوپت‌داغ،درغرببهدریایخزر،درشمالشرقبهقزاقستان،درجنوبشرقبهکوه‌هایتیان‌شانوپامیر،دشتچوی،محدودهٔکوهستانیرودایلیودشتهایاطرافدریاچهٔبالخاشمنتهیمی‌شدهاست . نامترکستاننیزهمینحالراداشتوازسویفاتحانعرببراراضیوسیعیازاراضیآسیایمرکزینهادهشد. ایناراضیبخشبزرگیازسرزمینهایتابعامپراتوریروسیه (ترکستانروس)،جنوبقزاقستان،سین‌کیانگ (اویغور= ترکستانچین) وشمالافغانستانراشاملمی‌شده‌است. در ۱۲۸۴ق/۱۸۶۷مآنبخشازاراضیآسیایمرکزیکهتابعروسیهبود،بهصورتاستانیتابعفرمانداریکلدرآمد. از ۱۳۰۳ق/۱۸۸۶ماراضیمذکوررسماًترکستاننامیدهشد. پسازانقلابروسیه،در ۱۹۱۸منواحینواحیغربیسرزمینمذکور،جمهوریشورویسوسیالیستیخودمختارترکستاننامیدهشد. پسازسالهای ۱۳۰۳-۱۳۰۴ش/۱۹۲۴-۱۹۲۵منامترکستانازمیانرفتوجایخودرابهعنوان «آسیایمیانه»دادکهشاملبخشهایآسیایمرکزیتابعاتحادشورویسابقبود[۱] بارتولدتورانیانراشاخه‌ایبافرهنگنازل‌ترازقومآریاییدانسته،ویادآورشدهکهمیاندوقومآریاییوتوراندشمنیوجودداشته‌است. هنگامیکهدرسدهٔ ۶مترکستانبهتسلطترکاندرآمد،ایندوواژهبایکدیگردرآمیختندونامتورانبرترکاناطلاقشد،حالآنکهازآغازرابطه‌ایمیانایندونامموجودنبود. تشویشهایمندرجدرآثارمؤلفاندربارهٔمرزایرانوتورانسبببروزابهامگردیده،وموجبآنشده‌استکهبرخیمؤلفانتورانیانراترکبنامند. گروهیازمؤلفاننیزحدودآمودریا (جیحون) رامرزایرانوتوراننوشته‌اند. خوارزمیایرانیانرا «صاحب‌النهر»دانسته،وآنسویرودرامرزتورانخوانده‌است. بیرونیمرزایرانوتورانرادرجاییمیانفرغانهوتخارستاندانسته‌است. مسعودیدربارهٔترکنبودنتورانیان،بهخطایبرخیازمؤلفاناشارهکرده،ونوشته‌استکه «مولدافراسیاببهدیارترکبودوآنخطاکهمؤلفانکتبتاریخوغیرتاریخکرده،واوراترکپنداشته‌اند،ازهمینجاآمده‌است» . درشاهنامهودیگرمنابعدورهاسلامی،ترکانجایدشمنانبزرگایرانیانراگرفتندونامتورانیانبهایشاناطلاقشد. ترکاننیزاخباروروایاتمربوطبهتورانیانراتاریخباستانخویشدانستند؛چنانکهدرقدیمترینفرهنگترکی،معروفبهدیوانلغاتالترک (کاشغری،ذیل «تعاز»)،نیایبزرگوپهلوانترکانآسیایمیانهیعنیتُنکااَلباَر،باافراسیابیکیدانستهشده‌است. برمبنایچنینتفکری،سلسلهقراخانیان / ایلکخانیانکهازنژادترکچِگِلیبودندومدتهادرکاشغروبَلاساغونوخُتنوماوراءالنهرحکومتکردند،خودراآلافراسیابنامیدند. تداومواستمراراینتفکردرمیانترکانسببشدکهازاوایلسدهچهاردهم /آغازسدهبیستمدرترکیهاندیشهپانتورانیسموبهتبعآنپانترکیسمقوّتبگیرد. پانترکیستها،آسیایمیانهراجایگاهباستانیترکاننامیدند،بریکیبودنترکانباتورانیانپافشاریکردندواقوامبسیارآسیایمقدمنظیرعیلامیها،سومریها،هوریاییان،گوتیان،کاسیها،میتانیها،اورارتوهاومادهاراازاقوامترکدانستند. بدینترتیب،مورخانپانترکیستنهتنهاآسیایمرکزی،بلکهبخشبزرگیازجهان،ازجملهمنطقهاورارتو،راسرزمینتوراننامیدند. علیکمال،مورخترک،منکروجودقومارمنیوسرزمینارمنستانشدهونوشته‌استکهتاسدهششمپیشازمیلاددرشرقشبهجزیرهآناطولیحتییکارمنیوجودنداشتهودراینسرزمین،ترکاندولتتورانیاورارتوراپدیدآوردهبوده‌اند. ضیاءگوکآلپمدعیاستکهوطنترکاننهترکیه‌استونهترکستان،بلکهکشوربزرگوجاودانیتوراناست . با این تفاسیر و آموزه ها به خوبی خواهیم دید که جریانی موازی میان پان ترکیسم و پان تورانیسم وجود دارد. به بیان دیگر این دو رویکرد سیاسی همواره از همدیگر حمایت نموده اند. البته مسئله جالب اینجاست که در آرای سیاسی پان تورانیسم، تندروی بیشتری مشاهده می گردد. در برخی نقشه های این جریان، بخشهای کردنشین و استان¬های گیلان و مازندران نیز بخشی از توران بزرگ به شمار می روند. لذا این جریان نیز همچون پان ترکیسم کاملا دروغین و زیاده خواه است.   بخش سوم: مقایسه پان ترکیسم و دیگر جنبش های پان برای مقایسه ایدئولوژی ها و جنبش های گوناگون پان و ارزیابی نقش پان ترکیسم در این راستا، نخست باید میان مکتب های فکری ای که تنها در پی یک سیاست مشترک هستند و مکتب هایی که لزوما ماهیت ناسیونالیستی ستیزه جویانه دارند و در پی اقدام سیاسی هستند، تفاوت قائل شد. از میان مکتب های نخست، پان امریکائیسم نمونه درخشان جنبشی است که همکاری برای حفظ و پیشبرد منافع مشترک نیمکره (آمریکا) را هدف خود قرار داده و در واقع دارای هیچ گونه ایدئولوژی سیاسی طرح ریزی شده ای نیست. گرچه پان افریقائیسم مدعی یک ایدئولوژی متقاعد کننده پان است، اما هیچ گونه گام های عملی برای دست یابی به یک وحدت سیاسی همه جانبه برنداشته است. پان افریقائیسم در اصل بیشتر خواستار “افریقا برای افریقاییان” بوده است ، تا وحدت افریقا؛ و این مسئله هنوز هم به همان گونه مطرح است، چون در افریقای امروز “پان افریقائیسم” ظاهرا به همبستگی همه جانبه و اقدام هماهنگ اشاره می کند تا وحدت همه جانبه. نوع دوم، یعنی ایدئولوژی و جنبش های ناسیونالیستی که در پی اتحاد سیاسی هستند، بیشتر مورد نظر ماست، چون پان ترکیسم را باید در این نوع مکتب ها طبقه بندی کرد. در میان این مکتب ها، دو گونه فرعی نیز می توان یافت: نخست ایدئولوژی یا جنبشی که می خواهد کشورهای مستقل دارای سنت¬ها و منافع مشترک را متحد کند. نمونه های این گونه عبارت اند از: پان عربیسم، به ویژه از زمان تاسیس اتحادیه عرب در ۱۹۴۴ ؛ پان اروپائیسم که در ۱۹۴۸ در لاهه بنیان گرفت، و پان اسلامیسم سال های دهه ۱۹۶۰ و دهه ۱۹۷۰ که در جریان آن شمار روبه رشدی از کشورهای مسلمان برای نزدیکی و اقدام هماهنگ از طریق کنگره های بین المللی و به ویژه از طریق نهادهای تازه تاسیس تلاش کردند . گونه فرعی دوم، نوع الحاق گرایانه – آشکار یا پنهان- ایدئولوژی یا جنبش پان است. در اینجا گسترش و توسعه ناسیونالیسم مدنظر است، یعنی کشوری که مرزهای سیاسی آن دربرگیرنده تمامی اعضای همان گروه فرهنگی یا قومی (به تعبیر وسیع آن) نیست و آرزو دارد تا اقلیت ها (یا سرزمین هایی) را که با “کشور مادر” پیوند مشترک دارند آزاد کند. این گونه جنبش می تواند در درون یا (گاه حتی بدون رضایت آن کشور) در خارج آن، توسعه پیدا کند. نمونه های آن عبارت اند از: پان ایتالیائیسم اواخر قرن نوزدهم و به همان شدت فعالیت الحاق گرایانه دوآننزیو در ۱۹۱۹ در فیومه؛ پان ژرمنیسم دوران بیسمارک؛ پان اسلاویسم روسی؛ به ویژه در طول ربع قرن نوزدهم ؛ ناسیونالیسم بلغاری، به ویژه در جریان جنگ های ۱۹۱۲-۱۹۱۳ بالکان ؛ و البته پان ترکیسم. یک شاخه از این نوع ناسیونالیسم، ایدئولوژی ها و جنبش های “دوره پراکندگی” هستند، که کشوری برای خود ندارند و به گردهمایی تبعیدیان و به آزادسازی آنچه که سرزمین آنها، واقعی یا تخیلی، قلمداد می شود امید بسته اند. نمونه های آن عبارت اند از: صهیونیسم قبل از تاسیس کشور اسرائیل در ۱۹۴۸ ؛ ناسیونالیسم ارمنی در خارج، قبل از تاسیس جمهوری ارمنستان در درون اتحاد جماهیر شوروی؛ و ناسیونالیسم ایرلندی در خارج قبل از ۱۹۲۱٫ برخی از ویژگی های پان ترکیسم، با ایدئولوژی ها و جنبش های دیگر پان تفاوت دارد. ۱٫ آغاز و توسعه اولیه پان ترکیسم به بسیاری از ایدئولوژی های پان شباهت داشت. گرچه تلاش برای مشخص کردن اصل و منشا هر ایدئولوژی پان کار بسیار دشواری است، اما می توان با قطعیت گفت که پان ترکیسم در اواخر قرن نوزدهم به عنوان یک ناسیونالیسم پراکنده و بدون وطن در روسیه تزاری شروع شد؛ هرچند که در رابطه با سرزمینی که شارحان پان ترکیسم در آرزوی آزادسازی آن بودند، نظریات گوناگونی وجود دارد. در رابطه با عامل زمان باید گفت که در واقع تمام ایدئولوژی پان، چه در اروپا و چه در خاورمیانه، فراورده های قرن نوزدهم بودند، حتی اگر ریشه¬های آنها به دوره¬های قبل از آن برمی گشته است. پان اسلاویسم، پان ایتالیائیسم و پان ژرمنیسم نیز دست کمی از پان ترکیسم، صهیونیسم و پان عربیسم ندارند. در همه این موارد، قبل از تبدیل سازمان سیاسی به جنبش، دوره ای از باروری ایدئولوژیک وجود داشت. برپایی نخستین کنگره پان اسلاو در ۱۸۴۸ در پراگ درپی بیش از نیم قرن بحث به وقوع پیوست، درست همچون نخستین کنگره صهیونیستی در ۱۸۹۷ در بال و جلسات رهبران پان ترکیست در روسیه تزاری اوایل قرن بیستم. از نظر مکانی، باید گفت که جستجو برای نمادهای مشترک نوین مورد نیاز ایجاد هویت جمعی مردمان ترک تبار (که قبل از آن تنها به صورت مبهم وجود داشت) در تبعید، و در این مورد احتمالا به دو دلیل در روسیه، آغاز شد: تعداد زیاد مردمان ترک تبار در آن کشور، و تاثیر پان اسلاویسم. هنگامی که ترکهای ساکن امپراتوری عثمانی در اوایل قرن بیستم به این نوع ایدئولوژی پان پراکنده از وطن پیوستند، پان ترکیسم به یک جنبش دو جانبه تبدیل شد. اتخاذ آن از سوی روشنفکران و بعد محافل رسمی، از یک سو نشانه مشکلات امپراتوری عثمانی با اقلیت های غیر ترک خود، و از سوی دیگر نشانه انزوایش در منطقه همجوار و نیز روابط بین الملل بود. همین وضعیت مشابه نیز، برای نمونه، مجارستان را واداشت تا به جست وجوی مجارها در آسیای میانه و سیبری غربی دست بزند . از آنجا که این انزوا کم وبیش به صورت یک عامل دائمی باقی مانده است، ایدئولوژی و جنبش پان ترکی در طول یک قرن، تداوم قابل توجهی از خود به نمایش گذاشته است. ۲٫ ماهیت ایدئولوژی پان ترکی با وجود برخی تفاوت ها، همان ویژگی چند مکتب دیگر پان را دارد. این ایدئولوژی، همزمان با توجه به دامنه گسترده جاه طلبی¬ها و احساس نیرومند سرنوشت خود، جنبه رمانتیک دارد و به پان ژرمنیسم، پان اسلاویسم، پان عربیسم و صهیونیسم شبیه است و از نظر جهان بینی سیاه و سفید خود – که تنها “خیلی خوب” و “قطعا شریر” را می بیند – به شدت شفاف است. درباره جدیت و شور و اشتیاق سرسختانه سخنگویان پان ترکیسم، علیرغم تفاوت در شدت آن، جای هیچ گونه شک و شبهه ای وجود نداشت. وجه اشتراک پان ترکیسم با سایر ایدئولوژی های پان –و در واقع با بسیاری از ایدئولوژی های ناسیونالیستی- این بود که در پی احیای یک فرهنگ باستانی، به عنوان بخشی از جستجوی خود برای یافتن ریشه¬های مشترک و بازگشت به جذاب ترین نمونه این ریشه¬ها بود. در حالیکه تمامیت فرهنگ باستانی، به عنوان یک موجودیت واحد، همچون نشانه¬ای از یک میراث مشترک متفاوت با سایر فرهنگ¬ها یا حداقل برابر با آنها، معرفی می¬شد. در پان ترکیسم نیز همانند ناسیونالیسم ترک، به زبان، تاریخ و ادبیات (ظاهرا بر حسب اهمیت) به عنوان سه محور به هم پیوسته گفتمان روشنفکری، امتیاز و برجستگی بیشتری داده می شد. این مسئله در مورد تحقیقات اسلاوی، مطالعات مربوط به زبان و ادبیات عربی و احیای زبان عبری از سوی صهیونیستها به عنوان یک زبان محاوره نیز، همانند تلاش های مروبط به مطالعات ترکی و تبار ترکها که قبلا به آن اشاره شد، درست بوده است . در حالیکه شارحان پان ترکیسم با سخنگویان ناسیونالیسم ترک در رابطه با گرایش به سوی پالایش زبان ترکی اشتراکات فراوان داشتند، اما پان ترکیسم بر یافتن یا ایجاد یک زبان مشترک برای همه گروه های ترک تبار، به حداقل رساندن تفاوت ها و به حداکثر رساندن تشابهات تاکید بیشتری می گذاشت. در این مورد آنها با پان اسلاویست ها که تلاش داشتند بسیاری از زبانها و لهجه ها را وارد گروه زبان اسلاوی کنند، و یا با پان ژرمنها که میگفتند زبان دویچ به روشنی یک زبان آلمانی است، وجه اشتراک کامل داشتند. در واقع، نفس “ترکی کردن” عناصر غیرترک امپراطوری عثمانی توسط ترک های جوان، به نوعی یادآور مبارزه آلمان برای “آلمانی کردن” آلزاس و لورن پس از سال ۱۸۷۱ بود. ۳٫ زبان، فرهنگ، نژاد و سرزمین. از نظر بسیاری از پان ترکیست ها، وجود “زبان مشترک” نشانه ای کافی و گویای این نکته است که تمامی سخنگویان آن اعضای یک ملت واحد هستند. علاوه بر زبان، پان ترکیست ها چندین ویژگی دیگر در تاریخ، ادبیات، فرهنگ و اسطوره را متصور می شوند. آنها با در پیش گرفتن یک رهیافت “تاریخی گری” –یعنی تمرکز تقریبا منحصر بفرد بر تحقیقات زبانی، تاریخی و ادبی که تقویت کننده آرمان آنهاست و آن را با همه اتباع همقطار موجود مرتبط می سازد- در پی نشانه هایی از پیوندهای مداوم باستانی با این اتباع همقطار بودند. همانند موارد مشابه مربوط به دیگر ایدئولوژی های پان، این مسئله به پان ترکیست ها کمک کرد تا به کشف مجدد و تاکید دوباره بر فرهنگ خاص خود که برای ایجاد یک ملت از تمامی اتباع ترک مناسب است و آنها را از سایر ملل متفاوت می سازد، دست بزنند. سپس مسئله ریشه های مشترک پیش آمد، که اگرچه هنوز از دیدگاه علمی مجادله آمیز است، اما به لحاظ ذهنی برای متقاعد ساختن خود آنها کافی بود. از سوی دیگر تاکید بر پیوند قومی در پان ترکیسم، از تورانی گری (که عنصری محوری در آن است) یا پان ژرمنیسم دوران هیتلر کمتر بوده است. با وجود این، این پیوند قومی توسط ضیاء گوگ آلپ و سایرین در اواخر دوران امپراتوری عثمانی مطرح شد که بدون بدنام کردن سایر مردمان، تمامی مردمان دارای ریشه های قومی مشترک ترکی را مورد ستایش قرار دادند. این گرایش در نوشته های نژادپرستانه ترکان و دیگران در دهه ۱۹۳۰ به حد اغراق رسید و آنها احتمالا تحت نفوذ نازی ها، همیشه بر برتری نژاد ترک پافشاری می کردند و دعاوی عمدتا شنیده شده ویژگی های مشترک فیزیکی و تاثیر آنها بر توانایی های ذهنی را در بحث های خود می گنجاندند. در آن دوره بسیاری از پان ترکیست ها احساسات و وفاداری های گروهی را، به ویژه اگر آنها را دارای اساس نژادی می دانستند، بزرگ جلوه داده و ستایش می کردند. به مجاورت جغرافیایی (همانند اغلب ایدئولوژی های پان) اشاره می شد، و گاه از یک سو سرزمین های وسیع غیرترک و از سوی دیگر حضور مردمان دیگر در میان گروه های خویشاوند، نادیده گرفته می شد. در مکتب پان ترکی، زبان، فرهنگ، نژاد و سرزمین گاه به عنوان عناصر جدانشدنی یک ایدئولوژی مشتاق به وحدت فرهنگی و در نتیجه اتحادیه سیاسی، درهم ترکیب می شوند. ۴٫ استدلال های اقتصادی. استدلال های اقتصادی و فرهنگی، به عنوان دو عنصر اساسی ایدئولوژی پان، نقش های کمی در پان ترکیسم بازی می کنند. نظریات اقتصادی نقش بسیار آشکارتری در پان ژرمنیسم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم داشتند و طرح های منظمی برای رسیدن به آنها ارائه شد ؛ نمونه آن پان آسیائیسم به ویژه مکتب “محیط رونق مشترک آسیای بزرگ” بود که در سال های دهه ۱۹۳۰ در شرق آسیا به نفع ژاپن قلمداد شد؛ یا پان عربیسم که در نهایت ملت های فقیر را قادر می سازد تا در ثروت تولیدکنندگان نفت سهیم شوند. اما پان ترکیست ها معمولا به ملاحظات اقتصادی کمتر نظر دارند. آثار و نشریات آنها گاه به ثروت و امتیازات اقتصادی جمهوری آذربایجان اشاره می کنند، اما برداشت کلی این است که این استدلال ها احتمالا با استقبال خوبی مواجه نشده و فروکش کردند. پان ترکیست ها نیز به خوبی با مشکلات وخیم اقتصادی ترکیه آشنایی داشتند و خود را در موقعیتی نمی دیدند که برای ترک های پراکنده به تبلیغ اقتصاد بپردازند. به هر صورت، در استدلال های آنها عوامل تابع ملاحظات فرهنگی، قومی و اقتصادی قرار گرفتند. ۵٫ دیدگاه پان ترکیسم در مورد مذهب پیچیده تر است. همان گونه که پیش از این گفته شد، ناسیونالیسم پان ترکی در روسیه تزاری نمایان شد و در اواخر دوران امپراتوری عثمانی با پان اسلامیسم رقابت مستقیم داشت . پردازندگان نخستین پان ترکیسم، چون آقچورا و آقااوغلو، درباره جایگاه مذهب در پان ترکیسم شک و تردید داشتند . این توضیح نیز داده شد که اعضای برجسته کمیته اتحاد و ترقی، که بر امپراتوری عثمانی حکم می راندند، در آخرین دهه امپرتوری همراه پان ترکیسمی که خود قهرمانان آن بودند، همچنان از پان اسلامیسم نیز (هرچند با درجه¬ای پایین¬تر) بهره برداری می کردند. در واقع آنها از سازمان های پان اسلامی شاخص همچون “انجمن خدام کعبه”، که توسط مسلمانان هند سامان یافته بود، برای تقویت پان ترکیسم بهره می بردند . البته رقابت از این هم عمیق تر شد، چون پان ترکیسم از بسیاری جهات نسخه ای سیاسی از مذهب بود، یعنی گونه ای از ناسیونالیسم که برای اقدام سیاسی معیارهای خاص خود را جانشین معیارهای نهادهای مذهبی می کرد. آرمان های آن بیشتر به ترکهای دوران پیش از اسلام باز می گشت. پان ترکیست ها که مراقب بودند دشمنی احساسات اسلامی را با خود برنیانگیزند، چنین گمان داشتند که تنها یک جنبش غیرمذهبی (سکولار) می تواند از جانب گیری در رقابت شیعه و سنی درون گروه های ترک تبار پرهیز کند. در این راستا در مقایسه با پان اسلاویسم، که برخی از پردازندگان آن ایدئولوژی خود را با کلیسای ارتدوکس روسی پیوند می زدند ، یا صهیونیسم که آغاز و توسعه سازمانی آن پیوستگی نزدیگی با دین یهود دارد و مذهب هنوز هم در نزد بسیاری از پیروان صهیونیسم نقشی اساسی در ملاحظات سیاسی بازی م یکند، یا پان عربیسم که در آن اسلام یک عامل پویا در سیاست گذاری برای وحدت (بدون توجه به جمعیت مسیحی قابل توجه آن) دست و پا کرده است، مذهب جایگاه پایین تری در پان ترکیسم داشته و هنوز دارد. به عبارت دیگر “بسیاری از یهودیان صهیونیسم را جایگزین یهودیت کرده اند، در حالیکه اغلب اعراب هنوز به اسلام وفادار مانده اند” و می¬توان گفت “به روش خود پیرامون ناسیونالیسم و عربیسم نیز وفادار مانده اند”. پان ترکیست ها به نوبه خود به طور کلی یک موضع غیرمذهبی (سکولار) در پیش گرفته اند، و به دلایل عقیدتی و تاکتیکی ترجیح می¬دهند که مذهب را از فرمول بندی های ایدئولوژیک خود دور نگاه دارند. ۶٫ دیدگاه های آنان در برابر ناسیونالیسم های دیگر. توجه به دیدگاه پان ترکیسم در مورد سایر ناسیونالیسم ها، به درک آن کمک می کند. ظاهرا میان چند ایدئولوژی و جنبشهای پان رابطه محکمی وجود دارد. پان عربیسم در نتیجه ترکی سازی اجباری رهبری پان ترکی امپراطوری عثمانی آغاز شد ، و در سالهای بین دو جنگ جهانی به عنوان جنبه مهمی از مخالفت با استعمار اروپایی ادامه پیدا کرد. پان ترکیسم خود نیز در آغاز، تا حدودی یک واکنش به پان اسلاویسم و روسی کردن اجباری بود. به عبارت دیگر، تقریبا هر ایدئولوژی و جنبش پان، علاوه بر تعهدات خاص خود، یک “انگاره از دشمن شریر” نیز دارد که توسط آن نفی شده و علیه آن می جنگد. پان اسلامیسم، در مراحل اولیه اش به امپریالیسم حمله ور شد؛ پان افریقائیسم به استعمار؛ پان اسلاویسم به تهدیدات آلمان؛ و پان عربیسم به دولت اسرائیل. خود پان ترکیسم نیز بیشتر به عنوان یک جنبش ضد پان اسلاویسم کارش را آغاز کرده و بعدها به سلاحی در دست امپراطوری عثمانی علیه دشمن کهنه کارش روسیه تزاری تبدیل گردید، یعنی همانگونه که روسها نیز پیش از آن از پان اسلاویسم علیه امپراطوری عثمانی و اتریش-مجارستان بهره برداری کرده بودند . از پایان نخستین جنگ جهانی، اتحاد شوروی و کمونیسم و به همراه آن (تا حدودی با درجه کمتر) پان هلنیسم و مفهوم یونان بزرگ، نقش دشمنان شریر پان ترکیسم را بازی نموده اند. ۷٫ الحاق گری. به عنوان یکی از ترکیب های حیاتی پان ترکیسم باید به آن توجه ویژه ای شود و بدون شک این مسئله عنصر اصلی تفکیک آن از ناسیونالیسم ترک است. کشمکش میان دیدگاه های یک ناسیونالیسم پان (بویژه از گونه الحاق گرای آن) و دیدگاه های گونه محلی و میهن پرستانه ناسیونالیسم، غالبا پرهیزناپذیر است. این در مورد پان اسلاویسم نیز صحت دارد و احساسات نیرومند ناسیونالیسم محلی بر اساس شیوه های خاص آنها عامل عمده جلوگیری از دست یابی پان افریقائیسم و پان عربیسم به وحدت بوده است. پان ژرمنیسم نیز تا حدودی توانسته است از این کشمکش پرهیز کند. اما صهیونیسم در گرداوری تمامی یهودیان به آنچه که خانه آبا و اجدادی خود تلقی می کنند، و تبدیل آنها به یک ملت و کشور جدید درگیر بوده است. اما در جمهوری ترکیه برخورد ایدئولوژی های ناسیونالیستی و پان غیرقابل اجتناب بوده است. کمالیسم نه تنها به عنوان ایدئولوژی رسمی دولت جای پان ترکیسم را گرفته بود، بلکه بر منافع محدودتر دولت-ملت تمرکز کرده و علاقه بیش از اندازه به ترکهای بیرونی را که شکل دهنده پان ترکیسم بوده و هست را سرزنش کرده است. به همان اندازه پان ترکیسم اساسا یک ایدئولوژی و جنبش قوم محور بوده است، کمالیسم ماهیت چندمحوری داشت . گرچه ترکیه جدید تحت رهبری اقتدارگرایانه مصطفی کمال، ناسیونالیسم خاص خود را دارا بود، اما در پی آن بود تا در جریان اصلی تمدن جهانی برابر با دیگران به ملت های دیگر بپیوندد. از سوی دیگر پان ترکیست ها همیشه و همه جا بر ویژگی های خاص همه ترکها، در گذشته و حال، تاکید کرده اند و با در نظر داشتن اتحاد آنها، علاقه بسیاری به نوسازی تمدن جهانی خود نشان داده اند. پان ترکها در یک حرکت تاکتیکی، بارها و بارها توضیح داده اند که میان این دو رهیافت به ناسیونالیسم هیچ کشمکش راستینی وجود ندارد؛ و اینکه بر عکس سیاست های خود مشتاق به خدمت به منافع دولت-ملت ترکیه جدید هستند. با این وجود کمالیست ها متقاعد نشدند و در رابطه با پان ترکها و فعالیت های آنها همچنان محتاط بودند. کمالیست ها از ۱۹۲۳ تا ۱۹۵۰ به تنهایی بر کشور حکومت نموده و در سال ۱۹۴۴ با قاطعیتی ویژه، پان ترکیست ها را سرکوب کردند . در اینجا بعد اصلی اختلاف میان آنها، باز هم الحاق گرایی بود که پان ترکیستها آن را گرفته و تبلیغ می کردند. در مراحل پیشین، که پان ترکیسم هنوز ماهیت ناسیونالیسم پراکنده و بدون وطن را داشت و در میان اقلیت های آگاه سیاسی در خارج تقویت می شد ، الحاق گرایی کمتر آشکار بود. اما بعدها که ایدئولوژی پان ترک در اواخر امپراطوری عثمانی و سپس در جمهوری ترکیه رو به تکامل گذاشت، به نحو فزاینده ای ماهیت الحاق گرایانه به خود گرفت و این نکته در نوشته های آتسیز، سنجر، ترکان و سایر نویسندگان سالهای دهه ۱۹۳۰ و سپس در فعالیت های پان ترکیستی از دهه ۱۹۴۰ میلادی به بعد به نمایش گذاشته شد. عنصر الحاق گرایی، نخست تنها جنبه ضمنی داشت و به صورت طرفداری و علاقه جلوه می کرد، اما با توسعه و تحول ایدئولوژی پان ترکی، این ایدئولوژی بیش از پیش و به طور آشکار الحاق گرا شد. یعنی نخست به ضرورت محافظت از گروه های ترک تبار خارج اشاره کرد، و سپس برای کمک به رهایی و وحدت آنها -نخست میان خودشان و آنگاه با ترکیه- دست به تلاش زد. این وحدت به طور آشکار یا غیرآشکار سرزمین¬های تحت سکونت آنها را نیز در¬بر می¬گرفت. پان ترکیستها بارها و بارها درباره یک “ترکیه بزرگ” از مدیترانه تا آقیانوس آرام، یعنی کشور نیرومند ومرفهی با افتخارات اعاده شده باستانی، و رسوم احیا شده کهن، سخن می گفتند و می نوشتند. فزون طلبی همیشه یکی از ویژگی های برجسته جنبش های پان الحاق گرا بوده است. دقیقا بر هیمن طریق دیدگاه پان اسلاو، آنگونه که در آثار تیوچیف شاعر به نمایش درآمده است، در صدد گسترش قلمرو روسیه از نوا تا رود نیل، از الب تا ختای، از ولگا تا رود فرات، و از رود دانوب تا گنگ بوده است . پان ترکیست های افراطی نیز بر آن هستند که مرزهای ترکیه باید به تمام نواحی تحت سکونت ترکها برسد ، به هر صورت همجواری سرزمین های مورد علاقه پان ترکیستها با مرزهای ترکیه تا حدی به تبلیغات پان ترکها اعتبار داد. ممکن است برخی از ایدئولوژی های و جنبش های پان، همچون پان افریقائیسم هرگز الحاق گرا نباشند. برخی دیگر نیز مانند جنبش بعث یا حزب تجدیدنظرطلب (بعدها “هیروت”) اسرائیل ممکن است تا حدی الحاق گرا باشند. اما پان ترکیسم همانند ناسیونالیسم بلغاری نمونه افراطی در الحاق گری مناطق دیگر به کشور خود است. برخورد میان پان ترکیست ها و مقامات بلغاری در سال ۱۹۳۳ در تراس بلغارستان شاهد همین مسئله بود . اگرچه الحاق گرایی پان ترکی به صورت مشخصی از خشونت حمایت نکرده است، اما به طور کلی آن را رد نیز نکرده است . علاوه بر این، پان ترکیستها از سالهای دهه ۱۹۳۰ به اشاره گفته اند که استفاده از زور را برای رهایی ترکها و سرزمین های بیرونی نباید دست کم گرفت. بدین ترتیب، حتی اگرچه الحاق گری همیشه در دو طرف مرز به یکسان آشکار نبوده ، اما معمولا بر تفکر و کردار پان ترکی مردم تاثیر گذاشته است. به عبارت دیگر، اگرچه ایدئولوژی پان ترکی طی سالها تکامل یافته و به نحو فزاینده ای سیاسی شده است، اما در طول حیات خود به عنوان گونه ای از ناسیونالیسم پان فرهنگی، نژادی، سیاسی و سرزمینی باقی ماده و از یک شاخه الحاق گرایی قوی برخوردار بوده است. ۸٫ ترکیب و سازمان. تشخیص ماهیت اجتماعی-اقتصادی پان ترکیسم، با هر درجه از درستی، کاری بسیار دشوار است. تا کنون در این عرصه تحقیق تجربی انجام نگرفته و دست یابی به این کار در این روزها غیرممکن خواهد بود. سخنگویان سازمان های پان ترکیست، یا از ماهیت اجتماعی-اقتصادی جنبش آگاهی ندارند و یا به بحث مفصل در این زمینه تمایل ندارند و به جای آن این پاسخ همیشگی و کلیشه ای را می دهند که “همه طبقات آن حمایت می کنند”. اما از بررسی نوشته ها، گفتار و کردار آنان چنین بر می آید که پان ترکیسم همیشه یک جنبش کوچک نخبه گرای تحت رهبری روشنفکران بوده و دانشجویان و برخی شهرنشینان طبقه متوسط از آن حمایت کرده اند. این جنبش به لحاظ وسعت و گسترش نیز یک جریان متوسط بوده و تعداد اعضای آن احتمالا در طول این دوران، به جز در سالهای جنگ جهانی اول و سپس در دهه ۱۹۷۰ (دوره افزایش جمعیت و عضوگیری)، به چندصد هزار می رسیده است. در این میان تمامی جریانات پان چنین وضعیتی را دارند (تنها صهیونیسم توانست جمعیت زیادی را تحت لوای جریان خود به حرکت درآورد). همانند سایر جنبش های پان (به استثنای پان ژرمنیسم) پان ترکیسم نیز به بلای ناکارآمدی سازمانی و پراکندگی گروهی دچار شد؛ بحث ها و نظریه های این گروه ها از تفاوت رهیافت درباره اهداف نهایی انگیزه نمی¬گرفت، بلکه تحت تاثیر رقابت¬های شخصی و اولویت¬بندی های گوناگون مربوط به استراتژی و تاکتیک قرار داشت. علاوه بر این، پان ترکیست ها به دلیل ماهیت ویژه و تعداد کم اعضا بیشتر از تبلیغات نوشتاری بهره می بردند؛ یعنی از انتشار جزوات، کتب و نشریات متعدد. اما این نشریات زودگذر بودند و تنها برای چند هفته و ماه دوام می آوردند. گردهمایی ای فرهنگی و هنری، سخنرانی ها، موسیقی و نمایش نیز مکمل این نشریات بودند. البته هیچ یک از این کارها نتوانست به پان ترکیسم در ایجاد یک جنبش توده ای گسترده کمک کند.   منابع

مجمع پیروان مهدی موعود صاحب عصر کتاب

فصل اول پان ترکیسم در بستر تاریخ

فصل اول پان ترکیسم در بستر تاریخ مقدمه پان ترکیسم همواره به عنوان یک جریان سیاسی به دنبال تشکیل حکومت هایی با محوریت زبان یا نژاد ترکی بوده است. در نتیجه این تلاشها طی سده های مختلف تاریخی دستخوش فراز و نشیب های متعددی شده است. در طول هزاران سال از حیات ترک ها در اقصی نقاط آسیا شاهد فعالیت های متنوعی در راستای تشکیل حکومت های ترک بودیم. بر همین اساس مطالعه مسیر وقایع تاریخی در این حوزه می تواند بیانگر برخی حقایق مهم باشد. لذا در این فصل با نگاهی تاریخ نگارانه می کوشیم تا فعالیت های رخ داده از سوی افراد مختلف در موقعیت های گوناگون را برای تشکیل حکومتی ترک نژاد مطالعه کنیم. در این راستا می توان سه مرحله کلی را برای فعالیت های پان ترکیست ها متصور شد. مرحله نخست که به قرون میانه باز می¬گردد، بیانگر دورانی است که ترک ها برای نخستین بار به دنبال اسکان در مناطق خوش آب و هوا افتاده و می کوشند تا کنترل منطقه ای را در اختیار بگیرند. اسکان ترکان کوچ نشین در دشت های تحت تصرف امپراطوری چین زمینه ساز رقابت قدرت سیاسی در دشت های آسیای میانه و شمال چین و مغولستان کنونی گردید. در این مرحله چین رقیب اصلی ترک ها برای حکومت در مناطق مورد نظرشان بودند. در مرحله دوم فضای کنش سیاسی تغییر یافته بود. تغییر نقشه مناطق مورد بحث سبب شده بود تا روسیه تزاری و نژاد اسلاو در رقابت قدرت با تاتارها، قدرت را به دست گیرد. گسترش روسیه به شرق موجب شد تا فضای کنش ترک ها به شدت محدود شده و با توجه به کاهش فشار چین، پیکان حملات پان ترک ها به سوی روسیه تغییر کند. در قرن نوزدهم و دهه نخست قرن بیستم، روسیه تزاری فشار را بر مسلمانان و غیر اسلاوها به شدت افزایش داد. مسیحی سازی ها موجب میشد تا مسلمانان که عمدتا ترک نیز بودند احساس ناخوشایندی نسبت به این امپراطوری پیدا کنند. در همین دوران بود که ترک ها تلاش برای تشکیل کنفدراسیون ترکی را در سر پروراندند. نکته جالب اینجاست که در سده های مذکور با توجه به قدرت و استقلال عمل ترکان عثمانی، نوعی نگاه به غرب (به مثابه مدینه فاضله جوامع ترکی) شکل گرفت. نتیجه این شرایط بین المللی چیزی نبود مگر تلاش روزافزون ترک های قفقاز برای جدایی از روسیه. در این مرحله فعالیت های پان ترک ها رنگ و روی جدی یافته و بواسطه گسترش صنعت چاپ و ارتباطات انسانی، ابعاد وسیعتری یافت. در نهایت به مرحله سوم از فعالیت پان ترک ها می رسیم. پان ترک ها پس از فروپاشی حکومت سنی و عثمانی با ۲ مسئله مواجه شدند. نخست شکست خوردن سناریوی مدینه فاضله بودن امپراطوری عثمانی و دوم، احساس شکست و سرشکستگی در مقابل ایرانیان شیعه. نتیجه این دو شکست این شد که حاکمان جدید ترکیه کنونی برای تشکیل حکومتی ترک زبان و مقتدر برنامه ریزی کنند. اما این هدف را تنها در این می دیدند که برای کسب قدرت کافی برای مبدل شدن به یک قدرت جهانی، تمامی واحدهای ترک زبان را در کنار خود داشته باشند. به همین منظور رهبران ترکیه با سیاست الحاق نمودن دیگر مناطق ترک زبان به یک امپراطوری یا فدراسیون ذهنی (چون عینیت بیرونی کاملی برای این فدراسیون وجود ندارد،) بازی پان ترکیسم را ادامه دادند. در این وضعیت ایران رقیب اصلی ترک¬ها بود. از یک سو عدم توان رقابت با امپراطوری شوروی، و از سوی دیگر تسلط ایران بر دریای خزر امکان ارتباط ترک های قفقاز و آناتولی را با ترکهای اصیل آسیای میانه از میان می برد. بنابراین ترکیه با ایجاد تصویری نادرست از ایران و اقوام ایرانی، کوشید تا یک الگوی اتحاد ترکی را طراحی کند. بنابراین مرحله سوم نه تنها رقابت با چین و روسیه از مرکزیت توجه خارج گردید، بلکه دشمنی با ایران در دستور کار قرار گرفت. با این تفاسیر به وضوح می¬بینیم که عمر جریان پان¬ترکیسم و تشکیل حکومت با محوریت زبان ترکی از ۳ مرحله تشکیل می گردد که دراین فصل مورد واکاوی قرار می گیرد.   مرحله نخست: خاستگاه ترکان و چگونگی گسترش جوامع ترک تاریخ واقعی ترکان، از آغاز تا پایان،‌ با فراز و فرودهایی که طی قرون داشته‌اند، بسیار روشن است. ابهامی هم درباره‌ خاستگاه‌ آنان و جغرافیای تاریخی گسترش نژاد ترک و علت‌های ترک‌زبان شدن گروه‌هایی از مردمان در اینجا و آنجاوجود ندارد.با این همه اما، «تاریخ سازان» پان‌ترکیست می‌کوشند که با شاخ و برگ‌های داستانی، ‌هرچه بیشتر تاریخ ترکان را در هاله‌های وهم‌انگیز اساطیری فرو برند و آن را در پیچاپیچ دهلیز ناشناخته های دوران باستان بگردانند، تا بلکه بهتر بتوانند از دل آن،‌ تاریخ دل‌خواه و خیال بافانه خود را جعل و خلق نمایند.مورخان به اتفاق، مبداء تاریخ ترکان را میانه های سده‌ ششم میلادی می‌دانند . در آن سال‌ها، قبایل گوناگونی که از تیره‌ها و تبارهای مختلف بودند و خود را «توروک» (تورک‌ ـ ترک) می‌خواندند، هنوز در دشت‌های آن سوی مرزهای شمالی چین، ‌در دامنه‌های جنوبی و شرقی کوه‌های آلتای (Altai) به سر می‌بردند .در اسناد تاریخی و رویدادنامه‌های بازمانده ازمیانه های سده‌ ششم میلادی در چین، از مردمانی به نام «توـکیو» (Tou-Kiue) یا «توـچوئه» (Tu-chueh) یاد شده است که ساکنان دشت‌های آن سوی مرزهای شمالی آن کشور بودند. پژوهندگان تاریخ ترک، «توـ کیو» را تلفظ چینی نام «تورکوت»، «تورکیت» و «تورک» می‌دانند .کهن‌ترین سندی که از خود ترکان و به زبان ترکی تا کنون یافته و شناخته شده است، سنگ‌نوشته‌های «اورخون» می‌باشد که در آن‌ها نخستین بار کلمه‌«توروک» (ترک)،‌ به عنوان نام گروهی قومی آمده است. این سنگ‌نوشته‌ها، در واقع شماری سنگ قبر مربوط به دهه‌ی سوم قرن هشتم میلادی می‌باشند. زبان‌شناسان، الفبا و خط به کار رفته در نوشتن این سنگ قبرها را اقتباسی از خط یکی از جامعه‌های اقوام ایرانی آسیای مرکزی می‌دانند. گفته می‌شود که «سغدیان» ایرانی‌تبار و ایرانی زبان آن را ابداع و به ترکان آموخته‌اند .تا پیش از آن، یعنی در سده‌ی ششم میلادی و تا چندین دهه پس از تشکیل اولین دولت ترک (خاقانات شرقی و غربی)، خط رایج در قلمروی ترکان، خط سغدی بود و زبان سغدی نیز به عنوان زبان میانجی در مکاتبات سیاسی و تجاری و روابط میان ترکان با همسایگان آنان به کار می‌رفت. ترکان و پس از آنان، اویغورها که جانشین ترکان شدند، نخستین بار از طریق زبان سغدی با مفاهیم و آموزه‌های دینی و فلسفی آیین‌های بودایی و مانوی ونیز مسیحیت نستوری آشنا گشتند. زیرا زبان ترکی تا سدهٍ‌های بعد هم برای بیان مفاهیم پیچیده‌ دینی و فلسفی مناسب نبود .بنابر رویدادنامه‌های تاریخی یاد شده‌ چینی، چند دهه پس از برافتادن آخرین دولت «هون»، قبایل مختلف پراکنده در سرزمین‌های پیرامون کوه‌های آلتای که از تبارهای گوناگون ولی بیشتر ترک‌زبان بودند، در اتحادیه‌ای قبیله‌ای به رهبری قبیله‌ «آشینا»، که به معنای «گرگ نجیت» است،گرد آمدند .در افسانه‌ای ترکی به نام «بوزقورت» (گرگ خاکستری)، آمده است که در جنگی خونین، تمام دودمان «آشینا» به دست جنگجویان دشمن کشته شدند و از آن میان، تنها پسرکی که دست و پای او را بریده بودند، زنده ماند که او را در باتلاقی افکندند. این پسرک را ماده گرگی از مرگ رهانید و با خود به کوه‌های آلتای برد. در آن جا، ماده گرگ از پسرک باردار شد و ده فرزند پسر به دنیا آورد و آنان را با شیر خود پرورید. «آشینا» یکی از آن ده پسر«گرگ‌زاد» بود که اولین فرمانروای ترکان شد. «آشینا»، این اولین فرمانروای ترکان, به نشانه قدردانی از مادر خود که گرگی خاکستری بود و برای پاسداشت نام و یاد او، فرمان داد تا بر پرچم قبیله، «کله گرگ» را نقش بندند .چینی‌ها، اتحادیه‌ قبیله‌ای ترک‌زبان شکل گرفته در شمال مرزهای خود را ،«تو ـ کیوئه» نامیدند. در تاریخ، این اتحادیه، قبایل ترک‌زبانان که به تشکیل اولین دولت ترک منجر شد، به «گوک ترک» نام‌بردار گردید.«بومین» (Bumin)که در منابع چینی از او به نام «تیوـ من» یاد می‌شود، بنیان‌گذار حکومت «گوک ترک» است. وی در سال ۵۵۲ میلادی، پس از پیروزی‌ نهایی بر فرمانروایان «ژوان- ژوان» (Jua –Juan)های مغول و تصرف مغولستان،خود را خاقان نامید. تا پیش از آن، خاقان، لقب و عنوان فرمانروایان مغول، ‌از جمله ژوان‌ـ ژوان‌ها بود .با شکل‌گیری و استواری حکومت گوک‌ترک، در سرزمین مغولستان و اراضی میان مرزهای شمالی چین و کوه‌های آلتای،توسط «بومین»، وی برادر کوچک‌تر خود،‌«ایستمی»(Istemi) را با لقب و عنوان «یبغو»، به فرماندهی نیروهای ترک برای گسترش قلمرو حکومت به سوی سرزمین‌های غرب، منصوب کرد.واژه یبغو، ریشه در زبان‌های ایران شرقی دارد و پیش از آن که از سوی ترکان به عاریت گرفته شود، لقب و عنوان فرمانرایان ایرانی‌تبار کوشانی (از تیره اقوام سکایی) بود .بدین ترتیب، از میانه‌ سده‌ ششم میلادی، نام ترک، برای نخستین بار، با تشکیل حکومت «گوک ترک» رواج یافت و بر سر زبان‌ها افتاد و در خارج از مرزهای این حکومت شناخته گردید.در آن هنگام، میان سرزمین ترکان با ایران،سرزمین «هیتال» (سرزمین کاشغر=ایالت سین کیانگ کنونی در قلمرو دولت چین) قرار داشت، که قلمروی آن از جانب شرق «ختن»، با مرزهای غربی سرزمین ترکان همسایه می‌شد . هیتالیان (افتالیت‌ها=هیاطله)، آخرین تیره‌های بازمانده از دودمان اقوام سکایی و در نتیحه تورانی نسب و ایرانی ‌تبار و آریایی‌نژاد بودند که هنوز در این بخش از نیاخاک باستانی تورانیان، صاحب قدرت و دولت شمرده می‌شدند . در منابع باستانی از سرزمین توران با نام «ایران بیرونی» (ایران خارجی) نام برده شده است .حدود یک دهه پس از ظهور ترکان در تاریخ، خسرو اول، انوشیروان (انوشه‌روان) و «ایستمی» خاقان بخش غربی حکومت گوک‌ترک (خاقانات غربی)، با یک دیگر متحد شدند و با کمک هم، دولت هیتالی را از میان برداشتند. در نتیجه این رخداد، ترکان بخشی از سرزمین آریایی‌نشین هیتال (سکایی ـ تورانی) را نصیب بردند و با ایران در اراضی شرقی سیردریا (رود سیحون) همسایه گشتند .با برافتادن آخرین دولت سکایی افتالیت و جای‌گیر شدن ترکان در نیاخاک باستانی تورانیان، نام «تورک» نیز به تدریج جانشین نام «توران» گردید و بازماندگان ایرانی‌زبان قبایل تورانی در متصرفات حکومت گوک‌ترک، در ارتباط و آمیزش با ترکان مهاجر مهاجم، به تدریج ترک‌زبان شدند .«ایستمی» در ادامه گسترش قلمروی حکومت گوک‌ترک به سوی سرزمین‌های غرب ‌زادگاه‌ ترکان، از سرزمین‌های شمالی دریاچه خوارزم و دریای مازندران گذشت و استپ‌های جنوب روسیه را فتح کرد و تا سواحل دریای سیاه پیش تاخت.با همسایه شدن ترکان با ایران، تا پایان کار دولت ساسانی، پیکارهایی چند میان ترکان با ایران رخ داد، ولی قدرت دولت ساسانی همواره مانع گذشتن ترکان از مرزهای ایران و دستیابی آنان به شهرهای شمالی خراسان بزرگ و قفقاز جنوبی بود. ترکان که با رسیدن به شمال کوه‌های قفقاز و دریای سیاه، با متصرفات امپراتوری روم شرقی نیز همسایه شده و با آن دولت مراوده‌ سیاسی و تجاری برقرار کرده بودند، در بیشتر پیکارهای خود با ایران، متحد دولت امپراتوری روم شرقی محسوب می‌شدند . هم‌زمان با سقوط دولت ساسانی، قدرت ترکان نیز به سستی گرایید.حکومت خاقانات گوک‌ترک که از همان آغاز تاسیس، به ویژه با گسترش متصرفات آن به سوی غرب، با دو ساختار اداری جداگانه، یکی در شرق، زیر فرمان «بومین» ودیگری در غرب، به فرماندهی «ایستمی» اداره می‌شد، با مرگ بومین، به طور رسمی و عملی به دو بخش خاقانات شرقی و غربی تقسیم گردید. خاقانات شرقی در سال ۶۳۰ میلادی، با شکست و اسیر شدن «کت- ایلخان»، خان بزرگ خاقانات شرقی به دست ارتش امپراتوری تانگ در چین، سقوط کرد و سرزمین های آن به تصرف دولت چین درآمد.دیری نپایید که خاقانات غربی نیز به سرنوشت خاقانات شرقی گرفتار آمد وبه سراشیب سقوط درغلتید. زیرا خاقانات غربی که در جنگ‌های طولانی روم شرقی با ایران در زمان خسرو دوم (خسرو پرویز) متحد امپراتوری بیزانس بود، اندکی پس از پایان این جنگ‌ها، گرفتار کشمکش‌های میان سران ترک و غیرترک قلمروی این حکومت گردید. از طرفی در پی سقوط دولت ساسانی و قتل یزدگرد سوم در مرو، به سال (۶۵۱ -۶۵۲ میلادی /۳۱ خورشیدی)، خاقانات غربی از دو سوی شرق و غرب با یورش‌های بنیان‌افکن ارتش امپراتوری چین و سپاه تازیان که بر خراسان دست یافته بودند رو‌به‌رو گشت.اگر چه، کمابیش نیم قرن پس از برافتادن خاقانات شرقی به دست امپراتوری چین، بار دیگر در سال ۶۸۱ میلادی، با تشکیل اتحادیه‌ای از قبایل ترک و غیرترک، تحت رهبری یکی از بازماندگان حکومت گوک‌ترک، در قلمروی متصرفی چین، خاقانات شرقی احیاء گردید و اقتداری به هم رسانید. اما دوران این اقتدار چندان نپایید و این تجدید حیات حدود شصت سال بعد به پایان عمرخود رسید. این بار حکومت احیاء شده گوک‌ترک که گرفتار شورش و قیام اقوام و قبایل متحد خود،، از جمله «اویغورها» غیرترک گردیده بود، سرانجام در سال ۷۴۲ میلادی، به دست اقوام و قبایل شورشی سقوط کرد و برای همیشه به تاریخ پیوست .از سال ۷۴۴ میلادی، اویغورها با غلبه بر دیگر قبایل متحد خود که در برانداختن نهایی حکومت گوک‌ترک شرکت داشتند، جانشین این حکومت در سرزمین‌های بخش شرقی آسیای مرکزی شد. در این زمان، سرزمین‌های بخش غربی آسیای مرکزی، به تصرف مسلمانان درآمده بود.بی‌شک، خاقانات شرقی و غربی (حکومت گوک‌ترک)، طی حدود دویست سال فرمانروایی بر گستره‌ وسیعی از «اوراسیا»، تاثیری ژرف و تعیین‌کننده بر زندگی مادی و معنوی اقوام و قبایل ترک و غیرترک قلمروی خود، به ویژه در تغییر تدریجی زبان اقوام غیرترک آن به یکی از گویش‌های ترکی و شبه‌ترکی داشته است.با این همه، در قرن هفتم میلادی، که نیمه نخست آن همزمان با سقوط خاقانات شرقی و به سستی گراییدن خاقانات غربی و نیز تازش تازیان بر ایران و دستیابی آنان بر خراسان بود، هنوز در کاشغر، در قلمروی خاقانات ترک، همان‌گونه که «رنه‌گرسه» هم بر آن تاکید دارد، به لهجه‌های هند و اروپایی [ایرانی ـ تورانی] گفت‌وگو می‌شده است .پس از آن که خراسان و فرارود (ماوراء النهر) و خوارزم به دست تازیان افتاد و در پی آن، مسلمانان پیروزمندانه در کاشغر به پیشروی پرداختند، نخستین گروه‌های بزرگ ترک و ترک‌زبان که بیشتر در جنگ‌ها به اسارت مسلمانان درآمده بودند، نخست در شهرهای ایرانی‌نشین خوارزم و فرارود، همچون سغد و سمرفند و بخارا و چاچ (تاشکند) و سپس در شهرهای خراسان، چون مرو و هرات و نیشابور، ظاهر شدند.باید توجه داشت که همه‌ این گروه‌ها که به نام ترک خوانده می‌شدند، ترک‌نژاد نبودند. بلکه بیشتر آنان از اقوام «ترک مانند» (نظیر: ترکمانان) و «ترک‌زبان» (نظیر: قرقیزها، قزاق‌ها، اویغورها و …) بودند که به دلیل چند قرن زیستن در مجاورت ترکان (ترک‌نژادان), در قلمرو حکومت گوک‌ترک، در آن سوی سیردریا (رود سیحون) و بر اثر آمیزش و اختلاط با آنان، زبان قومی و بومی خود را از دست داده بودند.همراه با گرایش تدریجی ترکان (ترک‌نژادان‌ـ ترک‌زبانان و ترکمانان) به اسلام، هر بار شمار بیشتری از آنان از سرزمین‌های خود، در آن سوی سیردریا به درون مرزهای ایران، به خوارزم و فرارود و خراسان سرازیر می‌شدند و از آنجا در دیگر سرزمین‌های اسلامی پراکنده می‌گشتند.مورخان، اوج اسلام‌پذیری ترکان را در قرن چهارم و در عصر سامانیان می‌دانند و معتقدند که مردم خراسان (خراسان بزرگ) و خوارزم، بیش‌ترین سهم و تاثیر را در گرویدن ترکان به اسلام داشتند.ترکان از قرن سوم هجری، به ویژه از زمان خلافت معتصم (ترک‌زاد)‌، در دستگاه‌ خلافت عباسیان، نفوذ زیادی به هم رسانیدند. از طرفی، هسته اصلی سپاهیان دولت‌های سامانی، غزنوی و حتا زیاریان و آل‌بویه را غلامان ترک‌نژاد و ترک‌زبان تشکیل می‌دادند و سپاهیان سلجوقی تقریبا همه ترک (ترک‌نژاد، ترک‌زبان و ترک‌مانند) بودند.اعراب و مسلمانان و نیزمورخان اسلامی، به طور کلی همه‌ اقوام صحراگردی را که از آن سوی سیر‌دریا می‌آمدند، ترک می‌خواندند. بسیاری از این اسیران ترک (ترک‌نژاد، ترک‌مانند و ترک‌زبان)، در خدمت امیران محلی و یا در دستگاه‌ اولین سلسله‌های ایرانی پس از اسلام، در خراسان و فرارود (خراسان بزرگ) و خوارزم، به ویژه در دربار سامانیان، تربیت ایرانی یافتند و به مقام‌های بلند رسیدند.از میانه های سده‌ چهارم هجری (ربع پایانی نیمه دوم سده‌ دهم میلادی)، در نتیجه‌ بعضی رخ‌دادهای تاریخی، سلسله‌های ایرانی ترک‌زبان یا ترک‌مانند، به تدریج در سرتاسر ایران تأسیس شدند که بنیان‌گذاران آنها، همان اسیران آزاد شده و امیران تربیت یافته‌ دربارهای ایرانی خراسان بودند. اما از آنجا که سلسله‌های ایرانی ترک‌زبان و ترک مانندی، همچون غزنویان و سلجوقیان، چون بیش و کم در محیط فرهنگ و آداب ایرانی تربیت یافته بودند، خود دل‌بسته‌ فرهنگ ایرانی و از بزرگترین حامیان و مشوقان ترویج زبان و ادب فارسی شمرده می‌شدند .با این همه، استمرار حکومت‌های ترک‌زبان تا دوره‌های بعد، به ویژه از عصر مغول تا عصر صفوی و استقرار شماری از ایلات و عشایر ترک‌نژاد و ترک‌مانند در مناطق مختلف ایران، مقدمه و زمینه‌ساز رواج تدریجی زبان‌های ترکی و شبه ترکی در بخش‌‌هایی از فلات ایران گردید.اما اوج رواج زبان ترکی در ایران را باید در عصرصفویان جستجو کرد . فرزندان شیخ صفی الدین اردبیلی با آن که از تبارخالص ایرانی وآریایی نژاد بودند،اما به دلیل آن که پایه های اصلی و اولیه قدرت آنان بر شمشیر جنگ جویان قبیله های ترک زبان قزلباش استوارگشته بود، چندان توجه و عنایتی به زبان و ادبیات فارسی نداشتند. در دربار صفویان بر خلاف دربارهای عزنویان، سلجوقیان و تیموریان، بیشر به ترکی سخن گفته می شد.چنانکه بر اثر این رویدادها، امروز بیشینه ای از باشنگان خوارزم و فرارود و نیز مردمان ایرانی تبار بسیاری در پهنه‌های دیگری از ایران زمین،‌در آذربایجان و اران، به یکی از زبان‌های شبه‌ترکی مانند: قرقیزی، ازبکی، ترکمنی و ترکی آذربایجانی سخن می‌گویند. اما غالب این مردمان را به سبب آن که زبان‌شان شبه‌ترکی و یا حتا اگر ترکی است،‌ ترک‌نژاد نمی‌توان خواند. همان‌گونه که سلاطین سلسله‌های ایرانی ترک‌زبان و ترک‌نژادی، نظیر سلجوقیان و یا گورکانیان هند و برخی امپراتوران عثمانی را که به فارسی سخن می‌گفتند و حتا بعضا اشعار ناب فارسی می‌سرودند و سهم بسیاری در گسترش زبان و ادب فارسی داشتندنمی توانیم آریایی بخوانیم.رابطه‌ زبان با نژاد(تبار)همیشه چنان نیست که متکلمان به یک زبان دارای ریشه‌ تباری مشترک باشند. یک زبان ممکن است توسط عوامل پشتیبانی‌کننده‌ مختلفی، چون قدرت نظامی و سلطه‌درازمدت سیاسی و یا نفوذ گسترده‌ فرهنگی در قلمرویی خارج از مرز نژادی خود نیز رواج یابد. چنانکه هر یک از زبان‌های انگلیسی، اسپانیولی، پرتقالی و فرانسوی به واسطه‌ بهره‌مندی از پشتیبانی قدرت‌های استعماری اروپا، با از میدان به‌‌در کردن زبان‌های قومی، ملی و یا نژادی در بسیاری از مناطق افریقا، آسیا و کل قاره‌های آمریکا (شمالی و جنوبی) و اقیانوسیه، ‌امروز نه تنها زبان غالب و مورد تکلم اکثریت تام نژادهای غیر اروپایی در مناطق یاد شده است، بلکه به صورت زبان‌های رسمی و ملی مردمان بومی آن سرزمین‌ها در آمده است.زبان فارسی نیز، چون حامل ارزش‌های انسانی یک فرهنگ بسیار نیرومند است، طی سده‌های بسیار، زبان علم و ادب و زبان همدلی اقوام و نژادهای گوناگون در پهنه‌ وسیعی از چین تا بالکان بود و در هند و آسیای کوچک رواج گسترده‌ای داشت.به هر رو، گسترش زبان و زایش نژاد، همیشه هم‌آهنگ با هم عمل نمی‌کنند و معمولا جغرافیای گسترش آن‌ها قلمروی یکسانی ندارند. بنابراین، مشترکات زبانی و نژادی، هیچ یک، نه به تنهایی و نه در کنار هم، علت وجودی «حیات ملی» یک ملت نمی‌توانند باشند. بلکه این دو عنصر (زبان و نژاد) در کنار عناصر دیگری چون دین و مشترکات تاریخی و مانند آن، تنها عناصر سازنده‌ی «هویت ملی» (ملیت) هستند.واضح است که زبان اگر در پهنه‌ فراگیر ملی مطرح و مورد تکلم باشد، زبان اکثریت و عنصری از عناصر ملیت (هویت ملی) است. ولی چنانچه اگر زبان، تنها در عرصه‌های محدود قومی و منطقه‌ای، زبان گروه‌های هر چند بزرگ از مردم یک جامعه‌ ملی باشد، فقط عنصری از هویت محلی و قومی خواهد بود. همین حکم درباره نژاد و سایر عناصر تشکیل‌دهنده‌ هویت نیز صادق است.«نقش فرهنگ ملی در حیات ملت»ـ فرهنگ عنصر پایدار هویت ملیباید توجه داشت که مشترکات زبانی، دینی، نژادی و غیر آن به سبب متغیر بودن‌نیاز ملی در ادوار مختلف حیات ملت، همیشه به یکسان به کار شناسایی ملت نمی‌آیند. بلکه گاه یک عنصر هویتی، در میان دیگر عناصر آن،‌ در رابطه با نیاز ملی در یک زمان معینی از تاریخ، ‌برجستگی بیشتری می‌یابد و عنصر غالب شناخته می‌شود.بنابراین، شناخت ما از ملت، تنها به کمک این عناصر هر یک به تنهایی، ‌به دلیل ناپایدار بودن آنها برابر با نیاز ملی در طول حیات ملت، همیشه شناختی انتزاعی و بریده از واقعیت حیات ملی آن ملت خواهد بود.از این رو، در کار شناسایی ملت به عنصر پایداری از هویت ملی نیاز است که نیاز ملی در طول حیات ملت نیز در چهارچوب ثابت آن قابل طرح باشد و حتا مشروعیت خود را تنها در قالب آن بیابد. این عنصر پایدار، «فرهنگ ملی» است. اساسا هم در بستر فرهنگ ملی است که دیگر عناصر تشکیل‌دهنده‌ هویت ملی، مانند زبان، نژاد، دین، مشترکات تاریخی، اقتصاد، هنر و … به درستی تعریف ‌پذیر می‌شوند.فرهنگ ملی، بستر مناسب تجلی تمام ارزش‌ها و مجموع آفرینش‌های ماندگار دین ودانش نسل‌های به هم پیوسته‌ مردمانی است که سرنوشت مشترک تاریخی، آنان را طی هزاره‌ها در بستر سرزمینی معین فراهم آورده است. پس فرهنگ ملی، علاوه بر آن که عنصر ثابت و همیشه غالب هویت ملی است که شناسایی کامل ملت، ‌تنها به واسطه‌ آن ممکن می‌گردد، بلکه به طور مشخص نیز، فرهنگ ملی در کنار موجودیت انسانی (بستر حیاتی=مردم)‌ و نیاخاک باستانی (بستر زمینی=میهن)، یکی از سه عاملی است که تکوین و تشکیل ملت بسته به آن است.بنابراین، آنچه به واقع به یک ملت موجودیت می‌بخشد، زبان و نژاد مشترک و امثال آن نیست. ملت از مجموع «موجودیت انسانی» و «نیاخاک باستانی» و «فرهنگ ملی» حیات می‌یابد و ادامه‌ حیات ملی آن نیز به هماهنگی مداوم این سه عامل بستگی تام و تمام دارد.از این رو، با شناخت علمی و تاریخی حیات ملی ملت ایران، آسان است تا دانسته شود که ساکنان دیروز و امروز فلات ایران و اصولا همه‌ اقوام با هر زبان و نژاد انسانی که در قلمرو «جهان فرهنگ ایرانی» بر بستر نیاخاک باستانی خود بود و باش دارند،‌ وابسته به حیات ملی کدام ملت تاریخی می‌باشند.بر پایه‌ چنین شناختی است که می‌توان دریافت که دعاوی ناروا و خیال‌پردازانه‌ مورخان پان‌ترکیست درباره‌ تاریخ و تبار اقوام و سرزمین‌های ایرانی (و دیگر ملت‌های تاریخی)،‌ بر هیچ منطق علمی در تاریخ و جامعه‌شناسی استوار نیست. همچنان که تجسم همه‌ «ترک زبانان» عالم و حتا در مقیاس بسیار کو‌چکتر، یعنی تجسم «ترک ‌نژادان» یک محدوده‌ جغرافیایی فراملی، در یک ملت واحد، تنها در همان حد واندازه‌ رویاهای پان‌ترکیستی می‌گنجد.   مرحله دوم: فرایند شکل¬گیری پانترکیسم به مثابه پان تورانیسم به گفتۀ یکی از صاحب¬نظران “تعریف قابل قبول همه‌جانبه‌ای برای پان‌ترکیسم وجود ندارد. پان‌ترکیسم به مفهوم عام خود جنبشی ایدئولوژیک، سیاسی و تا حدی فرهنگی است که می‌خواهد وحدت قاطبۀ مردمان ترک‌تبار جهان را، شاید به شکل استقرار یک کنفدراسیون از کشورهای ترک و حتی یک فدراسیون ترکی، به ارمغان آورد. در ترکیه، پان‌ترکیسم بیشتر گسترش نفوذ آنکارا به سوی شرق معنی می‌دهد” . البته، عبارت حاضر تعریف امروزی این جنبش است که در محتوا تفاوت زیادی با مفهوم آن در ابتدای قرن بیستم میلادی، اوان ظهور این پدیده، ندارد و به روشنی نشانگر تهدیدی است که از جانب این جنبش متوجه تمامیت ارضی کشورهای دارای اقلیت‌های ترک‌تبار و یا ترک‌زبان‌شده متوجه موجودیت اقلیت‌های قومی و زبانی ساکن در جوار ترک‌زبانان می‌شود و جای تعجب نمی‌گذارد اگر بسیاری ترکیه را، در ادوار مختلف تاریخی، سرچشمه و پشتیبان تحرکات پان‌ترکی بدانند، چه ترکها این انتساب را بپذیرند و چه رد کنند. به گفتۀ جیکوب لاندو هدف اصلی جنبش پان‌ترکیسم، در نهایت، تلاش برای نوعی وحدت فرهنگی یا مادی یا هر دو میان تمام مردمانی است که واقعاً یا به ظاهر ریشه‌های ترکی دارند و در داخل یا خارج از مرزهای امپراتوری عثمانی (و در نتیجه در خارج یا داخلِ جمهوری ترکیه) زندگی می‌کنند . اما باید توجه شود که تعریف این حرکت از منظر یک صاحب‌نظر تاجیک، که وطنش رد تازیانۀ امواج پان‌ترکیسم را بر پیکر خود به یادگار نگاه داشته است، شکل روشن‌تری می‌یابد: “موافق تعلیمات ترک‌پرستان مجموعه¬ای از ملت‌های جهان مانند یونانی‌ها، فارس‌ها و عرب‌ها گرفتار خرابی‌اند و گویی آینده ندارند. گروه دیگر ملت‌ها، از جمله مردم اروپا، گویی به انتها می‌رسند. تنها گروه سوم ملت‌ها، که تنها ترک‌ها را به آنها نسبت می‌دادند، قابلیت رشد و ترقی دارند و آیندۀ دنیا نصیب آنها خواهد بود. از این‌رو، آنها یگانگی ملی و دولتی، همۀ خلق‌های ترک‌زبان را ترغیب می‌کردند. آنها راه اساسی عملی شدن مقصدشان را در یگانگی زبان ترکی دیدند و شروع به تلاش برای ترکی کردن زبان‌های غیرترکی کردند. در حدود دولت ترکیه، آن گروه زبان‌هایی را که ترکی نمودنشان غیرممکن بود، شروع به نابود کردن گویشوران آن کردند. با همین مقصد سال‌های ۱۹۱۵ـ۱۹۱۶م در حدود این دولت قتل‌عام عمومی مردم ارمنی صورت گرفت” . در این بین گاه¬گاهی مشاهده می‌شود که در کنار پان‌ترکیسم از اصطلاح تورانیسم نیز استفاده می‌شود. در این میان این پرسش مطرح می‌شود که آیا تفاوتی میان این دو وجود دارد؟ پاسخ این است که میان پان‌ترکیسم با این تعریف و تورانیسم (که گاه پان‌تورانیسم خوانده می‌شود) تفاوت وجود دارد چراکه هدف اصلی پان‌تورانیسم نزدیکی و در نهایت، اتحاد مردمانی است که گمان می‌رود ریشه‌های آنها به توران، یعنی منطقۀ نامشخص خیالی و بهشت‌گونه‌ای در دشت‌های آسیای مرکزی، می‌رسد. بر اساس سندی به زبان ترکی، مربوط به ۱۸۳۲م، در خانات خوقند، نام توران از سوی حاکمان خوقند در دوره‌های مختلف به تناوب به ترکستان، تاتارستان، ازبکستان و مغولستان اطلاق می‌شده است. مرزهای توران از سمت شرق به چین، از سوی جنوب به تبت، هند و ایران، از سوی غرب به دشت قبچاق و دریای خزر و از سوی شمال باز هم به دشت قبچاق محدود بوده است. تورانیسم بعدها به مفهوم بسیار وسیع‌تری نسبت به پان‌ترکیسم تبدیل شد که مردمانی همچون مجارها، فنلاندی‌ها و استونی‌ها را نیز دربرمی‌گیرد . با این اوصاف، مشاهده می‌شود که در واقع پان‌ترکیسم را می‌توان زیرمجموعۀ تورانیسم دانست. یکی از مسائلی که در این میان مطرح می‌شود، پرسش در مورد مبدعان این اندیشه‌ها و خاستگاه این تفکرات و انگیزه‌های این تکاپوهاست. شواهد نشان می‌دهد که تورانیسم ابتدا، به عنوان پاسخی به تهدید اسلاوها، با موجی از محبوبیت مواجه شد و از ۱۹۱۳ـ۱۹۷۰م نشریه‌ای به نام توران در ترکیه به طور منظم انتشار می‌یافت. اندیشۀ تورانیسم بسیاری از پان‌ترکیست‌های ترکیه را نیز به خود جلب کرد و آنها اصطلاح توران را به گونه‌ای در نوشته‌های خود به کار بردند که لزوماً به معنی پذیرش نزدیکی خودشان با مردمان غیرترک نبود بلکه به معنای اشاره به سرزمین یا وطن ترکی بود. البته نکتۀ جالب در این بین این است که توران، به منزلۀ نماد آماسیده‌ترین اندیشۀ ترک‌گرایانه، یک واژۀ شاهنامه‌ای است که تقریباً از سوی تمامی صاحب‌نظران نیز پذیرفته شده که منظور از آن، سرزمین ایرانیان بیابانگرد یا همان سکاها بوده است . مبدعان پان‌ترکیسم و محرک‌های ایشان ظاهراً فردی که بیش از همه و نخستین بار مفهوم توران و پان‌ترکیسم را به کار برد آرمینیوس وامبری ، سیاح و شرق‌شناس یهودی مجاری بود. وامبری، علاوه بر معرفی زبان‌ها و فرهنگ عامۀ آسیای مرکزی به خوانندگان کتاب‌ها و مقالات متعدد خود، فصل کاملی از کتاب خود به نام نقش‌انگاره‌های آسیای مرکزی را، که اولین بار در ۱۸۶۸م منتشر شد، به تورانی‌ها اختصاص داد. او استدلال ‌کرد که تمامی گروه‌های ترکی به یک نژاد تعلق دارند و بر اساس نشانه‌های فیزیکی و رسم و رسومات به شعبه‌های فرعی تقسیم می‌شوند . وامبری در ابتدای دهۀ شصت قرن نوزدهم میلادی به ظاهر با این اعتقاد که مجارها در اصل از آسیای مرکزی آمده‌اند و با هدف تحقیق در مورد درستی این فرضیه، در هیئت درویشی ژنده یا روحانیای مسلمان، سفری طولانی و جسورانه به منطقۀ آسیای مرکزی کرد. او زبان‌شناس برجسته‌ای بود که زبان‌های عربی و ترکی را از پیش می‌دانست و در اندک زمانی، بر زبان‌های محلی آسیای مرکزی تسلط یافت. در اینکه او طرفدار بریتانیا بود هیچ تردیدی وجود ندارد و خود وی نیز این جانبداری را کتمان نمی‌کرد. وامبری با نعمت هوش بالا و زبان‌دانی‌اش توانست بدون لو رفتن از خیوه، سمرقند و بخارا دیدن کند . او در یکی از کتاب‌هایش، به نام سفرهایی در آسیای مرکزی، طرح کلان یک امپراتوری پان‌ترک را چنین ترسیم می کند: ((خاندان عثمان، به خاطر دودمان ترکی‌اش، می‌توانسته است بر اساس عناصر خویشاوندی گوناگونی که از طریق زبان مشترک، مذهب و تاریخ به هم مرتبط هستند امپراتوری وسیعی را از ساحل آدریاتیک تا چین بنیانگذاری کند که از امپراتوری رومانوف کبیر بسیار قدرتمندتر باشد چرا که امپراتور روس مجبور بود ناهماهنگ‌ترین و نامتجانس‌ترین عناصر را از طریق زور و نیرنگ برای سرهم کردن امپراتوری خود به کارگیرد. در حالی‌که آناتولی‌ها، آذربایجانی‌ها، ترکمن‌ها، ازبک‌ها، قرقیزها و تاتارها اجزایی هستند که از ترکیب آنها یک قدرت عظیم ترکی می‌تواند به پا خیزد و قدر مسلم از ترکیه‌ای که امروز می‌بینیم بهتر قادر خواهد بود با رقیب شمالی هماوردی کند)). گرچه وامبری در سال‌های بعد عقب‌نشینی کرد و پان‌ترکیسم را یک پدیدۀ خیالی واهی نامید اما تصویر یک امپراتوری ترکی را در ذهن همۀ کسانی که مایل به طرفداری از آن بودند بر جای گذاشت. روابط نزدیک وامبری با چند تن از رهبران ترک‌های جوان احتمالاً در طرفداری آنها از اصول پان‌ترکیسم نقشی اساسی داشته است. در این میان توجه به این نکته نیز جالب است که در پروراندن اندیشۀ پان‌ترکیسم تقویت عثمانی در مصاف با رقیب شمالی انگیزۀ قوی برای بریتانیا محسوب می‌شد، رقیبی که در نیمۀ دوم قرن نوزدهم میلادی به خطری جدی برای تهدید منافع حیاتی بریتانیا، به ویژه، در هند بدل شده بود. راجرز پلات چرچیل دربارۀ رقابت‌های روسیه و بریتانیا در این عصر چنین می‌گوید: ((در قرن نوزدهم ریشۀ اصلی منازعات بریتانیا و روسیه به دو حوزه باز می‌گشت. اولی از جهت زمانی، پیشین و از نظر طول مدت منازعه طولانی‌تر بود و آن نزاع پیامد کوشش‌های پیگیر روسیه برای دسترسی به آب‌های گرم از طریق سیطره یافتن بر تنگه‌های بسفر و داردانل بود که این تلاش‌‌ها شامل تهاجم¬های متعدد به خاک عثمانی می¬شد که این تنگه‌ها را در اختیار داشت. هدف سیاست خارجی روسیه نیز تضعیف این امپراتوری و حتی متلاشی کردن آن بود. در راستای این مطلوب اهداف و شعارهای مذهبی نیز اضافه می‌شد و آن آرمان برکندن هلال اسلامی و نصب صلیب اُرتُدوکس بر فراز کلیسای کهن سِنت صوفیا بود، دورانی که به صورت فزاینده‌ای بر رسالت تاریخی روس‌ها در تلاش برای رهایی برادران کوچک‌تر اسلاو در بالکان از یوغ ترک‌ها تأکید و تبلیغ می‌شد و بدین‌گونه ردایی انسانی نیز بر قامت اهداف توسعه‌طلبانۀ روس‌ها پوشانیده می‌شد. البته این رویکرد، با هر بهانه‌ای که پیگیری می‌شد، با مواجهۀ سرسختانۀ بریتانیا رو به رو بود. راهبرد بریتانیا وجود یک ترکیۀ مستقل در شرق مدیترانه بود و البته تضعیف و تجزیۀ آن برای بریتانیا از اهمیت چندانی برخوردار نبود. واقعیت این بود که وجود یک روسیۀ قدرتمند در این بخش از جهان، در بهترین مسیر دسترسی به هند، خطر بسیار بزرگی برای انگلستان بود. هند، مستعمره‌ای که بریتانیا کماکان از امنیت آن اطمینان نداشت، به منزلۀ گرانبها‌ترین جواهر تاج استعمار بریتانیا، اولویت مهم سیاست خارجی بریتانیا را تشکیل می‌داد)) . حال این پرسش به ذهن متبادر می‌شود ‌که آیا هنگامی‌که وامبری طرفدار انگلستان به منزلۀ پیشگام نظریۀ پان‌ترکیسم که رقیب ذاتی آن اسلاویسم بود مطرح می‌شود، این نمی‌تواند سندی دال بر دخالت دست‌های بریتانیا در پدید آمدن پان‌ترکیسم باشد؟ هر چند چنانکه در ادامه اشاره خواهد شد در این زمینه پیچیدگی‌هایی وجود دارد، آن‌چنانکه حتی برخی رویکردها و مواضع بعضی پیشقراولان پان‌ترکیسم، که خاستگاهشان سرزمین‌های تحت سلطۀ روسیه تزاری بود، تعدادی از تاریخ‌پژوهان را به سوی این تلقی سوق داده است که مدعی شوند آنها ولو به اجبار رویکردهای طرفدارانه از امپراتوری تزاری و رویه‌های ترک‌گرایانه را به گونه‌ای معطوف به ایجاد فضایی مناسب‌تر برای تداوم حیات قومی خویش تلفیق کرده بودند اما در مجموع تردیدی وجود ندارد که پان‌ترکیسم در کلیت در مواجهه با روس‌گرایی و سلطۀ تزاری و البته همسو با سیاست‌های کلان بریتانیا در منطقه به منزلۀ خصم روسیه بود. به هر روی، ارتباطاتی که میان برخی شخصیت‌های اصلی حرکت پان‌ترکیسم وجود دارد باید مورد توجه قرار گیرد. به زعم بسیاری اسماعیلبیگ گاسپرینسکی (اسماعیلبی گاسپرالی) (۱۸۵۱ـ۱۹۱۴م)، که بنیانگذار مدارس اصول جدید و اصلاح‌گر تاتار کریمه‌ای بود، با روزنامۀ ترجمان خویش و لوگوی آن: ((زبان واحد، اندیشۀ واحد، عمل واحد)) بنیانگذار اندیشۀ پان‌ترکیسم است . او در دوران مدید فعالیت‌های خویش روابط نزدیکی با گروه‌های ترک‌گرا در استانبول ایجاد کرد و مقالاتی برای چاپ در نشریۀ ترک‌گرای تورک یوردو ارسال می‌داشت. شایان توجه است که این نشریه، در۱۹۱۱م، توسط شاگرد و خویشاوند اسماعیلبیگ، یوسف آکچورا ، تأسیس و در واقع به ارگان تئوریک پان‌ترکیسم بدل شده بود و شخصیت‌هایی نظیر احمد آقا اوغلو در آن قلم می‌زدند . اسماعیل بیگ ساکن باغچه‌سرای در کریمه، در ۱۹۰۷م، در روزنامۀ ترجمان مقاله‌ای نوشت و پاره‌ای از نظریات خویش را تبیین کرد و آنگاه آرمینیوس وامبری بخش‌هایی از این مقاله را ترجمه کرده و در نشریۀ تایمز لندن به چاپ ‌رساند. به راستی اینکه آرمینیوس وامبری، به منزلۀ شخصیتی مؤثر اقدام به چاپ گزیده‌ای از مقالۀ گاسپرینسکی می‌کند نمی‌تواند پرسش‌هایی را در مورد میزان آشنایی و احتمالاً تأثیر و تأثرات این دو چهرۀ بسیار مهم ترک‌گرا و یا دست‌کم همّ وامبری برای انعکاس افکار نظایر گاسپرینسکی در مجامع غربی و جلب توجه افکار اروپاییان به سوی دغدغه‌های این شخصیت‌ها ایجاد کند؟ وجه دیگر ارتباطات شخصیت‌های مؤثر ترک‌گرا ایجاد اتصال میان مراکز مهم فکری و جمعیتی ترک‌زبانان روسیه از جمله کریمه و ولگای میانی بود که دست‌کم از لحاظ جغرافیایی فاصلۀ قابل توجهی میانشان وجود داشت. از مصادیق ایجاد عامدانه و آگاهانۀ چنین ارتباطی به ازدواج دوم گاسپرینسکی می‌توان اشاره کرد. یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های همکار و پشتیبان اسماعیل بیگ گاسپرالی همسرش، زهره خانم بود. گاسپرینسکی پس از جدایی از همسر نخستش، در ۱۸۸۲م، یک سال پیش از تأسیس روزنامۀ ترجمان، با خانمی تحصیلکرده و متمول از یکی از خانواده‌های ثروتمند قازان ازدواج کرد. ترجمان در سال‌های نخست با هزینه کردن از ثروت زهرا خانم منتشر می‌شد. یکی از مهم‌ترین و در آینده مشهورترین فعالان پان‌ترکیست، یوسف آقچورا، برادرزادۀ زهرا خانم، فردی است که مقالۀ ((سه طرز سیاست)) ، وی به مثابه بیانیۀ پان‌ترکیسم شناخته می‌شود، مقاله‌ای که وی در آوریل مه ۱۹۰۴م با نام مستعار در نشریۀ ترک، چاپ قاهره، منتشر ساخت (و مسلماً نمی‌توانست آن ‌را در روسیـه منتشر کند) و در آن علت وجودی پان‌ترکیسم را بیان کرد. نکتۀ جالب دیگر اینکه سرنوشت عبدالرئوف فطرت، به منزلۀ یک متفکر فارسی‌زبان ماوراءالنهری و تغییر رویکرد وی به سوی ترک‌گرایی با این حلقۀ افراد پیوند می‌یابد که خود می‌تواند نمونه‌ای از پرشمار متفکرانی باشد که در استانبول و به ویژه، تحتتأثیر حلقه‌های پان‌ترک آن دچار استحالۀ هویتی شدند. عبدالرئوف فطرت در دوران تحصیل در استانبول، در دهۀ دوم قرن بیستم میلادی، در مؤسسه‌ای تحصیل کرد که یوسف آقچورا مدرس تاریخ ترک آن بود و بی‌تردید این تعامل در نضج افکار پان‌ترکیستی وی مؤثر بوده است. ادیب خالد در این‌باره چنین می‌گوید: ((در ۱۹۱۴م، فطرت در مدرسه‌الواعظین، مدرسه‌ای که از منظر ساختاری و اصولی در آن سال با هدف تربیت نسل نوینی از شخصیت‌ها و کارگزاران دینی دچار تغییراتی شده بود تحصیل می‌کرد. برنامۀ درسی جامع و متنوع این مدرسه دربرگیرندۀ درسی تحت عنوان تاریخ ترک نیز می‌شد که آقچورا، نظریه‌پرداز برجستۀ پان‌ترکیسم، آن را ارائه می‌کرد)) . البته شایان توجه است که شخص اسماعیلبیگ گاسپرینسکی نیز خود از ترک‌زبانان و مسلمانان آسیای مرکزی غفلت نمی‌ورزید. چنانکه در ۱۸۹۳م و در پی دعوت امیر بخارا (این دعوت از سوی امیر عبدالاحد خان صورت گرفته بود) گاسپرالی با امید راه‌اندازی مدارسی بر پایۀ روش جدید خویش عازم بخارا شد و دیدارهای تأثیرگذاری را با برخی متفکران منطقه برگزار کرد. از سوی دیگر شایان توجه است که شفیقه، دختر اسماعیلبی گاسپرالی، خود از روزنامه‌نگاران، سیاستمداران و سردمداران حرکت‌های ترک‌گرایانه بوده است. وی در دوران حیات پدر همکاری‌های گسترده‌ای با وی داشت. شفیقه ویراستار مجلۀ تربیت نسوان، ضمیمۀ ویژۀ بانوان روزنامۀ ترجمان، بود. او همچنین سابقۀ نمایندگی مجلس کریمه را نیز در کارنامه داشته و پیشینۀ تکاپوهای وی آنچنان پررنگ و پربار بوده است که برخی وی را رهبر جنبش زنان ترک‌زبان روسیه در قرن بیستم میلادی خوانده‌اند . جالب توجه است که شفیقه گاسپرالی همسر نسیب یوسف‌بی‌لی ، نخست وزیر دولت مساوات باکو، بود و در این ازدواج نیز می‌توان حالتی مشابه با آنچه را در ازدواج اسماعیل‌بی و زهرا خانم به وجود آمد ملاحظه کرد و آن‌ را از مصادیق وصلت‌های ترک‌گرایانه دانست. ملاحظه می‌شود که شخصیت‌های تأثیرگذاری نظیر اسماعیلبی گاسپرالی کریمه‌ای، یوسف آقچورای دارای خاستگاه ولگای میانی، نسیب یوسفبی‌لی آذری نه تنها به علت اشتراک اندیشه و آرمان بلکه به دلیل ازدواج و خویشاوندی به هم پیوند می‌خورند. در این میان باید نکاتی را نیز مورد توجه قرار داد که چنانکه پیش‌تر اشاره شد از مصادیق دشواری در قضاوت پیرامون کارنامۀ این شخصیت‌ها و رویکردهایشان و بالتبع نشو و نمای ترک‌گرایی است. آن‌گونه که ملاحظه شد انگلیسی‌ها پدیدۀ ترک‌گرایی را همسو با منافع خود می‌دیدند و علاوه بر ترجمه و چاپ برخی مقالات ترک‌گرایان در نشریات انگلیسی، سفر ۱۹۱۲م گاسپرالی از طریق استانبول و قاهره به هندوستان، با هدف تبلیغ روش جدید آموزش خود، همان اصول جدید و استقبال گرمی که از سوی نمایندگان جوامع اسلامی هند از وی به عمل آمد، چنانکه وی این سفر را بسیار موفقیت‌آمیز ارزیابی می‌کرد ،خود یکی از شواهد علاقۀ دستگاه‌های نظارتی بریتانیا به بسط فعالیت‌های نظایر گاسپرالی است اما از سوی دیگر باید توجه داشت که گاسپرالی به نحوی فعالیت می‌کرد که در طول سی سال انتشار روزنامۀ ترجمان و ضمائم آن در دوران حیات وی و البته، تکاپوهای وی در گسترش مدارس اصول جدید، دستگاه‌های امنیتی روسیه اقدام به بازداشت و یا آزار آشکار وی و یا توقیف نشریات یا مدارسش نکردند. (البته در این‌باره نیز قضاوت آسان نیست و باید در پژوهشی همهجانبه مؤلفه‌های مختلف مؤثر از جمله ملاحظات خارجی دستگاه تزاری را نیز مدّ نظر قرار داد.) به هر روی باید از منظر دیگری نیز به تکاپوهای وی نگریسته شود. چنانکه فریزر وی را چنین معرفی می‌کند: ((یکی از چهره‌های برجستۀ ناسیونالیست‌های سکولار مسلمان در این دوره (اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی) اسماعیل‌بیگ غصپرینسکی، از تاتارهای کریمه و تحصیل‌کردۀ روسیه، بود که سعی داشت مسلمان‌های روسیه را بر اساس یک زبان مشترک، که بر ترکی عثمانی استوار بود، متحد سازد (این زبان می‌توانست برای تاتارهای کریمه و آذری‌ها مفهوم باشد ولی برای مردم عامی ولگا، ترکستان و استپ‌های قزاق همانند جغتایی زبان قدیمی ادبی نامفهوم بود). وی اگرچه در زمینۀ ترویج زبان مشترک پیشرفت چندانی نداشت لیکن زمینه‌های لازم را جهت ارتقای آگاهی سیاسی مسلمان‌های روسیه فراهم آورد. وی نه فقط خواهان جدایی از روسیه نبود بلکه برعکس بر این اعتقاد بود که روسیه می‌تواند در مقام یک قدرت حامی و حافظ منافع اقوام ترک جایگزین بریتانیا گردد. به گفتۀ غصپرینسکی، در لحظاتی از ضرورت تاریخ، نواحی ریازان، قازان، آستراخان، سیبری، کریمه و حتی خانات ماورای قفقاز بخشی از روسیه شدند و در ازمنۀ اخیر نیز امپراتوری روسیه برخی از خانات آسیای میانه را به قلمرو خود ملحق ساخته است. ما فکر می‌کنیم که روسیه به مرزهای طبیعی خود دست نیافته است ولی بر این باوریم که دیر یا زود مرزهای روسیه تمام اقوام تاتار را در خود جای خواهد داد… شاید در آینده روسیه به یکی از مهم‌ترین دولت‌های مسلمان تبدیل شود که فکر نمی‌کنم به هیچ‌وجه از اهمیت آن در مقام یک قدرت مسیحی بکاهد.غصپرینسکی نمونۀ گویای بورژوازی ناسیونالیست مسلمانی بود که به رکن اصلی نهضت جدیدی تبدیل شد. جدیدی‌گری در آغاز نسبت به سلطۀ روس حسن‌ظن داشت چراکه [جدیدی‌ها] در مقام رویارویی با مسلمان‌های متعصب یا قدیمیست‌ها، که تزاریسم را نامقدس، می‌دانستند، به حمایت روس‌ها چشم داشتند)) . ملاحظه می‌شود که فریزر تکاپوهای گاسپرالی را در جبهۀ روسیه ارزیابی می‌کند، حال از سوی دیگر نگرانی‌هایی که در بین برخی متولیان ذی‌نفوذ فرهنگی و تربیتی روس در قبال تکاپوهای امثال گاسپرالی وجود داشت نیز شایان توجه است. لازرینی در مقاله‌ا‌ی با عنوان ((از باغچه‌سرای تا بخارا در ۱۸۹۳: سفر اسماعیل¬بیگ گاسپرینسکی به آسیای مرکزی)) نکات جالب توجهی را مد نظر قرار می‌دهد که از آن جمله می‌توان به موضع نیکلای پتروویچ استروم‌اف، نظریه‌پرداز و طراح مکانیزم روسی‌سازی متصرفات امپراتوری روسیه در آسیای مرکزی، نسبت به تکاپوهای اسماعیل بی گاسپرالی اشاره کرد. لازرینی می‌نویسد که استروم‌اف پس از ملاحظۀ روزنامۀ ترجمان و آشنایی با شیوه مدارس اصول جدید گاسپرالی، ضمن ابراز تعجب از اینکه فردی ناشناس و غیرروس در حالی که منصبی نیز در دستگاه دیوان‌سالاری تزاری ندارد به خود اجازه داده است که به این حوزه‌ها وارد شود، بیان می‌دارد که گاسپرالی از آن قماشی است که((اشتهای زیادی برای در خدمت گرفتن مزیت‌ها و دستاوردهای فرهنگ روسی برای محافظت از فرهنگ خودشان دارند)). این اظهارات می‌تواند نشانگر وجهی از مخالفت‌های موجود در برابر فعالیت‌های گاسپرالی باشد. در واقع، ابراز مخالفت‌های جدی علیه تحرکات نظایر گاسپرالی در سطوح عالی فرهنگی می‌تواند شاهدی بر محدودیت‌های پیشِ روی وی در آن دوران باشد. چنانکه به نظر می‌رسد، همچون هر تکاپوی سیاسی دیگر، نوسان میان کانون‌های قدرت‌ و حرکت بر لبۀ خطوط قرمز گریبانگیر شخصیت‌هایی نظیر گاسپرالی نیز بوده است اما محوریت ترک‌گرایی و هویت‌طلبی، که در مواجهه با موجودیت‌های پیرامونی یعنی اقوام و قدرت‌های غیر ترک‌زبان تجلی می‌یافت، جوهر آشکار تحرکات ایشان بوده است که نمونه‌های زیادی از آن در کارنامۀ گاسپرالی به منزلۀ نمونهای از این شخصیت‌ها وجود دارد؛ برای مثال، گاسپرالی در همان گام نخست اولین شمارۀ روزنامه‌اش، ترجمان، را در آوریل ۱۸۷۳م و در صدمین سالروز ضمیمه‌ ساختن کریمه به روسیه، انتشار داد که با توجه به رویکردهای سی سالۀ بعدی وی حاوی پیام‌های آشکاری بود. او با استفاده از اولین فرصت مناسب، که در ۱۹۰۵م و با شکست روسیه از ژاپن و وقوع انقلاب و تضعیف حاکمیت تزاری و ایجاد فضای باز سیاسی فراهم شد، زبان روسی را از روزنامه‌اش حذف کرد (روزنامۀ وی دوزبانه بود) و تنها به انتشار آن به زبان ترکی (نسخۀ اصلاح شدۀ زبان تاتاری نزدیک به ترکی عثمانی) پرداخت . جالب است در حالی‌که فریزر گاسپرالی را، متفکری سکولار می‌خواند لاندو نیز نکاتی مؤید این مدعا را طرح می‌کند: ((به هر روی به مرور روزنامۀ ترجمان به عنوان الهام‌بخش و پیشقراول اندیشه‌های پان‌ترکی با صراحت فزاینده‌ای از ایجاد اتحادیه‌ای از تمام مردم ترک در روسیه طرفداری می‌کرد. یک گزارش پلیس مخفی روسیه، اوخرانا ،نشان می‌دهد که به گمان درست آنها، تبلیغات اسلامی این نشریه و نشریات دیگر به عنوان پوششی برای پان‌ترکیسم مورد استفاده قرار می‌گرفت)) . برای نمونه‌ای از رویکردهای مذهبی مورد اشاره می‌توان به روزشماری که اینچی بومان دربارۀ زندگی گاسپرالی تدوین کرده است مراجعه کرد، آن‌جا که بومان در مورد اهم وقایع زندگی گاسپرالی در ۱۹۰۸م چنین می‌گوید: ((در ماه مارس، روزنامه‌ای را به زبان عربی در قاهره به نام النهضت منتشر کرد ولی انتشار این روزنامه به بیش از سه شماره نرسید. در ماه مه، بیست و پنجمین سال انتشار ترجمان نه تنها در باغچه‌سرای و با حضور نمایندگانی از گروه‌های مختلف ترک، بلکه در جاهایی دیگر نیز جشن گرفته شد. این واقعه از سوی بسیاری همانند یک جشن ملی مورد استقبال قرار گرفت. با اعتقاد بر ضرورت انجام اصلاحات فرهنگی، اجتماعی و مذهبی در جهان اسلام، در خلال سال‌های بعد، گاسپرالی سفرهایی به استانبول و قاهره به منظور کوشش برای فراهم آوردن زمینۀ برگزاری همایش مسلمانان انجام داد. اما ایدۀ وی محقق نشد)) . حال این پرسش مطرح می‌شود که آیا می‌توان وی را به سادگی متفکری سکولار دانست؟ آیا توجه وی نسبت به جوامع اسلامی هم‌چون مصر، صرفاً یک تاکتیک بوده است؟ به هر روی، واقعیت این است که اگر ترک‌گرایی معطوف به هویت‌طلبی شالودۀ اندیشه و تکاپوهای وی دانسته شود، آنگاه سایر رویکردها، به منزلۀ حاشیه‌هایی در خدمت اصل، قابل تحلیل و تعلیل خواهند بود. این‌گونه است که انگلوفیل، روسوفیل، اسلام‌گرا و یا سکولار بودن گاسپرالی یا برخی دیگر از همانندان وی در واقع هر یک به داوری‌ای احتمالاً سطحی مبتنی بر قضاوت دربارۀ وجهی از تکاپوهای ایشان تقلیل خواهد یافت. در اینجا توصیفی از لاندو در مورد رویکردهای گاسپرالی می‌تواند روشنگر باشد. وی در مورد راهبرد و ابزارهای گاسپرینسکی در طرح اندیشه‌های پان‌ترکی در روزنامه‌اش چنین می‌گوید: ((ترجمان، که دقت داشت مخالفت و دشمنی ملاها را برنینگیزد (و حتی برای جلب نظر آنها تلاش کرد)، از ناسیونالیسم غیرمذهبی (سکولار) که رنگ و بوی قطعی پان‌ترکی داشت طرفداری می‌کرد. به دلیل سانسور رسمی مطبوعات احساسات پان‌ترکی با احتیاط بیان می‌شد. رهیافت اساسی گاسپرینسکی در طرفداری از پان‌ترکیسم، تلاش برای تشکیل اتحادیه‌ای از تمام گروه‌های ترک‌تبار روسیه، تحت ارشاد معنوی ترکیه بود که بر اساس فرهنگ بازیافتۀ متکی بر یک زبان مشترک یعنی نسخۀ اصلاح شدۀ زبان تاتاری کریمه استوار بود. تأکید بر زبان امری تصادفی نبود. اصلاحات برنامۀ درسی ,اصول جدید، گاسپرینسکی و نشریۀ ترجمان، هر دو، از یک زبان مشترک به عنوان برترین ابزار نزدیکی (و به واقع اتحاد بعدی) تمام مردمان ترک‌تبار طرفداری می‌کردند. از آن‌جا که تفاوت‌های لهجه‌ای در اصل تنوعات دستوری را دربرمی‌گرفت برای پالایش زبان از کلمات خارجی، نظیر کلمات دارای ریشۀ روسی، عربی و فارسی که گمان می‌رفت تنها در بخشی از زبان‌های ترکی استفاده می‌شد تلاش ویژه‌ای صورت گرفت و جایگزین ساختن آنها با کلمات دیگر ترکی یا ترک‌تبار، نظیر آنچه که در امپراتوری عثمانی مورد استفاده قرار می‌گرفت، از اهداف دیگر اصلاح زبان بود. به موازات آن تلاش دیگری نیز (اما ظاهراً با موفقیت کمتر) در جهت به کمینه رساندن تنوع صوت‌شناسی صورت گرفت. نتیجۀ کار ایجاد زبانی مابین ترکی عثمانی و تاتار بود که میتوانست به طور معقول برای هر دو گروه و نیز دیگران قابل درک باشد. این ترکیب، که زبان مشترک (لسان عمومی) خوانده می‌شد، یکی از عوامل مؤثر در موفقیت ترجمان بود که نه تنها به جنوب روسیه بلکه به آسیای مرکزی و ترکستان شرقی نیز می‌رسید و شمارگان آن در دهۀ ۱۸۸۰م به هزار و حدود بیست سال بعد به شش هزار می‌رسید، که در آن زمان یک رقم مؤثر محسوب می‌شد)) . البته خاطرنشان می‌شود که گاسپرالی در جا انداختن زبان مورد استفاده در ترجمان به منزلۀ زبان مشترک مردم ترک‌زبان توفیقی حاصل نکرد. در اینجا ذکر نکته‌ای به ظاهر شوخ‌طبعانه ضروری به نظر می‌رسد: ادوارد لازرینی در مقاله‌ای تحت عنوان((ترجمان [روزنامه] اسماعیلبی گاسپرالی)) به ارائۀ جزئیاتی دربارۀ چاپ و نشر روزنامۀ ترجمان می‌پردازد و می‌نویسد که گاسپرالی تا ۱۹۰۵م، کهترجمان را همزمان به دو زبان روسی و ترکی چاپ و نشر می‌کرد، ابتدا مقالات خود را به روسی می‌نوشت و سپس، متن روسی را به ترکی ترجمه می‌کرد چنانکه عبدالرشید ابراهیم‌اف مدعی بود این شیوۀ کار گاسپرالی بدین دلیل بود که وی مهارت کافی را برای نوشتن به زبان ترکی نداشت! باید توجه کرد که این مدعا در مورد فردی که مروج به اصطلاح زبان ترکی پیراسته‌ای بود دست‌کم قابل تأمل است و هر چند می‌توان دلایل زیادی را برای اخذ چنین روشی در نوشتن مقالات از سوی گاسپرالی برشمرد اما می‌تواند نشانه‌ای باشد بر اینکه گاسپرالی خود نیز در متن فرایند اصلاح زبانی خویش قرار داشته و شاید بسیاری از اصلاحات را به موازات به نگارش درآوردن مقالات خویش دنبال و در واقع نوعی فرایند ترجمه را پیگیری میکرده است! به هر روی این روایت بیش از هر چیزی می‌تواند نشانگر دشواری و پیچیدگی داوری در مورد کارنامۀ یکی از مبدعان پان‌ترکیسم به منزلۀ یک نمونه باشد. البته، همین پیچیدگی‌ها و دشواری‌ها در بررسی کارنامۀ سایر رهبران و پیشقراولان پان‌ترکیسم نیز وجود دارد. دوران تحصیل احمد آقا اوغلو در پاریس ، که خود را ایرانی می‌دانست و خبرنگاری ایرانی ‌معرفی می‌کرد و رویکردهای ترک‌گرایانۀ وی در دوران بعدی حیات او، دوران حضور محمد امین رسول‌زاده در تهران و انتشار روزنامۀ ایران نو و هیجانی که با آن تکاپوهای مشروطه‌خواهان ایرانی را در مبارزه با استبداد محمدعلی‌شاه و رویدادهای پس از آن دنبال می‌کرد و نقش ستیزه‌جویانۀ وی در ادامۀ حیاتش علیه ایران و بسیاری نمونه‌های دیگر نشانگر واژگونی‌های فکری و استحاله‌هایی بود که به دلایل گوناگون در اندیشه و عمل این شخصیت‌ها به وقوع پیوست. وطن در کلام ترک‌گرایان به نظر می‌رسد که در مورد مبدعان پان‌ترکیسم بهتر است ابتدا این شخصیت‌ها را به دو دستۀ متفکران ذیل سلطۀ روسیه و متفکران دارای خاستگاه عثمانی ترکیه‌ای تقسیم کرد. در حالی‌که متفکران روسیه‌ای بیش از هر چیزی دغدغۀ حفظ سرزمین، زبان و یا فرهنگ مورد ادعای خود را در برابر استیلای روس‌ها و ایستادگی در برابر فرایند روسی‌سازی داشتند، متفکران ترکیه‌ای، در دوران دشوار و مشقتبار گذر از عثمانی به ترکیۀ کنونی، بلندپروازی‌های ناکام عثمانیان را در مرزهای شرقی تا سرزمین‌های دوردست افسانه‌ای دستمایۀ ادعاهای خود می¬ساختند. سه‌ویتوخوسکی در مورد ضیا گوک‌آلپ چنین می‌گوید: ((وی نوزایی ملی ترک را در دولت عثمانی تبلیغ می‌کرد، این فراخوان پا به پای تصور وی از توران وطن اساطیری ترکان و مهد تاریخ آنان پیش می‌رفت. گوگ‌آلپ در یکی از اشعارش می‌گوید: اغوزخان چهره‌ای مبهم و ناشناس برای دانشمند با دل من آشنـا و بسیار شناخته شده است نیاخاک ترک‌ها نه ترکیه نه ترکستان است: ســـرزمین کبیرِ ابدی است، توران است)) . البته، جالب است که وی نسبت خویش را با دانش تاریخ را نیز بی‌پرده آشکار می‌کند و به صراحت در شعرش می‌گوید که ادعاهایش نه بر پایۀ شاهد یا مدعایی علمی بلکه بر پایۀ احساساتی است که به سادگی از منظر دانش روانشناسی می‌تواند نوعی توهم ارزیابی شود. البته، مفهوم و مرزهای وطن در اندیشۀ وی سیال بود چنانکه با آگاهی به این امر ‌که توران آرمانی دوردست و در بهترین حالت عالی‌ترین دستاورد پان‌ترکیسم خواهد بود یا شاید با وقوف به موهومی بودن توران افسانه‌ای آرمان‌های شدنیتر را دستمایه قرار داد. سه‌ویتوخوسکی در این خصوص می‌گوید:((گوک‌آلپ برای کوتاه‌مدت جانشین واقعی‌تری پیشنهــاد کرد: امروزه ترک‌هایی که وحدت فرهنگی برایشان آسان خواهد بود ترکان اوغوزند، یعنی ترکمن‌ها، زیرا ترکمن‌های آذربایجان، ایران و خوارزم مانند ترک‌های ترکیه از نسل اوغوزند. بنابراین، ایدئال فوری ما برای ترکیسم باید وحدت اوغوز یا ترکمن باشد. منظور از این وحدت چیست؟ اتحاد سیاسی؟ در حال حاضر، نه! نمی‌توان گفت که در آینده چه روی خواهد داد اما در حال حاضر هدف ما فقط وحدت فرهنگی قوم اوغوز است)) . در اینجا با در نظر داشتن مفهوم ستیزه‌جویانه و توسعه‌طلبانۀ وطن در اندیشه و کلام ضیاء گوک‌آلپ، به منزلۀ یکی از برجسته‌ترین متفکران پان‌ترکیسم در ترکیه، برای آشکار شدن تفاوت نگاه‌های ناشی از تفاوت انگیزه‌ها و محرک‌ها به انعکاس مفهوم وطن در کلام گاسپرالی به عنوان برجسته‌ترین شخصیت ترک‌گرای روسیه، میپردازیم. رضا الدین فخرالدین، در جایگاه یکی از برجستهترین متفکران جدیدی¬گری در ولگای میانی و همچنین به عنوان یکی از دوستان اسماعیل¬بی گاسپرالی، در یکی از شماره¬های ترجمان، در ۱۸۸۵م، گزارشی در مورد هزینه‌ها و موفقیت‌های ترجمان نوشته است:((امروز ترجمان وارد سومین سال حیاتش می‌شود. اجازه دهید که به خوانندگان در مورد کاربرد و اهداف ترجمان بگویم، نشریه‌ای که با آرمان ارتقای سلامت و سعادت وطن ما، وطن ترک‌ها و همین‌طور مسلمانان ساکن روسیه تأسیس و انتشار یافته است)) . مشاهده می‌شـود که گاسپرینسکی به طور مبهمی از سویی از وطن ترک‌ها و از سوی دیگر از مسلمانان روسیه نام می‌برد. هر چند کارنامه و عملکرد گاسپرالی نشانگر این است که وی ترکیه را به منزلۀ الهام‌بخش ترک‌گرایی مدنظر داشته است بدون تردید در گام نخست حفظ زادگاهش کریمه از روسی‌سازی کامل و در گام دوم ایجاد همگرایی میان ترک‌زبانان روسیه هدف وی از انجام تکاپوهای بلافصل بوده است. مسلمانان روسیه بازیگران نقش اصلی متفکر تاجیک، نماز حاتم‌اف، در حالی‌که پیدایش پان‌ترکیسم را به ترکیه نسبت می‌دهد، در مورد مسلمانان ترک‌زبان روسیه چنین می‌گوید: ((ترک‌پرستی در حدود امپراتوری روسیه بین ملت‌چیان تاتار و قریم و پوالژی (از شهرهای روسیه) هم‌آوازی زیاد پیدا کرد زیرا آنها در این رویه واسطۀ یگانۀ جدایی از دولت روسیه را می‌دیدند)) . لاندو نیز در همین مورد اشاره می‌کند:((دو اثری که روزشمار تاریخ پان‌ترکیسم را به دست داده‌اند و البته به ترکیه نیز اشاراتی داشته‌اند یکی تورکچولوک ،اثر یوسف آقچورا، که در انتهای سالنامۀ تورک ییلی توسط او در ۱۹۲۸م تدوین شد و تورکچولوئون تاریخی اثر حسین نامق اورکون هستند که اثر دوم شانزده سال بعد منتشر شد و شدیداً از تحلیل آقچورا اقتباس کرده است)) . وی در ادامه تأکید می‌کند که هرچند ترکیه را الهام‌بخش حرکت‌های پان‌ترکی می‌داند اما معتقد است که آغاز آگاهی ملی در میان گروه‌های ترک‌تبار روسیه عامل بسیار مهمی در ظهور پان‌ترکیسم در اواخر دوران امپراتوری عثمانی بوده. سرشماری ۱۸۹۷م روسیه حاکی از آن بود که از کل جمعیت ۱۲۵,۶۰۰,۰۰۰ نفری روسیه مجموع جمعیت ترک‌تبار به ۱۳,۶۰۰,۰۰۰ یا به عبارتی ۱۱ درصد می‌رسید. در این دوران، دو سیاست مسیحیساختن و روسی‌ساختن به منزلۀ تهدید برای مسلمانان روسیه مطرح بود. بسیاری از این گروه‌های ترک‌تبار با ایستادن بر سر دین و ریشه‌های محلی خود، یعنی اسلام و ترک‌گرایی، که هر دو به طور جدا و مشترکاً نقاط وحدت آنها بود، واکنش نشان دادند. از آنجا که گروه‌های ترک‌تبار منزوی بودند، جست و جوی آنها برای یافتن متحدان بالقوه طبیعتاً در چارچوب محدوده‌های پان‌اسلامیسم، پان‌ترکیسم یا هر دو قرار می‌گرفت. پان‌اسلامیسم به ویژه به خاطر نزدیکی نسبی امپراتوری عثمانی و تلاش‌های سلطان عبدالحمید دوم از اواخر قرن نوزدهم میلادی برای تقویت پیوندهای اسلام‌گرایانه و گروه‌های اسلام‌گرا قابل دسترس و مناسب بود. نباید از خاطر برد که برای بسیاری از مسلمانان ترک روسیه دو ویژگی مسلمان و ترک یا تاتار بودن دو روی یک سکه بود که هویت ملی آنها را تشکیل می‌داد . این دو مشخصه نه تنها هیچ تناقضی با یکدیگر نداشتند بلکه مترادف محسوب می‌شدند. البته، باید توجه شود که این همسویی و عدم تناقض با آغاز قرن بیستم میلادی رو به کمرنگ شدن گذاشت و سیر حوادث بعدی نیز این روند جدایی را سرعت بخشید به نحوی که در دوران پس از انقلاب بلشویکی و تضعیف اسلام در این کشور و بنا شدن ترکیۀ نوین برپایۀ اصول لاییک، بر ویرانه‌های تختگاه آخرین خلافت اسلامی، در کنار فضای سیاسی نیمۀ اول قرن بیستم، که مبتنی بر اندیشۀ ناکارآمدی دین در مسائل سیاسی و چیرگی اندیشه‌های لاییک بود، دیگر دین نمی‌توانست در برابر اندیشه‌های ملی و قوم‌گرایانه عرض اندام کند. برای توصیف این روند می‌توان به مقاله‌ای که زکی ولیدی طوغان با نام ((آیندۀ حکومت‌های اسلامی در نظر ابن‌خلدون)) (ابن‌خلدون نظرینده اسلام حکومت‌لرین استقبالی) در مجلۀ بیلگی مجموعه‌سی (مجموعۀ بیلگی) (استانبول، ۱۹۱۴، ش ۷) به چاپ رساند اشاره کرد. وی در این مقاله ضمن نقد تئوکراتیسم برای ترک‌ها، از تلاش‌های محمد عبده، مفتی مصر؛ محمود اسد ترکیه‌ای (۱۸۵۷ـ۱۹۱۴م)، حقوقدان و مؤلف کتاب‌هایی چون اصول فقه و حقوق دولت‌ها؛ و موسی جارالله بیگیف روسیه‌ای در راه اصلاح اصول اسلامی و اساس قرار دادن آن برای قوانین جدید انتقاد کرده است. این مقاله بعدها مورد تقدیر و توجه آتاتورک قرار گرفت . در اینجا با نگاهی به ملی‌گری ترکی در بستر ترکیه مشاهده می‌شود که این پدیده هم‌چون رشته‌ای از نهضت‌های متوالی به نظر می‌رسد که شالوده‌ها و هدف‌های اندیشه‌ورزانۀ آنها با یکدیگر تفاوت و غالباً معارضه داشته‌اند؛ مثلاً، مفاهیم جهان‌شمول اتحاد اسلام، که پس از عبدالحمید (۱۸۷۶ـ۱۹۰۰م) پیدا شد، سپس به اندیشه‌های اتحاد تورانی ترکان جوان (۱۹۰۸ـ ۱۹۱۸م) مبدل شد که در جنگ آزادی (۱۹۱۹ـ۱۹۲۲م) و جمهوری (از ۱۹۲۳م) از میان رفت و به صورت مفهوم محدود ملی‌گرایی ترکی درآمد . واقعیت این است که شکست و فروپاشی امپراتوری عثمانی ایدئولوژی‌های عمدۀ سیاسی رایج در سال‌های آخر عمر آن ‌را بی‌اعتبار کرد. در این شرایط عثمانی‌گری علت وجودی خود را از دست داده بود و پان‌اسلامیسم و پان‌ترکیسم نیز هیچ‌کدام موفق به نجات امپراتوری نشده بودند. چنانکه در فاصلۀ دهه‌های بیست تا چهل میلادی دولت ترکیه بر اساس مصالح سیاسی، در راه کوشش‌های ترک‌گراهای افراطی در داخل خاک خود محدودیت‌ ایجاد می‌کرد و به صورت رسمی کمالیسم با تعاریف و مشخصه‌های خود به عنوان رویکردی برای داخل مرزهای ترکیه، دنبال می‌شد. در این دوران، جدی‌ترین حامیان اندیشه‌های ترک‌گرایی در ترکیه و جهان متفکران مسلمان روسیه‌ای از جمله یوسف آقچورا، ایاز اسحاقی، عبدالله بطال تایماس، زکی ولیدی طوغان و محمد امین رسول‌زاده بودند که بیش‌تر آنها از حکومت شوروی گریخته بودند .   مرحله سوم: ترکیه و تکاپوی الحاق گرچه هر گونه تلاش جهت دوره بندی پان ترکیسم در ترکیه ناگزیر مشکل محدود ساختن تفکر بشری به زمان خاص را به دنبال دارد، با این همه هنوز می توان گمان کرد که مرحله نخست پان ترکیسم فعال در امپراطوری عثمانی در قرن بیستم آغاز و به سرعت توسعه یافت. ریشه این مسئله در گسترش علایق عمومی به مطالعه پیرامون ترکی در امپراطوری قرار داشت. به بیان دیگر بسیاری از اندیشمندان ترک مدعی کشف مجدد غنای زبان، ادبیات و تاریخ خود شدند. لذا به هرچ وجه تصادفی نبود که نجیب عاصم، کتاب مقدمه ای بر تاریخ آسیا: ترک ها و مغول ها از آغاز تا ۱۴۰۵ نوشته لئون کوهن را طی سالهای آخر حکومت عبدالحمید از فرانسه ترجمه کرد و چند بخش مهم را که با تمایلات تورانی گری نوشته شده بود به آن افزود . در این دوران انتشار متون گسترده نقشی عمده در گسترش آرای سیاسی پان ترک ها داشت. درست قبل از جنگ جهانی اول، سیف الدین کتاب سیاست عملی: سیاست ناشی از تجربیات ملی خود را منتشر کرد. مطالعات تحقیقی، اشعار و مقالات محمد امین و دیگران نیز در بسط تفکر توران نوین و انتقاد از جدایی طلبی اقوام غیرترک حکومت عثمانی بویژه در لیبی را مورد توجه قرار داده و از این طریق پان ترکیسم و ملی گرایی ترکی را آخرین پناهگاه رهایی از زوال دانستند. طی جنگ جهانی اول و بلافاصله پس از آن، این نزدیگی و قرابت میان ترکیسم و پان ترکیسم بیشتر آشکار شد. شخصی که بیشترین مسئولیت این آمیزش اصطلاح شناسانه را بر عهده داشت، یک یهودی اهل سرز، در نزدیکی سالونیک یونان به نام موشه کوهن بود که با نام مستعار تکین آلپ مطلب می نوشت. از آنجا که او یک پان ترک دو آتشه بود، این ادغام زبانی را عامدانه انجام داده است. او در این راستا ایدئولوژی هایی مانند عثمانی گری، پان ترکیسم و کمالیسم را به شدت ترویج داده و متون بسیاری را به زبان های فرانسه، آلمانی، انگلیسی و ترکی منتشر نمود. یکی دیگر از بازیگران عمده در پیدایش و رشد پان ترکیسم در عثمانی فردی به نام ضیا گوک آلپ از اهالی دیاربکر بود. او که زندگی سیاسی جنجال برانگیزی داشت، ابتدا از مقامات ترک هایجوان بوده و از سال ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۸ عضویت شورای مرکزی کمیته اتحاد و ترقی را به عهده داشت. در پایان نیز از حامیان جنبش مصطفی کمال پاشا شد. اما مسئله دیگری که در این دوران زمینه ساز تولد و رشد سریع این تفکرات گردید، تشکیل انجمن ها و تشکل های فکری و سیاسی بود. نخستین انجمنی که از این میان، در دسامبر ۱۹۰۸ یعنی اندکی پس از انقلاب ترکهای جوان در استانبول تاسیس شد، “انجمن ترکان” نام داشت. اساسنامه آن به نحوی دوپهلو ابراز می داشت که انجمن بنا دارد تنها بر کار علمی تمرکز کند؛ یعنی با تمرکز بر ترک شناسی از سیاسی اجتناب بورزد. در اگوست ۱۹۱۱ انجمنی به نام “موطن ترکان” در استانبول تاسیس شد. موطن ترکان یا “موطن دانشجویان ترک” نام یک سازمان مجزای دانشجویان ترک در خارج بویژه در فرانسه، آلمان و سوئیس بود که به دلیل حضور بخش چشمگیری از ترک های بیرونی در میان صدها عضو خود، گرایشات پان ترکی قاطعانه ای داشت . از میان تمام سازمان های دارای تمایلات پان ترکیستی آن روزها، بادوام ترین و مهم ترین سازمان “ترک اوجاقی” (کانون ترکان) بود که نخست در ژوئن ۱۹۱۱ توسط دانشجویان پزشکی و سایر دانشجویان به عنوان یک بشگاه نیمه مخفی تشکیل شد. از محمد امین یورداکول، احمد فرید، احمد آقااوغلو، فواد ثابت، یوسف آقچورا و محمدعلی توفیق دعوت شد تا به این سازمان پیوسته و رهبری آن را به عهده گیرند. که این افراد نیز تحرک قابل ملاحظه ای را به سازمان بخشیدند. به رسمیت شناختن ساختار باشگاه، تاسیس و راه اندازی چندین باشگاه در سراسر کشور و برگزیدن نشریه تورک یوردو (موطن ترکان) به عنوان ارگان رسمی باشگاه از مهمترین اقداماتی بود که این تشکیلات را به سرعت به یکی از برجسته ترین بازیگران پان ترکیسم در دهه دوم قرن بیستم مبدل ساخت. در ادامه تلاش برای تاثیر گذاری بر آسیای میانه و قفقاز نیز از دیگر مولفه های گسترش اندیشه های پان ترکیستی در این دوره بود. طی مرحله بعدی جنگ، گزارش های مستقل بسیاری از تشدید فعالیت و تبلیغات ملهم از عثمانی در آسیای میانه حکایت می کرد. در سال ۱۹۱۷ ماموران ترک کار خود را با برانگیختن احساسات ترکی در بخارا آغاز نموده و حمایت تسلیحاتی از ترکان قفقاز نیز در دستور کار قرار داشت. ترکستان روسیه و افغانستان نیز هدف های محوری برای این تحرکات فکری و سیاسی بودند. اما شکست انور پاشا و مرگ جمال پاشا از سرعت رشد این جریان کاست. اما پس از فروپاشی عثمانی و ضعف ملی گرایی ترکی در اتحاد مناطق مورد بحث، از قدرت این جریان کاسته شد و مرحله ای از فعالیت پنهان در تاریخ جنبش پان ترکیسم آغاز گردید. کمالیسم مورد نظر آتا تورک بیشتر بر گذشته نزدیک و آینده تمرکز داشت. او میکوشید تا مدرنیته و سکولاریسم را محور تحولات ترکیه قرار داده و از سوی دیگر برای بهبود رابطه با جهان بیرونی برای ایجاد ثبات در ترکیه جدید التاسیس، از تحرکات سیاسی تهاجمی در بیرون از مرزهایش حمایت نمی کرد. در این وضعیت نوع فعالیت های پان ترک ها محدودتر گردید. این اقداما تبه مرور زمان از مرزهای ترکیه خارج گردید. به طوریکه اغلب روزنامه ها و نشریات پان ترکی آن اعصار خارج از ترکیه منتشر می گردید. تعدادی از این نشریات عبارتند از: ینی توران (توران نوین) در تامپر فنلاند، قورتولوش (رهایی) در آذربایجان و برلین، قفقاز شمالی در ورشو لهستان، ترکستان جوان در برلین آلمان، راه ملی نوین در پازاریک رومانی و ماهنامه ترکستان در فرانسه. حتی فشار به نشریات و افکار پان ترک به قدری زیاد شد که در سالهای دهه ۱۹۳۰ میلادی تعدادی از این نشریات بسته شدند . اما جریان این فعالیت ها با جنگ جهانی دوم تغییر نمود. طی این جنگ زمینه برای فعالیت پان ترکیسم در ترکیه فراهم گردید. البته ریشه این امر در رابطه نزدیک آلمان هیتلری با ترکیه و ایران بود. نژاد پرستی آلمان ها و تاکید بر پاکسازی نژادی سبب شد تا این تفکرات سیاسی درمیان ترکان نیز گسترش یافته و مجددا سبب شود تا اندیشمندان ترک در اقصی نقاط جهان به دنبال الحاق جوامع ترک به یکدیگر باشند. در این مرحله گروه های مخفی مانند “طوقان” جای خود را به تشکل های رسمی و عیانتر دادند. این انجمن ها عبارت بودند از: سازمان جوانان ترک، انجمن فعالیت های فرهنگی ترکی و انجمن فرهنگ ترک که درچارچوب فدراسیون اتحادیه های ناسیونالیست¬ها فعالیت نموده و با برگزیدن اصطلاح ناسیونالیسم به جای پان ترکیسم رفتارشان را موجه جلوه می دادند . پس از گذشت این دوران فعالیت های پان ترکیستی در ترکیه نیز به مسیر قدیمی و مرسوم خود بازگشت. در نهایت با کاهش فعالیت های تسلیحاتی و تمرکز بر رویکرد فکری و فرهنگی، به دنبال الحاق تمامی جوامع ترک نژاد در جهان هستند. به بیان دیگر رویکرد کلان در پان ترکیسم در ترکیه کنونی و امپراطوری عثمانی، همانا الحاق دیگر گروه ها به ترکستان مرجع یا همان ترکیه است. به هر حال پان ترکیسم به عنوان جریان الحاق گرا کاملا شکست خورد. زیرا با فروپاشی شوروی و بروز ناسیونالیسم قزاق، قرقیز، تاجیک، ترکمن و ازبک، نه تنها این جوامع با هم متحد نشده، بلکه پس از جدایی از یکدیگر هنوز هم با هم مشکل دارند. از سوی دیگر اختیارات ترک ها در جوامع بزرگ و کشورهای قدرتمندی مانند ایران، روسیه و چین موجب رضایت آنها از معیشت شان شده است. ایالات خودمختار در چین و روسیه و جایگاه مناسب ترک ها در مناسبات اجتماعی و اقتصادی ایران با شکست دادن الحاق گری پان ترکیسم موجب شده تا برخی از جوامع ترک کنونی نیز با الگو قرار دادن این سه کشور بزرگ رویکرد خود به توسعه متوازن میان اقوام را در دستور کار قرار دهند.   جمع بندی و نتیجه گیری در این فصل که بخش آغازین پژوهش ما در این مجموعه است، تلاش کردیم تا پان ترکیسم را به صورتی جریانی اجتماعی و از منظر عینی مورد شناسایی قرار دهیم. به بیان دیگر در آغاز باید می دیدیم که اصولا کدام رفتارهای سیاسی و اجتماعی را می توان در زمره پان ترکیسم قرار داد. چراکه تنها پس از شناسایی این جریان در جهان بیرونی، می توانستیم به آرای فکری و ابعاد نظری آن پرداخته و مورد نقد قرار دهیم. برای همین منظور رویدادهای رخ داده در گوشه و کنار جهان را بر اساس مستندات تاریخی گردآوری نموده و فعالیت های منتهی به اتحاد و الحاق گروه های ترک در سطح جهان را در سه مرحله کلان دسته بندی کردیم. سپس این سه مرحله را با برخی جزئیات مرور نمودیم. البته این جزئیات تنها گزیده ای از مجموعه وسیعی از گزارشات و مستندات تاریخی بود. زیرا انتشار صدها نشریه در شماره های متعدد، به معنای وجود هزاران برگ از اسناد معتبر در این حوزه بود. اما در جمع بندی این جریان و حرکت سیاسی باید به یک نکته مهم اعتراف و اذعان نمود. پان ترکیسم در ذات و ماهیت خود از مولفه بافت-محوری برخوردار است. به بیان بهتر این جریان دارای مولفه های بنیادین ثابتی نبوده و نیست. رهبران و سردمداران پان ترکیسم در سده های گذشته هر بار به یک بهانه و هر بار بواسطه یک راهبرد دست به اقدامات خود شده اند. استفاده از دین به عنوان یک مولفه الحاق گری در قالب عثمانی گری از یک سو و دین زدایی و سکولاریسم پان ترکها در دوران آتاتورک نشانگر ضعف بنیادین در این جریان است. سستی تفکرات این افراد موجب شده تا توان طراحی نظام فکری منسجم و پایداری را نداشته باشند. در نتیجه هر روز در لباسی و با رفتاری خاص به دنبال منافع گروهی خاص باشند. همچنین یکی دیگر از ویژگی های این جریان سیاسی، تاثیر پذیری از بازیگران بیرونی بود. عموما رهبران این جریان خارج از جغرافیای جوامع ترک بوده اند. ترک های تحصیلکرده اروپایی در برلین، پاریس، ورشو و مسکو یا یهودزادگان انگلیسی و فرانسوی و مجار نقش اصلی را در ترویج این اندیشه ها داشته اند. این مسئله بیانگر نکات پنهان مهمی است. نخست اینکه جریان پان ترکیسم از بستر جوامع ترک برنخواسته است. یعنی مردم کوچه و بازار دولت های ترک زبان هرگز در پس زمینه فکری خود چنین تفکرات سکولار و تهاجمی را نداشته و نمی پرورانند. مسلمانان ترک زبان در جای جای این کشورها همواره بر آرامش و صلح تاکید داشته و اتحاد بر اساس دین و تقوی را در فکر می پرورانند، در حالیکه تعداد معدودی از به ظاهر روشنفکران این جوامع می کوشند تا اندیشه های منفعت طلبانه خود را به اکثریت جامعه تحمیل کنند. نکته دیگر این است که منافع این رهبران سیاسی، ارتباط تنگاتنگی با منافع کشورهای استعمارگر یا یهودیان دارد. تلاش های دیپلماتیک اروپائیان براک تضعیف و کنترل قدرتهای شرق از جمله ایران، چین و روسیه در اعصار مختلف از یک سو، و تلاش برای توسعه درگیری و بسط خشونت در سراسر آسیا به منظور تضعیف نهادهای داخلی این دولتها هدف اصلی یهودزادگان انگلیسی و فرانسوی بوده است. در نتیجه الزامی وجود ندارد که منافع گروهی استعمارگر غربی با منافع ملت مسلمان و ترک زبان در آسیای میانه یا قفقاز همسوئی داشته باشد. آخرین مسئله قابل توجه نیز این بود که نوعی بی ثباتی و عدم اتحاد در شناسایی مسئله پان ترکسیم وجود داشته و دارد که مانع از موفقیت نهایی این جریان حتی در دهه های آتی خواهد شد. با این تفاسیر دیدیم که جریان پان ترکیسم به مثابه یک جنبش و فعالیت سیاسی و اجتماعی دارای مختصات منحصر بفردی بوده و از این طریق راه برای مطالعه اندیشه ها و ابعاد مفهومی این گفتمان فراهم گردید. در فصل آتی این منظومه فکری را به شکلی مفصلتر بررسی نموده و به تاثیر و تاثر آن با جریانات عینی نیز خواهیم پرداخت.   منابع:

حقیقت در پرتو ولایت

لینک دریافت

مقدمه ۱

سپاس خدای عزوجل را شایسته است که تمامی مخلوقات را بیافرید و تمامی آنان را به واسطه توانایی خود راهنمائی و ارشاد فرمود و برای نوع بشر پیامبران فراوان گسیل داشت تا راه را روشنتر و سریعتر دیده و طی نمایند و مسلمین را مفتخر به رسالت حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی ( ص ) نمود و شیعیان را به ولایت علی مرتضی (ع) سرافراز فرمود و ما را که احقر از احبای این خاندان با کرامتیم را به زمان غیب مبتلا فرمود و خورشید پس ابر مهدی موعود ( عج ) را بر ما حمیت مدام و امامی تمام قرار داد باشد تا شاکر درگاه ایزدی و لطف محمدی ( ص) و عنایت مرتضوی ( ع ) و نگاه مهدوی ( ع ) باشیم.

دعای پر فیض ندبه که منقول از امام معصوم ( س ) است دارای نکاتی فراوان با گرایش کلامی است که استدلالاتی در خور برای اثبات امامت ائمه طاهرین صلوات ا… علیهم اجمعین در خود دارد و ما به عنوان کمترین آستان ملک پاسبان حضرت رسالت پناه و خاندان طیبین و طاهرین برآن شدیم که پیرامون این دعای شریف سخنانی چند را با اتکای به آیات قرآن کریم و احادیث شریف و البته با استعانت از ذات قدسی پروردگار جل جلاله و امید به عنایت حضرات معصومین ( علیهم السلام ) بیان داریم امید است این بضاعت مزجات مورد قبول خداوند منان واقع شود و به این حقیر سراپا تقصیر این اجازت داده شود تا یکی از کوچک مدافعان این خاندان سراسر نور قرار گیرد.

والسلام

احقر من احباء امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب

فرهاد ملا امینی ۸/ مرداد / ۱۳۸۹ هـ ش

برابر با ۱۸/ شعبان المعظم / ۱۴۳۱ هـ ق

شیعه به عنوان مکتبی فعال ،همیشه نگرشی خاص نسبت به موضوعات پیرامون خود دارد و هرگز نسبت به اجتماع بی تفاوت نیست که البته این مسئله دستور اکید دین مبین و شریعت محمدی (ص) نیز می باشد که قرآن کریم می فرماید : « بگو به شما یک توصیه ی بسیار مهم می کنم وآن این است که یکی یکی یا دو تا دوتا در راه خدا قیام کنید.» از این آیه چه نکته ای را می توانیم برداشت کنیم ؟ جز این مسئله است که اسلام رکود را نمی پذیرد و قبول نمی کند که مسلمانان در برابر بی عدالتی ها و کج روی ها بی تفاوت باشند ؛ پس مسلمانان باید در همه ی احوال در فکر زدودن ناپاکی ها در سطح عالم باشند حال این ناپاکی در روی دریا باشد یا خشکی یا فراتر از این مسائل ناپاکی و جهالت در دل مردم رخنه کرده باشد. در هر صورت شخص مسلمان موظف است اقدامی انجام دهد تا با این اقدام هم خود به جایگاهی از کمال برسد و هم همنوعان و هم کیشان خود را تعالی دهد ؛ در این میان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) به عنوان انسان های کامل و ؟؟؟؟؟ حقیقی که در برهان ، عرفان ، قرآن در عالی ترین مراتب هستند هر کدام با بصریت الهی خود راهی را برای وصول به آن معنا که جز تعالی خود و دیگران بود طی کرده اند و طریقی را متناسب به آن موقعیت مکانی و زمانی که خود و مردم هم عصرشان در آن قرار داشتند برگزیدند که بتوانند بیشتر راهگشا باشند. دعا و خواندن مناجات و بیان حقایق در غالب آن نیز یکی از همین راهکارهاست که بسیار مؤثر واقع شده است و این خود زیبایی را بر جمال نورانی مکتب تشیع می افزاید زیرا دراین طریق حقانی صرفا دعا خوانده نمی شود که بهره معنوی از آن نسیب شود بلکه دعا محلی می شود برای بیان حقایق تاریخ و دفاع از ارزش ها. مسئله مهدویت که درآن شیعه و سنی اتفاق نظر دارند مقوله ای است که تمام جامعه ی بشری را به پیش می خواند زیرا موعود گرایی یعنی رهسپار شدن به سوی جامعه ای ایده آل در تمامی زمینه ها اما فهم موعود ، شناخت او ، چگونگی برقرار کردن ارتباط با او مسئله ای است که باید بسیار مورد توجه و مداقه قرار گیرد زیرا جهان امروز با توجه به بحران معنویت که با آن روبروست دچار مشکلات عدیده ای چون فرق الحادی ، عرفانهای قلالی و در کل داروهای ناسالم و تاریخ گذشته ای است که شیادان برای رسیدن به منویات پلید خود آنها را به دل های تشنه ی معنویت عرضه کرده اند غافل از این مطلب که روح انسان هر غذایی را نمی پذیرد و هضم نمی کند از این رهگذر است که هر روز کلاف سردر گم روح و جان جامعه ی بشری بیشتر به هم گره می خورد داروی جان قطعاً در دست صانع جان است و آنکه این مَفَر را برای بشر خواهد گشود کسی جز ولی خدا و امام عصر( عج ) نخواهد بود امام مهدی موعود موجود شخصی (عج ) خود پرچم دار تفکری ناب است و در عین حال مبین و عامل آن .

۱) بحث قضا و قدر شیعه به عنوان مکتبی الهی قضا و قدر را به گونه ای خاص مورد توجه قرار میدهد و این مسئله را با جبر اختیار نزدیک میداند برای روشن شدن مسئله ما ابتدا به صورت مختصر جبر و اختیار را توضیح می دهیم و بعد به قضا و قدر می پرداریم امام صادق (ع) در مورد جبر و اختیار می فرمایند :« نه جبر مطلق حاکم است و نه اختیار مطلق بلکه چیزی بین این دو. یعنی ما در زندگی خود با هر دوی این ها دست و پنجه نرم می کنیم زیرا هر کدام بر دیگری تأثیر می گذارد نمی خواهم در بحث جبر و اختیار غرق شویم ولی برای روشن شدن ذهن با مثالی بیان می کنیم شما جبراً در خانواده ای به دنیا آمده اید ولی اختیاراً می توانید با پدر و مادر خود مهربان و یا تند باشید در اثر این عمل اختیاری شما فرزندتان با شما به نوعی خاص برخورد خواهد کرد پس همه جا اجبار در کار نیست و در عین حال همیشه اختیار وجود ندارد مسئله ی قضا و قدر هم نزدیک به همین مطلب است و گاهی اوقات یعنی گاهی قضا حتمی است و گاهی نه مثل مرگ حتمی شخص قضاء حتمی اونیست و شخص می تواند با اموری مثل دعا ، صدقه و . . .

که اعمال شخص هستند آنها را عقب یا جلو بیاندازد ولی آنچه در دعای شریف مورد توجه است حمدی است که انجام می شود برای تمامی مسائل یعنی مقام رضا و تسلیم نه به نحوی که انسان خوبی را به خود نسبت دهد و اگر بلائی به او رسید از خدا بداند در آیات پانزدهم و شانزدهم سوره ی مبارکه فجر می فرماید : اگربه بنده خوبی شود می گوید خدا او را اکرام کرد و اگر سختی به او برسد می گوید خدا به من اهانت کرد غافل از این نکته که هر دوی این افعال ( خیر و شر ظاهری ) هر دو ابتلا و قضاء الهی هستند و بشر فقط باید با تمامی توان و توکل خود از خدا بخواهد تا او را در هر دو نوع امتحان یعنی امتحان در ثروت و تنگدستی یاری دهد. اهل بیت عصمت و طهارت ( ع ) که در دعا به آنها اشاره شد است مثال خوبی هستند برای عمل به این مسئله زیرا در هر دو حال با بالاترین اخلاص فقط و فقط به بندگی توجه می کردند و بس ،و همین مسئله موجب شد تا خداوند آنها را برای دین خود و ذات خود خالص گرداینده و امر ابلاغ دین و همچنین ارشاد مردم که همان مرتبه ی عالی امامت است به ایشان اعطا شود اما سایر انبیاء نیز در حد توان و ظرف وجودی خود از این ودیعه ی الهی بر خوردار بودند در دعای شریفه بیان شده که خدا این افراد را برای امور خودش یعنی بر عهده گرفتن امور رسالت و ارشاد مردم در نظر گرفته است و از آنها پیمان گرفته که در مقابل لذائذ دنیایی خود را نبازند و آنها نیز ــــــــــــ برای این عهد شده اند و خود ــــــــــــ با علم کامل خود به این مسئله آگاه بود که آنها این وظیفه را انجام خواهند داد به همین دلیل خداوند قران را پیش از سایرین به آنها اعطا کرد و آنها را وسیله ای برای دخول در بهشت یعنی رسیدن به سر منزل مقصود بیان می دارد قرآن کریم تصریح دارد که ابتدا ما انسان را یاد دادیم و سپس او را خلق کردیم و به او بیان را آموختیم حال اگر این مسئله را بازکاوی کنیم خواهیم دید که اگر موجودی معدوم باشد یعنی پیش از آنکه تمام مراحل وجودی خود را برای تبدیل شدن به موجودی به نام انسان تکمیل کند دارای موجودیتی بوده اما به معنای واقعی کلام انسان نبوده هر چند ماده ی کلی انسان بودن را داشته است مسئله ی مذکور را آیه ای دیگر از قرآن تأیید می کند جائیکه می فرماید :« ولقد یسرناالقرآن للذکر فهل من مدکر»

(قمر۱۷) یعنی قرآن را برای تذکر فرستادیم. خوب تذکر و تکرار برای کسی مفید به فایده است که آن شخص اصل ماجرا را بداند فقط بخواهد موضوع را دوره کند پس آنچه به عنوان قرآن نازل شده است اصل آن در درون روح موجودی ما حک شده است به همین خاطر است که فطرت ما آنچه در قرآن بیان شده است را تصدیق می کند البته به شرط سلامت فطرت. زیرا رسول مکرم اسلام (ص) می فرمایند :« خداوند تمامی کودکان را بر فطرت اسلام خلق می کند » پس در مرحله ای که انسان کامل ( به معنای داشتن روح و جسد ) نبودیم و فقط روح بودیم تحت تعلیم قرار گرفته ایم حال سؤال اینجاست که همین ها چه کسانی بودند خداوند متعال به عنوان اصلی ترین مؤثر در وجود و در واقع یگانه در وجود .ودر این آموزش نیز یگانه است اما خداوند متعال بر طبق نظام تکوین خود برای تمامی کارهای خود قوانین و نظاماتی در نظر می گیرد که نشانه ی حکمت الهی است یعنی او می تواند اراده کند و اراده انجام شود بدون ثانیه ای تأخیر لیکن اینطور نیست .مثلاً خدا می تواند بدون هیچ پدر و مادری فرزندی را بوجود بیاورد اما این کار را نمی کند یعنی برای حفظ نظامات جهان آفرینش خلقت انسان را با اراده ی خود و با تنظیم خود و مشیت خود با توجه به علت ناقصه ای به نام پدر و مادر بوجود می آورد این امر آموزش نیز چنین است ولی اگر خدا بخواهد آموزش عده ای را به کسی یا کسانی واگذار نماید آن اشخاص چه افرادی خواهند بود؟ ملائکه در قدم اول با خداوند موافق نبودند در مورد خلقت انسان و پس از آنکه آدم اسماء را آموخت وآنها از یاد گرفتن اسماء عاجز بودند و انسان اسماء را به ملائکه یاد داد برتری آدم بر ملائکه اثبات شد پس ملائکه نمی توانند واسطه ی چنین فیضی باشند به عقیده ی امامیه این افراد کسانی جز ذوات مقدس اهل بیت عصمت و طهارت ( علیهم السلام ) شخص دیگری نمی توانند باشد مسئله ی برتری رسول مکرم اسلام (ص) و اهل بیت طاهرین ایشان ( علیهم السلام ) در مسئله ی عروج پیامبر (ص) مشخص است که جبرئیل به عنوان رئیس الملائکه توان یاری پیامبر (ص) را در درجات بسیار رفیع نداشته و چون پیامبر (ص) از سلک بشر خارج نیست و ملائکه هم در درجه رفیع تر از جبرائیل نداریم پس ملک نمی تواند مربی انسان باشد خوب حال چگونه است که عده ای از ارواح خاص مربی سایر ارواح بشر شده اند، از فرد حکیم بعید است که کسی را بر کسی بدون علت رجحان دهد و از دلایلی که می توان بر این امر یعنی معلم بودن اهل بیت ( علیهم السلام ) و متعلم بودن ما تبین نمود این است که خداوند از تمامی ارواح برای خدایی خود اقرار می گرفت این ارواح طیبه زودتر و با اخلاص تر قدم در پیش نهاده و اقرار به بندگی خداوند کردند و دلیل ما بر این مدعا عملکرد این بزرگواران در دنیا برای حراست همه جانبه از دین است .که در واقع اجرای همان مأموریت خطیر می باشد با این شرایط و پیشگامی این اشخاص ، ایشان خود را برای اینکه خداوند آنها را برای خود خالص گرداند و مسئولیت آموزش درآن دوران ( عالم ذر ) را به آنها داد و هم چنین امر تذکر در این جهان آماده کردند یعنی با آن فعل خود سعه ی وجودی را در درون خویش بوجود آوردند و سعه ی وجودی را ایجاد نمود که خداوند آنها را برای خود خالص گرداند خداوند به دلیل کمال مطلق بودنش افعالی را که انجام می دهد بدون کم و کاستی و بدون نقصان است پس اگر کسی را از هوای نفس و از خویشتن خالص کرد و به ذات خود متوجه گردانید این شخص هرگز منحرف نخواهد شد و شیطان به درون او راهی نخواهد داد که خداوند متعال از قول شیطان در قرآن کریم می فرماید :« به عزت و جلالت سوگند که تمام بندگان را گمراه خواهم کرد مگر کسانی که مخلص هستند » یعنی تو آنها را برای خود خالص گردانیدی یعنی به آنها عصمت دادی. پس پیامبران به عنوان راهنمایان بشر دارای عصمت و طهارت هستند زیرا با نداشتن عصمت از رسالت آن ها نقص غرض می شود و اهل بیت عصمت و طهارت ( علیهم السلام ) دارای عصمت کبری می باشند به دلیل همین عصمت کبری است که به حقایق کتاب خدا دسترسی دارند . زیرا خداوند می فرماید :« لا یسمه الا المطهرون » (۷۹ واقعه)یعنی دست بی وضو و طهارت نباید به قرآن رساند اما در بطنی دیگر،می فرمایند: به معنای والای قرآن کسی جز مطهرون دست پیدا نمی کنند و در آیۀ ۳۳ سوره ی احزاب خود مطهرون را معرفی می کند « همانا خدا اراده کرد که شما اهل بیت ( ع) را از هرگونه آلودگی و ناپاکی دور کند و پاک نماید » مقدماتی که بیان شد لزوم عصمت مشخص می شود اما دلایلی که برای عصمت اهل بیت از قرآن و حدیث نقل می شود فراوان است که آیاتی چند از آن مورد اشاره در دعای شریف آمده است که در ادامه به تفسیر آیات خواهیم پرداخت . آیه ۳۳ سورۀ احزاب، سی و سومین سوره از قرآن کریم آمده است که دلالت بر عصمت اهل بیت ( علیهم السلام ) می نماید. این آیه شریفه با ( انما ) اغاز می شود که از ادات حصر است و مفهومی را برای کسانی که بعد از آن قرار می گیرند محصور می کند یعنی خداوند اراده کرده که فقط شما اهل بیت ( ع ) را از هر گونه نا پاکی پاک کند یعنی این یک نوع از اراده ی خدا نیست که عام برای تمامی مردم باشد که این اراده مخصوص عده ای خاص است که خداوند آنها را با نام اهل بیت که نامی خاص است برای عده ای خاص که خداوند بر روی آنها نظری خاص دارد این آیه با داشتن تاکیداتی فراوان در لفظ و معنا که نشانگر اراده ی حتمی خداوند است دلیلی است روشن بر عصمت امامان شیعه و حضرت فاطمه زهرا ( س )، ولی عده ای این قول را نمی پذیرند و می گویند اهل بیت فقط خمسه طیبه و ۹ فرزند از فرزندان امام حسین (ع) نیستند و تمامی اقربای پیامبر (ص) را شامل می شوند که باید این مسئله را مورد توجه قرار دهیم. آیات هم جوار این آیه ی شریفه در مورد تذکر به زنان پیامبر اکرم (ص) است یعنی چگونگی رفتار را به آنها می آموزد و احکامی را برای آنها و نسبت به آنها بیان می دارد که با ضمیر « کن » و امثال آن که مربوط به جمع مؤنث است بیان شده است در حالی که آیه ی تطهیر با «کم» جمع بسته شده است که مربوط است به جمع مذکر و هرگز درست نیست که خداوند زنان پیامبر را با این ضمیر خطاب کند،و از بعدی دیگر می توان به مکان نزول آیه اشاره کردکه این آیه در خانه ی ام سلمه نازل شده است و آیات قبل و بعد از آن در مکان دیگر . داستان از این قرار است : « روزی حضرت فاطمه زهرا (س) سوپی مخصوص برای پدرشان نبی اکرم (ص) می آورند پیامبر (ص) از ایشان می خواهند تا امیرالمؤمنین علی (ع) و حسنین ( علیهم السلام ) را فرا خواند تا با هم از آن غذا تناول کنند این اتفاق می افتد و بعد از آن پیامبر (ص) کسای(عبا) خیبری خود را بر سر آنها می اندازد و آنها را اهل بیت خود معرفی می کند و از خداوند می خواهد تا هرگونه ناپاکی را از آنها دور کند سپس آیه تطهیر نازل می شود که ام سلمه هم قصد داشته خود را وارد این جمع کند که پیامبر (ص) نمی پذیرند و می فرمایند : تو به خیر و سلامت در عقیده خواهی بود ولی جزو این ها نیستی .

در مورد آیه می توان گفت : با توجه به تفاوت سیاق در آیه نسبت به آیات قبل و بعد اگر این قسمت یعنی آیه ی تطهیر را از این آیات حذف کنیم خللی در ساختار و معنا ایجاد نمی کند و از دلایل به کارگیری این آیات در این نقطه می توان احتمال داد که شاید دستور پیامبر (ص) بوده و یا خیر، در جمع آوری قرآن بعد از پیامبر (ص) به این نحو چینش یافته است و این آیه در زمان اهل بیت ( علیهم السلام ) مورد احتجاج حضرات معصومین بوده مثلاً امیرالمؤمنین علی (ع) در زمان عثمان در جمع مهاجر و انصار به این آیه و شأن نزول آن اشاره می کنند ولی احدی منکر آن نمی شود ( اکمال الدین )

از دیگر مسائلی که در این آیه مورد توجه است این مقوله است که آیات قبل و بعد از آیات تطهیر به صورت عتاب آمده است ولی آیه ی تطهیر در حال مدح کردن اهل بیت (علیهم السلام ) است و مدحی که از اهل بیت عصمت و طهارت ( علیهم السلام ) صورت گرفته است مسئله ی تغلیب یعنی غلبه دادن ضمیر « کم » به « کن » به دلیل حضور پیامبر (ص) علی ( ع ) و حسنین ( علیهم السلام) منتفی است ضمناً خداوند هرگز نام پیامبر (ص) با سایر امت در یک کفه قرار نمی دهد و با هم نمی آورد یعنی نام رسول خدا را جدا و بعد نام امت را می آورد باید این نکته را نیز افزود که اگر قرار نبود پیامبران مفسر وتحلیل گر کتاب آسمانی خود باشند به طور کل مسئله ی امامت بی معنا بود و خداوند می توانست به هر شخص کتابی دهد و آن شخص هرطور خواست عمل کند در حالیکه این گونه نیست بلکه آن شخص پیامبر است که منظور آیات کتاب خودو همچنین مصادیق آن را مشخص می کند روایات در خصوص اینکه این آیات در شأن چه کسانی نازل شده و آیه تطهیر در شأن چه کسانی نازل شده است بسیار فراوان است بطوریکه هفتاد روایت از اهل سنت در خصوص تأیید ادعای ما وجود دارد یعنی اعتقاد به این مسئله که رسول خود باید کتاب همراه خود را تفسیر و تأویل کند موجب می شود که بسیاری مناقشات حل شود هرچند با وجود ادله بسیار تاریخی در این موضوع بسیاری توجیهاتی عجیب تراشیده اند که حق را کتمان کنند که ازآن جمله می تواند به توجیهات آلوسی و تکیه بر روایات زید ابن ارقم و همچنین نبود ثبات استدلالی در سخنان وی و تناقض گویی مفتی بغداد ( آلوسی ) در باب مسئله اهل در سوره های قصص، و….. یا تفسیر اهل با سوره احزاب اشاره کرد که به صورت مبسوط به آن ها جواب داده شده است زیرا شیعه خود را مکتبی پاسخگو می داند و به استدلال صحیح و دوری از مغالطه تأکید فراوان دارد در کتاب ادب فنای مقربان ( تفسیر زیارت جامعه کبیره جلد ۵ ) حضرت آیت ا… جوادی آملی تمامی نظرات را به صورت جامع مورد بررسی قرار داده اند که ما نیازی به آوردن آن نمی بینیم اما سؤال اصلی اینجاست که اصلاً افرادی مثل آلوسی و … این سخنان را در چه زمانی زده اند باید دقت کرد که بسیاری از این سخنان در عهد جعل احادیث به نفع دستگاه جابر خلافت اموی و مروانی و عباسی مطرح شده است و احادیث ساختگی آن دوران در بیش تر موارد حتی صاحبان قدرت را راضی نمی کرد که آنها به وسیله آن احادیث بخواهند به امامان شیعه مفاخره کنند اگر به این مسئله توجه داشته باشیم ائمه شیعه خود به این آیه استشهاد می کردند و خلفا و مردم نیز آن سخن را نفی نمی کردند بسیاری از اشکالات خود به خود حل می شود زیرا اگر حرفی بود مطمئناً ابوبکر، عمر و عثمان و هم فکرانشان پیش از آلوسی و امثال آن به مسئله عالمتر بودند و درجای مناسب یعنی در زمان بیان احتجاج از سوی وصی و فرزندان رسول خدا جواب یا استدلال خود را می گفتند تا مسئله پیچیده نشود تااینکه جناب آلوسی بخواهد مسئله را حل کند !!! به عقیده ی ما نکته روشن است و آن این است که کسی از متقدمین ادعای عصمت به غیر از اهل کساء ندارند ولی باید پذیرفت که پیامبر اسلام ( ص ) نمی توانستند تمامی مسائل را برای مردم درونی کنند همانطور که در زمان خود ایشان بی حرمتی ها جدل ها جلو رفتن ها و عقب ماندن های صحابه که عده ی آنها هم کم بود موجب شد آیات متعدد در قرآن کریم در مذمت عده ای از صحابه نازل شود پس انتظار ازکسانی که پیامبر را دیدند وحی را که به پیامبر نازل می شد درک کردند معجزات دیدند ولی باز حرمت رسول خدا را نگه نمی داشتند وجود دارد که بخواهند بعد از حضرت ایشان به روش اجداد خود بازگردند و دوباره قوم گرایی را به جای شایسته سالاری رواج دهند. اصل مطلب این که همه می دانستند که اهل بیت چه کسانی هستند و آیه تطهیر در وصف چه کسانی است زیرا قراین غیر قابل انکار بود و هست ولی عرب در میان خود این فکر را می کرد که اگر قرار باشد علی (ع) حکومت کند و قواعد اسلامی رعایت شود جامعه ای که می خواست به راحتی زندگی کند و روابط را به ضوابط مقدم کند هرگز به اهداف خود نمی رسید همانگونه که در دوره عثمان این نوع از حکومت رابطه ای و فامیلی چنان شورشی برپا کرد که مدتها باعث تشنج شد. بهتر بگوییم خلفای بعد از پیامبر می دانستند که چه کسی اصلح است ولی نفعی برای خود در خلافت ادعایی دیدند. حال ممکن است سؤالی در ذهن پدید بیاید پس اگر قرار بود که احکام و فرامین اسلام درونی نشود پس چرا اصلاً پیامبر (ص) به میان مردم آمد ؟ در جواب این سؤال باید گفت قرآن پیامبر را شاهد، مبشر و منذر می داند و هدایت وضلالت مردم را به خود نسبت می دهد یعنی می گوید تو بگو و انذار بده ما خود هدایت می کنیم که آیات در قرآن با این مضمون بسیار است مانند آیات اول سوره طه، هر کس با اختیار خود و با سعه ی وجودی که برای خود ایجاد می کند زمینه ی سعادت و شقاوت خود را پدید می آورد و خداوند به دلیل اینکه حکیم است هرگز کسی را بی دلیل هدایت و گمراه نمی گرداند یعنی خداوند نعمت رسالت را ارزانی می کند و قرآن را نازل می کند و برای مردم امام مشخص می کند که این امام الزاماً معصوم است و به حقایق دین آگاه چون اگر نباشد وجودش بی اثر است، باید معصوم باشد تا همان اهداف پیامبر (ص) را دنبال کند حال دیگر خود مردم هستند که شاکر بودن و کفور بودن را مشخص می کنند.

– سؤال : پس با این توضیحات سخنان آلوسی و امثال آن برای چیست ؟ همه چیز از یک تعصب سرچشمه می گیرد البته در خوش بینانه ترین حالت عملی انجام شده و بهترین خلق خدا علی (ع) با تمامی فضائلش که همه امت اسلام از جمله خلفاء سه گانه به آن آگاه بودند از خلافت که حق مسلم اوست کنار گذاشته می شود و عده بسیاری بعد از این حق کشی به خلافت می رسند و جانشینان علی (ع) ، تبعید شکنجه و شهید می شوند ولی کسی سخنی نمی گوید سالها بعد افرادی پیدا می شوند و با هزار تناقض گویی تفاسیر خود را برای این عمل که باعث رکود و دور افتادگی جامعه از اسلام ناب شد دلیل تراشی می کنند ما با تأمل در گفتار مفسرین مسلک خلافت چیزی جز این را در بطن مسئله مشاهده نکردیم البته ناگفته نماند با نگاه تاریخی به مسئله، این نکته که علی (ع) در جنگ ها، بسیاری از دشمنان اسلام که در آن در مقابل اسلام ایستاده بودند را به درک فرستاد نیز در این غصب خلافت بی تاثیر نمی بینیم ولی به عقیده ما اصلی ترین دلیل همان مسئله حب و جاه و مقام و کوتاه کردن دست کسانی است که روح دین را می فهمند و نخواهند گذاشت حقوق لگدمال شوداست.

اصلاً عرب آن گونه که شایسته بود رسالت را درک نکرد زیرا اگر به روح دین پی می بردند و به قول قرآن کریم ایمان به درون دلهای آن ها وارد می شد قطعاً حکومت به دست افرادی مانند یزید نمی افتاد تا در شعری تمام منویات متد پدر و گذشتگان هم فکرانش را به صورت علنی به گوش همگان رساندکه:

« بنی هاشم با حکومت بازی کرد و گرنه خبری از وحی نبود » پس عرب اسلام و اتحاد بین اقوام را وسیله ای برای حکومت کردن فرض نمود نه راهی برای تعالی و پیشرفت روحی و اجتماعی تمامی طبقات پس طبیعی است که نخواهد علی (ع) یعنی عامل راستین اسلام ناب به حکومت دست یابد این مسئله در نگاهی گذرا به تاریخ حکومت امام علی (ع) مشخص است علت جنگ های امام (ع) چه بود ؟ آیا غیر از این بود که هر کس سهمی می خواست بیش تر از آنچه باید؟ طلحه،زبیر، عایشه و معاویه هر کدام چه می خواستند ؟ سهمی بیشتر از بیت المال و عافیت طلبی دنیا و حکومت بر شامات و ….

آیا روح دین با تبعیض همخوانی دارد ؟ با اشرافیت همخوانی دارد ؟ خوارج چه می گفتند ؟ ایا نبود که با جهل خود جامعه را به فساد و تباهی کشانده بودند؟ علی (ع) در روز اول در میان مردم سخن از علم و جهل می گوید می فرماید : خدا از جاهل پیمان نگرفت که بداند مگر پیش از آنکه از عالم پیمان گرفت که بیاموزد. مردم عوام در این میان به قول سالار شهیدان حسین بن علی (ع) دین را بازیچه ای در دهان داشتند و عاقبت خود را بر همه چیز ترجیح می دادند، مانند بیماری که از مرض خود بی خبر است و تن به جراحی نمی دهد اگر علی (ع) در صدر کار قرار می گرفت برای مداوای جامعه مجبور نبود جراحی کند و غده چرکی و سرطانی را خارج نماید ولی جامعه ی بیمار غافل از مرض خود زیر بار جراحی نمی رود. دمل های چرکی بزرگ می شوند و تمامی افکار را دربر می گیرند همین مسئله باعث می شود تا اشرافیت زرپرست شام و سایرین مکاتبی را به وجود بیاورند که جز مغالطه کاری حاصلی ندارند جبر گرایی نمونه ای است از این مسئله که با نگاه شیعی تفاوت بسیار دارد .نگاه امام جعفر ابن محمد صادق (ع) این است که نه جبر مطلق حاکم است نه اختیار مطلق بلکه امر میان این دواست. خوب با نبود علی (ع) در مسند حکومت زر سالاران برای اعمال و افعال خود مغالطات نظری می کنند ، حدیث جعل می کنند حلال خدا را حرام می کنند و بلعکس این ها قطره ای بود از دریای علل و عوامل اینکه چرا عده ای مانند آلوسی و …. دلیل تراشی می کنند و اهل بیت را به آل عقیل و آل عباس و ابوسفیان و غیره منتسب می کنند تا بدین طریق این لکه ی ننگ را به نحوی از دامن هم کیشان سابق خود بزدایند. ولی همانطور که گفتیم این ها سخنان بیهوده است زیرا متقدمین از هم مسلکان امثال آلوسی در مقابل احتجاجات ائمه در مورد آیه تطهیر سخنی به میان نیاوردند تا متأخرین برای آنها دلیل تراشی نمایند برای اثبات این مدعا باید به احتجاجات حضرات ائمه اشاره کرد که در کتب اهل سنت هم بیان شده است و کسی از مردم آن زمان منکر داستان نشده است ،از آن جمله است استشهاد رسول اکرم (ص) که سیوطی (در المنثور) نقل نموده که رسول مکرم (ص) ۹ ماه تمام به در خانه فاطمه (س) می رفت و آنها را به نماز فرا می خواند و سپس آیه ی تطهیر را تلاوت می فرمود و استشهاد علی (ع) در مسجد پیامبر استشهاد علی (ع) در روز شورا- استشهاد فاطمه (س) در غصب فدک و قبل از شروع ماجرای صفین اشاره کرد . حتی امام رضا (ع) هم استشهادی به آیه ی تطهیر در مقابل مأمون می نمایند که در آن جا هم کسی منکر نیست برای مطالعه ی بیشتر می توان به کتب نمایه المراد تفسیر طبری- روح المعانی مجمع الزوائد مراجعه کرد پس سخن در این باب با توجه به استدلالات بیان شده مکفی است .خلاصه بحث نیز چنین می شود که اگر امام بعد از پیامبر (ص) دارای عصمت نباشد نمی تواند راه او را ادامه دهد و منویات او را به سر منزل مقصود برساند در واقع باید امام و پیامبر نوری واحد باشند که منشأ و اثری واحد دارند لیکن با توجه به مقتضیات زمانی و مکانی هر کدام به گونه ای عمل میکنند. نتیجه دیگر اینکه بنا به دلایل مذکور آیه تطهیر به کسی یا کسانی جز خمسه طیبه اشاره ندارد و توجیه تراشی عده ای جزسخن گزاف نیست.

زیرا متقدمین و هم عصران ائمه هیچکدام کسی یا کسانی دیگر را مصداق آیه نمی دانستند تفسیر آیه « قل لا اسئلکم اجراً الا الموده فی القربی » این آیه که می فرماید « بگو برای رسالتم مزدی از شما طلب نمی کنم مگر اینکه دوستی اهل بیت مرا داشته باشید » موضوع حب و محبت اهل بیت که در آیه ی قبل به تفسیر بیان شد چه کسانی بودند درون مایه بحث حاضر است همانگونه که در بحث قبل اشاره شد پیامبر مفسر و معلم وحی است و اوست که مصداق وحی را مشخص می کند و می گوید که چه کسی منظور آیه بود یا چرا فلان آیه نازل شده است .این مقدمه ای است که باید بر آن تکیه کرد چون اگر این مقدمه پذیرفته نشود اصل وحی و قرآن هم پذیرفته نیست زیرا این کتاب مقدس دارای پیچیدگی هایی است که اگر مبین صحیح برای آن نباشد نه تنها هدایت نمی کند بلکه به خاطر ژرفایش باعث گمراهی و غرق شدن شخص هم می شود. همانطور گمراهی کسانی که برای گزافه گویی های خود آیاتی از قرآن را می آورند زیرا این اعتقاد در درون آنها زنده است که « کتاب خدا ما را بس » اما اگر این اصل را بپذیریم اصلاً به تناقض برخورد نمی کنیم عده ای بدون آشنایی به مکتب اسلام و چنگ زدن به دامان عصمت طاهره خود قرآن را می خوانند و نتیجه های عجیب می گیرند به عنوان مثال چندی پیش شخصی کتابی را برای من از طریق اینترنت ارسال کرد که در آن کتاب این شخص ادعا داشت که قرآن کریم را نقد کرده است ،که خوب این کمترین نیز برای سخنان او نقد نوشتم و ایشان حاضر به ادامه بحث نشد او در قسمتی از مکتوبه ی خود گفته بود که خدا می فرماید :« ما به قومی نعمت و فرصت می دهیم و بعد او را هلاک می کنیم » البته من مضمون آیه را بیان کردم یعنی شخص نویسنده چنین آیه را یافته بود و برای خود تفسیر کرده بود که نعمت دادن و فرصت دادن برای گناه و بعد هلاک کردن ، دلیلی جز سادیسم دیگر آزاری ندارد در صورتیکه اگر این شخص به معارف اسلامی مراجعه می کرد قاعده ای به نام املاء و استدراج را می یافت و هرگز اینچنین تفسیر نمی کرد و یا پیش از آن اگر توحید شیعی را درست درک کرده بود هرگز به خود اجازه نمی داد چنین نسبت ناروائی را به خداوند قادر و متعال دهد. پس تفسیر و فهم قرآن بدون تمسک به روایات و توجه به تاریخ ممکن نیست . شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که آیه ی تطهیر ومودّت در شأن ائمه ی شیعه و حضرت فاطمه زهرا (س) نازل شده است که می توان از آن جمله ( تفسیر طبری ج ۵ ) مستدرک حاکم ج ۳ احمد بن خبیل بلاذری- زمخشری فخر رازی ابن اثیر قرطبی اندلسی عستقلانی و…..

پس پیامبر (ص) می خواهند در ازای رسالت ایشان با خاندان او مودت داشته باشند.

علامه طباطبائی در این زمینه نظری دارند که قابل نقد و بررسی است ایشان می فرمایند معنای اجر وقتی تمام می شود که درخواست کننده کاری کرده باشد و سودی به مردم رسانده باشد و در ازای آن فرد طلب کند و….. و در نهایت می فرمایند : اگر ایشان هدایت شده باشند کار تمام شده و پیامبر ( ص) باید طلب اجر از قریش یا بقیه بکند در حالیکه آنها ایمان نیاورده باشند طلب فرد معنا نمی دهد نظر ما در این مورد خلاف این است زیرا چه مردم ایمان بیاورند چه نیاورند پیامبر وظیفه خود را به انجام رسانده است و مردم در اصل بدهکار او هستند یعمی اگر معلمی درس بدهد چه مردم یاد بگیرند چه نگیرند در هر دو صورت بدهکار او هستند ،پس این درست نیست که ما بگوییم مثلاً اگر ایمان نیاورده باشند بدهکار نیستند (البته باید توجه داشت که سخن ما در نقض کامل منظور علامه طباطبائی (رض)نیست که بخواهیم استثنا را غیر منفصل بگیریم بلکه سخن در این است که اصلا اجر و مزد به چه کسی تعلق می گیرد )قرآن کریم به این مسئله تصریح دارد که وظیفه پیامبر ( ص) این نیست که مردم را مسلمان کند وظیفه او این است که فقط مبشر ، منذر و شاهد باشد پس مردم اگر ایمان هم نیاورند وقتی پیامبر (ص) این اعمال را نسبت به آنها انجام می دهد آنها به ایشان بدهکار هستند و او می تواند طلب مزد بنماید ؛ در هر صورت پیامبر (ص) محق است که بخواهد اجر و مزدی دریافت کند و خود آن را تعیین نماید، هر چند که از روی هوای نفس سخن نمی گوید و هر چه می گوید دارای ریشه وحیانی است .در اینجا نکته ای با جمع این دو آیه روشن می شود که بسیار شیرین است و نشان دهنده ی لطف و غایت الهی است در آیه ای عصمت را مختص اهل بیت ( علیهم السلام ) می داند و در آیه ای محبت به این اهل بیت را اجر رسول خود می داند یعنی به نحوی مردم را در رودربایستی اخلاقی می گذارد که رسولی که برای هدایت شما زحمت فراوان کشید بنابر اصول اخلاقی حرمت آنچه را دوست میداردنگه دارید و آنها را دوست بدارید وقتی این دو آیه را در کنار حدیث ثقلین می گذاریم متوجه می شویم که این اجر خواستن و آن مشخص کردن عصمت برای این مسئله است که مردم گمراه نشوند و راه نبی مکرم اسلام (ص) ادامه پیدا کند پس این مسئله نشانگر این است که خدا فقط هدایت بنده را می خواهد و نه چیز دیگر را زیرا محبت کسی که عصمت دارد موجب اطاعت است و اطاعت این شخص موجب تعالی روح و زندگی دنیوی و اخروی می شود.

محبت صرف داشتن بدون الزام عملی به متابعت همه جانبه اصلاً منظور قرآن و حدیث نیست زیرا بی فایده است و از موجودی حکیم مانند خدا این که سخنی لغو بگوید بعید و ناممکن است. در دعای شریف مبحث زندگی عده ای از انبیاء عظام ( علیهم السلام ) بیان شده است که البته به صورت اشاره می باشد ولی موضوع اصلی این نکته است که داستان زندگی این بزرگان بهانه ای شده برای طرح این مسئله که خدا برای این پیامبران که دارای مقام معصومیت هستند جانشین قرار داده است همانطور که قبلاً هم اشاره شد و در دعای شریف هم به صراحت بیان شده است علت انزال رسل پی در پی و قرار دادن جانشین برای هر کدام از آنها این است که هر کدام بعد از دیگری مستحفظ دین و شریعت باشند تا دین حق از جایگاه خود خارج نشود یعنی بدعتی در درون دین ایجاد نشود و همانطور که اشاره شد اگر قرار باشد امری در جامعه اجرایی شود یا اینکه از انجام آن عمل دوری شود باید انجام یا عدم انجام برای مردم ملکه شود و ملکه شدن یعنی ایجاد حالتی در روح که مانند حکاکی بر سنگ است بلکه ماندگارتر ، پس دعای شریف دلیل فرستادن انبیاء را از پی هم ملکه کردن دستورات الهی می داند و این که دین دچار تحریف نشود ما با مطالعه در تاریخ ادیان به این مسئله برخورد می کنیم که تمامی پیامبران برای خود جانشینی را مشخص می کردند که خداوند آن را تعیین کرده بود یعنی پیامبر فقط مبلغ این نکته بود که چه کسی جانشین اوست و در همیشه ی تاریخ آن شخص جانشین دارای مراتب والاتر از سایر امت بوده است مانند شیث که خلیفه حضرت آدم بود اگر شخص جانشین با خداوند ارتباطی نداشته باشد و دور از مفاهیم اصل شریعت باشد قطعاً دین دچار تحریف خواهد شد زیرا درک یک فرد عادی از شریعت همانند درک شخصی که خداوند نظر دارد که او مستحفظ دین باشد نخواهد بود. این مطلب در جامعه شناسی امروز نیز جایگاهی که بحث «درونی » کردن ارزشهاست یعنی استفاده کردن از ابزارهای اجتماعی برای اینکه عملی برای مردم جا بیفتد حال فرض کنید که شخص می خواهد قانون را برای دیگری نهادینه کند و درونی بنماید اگر این شخص که در صدر هرم است خود آن چنان با روح قوانین آشنا نباشد و خود در تمامی مراحل زندگی قانون را رعایت نکند این شخص چگونه می تواند الگویی مناسب برای زندگی دیگران باشد؟؟ – حال این سؤال ایجاد می شود که چه کسی می تواند در تمام مراحل زندگی دین را کاملاً رعایت کند ؟ جواب این سؤال یک کلمه است و آن معصوم است. عصمت باید از سوی خدا اعطا شود و خدا شخص را واجد این بداند که شخص معصوم باشد یا خیر ؟ امر عصمت و همچنین تبیین قوانین شریعت خصوصیاتی می خواهد که آن خصوصیات در رفتار آن شخص مبرهن است . مثلاً اگر موسی (ع) برای جانشینی خود و همکاری خود در انجام امر خطیر رسالت برادر خود هارون (ع) را پیشنهاد می کند در او شرایطی را می بیند که آن شرایط را به عنوان پیامبر و عالم به قوانین و تمامی جوانب در شخص یا اشخاص دیگر از امت خود نمی بیند و به همین دلیل او را برای جانشینی خود پیشنهاد می دهد البته عده ای از جُهال این امر یعنی پیشنهاد دادن را امری نادرست می دانند در حالیکه اینگونه نیست زیرا اگر شخص پیامبر درک نکند که چه کسی به جوانب دین او عالمتر و عاملتر است اصلاً باید در پیامبری آن شخص شک کرد. و درضمن اینگونه پیشنهاد دادن از سوی یک پیامبر بنابرعلمی که دارد نشانگر امر مهمی است و آن دلسوزی پیامبر در مورد دین و آینده ی امت خویش است.

رسالت پیامبر اکرم (ص)

امر رسالت حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) امری خطیر و بس بلند پایه است ایشان به عنوان آخرین سفیر الهی دین را بر تمامی اهل عالم تکمیل کردند در زمان بعثت، جهان و به طور کامل تمدن بشری دوران کودکی خود را آرام آرام پشت سر می گذاشت و همین امر موجب شد پیامبری به سوی بشر ارسال شود که دارای آخرین مِتُد برای اداره ی عالم باشد یعنی ابعاد عقلانی بشر به حدی رسیده بود که می توانست دین همه جانبه را درک کند پس دین به صورت کامل برای آدمیان فرو فرستاده شد و اینگونه نبود که احکامی خاص نازل شود و فقط قسمتی از نیازهای بشری را که درآن زمان مطرح بود پاسخ گوید برای آخرین بار پیامبر اسلام (ص) به سوی بشر گسیل شد تا بگوید دین پاسخگوی تمام نیازهای شماست ،لازم به ذکر است که ما ادیان نداریم یعنی ادیان غلطی مسطلح است و دین فقط نزد حداوند اسلام استد اسلام یعنی دین تسلیم محض بودن در برابر تمامی اوامر و نواهی الهی ، یعنی روح دعوت هیچکدام از پیامبران غیر از این مطلب نبوده است لیکن هر کدام بنابر شرایط و موقعیت مکانی و زمانی خود جوانبی از این واقعیت همیشه جاویدان را ذکر کردند و مردم را با راههایی متفاوت و مناسب وضعیت هرکدام از ملل به سوی این حقیقت والا دعوت نمودند لیکن اسلام دین آخر به دلیل متاخر بودنش می بایست تمامی جوانب را داشته باشد به همین دلیل بار رسالت این پیامبر که به تمامه باید دین را ابلاغ کند از سایرین سنگین تر است و خداوند بنابر حکمت ازلی و ابدی خود این بار سنگین را به کسی محول می کند که سعه ی وجودی آن را داشته باشد و وقتی آن شخص از سوی خدا منتخب بود برای برداشتن بیش تر بار آنهم به دلیل داشتن سعه ی وجودی برتر حتماً دارای فضیلت بر سایرین است. پس بیان شد که این پیامبر آخرین راهکار را برای سعادت بشر آورده و این مطلب مؤید این است که باید دعوت این پیامبر هم عمومی و فراگیر و جهانی باشد یعنی اگر اینطور نباشد ( نعوذاً باا… ) حکمت الهی زیر سؤال می رود زیرا خداوند آخرین متد را فرستاده فقط برای عده ای خاص و خود به ب صورت عمدی عده ای را از هدایت محروم کرده است.

که این مطلب بنابر شناختی که اول باید از خداوند داشته باشیم که( ان شاء ا…) داریم ممکن نیست .یعنی ممتنع است که موجودی حکیم و رحمان عده ای را از اینکه راه هدایت ابدی را پیدا کنند بدون هیچ دلیلی محروم کند .پس بنابراین دلیل لزوم عقلی جهانی بودن دعوت حضرت محمد ( ص ) مشخص می شود . حال باید به بحث جانشینی این امر خطیر بپردازیم البته ممکن است این سوال مطرح شود که ما قبول نداریم که تعالیم این پیامبر جهانی است و او برای تمامی شئون زندگی بشر برنامه دارد که البته اشکال درستی است که باید در جای خود و در باب دکترین اسلام که به علوم مادر و پایه مانند جامعه شناسی ، حقوق ، علوم دفاعی و امنیتی ، اقتصاد مرتیط می شود به صورت مفصل پاسخ گفته شود ولی متاسفانه این مجال جای بحث این قسم از مسائل نیست و ما فرض را بر این داریم که خواننده ی محترم به مقدمات ما معتقد است البته به امید حق تعالی به شرط بقای عمر این مساله در تالیفات آینده این کمترین مورد بحث مفصل قرار خواهد گرفت.

دو کلیت باید گفت اگر دین نتواند برای تمامی جوانب زندگی بشر راهکار ارائه کند اصلا دلیل وجودش چیست ؟ اگر فقط قرار است دین یک سلسله توصیه اخلاقی بکند این توصیه ها بنابر فطرت انسانی در حد قابل قبول در درون او وجود دارد و می تواند فرد را به حدی از کمال برساند که از درون او قانع بشود ولی اینطور نیست. دین باید برای رشد همه جانبه ی بشر در همه ابعاد چه فردی و چه اجتماعی برنامه ریزی کند تا جامعه به تکامل برسد و اگر نه تکاملی در کار نخواهد بود.

آنچه در ادامه ی دعای شریف به آن اشاره شده است مقوله نصرت الهی به پیامبر اکرم (ص) و سایر مسلمین است که برای پیشبرد دین لازم و ضروری به نظر می رسد زیرا دین خاتم باید منتشر شود و هم چنین از تحریف و امثال آن محفوظ باشد به همین دلیل مبحث نصرت های الهی مطرح می شود و در دعای شریف نیز مورد توجه است. از این نصرت ها می توان گرویدن افراد مؤثری مانند حمزه(س) را نام برد داستان اسلام آوردن حمزه(س)بسیار جالب است ایشان در اثر تعصب قومی و در عصبانیت و به خاطر دفاع از پسر برادر خود که مورد بی حرمتی قرار گرفته بود اقرار به اسلام می کند در حالیکه ایمان نیاورده بود و بعد از اقرار در پیش مردم به محضر پیامبر (ص) شرفیاب می شود و از ایشان در مورد رسالتش سؤال می کند و بعد ایمان می آورد و بر هیچ مسلمانی خدمات این فرد بزرگ پوشیده نیست این خود نوعی از نصرت الهی است از این مسئله بالاتر وجود همراهی علی ابن ابی طالب (ع) درامر رسالت و تبلیغ برای پیامبر است که وجود علی (ع) هم نمونه ای عالی از نصرت خداوند عزوجل برای پیامبر (ص) و دین اسلام است. لیکن این نصرت های الهی شاید آنچنان که باید مورد توجه عوام مردم نباشد زیرا حالتی استتار بر آنها سایه افکنده است آنچه قرآن کریم به آن تصریح دارد و دعای شریف ندبه نیز آن را به صراحت بیان می دارد یاری کردن پیامبر (ص) از طریق ایجاد ترس و وحشت از ایشان و مسلمین در دل کفار است قرآن کریم در آیه ۱۲۳ سوره مبارکه آل عمران می فرماید : « و یقیناً خداوند شما را در جنگ بدر یاری کرد با آن که ناتوان بوید » جنگ بدر در زمانی انجام می پذیرفت که پیامبر (ص) به تازگی وارد مدینه شده بودند و مسلمین از لحاظ عده و امکانات در سطح بالایی قرار نداشتند در حالیکه مشرکین در وضعیت مناسبی بودند ولی شکست خوردند و این شکست به گونه تأثیر داشت که غلامان در مکه در مقابل بزرگان قریش مانند ابولهب می ایستادند و سخن از معجزه و نصرت الهی به زبان می آوردند و زمانی که خبر شکست کفار به مکه رسید و آنان رساننده خبر یعنی « حسیمان بن حابس خراعی » را متهم به جنون کردند در جنگ صفین ؟؟؟ که مسلمین پا به فرار گذاشتند و پیامبر (ص) از عباس خواست تا آنان را جمع کند و آنان جمع شدند و با کمترین صدمه کفار را شکست دادند نیز نمونه ای از نصرت های الهی است به پیامبر (ص) ؛ درهمان جنگ هم که ؟؟؟؟؟؟ بن عثمان بن ابی طلحه قصد شهادت پیامبر (ص) را داشت هاله نوری بین خود و رسول اکرم(ص) مشاهده می کند و نمی تواند به ایشان آسیب برساند در جنگ احد هم علی رغم فرار مسلمین و نماندن صحابه علی (ع) و ابود؟؟؟؟؟ مشرکین نمی توانند به رسول خدا (ص) آسیب رسانند و این است نمونه ای از نصرت الهی مورد اشاره در دعای شریف ندبه در پیش از این گذشت که پیامبر (ص) چه چیزی را مزد عمل خود میداند که آن جز دوستی اهل بیت عصمت و طهارت نبود و نیز به صورت مقتضی و فهم این کمترین مسئله عصمت نیز گذشت که معصومین و اهل بیت (علیهم السلام ) چه کسانی هستند اما در این دعای شریف بیان می شود که پیامبر (ص) به خیر دیگر را نیز مزد برای کار (رسالت ) خود در نظر گرفت و آن چیزی نبود جز اینکه مردم راه حق را در پیش گیرند و با جمع این سر مقدمه یعنی عصمت اهل بیت لزوم حب و پیروی عملی از آن بزرگواران و مزد پیامبر که رهروی مردم در راه حق است متوجه می شویم که اگر بخواهیم مزد رسالت نبی اکرم (ص) را پرداخت نماییم باید جز به راه خدا نرویم و در این راه جز سبیل اهل بیت را نپذیریم زیرا بالاتر از اهل بیت برای سلوک به سوی خدا راه نیست بلکه چاه است و بیراهه پس راه وصول به رضای خدا چیزی جز قدم نهادن درجای پای معصومین ( علیهم السلام ) نیست.

اما متأسفانه عده ای در طول تاریخ این مسئله را متوجه نشدند.

امروزه نیز عرفان های پوشالی پا به میدان گذاشته اند و می خواهند مردم را با خدا آشنا کنند به زندگی مردم آرامش بدهند به ایشان راه موفقیت را بیاموزند و متأسفانه عده ای نه چندان کم هم به آنان پیوسته اند وتوجیه نیز می کنند که ما سخن نیکوی آنان را می پذیریم سخن بد را نه در حالیکه اگردر اسلام گفته می شود به گوینده کاری نداشته باشید به کلام دقت کنید این در مورد علوم تجربی است یعنی فرق نمی کند فلان دارو را چه کسی ابداع کرده یا اتم را چه کسی کشف کرده شما به عنوان یک مسلمان باید آن را از او یاد بگیرید و استفاده کنید و از سایرین عقب نباشید لیکن در مورد علوم انسانی حسن فاعل شرط است یعنی اینکه چه کسی می گوید شرط است زیرا ممکن است گوینده در ظاهر سخن خوبی بگوید ولیکن در اصل چون این شخص به منبع عصمت و وحی متصل نیست در نهایت از مانسیم غربی یعنی انسان گرایی و انقطاع از عالم بالا سر در می آورد . پس پرداخت مزد پیامبر (ص) یعنی پیروی از تمامی دستورات رسول مکرم (ص) و اهل بیت ( علیهم السلام ) زیرا آنان دارای عصمت از سوی خداوند اند و معرفی شده ی رسول خدا (ص) تا مردم را رهبری کنند که سر سلسله تمامی ائمه کسی جز علی بن ابی طالب (ع) نیست پس از مباحث یاد شده باید بر روی این قضیه توجه کنیم که چرا علی (ع) باید جانشین پیامبر (ص) ؟ و چرا شیعه خلافت را به نحوی که اهل سنت به تسنن بیان می کنند نمی پذیرد ؟

بحث انتخابات و بحث مشروعیت و مقبولیت از مباحث مناقشه برانگیزی است که امروزه جایگاه بسیار رفیعی یافته است باید برای اینکه مطلب روشن شود در مورد تاریخ پس از پیامبر (ص) صحبت کنیم پس از ارتحال نبی اکرم (ص) در حالیکه علی بن ابی طالب (ع) در حال غسل و کفن و تدفین پیامبر (ص) بود انصار و مهاجرین ؟؟؟؟؟ در سقیفه جمع شدند و در عملی دمکراتیک بدون توجه به آیات قرآن و واقعه ی غدیر خم و عملکرد پیامبر اکرم (ص) در سال های حیاتشان خود انتخاباتی را البته نه به سبک امروزی که البته مورد پذیرش خود آنها بود شخصی را که همان خلیفه اول باشد به خلافت یعنی به عنوان شخصی که تصدی امور آنها را در دست بگیرد انتخاب کردند از این عمل چه چیزی را می توان برداشت کرد . اول اینکه پیامبر (ص) و خدای او هیچ تکلیفی برای جامعه مشخص نکرده اند و جامعه را به حال خود واگذاشته اند

– دوم اینکه پیامبر (ص) و خدایی که خدای تمام موجودات است سخنی در مورد جانشینی داشته اند و شخص را معرفی کرده اند و لیکن آن شخص مورد پذیرش مردم بوده است ؟ یا نه پیامبر (ص) و خدا جانشین را پیشنهاد داده اند ولی امری نکرده اند که باید مردم بپذیرند ؟ از لحاظ عقلی این امر محال است که خدا و پیامبر خدا (ص) کسی را به عنوان جانشین معین نکرده باشند زیرا اگر این عمل انجام نشود و قوانین آن دین که خدا به خاطر آن پیامبر (ص) را فرستاده و آن پیامبر رنج های بسیار را تحمل کرده  

است بیهوده خواهد بود زیرا این قوانین بدون اینکه برای مردم ملکه شود و یا حداقل کلیات آن جاری و ساری باشد او از میان خواهد رفت حل چه کسی باید این قوانین را اجرا کند ؟ شخص معصوم (ع) یعنی فردی که بتواند روح قوانین را درک کند و در انجام دادن آن و ابلاغ آن برای نسل های بعد خود در خطا و اشتباه نباشد ( البته مباحث مربوط به عصمت پیش تر بیان شده است و نیازی به تذکر نیست ) با این تفاسیر ما به یک نقطه خواهیم رسید و آن این مسئله است که دموکراسی البته در همین دارد یعنی ارماتیسم ؛ انسان خود حاکم بر سرنوشت خود است و متابعت از کسی دیگر حتی اگر خدا باشد مشروعیت ندارد یعنی مشروعیت در نظر عمومی قرار گرفته است یعنی اصلاً لزومی ندارد که پیامبر (ص) جانشین خود را که خدا تعیین کرده معرفی نماید زیرا مردم صلاح خود را بهتر می دانند حال با پذیرش این مقدمه این سؤال مطرح می شود که اگر نظر عمومی مهم است حقیقت همان واقعیت است پس ارسال رسل هم امری غیر دموکراتیک است زیرا مردم که عموم جامعه باشند با شرک و کفر خود راحت هستند مثلاً در عربستان دخترکشی کاری بوده که بسیاری انجام می دادند یا پرده داری و امثال آن و خدا پیامبری را می فرستد تا این اوضاع را اصلاح کند خدا کاری غیر دموکراتیک انجام داده و عرف عمومی را بهم زده پذیرش این قاعده مساوی است با ظالم بودن خدا دیکتاتور بودن خدا و…. در صورتی که تمامی تلاش دین های ابراهیمی این است که ما موحد کامل باشیم و امور خود را تماماً در راستای رضای خداوند متعال انجام دهیم و منشأ و مشروعیت را خداوند بدانیم رأی مردم البته برای جمع بندی مطلب باید این نکته را اضافه کرد که سلام نمی گوید شما با جنگ و ظلم و… حرف حق خود را بر دیگران تحمیل کن یعنی اگر پذیرش عمومی و کشتن عمومی نبود باید سخن حق را گفت و مردم را هوشیار کرد بعد از هوشیاری و نشان دادن راه حق که منجر خواهد شد به خواست عمومی آن گاه حکومت خود را پیاده کن و برای مسائلی مانند جهاد هم می فرماید با سردستگان فتنه بجنگید زیرا آنها عهد و پیمان نگهدار نیستند و به عهد خود وفا نمی کنند و متأسفانه با اعمال این روش مردم سالاری حق از صاحب آن منحرف شد و از جای دیگر سر در آورد حال اگر ما این متد دموکراتیک را هم قبول کنیم چرا علی (ع) به عنوان اولین مسلمان حضور در جمع مردم نداشت ؟ جواب مشخص است او در حال کفن و دفن پیامبر (ص ) بود خوب این خود نوعی از علی هراسی را در جامعه ی آن زمان نشان می دهد زیرا همانطور که اشاره کردیم بنابر مستندات اهل سنت وقتی اهل بیت به آیاتولایت ، تطهیر و مودت احتجاج می کردند کسی منکر نبود ولی بنابر دلایلی که پیش ترذکر شد صلاح آن جامعه نبود که علی (ع) حاکم باشد و حق اجرا شود . با کمال تأسف باید عرض کنم که گویی ؟؟؟؟؟ زید بن معاویه که گفته بود « بنی هاشم با ملک ( حکومت ) بازی کرد و خبر از وحی و رسالت نبود » گویی که عرف ذهنی تمام مردم جامعه بوده و اصلاً مردم بر آن عده که خلافت غیر از آنچه در غدیر خم و سایر مواضع به صراحت به آن اشاره شده بود پذیرفتند به عصمت نبی اکرم (ص) و اتصال ایشان به عالم بالا اعتقاد نداشتند زیرا اگر این مسئله را می پذیرفتند مقاومت در مقابل فرمان صریح پیامبر اکرم (ص) در غدیر خم و آیه تطهیر و … اصلاً معنا پیدا نمی کرد و در همین جاست که این آیه قرآن به ذهن می آید که : « به اعراب بگو اسلام آورید و ایمان به درون قلب های شما راه پیدا کرده است » با تمامی این تفاسیر می بینیم که تا زمانی اقبال عمومی مردم نسبت به حضرت امیر (ع) ایشان اصلاً نخواستند با توسل به زور حکومت را در دست بگیرند و با کمال بزرگواری و با تمام وجود جامعه ی اسلامی را یاری کردند تا بتواند حداقل هایی را داشته باشد زیرا تا زمانیکه مردم خود ؟؟؟؟؟ نکنند چه چیزی به صلاح آنان است هرگز از آن متابعت نخواهند کرد همانطور که می بینیم علی (ع) پس از ۲۵ سال به حق غصب شده ی خود می رسد و زمام امور را در دست می گیرد و در شرایطی که مردم خود به این امر اصرار دارند ولی بعد از مدت کوتاهی ایشان و حکومت ایشان درگیر با انواع دشمنی ها و کینه ورزی ها می شود که همه نتیجه آماده نبودن جامعه برای پذیرش نگاه حق جو و حق طلب امام (ع) است این مسئله نکته بسیار لطیفی را در دل خود دارد و آن مسئله زمینه سازی برای ظهور امام عصر (عج ) است و مشخص می شود که وجود زمینه سازان برای تحقق امر ظهور و اعتلای کلمه ی توحید چه جایگاهی دارد یعنی شخصیتی مانند علی (ع) که می توان گفت بعد از نبی مکرم (ص) کاملترین افراد و مخلوقات است نتوانست آنگونه که باید منویات خود و اوامر اسلام ناب محمدی (ص) را عملیاتی کند زیرا زیر ساخت ها آماده نبود و جامعه کشتن چنین سطحی از عدالت و حقیقت محمدی را نداشت و آنچه از تعالیم پیامبر اکرم (ص) در دل مردم بود به واسطه عمل عده ای کمرنگ شد . به همین خاطر امام (ع) در مدت کوتاه خلافت خود مجبور به جهاد با ناکسین و صادقین قاسطین شدند و همین مسئله موجب شد مردم طعم آزادی و عدالت حقیقی را آنچنان که باید بچشند و اسلام واقعی نتوانست در عرصه ی حکومت خود را نمایان کند هرچند که همان مقدار حکومت مولی علی (ع) درسی است بس عظیم برای حکمرانان ، در کلیت می توان این نکته را بیان داشت که علت دشمنی با امام (ع) در میان مردم چیزی جز تبعیت از هوای نفس و ؟؟؟؟؟؟ نبود که این فروع الهی را خاموش کرد البته می توان در کنار این ۲ عامل اصلی عواملی مانند سازش ناپذیری امام علی (ع) و در حقیقت اسلام عزیز را اضافه کرد.

شایان توجه است که علت انتخاب علی (ع) جز مباحث عمده و اساسی مانند عصمت که شاه کلید تمامی سؤالات است مسائلی مانند عملکرد خود امیرالمؤمنین (ع) نیز باید مورد توجه قرار گیرد هر چند علی (ع) پیش از انجام هر عملی نیز بر تمامی خلق البته به جز رسول مکرم (ص) برتری داشتند و یک دلیل برای آن کافی است و آن بازشدن دیوار کعبه وداخل شدن مادر حضرت و خارج شدن ایشان با کمال سلامت و طهارت از این مکان مقدس است که نشانه ای است برای اهل بصیرت اما دلایل دیگر مبنی بر انتخاب علی (ع) و تأکیدات پیامبر (ص) بر جانشینی ایشان در کتب ارزشمندی مانند : الغدیر علامه امینی (ره) ، عبقات الانوار و …. آمده که ما به دلیل اختصار در بیان آنها را نمی آوریم زیرا بیم آن داریم که مبادا با بیان بخشی و چشم پوشی از بخش دیگر خللی در بحث ایجاد شود و اذهان مستعد شبهه پراکنی در صدر باشند تا خدایی ناخواسته خدشه ای بر حریم کبریایی علی (ع) وارد آمدند. البته در ادامه بحث به سندی در مورد احادیث بیان شده از قول نبی مکرم (ص) در مورد امام علی (ع) می پردازیم تا مشخص شود که احادیث مختصر بیان شده مورد اتفاق ؟؟؟؟ یقین است و شیعه بی دلیل علی (ع) را جانشین برحق پیامبر اکرم (ص) نمی داند.

در بیان سند حدیث « من کنت مولا فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره و اخذل من خذله »

از مورخان می توان به : ۱) بلاذری در انساب   2) ابن ؟؟؟؟؟ در معارف   3) یافعی در مراه الجنان ۴) قرمای در اخبار الدول   5) شمس الدین ذهبی در تذکره الحفاظ ۶) ابن کثیر در البدایه و النهایه   7) ابن اثیر در اسد الغایه   8) ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه   9) شهرستانی در ملل و نحل و ….

محدثینی مانند : ۱ ) امام شافعی   2) امام خبلی در مسند و مناقب ۳) حاکم در مستدرک ۴) ابن مغازل شافعی در مناقب     5) خطیب قوارزی در مناقب ۶) هیثمی در مجمع الذوائد   7) ذهبی در تخلیص ۸) متطلانی ر مواهب اللذیه   9) ابو عبدا… زرقانی در شرح مواهب و….

مفسرینی مانند : ۱ ) طبری ۲) واحدی در اثبات النزول   3) غخر رازی ۴) ابن کثیر ۵) سیوطی ۶) آلوسی ۷) خطیب شبرینی ۸) نیشابوری   9) ثعلبی

متکلمین نیز از جمله : ۱) شریف جوجانی در شرح مواقف ۲) شمس الدین اصفهانی ؟؟؟

۳) تفتازانی در شرح المقاصد و…. این حدیث را ذکر کردند که جای هیچ منحنی باقی نمانده است . در قسمت بعدی از دعا این حدیث مطرح است که « انا و علی من شجره الواحده و سایر الناس من شجره ؟؟؟؟؟؟ » که نشان از یگانگی علی
(ع) و پیامبر (ص) می دهد احادیث با این مضمون فراوان است که اسنادی بسیار فراوان دارد و از آن جمله حدیث « علی منی و انا من علی » است که همان مطلب یکی بودن رسول مکرم اسلام (ص) را با امیرالمؤمنین علی (ع) نشان می دهد از راویان این حدیث شریف می توان به : ۱) خطیب بغدادی در حاشیه مستدرک          2) سیوطی در جوامع الصغیر ۳) ابن اثیر جامع الاصول ۴) طبری در تاریخ الامم و الملوک ۵) ابن شجری در الامالی ؟؟؟؟؟ ۶) ابن کثیر در تذکره الحفاظ   7 ) قوطبی در الجامع الاحکام القرآن و…. اشاره کرد البته این حدیث قریب به ۷۵ سند نقل شده که برخی بیان شد و به دلیل اطناب تمامی آنها را ذکر نمی کنیم البته باید بیان داشت در صحاح سند نیز حدیث منقول است از قبیل صحیح نجازی ، صحیح ترمذی صحیح مسلم.

در بیان اسناد حدیث « احله من هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی و زوجۀ ابنه سیده نساء العالمین » این روایت نیز راویانی فراوان دارد از جمله روایاتی از صحابه مانند : ۱) ابو سعید ؟؟؟؟؟ ۲) جابرابن عبدا… انصاری ۳) ابن ابی میل عمر بن خطاب ۴) ام سلمه ۵) عبدا.. مسعود و….. و از دیگر گروهی که می توان به عنوان راویان این حدیث به آنها اشاره کرد عامه ( اهل سنت ) هستند که می توان به : ۱) احمدبن حنبل در مسند ۲) نجاری در صحیح ۳) ترمذی در سنن ۴) ابن ماجه المصنف ۵) ابن اثیر جامع الاصول ۶) ابن کثیر در البدایه و النهابه ۷) ابن عساکر در تاریخ دمشق ۸)فخر رازی در تفسیر الکبیر و …. البته می توان بیان داشت که این حدیث دو بخش دارد یعنی از « زوجه ؟؟؟؟؟ نساء العالمین » بخش ؟؟؟؟؟ این حدیث است که این بخش حق خود افتخاری جدا از سایر افتخارات علی بن ابی طالب (ع) است زیرا همسری زهرای مرضیه (س) خود مقامی است بسیار رفیع و این مسئله است که عمربن خطاب خلیفه دوم نیز این مسئله را امتیازی برای امام علی (ع) برمی شمارد و درکتاب ذخایر العقبی فی المناقب ذوی القربی از عمر بن خطاب منقول است که : ۳ امتیاز در علی (ع) هست که اگر در من بود سر افتخار به آسمان می ساییدم : ۱) همسری حضرت زهرا (س) ۲) مسدود کردن درب همه خانه ها به مسجد رسول ا…. جز درب خانه ی علی (ع)   3) دادن پرچم در روز خیبر به علی (ع)

در بیان سند روایت « احل ارمن مسجد ما حل له و سَدَ الابواب الابابه » که از راویان حدیث می توان به ۱) علی (ع)    2) عمربن خطاب   3) عبدا… بن عمر  4) زیدبن ارقم    5) جابربن عبدا…انصاری   6) ابن عباس   7) ابوسعید ؟؟؟ اشاره کرد که سخنان این صحابه در کتب اهل سنت منقول است. از جمله :

۱) ترمذی در الجامع الصحیح ۲) ابن مغازل شافعی درمناقب علی ابن ابی طالب (ع) ۳) احمد بن ؟؟؟؟؟؟ در مسند ۴) خطیب خوارزمی در المناقب   5) حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین و . . .

آنچه مربوط به این حدیث است و می توان به آن اشاره کرد و این حدیث به نحو ضمنی به آن اشاره دارد مبحث عصمت علی ( ع ) است که بسیار مهم است زیرا کسی که عصمت کبری داشته باشد مانند رسول اکرم ( ص ) مسائلی چون جنابت بر آن تأثیری ندارد یعنی طهارت ذاتی آن موجب می شود تا مسئله ای مانند جنابت مانع حضور او در مسجد که بر دیگران در این حالت حرام است نباشد یعنی نشان می دهد که علی ( ع ) هم مانند سایر احادیث منقول در این باب می خواهد با اشاره و عملکرد پیامبر (ص) در این باب افضلیت امام علی (ع) را نشان دهد یعنی اول پیامبر (ص) ده درب را به مسجد باز می گذارد و بعد آنها را مسدود می کند جز درب خانه ی خود و علی (ع) ، اگر کسی منصف باشد متوجه می شود که این مسئله بیان افضل بودن علی (ع) بر سایر امت است با اشاره و حقاً برای عاقل کفایت می کند اشاره .

درباب سند حدیث « انا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد المدینه و الحکمه فلیتها من بابها» از صحابه این حدیث منقول است از جمله ۱) علی ( ع )   2) امام حسن ( ع )   3) امام حسین (ع)   4) جابربن عبدا…. انصاری   5) عبدا… بن عباس   6) انس بن مالک   7) عمروعاص   و در کتب اهل سنت از قول بزرگانشان مانند حاکم نیشابوری در المستدرک علی صحیحین   2) خطیب بغدادی در تاریخ بغداد   3) ابن مغازل در مناقب علی ابن ابی طالب (ع)

۴) ابو جعفر طبری در تهذیب الاثار   5) ابن عساکر در مختصر تاریخ دمشق و…

این حدیث بیانگر مطلبی نیست مگر آنکه همانطور که پیامبر به ظواهر و بواطن دین مبین آگاهی کامل داشتند همانطور امام علی (ع) نیزآگاه به تمامی جوانب دین مبین بودند و در واقع می توان با تفکر در این حدیث به این نکته دست یافت که محتوای آن با محتوای بخشی از حدیث ثقلین که پیامبر در آن راه گمراه نشدن را پس از خود تمسک به کتاب ا…. و اهل بیت خود می دانند در اینجا هم مردم را متوجه علی (ع) می کنند که ای مردم اگر می خواهید به علم من که علم به تمامی نکات شریعت است دست پیدا کنید به علی (ع) مراجعه کنید زیرا او هم از این علوم آگاهی دارد. در بیان « قال انت اخی و وصی و وارثی لحمک من لحمی و دمک من دمی و سلمک سلمی و حربک حربی و الایمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی » اگر بخواهیم این فراز از دعای شریف را مورد بررسی قرار دهیم باید با تمسک به قسمتهای قبلی بگوییم که وقتی شخصی دارای چنین مقام و رتبه ای است که گذشت حتماً وارث پیامبر (ص) است و ایمان او مانند ایمان پیامبر (ص) در گوشت و خون او رسوخ خواهد نمود یعنی در واقع این سخن نبی مکرم (ص) در مورد علی (ع) نشان دهنده ی این مطلب است که علی (ع) قرائت دیگری جز قرائت نبی مکرم (ص) در اسلام ندارد یعنی به شیوه ی دیگر قرآن را تفسیر نمی کند سنت از خود به دین اضافه نمی کند حقیقت را قربانی مصلحت نمی کند در واقع باید گفت علی (ع) همان جاذبه و دافعه ای را دارد که پیامبر (ص) آن جاذبه و دافعه را دارد و این میسر نمی شود مگر اینکه علی (ع) هم ایمان خود را از همان منبع که رسول خدا (ص) دریافت کرده است دریافت نموده باشد و مانند او عصمت داشته باشد زیرا اگر غیر از این حالت بود جاذبه ی او با جاذبه ی پیامبر (ص) و دافعه ی او با دافعه ی پیامبر (ص) متفاوت می شد. در بیان « و انت غداً علی الحوض خلیفتی و انت تفضی دینی و تبجزعداتی »

اگر با دقت به مسئله توجه کنیم در خواهیم یافت که علی (ع) هم خلیفه ی دنیای پیامبر (ص) و هم خلیفه ی آخرتی رسول مکرم (ص) است زیرا در حقیقت او صدیق اکبر و فاروق اعظم است و اوست که قسیم نار و جنت است و رسول مکرم (ص) جایگاهی را برای او مشخص می کند که احدی از جن و انس در آن پایگاه نیستند شاید دینی که پیامبر (ص) دارد چیزی جز شفاعت نباشد که رسول اکرم (ص) این مسئله را حقی از امت بر گردن خود می دانند زیرا پیامبر (ص) به کسی که مقروض نبود بلکه تمامی بشریت بدهکار نبی مکرم اسلام (ص) است که نوید بخش رحمت برای تمامی جهانیان بود پس دین پیامبر (ص) شاید همان شفاعتی باشد که ایشان به دلیل مظهر رحمت الهی بود نشان نگران آن بودند و خداوند در سوره ی والضحی می فرماید :« آنقدر از امت تو می بخشم تا تو راضی شوی » آلبته آنچه گفتیم از لفظ « ؟؟؟؟ عداتی » تا حدودی مشخص است یعنی وعده های پیامبر (ص) برای نیکوکاران جز سیرابی از آب حوض کوثر نیست و تحقق شفاعت برای تمامی اقشار امت که گویی نبی مکرم (ص) این وظیفه ی خطیر را نیز به علی (ع) که تربیت یافته دست خود اوست واگذار نماید.

در بیان « وشیعتک علی ؟؟؟؟ من نور ؟؟؟؟؟ وجوهم حولی فی الجنه و هم جیرانی »

رسول مکرم (ص) در این فراز علی (ع) را مانند قسمتهای بالا مورد خطاب قرار داده است و به ایشان می فرمایند :« شیعیان تو بر ؟؟؟؟ نور ، روی سفید گرداگرد من هستند و در بهشت همسایه من می باشند .» پس در مرحله ی اول شیعه ی علی (ع) رستگار است و در این مطلب اصلاً شکی نیست زیرا شیعه ی علی (ع) کسی است که پای خود را جای پای علی (ع) می گذارد یعنی مسیر حق را می پیماید همانگونه که علی (ع) مسیر حق را می پیمود و جالب اینجاست که رسول مکرم (ص) نمی فرماید همسایه ی تو هستند می فرماید همسایه ی من هستند و در اطراف من هستند اگر کمی توجه کنیم به این مسئله می رسیم که رسول مکرم (ص) بر تمامی افعال علی (ع) مهر تأیید می زند و شیعیان او را همسایگان خود در بهشت می داند با توجه به این مسئله ما متوجه می شویم که علی (ع) در تمامی کارهای خود دارای عصمت است و پیامبر ما بین خود و علی (ع) هیچ تفاوتی را احساس نمی کند و اعمال او را چون اعمال خود می داند و در حقیقت شیعیان علی (ع) را شیعیان خود می داند ولی باید این مسئله را بادقت مورد توجه قرار داد زیرا پیامبر در این محل سخن از شیعه علی (ع) می زنند و از محبین علی (ع) یعنی با توجه به احادیث هر شیعه ای محبت است ولی هر محبی شیعه نیست آنچه درباره ی شیعه باید به آن اشاره کرد این است که زمانی ما شیعه را به صورت عام برای تمامی اشخاص که مکتب خلافت را نمی پذیرند و علی (ع) را اولین امام خود می دانند و فرزندان آن بزرگوار را خلفاء رسول خدا (ص) می پندارند و نه هیچ گس دیگر را شیعه به معنای عام ترجمه کرده ایم و به این گروه با این مشخصه ی کلی شیعه خطاب کرده ایم ولی اگر در سخن رسول خدا (ص) ــــــــــــ شدیم محبت صرف و اقرار لسانی نمی تواند انسان را به چنان مقام رفیعی که ایشان می فرمودند برساند بلکه عملی شایسته ـــــــــــــ است که انسان را به قرب الهی برساند و جایگاه ابدی انسان را د بهشت و آن هم در عالی ترین برتری آن تضمین کند در حدیثی معتبر آمده است که عده ای از راه دور به دیدار حضرت علی بن موسی الرضا (ع) آورند و از ایشان درخواست ملاقات کردند لیکن امام (ع) با تمامی اصرار صورت گرفته و مداومت انجام پذیرفته از سوی آن اشخاص ایشان را به حضور نمی پذیرفتند این داستان چند ده روز به درازا کشید آن اشخاص ملول و دل شکسته به خادم امام (ع) گفتند : ما شیعیان علی (ع) هستیم اگر امام (ع) ما را نپذبرند در شهر و دیار خود بی آبرو خواهیم شد و از دیار خود به دلیل این بی آبرویی کوچ خواهیم کرد چرا امام (ع) ما را نمی پذیرند؟ خادم امام (ع) این مسئله را به امام (ع) رساند امام (ع) ــــــــــــ فرمودند وقتی اشخاص وارد شدند امام (ع) بسیار سرد با آن ها برخورد کردند و فرمودند شما چه کسانی هستید آن ها عرض کردند ما شیعیان علی (ع) هستیم که راه دور به زیارت شما آمده ایم امام (ع) به آنها رو کرده فرمودند : شیعه علی (ع) حسن (ع) و حسین (ع) هستند مسلمان است ابوذر است شما تنها بگویید ما با دوستان علی (ع) دوستیم با دشمنان علی (ع) دشمن هستیم وقتی اشخاص از سخن خود بازگشتند و آنچه امام (ع) فرموده بودند را تکرار کردند امام (ع) آن ها بسیار مورد لطف قرار دادند تا جائیکه آن ها به سینه ی خود چه ؟؟؟؟؟؟ و به خادم خود فرمودند برو به تعداد ؟؟؟؟؟؟ که ما اینها را نپذیرفتیم به ایشان سلام کن و حاجت آنها را برآورده ساز.

این داستان بسیار تکان دهنده است یعنی امام (ع) می خواهد به همه افراد جامعه اسلامی بفهماند که مقام علی (ع) بسیار فراتر از آن است که هر شخص بتواند با آن لاف گزاف بزند و سختی بزرگتر از حد خود بگوید یعنی تفاوت شیعه با محب تفاوت افراد عادی با امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است این خود جایگاه شیعه را نشان می دهد و اگر ما بخواهیم شیعه را به صورت کامل معرفی کنیم باید لحظه به لحظه زندگی به امامان خود را مورد مطالعه قرار دهیم. زیرا شیعیان راستین علی (ع ) آنها بودند ولی این بدان معنا نیست که نمی توان به مقام شیعه حقیقی نزدیک شد این عمل میسر است ولی با زحمت فراوان یعنی اگر کسی بخواهد شیعه واقعی باشد و در آن جهان بر منابر نور تکیه بزند و در اطراف رسول خدا (ص ) باشد و همسایه او باشد باید اسلام حقیقی که اسلام علی (ع) و اولاد معصوم ( علیهم السلام ) است در تمامی لحظات زندگی او جاری باشد در واقع شیعه واقعی علی (ع) نمونه ی عملی اسلام ناب محمدی (ص) است زیرا پا جای علی (ع) می گذارد که صراط مستقیم است پس فرق بین محب و شیعه بسیار است.در بیان « و لولا انت یا علی لم یعرف المومنون بعدی و کان بعده هدی من الفلال و نوراً من العمی و حبل ا.. المتین و صراط مستقیم » باید قبل از پرداختن به بحث در مورد جمله بالا ابتدا به این مسئله توجه کنیم که چرا پیامبر (ص) را عامل شناخت مؤمنین از منافقین و خارج کننده از گمراهی به نور و ریسمان الهی و راه سعادت امت است. اگر در این مسئله بیاندیشیم به این نکته خواهیم رسید که پیامبر (ص) تعلیماتی را به امت خود عرضه داشتند و تمام تلاش خود را نمودند تا این تعلیمات در میان مردم نمود عملی پیدا کند اما وقتی ایشان از امت می خواهند بعد از رحلت با علی (ع) باشند ولی امت نمی پذیرند مشخص می شود که حتماً در مورد سایر تعالیم هم نخواهند پذیرفت و به بیانی دیگر باید گفت اعراب اسلام را فرصتی مناسب برای اتحاد می دیدند یعنی متوجه شده بودند که با اسلام می توان همه را جمع کرد یعنی دین عاملی برای اتحاد اعراب متفرق شده بود و منجر به این گردیده بود که این قوم بی سواد و بی فرهنگ که به گواه تاریخ در زمان ظهور اسلام در جزیره عرب هفده نفر سواد خواندن و نوشتن داشتند توانسته بودند بر امپراطوری های بزرگ زمان خود یعنی ایران و روم غلبه پیدا کنند پس چه نیازی به علی (ع) و امثال علی (ع) بود عرب با حفظ ظاهر اسلام و اتحاد جامعه هر روز به پیشرفت های چشم گیری دست می یافت و نیازی به روح دین احساس نمی کرد که بخواهد علی (ع) را که ممستلزم به تمامی جوانب دین بود را در حکومت دخالت دهد و در واقع برای خود دردسر تراشی بکند در واقع همان شعر زیدبن معاویه برای انسان تداعی می شود که بنی هاشم با حکومت بازی کردند و خبری از وحی و رسالت نبوده است » همین عملکرد اعراب منجر شده است به نوعی از ؟؟؟؟؟ در دل افراد ضد دین ؛ من در کتابی که سال ها پیش شخصی نوشته بود و البته همان زمان هم این کتاب به وسیله ی یکی از علماء نقد شد دیدم که نوشته بود اصلاً رسالتی در کار نبوده محمد (ص) می خواسته اعراب را متحد کند و کشور گشایی بنماید و در واقع مانند فاشیست ها قوم خود را تقویت نماید و به جائی برساند که اسلام را علم کرد- خوب اینگونه عمل کردن یعنی محکوم کردن پیامبر به هذیان گویی و نپیوستن به سپاه اسامه و از همه بالاتر غصب خلافت که دستور صریح پیامبر (ص) بود منجر می شود که کسانی معاند با اسلام با کمی مطالعه در تاریخ و با توجه به قلب مریضشان چنین گزافه گویی هایی را بنمایند پس اینجاست که مشخص می شود که چرا با علی (ع) بودن مرز بین اسلام و نفاق است ؛ حال بنابر دلایلی مانند عصمت اهل بیت (علیهم السلام ) که پیش تر در حد وسع مورد مطالعه قرار گرفت مشخص می شود که علی (ع) می تواند خط رسول خدا (ص) را ادامه دهد و حداقل در مدت کوتاهی که فرصت برای او مهیا است راه مستقیم را نشان دهد ممکن است این سؤال ایجاد شود که وقتی امام (ع) به عنوان حاکم نبودند چگونه راه را می نمایاندند؟ باید گفت امام معصوم (ع) در تمامی شرایط بصیر به امور امت اسلام است و با راهنمایی های خود راه را از بیراهه برای مردم مشخص می کند همانطور که امام (ع) هرگز به عنوان امام (ع) خود را از عرصه ی فعالیت های اجتماعی کنار نکشیدند و به اعتراف خلفا مخصوصاً خلیفه دوم اگر علی (ع) نبود هلاک می شدند ایشان بودند که با اعمال خود با راهنمایی های خود راه را روشن می کردند و در حیطه ی مسائل فردی هم با عمل به سیره و سنت رسول خدا (ص) عملکرد نبی مکرم اسلام (ص) را از نسیان و فراموشی به دور نگه می داشتند این مسئله در مورد تمامی ائمه صادق است یعنی وقتی ایشان احساس خطر برای کیان اسلام و بنیان شریعت می کنند پای در میان می گذارند و با راهنمایی های خود جامه را از سقوط حتمی نجات می دهند این مسئله در مورد تصحیح فتوای شیخ مفید به جریان قرار داد ؟؟؟؟؟؟؟ در عصر ناصرالدین شاه قاجار و… دیده می شود.

سایر اهل بیت نیز با قرار دادن اشخاصی در حکومت خلفای جور به عنوان کارگزار شیعیان و اسلام حقیقی را مورد حمایت قرار می دادند حال باید از سند احادیثی سخن گفت که علی (ع) را فاروق و قسیم می داند برای حق و باطل و شخص راستگویی می داند که با صدق خود در تمامی شئون زندگی فردی و اجتماعی باعث شناخت حقیقت می شود در مسئله ی صدیق بودن علی (ع) م توان به این کتب اشاره کرد :

۱) صداعق المحرقه ص ۱۲۵     2) کفایه المطالب ص۱۲۴     3) الریاض النضره جلد ۲ و در همین راستاست که طبرانی در المعجم الکبیر جلد ۶ ص ۲۶۹ و ابن عساکر دمشقی در تاریخ مدینه دمشق ج۱۲ ص ۱۳۰ و…. و باز افرادی مانند ابن عساکر ابن ابی الحدید و کوفی و…. احادیثی در کتب خود مبنی بر صدیق بودن علی (ع) و فاروق بودن او برای امت نقل کرده اند.

در بیان « لا یسبق بقرابه فی رحم ولا سابقه فی دین و لا یلحق فی منقبه من مناقبه یحذو حذو الرسول صلی ا… علیها و الهما » و هیچ کس به قرابت ظاهر و باطن با رسول خدا (ص) بر او سبقت نیافتند و در اسلام و ایمان بر او سبقت نگرفتند و نه کسی با او در مناقب و اوصاف کمال خواهد رسید و تنها قدم به قدم از پی رسول اکرم (ص) راه پیمود که درود خدا بر هر دو و آل طاهرشان باد.

در مورد قرابت علی (ع) و رسول مکرم (ص) آنچه در تاریخ مشهود است و مورد اختلاف نمی باشد این امر است که رسول مکرم (ص) در زمانی که ابو طالب از لحاظ مالی به دلیل کثرت اولاد در فشار است بنابر پیشنهاد پیامبر (ص) به عباس عموی خود هر کدام فرزندی از فرزندان ابوطالب را برای سرپرستی از پدرشان درخواست می کنند که در این میان علی (ع) در دامان نبی اکرم (ص) قرار می گیرد و از عوان کودکی تحت تربیت همه جانبه ی رسول خدا (ص) قرار می گیرد به نحوی که هیچگاه از ایشان جدا نبوده مگر در سفرهای تجاری یعنی علی (ع) به نحوی به رسول ا… (ص) نزدیک بود که هیچکدام از اعمال ایشان نبود مگر آنکه علی (ع) آن را درک کرده باشد ابن ابی الحدید در جلد سوم از کتاب شرح نهج البلاغه اینطور می نگارد فضل ابن عباس نقل می کند از پدرم محمد (ص ) کدام یک از فرزندانش را بیش تر دوست داشت گفت علی (ع) را گفتم من از فرزندان او پرسیدم ، گفت ندیدم یکروز علی (ع) از محمد (ص) جدا باشد مگر آنکه به سفر تجارت رود و هیچ پدری را مهربان تر از محمد (ص) به علی (ع) ندیدم و فرزندی فرمان پذیرتر ازعلی (ع) به محمد (ص) . اما نکته بعدب که مورد توجه است این مسئله است که علی (ع) اولین اسلام آوردنده است که ایمان هم به درون روح و اعماق وجود او رسوخ کرده است در کتاب ذخائر العقبی طبری حدیثی از رسول خدا (ص) دارد که می فرماید : اولین کسی که اسلام آورد و نماز به پاداشت علی (ع) بود طبری در تاریخ خود ج ۱۲ ص ۱۱۲ از ول عباس ابن عبدالمطلب نقل می کند که در پاسخ به سؤال عفیف برادر اشعث بن کندی که از نمازگذاران که دیده بود سؤال کرد آن جوان و کودک و زنی که در کنار او هستند کیانند و چه می کنند ؟

گفت : آن جوان برادرزاده ام محمد (ص) و آن زن خدیجه (س) و آن کودک عموزاده ی محمد (ص) علی (ع) است حال باید به این نکته پرداخت که آیا ایمان کودک نابالغ صحیح و پذیرفته است یا نه ؟ ما برای اینکه ممکن است شخص درسنین طفولیت به پختگی برسد دلایل فراوانی داریم حتی در بعضی از موارد این اشخاص جزء اولیاء و اوصیاء هم نبودند و فقط نبوغ در وجود ایشان بوده است مانند ابن سینا که در هجده سالگی تمامی علوم دوران خود را به صورت کامل و جامع می دانست و به آن ها مسلط بود شخص دیگر خیام نیشابوری است که در سن ۵ سالگی وقتی سه بار قرآن را از رو خواند حافظ کل قرآن شده بود پس این مسئله که شخص در سنین کودکی به آن پختگی برسد که معنای دعوت پیامبر (ص) را درک کند و حقاً به آن ایمان بیاورد دور از ذهن نیست وانگهی مسلمین در قرآن دیده بودند که عیسی (ع)

به محض تولد در گهواره سخن گفت و خود را پیامبر خدا معرفی کرد در ثانی اگر علی (ع) طفل بود و قدرت تشخیص نداشت چرا عباس و سایر عرب حتی ابوسفیان و… او را مسلمان می دانستند یعنی وقتی آنها علی (ع) را مسلمان می دانستند یعنی بر عقل و درک او نسبت به این دین مهر تایید میزنند ثالثا در زمانی که پیامبر (ص) بنابر دستور قرآن موظن شد تا عشیره ی خود را ؟؟؟؟؟؟ دهد و در آن جمع جز علی (ع) کس دیگری اعلام آمادگی برای کمک به بنی اکرم (ص) نکرد و رسول خدا (ص) ، علی (ع) را به عنوان وصی خود معرفی کرد و بنابر مبحث عصمت که پیش از این گذشت وقتی پیامبر (ص) شخصی را به عنوان وصی خود معرفی می کند یعنی عقل او ایمان او رفعت منزلت او را تایید کردن زیرا کار پیامبر(ص) از روی هوای نفس نیست رابعا اگر ما بخواهیم ابوبکر را اولین مسلمانان بدانیم باید این سوال را مطرح کنیم که چرا خود او در هیچ کجا به این استناد و احتجاج نکرده است در حالی که علی (ع) دائما به این مطلب احتجاج می کند و به آن مباهات می نماید که من اولین اسلام آورنده بودم. حال بایستی به این مسئله پرداخت که آیا کسی در فضیلت همپای علی (ع) هست یا نه ؟ که باید جواب این سوال را منفی داد زیرا هیچکس همپای علی (ع) در فضائل نیست و علی (ع) فضائلی دارد که هیچ کس در آنها با او شریک نمی باشد که ما در اینجا ؟؟؟؟؟؟ آن نداریم که آن فضائل را برشماریم زیرا خود کتابی مستقل را می طلبد ؟؟؟؟؟؟ با کمی انصاف ولی ما در اینجا از زاویه ای دیگر به مسئله نگاه می کنیم و ان این است که این فضائل نشانه ی درجه اخلاص شخص است و مانند مدال و درجه نظامی است که حسب شایستگی و سوابق شخص به او اعطا می شود در روز غدیر پیامبر (ص) شخصی را به امامت مسلمین معرفی می کند که بر گزیده ی خدای تعالی است و در روز غدیر پیامبر (ص) شخص را به امامت مسلمین معرفی می کند که برگزیده ی خدای تعالی است و مهمترین مرتبه ی او عصمت کبری است که علی (ع) واحد ان است و کسی از خلایق به جز ائمه اطهار واحد ان نیست و در مراتب بعدی خدماتی است که او انجام داده و بر فضیلت خویش افزوده است پس رسول خدا (ص) کسی را معرفی کرد که این شخص درجاتی بالاتر نسبت به سایرین داشت به بیان دیگر اینکه علی (ع) دارای مقاماتی که دیگران در او با علی (ع) شریک نیتند همین بس که رسول اکرم (ص) او را بعد از خود به عنوان پیشوا به جامعه معرفی می ند که نشانه ی فضیلت علی (ع) بر تمامی مردم دوران خویش است . کسب کمالات نیاز به گام برداشتن در خط کمال دارد یعنی زمانی شخص به درجات کمال می رسد که سیر را یافته باشد و در پیچ و تاب های مسیر راه را گم نکن و به بیراهه قدم نگذارد چه کسی می تواند این گونه باشد مسلما شخصی که از همه نزیک تر به راهنمایی باشد که در اول صف در حرکت است و بی واسطه او را تعالیم او در هر لحظه رصو می کند. پس اوست که راه را به خطا نمی برد و همین خطا نرفتن مسیر موجب می شود که آن شخص حتما به سر منزل مقصود برسد و در مقام دوم بعد از راهنما مسیر را به پایان ببرد که درود خدا بر راهنما و ملازمش باد.

در بیان « ویقاتل علی التاویل و لا تاخذه فی ا… لومه لائم قد و تر صنادید العرب و قتل ایطالهم و ناوش ذوبانهم فادع قلوبهم احفادا بدریه و خیبریه و حنینیه و غیر هن »

« وعلی است که با رتاویل جنگ می کند و در راه رضا خدا از ملامت و سرزنش بدگویان باکی ندارد و در راه خدا خون های صنادید و گردن کشان را به خاک ریخت و شجاعان و پهلوانان ایشان را به قتل رسایند و دل هایشان را پر از حقه و کینه از واقعه جنگ بدر و خیر و احد و غیره ساخت. »

بازهم به مسئله ی طهارت ذاتی باز گردیم بنابه آنچه بیان شدعلی (ع) جزء اهل بیت هستند و اهل بیت طهارت ذاتی و عصمت در تمامی جوانب دارند و بنابر ؟؟؟ صریح قرآن به بطون آیات دسترسی دارند قرآن کریم در آیه ۷۹ سوره ی مبارکه واقعه می فرماید : « مس نمی کنند مگر مطهرون » با توجه به آیه ی ۳۳ سوره ی ۳۳ که مطهر را اهل بیت معرفی می کند در می یابیم که این اهل بیت عصمت و طهارت             (علیه السلام) هستند که به بطون قرآن و تاویل حقیقی آن آگاهی دارند این مسئله در افتد علی (ع) مشهود است او در زمانی که وارد جنگ ها می شد آن چنان رفتار می کرد که گویی ؟؟؟؟؟؟ قرآن و سنت بنی مکرم (ص) استدر جنگ با دشمن سستی نمی کند و با تمام توان می جنگد البته تا جائیکه دستور دارد یعنی تا جائیکه دستور دارد یعنی تا جائیکه فتنه سرکوب شود و پا را فراتر نمی نهد یعنی علی (ع) آنگونه می جنگد که در آن جنگ اولین مرحله اجرای دستور خداوندی باشد و در مرحله ی دوم حق به جای خویش بازگردد و دو مرحله ی بعد موجب تعالی برای طرفین باشد بدین گونه که مجاهدین با جهاد خود در راه تعالی گام نهند و جبهه مقابل نیز دچار تحول شود و اگر نشد حداقل این است که جامعه از شر عنود و طغیانگر آسودگی می یابد زمانیکه پیامبر (ص) به مکه وارد شدند تمامی مردم را عفو کردند ما همین رفتار را در مورد علی (ع) در ورود به بصره می بینیم که ایشان فقیر بصریان را مورد عفو قرار می دهند و اجازه ی تعدی به هیچ کس را نمی دهند این به چه دلیل است ؟ ما اینگونه می انگاریم که این مسئله جز این نیست که علی (ع) محتوای اسلام را به درستی درک کرده و محدوده ی آن را محترم می شمارد در هر گروه تندرو کندرو وجو دارند که همین ها گاهی پا را فراتر از حد خود می نهند تا جائیکه قرآن کریم به ایشان می فرمایند : از خدا و رسول پیشی نگیرید و از خدا بترسید یعنی علی (ع) کسی که فقط آنچه قانون الهی است و مقتضای مصلحت است را انجام می دهد مصلحتی که او می بیند بر خلاف آن مصلحتی است که بعضا عوام بکار می برند بنابر مصلحت عوام . علی (ع) با یک کلام می توانست خلافت را در دست گیرد و بعد هر کاری که مایل است را انجام دهد ولی مصلحتی که علی (ع) می بیند مصلحت است در تمامی اعصار و قرون است و در این راه هیچ سخنی را مورد توجه قرار نمی دهد نه انتقادات نا به جا او را دارد می کند و نه تشویق ها او را مغرور می نماید او با بزرگان و جنگاوران نبرد می کند ولی به خود ترسی راه نمی دهد و قوی پنجگان را شکست می دهد کسانی که هر کدام از قبیله ای بزرگ بودند و این مسئله موجب می شد که علی (ع) دشمن تمام عرب باشد باشد که خود می فرماید : « اگر تمام عرب پشت به پشت هم دهند و در مقابل من بایستند به ضاتم پشت به آنها نمی کنم » زیرا او یک نقطه را می بیند و ان هم بندگی است برای جنگ بدر که در آن علی (ع) دخیل بود بنابر نقل ابن ابی الحدید علی (ع) از پنجاه و دو کشته ی مشرکین که نامشان معلوم است بیست و چهار کشته به دست علی (ع) یا با دخالت ایشان هلاک شده اند که یکی ولید فرزند عقبه است که خواهر او هند زن ابوسفیان است و همین مسئله باعث حقه و غضب مشرکین نسبت به علی (ع) شد ولی او گامی به عقب بر نمی داشت این مسئله درمورد زمان خلافت ایشان نیز ادامه داشته است یعنی کسانی بودند که ایشان را بعد از صلح با معاویه و جریان حکمیت کافی می خواندند ولی او به این دسته از ؟؟؟؟؟ وقعی نمی نهاد در زمانی دیگر یعنی هنگامی که بصره را تصرف می کند باز با اعتراض عده ای مواجه است اما او فقط به سنت رسول خدا (ص) عمل می کند و با جوسازی ها مغلوب نمی شود و حق را رها نمی کند و جز به آنچه نص صریح دین مبین می باشد حرکتی را صورت نمی دهند در کل می توان این نکته را که چه شخصی حقیقتا مکتبی است و چه شخصی دین خود را بر سر زبانش گرفته در اینجا موشکافانه مورد بررسی قرار داد یعنی هنگامی که ناسزا گویان و یا در نقطه ی مقابل هوا خواهان شخص جوسازی می کند آیا در فشار روانی مکتب را رها می کند یا نه ؟ امام علی (ع) در نهج البلاغه می فرمایند : « من مانند آن حیوان احمق (کفتار ) نیستم که با ؟؟؟؟ صدا که به وسیله ی شکارچیان این حیوان ایجاد می شو و این حیوان را تله می اندازد من نیز در اثر بازی روانی در تله بیافتم یعنی تکلیف خود را فراموش کنم . در بیان « فاضیت علی عداوته و اکبت علی منابذته حتی قتل الناکثین و القاسطین . المارفین و لها قضی ؟؟؟ وقتله اشقی الاخرین یتبع اثقی الاولین لم تمثیل امر رسول ا… صل ا… علیه واله و سلم » و بازماندگانشان کینه علی (ع) را در گرفتند و در اثر آن کینه پنهانی بر دشمن او قیام کردند و به مبارزه و جنگ با او هجوم آوردند تا این که ناگزیر او هم با عهد شکنان است ( مانند طلحه و زبیر ) و با ظلمان و ستمگران ( مانند معاویه ) و با خوارج مرتد از دین در نهروان به قتال برخاست و چون نوبت ؟؟؟ فرا رسید ابن ملجم شقی ترین خلق عالم به تبعیت از اولین شقی عالم فرمان رسول خدا را امتنال نکرد.

علی (ع ) بعد از مدتهای طولانی دوری از خلافت که جایگاهی خدایی برای او بود به آن دست پیدا کرد ولی به دلیل پیشینه ی امام (ع) از آغاز حکومت او جریان های متعددی برای سر نگونی حکومت ایشان شروع به فعالیت کردند کهنتیجه ی این جریانات وقوع سه جنگ خانمان سوز و ریخته شدن خون بسیاری از مسلمین بود اولین فتنه مسئله ی خروج طلحه و زبیر و عایشه بر امام (ع) بود که منجر به وقوع جنگ جمل شد جمل فتنه ای بود پس عظیم که اهل بصر نیز در ان همراهی طلحه و زبیر و عایشه را می نمودندکه البته به پیروزی امام (ع) و کشته شدن طلحه و زبیر و عایشه انجامید امام (ع) در چندین خطبه به ریشه یابی مسئله می پردازد وسائل را تبین می کنند با دقت در این خطبه های موجود در نهج البلاغه مسائلی ارزشمند برای ما روشن می شود که از آن جمله میتوان به عمل به سیره رسول خدا (ص) ، توجه به جنگ روانی دشمن ، دلاوری ، شناخت ام الفاد و محلی که اتکاء دشمن به ان است ( یعنی شتر ) [که پس از کشته شدن شتر بسیاری متفرق شدند و همین مسئله موجب شد که جنگ فروکش کند] را نام برد اما جنگ با معاویه که او حقا اسلام را اسیر کرده بود . با اعمال خود موجب تنگین شدن و امان اسلام می گشت امام (ع) به مقابله با او می شتابد و در حالیکه پیروزی نزدیک بود جهل بعضی از اشخاص و سیاست شیطانی عمروعاص موجب شکل گیری پدیده ای شوم ؟؟؟؟؟؟ حکمیت می شود در جائی که امام معصوم (ع) حضور داشته است که این خود نشان از جهل مرکب عده ای نه چندان قلیل بوده است که نتوانستند قرآن ناطق را بر قرآن صامت برتری دهند در این نبرد معاویه با حیله ای شیطانی باعث شد تا ماجرای حاکمیت شکل بگیرد و با ایجاد حکمیتی که جهال آن را بر امام (ع) تحمیل کرده بودند ماجرای شوم به نام نهروان پدید آید و عده ای از افراد به ظاهر مقدس نما علی (ع) را کافر می دانستند و در مقابل ایشان دست به عصیان زدند ولی کمتر از تعداد انگشتان دو دست از آن ها باقی ماند و سایرین به خاک هلاک افتادند این در حالی بود که تا زمانی که این افراد دست به اسلحه نبرده بودند و در حد سخنرانی با امام (ع) مبارزه می کردند امام (ع) نیز با ؟آن ها از در خشونت وارد نمی شد که این خود نکته ای بسیار روشن در حوزه ی زمام داری امام _ع) است اگر این مسئله را کنار نحوه ی بر خورد با عایشه و چگونگی برخورد نظامی با سپاهیان معاویه در مسئله آزاد ؟؟؟؟/ آب برای استفاده سپاه دشمن که قبلا مانع از دست یابی امام (ع) و همراهانشان برای استفاده از آب رود شده بودند و هم چنین توجه به منع دوستان خود از ناسزا گویی به دشمن و دستور به فاش کردن جنایات آنها همه وهمه و نشان دهنده ی این است که علی (ع) چگونه هم به سنت رسول خدا (ص) عمل می کرد و هم بیانگر گفتمان جهاد در اسلام ناب است اما در بحث تقسیم بندی دشمنان علی (ع) به عهد شکنان بیانگر گفتمان جهاد در اسلام ناب است اما در بحث تقسیم بندی دشمنان علی (ع) به عهد شکنان ، ظالمان و خارجیان از دین باید گفت این صفات در هر سه گروه وجود داشته است و این گونه نبوده است که یکی از آنها مثلا خوارج صفت خروج کننده را داشته باشند وعهد شکنان نداشته باشند ولی ان صفت که باعث معروفیت آن ها به این صفت شده است بر حسب تکی ؟؟؟؟؟ آن ؟؟؟؟آن طیف خاص است اگر به مسئله موشکافانه نگاه کنیم در خواهیم یافت که عهد شکنان هم ظالم بودند و هم خارجی بدین نحو که بر امام زمان خود خروج کرده بودند پس خارجی بودند و ظالم از آن لحاظ که با عهد شکنی و خروج خود عامل ریخته شدن خون بسیاری از مسلمین و برهم خوردن نظام جامعه و ظلم و تعدی به بسیاری از اشخاص بی گناه شده بود و از نگاهی دیگر با ایجاد جنگ روانی ؟؟؟؟؟ عده ای جاهل ساده لوح پرداختند که خود ضلعی عظیم است و انها که از آنان به ظالمین تعبیر شده است هم عهد خود را برای دفاع از حق که همان علی (ع) است شکستند که این عهد را با پروردگار خود داشتند و هم با جنگ برعلیه امام حق (ع) حتما از دین خروج کردند و آنان که به خارجی از دین و خوارج مشهور هستند هم عهد خود را با خدا شکستند همانطور که خدا ؟؟؟؟ شکستند و هم بیعتی را که با امام (ع) بر گردن داشتند رها کردند زیرا ایشان از سپاهیان امام (ع) در صفین بودند و هم با اعمال خود از جمله جنگ با امام (ع) تعدی به بی گناهان ، دریدن شکم زنی حامله و قریب عده ای که با آنها بودند و با بعضی از مواعظ انجام شده دو نهروان بازگشتند مرتکب ظلمی عظیم شده اند و در هر صورت دسته ی خوارج که ابن ملجم لعین جزء آنها بود علی (ع) را به شهادت رساندند و جالب این است که دشمن که دشمن علی (ع) در میان اهل بیت به شقی ترین شقیان معروف است در حالی که قاتلان تمامی ائمه افرادی بسیار شقی بودند زیرا کسانی را به قتل رسانده اند که این افراد وجه ا…

بودند بدین معنا که دارای صفات الهی بودند امام رضا (ع) در این باره می فرمایند : وجه ا… نه این که خدا صورتی دارد و ما صورت او هستیم بلکه یعنی ما اهل بیت نمادی از تجلیات صفات حق تعالی هستیم با این حال این قاتل علی (ع) که شقی ترین شقیان است شاید از آن باب باشد که علی (ع) از سایر ائمه افضل است که حتما این گونه است و بنابر آیه مباهله علی (ع) با رسول خدا (ص) اتحاد نفسانیه داشته است پس قاتل برترین خلق خدا بعد از بنی اکرم (ص) حتما شقی ترین افراد است . کشتن یک شخص بنابر صریح قرآن کریم مانند کشتن تمامی خلق است پس ظلعی آشکار و بسیار بزرگ است پس نکشتن افراد بی گناه و احترام به خون انسان ها امتثال انر الهی است که ابن ملجم ملعون با این کار( کشتن علی (ع) ) این امتثال او را انجام نداد و در ضمن هیچکدام از این سر دسته امر پیامبر (ص) خداوند عزوجل را امتثال نکردند زیرا خداوند و رسول او (ص) امر به دوستی اهل بیت پیامبر کرده بودند و تعدی به امام و غضب حق او ، ظلم به او نشناختن امر او ، عهد او همه و همه امتثال نکردن امر پیامبر است که علی (ع) را باب علم خود وصی خود ، ادا کننده ی ؟؟؟؟خود و امام و هادی امت بعد از خود می دانست.

در بیان « فی الهادین بعد الهادین و الامه مصره علی مقته مجمعه علی قطیعهرحمه واقضاء ولده الاالقلیل ممن و فی لرعایه الحق فیهم فقتل من قتل ومبهی من مبهی و اقصی من اقصی و جزی القضاء لهم بمی یرجی له حسن المثوبه ادنکنت یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتقین» و راهنمایان بعد از راهنمایان امتثال نشد و امت برد دشمنی با او اصرار ورزیدند.

و بر قطع رحم او اجتماع کردند و هم بر تبعید کردن فرزندانش ، مگر اندکی از آنان که رعایت حق کردند درباره ایشان. پس کشته شد هر که کشتنی بو و اسیر شد هر که اسیر شد و تبعید شد هر که تبعید شد و قضایی آنان جاری شد. بر آنچه امید ثواب برایش می رود ، چون زمین از آن خداست و به هر کس از بندگانش بخواهد ارث می دهد و عاقبت به نفع پرهیزگار است.

پس از بحث در مورد عصمت که شاه بین مباحث امامت است و به طور کلی دلیل حقانیت و لازم الاتباع بودن حضرات معموصین « علیه السلام » است و نیز اینکه علی (ع) خلیفه ی بلافصل رسول مکرم (ص) است به این نکته بر می خوریم که بعد از علی (ع) تکلیف امامت و عصمت چیست ؟ چه کسانی عهده دار این وظیفه هستند. اینکه در حدیث بیان شده است که در خلفای بعد از نبی اکرم (ص)دوازده نفر هستند ، آیا این اشخاص همان کسانی هستند که حکومت را بعد از پیامبر (ص) در اختیار خود داشتند یا منظور اشخاص دیگری است؟ برای پاسخ به سوال اول باید این را گفت که بنابر سخن قرآن کریم که به حضرت ابراهیم می فرماید « عهد و پیمان ما به ظالمین نمی رسد ، در واقع این عهد و پیمان که همان ابلاغ امر الهی و راهبری به سوی هدف نهایی است مختص بندگان صالح خداوند متعال است و فاسقان و فاجران از آن خارج هستند. در ضمن باید این نکته را یادآور شد که امر اقامت انتخابی است از سمت خداوند متعال که معصومی ، معصوم بعد از خود را معرفی می کند همانطور که علی (ع) را رسول اکرم (ص) معرفی کرد ، امامان بعدی هم باید به وسیله ی علی دیر ، معرفی گردند.

آنچه در متن روایات شریف آمده است این است آنچه در ضمن روایت شریف آمده است این است که « دوازده امیر خواهد بود . آنگاه سخن گفت که من آن را نشنیدم. پدرم گفت: پیامبر فرمود همه آنان ازقریشند ». این حدیث که در کتب حدیث صحیح مسلم و بخاری به ترتیب در مجلدات ج۶- وج۸ آمده است و نیزاحادیثی با همین محتوا در کتبی مانند مسند احمد بن خبل نیز موجود است ، مقوله ای قابل انکارست ولی حدیث را می توان اینگونه نیز تفسیر کرد که منظور نبی اکرم (ص) بعد از رجعت بوده است که تمامی ائمه در آن زمان حکومت خواهند داشت لیکن این شبهه به این صورت که خلافت امری باطنیاست و نه ظاهری که خلیفه حتماً باید حکومت ظاهر هم داشته باشد این امر اثبات می شود که ائمه اطهار یعنی امیرالمؤمنین علی (ع) تا مهدی موعود (عج) همه خلفای رسول خدا (ص) بودند ولی عمدتاً حکومت ظاهر نداشتند. حدیث داوزده خلیفه بودن خلفای بعد ازرسول خدا (ص) امری است که شیعه وسنی در آن اختلاف ندارند اما عده ای برای ارضای تعصبات جاهلانۀ خود این خلفا را همان حاکمان بعد از پیامبر (ص) می دانند. در حالی که فسوق و عصیان در بعضی از این افراد در حد عالی یافت شده است به گونه ای که از قتل پسر رسول خدا (ص) به منجنیق بستن خانۀ خدا، بی عفت کردن دختران مدینه و به تیر بستن قرآن که نمونه ای است از خروارها نمونه ناپسند ، عده ای شناخته شده دریغ نکرده اند.

با توجه به این نکته که خلافت همان گونه که در قرآن کریم جایگاهش مشخص است امری است مقدس خداوند در قرآن می فرماید من می خواهیم در زمین برای خود خلیفه قرار دهیم یا اینکه می فرماید ای داوود ما تو را به عنوان خلیفه در زمین قرار دادیم همان طور که قبلاً هم بیان شد خلیفه جایگاه تصبیت اوامر و نواهی کسی را دارد که او را بر خلافت برگزیده است پس منظور از « الهادین بعد الهادین » همان اهل بیت عصمت و طهارت هستند.

اما این مسئله مطرح است که اگر این اشخاص خلفای پیامبر بودند و شیعه و سنی بر این امر اجماع دارند که این افراد صالحان امت رسول خدا بودند علت اصرار بر دشمنی با آنها چه می تواند باشد ؟ اگر به سیر تاریخ نظری ژرف بیندازیم به این مسئله برمی خوریم که هر کجا مصلحی قصد اصلاح امور را داشته باشد حتماً با عده ای عنود مواجه خواهد شد ولی اصل این جا است که این عناد ازکجا ناشی می شود اصلاح اوضاع اجتماع مانند ؟؟؟؟؟؟؟ کردن شخص بیمار است که قطعاً درد و رنج برای بیمار را در پی دارد وقتی مصلح قصد اصلاح را دارد باید با کثری ها و رفتارهایی که غلط برای مردم نهادینه شده است برخورد کند که این خود مقاومت در پی دارد و از سوی دیگر عده ای برای حکومت بر افراد اصولی را به غلط و با اثبات حق بر باطل برای جوامع درونی می کنند و بنیان حکومت خود را بر آنها استوار می کنند و قطعاً مقاومتی هم از سوی این طیف مشاهده خواهد شد زیرا منافع این طیف بیش از سایرین در خطر است مقاومت ها از سوی مردم عاقبت طلب هم ، از سوی دیگر است زیرا آنها دوست ندارند نظام زندگی آنان به هم بخورد. و همین امور موجب شد که عده ای از حضرات ائمه (ع) شهید شوند، عده ای شکنجه شوند ، عده ای تبعید شوند در این میان افرادی که ایمان به درون قلبشان راه پیدا کرده باشد کم هستند . همان گونه که امیر المومنین علی (ع) در نهج البلاغه می فرماید یاوران حق کمتر از یاوران باطل هستند ولی باید نکته را مورد نظر داشت که زمین ارث بندگان صالح خداوند است. و در نهایت حق خواهد آمد و باطل رفتنی است.

در بیان « و سبحان ( ربنا کان وعد ربنا المفعولا ولن یخلف الله وعده وهو العزیز الحکیم » پاکیزه است پروردگار ما همانا که وعده پروردگار ما شدنی است و خدا در وعده اش تخلف نمی کند و او عزیز و حکیم است.

چند نکته در این سخن مطرح است اول اینکه وعده ی خداوند چیست ؟ و دیگر اینکه چرا وعده ی او حتماً محقق می شود. در پاسخ به بخش اول آنکه وعده ای که خداوند می دهد این است که در نهایت جامعه به صلاح و فلاح رسیده و با محو باطل حق جایگاه حقیقی خود را خواهد یافت. و با این عمل بشر راه تکامل را بدون هیچ دغدغه ای طی خواهد کرد و زمین به کسانی ارث خواهد رسید به استضعاف کشیده شده اند و واقع نظام جهانی به صورتی خواهد بود که فضیلت ها معیار برتری است و زور و زر تزویر جایگاهی نخواهد داشت و دلیل تخلف ناپذیر بودن این وعده این است که وعده دهنده موجودی است حکیم که تمامی اعمال او دارای علت و نهایت است یعنی دنیا را خلق نکرده به باطل که بشر فقط در آن مانند چارپایان زندگی کند و بعد به هیچ تبدیل نشود. بشر خلق شده است تا راه تکامل را طی کند و به اوج خود برسد به شناخت پروردگارش به قرب و رضای خداوندی نائل آید که کمال محض معنایی نخواهد داشت مگر به خداوند پروردگار جهانیان این آن وعده ای است که تخلف ناپذیر نیست زیرا منشاء وعده عزیزی حکیم است.

در بیان « فعل الاطائب من اهل بیت محمد و علی صلی الله علیهما والهما فَلیَبک الباکون و ایّاهم فَلیَنذُب النّاذبُون و لمتلهم فَلتذرَف الدُّمُوع وَلیصرخ الصّارخون وَیَضجَّ الضاجُّون وَیَضجَّ العاجُّون » باید بر پاکان اهل بیت پیغمبر و علی که سلام و درود خدا برآنان باد گریه کنند وبرآن مظلومان عالم ندبه و فغان کنند و برای مثل آن بزرگواران اشک از دیدگان بارند و ناله و زاری و ضجه و شیون از دل بر کشند. حال در اینجا بحثی پیرامون معنای عبارت دعای شریف مطرح می شود که ممکن است خود تولید بشر کند که آیا اهل بیت ( علیهم السلام ) به دو دسته تقسیم می شوند عده ای پاکان هستند و عده ای غیر از آنان ؟ باید به این نکته توجه کرد که من استعمال شده و در اینجا نه بدین معناست که معنای « از » یعنی فصل و تقسیم من اهل بیت ( ع) از آن فهمیده شود بلکه یکی از معنای من ترادف معنوی است که با لحاظ این نکته ما به این معنا خواهیم رسید که اهل بیت ( علیهم السلام ) همان پاکان هستند باید این نکته را لحاظ کرد که اهل بیت(ع) همان چهارده معصوم (ع) هستند و سایر اون معصومین از این جمع خارج هستند هرچند که بعضاً مقام بسیار رفیع دارند که قابل وصف نیست مانند حضرت عباس (ع) که امام عصر (روحی فداه) دستور توسل به ایشان را برای برطرف کردن حاجات صادر می فرمایند . اگر بخواهیم تشبیهی انجام دهیم تا مسئله برای ذهن قابل فهم تر شود باید بگوییم که اهل بیت در گیومه ای قرار دارند که ان عصمت کبری است و با تأکید است. آیه ۳۳ سوره ی ۳۳ هیچ کس جز این چهارده ذات مقدس در آن ورود ندارند ولی اشخاصی هستند مانند حضرت عباس (ع) و حضرت زینب (س) و….. عده ای دیگر از بزرگان که پیش این گیومه رسیده اند ولی با تمام این اوصاف جزء چهارده معصوم (ع) محسوی نمی شوند . حال ممکن است این سؤال پیش آید که چگونه در حدیث نقل شده است که مسلمان از ما اهل بیت است یا زُبیر پیوسته از ما اهل بیت بود تا پسر شوم او عبدالله به دنیا آمد و با تعابیری مشابه این مسئله هم مانند جریان اتصاف روح انسان به بادی تعالی است بدین معنا که روح انسان به دلیل قابلیت های خاص توان طی درجات تعالی مورد توجه ذات اقدس حضرت باری تعالی بوده و به همین سبب خداوند ( جل جلاله ) او را به خود متصف کرده است این اشخاص که از آنها یاد شده به دلیل عظمت و اعمال شایستۀ خود مورد توجه اهل بیت عصمت و طهارت (ع) می باشند لذا حضرات معصومین این اشخاص را از خود می دانستند. پس با جمع بندی به این نکته می رسیم که اهل بیت (ع) همان اشخاصی هستند که قرآن کریم و رسول مکرم (ص) آنها را معرفی می کنند. و همۀ ایشان پاکان حقیقی و مکرمین بر ذات هستند که دارای طهارت باطنی می باشند. پس اهل بیت به دو قسمت پاکان و ناپاکان نعوذ به الله تقسیم نمی شوند. مسئله ی بعدی مورد اشاره در این عبادت شریف مقوله گریه کردن است بر اهل بیت (ع) که بسیار هوشمندانه به صورت یک متُد برای ابزار مظلومیت سایرین که در خط امامان بر حق (ع) هستند هم پیشنهاد شده است. یعنی به شیعه دستور داده شده است که از این ابزار مرصیه سرایی وندبه گری برای بیان حقایق استفاده کند. ائمه اطهار (ع) خود نیزاز این راهکار استفاده می کردند . مثلاً امام صادق (ع) دستور دادند تا چند سال بعد از شهادتشان میان صفا و مروه برای ایشان عزاداری کنند و از اموال خود مبلغی را برای این امر اختصاص دادند. حضرت رضا نیز به همین منوال دستور دادند تا بعد از خروج از مدینه پشت سر ایشان نوحه گری کنند و نیز امام عصر( روحی فداه ) هم در حدیثی می فرمایند که ای جد غریب هر صبح و شام برای شما گریه می کنم و اگر اشک نداشته باشم خون گریه می کنم که خطاب به امام حسین (ع) است.

همانطور که بیان شد این روش پیشنهادی فقط اختصاص به شخص امام معصوم (ع ) ندارد بلکه افرادی که مانند ایشان در این راه قدم نهادند نیز باید با اشک یادی شوند پس این نکته مشخص می شود که این طریقه و مکتب است که باید برای اعتلای آن از صلاح اشک استفاده شود حال اگر به خود گریه نیز نظر بیندازیم شاید گریه را بتوان یکی از ابزارهای جنگ روانی و تهیج احساسات و حتی برانگیختن حالت غضب و در نتیجه تقویت تبرّا و تبلّا به مولا نیز دانست. اما باز نکته در همان گریه برای رأس و مکتب است که مورد توجه است یعنی اگر گریه کنیم باید برای این باشد که مثلاً امام حسین (ع) که نمونه انسان کامل بود و شناخته شده باشد یا برای اینکه حسین (ع) یک مصلح بود و جامعه قدر او را ندانست و در اصل برای اینکه حسین (ع) می خواست اسلام را نجات دهد و عده ای با عصیان خود او را کشتند یا شدند اینکه مثلاً چرا همراهان او کم بودند و یا چرا به فلان نحو کشته شد که البته آن نیز فاجعه بار است ولی اصلاً گریه باید برای راه امام حسین (ع) باشد که راه امیرالمؤمنین است یعنی خود گریه هدف نباشد وسیله ای باشد برای جلب توجه مردم به ظلم و ظالم و مظلوم واقع شدن حق و عدالت و وسیله ای برای نزدیکی به اولیای الهی و تبری از اشقیا که این نوع گریه اگر به اندازۀ بال مگسی باشد قلب را زنده می کند و آتش دوزخ را خاموش نموده رضای الهی را جلب می کند و در کل انسان ساز است.

در بیان « اَین الحسنُ اَینَ الحسین این انباء الحسین صالح بعد صالح و صادقٌ بعد صادقِ اَینَ السّبیل ، اینَ الخبیره این الشموسُ الطالعهُ این الاقمارُ المنیرهُ اینَ الأَنجُمُ الزاهرهُ اینَ اعلامُ الدین و قواعدُ العّلمِ.

کجاست حسن (ع) و کجاست حسین (ع) ، کجا نیز فرزندان حسین (ع) که هر کدام صالح بودند و صادق راه روشن و برگزیده ( بهترین خلق ) کجایند خورشیدهای تابنده و ماههای فروزنده و ستاره های روشن راهنمایان دین و ارکان علم و دانش.

در این بخش ناله و فقان از ندبه گر بلند می شود که حسن و حسین (ع) کجا هستند باید این نکته را مد نظر داشت که امامان بزرگوار ما حسن و حسین (ع) هر دو معصوم و پاک بودند و در راه اصلاح امور امت رسول از هیچ تلاشی فروگذاری نکردند. پیامبر (ص) فرمود حسن و حسین (ع) امام هستند چه قیام کنند و چه قیام نکنند. نشسته باشند یا در پیکار. در واقع رسول مکرم اسلام (ص) لازم التباع بودن ایشان را خاطر نشان می فرمایند یعنی از این رو نه عقب بیفتید و نه پیش بگیرید. زیرا هر دو امام صالح و برگزیده

حسین ابن علی (ع) هستند و در حدیث جابربن عبدالله انصاری نام تک تک ایشان برده شده است و همه از صلحای امت رسول اکرم (ص) هستند. زیرا مقام امام مقام اصلاح است و مصلح خود باید صالح باشد و راستگویی که در صدر امور است و حتی به عنوان مذاح پذیرفته نیست. البته صادق اهل بیت (ع) فقط صادق در گفتار نیست بلکه صداقت در کردار نیز مدنظر است.که هیچ کس در تاریخ اسلام از این خاندان ناپاکی نقل نکرده است . اما در مورد سبیل بودن اهل بیت (ع) باید گفت تنها راهی که به خدا منتهی می شود راه اهل بیت (ع) است زیرا قرائت های دیگر به دلیل نداشتن منشاء عصمت به ناکجا آباد منتهی خواهد شد یعنی با لحاظ کردن این نکته که هر کس راهی مخصوص به خود به سوی خدا دارد باید گفت اهل بیت عصمت و طهارت شاه راهی هستند که کلیت مسیر را روشن می کنند و برداشت های متفاوت منوط به فهم شخص مقابل است. به عنوان مثال سلمان مسئله را به صورتی میفهمد و ابوذر به گونه ای دیگر، و در عین حال هردو در ولایت علی (ع) هم نظر هستند و تا آخرین نفس از سخن خود باز نمی گردند اما در مورد خورشید و ماه و ستاره بودن اهل بیت (ع) نکاتی مطرح است بنابر بیان کتب معتبر اهل سنت مانند

باشند خود حدیثی را بدین مظمون نقل می کنند که روزی رسول خدا بعد از نماز صبح به ما فرمود هرکس خورشید را از دست داد به ماه و هر کس ماه را از دست داد به زهره و هرکس زهره را از دست داد به دو ستاره فرقدین تمسک جوید سوال شد اینان چه کسانی هستند . رسول خدا (ص) فرمود : در کتاب خدا خورشید من ، ماه علی ، زهره فاطمه و ستاره فرقدین حسن و حسین هستند آنان از کتاب خدا جدا نمی شوند تا اینکه در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند در کتاب هدایت السعد منقول است که ابی عباس حدیثی از رسول خدا (ص) آورده است مبنی بر این است که خداوند آسمان و دنیا را به زینت ستارگان آراست و دنیا را به ستارگان زینت بخشید گفته شد ستارگان چیستند. فرمود فرزندان فاطمه وجود دارد که رسول خدا فرمود ای علی (ع) مثال تو و فرزندان است. هر کس سوار شود نجات می یابد و هرکس تخلف کند غرق گردد و مثال شما مثل ستارگان است و هرگاه ستاره ای غایب شود ستاره ای دیگر طلوع کند تا روز قیامت. در بیان این حدیث چند نکته که از اعتقادات شیعه است بیان گردیده یکی وجود امامان در همه زمان ها وخالی نبودن زمین از حجت خدا تا روز قیامت به نحوی دلیل بر مسئله رجعت بعد از امام عصر ( روحی فداه ) است. حال اگر این حدیث را در کتاب حدیثی قرار دهیم که اهل بیت را مانند ستارگانی می داند که باعث امان اهل زمین هستند. به نکاتی پی خواهیم برد. ۱- اهل بیت وسیله هدایت هستند ۲- زمین به واسطه وجود آنها از بلایا محفوظ است ۳- اهل بیت موجب برکت برای اهل زمین هستند. در بیان این بقیه الله التی لا تخلوُمنَ العترَه الهادیه اینَ المُعدُّ لقطع دابرالظلمه اینَ المنتَظرُ لإقامَه الامت و العوج این المُره ؟؟؟؟؟؟؟ لازالَه الجور وَالعُدوان این المُدخَّرُ لتجدید الفرائض و السنن این المتخَّیرُ لاِعادَهِ الملهِ والشریفه این المومَُّلُ لاحیاء الکتاب وَحدوده این محیی معالمِ الدینِ وَ اهلهِ اَین قاصِمُ شَوکه المعتدین ابن هادمُ ابنیه الشرک و النفاق این مبیدُ اهل الفسوق و العصیان این حاصدٌ فروعِ الغَیِّ و الشقاق اینَ طامسُ اثار الزَّیغ والأهواء این قاطع حبائل الکذب والافتراءِ این مُبیدُ العُتاه والمَرَدَه این مَستأصِلُ اهل العناد و التَّضلیل و الالماد این مُعِزُّ الاولیاء و مُذِّلُ الأَعداءِ

کجاست حضرت بقیه الله که عالم خالی از عترت هادی است ۰ و بدون وجود آن حضرت نخواهد بود ) کجاست آنکه برای برکندن ریشه ظالمان و ستمگران محیا گردیده. کجاست آن مصلحی که منتظریم اختلاف و گرفتاری های اهل عالم را به راستی اصلاح کند. کجاست انکه امیدواریم اساس ظلم و عدوان را از عالم برندازد. کجاست تجدید کنندۀ فرائظ و سنن . کجاست آن بزرگواری که برمی گرداند حقایق ملت و شریعت را. کجاست آنکه زنده کنندۀ معالم دین و اهل آن است. کجاست آنکه شوکت ستمگران و متعدیان را درهم می شکند . کجاست آنکه بنا و سازمان های شرک و نفاق را ویران می کند. کجاست آنکه اهل فسق و عصیان و طغیان را هلاک و نابود می گرداند. کجاست آنکه نهال گمرهی و دشمنی و عناد را از زمین بر می کند. کجاست آنکه آثار اندیشه باطل و هواهای نفسانی را محو و نابود می سازد. کجاست آنکه طناب های دروغ و افترا را از ریشه قطع می کند. کجاست آنکه متکبران سرکش عالم را هلاک و نابود می کند . کجاست نکه مردم ملحد و معاند با حق را و گمراه کننده ی خلق را ریشه کن خواهد کرد. کجاست آنکه دوستان را عزیز و دشمنان را ذلیل خواهد نمود.

کجاست بقیه از خدا. که میتوان آن را بنیه از اولیای الهی و وارث تمامی نیکویی ها و همان وارث حقیقی زمین نامید که تا آن تاریخ مورد بی مهری بود. وبنابر مصلحی و امر الهی در پرده ی غیب به سر برده است اما این شخص کیست ؟ شخصی که دعا ناگهان به سوی او متمایل می شود و اموری را به او نسبت می دهد که مدینه ی فاضله ای را در پیش چشم انسان رقم می زند و آنچه از سیاق کلام به دست می آید این است که این شخص وجود داشته و زمین از او خالی نبوده است. بنابر اعتقادات اسلامی بقیه الله آخرین ، از فرزندان رسول اکرم (ص) ، علی (ع) و فاطمه (س) است که همان دوازدهمین خلیفه از خلفای رسول مکرم (ص) نیز می باشد. اینکه امام عصر (عج) از فرزندان رسول مکرم اسلام (ص) روایات شیعه و سنی بسیار در اسناد مورد قبول دو طرف ذکر شده است که جای هیچ شک و تردیدی باقی نمی ماند. امام احمدبن خبل در جلد اول از کتاب مسند خود از قول امیرالمؤمنین علی (ع) آورده است که از رسول خدا نقل فرموده: مهدی از ما اهل بیت می باشد خداوند کار او را یک شب اصلاح می نماید که البته این حدیث در کتبی مانند صواعق المحرفه عقدالدرر نیز آمده است شیعه نیز در کتاب گران سنگ کمال الدین و تمام النعمه تألیف شیخ صدوق ( رضوان ا… تعالی علیه ) نقل می کند من و علی دو پدر این امت هستیم هرکس ما را بشناسد خدا را شناخته است و هرکس مارا نشناسد خدا را نشناخته. حسن و حسین دو سبط امت من و دو سرور جوانان اهل بهشت از علی هستند و نه امام از فرزندان حسین هستند که اطاعت آنان اطاعت من و نافرمانی از آنان نافرمانی من است. نهمین آنان قائم و مهدی است قدر مسلم این که شیعه و سنی معتقد به این هستند که مهدی از فرزندان رسول مکرم اسلام(ص) است. و با بیانی که از اهل بیت داشتیم اهل سنت هم او را در روایات خود از عترت و اهل بیت نبی مکرم (ص) دانسته اند. پس از اولاد علی (ع) و فاطمه (س) است باید به این مسئله توجه داشت که مهدی شخص خاصی است و در واقع شخص است. و نه نوعی ، در بیانی که حضرت آیت الله جوادی آملی ( مدظله ) داشتند. یعنی مهدی موعود موجود شخصی و نه نوعی . باید دقت داشت شیعه و سنی با جمع روایات بر این عقیده هستند که مهدی هر کسی نمی تواند باشد. زیرا عده ای از جهانیان بر این پایه بودند که تلقین نمایند هر شخصی که توانست خصوصیات انسانی خود را پرورش دهد می تواند مهدی باشد که این انحرافی بس عظیم است. و با اعتقادات اسلامی اصلاً هم خوانی ندارد. مهدی موعود ( روحی فداه ) شخصی است که باید در روی زمین باشد همان گونه که در احادیث سابق ذکر کردیم اگر مهدی و امام زنده بر روی زمین نباشد امان از اهل زمین برداشته خواهد شد. زیرا ایشان بنابر تصریح احادیث شیعه و سنی مانند ستارگان هستند برای اهل آسمان . همانطور که ستارگان موجب می شوند اهل آسمان در امان باشند اهل بیت هم موجب می شوند اهل زمین در امان به سر برند. از نکاتی که در چینش جملات این دعای شریف می توان به آن رسید کلیت اصلاحی است که ازسوی امام عصر (عج) صورت خواهد گرفت یعنی اول ریشه های اهل ظلم و ستم یعنی کسانی که مردم را به استضعاف کشیده اند را برمی کند و بعد گرفتاری ها را حل می کند که این خود شیده ای است عقلانی . زیرا شما اول باید غدۀ سرطانی را خارج کنید و بعد به علاج و درمان اثرات آن بپردازید زیرا تا زمانی که شخص مداوا کننده در حال انجام عمل مداوا است دوباره آن غدۀ سرطانی و آن دمل چرکین تولید بیماری می نماید و قرآن کریم هم به این روش صحه می گذارد. و می فرماید با امامان کفر جهاد کنید زیرا آنها متکبر هستند و به عهد و پیمان خود پایبند نیستند و در واقع قرآن کریم توجه را به مبارزه با سرچشمه و محلی که آلودگی را تولید می کند معطوف می دارد. ونه افراد زیردست که فقط اثر پذیر هستند و نه اثرگذار ، و از دیگر نکات در مورد چینش عبارات دعای ندبه در این باب این است که جملات مبنی بر قطعیت از مفسدان و مخاطبان همراه با جملات سازندگی است، یعنی نه این صورت نیست که اول جملات مبتنی برشدت را بیان نماید و سپس جملاتی که حاکی از عطوفت است را بیان نماید و یا برعکس باشند این دو مسئله یعنی شدت عمل و عطوفت گام به گام و با ترتیبی منطقی با هم به پیش می روند. مسئله بعد این است که شدت عمل بیان شده با چه راهکاری اعمال خواهد شد. آیا مهدی موعود (عج) همه کسانی را که دارای نظری مخالف با او باشند و درک دیگری از حقیقت داشته باشند از میان برخواهد داشت و جویهای از خون به راه خواهد افتاد ؟ برای پاسخ به این سؤال مرحلۀ اول این است که مهدی از عترت و اهل بیت می باشد . پس معصوم است و شخص معصوم عملی را از روی هوای نفسانی انجام نمی دهد و تمامی اعمال او منشاء وحیانی دارد. در ترجمۀ کتاب اعیان و شیعه ، عایشه حدیثی از قول رسول اکرم (ص) بیان می دارد که مهدی مردی از عترت من است وبراساس سنت من پیکار می کند همانگونه که من بر پایه وحی پیکار کردم پس کمترین نظامی که مهدی موعود بر پای آن دست به قطع پایه های ظلم و فروریختن لنگره های کاخ زورمداران خواهد کرد چیزی جز همان راهکار قرآنی چیز دیگری نیست یعنی باید گفت قرآن با توجه به اجتهاد امام معصوم که همتراز وحی است همانگونه که وقتی از علی (ع) برای جانشینی خلیفه سوم پیمان خواستند که باید بر طریق قرآن و سنت و نبی اکرم (ص) و همچنین سنت شیخین ( ابوبکر و عمر ) باشد و درآن مسیر گام بردارد که علی (ع) بخش اول را قبول کرد لیکن قسمت آخر را نپذیرفت زیرا عمل ایشان را مساوی با عصمت نمی دانست. و بیان فرمود : به کتاب خدا و سنت پیامبر ( ص) عمل می کنم ولی با اجتهاد خودم ونه با شیوۀ ابوبکر و عمر. مهدی (عج ) هم به همین طریق است. یعنی او در زمان خود با قرآن پیش خواهد آمد ولی مصادیق را خودش مشخص می کند که مثلاً منافق کدام است و منکر کیست. و مومنان چه کسانی هستند ولی در کل همه چیز برپایه وحی و قرآن کریم بنا خواهد شد پس اگر ما بخواهیم دکترین مهدی موعود (عج) را بیان کنیم باید همان دستورات قرآن و اسلام را بررسی کنیم.

در قسمت اول سخن از برکندن وــــــــــ آمده است حال باید باندازی را در نظام جهان بینی اسلام در حد توان مورد توجه قرار دهیم که اسلام برای سرکوب دشمنان خود چه راهکارهایی را مورد بررسی و توجه قرار داده است اولین منبع ما قرآن کریم است و بعد سنت نبی مکرم (ص) و امیرالمومنین (ع) در واقع مهدی (عج) با سایر ائمه درشیوه ی برخورد تفاوتی نمی کند ولی ایشان در موقعیتی قرار می گیرند که به واسطه ی آن دین را با تمام شئون آن مجری خواهند بود تمامی ائمه ی هدی ( علیهم السلام ) مهدی هستند یعنی تماماً هدایت یافته و هدایت گر هستند پس در هدف آنها هیچ تفاوتی وجود ندارد. این تبعین هدف از قیام در ائمه که همه نور واحد و عصمت واحد و در هدف واحد هستند ، حسین ابن علی (ع) در وصیت نامه ی خود برای برادرش محمد ابن حنیفه به صورت آشکار و بی پرده بیان می دارد که « وانی لم اخرج اثراً ولا بطراً ولا مفسداً و لا ظالماً وانما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی (ص) اریدُ ان امر بالمعروف و نهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی (ص) و ابی علی بن ابی طالب (ع) یعنی خارج نشدم برای شرارت و افساد و ظلم بلکه دلیل خروج من طلب اصلاح در امت جدم (ص) و اقامه ی امر به معروف و نهی از منکر و عمل به سیره ی جدم و پدرم (ع)است. حسین ابن علی (ع) قیام می کند برای طلب اصلاح یعنی ممکن است مرد اصلاح بشوند و ممکن است نشوند ولی او به دنبال اصلاحی است که باید انجام شود و آن هم به هر وسیله ای بلکه اصلاح با سیره ی جدش و پدرش یعنی همان اجتهادی که علی (ع) آن را از آن خود می دانست و اجتهاد و خلیفه ی قبل را نپذیرفت و بر اجتهاد خود تأکید نمود. اجتهادی که بر پایه آن اجتهاد حتی یک دروغ را نمی گوید و خلافت را به دست نمی گیرد تا بعد اجتهاد خود را عملی کند. اگر ما بخواهیم این عمل امام علی (ع) را مورد بررسی عقل بشری خود قرار دهیم در آن وقت عقل به ما خواهد گقت علی (ع) اشتباه کرده است زیرا او با دروغی می توانست حق خود رابگیرد و با در دست داشتن خلافت بیشتر به مردم خدمت نماید. اما امام علی (ع) این توجیه را نمی پذیرد زیرا می داند که اگر دروغی بگوید و لو به خاطر مصلحت بابی را گشوده که امنیت اخلاقی و روانی از جامعه رخت بربندد و زبان هر یاوه سرایی برای مسلمین دراز باشد که در میان شما مسلمان حقیقی وجود ندارد. شخصی وجود ندارد که تعالیم قرآن و رسول خدا (ص) ؟؟؟؟؟؟ که پای ریاست در میان باشد توجه کند . می بینیم که علی (ع) همان مردی است که یاوه سرایی چون عمر وبن عبدود را به خاک مذلت می کشاند و دوباره با این عمل خود مانع از بازشدن دهان یاوه سرایانی در طول عصار و قرون می شود. بالاترین درود و تهیات بر روح این بزرگ مرد ه فخر مسلمین و مایه سر افرازی تمامی بشریت است . پس مهدی با این گونه اجتهاد هایی نظام ظلم را برخواهد چید حال تا جایی که توان ما اقتضا کند راهبردهای نظامی اسلام را مورد بررسی قرار خواهیم داد. هر چند موضوعاتی از این دست دارای جنبه های فقهی و کلامی ، حدیثی ، و غیره هستند لیکن نویسنده سعی در بیانی ساده و همه فهم برای این مفاهیم والا دارد. البته باید این نکته را هم گوشزد کرد که همه ابعاد مسئله ی جهاد در این مقال جایی ندارد و مثلا تقسیم غنایم و… از مسائل مهم در قتال ( جهاد ) که در اسلام مطرح است این است که این امر در راه خدا و برای خدا انجام می گیرد و همیشه حالت تدافعی دارد ولی در این تدافعی بودن سخنانی مطرح است. اول اینکه شخص مسلمان از دین خود از آبروی خود و مال خود و … در مقابل مهاجم دفاع نماید.

دوم : اسلام دستور جهاد و دفاع از آزادی و حقوق افرادی را می دهد که در سیطره ی حاکمی فاسد و ظالم قرار گرفته اند و آن شخص اجازه نمی دهد تا سخن حق به گوش مردمان برسد بدین نحو که اسلام می فرماید : آن اشخاصی که نمی گذارند سخن اسلام به مردم برسد از میان بروند و بدین شیوه مانع را از سر راه بر می دارد تا پیام روح

بخش دین مبین بر همگان ابلاغ گردد اما اینکه بعد از ابلاغ چه کسانی از آن مردم این دین را اختیار می کنند و یا به مسلک خود باقی می مانند بنابر دستور قرآن کریم که وظیفه ی پیامبر (ص) را ابلاغ پیام معرفی می کند و نه اجبار در قبولاندن به مردم اشخاص آزاد هستند اسلام این امر مقدس را هم در چهار چوبی قرار می دهد یعنی ماههایی را معین می کند که در آنها ( ذیحجه ، ذیقعده ، محرم ، رجب ) جنگیدن و قتال حرام است و همچنین محلی را مشخص ، مانند مسجد الحرام را معرفی می کند که نیاید در آن خونی ریخته شود یعنی جنگ در آن حرمت دارد. و یا می فرماید : درختان را در هنگام جنگ قطع نکنید مگر شکست دشمن متوقف به آن باشد که این بستگی به امر امام (ع) و یا نایب او در جنگ دارد که این را تشخیص دهد که در واقع با بیان این مطالب و مسائل همانند آنها ظواهری از جهاد و کیفیتی را مطرح می کند . لیکن در مواردی مانند شخص کردن اشخاص که باید با آنها قتال شود محتوا و بطن مسئله را بیان داشته است مثلا می فرماید : با ائمه کفر بجنگید زیرا آنها عهد و پیمان ندارند « در واقع دین مبین اسلام می خواهد بیان دارد که افرادی را که مستکبر هستند و مانع از رسیدن سخن حق به گوش مردم می شوند و در حقیقت باعث استضعاف فکری و معنوی مردم می شوند را مورد هدف قرار دهید نه کسانی که سیاهی لشکر محسوب می شوند و فقط سرباز هستند یعنی اسلام با سیاستگذار می جنگد با فکر ایدئولوژی و جهانبینی که موجب عققب افتادگی جوامع است برخورد می کند نه با افراد بشر هر چند که اگر اشخاص در صف ظلم قرار بگیرند. خواسته یا ناخواسته آسیب خواهند دید و این امر اجتناب ناپذیر است . این باید؟؟؟؟؟؟ بیان شود که وقتی ابتلاء به جنگی برای امام حسین (ع) و یا نایب او (خاص یا عام ) پیش می آید دوباره قرآن پادر میان می گذارد که : بجنگید تا جایی که فتنه سرکوب شود یعنی نه ؟؟؟؟؟؟ می جنگند و بی جهت رها می کن و نه در دو برخورد سر در گم است اما در زمان صلح هم متد اسلامی نظامی گری رو به افول و نابودی نمی رود یعنی قرآن بر روی ارتش دائمی نظر دارد. در ایه ۶ سوره انفال می فرماید : « واعدو الهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم و ءاخرین من دونهم لا تعلمو نهم الله یعلمهم و ما تنضقوا من شی ء فی سبیل

الله یوف الیکم و ابنتم لا تظلمون.

و شما ای مومنان در مواقع مبارزه با آنها خود را مهیا کنید و تا آن حد که بتوانند از آذوقه و آلات جنگی و اسبان سواری برای تهدید دشمنان خداوند و دشمنان خودتان فراهم بسازید و بر قوم دیگری که شما بر آن مطلع نیستید و خدا به آنها آگاه است نیز مهیا باشید و آنچه در راه خدا مصرف می کنید خدا تمام به شما عوض خواهد داد و هرگز به شما ستم نخواهد شد.

همین داشتن آمادگی دائمی برای قتال و جلوگیری از یورش دشمن خود موجب عزت مندی مسلمین و به طور کل رهپویان طریق حقیقت می شود از نعماتی که در میان مردم مجهول هستند و تا از دست نروند افراد جامعه متوجه اهمیت آنها نمی توند یکی امنیت اجتماعی در تمامی ؟؟؟؟؟؟؟ است زیرا در جامعه ای که حدود آن ، مرزهای آن ، حاکمیت آن ، و مردم آن در امان از هجومی نباشد حتما بالندگی وجود نخواهد داشت پس این رویکرد به عنوان آمادگی همیشگی برای دفاع خود عاملی برای عزت است اما سوال در اینجاست که آیا به صرف داشتن امنیت مملکت رو به پیشرفت خواهد گذاشت یا نه ؟ قطعا جواب این سوال منفی است زیرا با داشتن امنیت به طوریکه سایرین سایر مبانی در کنار آن نباشد موجب نخواهد شد که جامعه رو به سعادت حرکت کند اسلام در متد پیشرفت خود مسائلی در اصل و مقوله هایی را هم در فرع مطرح می کند امروزه برای اینکه جامعه ای را پیشرفته و جامعه ای را عقب افتاده معرفی کنند شاخصه هایی مطرح می کنند که از آن جمله است میزان افراد با سواد جامعه ، تعداد نوزادان زنده متولد شده و حتی مسائلی مانند میزان تولید ناخالص ملی و … و این شاخصه ها را ملاک برای پیشرفت در نظر می گیرند اسلام ملاک پیشرفته بودن جامعه را در شاخصه هایی مانند ایمان به خدا ، راستگویی ، خیر خواهی چشم انداختن به اموال سایرین ، تلاش و مجاهت در تمامی شئونات دنیوی و اخروی ، قناعت بخشش و امثال این شاخص ها می داند. عدالت را شاه کلیدی برای پیشرفت مطرح می کند. اگر با نگاهی ژرف به این شاخصه ها بنگریم در خواهیم یافت که اگر شاخص های مطروحه در دین اسلام را در جامعه عملیاتی نماییم قطعا به مولفه هایی در بالا ذکر شد هم

خواهیم رسید ، حال ممکن است شخص این سوال را عنوان نماید که اگر شاخص های بالا که دو جهان غرب بیشتر مورد توجه در جهان امروزمطرح است فقط شاخص هستند از هر راهی که بخواهد می تواند به آنها برسد غرب از راهی و اسلام را راهی دیگر ما در اینجا کاری با راه شما نداریم و ما فقط نتیجۀ را نگاه می کنیم برای پاسخ به این سوال باید عنوان کنیم که در اسلام که ریشۀ تمام مسائلآن در اخلاق است هدف وسیله را توجیه نمی کند یعنی نه تنها نمی گوید راه مهم نیست بلکه راه را به عنوان هدفی معرفی می کند. بدین نحو که می گوید شما فقط نباید به هدف توجه کنید بلکه باید سعی کنید تا در حین تلاش برای نیل دست یابی به هدف خود نیز تعالی پیدا کنید. روح شما به سوی انسان شدن حرکت صعودی داشته باشد نه برای حرکت صعودی داشته باشد نه برای دست یابی به هدف در مسیر انسان شدن سیری نزولی را طی نمایید در واقع ملاک توسعه از دید اسلام انسان بودن جامعه است یعنی جامعه ای داشته باشیم که در آن افراد انسان حقیقی باشند هر چه برای خود می خواهند برای دیگری هم همان را بخواهند و هر چه برای خود نمی پسندند برای دیگران هم نپسندند. لذا شاخص برتری و ملاک توسعه در جامعه اسلامی با جامعه های امروزی رخ داده در این است که غرب می خواهد به هدف خود برسد و این هدف هیچ وسیله ای را بد نمی داند و نمی کند اما در اسلام هدف وسیله را توجیه نمی کند بین متد پیشرفت اقتصادی نیست و شاید عام بگوئیم ما در یعنی اسلام جامعه ای را پیشرفته می داند که عدالت و انسانیت در آن حرف اول را بزند قطعا در چنین جامعه ای تولید ناخالص بالاتر از سایر ممالک خواهد بود. زیرا در این جامعه اخلاق معیاری است از معیارهای کسی در کار خود کوتاهی نمی کند ولی نه برای اینکه تولید ناخالص آنها بالا برود کوتاهی نمی کند زیرا این کار را بر خلاف مسیر تعالی و سعادت خود و با جامعه ی خود در راه انسان شدن می بینید پس دو جامعه ای که مهدی موعود خواهد ساخت و در آن جامعه باعث عزت حق جویان و نابودی اهل نفاق و کفر خواهد شد این باید وجود داشته باشد لیکن رسیدن به این سر منزل مقصود این را می طلبد که مردمان آن زمان نیز دارای درکی از اوضاع باشند تا این درک موجب تحقق آرمانهای اسلامی و مهدوی شود بهتر بگوییم با در نظر

گرفتن این مسئله که امر ظهور امری است که با اختیار ما به وقوع خواهد پیوست و عمل ما در دیرباز و در اتفاق افتادن آن موثر خواهد بود و با عنایت به این نکته که افراد منتظر م؟؟؟؟؟ باید خود در راه صلاح و فلاح باشند در خواهیم یافت که ظهور رهبری مانند مهدی موعود (عج) به عنوان اسلاح مجسم و انسان کامل نیاز به فهم و فرهیختگی ملتی دارد که امام (ع) رهبری آن را در دست خواهد گرفت یعنی افراد باید تا حدودی بسیار موازین اسلامی را درک کرده باشند تا اعمال و افعال امام عصر (عج) پس از ظهور برای آنان قریب ننماید عمده را رسیدن به این فرهیختگی که خود بهترین مقدمه سازی برای ظهور آخرین ذخیره الهی است کتابخوانی است فرهیختگی مهجور حداقل در میان شیعیان ایرانی که باید گفت دارای احساسات درونی نسبت به ذرات قومی اهل بیت عصمت و طهارت (ع) هستند . در صورتی که این مهم تحقق یابد قطعا افراد آزاده ی عالم در راستای تعجیل ظهور شخصی که بیشترین تأثیر را بر روی تکامل آنها خواهد داشت بیشترین تلاش را خواهند داشت و در واقع همان خواست قرآنی که کافر بودن به ائمه کفر است جامعۀ عمل پوشید ، از اعمالی که دراین دعای شریف به امام ( ع) نسبت داده شده است زنده گردانیدن دستورات قرآن و سنت است و در کل زنده کردن اینکه پرورش دادن نیکویی ها و نابودی کژی ها و ناپاکی هاست آنچه عقل آن را مسلم می دارد این است که افراد منتظر در مسیری که امام (ع) گام خواهد برداشت گام بردارن یعنی تقابل دو نوع نگاه به انتظار : ۱- نگاه ۲- نگاه سبز و سازنده در توضیح دیدگاه نخست که عده ای به غلط به آن معتقد اند باید همه چیز را خراب کرد و فساد را گسترش داد و یا حداقل از گسترش آن جلوگیری نکرد و در نگاه دوم نگاه سازنده که همان طور که ذکر شد باید با منتظر دارای وجوه مشترک باشد. اما در نقد نگاه نخست می توان این مسئله را متذکر شد که از اموری که در دعای شریف به مهدی موعود (عج) نسبت داده شده است زنده کننده ی حدود شرعی و قوانین موجود در دین است یعنی سننی که هم سنت الهی و هم سنت رسول خدا (ص) است که دیگر از این امر به معروف و نهی از منکر است. معتقدین به نگاه نخست درست در مقابل این مقوله هستند در حالی که این مسئله ( امر به معروف و نهی از منکر ) از دستورات اکید قرآنی و از محکمات دین محسوب می شود و این پذیرفتنی نیست که عده ای نخواهند منتظر باشند و مقدمه سازی کنند ولی در ؟؟؟؟؟؟؟ باشند تا حدود ؟؟؟؟؟؟؟ تعطططیل نمایند در مورد ریشه ی این نگاه می توان این مسئله را گفت که عده ای با توجه به این حدیث که می فرماید : « مهدی می آید و زمین را پر از عدل و داد می کند همانطور که پر از ظلم وجود شده بود » پر شدن از ظلم و جور را شرطی لازم ولی ناکافی برای تحقق ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ظهور است ؟؟؟؟؟؟؟؟ شرط تا ؟؟؟؟؟ برای تحقق ظهور دانسته اند و در واقع این انحراف از اینجا آغاز شده است که انتظار به جای اینکه مسئله ای پیش برنده باشند عامل عقب افتادگی و ارتجاع لقب گرفت. اگر پارا فراتر بگذاریم این ؟؟؟؟ نادرست از ؟؟؟؟؟ است که عده ای جاهل و نادان را بر آن می دارد که ؟؟؟؟؟؟؟ دین ؟؟؟؟؟ و دین را ارتجاع سیاه بدانند در همین جاست که نقش علماو اشخاصی که دین شناس حقیقی هستند رخ می نماید افرادی که روح دین را از آگاهان به آن یعنی اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام ) اخذ کرده اند . بعضی افرادی که می توان با همراهی آنان صحت روایت و تفسیر آن را فهم کرد. در اینجا آنچه ؟؟؟؟؟؟؟ رخ می نماید این مقوله است که بهترین راهکار برای زمینه سازی که منجر به ظهور شود چیست؟ اگر قرار باشد شخص مقدمه ساز ظهور حضرت (عج) باشد لیکن خود را موظف نداند تا راه را برای ایشان و هدف ایشان که احیای کتاب و حدود سنن و قواعد فراموش شده ی دین است . گام برندارد. پس این زمینه سازی و ایجاد شعور عمومی برای درک حکومتی با معیارهای دینی چگونه حاصل می شود؟ صرف نظر از دلایل نقلی که در کتب شریفی مانند کافی ، بهار ، جامع الاخبار ، تحذیب ، وسائل الشیعه هم از آنها یاد شده است دلایل عقلی جایگاهی بس خدشه ناپذیر دارد یعنی عقل پذیرای این مطلب نیست که ما حکومت را به اشخاصی می سپاریم که آنها با قواعد غیر خدایی قانون گذاری و اجرا نمایند وما به حداقلی راضی باشیم. یعنی هیچ تلاشی نکنیم که حکومت را در دست گیریم و احکام و حدود معطل مانده را اجرا نماییم مسئله آن است که هیچ تفکر و تدبیری نمی پذیرد که انسان حرکت به سوی کمال و استفاده از حداکثر توان را رها کند و بگوید مثلاً چون ما دلیل روایی مستقیم نداریم که علما بروند و حکومت تشکیل دهند پس باید امر اداره مسلمین را رها کرد تا مثلاً مانند دوران پهلوی دوم نخست پذیری کشوری که اکثریت آن را مسلمین تشکیل می دهند در دست فردی بهائی باشد و ما بگوییم دلیل روایی نداریم اگر دلیل روایی هم وجود نداشته باشد آیا جایز است ما اجازه دهیم با وجود علما که حلال و حرام خدا را می دانند و حدود ودیات را در ک می کنند و امثال آنان را در گوشه ای باشند و اداره ی امر مسلمین و سیاست گذاری کلان در دست بهائیانی مانند هویدا و امثال او باشد آیا عقل و صرفاً عقل ما را به عنوان شخصی که عالم به علوم اهل بیت هستند بر آن نمی دارد تا حرکتی انجام دهیم و آیا این عقل که مأخوذ است شریعت است و پیشروی به سوی اجرای احکام معطل را فرمان می دهد هم مانند وحی نیست ؟ به هر روی ایجاد حکومتی اسلام پیش از ظهور امری بدیهی می نماید زیرا افراد و تمامی عناصر جامعه ی جهانی باید با این حقیقت آشنا شوند و به آن خو بگیرند که اسلام توان اداره ی جامعه ای حتی در صورتی که معصومی در صدد آن قرار نداشته باشد با این مقدمات مانند روز روشن است که حد اختیار این شخص حاکم باید در حدی باشد که در صورت ؟؟؟؟؟؟؟ ارکان حکومت از احکام اسلام بتواند انها را به سوی جایگاه حقیقی خویش برگرداند در این زمان است که مشخص می شود که این جایگاه به چه اندازه رفیع است و این شخص تا چه حد باید از روح قوانین اسلامی و تفکرات ناب شیعه بهره مند باشد وگرنه این حدود اختیارکه مانند اختیارات معصوم (ع) می تواند هر شخص را از جاده ی عدالت منحرف سازد پس شرط بقای تمامی این مباحث اعتقادی عالم ؟؟؟؟؟؟ حاکم به ارکان علم و عدالت باشد که لازمۀ احد از این سمت والا و بالاست.

در بیان « اینَ جامعُ الکلمهِ عَلَی التقوی اینَ اللهِ الذی منهُ یُؤتی اینَ وجهُ اللهِ الَّذی الیهِ یتوَّجه الأُلیاءُ این السَّببُ المُتَّصل بینَ الأرض و السّماء این صاحب یوم الفتح وَ ناشرُ رایه الهُدی این مؤلفُ شمل الصلاح والرضا این الطالِبُ بذحولِ الأنبیاء وَ ابناء الأنبیاءِ اینَ الطالبُ بدَم المقتُول بکربلا این المنصوُر علی مَن اعتدی علیه وافتری اینَ المُضطَرُّ الذی یُجابُ اذا دعی این صَدرُ الخلایق ذوالبرّ و التقوی

کجاست آنکه مردم را به وحدت کلمه تقوی مجتمع سازد ، کجاست آن باب الهی که از آن درگاه وارد می شوند. کجاست آن وجه الهی که دوستان خدا به سوی او روی می آورند ، کجاست آن که وسیله ی حق و باعث پیوند از آسمان و زمین است، کجاست صاحب روز فتح بر افروزنده ی پرچم هدایت در جهانیان، کجاست آنچه پریشانی های خلق را اصلاح و دلها را خشنود می سازد . کجاست آنکه از ظلم و ستم امت بر پیغمبران و اولاد پیغمبران دادخواهی می کند، کجاست آنکه از خون شهید کربلا انتقام خواهد گرفت . کجاست آنکه خداوند او را بر ظالمان و معاندان و افتراز شدگان وی را مظفر و منصور خواهد داشت . کجاست آنکه دعای خلق؟؟؟؟ و ؟؟؟؟ را اجابت خواهد نمود. کجاست امام قائم و صدر نشین عالم دارای نیکو کاری و تقوی . آنچه در این بخش از دعای شریف به آن پرداخته می شود دیگر از ویژگی های امام عصر (عج) است که همان مجتمع کردن مردم بر روی کلمه توحید است اما باید دانست که بسیاری هستند که خود را موحد می دانند در حالی که امام هشتم (ع) می فرماید : کلمه توحید مانند دژی است که هر کس برآن وارد شود ایمن از عذاب الهی است به شرط آنکه من را بپذیرد» یعنی امام رضا (ع) خود را و در واقع پذیرش ولایت خود را شرط دخول و فهم کلمه توحید لا اله الی ا… می داند از بطن کلام دانسته می شود که اگر ولایت اهل بیت رسول الله (ص) را نپذیریم هرگز نخواهیم توانست به کلمه توحید نائل شویم زیرا بنابر قول قرآن کریم آنها هستند که به بطون قرآن دسترسی دارند قرآن مجید می فرماید «                                                     » یعنی جز دست پاکان به آن نرسد همان طور که در توضیح آیه ی ۳۳ سورۀ ۳۳ بیان شده آنان که خدا آنها را از هر رجس و پلیدی پاک نموده اهل بیت رسول (ص) هستند و نه دیگران و مصادیق اهل بیت نیز مبسوط مورد بررسی قرار گرفتند پس اگر ما بخواهیم دین را به درستی درک کنیم نیاز به این داریم که از راهش این کار را انجام دهیم یعنی از طریق اهل بیت ( علیهم السلام) پس رسیدن به کلمۀ توحید همان طور که امام رضا (ع ) فرمودند نیاز به پذیرش سخن و ولایت حضرات معصومین ( ع) دارد حال وقتی امام عصر (عج) ظهور فرماید و بخواهد اجتماع را بر کلمۀ توحید و دین مجتمع سازد این فقط قطعاً اسلام است زیرا قرآن کریم در آیه ۱۹ سورۀ مبارکه آل عمران می فرماید : « ان الدین عندا… الاسلام » یعنی دین فقط نزد خدا اسلام است . این آیه با جمع با آیه ۴۳ سوره فاطر که می فرماید « فلنَ                                               » در سنت خدا هیچ تبدیل صورت نمی گیرد و در سنت خدا هیچ تحولی صورت نمی گیرد ونیز شناختی که ما از خداوند عزوجل داریم که موجودی است که کمال به او معنا می شود به این نتیجه می رسیم که کلمه ادیان غلطی مصطلح است و نه حقیقتی ثابت زیرا خداوند هیچ تغییری در سنن خود ایجاد ننمود که ادیان متفاوت به وجود بیایند اما دو روایت آمده است که مهدی به دین جدید عمل خواهد کرد که در ظاهر این مطلب نادرست است زیرا بعد از خاتم النبیین حضرت محمد (ص) هیچ پیامبر و دینی نخواهد آمد پس باید گفت معنای این سخن به جز آن است که ظاهر و نگاه اول از آن استنباط می شود و آن این است که مهدی انحرافات و خرافاتی که عده ای به دین اضافه کرده اند و فهم های غلط را از دین اصلاح خواهند نمود و در واقع حقایق دین را بدون کژتابی بیان خواهد فرمود همین مسئله موجب خواهد شد که عده ای تصور کنند که او دین جدیدی را به همراه آورده است در صورتی که بیان ایشان مطابق با اصل اسلام ناب محمدی (ص) است از دیگر مسائل مورد اشاره در دعای شریف این مقوله است که امام (ع) به عنوان باب الهی معروف شده است که این باب را میتوان به عنوان دریچه ی توسلات اهل آسمان و زمین به خداوند معرفی کرد. و یا از بعدی دیگر شخصی که به وسیله ی او درهای علم به سوی مردم گشوده می شود در هر روی باید این نکته را متذکر شویم که دوران ظهور امام عصر (عج) موقعیتی است که درآن بشر به شکوفایی علمی و مشتقات علمی مانند شکوفایی اقتصادی و غیره دست خواهد یافت مانند اینکه در روایت از رسول مکرم رسیده است که امت من در زمان مهدی (عج) به نعمت هایی دست می یابند که پیش از آن و در هیچ دوره ای دست نیافته اند. در آن روزگار از آسمان باران فراوانی خواهد بارید وزمین روئیدنی را در دل خود نگاه نمی دارد . بحارالانوار جلد ۱ ص ۸۲٫ و یا در کتاب کمال الدین و تمام نعمه از رسول خدا (ص) منقول است که بعد از ظهور مهدی (عج) تاریکی ها به روشنی مبدل خواهد شد و عدل در همه جا جاری خواهد بود و علم و دانایی فراگیر می شود و جای ظلم و نادانی را خواهد گرفت اما این نکته ناگفته نماید که شکوفایی اقتصادی و اجتماعی جز ظهورآن بزرگوار دلیل دیگری هم دارد وآن فرهیختگی مردم است که وسطه ی تعالیم آن امام عظیم الشأن (عج) ایجاد خواهد شد قیام مهدی موعود (عج) همانطور که اشاره شد ، دارای بعدی بسیار مهم است و آن برکندن ریشه ی ظلم است و همچنین گرفتن انتقام از ظالمان عالم. اشخاصی که به ناحق خونریزی کردند و از همه مهمتر خون کسانی را در زمین جاری کردند که دعوی جزی یادی حق و بیان امر الهی نداشته اند . یکی از این اشخاص که خون او به ناحق ریخته شد امام حسین (ع) است که گناهی جز بیان حقایق اسلام ناب محمدی (ص) و دعوت مردم تعقل و هشدار به آنها برای دوری از دام جهالت نداشته است. که مهدی موعود (عج) از این ظلم و ظلم ها که بر انبیاء پیشین شده است جواب خواهد گرفت و ظالمین را مؤاخذه خواهد کرد این انتقام گیری که از افرادی که در دنیا نیستند صورت خواهد گرفت تداعی کنندۀ همان اعتقاد شیعه به امر رجعت است با توجه به مفاهیم آیات کتاب الله قرآن کریم مانند آیه ۵۱ سوره ی مبارکه غافر و آیه ۴۸ سورۀ مبارکه کهف و آیه ۸۳ سورۀ مبارکه ی نحل رجعت، قیامتی کوچک است که در آن زبدگان از اهل ایمان واهل کفر زنده خواهند شد و تحقق وعده ی الهی که همان یاری مومنان و انبیاء (ع) است را خواهند دید. درآیه ۵۱ سورۀ مبارکه غافر ( مؤمن ) خداوند کریم می فرماید : انّا کَننصُرُ رُسُلَنا وَ الذّین ءامَنوُفی الحیوه الدنیا وَ یومَ یَقُومُ الاشهادُ

به درستی که ما رسولان خود و کسانی را که ایمان آوردند یاری می کنیم در این دنیا و در هر روزی که گواهان برخیزند.

از مفهوم این آیه شریف استنباط می شود که باید تمامی انبیاء در دنیا یاری شوند ونیز تمامی کسانی که به حقیقت ایمان آورده اند و با توجه به بیان کلی موجود در آیه شریفه تمامی انبیاء باید یاری شوند یعنی عده ای از آنها کفایت از کل آنها را نمی کند و با توجه به آنچه ما از خداوند جل و علی می دانیم وخود آن را بیان فرموده است او هرگز خلف وعده نمی نماید و تأکیدات موجود درآیه هم مؤید همین مطلب است امام صادق (ع) در حدیثی که در کتاب بحارالانوار جلد ۵۳ ص ۷۶ منقول است اولین رجعت کننده را حسین بن علی (ع) معرفی می کند ونیز به رجعت دشمنان ایشان یعنی قاتلان آن بزرگوار نیز تصریح می فرماید باید توجه داشت که این عقیده برخلاف مسئله تناسخ است که بنابر فرموده امام رضا (ع) معتقد به آن کافر است.

زیرا معاد را منکر شده است. اگر بخواهیم توضیحی مختصر در باب مسئله تناسخ را بیان داریم که درخور بحث باشد باید گفت این عقیده انحرافی که درمیان ما دیدن و افرادی شبیه آنها وجود دارد بدین نحو است که بعد از مرگ روح انسان از بدن شخص مرده به کالبد موجودی زنده و یا موجودی دیگر انتقال می یابد که اگر این انتقال به انسانی باشد آن را نسخ و اگر به حیوانی تعلق بگیرد آن را مسخ و چنانچه به جسم جمادی وارد شود رسخ نامیده می شود. و درصورت متعلق شدن به جسم نباتی آن را فسخ می گویند. شاید بتوان خاستگاه این دیدگاه را در این طرز تفکردانست که عده ای زندگی دنیا را ظرف رسیدن به تمامی توانمندی های بشری می دانند در حالی که این طرز تفکر صحیح نیست . واین جهان توان آن را ندارد تا تمامی استعداد های بلقوۀ بشری را به فعل رساند لذا امت که جهانی لازم می آید تا درآن جهان این استعدادها شکوفا شود و قطعاً آن جهان باید دارای پارامترهایی شگفت باشد. تفکری که تناسخ را بست می دهد به دلیل دور بودن از منشأ وحی و اتکاء به عقل بشری و یا نه تعبیری اما نسیم می خواهد از نقصان ها فرار کند ولی بیشتر در منجلاب این کمبودهای جهان مادی فرو می رود : فلاسفه و متکلمین اسلامی در رد این نظریه دلایلی را بیان فرموده اند از آن جمله دلیلی است که علامه طباطبائی در جلد یک تفسیر المیزان ص ۲۰۹ مطرح می فرمایند که با توجه به فیاض بودن خالق متعال هر بدنی که استعداد و آمادگی پذیرش نفس را داشته باشد باید نفس مناسب شأنش را افاضه کند. پس اگر نفسی بعد از جدایی از بدن اول به بدن دوم که خودش هم دارای نفس و روح است تعلق بگیرد لازم می آید که دو نفس در یک بدن جمع شود و این حال است به تعبیر دیگر این بدن دوم اگر دارای نفس باشد اجتماع دو نفس لازم می آید و این محال است چون مستلزم کثرت در وحدت و وحدت در کثرت است واگر بدن دوم دارای نفس نباشد لازم می آید که کمال و فعلیت به نقص و قوه برگردد واین نیز محال است. اگر به این دلیل توجه کنیم شاید قائلین به تناسخ بگویند درآیات قرآن هم روح در بعد از مراحلی به بدن چنین وارد می شود پس روح به بدن کسی وارد شده است که روحی نداشته است . پس قسمت اول سخن علامه طباطبائی (ره) رد می شود اما اگر روحی در بدن جنین باشد و روح دیگری بخواهد وارد شود صحیح نیست زیرا اجتماع دو روح در یک بدن محال است ولی در قسمت دوم سخن مطلب کاملاً پذیرفتنی است یعنی اگر روحی به تکاملاتی دست پیدا کند و بعد دوباره ما او را به بدنی بازگردانیم که مثلاً دوباره شروع کند حتماً این بدن با آن روح کمال یافته مطابقت ندارد و همین عدم مطابقت موجب می شود که زندگی آن شخص نه تنها رو به کمال نرود بلکه همان کمالات روحانی هم از میان برود اصلاً این مسئله عادلانه نیست که روحی که کمالی را به دست آورده را به خانۀ اول بازگردانیم بلکه باید این روح به جای دیگر انتقال یابد تا بتواند پله های ترقی را راحتتر طی کند. حال این مشکلاتی است که در انتقال روح به جسم آدمی پیش می آید در صورت انتقال به جسم غیر آدم چطور؟ در اینجا مسئله مشکل تر می شود زیرا در این نوع از نگاه برای روح هیچ حرکتی مورد تصور و توجه نیست یعنی روح انسان در کالبد گیاه چه کاری را می تواند صورت دهد ؟ هیچ عملی از او سر نخواهد زد که موجب بهبود وضعیت او شود در دیدگاه اسلامی آن کس که در جهنم هم به سر می برد با عذاب ها به نحوی تذکیه و تهذیب می شود و به سوی تعالی گام برمی دارد.البته نه کسانی که این توان را از خود سلب کرده اند یعنی توان تغییر را در درون خود از بین برده اند در هر صورت تناسخ امری است که به هیچ نحو عقل پذیرای آن نیست و نقل هم با تمام توان آن را تقبیح می کند. در هر روی رجعت تناسخ نیست زیرا روح شخص به همان کالبد دنیایی او باز می گردد مانند زنده شدن مقتول بنی اسرائیل که روح او به بدنش بازگشت و قاتل خود را معرفی نمود آنچه در فراز های پایانی دعای شریف نظر را بسیار جلب می کند نوعی از سخن عاشقانه گفتن با نماد تمام پاکی ها و خوبی ها است که شرح آن را در دل با نوای خود می خواند و بس و پس از آن دعاهایی از قرآن کریم و مانند ابتدای دعا که ؟؟؟؟؟؟ خود را تسلیم قضای الهی معرفی می کند باز خود را به دست خداوند می سپارد و بیان می دارد که بنده ای است حقیر که چشم جز به رحم و رحمت خداوند خود ندارد و بس.

مجمع پیروان مهدی موعود صاحب عصر کتاب

بینات در رد ترهات

لینک دریافت

مقدمه

نوشته ی پیش روی شما نقدی است بر یک جزوه که شخصی با نام مستعار « عمید » در آن سعی داشته تا به مبانی دین مبین اسلام با استفاده از تفاسیر عوا مانه و بدون استدلال خدشه وارد کند. تا شاید بر زخمهای روان خود مرهمی گذاشته باشد. شایان توجه است که این به اصطلاح کتاب که وی آن را « تعمقی بر قرآن » نامیده است برداشتی است از کتاب « بازشناسی قرآن » نوشته « مسعود انصاری (روشنگر) » که آن نیز در سال ۱۳۶۹ با تلاش عباسعلی براتی نقد شده که با نام « تقد بازشناسی قرآن » عرضه گردیده. کتاب نقد بازشناسی قرآن به بسیاری از شبهات القاء شده توسط « مسعود انصاری» پاسخ گفته است . اما به دلیل کم توجهی های صورت گرفته در عرصه ی پاسخ به شبهات عوام و توده ی مردم که حقاً نیروهای اثر گذار جامعه هستند برای چندیم بار شبهات سطح پایین و نه علمی در محیط مجازی های مانند اینترنت و امثال آن گسترش یافته است؛ که لازم است به آنها پاسخ های مقتضی داده شود زیرا شبهاتی که در سطح خواص مطرح می شود و جنبه ی فنی تر دارد در عوام کارگر نیست زیرا به دلیل پیچیدگی قشر وسیعی از مردم اصلاً به سراغ این نوع شبهات نمی روند ؛این درحالی است که سخنان عوامانه به صورت موجی فراگیر همه جارا در می نوردد.

به هر روی ما در این نوشتار سعی بر آن داشتیم تا با مداقه هر چه بیشتر و با قلمی ساده پاسخ شبهات موجود در این « جزوه » را بنگاریم .البته به بخشی از سخنان نگارنده ی جزوه به دلیل تکرار در بحث پاسخ گفته نشد ه است و همچنین به دلیل این که نویسنده جزوه مورد نقد مبانی بسیاری را نمی دانسته و یا خود را به نادانی می زده شبهاتی تولید گردیده ؛ و با پاسخ به شبهات مبنایی تر سعی بر آن داشتیم با رعایت اختصار از پاسخ به شبهات یا مبانی غلط دوری نماییم.

والسلام علیکم و رحمهَ الله

۱۸/۸/۱۳۸۹          تهران فرهاد ملاامینی

مقدمه

بینات در رد ترهات

علل برخورد و رویارویی با دین با نگاهی به جزوه ( کتاب ) تعمقی در قرآن دین اسلام و اساسنامه آن ودرکل تمامی اعمالی که در عالم هستی به وقوع می پیوندد دارای عللی هستند گاهی این علل علت العلل را در میان خود دارند و گاهی نه . یعنی علت العلل وجود دارد لیکن در جایی است که ما دسترسی و اشراف به آن نداریم. مانند باطن شخص یعنی گاهی فردی عملی را انجام می دهد و دلایلی را برای ارتکاب به آن فعل نیز بازگو می نماید ولی در حقیقت شاید علت العلل یا همان انگیزه ی حقیقی خود را بیان نکند. شاید بتوان پا را فراتر گذاشت و دلایلی را برای عمل شخص بیان کرد که این دلایل فقط در ضمیر ناخودآگاه او حک شده است و خود هم نمی داند که چرا گاهی قلب به انجام فلان عمل راضی یا ناراضی است. مثال عینی این مطلب در جایی است که پدر خانواده ای در شغلی شریف فعالیت داشته است .لیکن به دلیل روحیات شخصی خود و یا دلایلی از جمله ضعف مالی مردمی که این پدر خدمات خود را به آنها ارائه می داده است و به همین دلیل از دریافت اجرت خودداری می کرد و موجب شده این خانواده ی نسبتاً پر جمعیت از لحاظ مالی در وضع مناسبی نباشند همین امر موجب شده بود فرزندان ، پدر خود را تن پرور و شغل او را کاری بی فایده بدانند و در واقع در مقابل شغل پدر نوعی موضع گیری را داشته باشند که منجر به ضد تبلیغ برای شغل پدر نیز بوده و می توان گفت این افراد ضد خط مشی پدر خود گام برداشتند و حتی اگر نوه های آن پدر هم خواستند به سراغ آن شغل بروند با مخالفت تند فرزندان آن پدر مواجه شده اند. منظور این که ، برخی از اعمال موجب می شود که ما نتیجه عکس بگیریم مثلاً استادی می خواهد کلاس پر شوری داشته باشد و دو طرف کلاس هم دانشجو و هم استاد در کلاس پیرامون درس نظرات خود را بیان دارند لیکن به دلیل ضعف استاد در جوانب همان درس نه تنها این گفتگوها موجب بالا رفتن بازده کلاس نمی شود بلکه به نحوی موجب القای شبهات به اذهان افراد حاضر در کلاس می شود. یعنی سوال مورد بحث با چکش کاری در کلاس و عدم کنترل استاد تبدیل به یک شبه می شود .در میان آثاری که با عنوان نقد و بازشناسی و یا امثال آن متوجه قرآن و سنت و در کل اسلام است از این دست شبهات دیده می شود( که از تلفیق چند جواب غلط و نتیجه گیری از مطالعات بی هدف شخصی سرچشمه میگیرد ) البته منکر این امر نیستم که در مواردی بسیار، افرادی مزدور دست به قلم می برند و با تغذیه از آخور فراماسونری و اتحاد صلیبی و صهیونی درصدد آسیب رسانی به مبانی اعتقادی مسلمین هستند. که آن، جای بحثی کارشناسی به فراخور خود را دارد. ما اینجا به اثری از آثار ناشیانه ای خواهیم پرداخت که افردی عادی می نگارند و ما از علت العلل آن بی خبریم ولیکن بازخورد آن را درک می کنیم و آن چیزی جز گمراهی عده ای کثیر با سطحی پایین از آگاهی نیست.

 

یکی از اشکالاتی که به این دست از مطالب وارد این است که این افراد مبانی اولیه اسلام را نمی پذیرند و می خواهند بدون مقدمات که لازمه ی فتح باب برای مباحث دیگر هستند دست به نقد بنیادین بزنند . برای نمونه می توان به بحث « اجتهاد در مقابل نص » اشاره کرد که بنا بر قول صحیح این مسئله باطل است. یا اینکه فردی بخواهد با خرد بشری خود تمامی مباحث عالم را تحلیل کند و در واقع همه چیز را با خرد خود که مبتنی بر حواس خطا پذیر است بفهمد و هر چه را نفهمید حمل بر حماقت گوینده ی سخن یعنی خداوند و فرستادگان او نماید.

 

از دیگر علل نگاشتن اینگونه مطالب شاید مواجه سیاسی با نظام جمهوری اسلامی باشد .یعنی اشخاصی که وابستگان رژیم پهلوی بودند و یا به نحوی دستشان در اصراف بیت المال باز بوده و با آمدن نظامی جدید دیگر نتوانستند مطامع خود را به حقیقت نزدیک کنند در صدد هستند با زیر سؤال بردن مبنای مشروعیت جمهوری اسلامی که اسلام ناب محمدی (ص) است به خیال خام خود هم اسلام و هم انقلاب را مورد هجمه و آسیب قرار دهند به همین خاطر با شتابزدگی و بدون تحقیق لازم اقدام به بیان بعضی از مطالب یا نگارش های دور از خرد می کنند که افراد فن آشنا را در حیرتی عجیب از جهل این قشر و طیف، نسبت به مبانی اولیه دین مبین اسلام و گاهی مبانی عقلی می نماید. در اینجا ما نوشتاری را در دست داریم که آینه ی تمام نمایی از این نوع نگارش است. که با دستمایه قرار دادن این نوشتار برآنیم تا به برخی از پرسشهای کلامی- عقیدتی موجود پاسخ دهیم.

 

در انتها لازم به ذکر است این حقیر با نگارنده ی به اصطلاح کتاب مورد بحث مناظره ای

 

مکتوب داشته است که ضمیمه خواهد شد. انشاءا….

 

نویسنده در ابتدای امر این گونه می نگارد که چون ادیان به سؤالاتی که در ذیل خواهد آمد پاسخ نمی گوید پس قابلیت اعتنای « عقل » را ندارند( یعنی بزرگانی چون ابن سینا، فارابی، میرداماد، شیخ بهائی، و …. را که جهان ایشان را دانشمندانی بزرگ می دانستند و بعضاً نیز از مفاخر بشریت به حساب می آیند را به دلیل اعتنای به دین از دایره ی خرد خارج می کند. که این مسئله خود جای تأمل بسیار دارد.)

 

سؤال اول : الله قبل به وجود آوردن جهان هستی، خودش کجا بوده است؟

 

برای پاسخ به این سؤال می توان از برهان هایی مانند صدیقین و برهان فارابی استفاده کرد ( لازم به تذکر است که در مناظره ی صورت گرفته با اشاره حقیر به برهان فارابی و بیان آن ، نگارنده ی مزبور (نگارنده جزوه ی مورد بحث)بیان داشت که اصلاً این مسئله را نشنید و فارابی را نمی شناسد) علت استفاده مکرر ما از این برهان را می توانیم اینگونه توجیه کنیم که برهانی مانند برهان صدیقین که پایه گذار آن ابن سینا است و تقریر آن اینگونه است که « موجود یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود. اگرواجب الوجود باشد، مطلوب ثابت است و اگرممکن الوجود باشد، باید منتهی به واجب الوجود شود تا دور یا تسلسل لازم نیاید.» بدون مثال است و مرحله ای بالا تر از برهان فارابی است یعنی برهان فارابی در صدد ثابت کردن اصل واجب الوجود است ولی برهان صدیقین این دو یعنی واجل الوجود و ممکند الوجود را مفروض می گیرد .

 

برهان را این گونه بیان می کنیم ما در اینکه اکنون وجود داریم شک نداریم، یا به قول ابن سینا

 

شکاک واقعی وجود ندارد. پس اینکه وجود داریم ، نزد خودمان امری بدیهی و علمی حضوری

 

محسوب می شود پس ما هستیم اما این خلقت از کجا آغاز شده است؟

 

سؤال این است ! فارابی این گونه پاسخ می دهد اگر ما چند سرباز را فرض کنیم که قرار است

 

حمله ای را صورت بدهند. لیکن هر کدام شروع حمله را به دیگری موکول می کند یعنی اولی

 

می گوید باید دومی شروع کند و دومی به سومی تا آخرین نفر و حمله خود را موکول ه خمله

 

کردن نفر اول نماید در این صورت دور ایجاد می شود و هر گز حمله ای صورت نمی پذیرد

 

پس باید یکی از سربازان بدون توجه به عملکرد دیگران خود با اتکای به خویش حمله را آغاز

 

کند تا این دور بشکند پس اگر ما امروز هستیم خلقت از جایی آغاز شده است و اینرا نیز می دانیم

 

که ما خلقت را شروع نکردیم و خود برای خلق شدن نیاز به علل دیگری داشتیم (مانند پدر و

 

مادر که اصطلاحا به آنها علت ناقصه می گویند یعنی موجوداتی که بدون آنها هم خلقت امکان

 

پذیر است مثلا خلقت آدم (ع) و عیسی (ع) )و علت العلل که همان خدای تعالی است اوست که

 

موجود بوده و خلقت را آغاز نموده اگر تصور کنیم که او نیز نیاز به علت برای موجود شدن

 

داشته قطعا باید امروز هیچ چیز خلق نمی شد زیرا دور که قبلا از آن سخن گفتیم هر گز نمی

 

شکست پس خلقت آغاز شده و آن نیز از موجودی بوده که آن موجود متکی به ذات خود بوده

 

است که بهترین اثبات برای وجود او همان موجود بودن تمامی موجودات است . عدم درک

 

صحیح از مطلب بیان شده موجب شده است که شبهات بعدی هم برای نگارنده کتاب مورد نقد

 

ایجاد شود یعنی وقتی خداوند را از راهی که خود او نشان می دهد و اولیای او نیز همان راه را

 

رفته اند و مسیر را هموار کرده اند نشناسید ایجاد شبهه در تمامی ارکان دین می کند نگارنده

 

شبهات در ذهن خود این رامی پروراند که خداوند به اشیاء و اجسامی احتیاج دارد تا معنویات

 

خود را عملی کند این در حالی است فکر نمی کند خود این اجسام و موارد مانند گل انسان را که

 

مثال زده است از کجا آمده است و اگر احتیاجات پایانی نداشتند پس در واقع همان دور ک شبهه

 

قبل آن را پاسخ دادیم لازم می آید و هرگز هیچ موجودی خلق نمی شود در صورتی که ما نمی

 

توانیم وجود خود و سایر موجودات را نفی کنیم و در واقع وجود برای ما بدیهی است.

 

 

پس باید موجودی باشد که هیچ احتیاجی به دیگری برای خلقت نداشته باشد که در واقع همان

 

غنی بذات است. اما اگر سؤال این گونه مطرح شود که خوب اگر خداوند نیاز به هیچ کس و هیچ

 

چیز نداشت چرا از ابزاری برای خلقت انسان و سایر موجودات استفاده کرده است؟ باید این

 

گونه پاسخ داد که مثلاً در خلقت انسان ها پدر و مادر واسطه هستند تا نوزادی پا در این جهان

 

بگذارد که اصطلاحاً به این پدر و مادر علت ناقصه گفته می شود اما علت العلل خداوند است

 

اوست که علت تامه ی خلقت است با اینکه آنچه واسطه شده است تا موجودی خلق شود به نوعی

 

در ایجاد آن موجود دخیل است اما این دخالت به معنای ضعف و عجز خداوند نیست. بلکه دخیل

 

کردن سایر موجودات راهی است برای تعامل و تکامل موجودات یعنی وقتی شخصی در مقام

 

پدر و مادر برای فرزندی قرار می گیرد به دلیل محبت موجود در قلبش برای آن فرزند با او به

 

نوعی تعامل می کند که با سایرین این گونه نیست. حال اگر بتواند را بطه ی خود را با او (

 

فرزند ) درست تنظیم نماید این رابطه موجب تکامل پدر و مادر می گردد پس شاید یکی از علل

 

وجود علت ناقصه در عالم هستی همین تکامل یابی موجودات با دخیل بودن در پدیده ی عظیم

 

خلقت باشد.

 

 

حال نویسنده این جزوه با دستپاچگی تمام می خواهد آیات قرآن را نقد کند او آیه ۲۷ سوره مبارکه

 

نازعات را مورد توجه قرار می دهد و به خیال خودش با بیان سال نزول شماره آیه و سوره و

 

متن (ترجمه ) می خواهد به خواننده القاء کند که سخن او دقیق است و نیازی به مراجعه به متن

 

قرآن کریم نیست او آیه را این گونه معنا می کند« و آیا آفرینش شما سخت تر است یا آسمانی که

 

او بنا نهاده اند در حال که ( اشد) که در متن عربی آیه است معنای سخت تر نمی دهد بلکه معنای

« استواری » می دهد که حتی این شخص به این نکته هم توجه نکرده است یا عمداً خود را به

 

نادانی زده است.

 

او در ادامه بیان می دارد که : آسمان ساختمان نیست که آن را بنا نهاده باشند. بعلاوه اگر خدا

 

جهان را بنا نهاده باشد، صحبت از سختی و آسانی نمی کند. از این گذشته چگونه می شود آفریدن

 

جهانی بدین عظمت را با آفرینش انسان مقایسه کرد؟ آیا خرد اجازه می دهد که بپذیریم چنین آیه

 

ای از جانب الله آفریننده ی جهان آمده باشد؟ از جمله بندی کلام که بگذریم به محتوای عجیب بر

 

می خوریم ایشان می گوید « آسمان ساختمان نیست که آن را بنا نهاده باشند » یکی از معانی که

 

برای بنا کردن منقول است ساختن است یعنی در دیار نویسنده چیزی را جز ساختمان نمی سازند

 

و این مسئله که آسمان هم خلق شده باشد و بانی داشته باشد « مسخره » می آید سپس ایشان

 

اعتراض می کند که اگر خداوند این ها را خلق کرده چرا حرف از سختی و آسانی زده است.

 

ایشان دقت نداشته است که منظور از این مقایسه بیان این نکته است که خداوند انسان را متوجه

 

کوچکی خلقت خود نسبت به زمین و آسمان کند و از راهی عقلانی یعنی قیاس ،ذهن منکرین

 

معاد را نسبت به این مسئله روشن سازد، در ضمن به دلیل نشناختن خداوند و ذوق و شوق

 

فراوان برای ایجاد خدشه به اسلام ناخواسته خود کلامی را بیان داشته است که بهترین دلیل

 

برای منکرین معاد است که خداوند سازنده ی جهان همان طور که آسمانها و زمین را با این

 

ساختار پیچیده ایجاد کرده است قطعاً می تواند شما را دوباره زنده کند.

 

 

ایشان پدیده های طبیعی را که در قرآن بیان شده است را به تمسخر می گیرد و می گوید به همین

 

دلیل است که اعراب پیامبر را شاعر و غیبگو نامیده اند. جالبتر از همه جا آیه ۳۰ سوره نازعات

 

که مورد به اصطلاح نقد این « خرد ورز » قرار می گیرد «و پس از آن زمین را هموار کرد »

 

در حالی که او توجه نکرده معنا چیز دیگر است «پس از آن که زمین را بگسترانید » و نه

 

هموار کرد و بعد از آن روان همیشگی خود یعنی تمسخر را ادامه می دهد و می گوید اگر

 

خداوند زمین را خلق کرده بود چرا از اول دارای چاله چوله بود که احتیاج به هموار کردن

 

داشته باشد و نیاز باشد بولدوزر و غلطک بیاورد و زمین را صاف کند.

 

ایشان آیه ۳۲ سوره نازعات را این گونه مورد « خدشه » قرار می دهد که چگونه کوهها را

 

استوار کرد و چگونه کوهها نیاز به استوار کردن دارند اگر این خرد ورز اطلاعات کمی هم در

 

مورد علومی مانند زمین شناسی داشته باشد خواهد دانست که کوهها همان طور که در بالا دیده

 

می شوند در اعماق زمین هم به همین سان وجود دارند و مانند میخی صفحات زمین را به

 

یکدیگر متصل کرده اند که باعث می شود زمین استواری خود را حفظ کند و این شخص

 

(نویسنده)هرگز نشنیده است و این آیات را در قرآن کریم ندیده که ما کوهها را مانند میخی در

 

زمین فرو کرده ایم که خود از معجزات قرآن کریم است. او در ادامه با توجه به آیه اول ودوم

 

سوره مبارکه انشقاق که می فرماید : چون آسمان شکافته شود، و فرمان برد پروردگارش را

 

،که سزاوار آنست » بیان می دارد که محمد (ص) و الله تصور کرده اند که آسمان جامد است و

 

می تواند شکافته شود.

 

این در حالی است که برای این مسئله یعنی امکان نوعی از شکافتگی در آنچه ما او را آسمان

 

می نامیم وجود ندارد اما باید خاطر نشان کرد این شخص فقط در ذهن خود می تواند تغییر و

 

احیاناً شکافته شدن را برای جامدات تصور کند این در حالی است که جامد، مایع، گاز همه از اتم

 

تشکیل شده اند و فقط این صورتی از قرار گرفتن اتمهای موجودات است که می تواند به هر ۳

 

صورت وجود داشته باشد و اگر قرار باشد شکافی ایجاد شود این شکاف در هسته اتم رخ خواهد

 

داد نه در ظاهر جسم این به اصطلاح نویسنده ی خردورز و ظاهر بین شکاف را به معنای

 

پارگی در نظر گرفته است این در حالی است که چنین نیست و این شکاف می تواند معنایی مانند

 

تغییر در نظام آفرینش و بر هم خوردن روال عادی را بدهد که تصور آن هم برای ما با این علم

 

اندک امکان پذیر نیست.هر چند که همکنون نیز ما با پدیده ای به نام پارگی در لایه ی اوزون رو

 

برو هستیم .

 

 

از آیاتی که او ( نویسنده ) مثلاً آن را به چالش کشیده است آیه ۳ سوره مبارکه ملک است ترجمه

 

آیه : آن که هفت آسمان ابر هم بیافرید و در آفرینش خدا ( هیچ ) تفاوت نبینی پس دیده (سوی

 

آسمان ) برگردان آیا هیچ شکافی ( خللی ) در آن بینی؟ او در توضیح خود برای آیه شریفه می

 

گوید که داستان خلقت ساخته و پرداخته ذهن نبی مکرم (ص) است چون اگر این سخن خدایی

 

بود که آسمان را بیافریده قطعاً می توانست که چه آفریده است و چگونه آفریده در حالی که او می

 

گوید : خدا باید می دانسته که آسمان فضایی لاتینی است و تعداد ندارد. این شخص فضا را

 

لاینتهی می داند در حالی که هیچ دلیلی بر این امر از سوی هیچ کدام از منجمین و اخترشناسان

 

ارائه نشده است یعنی بشر هنوز از چند سیاره اطراف خود بیشتر اطلاعات در دست ندارند

 

وحتی نتوانسته سیارات و کراتی مانند مشتری که توده ای از گاز هستند را از نزدیک مورد

 

مطالعه قرار دهد ولی این خردورز با تمامی توان و با خیالی آسوده از لاینتهی بودن یا نبودن

 

جهان سخن می گوید و جریان آفرینش و همچنین قرآن کریم را که حقیقتا از معجزات است را

خیالبافی می نامد.

 

 

از مسائلی که می توان در این طیف نوشته ها مورد توجه و عنایت قرار داد این است که نگارنده

 

ی آثاری این چنین که قصد اصلی آن همان گونه که در مقدمه عرض شد به وضوح برای ما

 

روشن نیست یا اگر بهتر بگوییم عامل پیدایش چنین آثاری برای ما روشن نیست، می دانند یا

 

حداقل احتمال قریب به یقین می دهند که خوانندگان آنها کمتر اهل تفحص در مطالب ایشان هستند

 

به همین دلیل به راحتی سخنانی را بیان می دارند و آن ها را مطالبی تازه نشان می دهند که

 

مخاطب کم اطلاع را حتماً گیج خواهد کرد.

 

 

این شخص آیه ۹ سوره مبارکه قیامت را مورد توجه قرار داده و پیرامون این آیه شریفه می

 

نویسد : چگونه ممکن است که آفتاب و ماه یک جا جمع شوند ؟ بعلاوه در کجا، یک جا جمع می

 

شوند. این شخص ظاهر بین یا مغرض این مسئله را مورد توجه قرار نداده است که گرد آمدن

 

فقط در مکان نیست بلکه گرد آمدن در زمان و جالت هم امری صحیح و متصور است اگر ما

 

جمع شدن را در معنای وصف بگیریم که البته دلیل بر اتخاذ نکردن این قول هم ندادیم بلکه دلیل

 

موافق این قول بنا بر سیاق آیات و مفهوم آنها وجود دارد، باید گفت که جمع شدن در وصف

 

صحیح است به این معنا که خورشید و ماه هر دو جمع می شوند یک حقیقت که آن هم همان

 

تاریک شدن آنها در روز قیامت است .البته این مسئله هم از لحاظ علوم امروز هم صحیح می

 

نماید زیرا ماه از خود نوری مستقل ندارد وقتی فعل و انفعالات خورشید فروکش کند و خورشید

 

خاموش شود قطعاً ماه هم که بازتاب دهنده ی نور خورشید است بی فروغ خواهد شد در ضمن

 

با توجه به اتفاقاتی که در روز قیامت خواهد افتاد هیچ بعید نیست که سیارات و کرات از مدار

 

خود خارج شوند، مانند هزاران شهابی که هر روزه به جو زمین برخورد می کند ماه هم با

 

خورشید برخورد نماید و از آنچه که خداوند تمامی امور را بر روی نظم و ترتیب ایجاد کرده

 

است حتی به وقوع پیوستن اموری مهمی چون قیامت که در ظاهر نوعی بی نظمی را هم در پی

 

دارد و خود دارای نظمی است یعنی اگر توجه شود در می یابیم که پدیده های طبیعی همگی به

 

یکدیگر وابسته اند و اگر قرار باشد نظم موجود از میان برد باید عوامل آن هم از آن حالت عادی

 

خود خارج شوند تا آن پدیده های خاص به وقوع بپیوندد مثلاً جزر و مد ها به وجود ماه و فاصله

 

ی آن با زمین بستگی دارد پس اگر ماه به سمت خورشید برود و از مدار زمین خارج شود یکی

 

از عوامل نظم کنونی از میان خواهد رفت و به واسطه ی ایجاد پدیده هایی عظیم مانند موج های

 

بلند دریایی و امثال آنها زمین به حالتی که قرآن کریم آن را ترسیم کرده است نزدیک تر می شود.

 

از آیاتی که این شخص « خردورز » مورد توجه قرار داده و خواسته تا با واسطه ی آن به قرآن

 

کریم خدشه وارد کند آیه ۵۵ سوره ی مبارکه الرحمن است که می فرماید : « و پروردگار دو

 

مشرق و دو مغرب است » او پیرامون این آیه می گوید : « اگر مشرق و مغرب بر اثر گردش

 

وضعی زمین به دور خورشید به وجود آید، در هر شبانه روز و در هر نقطه از زمین، طلوع

 

خورشید و از نقطه مقابل غرب آن را بیش از یک بار نمی بینیم ادعای وجود دو مشرق و دو

 

مغرب، برای کره زمین ادعائی نادرست است » او نمی داند که نه زمین و نه مدارهای آن کاملاً

 

گرد نیستند بلکه به صورت بیضی شکل هستند و زمین دارای مشرق تابستان و زمستان است

 

جالب این که امیر المؤمنین علی (ع) می فرماید: مشرق آغاز زمستان جداگانه است و مشرق

 

آغاز تابستان جداگانه، آیا نمی نگری که در این دو فصل خورشید دور و نزدیک می گردد، لازم

 

به یاد آوری که منظور بالا آمدن خورشید در آسمان در فصل تابستان است و پایین رفتن آن فصل

 

زمستان است (تفسیر نورالثقلین، ج ۵ ، ص ۱۹۰ ) همین یک روایت و بیان قرآن کریم هم برای

 

اثبات معجزه بودن این کتاب کریم کافی است و هم برای اثبات امامت علی (ع). باشد که بی

 

خردان و کسانی که در جهل مرکب هستند پند گیرند).

 

 

از دیگر آیاتی که این شخص به آن اشاره کرده است آیه ۴۸ سوره ذاریات است او در اینجا درس

 

اخلاقی به خداوند داده است و معترض است که چرا او از خود تعریف کرده است و به خود

 

تبارک گفته است شاید این ظاهر بین که بسیار شوق دارد تا به کلام الهی خدشه ای وارد کند

 

سعی دارد روی هر آیه ایرادی بگذارد ولی این که موجودی با داشتن کمالات بی حد و وصف

 

سایرین را متوجه نیکویی مخلوق خود نماید و با این لفظ بخواهد سایرین متوجه گرداند تا می

 

تواند در روی این زمین به آسودگی زندگی کند و با نگرش به پدیده های آفاقی و انفسی گام در

 

راه تعالی بردارند هیچ اشکالی ندارند و این تعریف مانند بزرگ کردن افراد بشری که دارای

 

عیب و نقص های فراوان هستند نیست و مانند بلفضولی شخصی که می خواهد از کمال محض و

 

آیات او با عقل ناقص بشری خود ایرادی بگیرد و نفس حقیرش را ارضا نماند.

 

آیه بعدی مورد توجه این به اصطلاح نویسنده آیه ۴۹ سوره مبارکه ذاریات است که او در مورد

 

آیه سابق الذکر این گونه می گوید :« غیبگویی ادامه دارد. یا بهتر است گفته شود حضرت محمد

 

(ص) از هر چیز دو جفت دیده و آن را به حساب آفرینش الهش گذاشته است.

 

این فرد تصور کرده است که جفت فقط به معنای نر و ماده است که البته بیشتر موجودات چنین

 

هستند ، تنها معنای جفت نر و ماده نیست بلکه نقاط مقابل هر موجود جفت برای او محسوب می

شود مانند روز و شب که در واقع همین نقاط مقابل با جفت ها هستند که باعث ایجاد پدیده ها و

 

همچنین تعادل نظام آفرینش می شوند که اگر جفت ها نبودند قطعاً جهان بی ثبات می شد.

 

آیه بعدی آیه ۳۸ سوره ق است که نگارنده به ۶ روزه خلق شدن جهان و همچنین این که قرآن

 

کریم می فرماید که به خدا هیچ خستگی نرسید اعتراض دارد و می گوید روز از گردش زمین به

 

دور خورشید به وجود می آید و در زمانی که خورشید و زمین نبوده است چگونه روز معنا دارد

 

و اگر سخن از خستگی شده است پس رسول خدا (ص) برای خداوند جسمانیت قائل بوده اند.

 

در بیان این آیه باید گفت مشخص نیست که این ایام نام برده شده همان ۲۴ ساعت شبانه روز اهل

 

زمین هستند و هیچ دلیل خارجی بر وقوع چنین مسئله ای وجود ندارد و در مرحله ی بعدی آنچه

 

مورد بحث است اینکه این آیه در رد سخن یهود که می گفتند خداوند خلقت را انجام داده و در

 

روز شنبه دست از کار کشیده است و استراحت می کند که قرآن کریم با این بیان خود این پندار

 

یهودی را پوچ می نگارد و می فرماید که هیچ خستگی به خداوند نرسید و اتفاقاً این آیه در مقابل

 

سخن این نویسنده ی « خردورز » است زیرا در روایت منقول است که رسول مکرم (ص) پس

 

از شنیدن سخن یهود مبنی بر استراحت خداوند (عزوجل ) در روز شنبه از عصبانیت سرخ می

 

شوند و در آیه بعدی همین سوره مبارکه خداوند پیامبرش را در مقابل سخن لغو یهود دعوت به

 

صبر می کند .لازم به ذکر است که مسئله ی خلقت در ۶ بازه ی زمانی مسئله ای اتفاقی در میان

 

شیعه و سنی استاتفاق افتاده است که هم علامه طباطبائی در ذیل این آیه آن را نقل می کند و هم

 

اشخاصی مانند فخررازی. اما این شخص غرض ورز از بیان این نکات خود داری می کند و با

 

بیانی قسمتی از حقیقت اراده ی باطل می نماید.

در شبه بعد این مدافع « خرد » با « خرد ستیزی » کلام الهی به مبارزه برمی خیزد او آیات

سوره مبارکه ی احقاف (۳) جاثیه (۲۲) و دخان (۳۸ ) را که در زمینه ی مسئله ی معاد است را

 

با « خرد » بالاتر از وحی خویش نقد می کند و می گوید : «این خرد ستیزی است که خداوند

 

جهان را خلق کند برای روز حساب و پاداش دادن به اعمال جزیی که از میکروبها بسیار

 

کوچکتر است در مقابل عظمت این عالم». با بیان این سخنان مشخص می شوند نگارنده «

 

خردورز » اصلاً با تعالیم اسلامی و روح بالا و والای آنها آشنا نیست زیرا در خلقت دنیا آن چه

 

هدف از است در قرآن چیزی جز شناخت خداوند و عبادت ذات قدسی حضرتش مطلب دیگری

 

بیان نشده است. که در حقیقت را ه تکامل و تعالی را به بشر نشان می دهد و ذکراین نکته هم

 

ضروری است که تکامل در جهان واپسین هم به انتها نمی رسید و انسان بعد از حساب و کتاب

 

هم به نوعی در راه تعالی است پس جهان خلق نشده که فقط به کارهایی که از شما سرزده است

 

رسیدگی شود. زیرا اگر این طور بود کاری بیهوده صورت گرفته بود و خداوند از هر بیهودگی

 

منزه است و حساب اعمال به خاطر روشن شدن مسیر تکاملی و چگونگی طی آن مسیرهاست

 

نه این که هدف از آفرینش باشد. در ضمن بیان مسئله ی حساب اخروی برای بشر دارای فواید

 

تربیتی بسیاری است که مانع از عصیان نوع بشر می شود در آیه ۲۲ سوره جاثیه خداوند می

 

فرماید : « و به آنها ستم نخواهد شد » یعنی عذابی که در انتظار گناهکاران است نیز برای عده

 

ای موجب پاکی از گناه می شود که خود نوعی تکامل است در گامهای بعد ما به مطالب خواهیم

 

پرداخت این شخص « نگارنده » خداوند را محکوم به دیگر آزاری کرده است .که سخن

 

مذکور ردی است بر گزافه گویی نگارنده که البته آن در جای خود به صورت مبسوط خواهد

 

آمد.

در آیه بعد که آیه ۹ سوره فصلت است نگارنده ی مطالب را بیان می دارد که از آن دست است

 

«اگر خلقت زمین دو روز به طول انجامید خلقت سایر هستی چقدر باید به طول می انجامد و در

 

ضمن چرا در جایی دیگر هفت روز را بیان کرده است؟» جواب این سؤال چیزی جز همان

 

تفاوت در بازه های زمانی نیست البته امام فخر رازی در تفسیر کبیر خود روایتی از رسول خدا

 

نقل می کند که نیشابوری در کتاب روضهَ الواعظین آن را نقل می کند در ذیل آیه ۳۸ سوره

 

مبارکه ق که در تفسیر صافی و همچنین تفسیر گلشاهی از برادران اهل سنت نیز نقل است که :

 

رسول خدا در مورد ادعای یهود مبنی بر خلقت جهان این گونه پاسخ می دهند خداوند زمین و

 

آسمان را در روزهای یکشنبه و دوشنبه آفرید و کوهها و آنچه در دل آنهاست را روز سه شنبه و

 

چهارشنبه درخت و شهرها و آب و آبادیها و خرابیها را آفرید و روز پنج شنبه آسمان را آفرید و

 

روز جمعه ستاره ها و خورشید و ماه را آفرید. با این سخن که از مفسر قرآن کریم یعنی رسول

 

اکرم (ص) نقل شد متوجه می شویم که در قرآن تناقض وجود ندارد و اشکال در اینجا پدید آمده

 

است که این « خردورز » تفسیر قرآن را از کسی که به آن اشراف کامل دارد یعنی پیامبر مکرم

 

(ص) و اهل بیت طاهرینش نخواسته است و به همین دلیل به گمراهی افتاده است. او دوباره آیه

 

۱۰سوره فصلت را بیان می دارد و می گوید اگر کوهها را در ۴ روز آفریده باشد ۶ روز به

 

پایان رسیده و مابقی هستی چه زمانی خلق شده است. در حالی که او متوجه نشده است که خلقت

 

این دو یعنی زمین و کوهها خلقتی بوده و که در دو روز اول آن زمین و در دو روز دیگر (البته

 

با لحاظ آن بازهای زمانی یاد شده) کوهها خلق شده اند که در طول هم هستند با این حساب که

 

خلقت از روز شنبه آغاز شده باشد تا پایان خلقت کوهها که چهارشنبه است در مجموع تا پایان

 

یافتن خلقت کوهها ۴ روز طول کشیده است. پس از آن آیه ۱۱ سوره ی فصلت را بیان می دارد

 

و می گوید : الهش با آسمان که دودی بیش نبود صحبت کرده و آنها هم جواب دادند « آمدیم

 

فرمانبردار، چگونه ممکن شده است و این تخیل بیش نیست و اگر الله توانسته با حرف زدن زمین

 

و آسمان را به اطاعت وا دارد چرا بقیه خلقت را با دستوری انجام نداده است؟ بعلاوه گفتگو

 

احتیاج به سخن گفتن دارد و شنیدن این تارهای صوتی و گوش و …. در کجای زمین آسمان

 

وجود دارند؟ در اینجا و با در کل سؤالات وشبهات مطروحه از سوی این « خردورز » ابتدا باید

 

یک نکته را متذکر شد و آن اینکه وقتی شخصی بخواهد دیگری را و یا سخن دیگری را مورد

 

نقد و نظر قرار دهد ابتدا، باید بداند که این گوینده خود کیست البته منظور دانستن نام و …. مد

 

نظر نمی باشد بلکه منظور این است که آیا این شخص در جایگاه پروردگاری است یا در جایگاه یک انسان است و یا حتی مصنوع یک انسان می باشد؟

اگر کسی بخواهد کلام خداوند را نقد کند اول باید بداند این خدا که او قصد دارد کلامش را نقد کند خود چه خصوصیاتی دارد و یا حداقل خود او و کسانی که ادعای پیام آوری از سوی او را دارند وی را چگونه معرفی کنند اگر این مسئله حاصل نشود سایر آیات ارسالی از سوی خداوند تماماً شبهه به نظر می رسد این شخص اول باید متوجه می شد که خداوند دارای چه اوصافی است یکی از مواردی که خداوند خود را به آن معرفی می کند فعال ما یشاء بودن است یعنی او هر گونه که بخواهد عمل می کند و مابین اراده ی او و ایجاد اشیاء و موجودات در خارج فاصله ای وجود ندارد که خود در قرآن کریم به آن تصریح دارد (سوره یاسین ) و در مقام بعدی باید گفت اگر حتی سخنی هم بیان شده باشد که این طور نیست و به صرف اراده ی پروردگار موجودات هست می شود بحث کلامی که مثلاً میان خداوند و پیامبران بوده این گونه است که خداوند برای ایجاد صدا نیاز به تار صوتی و امثال آن ندارد بلکه کلام و صوت هم مخلوقی از مخلوقات خداوند هستند را گر پروردگار بخواهد کلام و صوت حامل پیامی از سوی او به موجودی باشند آنها را می آفریند بدون نیاز به حنجره و …. و اگر سخن از شنیدن زمین و سخن گفتن موجوداتی مانند اوست حتماً لازم نیست این گفتن و شنیدن به وسیله ی تارهای صوتی و گوش و …. باشد بلکه هر موجودی به فراخور وجود خود با پروردگارش ارتباط برقرار می کند.

آیه بعدی مورد نظر این شخص آیه ۱۲ سوره فصلت است. او دوباره می گوید اگر دو روز هم برای خلقت آسمانها وقت گذاشته باشد پس دنیا هشت روزه به پایان رسیده است. در حالی که نتوانسته این را درک کن این دو روز در دل آن شش روز است و نه خارج از آن .

و در جای دیگر شبهه خود می گوید ستارگان بسیار بزرگی هستند پس به درد آراستن آسمان نمی خورند و کار آنها بسیار متفاوت است در اینجا ما باید این شخص را به غیبگویی کنیم زیرا خداود نمی فرماید که ما ستارگان را فقط به منظورآراستن آسمان آفریدیم یعنی اصلاً هیچ عاقلی وجود ندارد که بگوید ستارگان خاصیت دیگر نداشته باشند همان طور که ستارگان از قدیم برای اقوام به منزله ی راهنما درشب محسوب می شدند پس بیان یک فایده از موجب ، نفی سایر خواص هیچ موجودی را نمی کند. این شخص به ضمایر کلام هم توجه می کند و می گوید «چرا در جایی ضمیر سوم شخص است و در جایی فاعل کلام است» که در واقع می خواست بگوید. جمع بیان شده ولی به دلیل ضعف در دانش فاعل بیان کرده زیرا در همه آیه فاعل « هو» مستتر است و در جای دیگر فاعل را « نا » می آورد که ضمیر بارز است این مطلب یعنی جمع آوردن فاعل برای ابراز عظمت وامثال آن امری است رایج که در هر زمانی مرسوم است .حتی گاهی شخص برای ابراز ارادت و یا محبت و… از افعالی با ضمیر غایب برای استفاده میکند و در جایی آشکار ، مانند نامه های اداری که شخص برای رعایت ادب می نگارد « مستدعی است که فلان … » در اینجا می گوید مستدعی است به معنی استدعا دارد است پس باید گفت نگارنده بی سواد بوده زیرا این سوال باقی می ماند که چه کسی استدعا دارد که مشخص است شخص خویش را می گوید و نه دیگری را لیکن به جهاتی از ضمیر غائب استفاده می کند مانند ابراز احترام …و استفاده از ضمیر ظاهر هم که مشخص است.

او در ادامه آیه ۵ سوره زمر را بیان می دارد و رسول خدا (ص) را محکوم به غیبگویی می کند این در حالی است که بیان حرکت جوهری یا ظاهری و یا هر دو در زمانی که جهل بر تمامی جامعه حاکم بود و مباحثی مانند تغییر در جوهر و افاضه شدن وجود مواردی فلسفی است که قرون بسیار دورتر با اتکا به همین تعالیم بزرگانی چون ملاصدرای شیرازی (ره) بیان شد زیرا با اتکا با متن آیه شریفه که بیانگر حرکت موجوداتی مانند ماه و خورشید است هم نشانگر حرکت آنها یعنی گردش ایشان به دور مدار خود و هم بیان گر حرکت در درون و تغییر دائمی آنهاست.

و دیگر اینکه آنها هم مانند سایر موجودات رونده در راه تکامل و سیر الی ا… هستند و در مقام بعدی که آیه شریفه اشاره به آمدن روز و شب پشت سر هم دارد. با بیان تفسیر مجمع البیان این است که این پشت سر هم قرار گرفتن شب و روز نشان از استمرار و وجود نظمی پاینده در نظام آفرینش است و مسخر شدن خورشید و ماه چیزی جز تمکین ماه و خورشید در مقابل این نظم فراگیر نیست.

آیه بعدی که او می خواهد تا به آن خدشه وارد کند آیه ۱۰ سوره مبارکه لقمان است او می گوید : گوینده آیات تصور کرده است که آسمانها جامدند که نیاز به ستون داشته باشند که پی ستونی آنها ناشی از معجزات ا… باشد.

باید در پاسخ این سخن گزاف چنین گفت که آنچه به عنون ارتباط مابین سیارات و کرات است و رعایت شدن فاصله آنها بدون اینکه یکی از جای خود حرکت کند و نظم جهان را بر هم بزند نشان از وجود نیرویی می دهد که مانع از این امر است مانند وجود جاذبه که مانع از بلند شدن اجسام از سطح زمین می شود قطعاً چیزی وجود دارد که مانع از بر هم خوردن کرات و سیارات می شود که در روی زمین این کار به توسط ستونها صورت می پذیرد حال باید چیزی شبیه آن نیز در میان کرات و سیارات باشد که البته ستونهای مرعی مانند آنچه در سطح زمین وجود ندارد نیست پس این ستونهای جز روابط و تدابیری که خداوند برای استقرار هر کدام از اجرام آسمانی در جای خود تدبیر کرده است چیز دیگری نیست. و این ستونهای نامرعی که امروزه در علم فیزیک هم برای آن دلایلی پیدا کرده اند فقط از وجود پروردگاری دانا و توانا حکایت داده .

اما قسمت دیگر آیه که او آن را ادعایی نادرست می داند وجود کوهها در زمین برای استحکام آن است که این « خردورز» می گوید اگر این ادعا درست باشد نباید زمین لرزه ها به وجود آیند

با اینک ما در جای دیگر در مورد چگونگی قرار گرفته کوهها و چگونگی اتصال صفحات زمین به وسیله ی آنان بحث کردیم با این حال توجه شما را مطلبی که از مجله مکتب اسلام استخراج شده است جلب می نماییم« طوفانهای روی کره زمین سرعت حرکت آنرا کم و زیاد می کند مثلاً در طول ۵۰ کیلومتر طوفان اگر بلندی کوهها را متوسط ۲ کیلومتر فرض کنیم و نسبت به جهت طوفان، ۸۶ میلی متر در ثانیه از حرکت زمین کاسته یا به آن اضافه می شود این افزایش و کاهش گرچه ناچیز است ولی لرزش و ضربه به آن به اندازه ی انفجار ناگهانی شصت و نه میلیون عدد بمب هیدروژنی ردیف ۵۰ مگاتنی است ( بمب هیدروژنی ردیف۵۰ مگاتن برابر ۲۵۰۰ عدد بمب اتمی است که در هیروشیمای ژاپن استفاده شد).

اگر هنگام وقوع طوفانهای وحشتناک، زمین گرفتار این ضربه ها می شد همه چیز وآثار حیات از بین می رفت. ضربه گیر این ضربه های مخوف کوهها هستند که به شکل کامل چرخ تغییرات ناگهانی سرعت را به تغییرات تدریجی سرعت تبدیل می کند).

و در مرحله بعدی به آیه ۶۰ سوره مبارکه نمل اعتراض می کند و با تمسخر می نویسد « ترجمه آیه، با آنکه آسمانها و زمین را بیافرید؟ و برای شما از آسمان آبی فرود آورد تا با آنها بوستانهای شاداب برویا نیم (در حالیکه ) شما را یارای آن نباشد تا درختش را برویانید، آیا با خدا معبودی دیگر هست؟»

و پس از آن بیان می کند « ظاهراً ا… های آن زمان از علم اطلاع زیادی نداشته اند و نمی دانستند که بشر به مراتب از ا… قادرتر است که نه تنها گیاه و درخت می رویاند بلکه قادر است، آنرا به میل خود با خصوصیات لازم برویاند و بعد می گوید « اگر کسی تمایل داشته باشد بداند ا… بدون دخالت بشر چه میوه هایی آفریده است، چه جنگل ها رفته اگر ؟ کرد، یکی از میوه های جنگل را بچشد بنابراین بهتر است که ا… آن روزها جایش را با انسانهای قادرتر از خود داده، ادعای معبودیتش را پس بگیرد».

حال باید وارد پاسخ شد اول اینکه معنای آیه این است که : « آیا آن کیست جز خدای یکتا که آسمانها و زمین را خلق کرده و از آسمانها برای شما باران می فرستد تا با آن درختان باغ و بستانهای شما را در کمال سبزی و خرمی می رویانیم هرگز شما از پیش خود قادر به رویانیدن آن درختان نیستید آیا با وجود خدای یکتا خدایی هست لیکن این مشرکان روی از خدا میگردانند ».

اگر با دید ظاهر بین که این به اصطلاح « نویسنده » دارد بنگریم هرگز بدون وجود باران و انزال آن از سوی پروردگار در باغها هیچ نمی رویید که این امری محال است و دیگر اینکه در معنای آیه این است که شما از پیش خود نمی توانستید آیا بدون وجود عوامل خارجی، مانند نور آفتاب و خاک و … این بشر که ایشان آن را قادرتر از خدا دانسته می تواند چیزی را رشد دهد؟

و دیگر اینکه سابقاً توضیح دادیم که خداوند علت العلل است و سایر موجودات علت ناقصه هستند یعنی اگر خداوند وجود را اعطا نکند اصلاً چیزی وجود نخواهد داشت که قادر باشد یا نه ؟ یعنی عوامل در طول هم هستند نه در عرض هم.

پس اگر خداوند اراده نکند و عوامل را به وجود نیاورد هرگز اتفاقی رخ نخواهد داد. پس آنکه که با علم ناآشناست و کم اطلاعی او در هر کلام مشخص است این « خردورز » است نه پروردگار متعال.

آیه بعدی که این « خردورز » آن را نقد کرده است آیه ۵۹ سوره ی فرقان است او آیه را این گونه معنا می کند : آنکه آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است در شش روز بیافرید و بر عرش مستولی بود و اوست بخشاینده

پس بپرس از (حقیقت ) او از کسی که آگاه است. و بعد با تمسخر بیان می دارد که ممکن است حضرت محمد (ص) در میان مردم آن زمان مانند یک چشمی در میان کوران باشد ولی اصلاً نام افرادی مانند سقراط و … را نشنیده و نمی تواند از حقیقت خدا برای کسی حرفی بزند ».

باید در پاسخ گفت آنکه بویی از علم به مشامه وی نخورده است این « خردورز » است زیرا معنای جمله این است » از خدای رحمان بپرس تا حقایق را برای تو بیان کند زیرا حقیقتی که « خداوند » بیان دارد خطا پذیر نیست زیرا « الرحمن » خداست برای مبتدائی که حذف شده است و تقدیر کلام « هوالرحمن » است و جمله « فسئل » متفرع بر آن است چون « فاء» تفریع و نتیجه گیری را می رساند و حرف « باء» در کلمه « به » برای متعدی کردن فعل لازم است .(تفسیر المیزان ).

و اصلاً جمله ی فأسأن به خبیرا در پاسخ به سخن یهودیانی آمده است که از خلقت بر خلاف آنچه خداوند می فرمود روایت می کردند و درکل معنا این است که از خدا حقیقت وجود خلقت را بخواهید که او بر آن احاطه دارد و با خبر است و اصلاً سخن از این نیست که درباره حقیقت ذات باری تعالی از رسول مکرم (ص) سؤال شود وکلاً این گونه سؤالات در الهیات اسلامی و به خصوص شیعه مردود است زیرا فهم ذات حضرت باری ( جل جلاله ) برای هیچ انسانی مقدور نیست و در روایات به شدت از تفکر و تفحص در مورد ذات خداوندی منع شده است ( به کتاب التوحید شیخ صدوق (ره) مراجعه کنید) و آنچه ما باید از خداوند بدانیم و در آن تفکر کنیم آیات آفاقی و انفسی است توجه صفاتی است که او از خود بیان داشته است و نه ذات خداوندی. پس سخن این « خردورز » با روح دین اسلام هم هم خوانی ندارد و کسی که بی اطلاع است این شخص است.

او در جای بعدی اشاره به آیه ۱۹ سوره مبارکه ابراهیم (ع) کرده است و پس از بیان ترجمه آیه اشکالاتی را مطرح می نماید که در ادامه خواهد آمد.

« آیا ندیدی که خدا آسمانها و زمین را به حق آفرید، اگر کسی بخواهد شما را ببرد و آفریده نوئی بیاورد » اشکالات این مدافع « خرد » عبارتند از :

اگر منظور این است ک ا… قادر است آنها را ببرد و آفریدگان بهتری بیاورد، باید بپرسد چرا از اول آن آفریدگان بهتری را نیاورد؟

پاسخ اینکه این سخن جنبه تنبیه و تنبه دارد خداوند در صدد است تا با بیان این مطالب اولاً موجب هوشیاری اقوام شود تا به اصل فطری خود یعنی توحید بازگردند و در ثانی به محدود نبودن قدرت خود در ایجاد خلق جدید اشاره دارد و از آنجا که می دانیم خداوند (عزوجل ) دنیا را بیهوده نیافریده است متوجه این نکته می شویم که خداوند با خلقت عده ای از موجودات و در واقع اعطا موهبت وجود به آنان فرصت تکامل و تعالی را به آنان عرضه داشته است.

در سؤال بعدی می گوید، اگر نمی تواند موجوات بهتری بیاورد بردن آنها که آورده چه دردی را دوا می کند؟ قطعاً خداوند همان گونه که هر موجودی را به یکتایی آفریده است و به هر کدام از موجودات حتی آنان که بر حسب ظاهر از یک نوع هستند ؟ ویژه عطا کرده است مانند DNA هر انسانی که با دیگری متفاوت است قطعاً می تواند خلقتی غیر از آنچه تا کنون بوده است را خلق نماید زیرا خداوند دارای ذاتی لایتناهی است پس توان ایجاد او نیز در هر زمینه ای لایتناهی می باشد.

سؤال سوم اینکه خداوند اقوام را در طول تاریخ نابود کرده است چرا قوم را نیاورده که کاملاً مطیع باشند ( سؤال نقل مضمون) آنچه ما آنها را به عنوان وعده می شناسیم در الهیات اسلامی به دو بخش و دو مفهوم کاملاً متمایز تقسیم می شوند اول : وعده یعنی جزای و پاداش به امری صحیح و ثواب که به دلیل عدالت و رحمت الهی حتماً تحقق خواهد یافت.

قسمت دوم : وعید است که اعمال فشار و عذاب برای مرتکب شدن اعمال نادرست و خطاست. که این قسمت هم به دلیل رحمت الهی و اینکه در الهیات اسلامی رحمت خداوند بر غضب حضرتش سبقت دارد وقوع آن حتمی نیست هر چند که عدالت این است که در مقابل نافرمانی عذابی مترتب باشد هرچند در ادعیه وارد است که :« خداوند با فضل خود با ما رفتار نما و نه با عدل خود »

در سؤال چهارم می گوید: اگر خداوند بتواند قومی را از بین ببرد برای ایجاد قوم جدید باید کار از نطفه ای آغاز شود پس ایجاد قومی جدید کار آسانی نیست ( نقل به مضمون ) جواب : این در حالی است که خلقت افرادی مانند حضرت آدم (س ) و … بدون نیاز به نطفه ی او بوده و خداوند متعال این خلقت را بدون رحم و امثال آن ایجاد کرده است در ثانی وجود علت ناقصه برای پدید آمدن موجودات الزامی نیست و علت العلل می تواند با حذف علل ناقصه فعلی را به ظهور برساند مانند فرمانده ای که بدون سلسله مراتب دستور را مستقیم به مقامی که از خود بسیار پایین تر است ابلاغ نماید. این شخص آیاتی دیگر از قرآن کریم را نیز نقل می کند ولی برای آنها بحثی ارائه نمی کند و بیان می دارد که آیات دیگر هم تکراری هستند پس نیازی به بیان ندارند ما نیز به دلیل سخن نگفتن این شخص در مورد آیات دیگر که در همین موضوعات هستند مطلبی را بیان نمی نماییم. و به سراغ عنوان بعدی کتاب این « خردورز» می رویم.

بحث بعدی این به اصطلاح کتاب، آفرینش انسان است و اولین آیه مورد اشاره ی وی آیه ۱۹ سوره ی عبس است که او اشکال می گیرد که « او » را از نطفه ای آفرید و آن را با انداره کرد» عبارت ان را به اندازه کرد نامعلوم است در صورتی ترجمه ی جدید بدین صورت است که « از آب نطفه خدا بدین (صورت) خلقش فرمود » پس اندازه کرد.

یعنی خلق نمود در اینجا لازم است نکته ای را تذکر هم این از ترجمه هایی استفاده می کند که موجب ایجاد شبهه می شوند یعنی ترجمه هایی که حالت مسجع داشته یا با نثری خاص نگاشته شده اند. به همین دلیل خود ترجمه های موجود در این به اصطلاح «کتاب» موجب القای شبهه برای اشخاصی می شود که تبحر لازم را ندارند.

او آیاتی را مانند آیه ۲۰ و ۲۱ و ۲۳ سوره مرسلات و آیات ۳۷ و ۳۸ و ۳۹ سوره قیامت را بیان می دارد و می گوید با اتکا به این آیات نمی توان خلقت انسان را به خداوند منتسب کرد که اتفاقاً باید گفت این گونه نیست زیر آنچه در این آیات بیان شده است و نشان از اعمالی حکیمانه و ترتیب هوشمندانه ای دارد نشانگر این است که موجودی که دارای کمالات محض است انسان را آفریده است و هیچ کس و یا موجودی دیگر توانایی چنین خلقتی را نداشته است. و حتماً انسان و سایر موجودات به صورت مرفه و خلق الساعه ایجاد نشده اند.

در بحث بعدی آیه ۱۹ سوره معارج را بیان می کند « بیگمان انسان نا شکیبا آفریده شده است » و می گوید اگر این ناشکیبایی در انسان هست این را خدا به او داده پس خود او هم مقصر است و باید مذمت شود و حضرت محمد (ص) با بیان آیه خود را در تله انداخته است در پاسخ به این اشکال باید گفت مسئله ی حرص از فطریات انسان است و در همه انسانها هست ولی باید توجه کرد حرص لازمه ای است برای تکامل و حتی حیات بشری زیرا اگر حرص فرزند شیر خوار برای استفاده از شیر مادر نبود قطعاً او هلاک می شد.

و در مرحله ی بعدی باید بیان داشت که با توجه به آیات بعدی که نمازگزاران واقعی را استثنا می کند این توجه را می دهد که حرص وجود دارد لیکن این امر در درون انسان قابل جهت دادن و کنترل کردن است. و می توان به آن در راستای حرص برای به دست آوردن نیکی ها و مسابقه برای تکامل نفسانی استفاده کرد و انسان مجبور نیست حرص دنیایی و مخرب برای جمع آوری ثروت و امثال آن داشته باشد که این مطلب اصلاً با روح تعالیم اسلامی سازگاری ندارد.

چرا که دین آمده است تا به بدین نفسانیات بشری جهت داده و موجب شود تا این نفسانیات عامل تکامل بشر گردند. او سپس آیات ۳۹ و ۴۰ و ۴۱ سوره معارج را مورد « نقد » قرار می دهد و می گوید چرا خداوند قسم یاد کرده، او می خواهد دروغ خود را به راستی تبدیل کند ؟

و آیا پروردگار مشرقها و مغربها کسی جز خود اوست؟ و در انتها به بحث تعداد مشرقها و مغربها می پردازد که درگفتارهای پیشین در مورد آن سخن گفته شد.

ابتدا ترجمه آیات ۳۹ تا ۴۱ سوره مبارکه معارج

هرگز آن نشود که آنها خود می دانند که ما آنها را از چه آفریدیم.۳۹ سوگند به خدای مشرق ها و مغرب های عالم که ما قادریم. ۴۰- که به جای آنها خلقی بهتر از آنها بیافرینیم و کسی هرگز به قدرت بر ما سبقت نخواهد یافت. ۴۱- اولاً همه ی سوگند خوردنها برای باوراندن دروغ بجای راست نیست بلکه یکی از وجوه آن برای تأکید بیشتر است و خداوند به عنوان هستی بخش هستی از هر نیازی مبراست. در ثانی اگر او از ضمیر غایب استفاده می کند برای تأکید بیشتر است و نه برای اینکه خداوندی جز ذات اقدس حضرت باری تعالی وجود دارد که البته این « خردورز» از این قواعد و ظرایف کلام الهی بی خبر است زیرا او کاری جز دفاع از « خرد» نداشته است. و هرگز فرصتی نکرده تا به قواعد آیینی که آن را « نقد » می کند حتی نیم نگاهی داشته باشد.

او در ادامه وجود جن را که در قرآن کریم به آن تصریح شده است را نمی پذیرد و آن را خرافات می خواند این در حالی است که عقلای عالم بر این نکته اتفاق نظر دارند که حواس انسان خطا پذیر است. و در ثانی بسیاری از امور عالم با حواس انسان قابل درک نیست یعنی علوم تجربی در مواردی مانند جن فقط می تواند بگوید « نمی دانم » چرا که دلیلی خارج از حواس خود ندارد که آن هم صددرصد قابل اتکاء نیست.

و در مقابل دلیلی هم ارائه نمی کند تا نبودن آن را اثبات کند پس خرافی شماردن وجود جن و امثال آن از لحاظ منطقی و بدون ارائه دلیل بر عدم وجود آن امری قبیح است.

مدافع خرد در جای بعدی به آیه ۷۱ و ۷۲ سوره مبارکه صاد اشاره می کند او در این ایات که اشاره به اعطای روح از سوی خداوند متعال به انسان شده است و خداوند (جل جلاله ) این را به خود منتسب کرده است اعتراض دارد می گوید اگر روح خدایی در بدن انسان است چرا انسانها از آدم تا آخرین آنها دچار اشتباهات و تبهکاری ها شده اند و می شوند. دوباره این مدافع «خرد» ناآگاهی خود را با بیان مطالبی از این دست عیان میکند و از همه بدتر اینکه ضعف درک خود از کلام الهی را به عنوان « خردستیز » بودن قرآن کریم بیان می دارد.

در پاسخ باید گفت قطعاً خداوند از روح خود در کالبد بشر ندمیده است زیرا اولاً ما نمی دانیم که حقیقت وجودی خداوند عزوجل چیست و آیا او هم مانند ما روحی دارد یا نه ؟

و اصلاً منع شده ایم از تفکر در این مطالب و دلیل آن چیزی جز این نیست که خود متحیرتر شویم در ثانی خداوند کارهای خود را با اراده انجام می دهد و نه با ارتکاب به افعال مانند دمیدن و …. پس اگر خداوند روح را که وی به بشر اعطا کرده است و اصل وجود انسان به آن است را به خود منصوب و منتسب می کند به دلیل کرامت دادن به روح بشری است. نه اینکه او روح دارد و از آن روح به ما داده است که اگر این بود حقیقت وجودی ما با خداوند یکی می شد ولی این « خردورز » به تمامی مطالب ناآگاه است.

و بعد از آن آیات ۷۳ و ۷۴ سوره ی مبارکه صاد را اشاره به سجده کردن ملائکه برای انسان دارد و بیان می دارد که همه سجده کردند جز ابلیس را « نقد » می کند و می گوید در آیه ادعا شده است که ابلیس از فرشتگان است. در بیان جواب باید گفت که اولاً آیه نمی گوید که ابلیس جز فرشتگان است در ثانی آیه ۵۰ سوره ی مبارکه کهف به صراحت بیان می دارد که ابلیس جز جنیان است ولی اگر گفته شود که چراابلیس از فرشتگان به حساب می آمدو با آنان بود؟ باید گفت ابلیس به دلیل عبادات بسیار زیاد خود و درجه ی قربی که پیدا کرده بود جز فرشتگان به حساب می آمد ولی از لحاظ ماهیتی با فرشتگان متفاوت است.

اما در گام بعدی به سراغ آیه ۷۵ سوره ی صاد می رود ترجمه آیه این است :« ای ابلیس چه چیز مانع شد که به آنچه دو دست خود ساختم سجده نکنی » او به واژه دو دست اعتراض می کند و می گوید که این ساخته ذهن محمد (ص) است که خدایی خلق کرده که دست دارد و بعد اصل وجود خداوند را منکر می شود.

باید در پاسخ گفت : اولاً استفاده از واژه دو دست نشان از این دارد که خداوند اهتمام ویژه ای برای خلقت انسان داشته است در ثانی دست برای انسان نشانه ابراز اراده است و وقتی سخن از این است که با دست خود ساختیم یعنی با اراده و تدبیر خود آن را به وجود آورد. در مجمع البیان مذکور است که « ابومسلم » دست را نشانه قدرت الهی معرفی می کند همین مفهوم در بیان امام رضا (ع) در توحید صدوق را و عیون اخبار رضا و در تفاسیری مانند صافی و المیزان هم موجود است و کلاً در الهیات اسلامی برای خداوند جا و مکان زمان و صورت و …. قائل نیستند . و بعد آیات ۷۶ و ۸۵ این سوره مبارکه مورد توجه قرار داده و می گوید ا…و شیطان مانند بچه ها جدل می کند و در آن ا… کوتاه می آید و می گذارد تا شیطان هر کاری خواست با آدم بکند.

اولاً بر خلاف بسیاری از مکاتب ساختگی یا تحریف شده خداوند در اسلام هم سنگ شیطان نیست و هرگز میان این دو جنگی نبوده و نخواهد بود زیرا شیطان مخلوقی است از مخلوقات خداوندی و بس. او یکی از جنیان است که به خاطر تکبر خود از درگاه الهی رانده شد و سپس از خداوند مهلت خواست تا ادعای خود مبنی بر برتری خود بر انسان را ثابت گرداند و خداوند این فرصت را به او می دهد زیرا این فرصت نه تنها برای ابلیس است بلکه فرصتی برای انسان نیز می باشد زیرا اگر انسان در فتنه ها قرار نگیرد و آزمایش نشود هرگز نمی تواند رشد و تکامل داشته باشد پس ابلیس هم برای انسان تهدید است و هم فرصت.

و در ثانی باید این را متذکر شد که شیطان نمی تواند در اراده انسان تأثیر مستقیم بگذارد و انسان را وادار به کاری کند بلکه می تواند انسان را دعوت به فعلی نماید و انسان مختار است که راه خود را انتخاب کند. در ادامه دو بیت شعر که منصوب به ناصر خسرو قبادیانی است را بیان می دارد که :

خدایا فاش گویم فتنه از توست                                            واز ترس است نتوانم چخیدن

اگر ریگی به کفش خود نداری                                               ز بهر چیست شیطان آفریدن؟

و می گوید این شخصی است که مغز خود را به کار انداخته و دین را باور نکردن است ولی باید چند نکته را در مورد شعر ناصر خسرو متذکر شود اول اینکه در قرون گذشته بسیاری از شعرای گمنام به دلیل ترس از جو موجود و نبود نظارت و ضعف اطلاع رسانی وقتی می خواستند و سخن خود را بیان کنند شعر خود را منسوب به یکی از بزرگان می نمودند. که کلیات سعدی مملو از این اشعار است دوم نظریه ای وجود دارد که مصلحین اجتماعی وقتی از افراد جامعه ناامید می شدند به گونه ای از شعر رو می آوردند که مانند واسوخت در اشعار عاشقانه است که می تواند این ابیات نیز از آنان باشد.

سوم اینکه ناصر خسرو از متکلمان اسماعیلی مذهب محسوب می شود کتابی به نام « وجه دین » دارد که در آن به اثبات اصول دین و مذهب پرداخته است که حتماً این « خردورز » این را هم نمی دانسته

. او سپس به آیه ۱۱ سوره فاطر می پردازد و به قضاء حتمی الهی اعتراض می کند قسمتی از ترجمه آیه:

و هیچ زنی جز بعلم او بار نگیرد ( و بار ننهد )، و به هیچ کس عمر دراز ندهد و هیچ نکاهد از عمر دیگری مگر این که درکتاب (لوح ) نوشته شده باشد.

او می گوید : و هیچ زنی جز بعلم او بار نگیرد دروغ محض است زیرا اگر علم بشر دخالت نمی کرد زنان بسیاری نازا باقی می ماندند پس علم بشر بالاتر از اراده خداوند است. و محمد (ص) خواسته با عنوان مسائلی مانند سرنوشت خرافات را رواج دهد.

حال باید برای پاسخ به سؤالات اینگونه بیان داشت که آنچه در لوح محفوظ نگاشته شده است و این آیه از آن سخن می گوید قضاء حتمی است، قضاء و قدر در الهیات اسلامی به دو بخش تقسیم می شوند اول قضاء حتمی است که قابل تغییر و بازگشت نیست و دوم قضاء غیر حتمی است که با تضرع به درگاه خداوند عزوجل قابل تغییر و تحول است اما این را خاطر نشان می رساند که این قضاء ها که برای انسان پیش می آید همه و همه مربوط است به استحقاقی که بشر در دوران زندگی خود و در خود به وجود می آورد که در اصطلاح آن را سعه ی وجودی می نامند پس آنچه به عنوان سرنوشت مطرح است و عده ای آن را تعبیر به شانس می کنند در اسلام جایگاهی ندارد بلکه آن اختیار بشر است که موجب می شود با مرتکب شدن به عملی مقدمات ایجاد موقعیتی خوب یا بد پدید آید برخلاف سخنان ناپخته ی این شخص اسلام اصیل در مقابل خرافات می ایستد در ضمن علم بشری هم به خودی خود منشاء هیچ چیز نیست بلکه آن هم تلاشی است برای استفاده از قوانین خلقت که آنها ( قوانین ) تماماً جز سنت الهی هستند و برای بهتر کردن زندگی بشر و ایجاد راهی برای تعالی او.

او آیه ۷ سوره سجده را مطرح می نماید و می گوید: کجای بچه های ناقص الخلقه نیک ترین وجه است و در صدد است تا ضعف در دانش و اختلالات ژنتیکی را که انسانها با اختیار خود آن را رقم زده اند و یا خردمندانی چون این نویسنده ی مدافع « خرد» با ایجاد اختلالاتی در نظام آفرینش مانند بمبارانهای هسته ای و میکروبی آن را پدید آوردند را به خداوند منصوب گرداند اگر از این سخنان بگذریم وجود فرزندان ناقص الخلقه در خانواده ها را می توان به عنوان امتحانی برای والدین آنان تصور کرد و یا بلائی برای تأدیب افرادی که خود را بسیار برتر از دیگران می دانند اما نباید این را از قلم انداخت که سیر تعالی این کودکان در جهان دیگر ادامه خواهد داشت و آنان از این مسئله محروم نیستند.

اگر وجود چنین کودکانی را هم جز قضاء حتمی خداوند در نظر بگیریم قطعاً اعمال پیشینیان بر وجود آنان تأثیر گذاشته است در ضمن در مفاهیم شیعه بحثی پیرامون عالم « ذر » وجود دارد که این مقوله نمی تواند به آن بی ارتباط باشد.

او در ادامه آیه ۲۶ سوره حجر را با آیه ۱۲ سوره مؤمنون مغایر می گیرد و هر دو را دروغ می نامد در حالی که هیچ دلیلی مبنی بر تغییر نکردن گل به گل بد بو و متعفن وجود ندارد. یعنی این مراحل خلقت انسان بوده که سوره مبارکه غافر ۶۷ ، اعراف ۱۲ و حجر ۳۳ به آن اشاره می شود و هیچ تناقضی با هم ندارند. یعنی اصلاً حصر عقلانی وجود ندارد که گل به گل بد بو و متعفن تبدیل نشود.

اما این مدافع « خرد» بحث تقوی را در سر فصل دیگر از « کتاب » خود مورد توجه قرار می دهد و تقوا پیشگی را که در فارسی به خدا ترسی تعبیر شده است را مورد « نقد » خود قرار می دهد . تقوا از خداوند یعنی نگاه داشتن حریمهای که خداوند آنها را تعریف کرده است یعنی رعایت حدود و انجام وظایف که تمامی آنها مربوط به حقوق خدا نیستند بلکه بسیاری از آنها در رعایت حقوق سایر افراد بشر هستند و شاید به تعبیری دیگر نگاه داشتن عهدی که در روز ازل از بنی ادم اخذ شد مبنی بر اینکه خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد و انسان موظف به پرستش آن است .

اما پیش از بحث در مورد آیات بحثی کوتاه در مورد مقوله عذاب و ترس از خداوند.

اسلام دینی است که در آن از رحمت خداوند بیش از غضب او یاد شده است که نشانه آن آغاز ۱۱۳ سوره از ۱۱۴ سوره ی قرآن کریم با عبارت « به نام خداوند بخشنده مهربان » است . آنچه در مراتب شناخت انسانها از خداوند مطرح است اینکه افراد هر کدام به نسبت ظرف وجودی خود معارف را درک می کنند یعنی کسانی فقط با انذار و ترساندن از عذابی درد آور اعمال خود رااصلاح می کنند و احیانا از بدی ها دست می کشند و به خوبی ها می گروند ولی عده ای با وعده ی پاداش و داخل شدن در بهشت دست از بدی بر می دارندو به نیکی می گروند . و عده ای به خاطر ذات خداوندی و عمق شناخت از خداوند راه صلاح و فلاح را در پیش می گیرند.

که امیر المؤمنین علی (ع) می فرماید: مردم سه دسته هستند عده ای عبادت می کنند از ترس عذاب که این عبادت بردگان است و عده ای عبادت می کنند به خاطر پاداشت که این عبادت تاجران است و عده ای عبادت می کنند به خاطر خداوند یعنی اینکه خداوند را لایق عبادت یافته اند که این عبادت آزادگان است.

پس آتش کلامی است که روی آن با بدکاران است و نه سخنی است با تمامی مردمان باشد و اشخاصی که همان آزاد مردان هستندٰ، ترس دارند از اینکه خداوند را ملاقات کنند در حالی ک عبوس و غضبناک است یعنی از اینکه پروردگار با آنان نامهربان باشد و ایشان را از لطف خود محروم کند خائف و ترسان هستند و نه به خاطر عذابی که از آتش است.که این رابطه رابطه عاشقانه ای است میان عابد و معبود این ترجمان را در آیات اولیه سوره مبارکه«انسان » مشاهده می نماییم.

او (نویسنده)در توضیح این آیات می گوید خدایی که محمد (ص ) ترسیم کرده لولو خور خوره است. باید پرسید اگر پدری فرزند خود را وعده به مجازاتی آن هم مجازاتی با دلیل و حکمت بکند تا فرزند از اعمال نادرست دوری جسته به نیکویی رهنمون شود برای فرزند تبدیل به لولوخور خوره می شود؟

و همان طور که پیشتر توضیح دادیم این سخنان جز وعیدهای الهی است و ممکن است بسیاری از بدکاران هم به دلیل عف بی کران الهی دچار آن نشوند و درکل انجام وعیدها حتمی نیست. بلکه برای پیشگیری از عصیان بیش از اندازه ی عاصیان است.

او ابتدا آیه ۱۴ سوره لیل را مطرح می کند. در این آیه می فرماید: «پس بیم دادم شما را از آتشی که زبانه کشد.» اما این شخص که می خواهد به هر نحو ممکن سخن خود را به کرسی بنشاند و عده ای کم اطلاع را منحرف کند.

آیه ۱۵ همین سوره را که بلافاصله بیان می نمایدکه: « به این آتش داخل نمی شوند مگر بدبخترین مردم » را مطرح نمی کند، مردمی که صفات آنها در آیات قبل بیان شده است. افرادی که بخل می ورزند و از راه هدایت بی نیازی می جویند . و آیا نباید انسانی را که فرزند خود را زنده به گور می کند یا زن خود را ظهار می کند و به قتل و غارت مباهات می نماید را از عذابی ترساند تا شاید به خود آید؟!.

اما نکته ای بسیار مهم در ترس انسان از خداوند و البته نه از خداوند بلکه از زشتی کردار خود و از قهر خداوند وجود دارد و آن اینکه خداوند می فرماید : فقط باید از او ترسید مفهوم این کلام آن است که نباید برخلاف فطرت کاری را انجام داد و آن هم از ترس پادشاه و یا حاکم ستمگر بلکه باید انسان کاری صحیح را انجام دهد و فقط از راهی پیروی کند که حق و حقیقت در آن است، که این خود بزرگترین درس آزاد گی است .

او در این میان عیسی مسیح (ع) را هم از قلم نینداخته است و او را هم سازنده ی الهی دروغین خوانده است.

او در سوالی مطرح می کند که چرا کسی که از قرآن پیروی می کند باید از خداوند بترسد؟ از مشکلات موجود در سوال همان مفهوم ترس است.

او در این سوال آیه ۱۱ سوره یس را مطرح می کند که می فرماید : « تو فقط کسی را انذار می کنی که از این یادآوری (الهی ) پیروی می کند و از خداوند رحمان در نهان بترسد چنین کسی را به آمرزش و پاداش پرارزش بشارت بده » .

باید به این « مدافع خرد » بی اطلاع گفت ترس از خداوند که همان رعایت حق نفس، حق الناس (حق دیگران) وحق خداوند است مورد توجه آیه است .که موجب می شود تا دل انسان پذیرای سخن حق باشد یعنی سخن حق در افرادی که رعایت حقوق را نمی کنند اثری ندارد پس هرگز هدایت نخواهند شد . یعنی هدایت قرآن کریم مخصوص کسانی است که تقوی اولیه ای را داشته باشند. و به اصول اولیه انسانی پایبند باشند،قرآن کریم خود در آیه ۸۲ سوره مبارکه اسراء می فرماید:

«وما از قرآن آنچه مایه شفاء و رحمت است نازل میکنیم و(قرآن)برای ظالمان جز زیان نمی افزاید» او در قسمتی دیگر با توجه به آیه ۷ سوره مبارکه شوری که می فرماید : « و اینگونه قرآنی عربی را بر تو وحی کردیم تا (مردم ) مکه و مردم پیرامون آن را انذار کنی و آنها را از روزی که همه خلایق در آن روز جمع می شوند و شک و تردید در آن نیست بترسانی، گروهی در بهشتند و گروهی در آتش سوزان» او شبهه خود را این طور مطرح می کند که خود قرآن می گوید که برای ما ایرانیها نازل نشده است پس چرا ما « گول » حرفهای آن را خورده ایم؟ این سخنان « خردورزانه » را باید اینگونه پاسخ گفت که بیان قسمتی از مأموریت باعث نمی شود که سایر بخش ها وجود نداشته باشند صاحب المیزان می فرماید :« دعوت پیامبر اسلام در جهانی شدنش تدریجی بوده است در سه مرحله، اول آیه ۲۱۴ سوره شعرا می فرماید : فامیل خود را انذار بده، در مرحله ی دوم آیه ۳ سوره سجده می فرماید : عرب را انذار بده و در مرحله ی سوم مأمور به انذار عموم مردم می شود که این انذار به عموم فقط به این آیه شریفه ختم نمی شود و آیاتی که خطاب به عموم دارند و به الفاظی مانند یا ایها الناس آغازمی شوند از این دسته هستند.

او سپس به آیه ۲۱ سوره مبارکه حشر می پردازد و می گوید چگونه ممکن است کوه پاره پاره شود در حالی که از جنس سنگی است که صاحب المیزان (رض ) در پاسخ به این سوال می فرماید: اگر دقت شود آیه بعد بیان می دارد که این مثال است و دلیل بیان چنین مثالی توجه دادن به عظمت قرآن کریم به عنوان کلام خداوندی بوده است.

او در بیان بعدی آیه اول سوره مبارکه احزاب را مورد توجه قرار می دهد و می گوید خود محمد (ص) هم از خداوند تقوا نداشته است و با کافران و منافقان همکاری می کرده در جواب این « مدافع خرد » باید اینگونه بیان کرد اولاً وقتی خداوند پیامبر خود را به تقوا می خواند که او صد در صد دارای مقام رفیع تقواست این را نشان می دهد که این امر الهی دارای چه جایگاهی است و در واقع تأکید است برای سایر طبقات جامعه .

دوم شأن نزول آیه است که ابوسفیان و فرزند ابوجهل به مدینه آمدند ( بعد از جنگ احد ) و خواستار این شدند که پیامبر (ص) متعرض صحبتهای آنان نشود و آنها هم معترض عقاید مسلمین نگردند که خداوند با ارسال این آیه نارضایتی خود را از بسته شدن قراردادی با این محتوا اعلام می دارد که آیه بعدی مؤید همین سخن است که پیامبر را به تبعیت از آنچه بر او وحی شده است فرا می خواند.

او آیه ۱۷۵ سوره آل عمران را مورد بحث قرار داده و از ذوق اینکه توانسته مطلبی « درخور» برای « نقد» خود به اسلام پیدا کند شماره ی آیه را به جای ۱۷۵ « ۱۷۴ » زده است که در این آیه خداوند به مؤمنان می گوید که از شیطان ترس نداشته باشید زیرا او می خواهد با وسوسه های در دل شما هراس ایجاد کند. که در این آیه منظور از شیطان همان منافقین هستند که مانع از امر جهاد می شوند لیکن این « خردورز » به دلیل ناآگاهی از علومی مانند منطق و با عمد مغالطه ای انجام داده است و هراس و ترس را با تقوا و حریم نگهداری و حفظ عهد و پیمان که خداوند از انسان گرفته است به یک معنا تلقی کرده تا شبهه خود را القا نماید و بگوید که این آیات ساخته محمد (ص) است و ا… و شیطان با هم در ترساندن هم مسابقه گذاشته اند.

در حالی که متوجه شدیم اینگونه نبود و این فرد مغالطه ای لفظی را در کلام خود انجام داده بود. او در مرحله ی بعدی آیاتی از کلام ا… مجید را مطرح می کند که در آنها به عذاب گروههای معاند با دستورات الهی اشاره کرده است او ابتدا آیه ۴۷ سوره مبارکه روم را که می فرماید: « و پیش از تو پیامبرانی را به سوی قومشان فرستادیم، آنها با دلایل روشن به سراغ قوم خود رفتند ولی (بعد از اینکه انذارها سودی نداد ) از مجرمان انتقام گرفتیم (و مؤمنان را یاری کردیم) و یاری مؤمنان، همواره حقی است بر عهده ی ما »

او به عبارت « یاری مؤمنان همواره حقی است بر گردن ما » ایراد گرفته است و بیان می دارد که معلوم می شود پیامبر و خداوند وعده دهندگان دروغین هستند زیرا بسیاری از مسلمانان در فلاکت هستند و غیر مسلمانان در ناز و نعمت. در جواب این ناآگاه باید گفت اگر خداوند مؤمنانی را در طول تاریخ یاری کرده است این یاری و نصرت الهی در اثر تلاش و مجاهدت همان مؤمنان برای ایشان رغم خورده است زیرا قرآن کریم به صراحت می فرماید :« ما سرنوشت قومی را تغییر نمی دهیم مگر اینکه ایشان خود را تغییر شروع کنند » (سوره رعد ایه۱۱) یعنی زمینه را برای نصرت الهی فراهم نماید وگرنه به صرف خواندن نماز و …. و تبلور نیافتن سایر شئون اسلامی در رگ و پی جامعه هرگز نصرت الهی شامل حال هیچ کس نمی شود. و قرآن کریم در جای دیگر می فرماید :« اگر خدا را یاری کنید خدا شما را یاری می کند و قدمهای شما را استوار می دارد.» (سوره محمدآیه ۷)

که این یاری خداوند همان انجام تمامی دستورات الهی در همه ابعاد زندگی فردی و اجتماعی است و نه فقط رعایت بخشی از آن کهٰ،در قرآن خطاب به بنی اسرائیل این مسئله یعنی ایمان به بعضی از آیات و کفر به بعضی دیگر آیات بیان گردیده و مورد انتقاد واقع شده است. (آیه ۸۵ سوره بقره)

اما در جواب بخش بعدی سوال که چرا غیر مسلمانان در ناز و نعمت به سر می برند باید گفت : خداوند در قرآن کریم می فرماید :« هر کس که دنیای زود گذر را بخواهد همان اندازه که اراده کنیم به او خواهیم داد، آنگاه دوزخ را به او مقرر خواهیم کرد. که نکوهیده و مردود در آتش سوزان آن در آینده » (آیه ۱۸ سوره اسراء) پس داشتن دنیا بدون رشد معنوی فخر محسوب نمی شود زیرا این سنت الهی است که اجر فاعل فعلی را ضایع نمی کند . یعنی اصلاً دینا روی قواعدی بنا شده است هر عملی عکس العملی مخصوص به خود دارد. آنها روی اصولی برای به دست آوردن دنیا تلاش کرده اند. پس بنا بر قائده به بخشی از آنچه برای آن تلاش کرده اند نائل آیند.

او در بحث بعدی خود آیه ۶ سوره انبیاء را مورد توجه قرار می دهد که آن آیه مبتنی بر این است که خداوند آبادیهای قبلی را به خاطر اینکه تقاضای معجزه کرده بودند و معجزه انجام شده بود ولی آنان ایمان نیاورده بودند هلاک کرده است حال مشرکین مکه که تقاضای معجزه کرده اند ایمان خواهند آورد. » را مورد « نقد» خود قرار داده و خداوند را نادان قلمداد کرده است.

زیرا او اعتقاد دارد روش خلقت خداوند غلط است که مردم معجزات را قبول نمی کنند و ایمان نمی آورند . در ادامه می گوید چرا خداوند سوال می کند. در جواب باید گفت ایراد از خلقت نیست بلکه ایمان آوردن و نیاوردن امری است اختیاری یعنی خداوند اجباری کرده که ایمان بیاورند. که وقتی ایمان نمی اورند بر خلقت ایرادی وارد باشد و آنچه باعث شده است خداوند مشرکین عرب را با سایر مشرکین قیاس کند قدر مشرک بین این دودسته که همان لجاجت برای باقی ماندن در کفر است و این سوال مطرح شده نه سوالی است برای پر کردن خلع جهل بلکه استفهام انکاری است زیرا خداوند می داند که اینها هم معجزه را انکار خواهند کرد . و چون قصد ندارد و این قوم را هم هلاک کند از آوردن معجزه ای که آنها در خواست کرده اند امتناع می کند.

او در گام بعدی آیه ۹۵ سوره انبیاء را مورد توجه قرار می دهد. که آیه می فرماید : بر هر دهکده که هلاکشان کردیم مقرر کردیم که دیگر باز نگردند» این شخص می گوید مگر بقیه را که به هر نحو از دنیا رفته اند باز نمی گرداند؟ و چرا خدا لاف زده است ؟

اولاً باید گفت که هلاکت فقط مرگ نیست بلکه هلاکت دیدن عذاب الهی و رخ نمایاندن غضب حضرت حق است که در آن حال انسان دچار پشیمانی می شود پس وقتی افراد گناهکار عذاب خداوند را می بیند توبه می کنند و از خداوند می خواهند تا آنها را باز گرداند تا اعمال شایسته انجام دهند ولی این درخواست پذیرفته نمی شود.

ثانیاً امام باقر (ع) و امام صادق (ع) فرموده اند این قومها در روز رجعت بازگشت نخواهند کرد که حتماً « خردورز» معنای رجعت را به خوبی می داند ؟!

ثالثاً عده ای گفته اند منظور این است که خداوند هیچ عملی را از افراد این اقوام قبول نمی کند یعنی اعمال نیک آنها هم پذیرفته نیست.

او سپس آیه ۱۶ سوره مبارکه اسراء را مورد « نقد» قرار می دهد. ترجمه آیه:« و هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را برای « مترفین » و ثروتمندان مست شهوت آنجا، بیان می داریم، سپس هنگامی که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند آنها را به شدت در هم می کوبیم » او می گوید خدا سادیسمی، دیگر آزار است زیرا قومی را نابود می کند که خود فسق نکردند و فسق به فرمان او انجام می شود تا عذاب بر آنها وا می شود. و بعد چرا ناتوانان باید با اغنای شهر نابود شوند در حالی که چند برابر توامندان هستند ؟ در پاسخ می گوییم اولاً خداوند با توجه به دارا بودن کمال محض ، هرگز امر به خلاف و بدی نمی کند. (سوره اعراف آیه ۲۸ ) و چون این « مدافع خرد » مبانی اسلام را نمی شناسد اینگونه مباحثی را مطرح می کند.

ثانیاً اگر این شخص به آیه قبل نگاه می کرد متوجه می شد که گروهی که قرار است نابود شوند بی گناه نیستند و خداوند به صراحت در آیه قبل فرموده است که هلاک نمی شوند مگر آنکه رسولی آمده باشد و وظایف آنها را بیان کرده باشند. ولی آنها منکر شوند ثالثاً خداوند نابود نمی کند مگر آنکه خود اشخاصی زمینه را فراهم کرده باشند خداوند سنتی دارد به نام املاء و استدراج که آن سنتٰٔ، بدین گونه است که وقتی قرار است قومی یا فردی هلاک شود خداوند به او مال فراوان می دهد تا وی خود را در فسق غرق کند و پس از آن است که عذاب را بر وی نازل می کند.

رابعاً اگر از هلاکت تمامی مردم سخن رفته است باید این نکته را گوشزد کرد که مردم دارای عقل و اختیار هستند و می توانند از بزرگان خود تبعیت نکند و اگر کردند در صف آنان هستند در ضمن ابلاغ رسالت برای آنها هم بوده است و ایشان می توانستند ایمان بیاورند همان گونه که عده ای به پیامبران ایمان آوردند و نابود نشدند ولی قوم آنان از میان رفت و این را نیز باید گوشزد کرد که مردم به آیین بزرگان خود هستند یعنی راه و روشی که سردمداران پی می گیرند غالب مردم را تباه یا سعادتمند می کند. پس به خاطر این است که برجستگی سخن رو به بزرگان است. او سپس به آیه ۴ سوره مبارکه حجر می پردازد که می فرماید :« ما هیچ فرقه ای را نابود نکردیم مگر آنکه برای آن اجل معلومی بود » او به این آیه شریفه اینگونه « ایراد» وارد می کند که اگر خداوند برای آنها این را نوشته آیا این سادیسم نیست که آنها را هلاک کند ؟ در پاسخ باید گفت هیچ در جا ننوشته است که آنها مجبور بودند به انجام اعمال ناپسند و اجل که در آیه به آن اشاره شده است زمان مشخص است که در آن زمان عذاب آنها فرا می رسد یعنی زمانی برای تجدید نظر در عقاید به آنها داده شده است یعنی این که هلاکت در دم آنها را نمی گیرد بلکه باید آن اجل فرا برسد و پس از آنکه مهلت آنان به پایان بیاید عذاب آنها را فرا می گیرد در اصل اسلام و به خصوص مکتب شیعه با جبر گرایی مخالف است زیرا پذیرفتن جبر به معنای سلب اراده و اختیار است و با عدل الهی و معاد نیز منافات دارد.

شیعه نه جبر مطلق را حاکم می داند و نه اختیار مطلق را بلکه امر را میان این دو می داند.

او در مرحله بعدی مکر و حیله الهی را مورد نقد قرار می دهد و ترهات خود را با نسبت دادن بی اعتقادی رسول اکرم (ص)به خداوند رحمان ، ادامه می دهد. و بدون آگاهی سخنانی می گوید که در ادامه پاسخ خواهیم داد. در ابتدا باید مسئله هدایت ابتدایی و ضلالت ابتدائی و نابودی را بیان کنیم هدایت الهی در مرحله اول که هدایت تکوینی است از راه فطرت است واولیه می باشد.

و هدایت تشریعی هم مقدماتش ارسال رسل است که باید انجام پذیرد ولی گزیدن راه صحیح با خود شخص است و امکانات وجودی او یعنی مقدمه سازی هایی که در درون خود انجام داده تا هدایت را پذیرا باشد نقش اساسی در هدایت فرد دارد از دیگر سو گمراهی ابتدائی نیست یعنی خداوند از اول هیچکس را گمراه خلق نمی کند و هیچکس را نیز گمراه نمی کند بلکه خود شخص است که موجبات گمراهی خود را فراهم می کند. اگر جایی خداوند کاری بشر را به خود نسبت می دهد این بدین خاطر است که صانع تمامی موجودات خداوند است و در کل اوست که توانایی و اختیار در انجام و گزینش افعال را به موجودات داده است. و این بدان معنا نیست که خداوند امر به گمراهی و خرابکاری میکند.بلکه خداوند در آیه ۵۸ سوره نساء می فرماید : «ان اللَّه یامرکم ان تودوا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل ان اللَّه انما یفطلکم به ان اللَّه کان سمیعاً بصیرا» یعنی خداوند امر می کند که امانات را به صاحبانشان بازگردانید واگر در میان مردم حکم کردید به عدل حکم کنید .

و در آیه ۹۰ سوره نحل می فرماید : همانا خداوند, فرمان بعدل واحسان می دهد و به بذل و عطاء خویشاوندان امر می کند واز کارهای زشت و ناپسند و ظلم باز می دارد به شمااز روی مهربانی پند می دهد, باشد که موعظه خدا را بپذیرید.

در سوره مبارکه طارق خداوند در مقابل نقشه ی دشمنان چاره جویی می کند و در واقع این به معنای چاره جویی مومنان است. وقتی مشرکین و دشمنان اسلام از راهی وارد می شدند خداوند هم نه از راهی که مربوط به ماجرا نباشد بلکه از همان طریق پاسخ آنان را می دهد و این خود یکی از ظرایف افعال الهی محسوب می شود. مثلاً در جایی که منافقان به رسول اکرم (ص) می گویند ما شهادت می دهیم که تو رسول خدا هستی خداوند در مقابل از همان ریشه فعلی یعنی شهادت، شهادت می دهد که منافقان دروغ می گویند و به گفته ی ( تفسیر نمونه ) در زمانی که حیله در مورد خداوند بکار رود به معنی خنثی کردن توطئه های زیانکاران است و هنگامی که درباره مفسدان بکار می رود به معنی جلوگیری از برنامه های فاسدی که آنان در سددانجام آن هستند. پس سخن این « مدافع خرد» که اشکال کرده بود که چرا  الله می بالد که از بهترین حیله کننده گان است هم پاسخ داده شد.

« خردمند بزرگ » مبحث آزمایش را در عنوان بعدی بحث خود مطرح می کند و می گوید خداوند دانا نباید احتیاج به آزمایش داشته باشد.

در پاسخ این « خردمند » باید گفت: علم خداوند باعث عمل اشخاص نمی شود یعنی اگر فردی عملی را مرتکب می شود ( درست یا غلط) علت این عمل دانستن خداوند نیست بلکه اختیار این شخص است برای مثال اگر شخص می داند که اگر فرزند او عملی را انجام دهد دچار فلان عقوبت می شود آیا دانستن فرد عامل این بوده که فرزندش آن کار را انجام دهد یا اختیار خود فرزند؟ پس علم خداوند باعث عمل ما نیست بلکه خداوند به دلیل ذات کبریایی خود است که از اول وسط و اخر هر فعل خبر دارد.

او در قسمت بعدی سوال خود می گوید اگر آزمایش کند و جواب مورد قبول نباشد آیا این آزمایش نادانی خداوند را نشان نمی دهد؟ در پاسخ باید گفت خیر زیرا خداوند موجودی مختار خلق کرده است و نمی خواسته که این موجود حتماً به مسیر خاص برود مثلاً مانند فرشتگان نبوده که عده ای از آنان را خلق کرده که فقط عبادت کنند بلکه اگر این فرشتگان بر خلاف آنچه خداوند خواسته عمل کنند سخن این شخص وارد است و اگر شیطان هم اعتراض کرد و یا فرشتگانی در زمان خلقت سوال کردند نشان از اختیار دار بودن این موجودات است.

او در مرحله بعدی می گوید بر فرض اگر هم در امتحان قبول نشوند با استغفار همه چیز حل می شود حتی کسانی که قتل انجام داده اند؟ این « منتقد» که در اندیشه ی خود توانسته است مبانی شریعت اسلام را زیر سوال ببرد حتی مبانی این آیین را هم نمی داند استغفار فقط در زمانی پذیرفته است که شخص حقوق ضایع شده ی طرف مقابل را جبران کند یعنی به صرف گفتن جمله ای که در آن از خداوند آمرزش طلب کند مسئله حل نمی شود امیرالمؤمنین علی (ع) شرط قبول توبه را پشیمانی به دل، بازنگشتن و در عمل و اقرار به زبان مطرح می کند این در کنار جبران عمل و بازگرداندن حق به صاحب آن است . اگر کسی از مال حرام فربه شده باشد باید آنقدر روزه بگیرد تا گوشت روییده از حرام آب شود او در مرحله ی بعدی آیات ۱۷ و ۱۸ و ۱۹ سوره ی مبارکه قلم را مورد انتقاد قرار می دهد و می گوید این چه عقیده ای است که به خاطر نگفتن « اگر خدا بخواهد » چند خانواده به روزی می شوند؟

در پاسخ باید گفت آیات قبل از این آیه اشاره به غرور عده ای که آنها فقط مال دنیا را منشاء اثر می دانند و فکر می کردند اشاره دارد که همه چیز را مانند این « خردورز» با عقل ناقص بشری می سنجیدند لذا می خواستند فقراء را از محصول باغ خود بی نصیب نمایند علت نیز این بود که آنها فکر می کردند چرا باید از مالی که برای آن زحمت کشیده اند دیگران نفعی ببرند و از طرفی خود را منشاء اثر می دیدند و نمی دانستند که به صرف وجود علل ناقص اتفاقی در عالم رخ نمی دهد.

او در قسمتی دیگر از سخن خود می گوید بعلاوه آیا کسی تا بحال دیده یا شنیده که چنین اتفاقی برای هزار ها میلیون انسانهای دیگری که قبل از حضرت محمد و در زمان او در دنیا میزیسته و اسم اللهِ حضرت محمد را نشنیده بودند ، افتاده باشد؟در پاسخ باید گفت این اتفاق برای بسیاری از اقوام افتاده است و حتی واقایعی هم پیش از پیامبر (ص) اتفاق افتاده است که قرآن کریم در آیات مربوط به اقوامی مانند قوم لوط و قوم نوح به آنان اشاره دارد حال برای مزید اطلاع این خرد ورز به آیاتی از کتاب مزامیر که از کتب عهد قدیم است اشاره می کنیم که در آن اینگونه بیان شده :« ای مرد قدرتمند ؛‌چرا از ظلم خود فخر می کنی ؟ای کسی که در نظر خدا رسوا هستی ؛چرا تمام روز به خود می بالی ؟ای حیله گر ؛توطئه می چینی که دیگران را نابود کنی ؛زبانت مانند تیغ ؛تیز و برنده است.بدی را به نیکی ترجیح می دهی و دروغ را بیشتر از راستی دوست می داری . ای فریبکار ؛تو دوستداری با سخنانت تباهی به بار بیاوری .بنابراین خدا تورا از خانه ات بیرون کشید؛تورا بکلی نابود خواهد کردو ریشه ات رااز زمین زنگان خواهد کرد . نیکان این را دیده ؛خواهند ترسید و به تو خندیده ؛خواهند گفت :این همان مردی است که به خدا توکل نمی کرد بلکه به ثروت هنگفت خود تکیه داشت وبرای حفظو حراست از خود به ظلم متوسل می شد »(بخش مزامیر ۵۲) ونیز انجیل در بخش نامه رومیان ۲ می گوید :« خدا شخص گناهکار را مجازات خواهد کرد » هرچند کسی که به قرآن ایمان نیاورد به تورات و انجیل توجهی نخواهد کرد ولی این شاهد مثال ها را بیان کردیم تا این خردورز بیشتر متوجه کمبود اطلاع و مطالعه ی خود شود . ولی این سخن که کسانی بودند که نام خدایی پیامبر (ص) را هم نشنیده اند صحیح نیست اولاً خدای محمد (ص) و عیسی (ع) و موسی(ع) و ….. نداریم و خداوند واحد است و دوم قرآن کریم می فرماید عذاب نمی کنیم مگر قبل از آن رسول را فرستاده باشیم (۱۵ سوره اسراء) پس مبحث ابلاغ دین برای تمامی فرق و امم اجرا شده بود و کسی نیست که از این جرگه خارج باشد و در ضمن ادیان واژه ای است غلط و فقط دین صحیح است زیرا خداوند به دلیل متغیر نبودن ذاتش سنن متفاوت هم ندارد که ادیان شکل بگیرد بلکه همه پیامبران منادی اسلام بودند و فقط سطح تبلیغ به دلیل سطوح مردم متفاوت بوده است.

ا و سپس آیه ۶ سوره مبارکه ملک را « نقد» می کند ترجمه آیه از قول این شخص ، «آنکه مرگ و زندگی بیافرید تا شما را بیازماید که کدامیک از شما نیکوترید» او دوباره آزمایش را برای فهم خداوند استنباط کرده است. این در حالی است که آزمایش و خلقت ؛حیات و ممات برای این بوده که مشخص شود چه کسی بهتر است . یعنی برای متمایز شدن خوب از بد و نه اینکه علمی به خداوند اضافه شود.در واقع اینجا آنچه به عنوان مشخص شدن خوب از بد است یعنی اینکه چه کسی می تواند گوهر و جوهره ی انسانی خود را بهتر بروز دهد و به پیمان الهی که همان بندگی پروردگار و پیمودن راه تعالی است وفا نماید .

باید گفت اگر امتحانی صورت نمی گرفت و خداوند بدون دادن اجازه ی حیات هر کس را در جایگاه حقیقی خود یعنی بهشت یا دوزخ قرار می داد در آن هنگام بنده می گفت من می توانستم خوب باشم ولی فرصت داده نشد. اما زندگی دنیا فرصتی است که هر کس هر آنچه در درون خود دارد را آشکارگرداند این شخص « خردورز» که تمامی بزرگان دنیا اعم از ابن سینا، فارابی، ملاصدرا و … را بی خرد می پندارد با آوردن آیاتی از کلام ا.. مجید در مورد علم الهی و امتحان خداوندی از بندگا ن خود مطالبی را سر هم کرده است و سپس این نتیجه را گرفته است که « یک خرد ورز مبهوت می ماند که وجود سرنوشت خرد ستیزتر است یا آزمایشات و دانش ا… » که البته در مباحث مورد اشاره بحث صورت گرفت و نظر شبعه در مورد جبر، آزمایشات ، علت ابتلا شان و … بیان گردید. اما نکته ای که سخن گفتن در باب آن بی فایده است و شاید تا اینجا مغفول مانده باشد اینکه انسان به دلیل داشتن اختیار در انتخاب میسر می تواند با گزیدن صراط مستقیم برای خود ترقی را رقم زند که این دلیل به عمل آمدن بسیاری از امتحانات است تا موجب رشد عده ای از بندگان نیز باشد.

او سپس در بخش بعدی نوشتار خود قصد دارد ترساندن را به اسلام نسبت دهد که اصلاً چنین چیزی در دین مبین پذیرفته نیست یعنی اگر انسانها اختیار نداشته باشد عذاب و عقاب بی معنا خواهد بود و بزرگان ما بر این مسئله تأکید فراوان کرده اند ولی معلوم نیست چرا این شخص می خواهد به هر نحو به مخاطب خود بقبولاند که این سخن اسلام است. او در بخش دیگر از نوشتار خود می گوید مگر جنس جنیان از آتش نیست آیا ترساندن آنها از آتش خرد ستیز نیست.

باید گفت جنس جنیان از آتش است همانطور که جنس آدم از خاک است و لیکن این کلام به دلیل آن است آدم اولیه از این جنس خلق شده است و این گفتار از آنجاست که سایرین هم از آن آدم اولیه به وجود آمده اند ولی ما امروز از گوشت و خون و استخوان هستیم هر چند عده ای از متفکرین بین انسان، آدم ، بشر فرق هایی قائل هستند لیکن این منحصر است از دلیل صاحب المیزان (رض) ولی اصل عذاب که خداوند آن را از آتش معرفی کرده است آتش است غیر از آنچه ما او را به عنوان آتش شناسایی کرده ایم زیرا آتش ما دارای نور و روشنایی است لیکن آتش جهنم تاریک است که این نشانگر فرق میان انواع آتش هاست پس قطعاً آتشی وجود دارد که بتواند جنیان را آزرده کند اما در کلیت همان آتش باشد در نگاهی دیگر شاید وجود جنیان هم مانند ما تغییر کرده باشد که در این صورت آتش در آنها کارگر افتد. همان گونه که امروز خلوارها خاک بر ما کارگر است و مرگ آور. او در کلام عجیب می گوید در آیه ی سوره جاثیه بیان شده « خود دروغ گویی به ذات بد نیست بلکه باور نداشتن قرآن گناه است» این در حالی است که صدق در گفتار و کردار از مسلمات دین ا سلام است در همین را ستا سوره جاثیه آیه ۷ می فرماید :«‌ وای برهر درغگوی بد عمل » و رسول مکرم به عنوان امین و درستکار پیش از رسالت در میان مردم معروف بود که یکی از درستکاری های بزرگ راستگویی است و قرآن کریم می خواهد تا مردم به درستی شهادت دهند هر چند که بر زیان آنان و خانواده و نزدیکانشان باشد. ( آیه ۱۳۵ نساء) و در ضمن خود آیه مورد اشاره ی این فرد هر دروغگویی را مذمت می کند چه منکر وحی باشد و چه نباشد او سپس آیه های منکرین معاد و رسالت را مورد بررسی قرار داده می گوید کار ناپسند در قرآن تکذیب قیامت و رسالت است نه هیزی و آدم کشی و دزدی و … که اصلاً معلوم نیست این سخنان را از کجا استنباط کرده است زیرا قرآن قتل فردی را مساوی با قتل عموم مردم می داند و برای زنان دستور دارد که خود را از چشم بد و مریض دلان حفظ کند که تلویحاً مذمت چشم چرانی است و اصلاً فلسفه بحث حرمت نگاه به نامحرم که اظهر من الشمس است. دوباره آیه ای دیگر را بیان می دارد که مجمع بیان گفته معنای پیروی از نفس شریک قائل شدن برای خداست باید از این « خردورز » سؤال کرد با کدام قاعده ی عقلی این سخنان را می گوید آیا بیان قسمتی از امری خلاف در جایی و فحص نکردن برای تمامی موارد آن امری عقلانی است ؟ و آیا اگر کسی قسمتی از سخن را در جایی گفت منظور آن است که قسمتهای بعدی را نمی گوید؟ و در ضمن کسانی که با دیدن معجزات و بعضاً معجزاتی که خود درخواست کرده اند و بعد تکذیب آنها جز اسفل مردمان نیستند؟

او آیه ۷۵ سوره ی غافر (مؤمن) را بیان می دارد و می گوید : این آیه گفته شادی کردن در دنیا کفر است پیش از توضیح این آیه باید نکته ای را یادآور شوم و آن اینکه شاید تا کنون تصور می شده این فرد سؤالاتی را مطرح کرده و با بیان این آیه عناد و حماقت خود را نشان می دهد زیرا این آیه صراحتاً بیان می دارد که ناحق شادی کردن با غرور و سرمستی مورد توجه است نه تبسم و شادی که از سفارشات دین مبین است و بهترین خلق خوش خلق ترین آنان است اسلام در امر شاد نمودن دیگران از جمله خانواده به تاکید دارد امیرالمومنین علی (ع) می فرماید : « هرروز جمعه مقداری میوه به خانواده خود هدیه دهید تا از آمدن جمعه خوشحال شوند .» (میزان الحکمه جلد ۲ حدیث ۵۳۹)

او می گوید اگر زندگی دو دنیا خوب نبود چرا اصولاً الله انسان را در این دنیا به وجود آورد. ما برای پاسخ به این سؤال سر آن نداریم که به صورت مفصل در مورد نگرش اسلام به دنیا بحث کنیم زیرا این خود موضوع پژوهشی مستقل است که نیاز به بررسی و نقد و نظر فراوان دارد . ما فقط به گوشیه ای از این مبحث خواهیم پرداخت ؛ اولین قدم آن است که خداوند انسان را برای خود آفریده است و غایت زندگی وی را رسیدن به لقاء خودش بیان می دارد و در عین حال دنیا را مزرعه ای برای آخرت معنا می کند یعنی او می خواهد تا بشر با استفاده از دنیا و نعمات موجود در آن راه تکامل را سیر کند و خود را غرق در این نعمات زودگذر دنیایی ننماید بلکه از این نعمات استفاده کرده خود را تعالی و تکامل دهد .مثلا از نعمت جوانی برای خدمت به دیگران استفاده کند نه اینکه با اتکاء به قوه ی جوانی به دیگران ستم نماید .اسلام به هیچ وجه از بین بردن غرایزرا تبلیغ و ترویج نمی نماید بلکه جهت دادن صحیح به آنان را برای زندگی بهتر را خواستار است. جهاد هم که در سؤال بعدی تلویحاً مورد
« نقد » این « مدافع خرد » قرار دارد یکی از ابواب فقهی و فروع دین محسوب می شود که ما در شرح دعای ندبه مختصری به آن پرداخته ایم ولی کلیت اینکه جهاد امری مقدس است برای خارج کردن مستضعفین از بند مستکبرین و لا غیر.

از به اصطلاح شبهات مطروحه از سوی این شخص این است که طبق آیه ۴۱ سوره الرحمن اگر گنهکاران با ظاهر و سیمای خود شناخته می شوند پس چه نیازی به نوشتن است؟ این سوال به قدری ابلهانه است ک انسان تعجب می کند که چگونه از مغزی چنین سخنی خارج شده است؟ باید به این مدافع « خرد» گفت آیا در زمان دادرسی تعدد ادله مسئله را روشنتر می کند یا نه ؟ و آیا اگر مطلبی از طرق مختلف ثابت شود آیا ایرادی ایجاد می کند یا نه ؟ باید برای آگاهی این « منتقد » با « خرد » اضافه کرد روز حساب رسی دارای ابعاد و موقعیت های مختلف است و تمامی آن به یک صورت برگزار نخواهد شد .

اگر آیه ۳۹ سوره الرحمن سخن از این می کند از آنان سوال نخواهد شد در آیه ۴۱ همین سوره سیمای آنان گواه اعمالشان است این در حالی است که در اوقات دیگر به نحوی دیگر به مسئله رسیدگی خواهد شد و حتی اعضاء و جوارح انسان شهادت خواهند داد و اینها حتی درمحاکم امروزه هم مشهود است که در مرحله ی اجازه ی دفاع وجود دارد ولی در مرحله ی فقط شواهد سخن می گوید. و از بعدی دیگر این سخن گفتن سیمای انسان بدین معنا است که در جهان آخرت ظاهرسازی جایگاهی ندارد و در واقع این شعر تبلور عینی می یابد که از کوزههمان طراود که در اوست . یعنی آنچه در ضمیر انسان نقش بسته و برای او درونی شده است نمودار خواهد شد . و انسان نمی تواند افکار اعمال خود را در پشت زبان خویش پنهان سازد .

او می گوید در آیه ی بیان شده است که (۷ انشقاق ) نامه اعمال را به دست راست می دهند و یا در آیات دیگر نامه اعمال مجرمین به دست چپ آنان داده می شود حال این « خرد ورز» خداوند را به دروغ متهم می کند که چرا در جایی نامه از پشت سر به مجرمین داده خواهد شد یعنی این شخص معتقد است که نمی شود نامه را از پشت سر به دست چپ شخص دادی و این نوعی تناقض است؟

اما پیش از آغاز بحث در مورد شبهات بعدی ابتدا باید کلیتی از بحث معاد در اسلام   معرفی و مورد بحث قرار گیرد.

اولاً معاد جز وعده و وعید الهی چیز دیگری نیست پس اگر کسی خداوند را نپذیرد نمی تواند وعده و وعید او را هم قبول کند .

ثانیاً معاد بحثی تجربی نیست که خرد انسان با اتکاء به حواس خطاپذیر آن را دریابد.

اسلام مرگ را جابه جایی از جهانی به جهان دیگر برای سیر هر چه بهتر به سوی مقصد نهایی ترجمه می کند و نه پایان زندگی و اصلاً وجود معاد است که زندگی را از بی معنا بودن تهی می کند و عامل برتری انسان بر حیوانات غیر ناطق و نباتات و جمادات است. یعنی اگر معادی در کار نباشد زندگی انسان بدون رسیدن به سر منزل مقصود به پایان می رسد و پوچی است که عالم گیر خواهد شد. اما این دنیا دوستی است که همواره انسان را به این سوی می خواند تا معاد را از ذهن خود پاک کند و ملکه ای درونی و فطری را به نسیان بسپارد.

او در بخش دیگری از « انتقادات » خود بخشنده و مهربان بودن خداوند را زیر سوال می برد و می گوید انسان که هیچ تجربه ای را در زندگی نداشت چرا باید به خاطر یک خطا از بهشت رانده شود او با این سخن می خواهد بگوید آدم از روی جهل با پروردگارش مخالفت کرد پس سزای جهل نباید این قدر سنگین باشد این در حالی است که آیه ۳۱ سوره مبارکه بقره می فرماید : علم اسماء را به آدم آموخت بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود : « اگر راست می گویید اسامی اینها را به من ( خدا ) خبر دهید»

پس مشخص می شود که آدم دارای علومی بوده است و جاهل نبوده و آن علم هم علم به اسرار آفرینش و معرفت ا….تعالی بوده است و اگر عصیا نی صورت گرفت با اختیار و انتخاب خود او بود. سخنان خنده دار این فرد تمامی ندارد او در مرحله بعد می گوید خدایی که درخواست انفاق صدقه وام و زکات می کند خدای بی نیاز نیست. باید از این جاهل سوال کرد آیا تا کنون کسی ارزنی به خداوند داده است؟ یا پروردگار از سر لطف و کرم و به خاطر ارزش دادن به کمک نسبت به هم نوع خود را گیرنده و ضامن قرض الحسنه و امثال آن معرفی می نماید . یعنی وقتی کسی زکات می دهد آیا مصرف کننده ی این زکات کسی جز هم نوعان و نیازمندان کسی دیگری هم هست؟ اما باید گوشزد کرد اگر خداوند می خواهد تا افراد نیاز هم نوعان خود را برآورده کند از این روست که با این کار راهی را برای تکامل و تعالی اشخاص باز کند زیرا خداوندی که توانسته عده ای را غنی گرداند می تواند به دیگران هم این نعمت را ارزانی فرماید. اگر مقداری اطلاعات خود را عمق ببخشیم درخواهیم یافت که خداوند بخشنده نعمات است و اگر اوست که باید نیاز مخلوقات خود را برآورده کند که به علت غنای ذاتی حضرت باری تعالی این توان هم برای او وجود دارد ولیکن باید این را یاد آور شد که خداوند با حواله کردن نیازهای دیگران به ما در حقیقت شانی از شئون خود را به ما اعطاء فرموده است که این خود بزرگترین تعمات است در همین راستا است که امام حسین (ع) می فرماید نیازهای مردم که به شما حواله می شود نعمت الهی است (لمعات الحسین (ع)صفحه ۱۶)

او در بخشی دیگر می گوید خدای مهربان باید همه را ببخشد و نباید عده ای را مستثنی کند « خدای مهربان همه را می بخشد و بد خوب نمی کند » باید به این « مدافع خرد» اینگونه پاسخ داد که بخشایش خداوند شامل حال کسانی می شود که ظرفیت دریافت آن را با عمل کردن به فرمان حضرت حق که انجام نیکی ها و دوری از بدها ست در خود به وجود آوردند. اگر کسی ظرفی را در زیر باران قرار ندهد نمی تواند انتظار داشته باشد که از آن نصیبی ببرد در همین راستاست کسی که با زکات دادن و رفع محرومیت از عده ای همه نوع این ظرفیت دریافت بخشایش را در درون خود ایجاد می کند.

او در بخشی دیگر می گوید : « اگر الله می بیند، می شنود پس احتیاج به گوش و چشم و ابزار مادی دارد و حضرت محمد (ص) اوصاف خود را به خداوند نسبت داده است .» همانگونه که گفتیم این شخص مغالطه کار آنچه را خواسته از آیات کتاب الله برداشت نموده است زیرا قرآن به صراحت می فرماید: خداوند اگر اراده کند هست می نماید(آیه ۸۲ سوره یس)

پس ایجاد اصوات و دریافت آنها نیاز به عنصر مادی و رابط ندارد او اراده می کند و صوت خلق می شود، او اراده کرده است و صورت حقیقی اعمال هم قبل از وقوع ( به دلیل علم ازلی) و هم بعد از وقوع در محضر او حاضر می شوند او در مرحله ی بعد وجوب وجود پیامبران را منکر می شود و می گوید :خدایی با این قدرت چه نیازی به ارسال رسل دارد؟

اگر بخواهیم به این سوال پاسخ دهیم باید بگوییم وجوب وجود پیامبران برای انجام امر تبلیغ است و زمانی برای کسی تبلیغ صورت می گیرد که آن شخص دارای قوه ی عقل و اختیار باشد و اگر قرار بود خداوند به اجبار مردم را هدایت می کرد .پس تفاوت سیر الی ا… انسان با سایر موجودات در کجا می بود؟ اما اگر منظور آن است که خدا چرا به هر کس مستقیم مطالب خود را امر نکرد؟ باید گفت اتفاقاً با قرار دادن فطرت به عنوان پیامبر درون این امر تا حد زیادی انجام شده است و پیامبر بیرون فقط تعالی دهنده همان دستورات فطرت و پیامبر درون است که خداوند از لطف خود در درون همگان به ودیعه نهاده است.همانگونه که امیر المومنین علی (ع) در خطبه نخست از کتاب شریف نهج البلاغه در مورد انبیاء می فرمایند :« «فبعث و فهیم رسله و واترعلیهم انبیائه لیستعدوهم میثاق فطره و یذکروهم من سی نعمته و یسیر لهم دفائن العقول» یعنی پیامبرانش را پاپی فرستاد تا آنچه به عنوان ودیعه در نزد مردم بود و دفینه های عقول مردم به حساب می آمد را از میان هوا های نفسانی بیرون بکشند و زنده نمایند .

در آخر اینکه خداوند نیاز به هیچکس ندارد نه پیامبر و نه مردم و …. بلکه این موجودات هستند که نیازمند لطف بیکران حضرت احدیت می باشند. تا او آنان را به طریق ثواب هدایت نهایت او در قسمتی دیگر می گوید: اگر خداوند می توانست بگوید باشد و موجودات هست می شوند پس چه نیازی بود که بگوید خداوند جهان را در شش روز آفریده است؟

باید گفت این مراحل که به ناچار روز بیان شده اند دلیل بر نقص خداوند نیست که چرا نگفت همه با هم هست شوند؟ آنچه ما از او می دانیم اینکه او موجودی حکیم است و بنا بر حکمت خود امور را تدبیر می کند. که ما با توجه به محدودیت ذاتی که در اصل وجود ماست یعنی از این رو که موجوداتی ممکن هستیم و محدود قطعا به بیش از آنچه از راه نقل صحیح و استدلال های به دور از مغالطه بر پایه همان نقل صحیح راه به جایی در مورد افعال واجب بذات و حکیم جهان آفرین نداریم اما این را نیز می دانیم که از موجودی حکیم عمل عبث و بیهوده سر نمی زند .پس دوباره به سخن نخستین بازگشت پیدا می کنیم ما ابتداء باید خدارا با آن صفاتی که خود به ما معرفی می نماید بپذیریم تا بعد بتوانیم به سراغ قرآن و روایت برویم واگر این پیش فرض را به صورت صحیح نداشته باشیم قطعا مانند این «خردورز» خداوند حکیم را به صفاتی متصف می کنیم که شایسته نیست .

او سپس مبحث قسم خوردن خداوند متعالی را در قرآن کریم که در سوری از قرآن کریم وجود دارد را نکوهش می کند مانند والعصر در مورد قسمهای قرآن پیشتر هم توضیحاتی بیان شد اما یکی از خواص قسم های قرآن کریم این است که افراد انسانی را متوجه اهمیت موضوع قسم بگردانند و آنان را هوشیاری دهد و نه برای اینکه سخنی اثبات شود و دروغی راست جلوه کند.

او سپس با بیان ناقص ترجمه سوره مبارکه ی والعصر این گونه می نگارد: به طوری که در آیه ۳ والعصر مشخص شده تنها زیانکاری آدمی، تکذیب حضرت محمد (ص) و ایمان نیاوردن به سخنان او بوده.

حضرت محمد (ص) خودش می دانسته که قصد او از آوردن دین اسلام، برای این بوده که خودش را به مقام و قدرت برساند. و تصور می کرده که با قسم خوردن می تواند روی مقاصد خودش سرپوش بگذارد، ناباوران را زیانکار می خواند . در جواب باید گفت بهترین پاسخ این شخص ترجمه کامل و صحیح این سوره مبارکه است که می فرماید : انسانها در خسران هستند مگر کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند و یکدیگر را به حق سفارش کنند و یکدیگر را به شکیبایی و استقامت توصیه نمایند.

یعنی این سوره ی مبارکه ایمان به خداوند و رسول (ص) و روز جزا را زمانی مفید به فایده می دا ند که قرین به عملی نیکو با شد پس سخن این شخص« خردورز» جواب داده می شود که دین اسلام مانند بعضی از مکاتب الحادی و التقاطی نمی گوید تو ایمان بیاور و هر چی خواستی بکن می گوید ایمان بیاور و به مفاد آن که انجام عمل صالح در هر زمینه ای است روی بیاور در آن هنگام است که از خسران یعنی از دست دادن عمر گران که همان تباهی است نجات می یابد .

ولی این فرد« مدافع خرد» مخاطبین خود را بی خرد فرض می کند و سعی دارد با ناقص بیان داشتن معنای آیات به مقصود خود که همان بدبین کردن مخاطبان نسبت به قرآن کریم و دستورات بار تعالی است نائل آید. او در ادامه بحث خود پیامبر اکرم (ص) را محکوم می کند که وی قصد داشته از رهگذر این داعیه « دعوت به اسلام » به قدرت و مقام دست یابد. در پاسخ این سوال کودکانه می توان به تواریخ موجود نظری افکند در ابتدا دعوت اشراف و بزرگان مکه به او پیشنهاداتی می دهند از جمله انها می توان به پیشنهاد رشوه کلان، و مناصب عالی در میان اشراف قریش اشاره کرد در ضمن پیامبر (ص) می توانست با توجه به اموال همسر ثروتمند خود خدیجه (س)که تمامی ثروت خود را در راه اعتلای کلمه توحید مصرف نمود به بزرگترین سرمایه دار عرب تبدیل شود و یا لااقل یکی از بزرگترین آنها باشد که بنا بر نقل تاریخ او با سرمایه ای که قبل از ازدواج از خدیجه (س) گرفته بود تا با آن تجارت کند توانست سودی قابل توجه را نصیب خود نماید.

بنابر شهادت تاریخ زمانی که بزرگان مکه پیشنهادات خود را با واسطه ی عموی بزرگوارش ابوطالب (ع) برای او مطرح کردند فرمود : «اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهید از دعوت خود دست نمی کشم» . به گواه تاریخ رسول مکرم (ص) سه روز سیر از نان گندم نخورد و هرگز کار خود را بر دوش دیگران نگذاشت و حتی در ساختن اولین مسجد در مدینه ( یثرب ) مانند سایرین کار می کرد. و در کندن خندق به دور شهر مانند سایرین سهمی از این کار را برای خود مشخص نمود. و در زمان مرگ هیچ ارثی که در خور توجه باشد از خود به جای نگذاشت البته این سخن بدین معنا نیست که پیامبران از خود ارثی نمی گذارند یعنی اینکه نمی توانند ازث گذارنده باشند زیرا قرآن کریم به ارث بردن سلیمان از داوود اشعار دارد اکثر ازدواج های آن بزرگوار بعد از سنین ۵۰ بود. که در این سن دیگر شخص دارای هیجانات شهوانی نیست بلکه ازدواج های ایشان فقط موجب این بود که قبایل بیشتری به خاطر نسبت با رسول اکرم (ص) و از روی علاقه فامیلی به ایشان بگروند. برای مزید اطلاع می توانید به کتاب زن در چشم ودل محمد (ص) اثر دکتر علی شریعتی نیز مراجعه کنید در یکی از قسمت های این کتاب ماجرای ازدواج رسول اکرم (ص) با دختر ابوسفیان بیان شده که برای امثال«‌ خردورز» بسیار مفید فایده خواهد بود .

او سپس می گوید همه چیز حول محور ایمان آورن می گردد و گرنه انسان از پست ترین هاست اشاره به آیه ۵ سوره ی تین باید گفت حق این گونه است انسانی که پروردگار او را کرامت داده است و برای خلقت او به خود آفرین گفتند و او را جانشین خویش در زمین قرار داده است اگر به حقیقت وجود خویش و فطرت الهی خود پشت پا بزند قطعاً در اسفل درک خواهد داشت. که این فطرت الهی همان حقیقت ایمان به الله تعالی است. که هم عقیده سالم را می طلبد یعنی هم در نظریه باید سلامت وجود داشته باشد و هم در عمل کمک به هم نوع و مجاهدت با فکر و قلم و جسم و جان را می طلبد. تا انسان را به کمال مطلق که همان قرب الهی است برساند.

او سپس آیه ۳ سوره ی تین را مورد اشاره قرار می دهد و می گوید معلوم می شود پیش از پیامبر (ص) شهرها ایمن بوده اند و با ظهور اسلام نا امنی ایجاد شده است . این سخن که جز عناد نمی تواند دلیل دیگری داشته باشد به قدری عجیب است که هر شنونده ای را متحیر از این همه تجاهل می نماید : آیه صراحتاً می فرماید « بدین شهر ایمن » و حتی خود « خردورز » هم زیر ترجمه آیه خط کشیده است و بعد در زمانی که می خواهد به اصطلاح اشکال کند شهر را رها می کند و می گوید « شهرها » . اما جواب اینکه شهر مکه به دلیل وجود حرم همیشه محلی بوده است که ایمن و حتی رسول اکرم (ص) هم بعد از فتح مکه دستور می دهند تا در آن خونریزی نشود و حتی درختان قطع نگردد و امام حسین (ع) برای نشکستن حرمت حرم الهی از مکه خارج می شود تا خونی در حرم ریخته نشود.

اعراب پیش از اسلام همیشه تفاخر می کردند که ما کسانی هستیم که به قافله ها حمله می کنیم و می کشیم و حتی اگر کسی را نیابیم برادر خود را به قتل می رسانیم. این سخنان را این معاند در حالی می گوید که اسلام قتل یک نفر را معادل قتل تمامی بشریت می داند و تعدد زوجات را محدود می کند برای قتل و نقص عضو به جای جنگ و خونریزی دیه را جایگزین می کند و اصلاح ذات بین را از بزرگترین اعمال قلمداد می نماید. برپایی قسط و رسیدگی به هم نوعان و هم کیشان تأکید می کند و اعراب در سایه اسلام می تواند از وحشی گری خارج شده و زندگی همراه با نظم داشت. که یکی از دستورات مهم دین مبین است زندگی نمایند و هزاران از موارد یاد شده.

او سپس آیات سوره مبارکه ضحی را مورد توجه قرار می دهد و چون سخن تازه ای ندارد می گوید این قسم خوردن آیات اولیه این سوره مانند این است که دو نفر با هم سوء تفاهم دارند و یکی از دیگری گله می کند و این دیگری برای پاسخ دادن به شخص مقابل در سخنان خود از قسم استفاده می کند .این تراوش ها که از ذهنی پرضایعه نیز به سختی تراوش می کند را علامه طباطبایی (رض) اینگونه پاسخ می دهند : جواب قسم ها اول سوره این گونه است که مناسبت نور روز با مسئله وحی و تاریکی شب با انقطاع وحی بر کسی پوشیده نیست زیرا عده ای به دلیل قطع شدن وحی برای چند روز فکر کردند خداوند رابطه اش را با رسول مکرم (ص) قطع کرده است که این آیات نازل شد.

او آیه ۲۵ سوره مبارکه فصلت را بیان می دارد که ترجمه آیه چنین است که خداوند می فرماید : ما فرما نیان خوبی که می توانستند داشته باشند به فرمانیانی بدی تبدیل کردیم تا آنچه را دارند و آنچه آرزویش را دارند را در نظرشان جلوه دهند و فرمان عذاب خدا بر آنان حتمی شد آنچنان که بر امت های گذشته از جن و انس حتمی شد چون که اینگونه امت ها زیانکار بودند ( ترجمه از تفسیر المیزان).

این شخص در راستای ترجمه سطحی این آیه این گونه می گوید که چرا خداوند این گونه همنشینانی برای این اشخاص برگزید. و چرا همنشینانی خوب برای آنان انتخاب نکرد. تفاسیر المیزان و مجمع البیان هر دو معتقدند که عبادت « قضینا لهم قرناء » دلالت بر این موضوع دارد که این افراد می توانستند مصاحبانی خوب برای خود انتخاب کنند لیکن خود این کار را نکردند و خداوند نیز به خاطر این عمل ایشان مصاحبانی بد را جایگزین آنان کرد یعنی کفار این استعداد را داشتند که ایمان بیاورند و مصاحبانی خوب برای خود برگزینند لیکن با اختیار خود این کار را نکردند و از آنجا که هر عملی بازخوردی دارد خود موجبات عذاب خود را با انتخاب همنشینانی ناشایست فراهم نمودند.

او درشبهه بعدی خود می گوید خداوند خود وظیفه گمراهی جن و انس را به عهده گرفته است دیگر چه نیازی به شیطان است.

در پاسخ باید گفت اگر خداوند عملی را به خود نسبت می دهد از این روست که قدرت دهنده برای تمامی افعال خداوند است که همان معنای توحید افعالی است. اما اینکه موجودات مختار؛ خود چگونه انتخاب کنند مسئول خود ایشان هستند. او در بخش دیگری از شبه ی خود مبحث روزی رسانی حضرت باری تعالی را مطرح می کند و بدون آگاهی خیال می کند روزی فقط غذا و آب است و غافل از این است که نفس کشیدن، نگاه کردن، شنیدن، صحبت کردن و محبت دیدن همه و همه روزی است که الله تعالی به انسان و سایر موجودات ارزانی می دارد. او به هر مستمسکی چنگ می زند تا مثلاً آسیبی به قرآن وارد آورد در همین راستا آیه ۲۱ سوره ملک را بیان می دارد و می گوید: طبق این آیه بازگرفتن روزی موجودات خلاف صدق ادعا روزی دادن نیست؟ این آیه برای تنبه کافرین نازل شده است کسانی که منشاء را غیر از خداوند منان می دانستند. خداوند در صدد است با این استفهام انکاری آنان را در مقابل سؤالی قرار دهد که جواب آن را هر فطرتی می داند و گرنه ایمان یا کفر مردمان کره ای کوچک در منظومه شمسی در بارگاه خداوند غنی حمید چه جایگاهی می تواند داشته باشد. او سپس مباحثی را مطرح می کند مبنی بر اینکه چرا فلان اقوام از گرسنگی می میرند پس هرگز خداوند رزاق نیست؟ به این سؤال عوامانه باید جوابی در خور داد و آن این است که « از تو حرکت از خدا برکت » قرآن کریم نیز می فرماید : برای انسان هیچ چیز میسر نیست مگر با تلاش او . (آیه ۳۹ سوره نجم )

نظام عالم به گونه ای نیست که قومی بدون حرکت باشند و تدبیر امور خود را نکنند و خداوند به آنان رزق (غذا) و …. بدهد. امام کاظم (ع) : تدبیر امور اهل و عیال را مانند مجاهدت در راه خدا می داند(کافی جلد ۵) و اگر عده ای دیگران را به ضعف کشانده اند و در گوش آنان یأس را تلقین کرده اند تا خود به مکنت بیشتر دست یابند اشکال از تقسیم رزق الهی نیست. از سخنان جالب و خنده آور این به اصطلاح « نویسنده » دیگر اینکه این چه جور روزی دادنی است که در یک جا سیل می آید و در جای دیگر اصلاً بارانی در کار نیست؟ فکر می کنم این شخص نام « سد » تا به حال به گوشش نرسیده است برای اطلاع عرض می کنم همان « بند » است که جلوی آب را در سیل ها می گیرد تا خشکسالی و مشکل بی آبی ونیز طغیان آبها وجود نداشته باشد. بلاحت این شخص در ادامه اولاً او را وا می دارد تا آیه ۳۶ سوره انفال را معنا کرده « بی گمان آن کسانی که کافر شدند اموال خود را انفاق می کنند تا مردم از راه خدا باز دارند. پس زود باشد که همه را انفاق کند، آن گاه برایشان حسرتی باشد پس از آن مقلوب شوند. کسانی که کافر شدند به سوی دوزخ برانگیخته می شوند » و بعد می گوید اخلاق و جوانمردی در اسلام به کردار نیک ارتباطی ندارد و حتماً باید انفاق کننده مسلمان باشد یعنی این « خردورز» نفهمیده که آن ترجمه فوق الذکر جواب خود اوست آنها انفاق نمی کنند تا مستمندی را دستگیری کنند بلکه انفاق می کنند تا از مسلمان شدن عده ای جلوگیری نمایند که در متن ترجمه شده و هم مطلب عنوان شده ولی « خردورز» از شوق گفتن سخنی در راستای تخریب اسلام متوجه آن نشده است.

این « خردمند فرهیخته » در بخشی که آن را نوع دیگری از دلایل الله .نامیده می گوید اگر در آیاتی که در آنها از قدرت خداوند در نظم بخشیدن به عالم و حرکت کشتی ها بر روی دریا کلمه خدا را برداریم و بت سنگی بگذاریم هیچ اتفاقی نمی افتد. این « مدافع خرد » می گوید مگر می شود که عالم بدون نظم اداره شود و اگر هم نظمی هست آن نظم ناظمی نداشته باشد! یعنی نظم موجود در جهان که از سوی ناظمی حکیم سرچشمه گرفته است اصلاً به نظر این شخص نیامده. باید گفت میان اجزای عالم ارتباط عقلانی وجود دارد که می توان این ارتباط را با استقراء حداقل ناقص نمایان کرد. مثلاً عده ای از موجودات بچه می زایند اما آیا تا بحال قانون دنیا بر این بوده است که خرس سگ به دنیا بیاورد؟ و گاو خرگوش؟

او مطلب بعدی را اینگونه زیر سوال می برد که پیامبر اول فقط هشدار دهنده بود ولی بعد پادشاه شد یعنی او آیه ۲۴ غاشیه را می فرماید : تو بر آنها سلطه ای نداری که آنان را اجبار به ایمان کنی و آیه ۹۲ سوره آل عمران که می فرماید از خدا و رسول او اطاعت کنید را. با هم متناقض می داند.

در پاسخ این فرد باید اینگونه گفت که در آیه ۲۲ سوره غاشیه روی سخن تمامی افراد است و به پیامبر (ص) می فرماید تو نمی توانی آنان را به ایمان مجبور کنی و در آیه ۹۲ آل عمران روی سخن با مومنان است که از آنان خواسته می شود تا به دستورات عمل کنند. آیه ۲۲ سوره غاشیه اشاره به مختار بودن در انتخاب دین دارد ولی آیه ۹۲ سوره آل عمران مبین دستوری است برای کسانی که ایمان آورده اند. حال تناقض این دو مطلب دور از هم با صغری و کبری تفاوت در کجاست. باید از « خردورز» سوال کرد؟

این شخص « خردورز» به انکار معاد ادامه می دهد اینجا خالی از لطف نیست که پاسخ امام صادق (ع) را به یکی از منکرین معاد یادآور شویم. امام (ع) به این منکر فرمودند : اگرمعادی در کار نباشد من به واسطه ی عمل خوب خود ضرری کرده ام ولی اگر باشد پیروز خواهم بود. ولی در مورد تو که منکر هستی اگر معاد وجود داشته باشد تو به واسطه ی اعمال بدت مجازات خواهی شد و اگر وجود نداشته باشد به واسطه ی اعمال نادرست در دنیا هم موفق نیستی ( نقل به مضمون )

از بخشهای جالب نوشتار « خردورز» توصیف بهشت در قرآن است او می گوید کسی که در عمر خود لب به شراب نزده چگونه ممکن است با وعده ی شراب گول بخورد؟ این شخص شراب را به معنای نوشیدنی بلکه به معنای ماده ای فرض کرده و خارج از آن را هم یا نمی داند یا خود را به نادانی می زند؟ او نادانسته بحث معاد جسمانی را پیش می کشد ؛ ما می گویم نادانسته چون نوشتار این شخص در حدی نیست که این مباحث را دانسته باشد. و بخواهد در مورد آنان بحث کند اما سوالی را ناشیانه ای که مطرح می کند شاید از معدود سوالاتی باشد که ارزش بحث علمی را دارد سوال این است : « او ( حضرت محمد (ص) ادعا دارد که انسان با تمام وجود مادی خود به بهشت می رود منتهی فراموش کرده برای آنها توالت، حمام و سلمانی و بقیه احتیاجات سرویس و نگهداری را تعبیه کند.

در پاسخ این سوال مطالبی در مورد معاد جسمانی و اینکه این جسم چه نوع جسمی است مطرح شود آنچه از الهیات اسلامی بر می آید این است که آنچه در برزخ به عنوان بدن انسان مورد خطاب است جسمی است مثالی که با وضعیت آن جهان به عنوان برزخ هماهنگی دارد یعنی اعمال و رفتار انسان در این جهان ( دنیا ) سازنده ی جسمی است برای زندگی در آن جهان ( برزخ ) یعنی آنچه اعاده می شود همان جسمی است که ما با اعمال خود ساخته ایم یعنی جسم ما جسمی است متناسب با ظرفیت های آن جهانی و اصلاً منشاء این قسم سوالات یا شبهات در نوع نگرش به وجود آدمی نهفته است اگر کسی مانند کفار و منکرین معاد حقیقت وجود را بدن خاکی بداند سوال از جسمی خاکی در جهان باقی می کند ولی آنچه ما بر آن هستیم این نکته است که اصل وجود انسان؛ روح است و این روح است که سیر الهی ا.. دارد و نسبت به سیر خود باید بدنی را داشته باشد مناسب احوال محل خود. اما اگر بخواهیم در جوابی در خور سوال دهیم که آیا ذات اقدس حضرت اله قوه ی این مطلب را دارد که همین چسم را زنده کند یا نه و افرادی که منکر قیامت هستند از این باب که ؛قیامتی صورت نخواهد گرفت و دلیلی که اقامه می کنند چیزی نیست جز اینکه نمی شود استخوان پوسیده را زنده گردانید و غافل از این هستند که آنچه به عنوان عمل انجام می دهند در لوح وجودی آنها یعنی فطرت ایشان حکاکی می شود و بنا برآنچه اعتقاد اسلامی ماست هیچ عملی از میان نمی رود ؛عمل است که در آن جهان تجسم عینی پیدا می کند و گویی شخص اکنون در حال انجام دادن آن است پس قدرتی بر انکار آن ندارد .فیزیک دانان نیز می گویند که هیچ چیزی در دنیا از میان نمی روند ایشان معتقدند در دنیا پایستگی ماده و انرِژی وجود دارد یعنی ممکن است که هر کدام از این موارد به شکل دیگری تغییر حالت دهند و لی ممکن نیست که از چرخه وجود معدم گردند و وجودی نداشته باشند بلکه به صورتی در چرخه هستند . پس در قسمتی جوابی ایجابی می دهیم و در قسمتی جواب سلبی در جایی قصد طرف مقابل این است که قوه الهی را در مورد زنده کردن مردگان و بازگشت به حالت اولیه زیر سوال ببرد که خداوند می فرماید :تا سرخط انگشتان را بازمی گردانیم. ولی گاهی در پی اثبات این هستیم که آیا با بدنی خاکی می توان نیازهای اخروی را برطرف کرد که بعضی از فلاسفه والاهیون اسلامی جریان جسم متناسب با موقعیت آن جهانی را پیش می کشند که این هم خود نوعی از پاسخ است .

و در سوالی دیگر مطرح می کند بهشت بیان شده فقط به نیازهای جسمی و جنسی توجه کرده است پس نیاز درونی کجاست که رضایت از آن است؟ این سخن در حالی است که قرآن کریم می فرماید : او ( صاحب نفس مطمئنه ) از خداوند راضی است و خداوند از او رضایت دارد ( سوره فجر ) بهشتیان پیش از اینک احتیاجات جسمی و جنسی داشته باشند افرادی هستند که خداوند به آنان سلام می فرستد و اندک گناهانشان را عفو می کند و آنان اولین چیزی که دارند رضایت الهی است و مسرور کننده ی واقعی آن است.

این کلام عارفانه امیر المومین علی (ع) را به یاد می آورد که می فرماید : ای پروردگار من اگر با عذاب هم کنار بیایم با فراق تو چه کنم ؟ یعنی اصل رنج و غم یا شادی و سرور در رضایت و عدم رضایت باری تعالی است که مسئله ی است درونی و روحی نه جسمی و جنسی. او سپس به مسئله ی عدل اشکال کرده است و می گوید اصلاً مسئله ای است ساختگی و به اسلامی که حضرت محمد (ص) آورده ربطی ندارد و در قرآن کوچکترین کلمه ای مبنی بر عدل الهی نیامده است در حالی که آیه ۱۱۵ سوره مبارکه انعام می فرماید : « و کلام پروردگار تو با صدق و عدل ، به حد تمام رسید؛ هیچ کس نمی تواند کلمات او را دگرگون سازد، و او شنونده ی داناست ».

و از کلمات هم طراز معنایی عدل در قرآن قسط است که در آیه ۱۸ سوره آل عمران می فرماید : خدا و فرشتگان و دارندگان دانش گواهی می دهند که معبودی جز خدای یکتا که بپا دارنده ی عدل است، نیز کلمه قسط به کرات در قرآن کریم به کار رفته است و قسط همانگونه که بیان شد به خاطر داشتن معنای اعتدال و دوری از انحراف و کجروی با عدل هم معناست اما بحث کلامی که عدل خداوند چگونه است و اشاعره و معتزله دراین باب چه می گویند مسئله ای است دیگر. اما تمامی مسلمین عدل را به عنوان صفتی از خداوند قبول دارند اما عده ای آن را به عنوان اصول دین می آورند و عده ای خیر . اختلاف هم در طرز تلقی از عدل است و نه خود آن. او در بخش دیگر از اورا بحث خود می گوید :« امامت نیر که پس از حضرت محمد (ص) مطرح شده، مشمول همین داستان است و به اسلام حضرت محمد (ص) و قرآن ارتباطی پیدا نمی کند ».

در پاسخ باید گفت امامت مسئله ای نیست که پس از رسول خدا (ص) مطرح شده باشد بلکه مسئله جانشینی حضرت رسول (ص) مقوله ای است که از زمان خود ایشان مطرح بوده و دو گروه عمده ی مسلمین ( شیعه و سنی ) برابر این مسئله در کتب خود احادیث فراوانی دارند و اتفاقاً از مباحثی است که در اوایل ظهور دین مبین مطرح بوده است در همان مجلسی که رسول خدا (ص) مأمور می شود که نزدیکان خود را انذار دهد ایشان پس از طلب کردن کمک برای انجام امر رسالت تنها شخصی را که به ایشان لبیک می گوید یعنی علی ابن ابی طالب (ع) را به عنوان برادر، وصی و جانشین خود معرفی می کند . که ما سرآن نداریم تا مطلب امامت را به صورت مبسوط شرح دهیم اما به صورت اختصار به شبهه پراکنی های این جاهل پاسخ می دهیم او متنی را از کتاب « سفینته البحار و مدینهً والاثار آورده است که البته این متن را هم به صورت دلخواه توضیح و تفسیر نموده است متن یاد شده به شرح زیر است ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند.

روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و بالاتر و هر ایرانی هم از دشمنان ما بدتر است. ایرنیها را باید دستگیر کرد و به ایران آورد، زنانشان را به فروش رسانید و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت.

در پاسخ به این سخن اول باید گفت اهل بیت دارای خط فکری بودند که در احادیث آنها به وضوح روشن است و اگر شخص بخواهد حدیثی را مورد توجه قرار دهد ابتدا باید بنا بر دستور حضرات معصومین بیند این حدیث با قرآن و سنت رسول اکرم (ص) مطابقت دارد یا نه ؟

قرآن کریم فقط انسانها را آن هم در نزد خداوند فضیلتشان را بر مبنای تقوا می داند (آیه ۱۳ حجرات ) و این هم فقط در نزد خداوند است و نه در نزد مردم زیرا در حقوق شهروندی همه با هم برابر هستند از همین روست که امیر المومین (ع) در نامه ای به مالک اشتر حاکم منصوب ایشان به مصر می نویسد: که مبادا مانند درنده خویان باشی و او را به رعایت حقوق مردم فرا می خواند و می فرمایند زیرا اینها عده شان در دین با تو برادرند و عده ای هم که مسلمان نیستند در خلقت همانند تو هستند یعنی انسان هستند ( نقل به مضمون ) اولاً متنی که شخص « خردورز» از کتاب سفینه البحار اسکن کرده است فقط نشان می دهد که اهل حدیث جمله ی « ما از قریش هستیم و شیعیان، عرب هستند و دشمنان ما عجم را نشان می دهد و مابقی مطلب توضیح است که نگارنده کتاب سفینه البحار در مذمت کار خلیفه دوم بیان داشته است و جز حدیث نیست. در ثانی این حدیث دارای تقطع است و از نظر علمای حدیث اعتباری ندارد و باید گفت این مغرض تمامی حدیث را نقل نمی کند امیر المومنین عمل عمر را در فروش اسراء ایرانی مذموم می شمارد.

او را از این کار باز می دارد این حدیث در بخشی آورده شده که آن بخش و در کل کلمه ی عجم که حدیث نقل شده است فقط ایرانیان را در بر نمی گیرد. او در قسمتی دیگر از مباحث خود تفاوت میان انبیاء را مطرح می کند و می گوید چرا بین موسی و عیسی و محمد تفاوت بوده است بعلاوه او (خدا ) چه چیزی توسط محمد فرستاده است. که نمی توانست توسط موسی و عیسی بفرستد؟ اولاً باید گفت تفاوت نداشتن انبیاء در موضع دعوت به توحید و توجه داشتن به مبداء و معاد بوده است. و ایشان از این بعد با هم یکسان بوده اند که قرآن کریم به آن اشعار دارد (۲۵۸ سوره بقره) و نه از لحاظ تکرار و روش عمل به فرامین در ثانی مسلمین معتقدند به تحریف کتب پیشین هستند و پیروان سایر ادیان می گویند تورات را موسی (ع) نگاشته و انجیل نگاشته ی حواریون عیسی (ع) است و کتابی به آنها وحی نشده ولی مسلمانان اعتقاد به این دارند که کتابی به موسی (ع) و عیسی (ع) وحی شده که مورد تحریف واقع شده اند. و دیگر اینکه با ادراکات ناقص و مغرضانه که ما از این « منتقد » دیدیم بسیار بعید است که انجیل و تورات را هم موشکافانه مطالعه کرده باشد و از اهل فن آن اطلاعات کاملی به دست آورده باشد. از نکات شایان توجه در سخنان نویسنده ی جزوه این است که او مبحث دعوت انبیاء و نوع تبلیغ آنها را اصلاً در نظر نمی گیرد . و فقط به وعید عذاب توجه می نماید.

این درحالی است که قرآن کریم تصریح دارد که انبیاء جز مبشران و منذران نبودند و اصلاً پذیرش دین امری است اختیاری و اصول دین مبحثی است تحقیقی و نه تقلیدی که باید برای هر شخص اثبات شود.

اما از نکات قابل توجه اینکه امر بهشت و دوزخ مقوله ای است شخصی یعنی هر فرد انسانی با توجه به مقدار معرفت خویش از نعمات و احیاناً مجازات عمل خویش را درک خواهد کرد. اما نویسنده ی جزوه ی مورد نقد فقط به بخشی از نعمات بهشتی توجه می کند که جنبه ی جسمانی دارند این در حالی است که عرفای و اصل همچون اهل بیت عصمت و طهارت ( علیهم السلام ) و خاصان از بندگان حضرت حق که جزء نفوس مطمئنه هستند اینگونه مورد خطاب قرار می گیرند که : خدا از شما راضی است و شما از خدا. یعنی دیگر سخن از حوری واطعمه و اشربه در میان نیست بلکه اصل و اساس رضایت معبودان از عبد و عبد از معبود است و درجات مادون روحانی است که جنبه ی مادی برجستگی بیشتری دارد. در بخشی دیگر نویسنده ی جزوه در سخنی عجیب می گوید چرا پیامبر(ص) معجزه ای نشان نداد تا باعث اصلاح امور شود؟ در پاسخ باید گفت پیامبر اکرم (ص) معجزات بسیاری داشتند از جمله شق القمر ( دو نیم کردن ماه ) رد الشمس ( بازگرداندن خورشید) شهادت ریگها در دست ایشان به وحدانیت باری تعالی و رسالت حضرت ختمی مرتبت (ص) و از این دست معجزات بسیاری از حضرت ایشان (ع) نقل شده است اما مطلب ایمان به واسطه ی چنین مباحثی حل نمی شود زیرا درک ایمان منوط است به قلبی پاک. ایمانی که شخص چاره ای جز قبول آن نداشته باشد اصلاً دارای ارزش نیست همانگونه که فرعون ایمان آورد و ابوسفیان مجبور به پذیرش دین اسلام گردد.

بلکه ایمان باید از روی عشق و علاقه ی قلبی باشد و حقیقت آن زمانی بر فرد آشکار می شود که وی در انجام تعالیم آن کوشا باشد. او در ادامه سخن از جنگ (عزوه ی خیبر) می نماید و علت عفو نشدن این طایفه ی لجوج و اعدام برخی از افراد ذکور آن قبیله را صرف نداشتن ایمان مطرح می کند در حالی که این سخن صحیح نیست ، اگر حکم سعد بن معاذ در مورد این طایفه عملی می شود نه به خاطر ایمان نداشتن آنان است بلکه به دلیل خیانت و پیمان شکنی این قوم است که بعد از امضای صلح با مسلمین به مشرکین یاری رساندند تا با مسلمانان بجنگند این در حالی است که رسول اکرم (ص) بعد از ورود به مکه فرمان عفو عمومی صادر می کند و به خاطر ایمان نداشتن کسی را معدوم نمی نمایند و در ابتدا یعنی پیش از خیانت یهود با آنان از در صلح و سازش وارد می شود .از نکات بسیار جالب این نوشتار اشاره نویسنده ی آن به آیه هشتم از سوره ی مبارکه فتح است او نتوانسته مرجع ضمیر را درست بازگشت دهد و بیابد و آیه را که بیانگر مقوله ایمان آوردن مؤمنان به خداوند و یاری نصرت دین الهی است را اینگونه ترجمه می کند « پیامبر اکرم (ص) را تسبیح کنید» و همین آیه را دلیل بر این می گیرد که پیامبر (ص) ادعای خدایی کرده است.

او سپس آیه دهم همین سوره مبارکه را بیان می دارد که « پیامبر (ص) ادعا داشته است که با خداوند یکی است» او با این سخن درک ناقص خود را از معارف اسلامی روشن می کند یعنی وی انتظار دارد که خداوند جسمانیت پیدا کند و با مردم بیعت نماید یا مردم با او بیعت کنند وی متوجه این نکته نیست که رسول اکرم (ص) بیان کننده سلوک الهی است و پیروی از دستورات ایشان همان بیعت است و پیروی از ایشان به دلیل اتصال نبی اکرم (ص) به سرچشمه ی وحی؛ اطاعت از ایشان اطاعت از خداوند است. از نکات بسیار جالب جزوه ی مورد نقد اینکه او می گوید: « درقرآن هیچ بخشی در مورد خمس نیست» این در حالی است که آیه خمس یعنی آیه ۴۱ سوره انفال از آیات قرآن کریم است. از دیگر نکات مطرح شده در این جزوه این است که او از قول افرادی کم دانش یا مقرض مانند خود که معتقد بودند حج امری جاهلی بوده و پیامبر (ص) به خاطر حفظ سیادت قریش آن را امضاء کرده است. سخنانی را مبنی بر این بیان می دارد که کوههای صفا و مروه در دوران جاهلیت هر کدام دارای بتی بودند که مردم بین آن دو رفت و آمد می کردند و هر طایفه نام بت خود را صدا می کرد….

باید برای مزید اطلاع این منتقد توانمند این نکته را اشاره کرد خانه کعبه در زمان ابراهیم خلیل (ع) برای عبادت خداوند یکتا و به دستور او بنا شده بود ولی بعد از تحریف ادیان و نفوذ شیاطین شبه پراکن در میان مردم هر کدام از طوایف با توهم ذهنی خود بتی را برای تقرب به خداوند تراشیدند آیین اسلام پس از ورود به کعبه آن را از وجود بت های مشرکین پاک کرد و در واقع کعبه را به حال اول خود بازگرداند که برای آن ایجاد شده بود پس بیان این نکته الزامی است که این مشرکین بودند که آیین الهی را تغییر داده بودند و آن را به خرافات آلوده بودند نه اینکه اسلام بخواهد از رسوم مشرکین تقلید کند و اگر مباحثی قبل از اسلام در میان عرب جاهل رواج داشته به این دلیل بوده که کلیت این مراسم از زمان ابراهیم خلیل (ع) رایج بوده و به اعراب ارث رسیده ولی آنان این مراسم شریف را با جهل خویش آلوده کرده بودند ولی اسلام این شاعبه ها را زدود و حج را به صورت بدون تحریف خویش بازگرداند. این در حالی است که در قرآن کریم برای ادای فریضه حج آیه مستقل وجود دارد (۹۷ ال عمران ) یعنی صرف این نبوده که پیامبر بخواهد امری را امضاء کند بلکه امری است که خداوند خواسته تا مردم به جا آورند

از این پس سخنان نویسنده جزوه مورد نقد تکرار مباحث گذشته است و ارزش نقدی نو را ندارد.

که این مطالب با مقدماتی بیان شده است که این مقدمات بافته ذهن این شخص است یعنی مطلبی مستقل نیست و چون مبنی آنها را مورد نقد و بررسی قرار داده ایم خود مطالب ارزشی نداشته و نقد شده هستند.

از مباحث مستقل در باب این کتاب ( جزوه ) مبحث حقوقی زن در اسلام است که دانشمندانی همچون آیت ا… مطهری (ره) در کتاب نظام حقوقی انسان در اسلام و آیت ا.. جوادی آملی ( مد ظله) در کتاب زن در آیین جمال و جلال و سایر شخصیت ها در نوشته هایی مبسوط به شرح و بسط این مقوله پرداخته اند و ما نیازی به بحث در این مقال و مجال نمی بینیم .

او در بحثی دیگر از جزوه خود بخشی را به عنوان « همپایگی خدا و محمد (ص) » مطرح می کند و برای اثبات ادعای خود آیه ۱۵۰ سوره نساء را مورد استناد قرار می دهد و می گوید آیه ۱۵۰ سوره نساء ثابت می کند که پیامبران والله آنها یکی بوده اند و جدایی ناپذیر. لذا عملی نیست که به بعضی گروید و به بعضی کفر ورزید ! » این در حالی است که گرویدن به دین و کفر ورزیدن که در آیه شریفه آمده است ایمان و کفری است که مربوط به آیات پیامبران است نه کفر به خدا و پیامبر یعنی آیه در صدد است که بیان دارد کفاران می خواهند راهی میان کفر و ایمان که همان راه بولهوسی است برگزینند به همین دلیل بیان می دارند که به بعضی آیات که توسط « پیامبران » آورده شده ایمان می آوریم و به عده ای دیگر از آیات نه . پس منظور به ایمان به خدا و رسول نمی باشد بلکه ایمان به آیات نازل شده مد نظر است.

از مباحثی که صاحب این جزوه آن را حجتی می داند بر قدرت طلبی رسول اکرم (ص) و ساختگی بودن خدای عزوجل توسط ایشان؛ این است که آیات قرآن ابتدا رسول مکرم (ص) را صرفاً مبشر و منذر قلمداد می کند ولی بعد از آن برای او شأن داوری و قضاوت هم در نظر می گیرد و در مراحل بعدی برای وی ( رسول اکرم ) جایگاه ولایت نسبت به مؤمنین را مورد بحث قرار می دهد. در پاسخ این بحث باید گفت دین به دلیل داشتن روحی کامل و دستوراتی جامع باید به همین نحو باشد زیرا اگر دین بخواهد در همه ابعاد به زندگی بشر تعالی بدهد لاجرم باید برای تمامی جوانب زندگی بشری و تعاملات آن برنامه و سخنی راهبردی داشته باشد از همین روست که پیام آور این دستورات که متصل به منشأ وحی است باید دارای توان و موقعیتی باشند تا این دستورات را به صورتی عملی برای مردم تبیین نماید همین جاست که لزوم عصمت برای انبیاء (ع) مطرح می شود.

از سوی دیگر مرحله به مرحله آمدن دستورات از این روست که انتقال مفاهیم به صورت کلی و یک جا به دلیل وجود نداشتن مقدمات آن مباحث نه تنها راه گشا نیست بلکه موجب ذلالت و گمراهی نیز می شود.

او در بحثی دیگر آیه ی ۶۲ سوره مبارکه نور مورد توجه قرار می دهد که حجتی باشد بر مدعای او مبنی بر یکی بودن خدا و رسولش، زیرا آیه فرموده :ای پیامبر به هر کس که خواستی اجازه بده و به هر کس که نخواستی نه ؛ پس خدا و رسول یکی هستند و اینها فقط سخنانی است که محمد (ص) می زند تا قدرت خود را افزایش دهد.

در پاسخ به این بحث و شبهه باید گفت طبق آیه سوم از سوره نهم که پیامبر را ناطقی از غیر هوای نفس معرفی می کند تفسیر این آیه مشخص می شود یعنی اگر پیامبر اختیار پیدا می کند که اذن به کاری بدهد ؛ قرآن ابتدا او را بدین نحو معرفی می کند که ناطق از روی هوای نفس نیست و سخنان او منشأ و حیانی دارد. پس اگر به کسی اجازه دهد یا اجازه ای صادر نکند به دلیل ا تصال به منشاء وحی این عمل او صحیح خواهد بود . شاید این سخنان ما برای افراد عنود و لجوج مانند این « خردورز» توجیه بی جا به نظر بیاید زیرا افرادی که مقدماتی مانند توحید را با موشکافی کامل مورد توجه و تعمق قرار ندادند و در حقیقت پایه ای از مباحث اسلامی ندارند اینان هرگز نمی توانند در مورد سایر قسمت های الهیات اسلامی درکی صحیح پیدا کنند .مانند کسی که بدون یادگرفتن الفبا بخواهد کتب سطح بالاتر را بخواند که هرگز نخواهد توانست و خطوط کتاب برای او با خطوط درهمی که کودکان ترسیم می کنند تفاوتی نخواهد داشت .ما معتقد هستیم که در قدم نخست باید کسی که می خواهد وارد الهیات اسلامی شود توحد ناب را که همان توحید از کانال عصمت و امامت حضرات معصومین (علیهم السلام)است رابا عمق جان بفهمد و بپذیرد تا بعد سایر مباحث بر او روشن شود وگرنه راه به جایی نخواهد برد و آیات قرآن جز بر گمراهی و خسارت وی به چیزی نخواهد افزود همانگونه که قرآن کریم می فرماید :و می فرستیم از قرآن انچه رجمت است برای مومنین و برای ظالمین چیزی جز حسارت اضافه نکند (ایه ۸۲ سوره اسراء)

او در بخش دیگر از جزوه خود جریان ازدواج پیامبر اکرم (ص) را با مطلقه زید بن حارثه که پسر خوانده رسول ا… نیز بود را مطرح می کند و از آن به عنوان هوس بازی یاد می کند و داستان را وارونه تعریف می کند بدین نحو که پیامبر (ص) دل به زینب همسر زید می سپارد و همین مطلب را پنهان می کرده زیرا آیات مربوطه به این جریان یعنی آیات ۳۷ تا ۳۹ سوره مبارکه احزاب اشاره به ترس دارد که پیامبر در اثر رازی که در دل داشتند مبتلا به آن بودند و نویسنده جزوه در صدد است این ترس را در اثر دلباختگی رسول ا…. به او جلوه دهد و تلاش دارد وانمود کند که پیامبر (ص) باعث جدایی زید از همسرش شده است این در حالی است که پیامبر (ص) بنا بر صریح آیه از زید می خواهد تا همسرش را طلاق ندهد و تقوا پیشه کند و در مورد آنچه پیامبر (ص) خود در دل مخفی می کرد امام سجاد (ع) می فرماید : چیزی که پیامبر آن را مخفی می کرد این بود که خداوند سبحان وی را آگاه نموده بود که زینب روزی از زنان وی خواهد شد و زید به زودی آن را طلاق خواهد داد اما چون زید به محضر پیامبر آمد و گفت می خواهد همسرش را طلاق دهد رسول خدا (ص) فرمود همسرت را نگهدار خداوند به او ( پیامبر (ص) ) فرمود : چرا گفتی که همسرش را نگهدارد در حالی که من به تو گفته بودم زینب به زودی همسر تو
خواهد شد.

او به آیه ۵۶ سوره احزاب اعتراض می کند و می نگارد و می گوید چرا خداوند باید بر پیامبر (ص) درود بفرستد مگر در مقام از او کوچکتر است و اصلاً مگر خداوند دهان دارد که سلام بفرستد در پاسخ به این سؤالات باید این گونه گفت که ( صلوات ) در اصل به معنای انعطاف بوده است و صلاه بیان شده به معنای رحمت است که خداوند به پیامبرش عنایت می کند که انعطافی است مطلق. زیرا هیچ گونه قیدی را به همراه ندارد و منظور آن صلاه مؤمنین است مؤمنین برای پیامبر همان همراهی و همگامی با رسول ا… است.

برای جواب به بخش دوم سؤال که خدا چگونه درود می فرستد با جواب بالا مشخص شد که چگونه است ولی اگر بخواهیم به این سؤال پاسخ دهیم که آیا خدا می تواند صدایی ایجاد کند؟ باید این را گفت که هر تولید صدایی نیاز به حنجره ندارد و در زندگی ما بسیاری از ابزار هستند که تولید صدا می کنند ولی نکته اینجاست که خداوند عزوجل اگر بخواهد با صدا با موجودی ارتباط برقرار کند صدا را در دم می آفریند نه آنکه با ابزاری بخواهد آن را ایجاد کند یعنی صدا را مستقلاٌ و مانند خلقت موجوداتی که نبوده اند و هست شده اند خلق می کند. در تکمله باید گفت این درود خدا با تمامی موجودات مقرب خود برای رسول (ص) می فرستد نشان دهنده ی مقام و منزلت بالای رسول اکرم (ص) زیرا اگر پادشاهی بخواهد بر کسی سلامی کند و این عمل را با تمامی افراد در بار خود انجام دهد نشانه بالاترین درجه اعزاز به آن فرد است .

سپس آیه ۵۷ سوره احزاب که اشاره به رنجاندن خدا و رسول دارد اشکال می کند که مگر می شود خدا را رنجاند؟ و آیا این سخن ( آیه ) نشان دهنده این مطلب نیز که خدا و رسول یکی هستند؟ در پاسخ باید بیان داشت که رسول اکرم (ص) هدفی جز ا… ندارد وسخنی از خود و دستوری از خویشتن ندارد بلکه هر چه می گوید کلام وحی است ولی دلیل این که خداوند رسول را با خود در یک رتبه بیان داشته دلیلی جز اعزاز رسول ا…(ص) ندارد.

او در بخشی دیگر از مکتوبه خود مبحث ناسخ و منسوخ را مطرح می کند و سعی دارد تا با بیان آیه ۱۰۶ سوره مبارکه بقره به اشاره به وجود ناسخ و منسوخ در قرآن کریم دارد؛ خداوند عزوجل را فراموش کار معرفی کند. در توضیح ناسخ و منسوخ به بیان مطالبی چند می پردازیم تفسیر حکم و تبدیل آن نه از این جهت است که واضع حکم یعنی خداوند جل و جلاله دچار تبدیل گردیده است و یا علم او کمال یا نقاصان پیدا کرده است بلکه مردم شرایطی داشته اند که نمی شد حکم را ابتدا به صورت کامل بیان کرد بلکه باید این امر ( تبلیغ حکم) به صورت تدریجی صورت پذیرد تا مبانی جامعه و روال زندگانی مردم دستخوش تحولی بنیان کن نشود ؛ لذاست که حکم به صورت مرحله ای و یا ناسخ و منسوخ ابلاغ می شود مانند ایاتی که در مورد شراب نازل شد واگراز سویی بیان شود که این حکم یعنی ( حکم اولی ) در آینده نسخ خواهد شد بسیاری از مردم از عمل به آن تفره خواهند رفت به همین دلیل باید حکم به گونه ای ابلاغ شود که گویی دائمی است و وقتی شرایط برای تبیین حکم اصلی مهیا گردید آن گاه حکم ثانویه یا ناسخ حکم اول ابلاغ شود.            

مطالبی که تا کنون بیان شد نقد جزوه (کتاب) به نام تعمقی بر قرآن بود و آنچه در ادامه ملاحظه می کنید مناظره مکتوب اینجانب با نگارنده جزوه سابق الذکر است .به دلیل جضور نداشتن طرف مقابل برای جلوگیری از ضایع شدن حق ایشان ما عینا مطالب رد وبدل شده در مناظره را ذکر می کنیم و حتی غلط های املایی و انشایی مفروض را نیز به حال خویش وا می گذاریم .

 

بسم الله الرحمن الرحیم

چندی پیش شخصی با نام مستعار عمید جزوه ای را برای ما ارسال کرد که آن جزوه را برای او چاپ کنیم ما پس از خواندن جزوه ایراداتی را به آن وارد کردیم و برای نگارنده ارسال نمودیم و ایشان سوالاتی را برای ما فرستادند که نتیجه بحث به استحضار شما میرسد

بخشی از جزوه

بخش اول: الله از نظر قرآن

۱-۱ اطلاعات حضرت محمد و الله در باره آفرینش:

در قرآن که بقول حضرت محمد، کلام خدا است ، ادعا شده که الله، جهان هستی را بوجود آورده است. در اینجا سعی بر این است که بدانیم آیا چنین ادعا هائی با عقل و منطق ( خرد ) انطباق دارد یا نه.

 

۱-۱-۱ آفرینش جهان هستی.

در مورد آفرینش جهان هستی و آفرینش انسان، یک خرد ورز نمی تواند بقول ادیان اعتماد کرده ، در بست آنرا بپذیرد . چون ادیان تا بحال برای سئوالات زیر جوابی ارائه نداده اند ؛ از جمله:

  •                       الله قبل از بوجود آوردن جهان هستی، خودش در کجا بوده است؟
  •                       اللهی که برای بوجود آوردن انسان به گِل احتیاج داشته، ماده اولیه بوجود آوردن جهانی بدین عظمت را از کجا آورده ؟ یا چگونه توده ماده ای را که فقط با رقم بی نهایت قابل توجیه است، از هیچ بوجود آورده است؟

پاسخ ما

بسم الله الرحمن الرحیم

مرقومه شما به دست من رسید لازم می دانم مسائل ذکر شده در جزوه شما اجمالا پاسخ گویم.

۱/الله قبل از بوجود آوردن جهان هستی، خودش در کجا بوده است؟

**اگر ابتدایی ترین مسائل علم منطق را خوانده باشید موجودات از نظر وجود به ۳ دسته تقسیم می شوند ۱/ واجب الوجود ۲/ممکن الوجود ۳/ممتنع الوجود

بنا به اعتقادات اسلامی خداوند (جل جلاله) واجب الوجود است یعنی وجود او قائم بر ذات خود اوست که کمال مطلق است و برای وجود او علتی تامه ویا ناقصه لازم نیست دلیل این مسئله را از برهان فارابی بیان می کنم ، اگر ما ۱۰ سرباز داشته باشیم و به این ده سرباز بگوییم تا که حمله کنید و هر کدام از این سرباز ها حمله را مکول به سرباز دیگر بکند در این شرایط هرگز حمله ای صورت نمی گیرد پس باید سربازی باشد تا این حلقه تسلسل را بشکند و برای حمله پیش قدم بشود پس باید برای اینکه ما باشیم و سایر موجودات باشند یک موجودی وجود داشته باشد که مثل ما نباشد یعنی وجودش متکی به دیگری نباشد ما نند سرباز اولی که توضیح دادیم که خود حمله می کند و حمله او وابسته به حمله دیگران نیست خدا خود می جود است زیرا اگر نبود بقیه افراد عالم هم نبودند  در این نکته که ما وجود داریم هیچ شکی نیست که اگر در این مسئله شک داشته باشید اصلا اصل بحث شما اشتباه خواهد بود و بنا به قول شیخ الرئیس بو علی سینا (ره)شکاک واقعی وجود ندارد و دکارت وغزالی هم برشک خود چیره شدند زیرا با وجود شک کلی در عالم امکان بحث علمی وجود ندارد چون حقیقت قابل اتکاء برای بحث وجود ندارد شیخ الریس می فرماید:« هرکس گفت من در وجود شک دارم اورا با چوب بزنید و وقتی گفت چرا می زنی بگویید ما نمیزنیم و تو دردت نمی آید فقط فکر می کنی که دردت می آید » پس ما موجود هستیم از کجا آمده ایم از رحم مادر مادر چیست علت ناقصه وجود ما و خدا چیست علت تامه وجود ما زیرا اولین وجود را اوخلق کرد و باعث خلقت ما دردرون رحم مادر نیز اوشد و مادر پدر فقط یک وسیله بودند پس مشخص شد الله قبل از خلق هستی موجود بوده زیرا اگر زمانی را فرض کنیم که نبوده در آن هنمگام عدم محض خواهد بود و وجود موجودی در عدم محض معنا ندارد لذا لازم می آید که الله همیشه بوده باشد .

 

فعلا خدا نگهدار

سوالات نویسنده

سروران عزیز گروه المهدی (منظور مجمع پیروان مهدی موعود (عج) است )

امید وارم همه مطالب تعمقی در قرآن را خوانده، به یک اشکال بر خورده و اشکال عدم وجود الله را توضیح داده باشید. من بی نهایت خوشحال خواهم شد که هرچه را بنظرتان نادرست می رسد ، توضیح دهید.

و اما جواب اشکالی که شما گرفتید:

۱- موجودیت به زمان و مکان احتیاج دارد، اگر زمان و مکانی وجود نداشته باشد موجودیتی در کار نبوده قابل درک نیست.

۲- فقط بعلت اینکه فیلسوفی چنین یا چنان می گوید، دلیل بر صحت مطلبی که ارائه شده نمی باشد. چه بسا کسان به ماوراءالطبیعه اعتقاد دارند ! آیا اعتقاد و گفتار آنها باید مورد قبول عام واقع شود؟  خود شما ممکن است معتقد باشید که مهدی پس از هزار و چهار صد سال هنوز زنده است، ایا باید این ادعا مورد قبول باشد؟

۳- آیا طبیعت نمی توانسته از زمانی در منهای بی نهایت تا بعلاوه بی نهایت، در فضای لایتناهی  وجود داشته باشد؟ اگر چنین نیست چطور وجود الله را در این زمان و مکان می پذیرید؟

۴- الله قرآن با توضیحاتی که حضرت محمد در باره او در قرآن داده همانطور که در قسمت های مختلف تعمقی در قرآن از قول خود قرآن آورده شده وجودی مادی با تمام خصوصیات بشری است؛  شعار می دهد، قسم می خورد، اعانه و وام جمع می کند،حسود است، جاسوسی می کند، می بیند و می شنود. و از دانش و بینش یا قدرت انجام کاری عاجز است ولی در عوض روزانه چند بار سجده و تمجید لازم دارد،  درست مثل خود محمد و بتان قبل از او. آیا این حرفها از من در آمده یا از زبان محمد و الله او  در قرآن؟

سروران! اگر کتاب تعمقی در قرآن را بطور کامل نخوانده اید، بشما توصیه می کنم که آنرا کامل بخوانید و فقط بیک نکته در مورد موجودیت الله که وجود و عدمش یکی است اکتفا نفرمائید. من بهیچوجه میل ندارم تنها بقاضی رفته با خیال راحت فاتح بر گردم و طبیعی است که تا دوستانی چون شما ایرادات کار مرا جزء به جزء تذکر نداده اند، همیشه این تصور در من خواهد ماند که من در اعتقادات خودم محق هستم.

سر افراز و پایدار باشید

عمید

پاسخ ما

بسم الله الرحمن الرحیم

وجود واجب الوجود نیاز به زمان ومکان ندارد زیرا مکان و زمان تغیر پذیر هستند و واجب الوجود خیر مکان و زمان مخلوق هستند و همان چه که شما آنرا مثبت و منفی بی نهایت می دانید و وجود طبیعت را به آن مربط دانسته می خواهید خداوند را در غالب آن قرار دهید امری اشتباه است

 

و آنچه که گفتید به گفته فلان فیلسوف متاسف هستم زیرا فارابی در تمامی جهان به عنوان معلم ثانی مطرح است و سخنش سنجیده و درست است بهتر است مطالعه کنید آنچه در قرآن امده و خداوند را معرذفی کرده هرگز خداوند نیاز به اعانه ندارد و مکر او مکری ابتدایی نیست بلکه مکانیسم دنیا به گونه ای طراحی شده جواب عمل بد به انسان بر میگردد و جواب عمل خوب هم چنین است در حالی که ذات اقدس حضرت باری از انجام افعل نا توان نیست و در عین حال لازم است بگوییم که قرآن نیاز به تفسیر دارد و هر کس به بطن قران دست نمی یابد مگر کسانی که مطهر هستند (سوره واقعه آیه ۷۹)و این مطهرون هستند که تفسیر قرآن را می دانند وآنها اهل بیت هستند  در ضمن آنچه نوشته اید کاری تکراری است زیرا کتابی با عنوان بازشناسی قران نوشته شده بود و آقای براتی زیر نظر حضرت ایت الله سبحانی این کتاب را نقد کرد که مطالب این کتاب از جزوه شما بسیار تند و تیز تر و فنی تر بود اما چنان نقد شد که چیزی از کتاب نماند

انتظار استشما بیشتر مطالعه کنید

اسلام هرگز به برای خداوند وجود مادی قائل نبوده وصفات سلبی را به خداوند نسبت نداده است شما می توانید برای به دست اوردن نگاه شیعه به توحید کتاب توحید شیخ صدوق را مطالعه کنید

بنا به اعتقادات اسلامی خداوند از هر چیز بی نیاز است اعم از عبادت اعانه و

شما هم قرآن را خوب نخوانده اید بهتر بخوانید .

.۲۶۷ بقره خداوند را غنی حمید می داند و آیات  ۵و۶ تغابن

در مورد امام عصر (روحی فداه) نمی نویسم زیرا اول باید توحید را حل کنیم و بعد سایر امور

نویسنده جزوه

سروران عزیز گروه المهدی

از ایمیل شما صمیمانه متشکرم. و اما نکاتی که به آن اشاره فرموده بودید:

۱) واجب الوجود: من در بست تئوری شما را می پذیرم!

۲) اینکه فارابی شخصیتی جهانی است؛ تا مدرکی در این زمینه ارائه نفرمائید بنده پذیرا نیستم. شخصیت های جهانی افرادی هستند که درجدول بخش بیستم تعمقی در قرآن ” ایراداتی که به این نوشته گرفته شده است” ملاحظه می فرمائید. برای مثال :

ناپلئون گفته است: هرچه کشوری مذهبی تر باشد ، جنایت در آن بیشتر است. یا

                       تمام مذاهب فرآورده و دست پرورده افراد بشر است.    و در همین زمینه

امرسون گفته است: همه مذاهب دنیا فرآورده انزال اندیشه های چند نفر قدرت طلب بوده اند.

اینشتاین گفته است که: کسی که بقانون علیت عقیده داشته باشد به معتقدات مذهبی گردن نخواهد نهاد.

مولانا که مثنوی او در دانشگاههای ادبیات جهانی آمریکا و انگلیس تدریس می شود گفته است که:

آنان که طلبکار خدائید؛ خود آئید                   بیرون ز شما نیست ؛ شمائید! شمائید!

چیزی که نکردید گم از بهر چه جوئید   واندر طلب گم نشده بهر چرائید؟

۳) با توجه به اینکه خداوند قرآن را به حضرت محمد- پیامبر انتخابی خود- نازل کرده است و در آیات بی شماری از جمله آیات ۱۷، ۲۲ و ۳۲ سوره شماره ۵۴ “القمر مربوط بسال چهارم بعثت؛  آمده است که : ما قرآن را برای پند گرفتن آسان کردیم؛ آیا پند پذیری هست؟ چنین بر می آید که: اولآ قرآن برای همه آمده و آسان شده تا همه بفهمند و نه فقط برای عده ای معدود بنام مطهرون. ثانیآ قرآن بواژه عربی که زبانی بسیار کامل است آمده و ظاهرآ خداوند و حضرت محمد باید به آن واژه ها تسلط داشته باشند، لذا اگر کسی ادعا کند که آنها  منظوری جز اینکه در قرآن آمده ، مورد نطرشان بوده، چنین ادعائی الله و حضرت محمد را ناتوان نسبت به ابراز مکنونات خود متهم می کند.     از طرف دیگر آنها که به تفسیر قرآن دست آلوده اند، قاعدتا باید سر از جهنم در آورند چون در حقیقت ایشان ادعای دانا تر بودن از الله و پیامبر او را دارند . آنها با تفسیر خود بطور غیر مستقیم می گویند ” کاری را که الله از عهده آن بر نیامده من انجام داده ام. بدیهی است که چنین ادعائی “دانا تر از الله بودن” کفر است وقعر جهنم جای مدعی.

۴) با توجه به منطق پاراگراف سوم: در آیه ۱۰۴ از سوره نهم توبه مربوط بسال نهم هجرت آمده است که:” آیا نمی دانند که خدا همو است که توبه بندگانش را می پذیرد و صدقات را می گیرد .” و در آیه ۲۴۵ سوره دوم البقره مربوط بسال نهم هجرت می گوید:” کیست که بخدا وام دهد، وامی نیکو پس خدا آنرا برایش چندین برابر کند..”  و یا در آیه۱۲ سوره پنجم المائده مربوط بسال دهم هجرت می فرماید:” و بخدا وام دهید وامی نیکوالبته گناهانتان را از شما بزدائیم

 صریح تر از این؛ چگونه الله می تواند گدائی کند ؟ و بسیار بدیهی است که اگر الله منظور دیگری جز گدائی داشت، با تسلطی که بزبان عربی داشت می توانست همان بگوید که منظور او بود. تفسیر کردن این آیات و خرد ورز کردن آنها تنها و تنها یک موضوع را به اثبات می رساند و آن اینکه الله خودش از اظهار مکنوناتش عاجز بوده و یک بنده خدا بنام مطهرون بیش از خدا میدانسته که منظور اصلی الله از فرو فرستادن این آیات چه بوده است.

۵) متاسفانه با توضیح فوق باید گفت که بطن قرآن همان است که الله با استفاده از واژه های عربی فرو فرستاده و تفسیر بطن قرآن توسط مطهرون جمله ای تحمیق کننده است. چون با وجود جمعیتی در حدود شش میلیارد، الله را باید بسیار نادان شمرد که ادعا شود از بطن قرآن عده ای انگشت شمار بنام مطهرون که در آب کُر سه وجب و نیم در سه وجب و نیم در سه وجب و نیم که برای کُر نگهداشتن آن در آن می شاشند،  خود را مطهر کرده اند؛ اطلاع دارند و بس.

۶) سوره ۵۶ الواقعه آیه ۷۹: با مراجعه بقرآن در آیه ۷۷ همین سوره می فرماید:” که این قرآنی است کریم!  آیه ۷۸ می فرماید: در کتابی مکنون، و در آیه ۷۹ می فرماید: آنرا جز پاکیزگان دست نزنند. بسیار متاسفم که شما در ربط این سه آیه کوتاهی فرموده اید. اگر قصد الله این بود که بگوید آنرا( قرآن را)جز پاکیزگان دست نزنند؛ سه آیه فوق بدین صورت می آمد: ۷۷ این قرآنی است کریم! ۷۸ آنرا جز پاکیزگان دست نزنند  و ۷۹ مستخرج از کتابی مکنون.  و آین آیات بصورتی که در قرآن آمده است فقط و فقط یک منظور را بیان می کند و آن اینکه کتاب مکنون را جز پاکیزگان دست نزنند و نه قرآن را!

۷) در مورد کاری تکراری ؛ حق با شما است منتهی با این تفاوت که من بدون اطلاع از کار آقای دکتر روشنگر و پس از چند سال مطالعه قرآنهای متفاوت، کتابی بنام تفسیر عامیانه بر تفاسیر عالمانه قرآن نوشتم ( در صورت تمایل می توانم کتاب را برای شما بفرستم) . در انتها ضمن اینکه دنبال مامنی برای انتشار کتاب به سایت های مختلف سر می زدم، با کتابهای مختلف آقای دکتر روشنگر از جمله کتاب بازشناسی قرآن بر خوردم و تصمیم گرفتم دامنه نوشتجات ایشان را که به آیات معدود و تیتر های معدودی پرداخته بودند ، وسعت دهم . لذا با مطالعه قرآن آقای زین العابدین رهنما ( بیش از پنجاه بار) دسته بندی های جدیدی با منطق های مربوط به آنها بوجود آورده، بنام تعمقی در قرآن منتشر نمودم.

مطلبی را که شما نمی دانید و من دوست دارم با شما در میان بگذارم اینکه ؛ تعمقی در قرآن بر عکس تفسیر عامیانه قرآن با لطف و محبت خوانندگان موافق این نوشتار واقع شد و من دوست داشتم نظریات مخالفین را نیز بدانم که شما بدادم رسیدید و من از این بابت بی نهایت از شما متشکرم. چون هر چه بیشتر که شما ایراد بگیرید ، نوشته را پخته تر خواهد نمود و مطمئنآ در تجدید نظر آینده ایرادات شما و جوابهای من نیز در بخش بیستم کتاب بنام” ایراداتی که به این نوشته گرفته شده است بچشم خواهد خورد ( البته اگر اجازه بفرمائید)

سعادت و موفقیت شما را آرزو می کنم

عمید

پاسخ ما

  بسم الله الرحمن الرحیم

در مورد فارابی با یک سرج ساده مطالبی بسیار خواهید یافت که من نیازی به ذکر دوباره نمی بینم

 

آنچه به عنوان مثنوی معرفی می کنید درست نیست و شما می توانید بر شرح ها مثنوی مراجعه کنید

بله قرآن برای همگان نازل شده است و در آن شکی نیست لکن پی بردن به بطون قرآنی برای همگان میسر نیست خداوند برای قرآن معلمانی را قرار داده که جز اهل بیت نیستند و خود آنها ر نعرفی کرده می توانید به کتاب اهل بیت در قرآن خیرالله مردانی مراجعه کنید نه آنجه مر بوط به فهم قرآن است منحصر به شکل آیه نیست که اگر شکل آیه مطرح بود حتما لزوم وجود امام مطرح نمی شد شیعه معتقد است قرآن ظاهری دارد و باطنی که باطن را کسی نمی داند مگر آن قدر که خدا به او اجازه دهد قرآن صرفا متن نیست بلکه معناست و تفسیر معنا جز با عمل ووصل بودن به منشاء حقیقی عالم ممکن نیست یعنی کسانی می توانند لصل را بدانند که به حقیقت محض متکی باشند کسانی که قرآن را تفسیر می کنند ادعا ندارند که از خداوند بهتر می فهمند بلکه با توجه به آیات دیگر و همچنین روایات صحیح آیاتی را که در مواقع مختلف نازل شده اند و شاید مردم عوام نتوانند ربط بین آیات را پیدا کنند را مکشوف می نمایند و سخنان قر|آن را مثتاقی تر بیان می کنند زیرا اگر قرآن مثتاقی مطالب خود را بین می کرد در این صورت مشمول زمان می شد و این مسئله موجب می شد که قرآن در زمانی محصور بماند پس در هر عصر نیاز هست تا قرآن به مشکلات بشر پاسخ گوید و کار مفسرین همین است و لزوم وجود امام همین جا مطرح می شود

آنچه در مورد قرض الحسنه نوشتید درست نیست زیرا در اسلام و در سخنان نبی اکرم (ص) خداوند با همان اصل واجب الوجودی مطرح است و با همان اصل بی نیازی  وبر همگان مشخص است که وقتی شما قرض الحسنه می ده۸د قرض را به فرد انسانی می دهید و خداوند خود بشر نمی شود و از شما قرض نمی گیرد ووقت با بزگواری خود را ضامن قرض حسن میکند تا مردم از نتیجه خوب آن مطمئن باشند و خداوند با این کار نیکو بودن این امر را تائید می کند و این امر ار بزرگ می دارد مانندذ آن جایی که روح بشر را به خود متصف می کند نه اینکه روح ما با خدا یکی است یا خد ا روح دارد ویا

فقط بزرگی روح بشر را گوشزد می کند

نه در فهم آیات سوره واقعه اشتباه کردید زیرا که بنا به ظاهر و باطن داشتن قرآن هم سخن شما درست است و بدون وضو نباید به قرآن دست زد وهم به اصل قرآن پی نمیبردن جز پاکان .

تفسیر تسنیم آیت الله جوادی املی جلد ۱ را مطالعه کنید

 

نویسنده جزوه

پاسخ نامه سوم شما رسید، بینهایت متشکرم
متاسفانه ظاهرآ چنین می نماید که شما تمامی کتاب تعمقی در قرآن را
نخوانده اید و در حال حاضر ما اوقات خود را صرف مطالبی می کنیم که جز
قسمتی که می فرمائید ” بطن قرآن را فقط امامان می دانند” بقیه مطالب
چندان مفید نیستند.
من متونی  را که صد در صد متکی بر آیات قرآن می باشد، در زیر می آورم و
خواهشم از شما اینست که بدون حاشیه رفتن مستقیمآ بتفسیر بطن آیات
بپردازید تا چشم و گوش من و خوانندگان مطالبی که من نوشته ام باز شود.
۱)  سوره ۱۷     الاسراء آیه ۱۶  می فرماید: و چون خواهیم که قریه ای را هلاک
کنیم ، توانگران آنرا فرمان دهیم پس در آن
فسق کنند پس عذاب بر آنها واجب شود پس عذاب کنیم آنرا عذاب کردنی
نظر من:  سادیسم از این آیه میبارد. اولآ باید پرسید که چرا الله
میخواهد قریه ای را هلاک کند؟  آنهم قریه ای که در آن فسق نیست و بفرمان
او است که توانگرانش در آن فسق میکنند تا عذاب بر آنها واجب شود!
ثانیآ ناتوانان و فقیران آن قریه که محققآ تعدادشان دهها برابر توانگران
است و حتی بفرمان الله نیز گناهی مرتکب نشده اند ، چرا باید هلاک شوند؟
اینکه چرا حضرت محمد اللهی تا این حد سادیستیک برای خود آفریده ، مساله
ایست که احتیاج به تفکر دارد.  چون هیچ الله بی خرد و نادانی هم نمیتواند
از قدرتش اینچنین سوء استفاده بنماید.
تفسیر امامان:؟

۲) دوم هجرت     ۵۷      الحدید  ۲۲      هیچ مصیبتی در زمین و نه در جانهای شما نرسد
مگر آنکه پیش از آفریدن آنها ( نوشته
شده باشد) در کتابی. بیگمان این بر خداوند آسان است.
نظرمن: بدین ترتیب حضرت محمد خواسته- بدون توجه به عواقب ادعایش-  مردم
باور کنند که اللهش قبل از آفریدن آنها ، سر نوشتشان را در کتابی محفوظ
مینویسد. غافل از اینکه این ادعا اشکالات زیر را بوجود می آورد:
۱) الله میخواهد امام حسین را بیافریند و در سرنوشتش در آن کتاب محفوظ ،
شمر را مامور میکند که سر از تن امام حسین جدا کند و این حادثه مطابق میل
خدا و نوشته محفوظ او در مورد سرنوشت امام حسین و شمر اتفاق می افتد. بنا
بر این؛
•      
شمر فقط وظیفه ایکه الله بعهده اش محول کرده انجام داده، که نه تنها بی
تقصیر است بلکه چون مطابق میل الله انجام وظیفه کرده ، کارش ستودنی است.
•      
امام حسین در مقابل سرنوشت و مشیت الهی نه تنها مقاومت بخرج داده بلکه
تعدادی از یاران شمر را که برای انجام ماموریت خود اقدام کرده بودند ،
کشته است و بنا بر این میخواسته از مشیت الهی سرپیچی کند و احتمالآ ما
ایشانرا در جهنم ملاقات خواهیم کرد.
•      
سر امام حسین را مطابق میل الله،  بریده اند و انجام شدن میل الله باید
مورد اطاعت و ستایش مریدان  و مسلمین قرار گیرد . پس اینهمه شیون و زاری
پس از هزار و چهار صدسال-  برای چیست؟
•      
لعن و نفرین شمر که دستور الله را مو بمو اجرا کرده، از کجا سرچشمه میگیرد؟
•      
اصولآ چرا نیکی که مطابق سرنوشت انجام گرفته، یا بدی که آنهم بمیل و
نوشته الله بوقوع پیوسته ، باید پاداش یا جزا داشته باشد؟
•      
چه دلیلی برای بوجود آوردن رستاخیز و بهشت و جهنم وجود دارد؟ و از همه مهمتر:
۲)   وجود پیامبران چه صیغه ای دارد؟ و چرا آنها جهانی را بهم ریخته اند
تا سرنوشت مردم را عوض کنند؟  اگر آنها هم مطابق سرنوشتشان انجام وظیفه
کرده اند، الله را باید موجودی دیوانه و بی شعور دانست. چون از طرفی در
سرنوشت بعضی مینویسد که بدین اسلام گرایش نداشته باشند و از طرف دیگر در
سرنوشت محمد مینویسد که مامور است بهر قیمت آنها را وادار کند که از میل
الله سر پیچی کرده مسلمان شوند!
۳) اصولآ تئوری « سرنوشت» با تئوری « احتیاج بوجود پیامبران» در ستیزند.
تئوری سرنوشت میگوید که الله مکنوناتی دارد که آنها را با انتخاب خود در
سرنوشت اشخاصی که میخواهد بیافریند، گنجانده،  خط و مشی زندگی آنهارا
برنامه ریزی میکندو بدیهی است که کسی را قدرت تخطی از برنامه نوشته شده
در سرنوشتش نیست!
از طرف دیگر محمد بر خلاف میل الله سعی میکند که کفار را مسلمان کند. آیا
محمد خلاف کار و سزاوار جزای آتش جهنم نیست که بر خلاف میل الله کافری را
که مطابق میل الله،  کفر میورزد ، مسلمان می نماید ؟
۴) اگر نخواهیم بپذیریم که الله دیوانه و بی شعور است ، آیا توجیه دیگری
جز خرد ستیزی حضرت محمد که این ادعا ها را از طرف اللهش کرده او را
بیشعور و دیوانه پنداشته، وجود دارد؟
نظر امامانی  که بطن قرآن را می دانند:؟

۳) در قرآن یک سوره به جن که جنس او از آتش است وبا انسانها گفتگو دارد
اختصاص داده شده!
نظر من: جن وجود خارجی ندارد و اگر هم وجود داشت آتش قادر نبود با
انسانها گفتگو کند.
تفسیر امامان: ؟

۴) قرآن به دهها راه مختلف یرای تشخیص مؤمن از کافر در رستاخیز اشاره
کرده است؛ بشرح زیر:

سال نزول                شماره سوره      نام سوره         شماره آیه      علامت تشخیص
دوم بعثت                ۸۴              الانشقاق                ۷               دست راست
۱۰              پشت سر
۸۲              الانفطار                ۱۰و۱۱           نگهبان و نویسنده
سوم بعثت                ۶۹              الحاقه          ۱۹              دست راست
۲۵              دست چپ
چهارم بعثت      ۵۰              ق               ۲۷              گواهی قرین
۵۶              الواقعه         ۲۷              دست راست
۴۱              دست چپ
۵۵              الرحمن          ۴۱              بسیما هایشان بشناسند
۵۴              القمر           ۵۲              نامه اعمال
۵۳              النجم           ۳۰و۳۲           دانش الله
۵۰              ق               ۱۷و۱۸           فرشته نگهبان آنرا بنویسد
۲۱              سوق دهنده و گواه
ششم بعثت        ۴۲              الشوری          ۱۷              کتاب و ترازو
۳۹              الزمر           ۶۹              گواه پیامبران
هفتم بعثت               ۳۶              یس              ۱۲              لوح محفوظ ( سرنوشت)
یازدهم بعثت     ۲۰              طه              ۱۰۲             گناهکاران سبز چشمند
۱۲۴             نابینایش بر انگیزیم
دوازدهم بعثت    ۱۷              الاسراء         ۸۹              نامه اعمال و کتاب
سیزدهم بعثت     ۷               الاعراف         ۷و۸و۴۶          دانش الله و ترازو و سیماهایشان
ششم هجرت        ۲۴              النور           ۲۴ و۶۴          گواهی دستها و پاها و زبانها      و دانش الله
دهم هجرت        ۳               آل عمران                ۱۸۰             آنچه را گفتند و کردند خواهیم نوشت

نظر من: و حضرت محمد ادعا دارد که اینهمه تلون مزاج ها به الله دانا و
توانایش تعلق دارد که این بلا تکلیفیها را،  اللهش به او الهام کرده،
شاید هنوز هم نداند که بالاخره کدام راه را برای تشخیص مؤمن از کافر در
پیش خواهد گرفت.
در شناخت مؤمن از کافر در روز قیامت ، حضرت محمد ( یا الله او) حدود ۵۰
آیه از قرآن را با ضد و نقیض گوئی و فقط برای ترساندن مردم بکار گرفته
است.

نظر از ما بهترونی که بطن قرآن را می دانند:؟

طبیعی است که این فقط مشتی است نمونه خروار، و برای تمام حقایقی که قرآن
بدانها اشاره دارد باید کتاب تعمقی در قرآن مطالعه شود.

با احترامات لازمه
عمید

پاسخ ما

بسم الله الرحمن الرحیم

در پاسخ به سوال اول باید بگوییم که:

اگر مطالعات اسلامی داشته باشید باید با مسائلی مانند املاءواستدراج آشنا باشید در این قائده که از سنن خداوند متعال است (و تغییر پذیر نیست ) پس از آنکه شخص یا اشخاصی بدی را از حد گذراندند(در حالی که برای آنان پیشتر رسولی فرستاده شده بود در آیات قبل به وضوح بیان شده است) خداوند آنها را با امور دنیوی سرگرم میکند و دراین صورت شخص هرروز وسائل گمراهی خود را بیشتر فراهم میکند واین وسائل گمراهی موجب هلاکت شخص می شود خداوند هرگز امر به بدی نمیکند و اگر این توهم درکسی ایجاد شود ازچند جا منشاء میگیرد اول اینکه توحید اسلامی را نشناخته و خداوند را متهم به نقص میکندو دوم اینکه قرآن را خوب نخوانده که در آیه ۲۸ سوره اعراف  می فرماید: خداوند قطعا  به کار بد فرمان نمی دهند و سوم از ضعف در فهم کلام قرآن سرچشمه میگیرد زیرا این آیه که ما به آن اشاره کردیم  چند تاکید وجود دارد اول «ان» بر سر آیه دوم فعل مضارع و آمدن کلمه الله و نه ضمیر به جای آن.  پس خداوند به صورت  جبری کسی را گمراه نمیکند که اگر این کار را بکند درآن صورت چون شخص مختار نبوده ، گناهی مرتکب نشده که قابل اعقاب باشد درحالی که در آیات قبلی اشاره دارد که ما کسی را عذاب نمی کنیم مگر آنکه پیشتر رسولی را فرستاده باشیم

مسئله سوم اینکه اگر باروایات اسلامی آشنا باشید می بینید که خداوند در همه جا با این صفت که رحمت او بر غضبش پیشی دارد معرفی شده است ودر قرآن خداوند  صاحب فضل و کرامت عظیم معرفی شده است   در روایات دیده شده که بخاطر چند نفر به همه قوم امان داده شده است .

اما نکته بعدی این است که در روایت داریم اگر حاکمی ظالم وجود داشته باشد و مردم وصلحاء در مقابل ظلم او قیام نکنند و امر به معروف و نهی از منکر ننمایند در این صورت اگر صالحانشان هم دعا کنند دعایشان مستجاب نخواهد شد .

 

در پاسخ سوال دوم :

دوباره مشکل بالا وجود دارد ادبیات عربی را باید تقویت کنید زیرا مصیبت اعم از خیرو شر است ونه فقط شر.

و مسئله بعد این است که نگاه شما در این مسئله مانند نگاه امویان به دنیا برای توجیه امور خود است زیرا آنان جبر گرای مطلق بودند و همه چیز را به خدا وند منصوب میکردند تا خود را از زیر بار مسئولیت برهانند ولی نگاه اسلام این نیست امام صادق (ع)فرماید : نه جبر مطلق در دنیا حالکم است نه اختیار مطلق بعضی از امور در حیطه اختیار انسان است و شخص در مقابل آن مسئول و بعضی از امور دراختیار انسان نیست و شخص بابت آن بازخواست نمی شود و اما درباره آیه مورد نظر باید گفت اولا اگر خدوند چیزی را بداند این دانستن موجب عمل ما نخواهد شد و علم خداوند از عمل ما مجزاست مانند اینکه شما میدانید که فرزندتان در صورت خروج از خانه فلان کار خوب یا بد را انجام خواهد داد آیا این دانستن شما موجب عمل فرزندتان است ؟ جواب حتما نه است زیرا  دانستن شما باعث عمل فرزندتان نشده است (پس بازهم نیاز است شما توحید اسلامی را بیشتر مطالعه کنید) و نکته بعد اینکه اگر در قرآن درست تعمق کرده باشید به آیه ای برخورد میکنید که می فرماید : که برای چیزی که به دست می آورید و از دست میدهد نا راحت نشوید و این آیه و آیات بعد هم باید باآیه ۲۲ سوره حدید باهم معنا شوند والا دارای معنای کامل نخواهند بود.( در ادبیات به مسئله نزدیک به این موقوف المعانی میگویند که بیتی با توجه به بیت بعد خود دارای معنای کامل می شود) و در آیه بعد بحث انفاق را پیش می آرد و خداوند را غنی و حمید لقب میدهد .خوب دراین صورت شما میبینید که معنا غیر آن چیزی می شود که شما بیان کردید زیرا خداوند میفرماید: شما نباید برای آنچه از دست میدهد و آنچه به دست می آورید خیلی نگران باشید زیرا آنچه جزء قضاء حتمی باشد اتفاق خواهد افتاد یعنی بااین آیات هم بحث جبر و اختیار را مطرح میکند و حل مینماید و هم بحث قضاء و قدر را .(البته درک مباحث یاد شده نیاز به کمی مطالعه فلسفی و کلامی دارد) شایان توجه است شما بابیان بخشی از آیه و ذکر نکردن بخش دیگر دچار مغالطه شده اید

جواب سوالات بیان شده مانند دلیل وجود پیامبر و رستاخیر در مباحث بالا هست و نیازی به تکرار نمی بینم

 

درمورد جن سوال کرده اید که آیا وجودارد یا نه بر طبق نظریات علمی جهان دارای ابعاد غیر از ابعادی که ما میبینیم نیز هست که این ابعاد را تا ۱۱ بعد شمارش کرده اند و ما به بیش از ۴ یعد دسترسی نداریم پس ممکن است موجوداتی از هر جنس در ابعاد دیگر دنیا زندگی بکنند و دارای توانمندی هایی بیشتر از ما باشند که باوجود عجایب اطراف خودمان باور چیزهای عجیب دیگر دور از ذهن نیست البته برای آشنایی با این مسائل باید کمی به مطالعه علومی مانند فیزیک و فضا شناسی بپردازید و به نظریاتی مانند نظریه ریسمان توجه کنید .اما وجود جن از معتقدات تمامی مسلمانان است زیرا در قرآن به آن اشاره شده ولی چون شما به اصل قرآن اعتقاد ندارید استناد به قرآن در این مورد مفید فایده نبوده است لذا به آن نمی پردازیم .اما تعجب دراینجاست که با رد شدن بسیاری از فرضیه های محکم علمی شما اینقدر با اعتماد به نفس می گویید نمی شود یا می شود و ادله هم ارائه نمی کنید ؟

 

آیات ۷ و ۱۰ سوره انشقاق هیچ منافاتی بام ندارند زیرا نیکو کار با دست راست خود نامه عملش را دریافت خواهد کرد و بد کار از پشت سر ودر سایر آیات هم مشکلی مشاهده نشد یعنی به نظر شما نمی شد به کسی وسیله ای راهم از پشت سر وهم به دست چپش داد (بیشتر فکر کنید حتما می شود)

تا به حال از چیزی نترسیده اید و رنگ شما نپریده است و یا خوشحال نشده اید و گونه ها شما به سرخی نگراییده است (فکر کنید   رنگ رخسار خبر میدهد از سر درون)

اگر توحید را بدانید متوجه میشوید که علم خداوند چگونه علمی است و اسلام خدارا چگونه معرفی کرده است آیا دانستن معلم منافاتی با دریافت کارنامه و اعلام نتایج به محصل دارد .فکر کنید حتما ندارد

 

متون مرجع اسلامی را بیشتر مطالعه کنید

همینطور نقد کتاب بازشناسی قرآن را .

 

والسلام علی من تبع الهدی

 

پس از این نوشته ما نامه ای از ایشان دریافت نکردیم