شما اینجا هستید
خانه »
کتاب ها » فصل اول پان ترکیسم در بستر تاریخ
تعداد بازدید:1552
فصل اول پان ترکیسم در بستر تاریخ
فصل اول پان ترکیسم در بستر تاریخ مقدمه پان ترکیسم همواره به عنوان یک جریان سیاسی به دنبال تشکیل حکومت هایی با محوریت زبان یا نژاد ترکی بوده است. در نتیجه این تلاشها طی سده های مختلف تاریخی دستخوش فراز و نشیب های متعددی شده است. در طول هزاران سال از حیات ترک ها در اقصی نقاط آسیا شاهد فعالیت های متنوعی در راستای تشکیل حکومت های ترک بودیم. بر همین اساس مطالعه مسیر وقایع تاریخی در این حوزه می تواند بیانگر برخی حقایق مهم باشد. لذا در این فصل با نگاهی تاریخ نگارانه می کوشیم تا فعالیت های رخ داده از سوی افراد مختلف در موقعیت های گوناگون را برای تشکیل حکومتی ترک نژاد مطالعه کنیم. در این راستا می توان سه مرحله کلی را برای فعالیت های پان ترکیست ها متصور شد. مرحله نخست که به قرون میانه باز می¬گردد، بیانگر دورانی است که ترک ها برای نخستین بار به دنبال اسکان در مناطق خوش آب و هوا افتاده و می کوشند تا کنترل منطقه ای را در اختیار بگیرند. اسکان ترکان کوچ نشین در دشت های تحت تصرف امپراطوری چین زمینه ساز رقابت قدرت سیاسی در دشت های آسیای میانه و شمال چین و مغولستان کنونی گردید. در این مرحله چین رقیب اصلی ترک ها برای حکومت در مناطق مورد نظرشان بودند. در مرحله دوم فضای کنش سیاسی تغییر یافته بود. تغییر نقشه مناطق مورد بحث سبب شده بود تا روسیه تزاری و نژاد اسلاو در رقابت قدرت با تاتارها، قدرت را به دست گیرد. گسترش روسیه به شرق موجب شد تا فضای کنش ترک ها به شدت محدود شده و با توجه به کاهش فشار چین، پیکان حملات پان ترک ها به سوی روسیه تغییر کند. در قرن نوزدهم و دهه نخست قرن بیستم، روسیه تزاری فشار را بر مسلمانان و غیر اسلاوها به شدت افزایش داد. مسیحی سازی ها موجب میشد تا مسلمانان که عمدتا ترک نیز بودند احساس ناخوشایندی نسبت به این امپراطوری پیدا کنند. در همین دوران بود که ترک ها تلاش برای تشکیل کنفدراسیون ترکی را در سر پروراندند. نکته جالب اینجاست که در سده های مذکور با توجه به قدرت و استقلال عمل ترکان عثمانی، نوعی نگاه به غرب (به مثابه مدینه فاضله جوامع ترکی) شکل گرفت. نتیجه این شرایط بین المللی چیزی نبود مگر تلاش روزافزون ترک های قفقاز برای جدایی از روسیه. در این مرحله فعالیت های پان ترک ها رنگ و روی جدی یافته و بواسطه گسترش صنعت چاپ و ارتباطات انسانی، ابعاد وسیعتری یافت. در نهایت به مرحله سوم از فعالیت پان ترک ها می رسیم. پان ترک ها پس از فروپاشی حکومت سنی و عثمانی با ۲ مسئله مواجه شدند. نخست شکست خوردن سناریوی مدینه فاضله بودن امپراطوری عثمانی و دوم، احساس شکست و سرشکستگی در مقابل ایرانیان شیعه. نتیجه این دو شکست این شد که حاکمان جدید ترکیه کنونی برای تشکیل حکومتی ترک زبان و مقتدر برنامه ریزی کنند. اما این هدف را تنها در این می دیدند که برای کسب قدرت کافی برای مبدل شدن به یک قدرت جهانی، تمامی واحدهای ترک زبان را در کنار خود داشته باشند. به همین منظور رهبران ترکیه با سیاست الحاق نمودن دیگر مناطق ترک زبان به یک امپراطوری یا فدراسیون ذهنی (چون عینیت بیرونی کاملی برای این فدراسیون وجود ندارد،) بازی پان ترکیسم را ادامه دادند. در این وضعیت ایران رقیب اصلی ترک¬ها بود. از یک سو عدم توان رقابت با امپراطوری شوروی، و از سوی دیگر تسلط ایران بر دریای خزر امکان ارتباط ترک های قفقاز و آناتولی را با ترکهای اصیل آسیای میانه از میان می برد. بنابراین ترکیه با ایجاد تصویری نادرست از ایران و اقوام ایرانی، کوشید تا یک الگوی اتحاد ترکی را طراحی کند. بنابراین مرحله سوم نه تنها رقابت با چین و روسیه از مرکزیت توجه خارج گردید، بلکه دشمنی با ایران در دستور کار قرار گرفت. با این تفاسیر به وضوح می¬بینیم که عمر جریان پان¬ترکیسم و تشکیل حکومت با محوریت زبان ترکی از ۳ مرحله تشکیل می گردد که دراین فصل مورد واکاوی قرار می گیرد. مرحله نخست: خاستگاه ترکان و چگونگی گسترش جوامع ترک تاریخ واقعی ترکان، از آغاز تا پایان، با فراز و فرودهایی که طی قرون داشتهاند، بسیار روشن است. ابهامی هم درباره خاستگاه آنان و جغرافیای تاریخی گسترش نژاد ترک و علتهای ترکزبان شدن گروههایی از مردمان در اینجا و آنجاوجود ندارد.با این همه اما، «تاریخ سازان» پانترکیست میکوشند که با شاخ و برگهای داستانی، هرچه بیشتر تاریخ ترکان را در هالههای وهمانگیز اساطیری فرو برند و آن را در پیچاپیچ دهلیز ناشناخته های دوران باستان بگردانند، تا بلکه بهتر بتوانند از دل آن، تاریخ دلخواه و خیال بافانه خود را جعل و خلق نمایند.مورخان به اتفاق، مبداء تاریخ ترکان را میانه های سده ششم میلادی میدانند . در آن سالها، قبایل گوناگونی که از تیرهها و تبارهای مختلف بودند و خود را «توروک» (تورک ـ ترک) میخواندند، هنوز در دشتهای آن سوی مرزهای شمالی چین، در دامنههای جنوبی و شرقی کوههای آلتای (Altai) به سر میبردند .در اسناد تاریخی و رویدادنامههای بازمانده ازمیانه های سده ششم میلادی در چین، از مردمانی به نام «توـکیو» (Tou-Kiue) یا «توـچوئه» (Tu-chueh) یاد شده است که ساکنان دشتهای آن سوی مرزهای شمالی آن کشور بودند. پژوهندگان تاریخ ترک، «توـ کیو» را تلفظ چینی نام «تورکوت»، «تورکیت» و «تورک» میدانند .کهنترین سندی که از خود ترکان و به زبان ترکی تا کنون یافته و شناخته شده است، سنگنوشتههای «اورخون» میباشد که در آنها نخستین بار کلمه«توروک» (ترک)، به عنوان نام گروهی قومی آمده است. این سنگنوشتهها، در واقع شماری سنگ قبر مربوط به دههی سوم قرن هشتم میلادی میباشند. زبانشناسان، الفبا و خط به کار رفته در نوشتن این سنگ قبرها را اقتباسی از خط یکی از جامعههای اقوام ایرانی آسیای مرکزی میدانند. گفته میشود که «سغدیان» ایرانیتبار و ایرانی زبان آن را ابداع و به ترکان آموختهاند .تا پیش از آن، یعنی در سدهی ششم میلادی و تا چندین دهه پس از تشکیل اولین دولت ترک (خاقانات شرقی و غربی)، خط رایج در قلمروی ترکان، خط سغدی بود و زبان سغدی نیز به عنوان زبان میانجی در مکاتبات سیاسی و تجاری و روابط میان ترکان با همسایگان آنان به کار میرفت. ترکان و پس از آنان، اویغورها که جانشین ترکان شدند، نخستین بار از طریق زبان سغدی با مفاهیم و آموزههای دینی و فلسفی آیینهای بودایی و مانوی ونیز مسیحیت نستوری آشنا گشتند. زیرا زبان ترکی تا سدهٍهای بعد هم برای بیان مفاهیم پیچیده دینی و فلسفی مناسب نبود .بنابر رویدادنامههای تاریخی یاد شده چینی، چند دهه پس از برافتادن آخرین دولت «هون»، قبایل مختلف پراکنده در سرزمینهای پیرامون کوههای آلتای که از تبارهای گوناگون ولی بیشتر ترکزبان بودند، در اتحادیهای قبیلهای به رهبری قبیله «آشینا»، که به معنای «گرگ نجیت» است،گرد آمدند .در افسانهای ترکی به نام «بوزقورت» (گرگ خاکستری)، آمده است که در جنگی خونین، تمام دودمان «آشینا» به دست جنگجویان دشمن کشته شدند و از آن میان، تنها پسرکی که دست و پای او را بریده بودند، زنده ماند که او را در باتلاقی افکندند. این پسرک را ماده گرگی از مرگ رهانید و با خود به کوههای آلتای برد. در آن جا، ماده گرگ از پسرک باردار شد و ده فرزند پسر به دنیا آورد و آنان را با شیر خود پرورید. «آشینا» یکی از آن ده پسر«گرگزاد» بود که اولین فرمانروای ترکان شد. «آشینا»، این اولین فرمانروای ترکان, به نشانه قدردانی از مادر خود که گرگی خاکستری بود و برای پاسداشت نام و یاد او، فرمان داد تا بر پرچم قبیله، «کله گرگ» را نقش بندند .چینیها، اتحادیه قبیلهای ترکزبان شکل گرفته در شمال مرزهای خود را ،«تو ـ کیوئه» نامیدند. در تاریخ، این اتحادیه، قبایل ترکزبانان که به تشکیل اولین دولت ترک منجر شد، به «گوک ترک» نامبردار گردید.«بومین» (Bumin)که در منابع چینی از او به نام «تیوـ من» یاد میشود، بنیانگذار حکومت «گوک ترک» است. وی در سال ۵۵۲ میلادی، پس از پیروزی نهایی بر فرمانروایان «ژوان- ژوان» (Jua –Juan)های مغول و تصرف مغولستان،خود را خاقان نامید. تا پیش از آن، خاقان، لقب و عنوان فرمانروایان مغول، از جمله ژوانـ ژوانها بود .با شکلگیری و استواری حکومت گوکترک، در سرزمین مغولستان و اراضی میان مرزهای شمالی چین و کوههای آلتای،توسط «بومین»، وی برادر کوچکتر خود،«ایستمی»(Istemi) را با لقب و عنوان «یبغو»، به فرماندهی نیروهای ترک برای گسترش قلمرو حکومت به سوی سرزمینهای غرب، منصوب کرد.واژه یبغو، ریشه در زبانهای ایران شرقی دارد و پیش از آن که از سوی ترکان به عاریت گرفته شود، لقب و عنوان فرمانرایان ایرانیتبار کوشانی (از تیره اقوام سکایی) بود .بدین ترتیب، از میانه سده ششم میلادی، نام ترک، برای نخستین بار، با تشکیل حکومت «گوک ترک» رواج یافت و بر سر زبانها افتاد و در خارج از مرزهای این حکومت شناخته گردید.در آن هنگام، میان سرزمین ترکان با ایران،سرزمین «هیتال» (سرزمین کاشغر=ایالت سین کیانگ کنونی در قلمرو دولت چین) قرار داشت، که قلمروی آن از جانب شرق «ختن»، با مرزهای غربی سرزمین ترکان همسایه میشد . هیتالیان (افتالیتها=هیاطله)، آخرین تیرههای بازمانده از دودمان اقوام سکایی و در نتیحه تورانی نسب و ایرانی تبار و آریایینژاد بودند که هنوز در این بخش از نیاخاک باستانی تورانیان، صاحب قدرت و دولت شمرده میشدند . در منابع باستانی از سرزمین توران با نام «ایران بیرونی» (ایران خارجی) نام برده شده است .حدود یک دهه پس از ظهور ترکان در تاریخ، خسرو اول، انوشیروان (انوشهروان) و «ایستمی» خاقان بخش غربی حکومت گوکترک (خاقانات غربی)، با یک دیگر متحد شدند و با کمک هم، دولت هیتالی را از میان برداشتند. در نتیجه این رخداد، ترکان بخشی از سرزمین آریایینشین هیتال (سکایی ـ تورانی) را نصیب بردند و با ایران در اراضی شرقی سیردریا (رود سیحون) همسایه گشتند .با برافتادن آخرین دولت سکایی افتالیت و جایگیر شدن ترکان در نیاخاک باستانی تورانیان، نام «تورک» نیز به تدریج جانشین نام «توران» گردید و بازماندگان ایرانیزبان قبایل تورانی در متصرفات حکومت گوکترک، در ارتباط و آمیزش با ترکان مهاجر مهاجم، به تدریج ترکزبان شدند .«ایستمی» در ادامه گسترش قلمروی حکومت گوکترک به سوی سرزمینهای غرب زادگاه ترکان، از سرزمینهای شمالی دریاچه خوارزم و دریای مازندران گذشت و استپهای جنوب روسیه را فتح کرد و تا سواحل دریای سیاه پیش تاخت.با همسایه شدن ترکان با ایران، تا پایان کار دولت ساسانی، پیکارهایی چند میان ترکان با ایران رخ داد، ولی قدرت دولت ساسانی همواره مانع گذشتن ترکان از مرزهای ایران و دستیابی آنان به شهرهای شمالی خراسان بزرگ و قفقاز جنوبی بود. ترکان که با رسیدن به شمال کوههای قفقاز و دریای سیاه، با متصرفات امپراتوری روم شرقی نیز همسایه شده و با آن دولت مراوده سیاسی و تجاری برقرار کرده بودند، در بیشتر پیکارهای خود با ایران، متحد دولت امپراتوری روم شرقی محسوب میشدند . همزمان با سقوط دولت ساسانی، قدرت ترکان نیز به سستی گرایید.حکومت خاقانات گوکترک که از همان آغاز تاسیس، به ویژه با گسترش متصرفات آن به سوی غرب، با دو ساختار اداری جداگانه، یکی در شرق، زیر فرمان «بومین» ودیگری در غرب، به فرماندهی «ایستمی» اداره میشد، با مرگ بومین، به طور رسمی و عملی به دو بخش خاقانات شرقی و غربی تقسیم گردید. خاقانات شرقی در سال ۶۳۰ میلادی، با شکست و اسیر شدن «کت- ایلخان»، خان بزرگ خاقانات شرقی به دست ارتش امپراتوری تانگ در چین، سقوط کرد و سرزمین های آن به تصرف دولت چین درآمد.دیری نپایید که خاقانات غربی نیز به سرنوشت خاقانات شرقی گرفتار آمد وبه سراشیب سقوط درغلتید. زیرا خاقانات غربی که در جنگهای طولانی روم شرقی با ایران در زمان خسرو دوم (خسرو پرویز) متحد امپراتوری بیزانس بود، اندکی پس از پایان این جنگها، گرفتار کشمکشهای میان سران ترک و غیرترک قلمروی این حکومت گردید. از طرفی در پی سقوط دولت ساسانی و قتل یزدگرد سوم در مرو، به سال (۶۵۱ -۶۵۲ میلادی /۳۱ خورشیدی)، خاقانات غربی از دو سوی شرق و غرب با یورشهای بنیانافکن ارتش امپراتوری چین و سپاه تازیان که بر خراسان دست یافته بودند روبهرو گشت.اگر چه، کمابیش نیم قرن پس از برافتادن خاقانات شرقی به دست امپراتوری چین، بار دیگر در سال ۶۸۱ میلادی، با تشکیل اتحادیهای از قبایل ترک و غیرترک، تحت رهبری یکی از بازماندگان حکومت گوکترک، در قلمروی متصرفی چین، خاقانات شرقی احیاء گردید و اقتداری به هم رسانید. اما دوران این اقتدار چندان نپایید و این تجدید حیات حدود شصت سال بعد به پایان عمرخود رسید. این بار حکومت احیاء شده گوکترک که گرفتار شورش و قیام اقوام و قبایل متحد خود،، از جمله «اویغورها» غیرترک گردیده بود، سرانجام در سال ۷۴۲ میلادی، به دست اقوام و قبایل شورشی سقوط کرد و برای همیشه به تاریخ پیوست .از سال ۷۴۴ میلادی، اویغورها با غلبه بر دیگر قبایل متحد خود که در برانداختن نهایی حکومت گوکترک شرکت داشتند، جانشین این حکومت در سرزمینهای بخش شرقی آسیای مرکزی شد. در این زمان، سرزمینهای بخش غربی آسیای مرکزی، به تصرف مسلمانان درآمده بود.بیشک، خاقانات شرقی و غربی (حکومت گوکترک)، طی حدود دویست سال فرمانروایی بر گستره وسیعی از «اوراسیا»، تاثیری ژرف و تعیینکننده بر زندگی مادی و معنوی اقوام و قبایل ترک و غیرترک قلمروی خود، به ویژه در تغییر تدریجی زبان اقوام غیرترک آن به یکی از گویشهای ترکی و شبهترکی داشته است.با این همه، در قرن هفتم میلادی، که نیمه نخست آن همزمان با سقوط خاقانات شرقی و به سستی گراییدن خاقانات غربی و نیز تازش تازیان بر ایران و دستیابی آنان بر خراسان بود، هنوز در کاشغر، در قلمروی خاقانات ترک، همانگونه که «رنهگرسه» هم بر آن تاکید دارد، به لهجههای هند و اروپایی [ایرانی ـ تورانی] گفتوگو میشده است .پس از آن که خراسان و فرارود (ماوراء النهر) و خوارزم به دست تازیان افتاد و در پی آن، مسلمانان پیروزمندانه در کاشغر به پیشروی پرداختند، نخستین گروههای بزرگ ترک و ترکزبان که بیشتر در جنگها به اسارت مسلمانان درآمده بودند، نخست در شهرهای ایرانینشین خوارزم و فرارود، همچون سغد و سمرفند و بخارا و چاچ (تاشکند) و سپس در شهرهای خراسان، چون مرو و هرات و نیشابور، ظاهر شدند.باید توجه داشت که همه این گروهها که به نام ترک خوانده میشدند، ترکنژاد نبودند. بلکه بیشتر آنان از اقوام «ترک مانند» (نظیر: ترکمانان) و «ترکزبان» (نظیر: قرقیزها، قزاقها، اویغورها و …) بودند که به دلیل چند قرن زیستن در مجاورت ترکان (ترکنژادان), در قلمرو حکومت گوکترک، در آن سوی سیردریا (رود سیحون) و بر اثر آمیزش و اختلاط با آنان، زبان قومی و بومی خود را از دست داده بودند.همراه با گرایش تدریجی ترکان (ترکنژادانـ ترکزبانان و ترکمانان) به اسلام، هر بار شمار بیشتری از آنان از سرزمینهای خود، در آن سوی سیردریا به درون مرزهای ایران، به خوارزم و فرارود و خراسان سرازیر میشدند و از آنجا در دیگر سرزمینهای اسلامی پراکنده میگشتند.مورخان، اوج اسلامپذیری ترکان را در قرن چهارم و در عصر سامانیان میدانند و معتقدند که مردم خراسان (خراسان بزرگ) و خوارزم، بیشترین سهم و تاثیر را در گرویدن ترکان به اسلام داشتند.ترکان از قرن سوم هجری، به ویژه از زمان خلافت معتصم (ترکزاد)، در دستگاه خلافت عباسیان، نفوذ زیادی به هم رسانیدند. از طرفی، هسته اصلی سپاهیان دولتهای سامانی، غزنوی و حتا زیاریان و آلبویه را غلامان ترکنژاد و ترکزبان تشکیل میدادند و سپاهیان سلجوقی تقریبا همه ترک (ترکنژاد، ترکزبان و ترکمانند) بودند.اعراب و مسلمانان و نیزمورخان اسلامی، به طور کلی همه اقوام صحراگردی را که از آن سوی سیردریا میآمدند، ترک میخواندند. بسیاری از این اسیران ترک (ترکنژاد، ترکمانند و ترکزبان)، در خدمت امیران محلی و یا در دستگاه اولین سلسلههای ایرانی پس از اسلام، در خراسان و فرارود (خراسان بزرگ) و خوارزم، به ویژه در دربار سامانیان، تربیت ایرانی یافتند و به مقامهای بلند رسیدند.از میانه های سده چهارم هجری (ربع پایانی نیمه دوم سده دهم میلادی)، در نتیجه بعضی رخدادهای تاریخی، سلسلههای ایرانی ترکزبان یا ترکمانند، به تدریج در سرتاسر ایران تأسیس شدند که بنیانگذاران آنها، همان اسیران آزاد شده و امیران تربیت یافته دربارهای ایرانی خراسان بودند. اما از آنجا که سلسلههای ایرانی ترکزبان و ترک مانندی، همچون غزنویان و سلجوقیان، چون بیش و کم در محیط فرهنگ و آداب ایرانی تربیت یافته بودند، خود دلبسته فرهنگ ایرانی و از بزرگترین حامیان و مشوقان ترویج زبان و ادب فارسی شمرده میشدند .با این همه، استمرار حکومتهای ترکزبان تا دورههای بعد، به ویژه از عصر مغول تا عصر صفوی و استقرار شماری از ایلات و عشایر ترکنژاد و ترکمانند در مناطق مختلف ایران، مقدمه و زمینهساز رواج تدریجی زبانهای ترکی و شبه ترکی در بخشهایی از فلات ایران گردید.اما اوج رواج زبان ترکی در ایران را باید در عصرصفویان جستجو کرد . فرزندان شیخ صفی الدین اردبیلی با آن که از تبارخالص ایرانی وآریایی نژاد بودند،اما به دلیل آن که پایه های اصلی و اولیه قدرت آنان بر شمشیر جنگ جویان قبیله های ترک زبان قزلباش استوارگشته بود، چندان توجه و عنایتی به زبان و ادبیات فارسی نداشتند. در دربار صفویان بر خلاف دربارهای عزنویان، سلجوقیان و تیموریان، بیشر به ترکی سخن گفته می شد.چنانکه بر اثر این رویدادها، امروز بیشینه ای از باشنگان خوارزم و فرارود و نیز مردمان ایرانی تبار بسیاری در پهنههای دیگری از ایران زمین،در آذربایجان و اران، به یکی از زبانهای شبهترکی مانند: قرقیزی، ازبکی، ترکمنی و ترکی آذربایجانی سخن میگویند. اما غالب این مردمان را به سبب آن که زبانشان شبهترکی و یا حتا اگر ترکی است، ترکنژاد نمیتوان خواند. همانگونه که سلاطین سلسلههای ایرانی ترکزبان و ترکنژادی، نظیر سلجوقیان و یا گورکانیان هند و برخی امپراتوران عثمانی را که به فارسی سخن میگفتند و حتا بعضا اشعار ناب فارسی میسرودند و سهم بسیاری در گسترش زبان و ادب فارسی داشتندنمی توانیم آریایی بخوانیم.رابطه زبان با نژاد(تبار)همیشه چنان نیست که متکلمان به یک زبان دارای ریشه تباری مشترک باشند. یک زبان ممکن است توسط عوامل پشتیبانیکننده مختلفی، چون قدرت نظامی و سلطهدرازمدت سیاسی و یا نفوذ گسترده فرهنگی در قلمرویی خارج از مرز نژادی خود نیز رواج یابد. چنانکه هر یک از زبانهای انگلیسی، اسپانیولی، پرتقالی و فرانسوی به واسطه بهرهمندی از پشتیبانی قدرتهای استعماری اروپا، با از میدان بهدر کردن زبانهای قومی، ملی و یا نژادی در بسیاری از مناطق افریقا، آسیا و کل قارههای آمریکا (شمالی و جنوبی) و اقیانوسیه، امروز نه تنها زبان غالب و مورد تکلم اکثریت تام نژادهای غیر اروپایی در مناطق یاد شده است، بلکه به صورت زبانهای رسمی و ملی مردمان بومی آن سرزمینها در آمده است.زبان فارسی نیز، چون حامل ارزشهای انسانی یک فرهنگ بسیار نیرومند است، طی سدههای بسیار، زبان علم و ادب و زبان همدلی اقوام و نژادهای گوناگون در پهنه وسیعی از چین تا بالکان بود و در هند و آسیای کوچک رواج گستردهای داشت.به هر رو، گسترش زبان و زایش نژاد، همیشه همآهنگ با هم عمل نمیکنند و معمولا جغرافیای گسترش آنها قلمروی یکسانی ندارند. بنابراین، مشترکات زبانی و نژادی، هیچ یک، نه به تنهایی و نه در کنار هم، علت وجودی «حیات ملی» یک ملت نمیتوانند باشند. بلکه این دو عنصر (زبان و نژاد) در کنار عناصر دیگری چون دین و مشترکات تاریخی و مانند آن، تنها عناصر سازندهی «هویت ملی» (ملیت) هستند.واضح است که زبان اگر در پهنه فراگیر ملی مطرح و مورد تکلم باشد، زبان اکثریت و عنصری از عناصر ملیت (هویت ملی) است. ولی چنانچه اگر زبان، تنها در عرصههای محدود قومی و منطقهای، زبان گروههای هر چند بزرگ از مردم یک جامعه ملی باشد، فقط عنصری از هویت محلی و قومی خواهد بود. همین حکم درباره نژاد و سایر عناصر تشکیلدهنده هویت نیز صادق است.«نقش فرهنگ ملی در حیات ملت»ـ فرهنگ عنصر پایدار هویت ملیباید توجه داشت که مشترکات زبانی، دینی، نژادی و غیر آن به سبب متغیر بودننیاز ملی در ادوار مختلف حیات ملت، همیشه به یکسان به کار شناسایی ملت نمیآیند. بلکه گاه یک عنصر هویتی، در میان دیگر عناصر آن، در رابطه با نیاز ملی در یک زمان معینی از تاریخ، برجستگی بیشتری مییابد و عنصر غالب شناخته میشود.بنابراین، شناخت ما از ملت، تنها به کمک این عناصر هر یک به تنهایی، به دلیل ناپایدار بودن آنها برابر با نیاز ملی در طول حیات ملت، همیشه شناختی انتزاعی و بریده از واقعیت حیات ملی آن ملت خواهد بود.از این رو، در کار شناسایی ملت به عنصر پایداری از هویت ملی نیاز است که نیاز ملی در طول حیات ملت نیز در چهارچوب ثابت آن قابل طرح باشد و حتا مشروعیت خود را تنها در قالب آن بیابد. این عنصر پایدار، «فرهنگ ملی» است. اساسا هم در بستر فرهنگ ملی است که دیگر عناصر تشکیلدهنده هویت ملی، مانند زبان، نژاد، دین، مشترکات تاریخی، اقتصاد، هنر و … به درستی تعریف پذیر میشوند.فرهنگ ملی، بستر مناسب تجلی تمام ارزشها و مجموع آفرینشهای ماندگار دین ودانش نسلهای به هم پیوسته مردمانی است که سرنوشت مشترک تاریخی، آنان را طی هزارهها در بستر سرزمینی معین فراهم آورده است. پس فرهنگ ملی، علاوه بر آن که عنصر ثابت و همیشه غالب هویت ملی است که شناسایی کامل ملت، تنها به واسطه آن ممکن میگردد، بلکه به طور مشخص نیز، فرهنگ ملی در کنار موجودیت انسانی (بستر حیاتی=مردم) و نیاخاک باستانی (بستر زمینی=میهن)، یکی از سه عاملی است که تکوین و تشکیل ملت بسته به آن است.بنابراین، آنچه به واقع به یک ملت موجودیت میبخشد، زبان و نژاد مشترک و امثال آن نیست. ملت از مجموع «موجودیت انسانی» و «نیاخاک باستانی» و «فرهنگ ملی» حیات مییابد و ادامه حیات ملی آن نیز به هماهنگی مداوم این سه عامل بستگی تام و تمام دارد.از این رو، با شناخت علمی و تاریخی حیات ملی ملت ایران، آسان است تا دانسته شود که ساکنان دیروز و امروز فلات ایران و اصولا همه اقوام با هر زبان و نژاد انسانی که در قلمرو «جهان فرهنگ ایرانی» بر بستر نیاخاک باستانی خود بود و باش دارند، وابسته به حیات ملی کدام ملت تاریخی میباشند.بر پایه چنین شناختی است که میتوان دریافت که دعاوی ناروا و خیالپردازانه مورخان پانترکیست درباره تاریخ و تبار اقوام و سرزمینهای ایرانی (و دیگر ملتهای تاریخی)، بر هیچ منطق علمی در تاریخ و جامعهشناسی استوار نیست. همچنان که تجسم همه «ترک زبانان» عالم و حتا در مقیاس بسیار کوچکتر، یعنی تجسم «ترک نژادان» یک محدوده جغرافیایی فراملی، در یک ملت واحد، تنها در همان حد واندازه رویاهای پانترکیستی میگنجد. مرحله دوم: فرایند شکل¬گیری پانترکیسم به مثابه پان تورانیسم به گفتۀ یکی از صاحب¬نظران “تعریف قابل قبول همهجانبهای برای پانترکیسم وجود ندارد. پانترکیسم به مفهوم عام خود جنبشی ایدئولوژیک، سیاسی و تا حدی فرهنگی است که میخواهد وحدت قاطبۀ مردمان ترکتبار جهان را، شاید به شکل استقرار یک کنفدراسیون از کشورهای ترک و حتی یک فدراسیون ترکی، به ارمغان آورد. در ترکیه، پانترکیسم بیشتر گسترش نفوذ آنکارا به سوی شرق معنی میدهد” . البته، عبارت حاضر تعریف امروزی این جنبش است که در محتوا تفاوت زیادی با مفهوم آن در ابتدای قرن بیستم میلادی، اوان ظهور این پدیده، ندارد و به روشنی نشانگر تهدیدی است که از جانب این جنبش متوجه تمامیت ارضی کشورهای دارای اقلیتهای ترکتبار و یا ترکزبانشده متوجه موجودیت اقلیتهای قومی و زبانی ساکن در جوار ترکزبانان میشود و جای تعجب نمیگذارد اگر بسیاری ترکیه را، در ادوار مختلف تاریخی، سرچشمه و پشتیبان تحرکات پانترکی بدانند، چه ترکها این انتساب را بپذیرند و چه رد کنند. به گفتۀ جیکوب لاندو هدف اصلی جنبش پانترکیسم، در نهایت، تلاش برای نوعی وحدت فرهنگی یا مادی یا هر دو میان تمام مردمانی است که واقعاً یا به ظاهر ریشههای ترکی دارند و در داخل یا خارج از مرزهای امپراتوری عثمانی (و در نتیجه در خارج یا داخلِ جمهوری ترکیه) زندگی میکنند . اما باید توجه شود که تعریف این حرکت از منظر یک صاحبنظر تاجیک، که وطنش رد تازیانۀ امواج پانترکیسم را بر پیکر خود به یادگار نگاه داشته است، شکل روشنتری مییابد: “موافق تعلیمات ترکپرستان مجموعه¬ای از ملتهای جهان مانند یونانیها، فارسها و عربها گرفتار خرابیاند و گویی آینده ندارند. گروه دیگر ملتها، از جمله مردم اروپا، گویی به انتها میرسند. تنها گروه سوم ملتها، که تنها ترکها را به آنها نسبت میدادند، قابلیت رشد و ترقی دارند و آیندۀ دنیا نصیب آنها خواهد بود. از اینرو، آنها یگانگی ملی و دولتی، همۀ خلقهای ترکزبان را ترغیب میکردند. آنها راه اساسی عملی شدن مقصدشان را در یگانگی زبان ترکی دیدند و شروع به تلاش برای ترکی کردن زبانهای غیرترکی کردند. در حدود دولت ترکیه، آن گروه زبانهایی را که ترکی نمودنشان غیرممکن بود، شروع به نابود کردن گویشوران آن کردند. با همین مقصد سالهای ۱۹۱۵ـ۱۹۱۶م در حدود این دولت قتلعام عمومی مردم ارمنی صورت گرفت” . در این بین گاه¬گاهی مشاهده میشود که در کنار پانترکیسم از اصطلاح تورانیسم نیز استفاده میشود. در این میان این پرسش مطرح میشود که آیا تفاوتی میان این دو وجود دارد؟ پاسخ این است که میان پانترکیسم با این تعریف و تورانیسم (که گاه پانتورانیسم خوانده میشود) تفاوت وجود دارد چراکه هدف اصلی پانتورانیسم نزدیکی و در نهایت، اتحاد مردمانی است که گمان میرود ریشههای آنها به توران، یعنی منطقۀ نامشخص خیالی و بهشتگونهای در دشتهای آسیای مرکزی، میرسد. بر اساس سندی به زبان ترکی، مربوط به ۱۸۳۲م، در خانات خوقند، نام توران از سوی حاکمان خوقند در دورههای مختلف به تناوب به ترکستان، تاتارستان، ازبکستان و مغولستان اطلاق میشده است. مرزهای توران از سمت شرق به چین، از سوی جنوب به تبت، هند و ایران، از سوی غرب به دشت قبچاق و دریای خزر و از سوی شمال باز هم به دشت قبچاق محدود بوده است. تورانیسم بعدها به مفهوم بسیار وسیعتری نسبت به پانترکیسم تبدیل شد که مردمانی همچون مجارها، فنلاندیها و استونیها را نیز دربرمیگیرد . با این اوصاف، مشاهده میشود که در واقع پانترکیسم را میتوان زیرمجموعۀ تورانیسم دانست. یکی از مسائلی که در این میان مطرح میشود، پرسش در مورد مبدعان این اندیشهها و خاستگاه این تفکرات و انگیزههای این تکاپوهاست. شواهد نشان میدهد که تورانیسم ابتدا، به عنوان پاسخی به تهدید اسلاوها، با موجی از محبوبیت مواجه شد و از ۱۹۱۳ـ۱۹۷۰م نشریهای به نام توران در ترکیه به طور منظم انتشار مییافت. اندیشۀ تورانیسم بسیاری از پانترکیستهای ترکیه را نیز به خود جلب کرد و آنها اصطلاح توران را به گونهای در نوشتههای خود به کار بردند که لزوماً به معنی پذیرش نزدیکی خودشان با مردمان غیرترک نبود بلکه به معنای اشاره به سرزمین یا وطن ترکی بود. البته نکتۀ جالب در این بین این است که توران، به منزلۀ نماد آماسیدهترین اندیشۀ ترکگرایانه، یک واژۀ شاهنامهای است که تقریباً از سوی تمامی صاحبنظران نیز پذیرفته شده که منظور از آن، سرزمین ایرانیان بیابانگرد یا همان سکاها بوده است . مبدعان پانترکیسم و محرکهای ایشان ظاهراً فردی که بیش از همه و نخستین بار مفهوم توران و پانترکیسم را به کار برد آرمینیوس وامبری ، سیاح و شرقشناس یهودی مجاری بود. وامبری، علاوه بر معرفی زبانها و فرهنگ عامۀ آسیای مرکزی به خوانندگان کتابها و مقالات متعدد خود، فصل کاملی از کتاب خود به نام نقشانگارههای آسیای مرکزی را، که اولین بار در ۱۸۶۸م منتشر شد، به تورانیها اختصاص داد. او استدلال کرد که تمامی گروههای ترکی به یک نژاد تعلق دارند و بر اساس نشانههای فیزیکی و رسم و رسومات به شعبههای فرعی تقسیم میشوند . وامبری در ابتدای دهۀ شصت قرن نوزدهم میلادی به ظاهر با این اعتقاد که مجارها در اصل از آسیای مرکزی آمدهاند و با هدف تحقیق در مورد درستی این فرضیه، در هیئت درویشی ژنده یا روحانیای مسلمان، سفری طولانی و جسورانه به منطقۀ آسیای مرکزی کرد. او زبانشناس برجستهای بود که زبانهای عربی و ترکی را از پیش میدانست و در اندک زمانی، بر زبانهای محلی آسیای مرکزی تسلط یافت. در اینکه او طرفدار بریتانیا بود هیچ تردیدی وجود ندارد و خود وی نیز این جانبداری را کتمان نمیکرد. وامبری با نعمت هوش بالا و زباندانیاش توانست بدون لو رفتن از خیوه، سمرقند و بخارا دیدن کند . او در یکی از کتابهایش، به نام سفرهایی در آسیای مرکزی، طرح کلان یک امپراتوری پانترک را چنین ترسیم می کند: ((خاندان عثمان، به خاطر دودمان ترکیاش، میتوانسته است بر اساس عناصر خویشاوندی گوناگونی که از طریق زبان مشترک، مذهب و تاریخ به هم مرتبط هستند امپراتوری وسیعی را از ساحل آدریاتیک تا چین بنیانگذاری کند که از امپراتوری رومانوف کبیر بسیار قدرتمندتر باشد چرا که امپراتور روس مجبور بود ناهماهنگترین و نامتجانسترین عناصر را از طریق زور و نیرنگ برای سرهم کردن امپراتوری خود به کارگیرد. در حالیکه آناتولیها، آذربایجانیها، ترکمنها، ازبکها، قرقیزها و تاتارها اجزایی هستند که از ترکیب آنها یک قدرت عظیم ترکی میتواند به پا خیزد و قدر مسلم از ترکیهای که امروز میبینیم بهتر قادر خواهد بود با رقیب شمالی هماوردی کند)). گرچه وامبری در سالهای بعد عقبنشینی کرد و پانترکیسم را یک پدیدۀ خیالی واهی نامید اما تصویر یک امپراتوری ترکی را در ذهن همۀ کسانی که مایل به طرفداری از آن بودند بر جای گذاشت. روابط نزدیک وامبری با چند تن از رهبران ترکهای جوان احتمالاً در طرفداری آنها از اصول پانترکیسم نقشی اساسی داشته است. در این میان توجه به این نکته نیز جالب است که در پروراندن اندیشۀ پانترکیسم تقویت عثمانی در مصاف با رقیب شمالی انگیزۀ قوی برای بریتانیا محسوب میشد، رقیبی که در نیمۀ دوم قرن نوزدهم میلادی به خطری جدی برای تهدید منافع حیاتی بریتانیا، به ویژه، در هند بدل شده بود. راجرز پلات چرچیل دربارۀ رقابتهای روسیه و بریتانیا در این عصر چنین میگوید: ((در قرن نوزدهم ریشۀ اصلی منازعات بریتانیا و روسیه به دو حوزه باز میگشت. اولی از جهت زمانی، پیشین و از نظر طول مدت منازعه طولانیتر بود و آن نزاع پیامد کوششهای پیگیر روسیه برای دسترسی به آبهای گرم از طریق سیطره یافتن بر تنگههای بسفر و داردانل بود که این تلاشها شامل تهاجم¬های متعدد به خاک عثمانی می¬شد که این تنگهها را در اختیار داشت. هدف سیاست خارجی روسیه نیز تضعیف این امپراتوری و حتی متلاشی کردن آن بود. در راستای این مطلوب اهداف و شعارهای مذهبی نیز اضافه میشد و آن آرمان برکندن هلال اسلامی و نصب صلیب اُرتُدوکس بر فراز کلیسای کهن سِنت صوفیا بود، دورانی که به صورت فزایندهای بر رسالت تاریخی روسها در تلاش برای رهایی برادران کوچکتر اسلاو در بالکان از یوغ ترکها تأکید و تبلیغ میشد و بدینگونه ردایی انسانی نیز بر قامت اهداف توسعهطلبانۀ روسها پوشانیده میشد. البته این رویکرد، با هر بهانهای که پیگیری میشد، با مواجهۀ سرسختانۀ بریتانیا رو به رو بود. راهبرد بریتانیا وجود یک ترکیۀ مستقل در شرق مدیترانه بود و البته تضعیف و تجزیۀ آن برای بریتانیا از اهمیت چندانی برخوردار نبود. واقعیت این بود که وجود یک روسیۀ قدرتمند در این بخش از جهان، در بهترین مسیر دسترسی به هند، خطر بسیار بزرگی برای انگلستان بود. هند، مستعمرهای که بریتانیا کماکان از امنیت آن اطمینان نداشت، به منزلۀ گرانبهاترین جواهر تاج استعمار بریتانیا، اولویت مهم سیاست خارجی بریتانیا را تشکیل میداد)) . حال این پرسش به ذهن متبادر میشود که آیا هنگامیکه وامبری طرفدار انگلستان به منزلۀ پیشگام نظریۀ پانترکیسم که رقیب ذاتی آن اسلاویسم بود مطرح میشود، این نمیتواند سندی دال بر دخالت دستهای بریتانیا در پدید آمدن پانترکیسم باشد؟ هر چند چنانکه در ادامه اشاره خواهد شد در این زمینه پیچیدگیهایی وجود دارد، آنچنانکه حتی برخی رویکردها و مواضع بعضی پیشقراولان پانترکیسم، که خاستگاهشان سرزمینهای تحت سلطۀ روسیه تزاری بود، تعدادی از تاریخپژوهان را به سوی این تلقی سوق داده است که مدعی شوند آنها ولو به اجبار رویکردهای طرفدارانه از امپراتوری تزاری و رویههای ترکگرایانه را به گونهای معطوف به ایجاد فضایی مناسبتر برای تداوم حیات قومی خویش تلفیق کرده بودند اما در مجموع تردیدی وجود ندارد که پانترکیسم در کلیت در مواجهه با روسگرایی و سلطۀ تزاری و البته همسو با سیاستهای کلان بریتانیا در منطقه به منزلۀ خصم روسیه بود. به هر روی، ارتباطاتی که میان برخی شخصیتهای اصلی حرکت پانترکیسم وجود دارد باید مورد توجه قرار گیرد. به زعم بسیاری اسماعیلبیگ گاسپرینسکی (اسماعیلبی گاسپرالی) (۱۸۵۱ـ۱۹۱۴م)، که بنیانگذار مدارس اصول جدید و اصلاحگر تاتار کریمهای بود، با روزنامۀ ترجمان خویش و لوگوی آن: ((زبان واحد، اندیشۀ واحد، عمل واحد)) بنیانگذار اندیشۀ پانترکیسم است . او در دوران مدید فعالیتهای خویش روابط نزدیکی با گروههای ترکگرا در استانبول ایجاد کرد و مقالاتی برای چاپ در نشریۀ ترکگرای تورک یوردو ارسال میداشت. شایان توجه است که این نشریه، در۱۹۱۱م، توسط شاگرد و خویشاوند اسماعیلبیگ، یوسف آکچورا ، تأسیس و در واقع به ارگان تئوریک پانترکیسم بدل شده بود و شخصیتهایی نظیر احمد آقا اوغلو در آن قلم میزدند . اسماعیل بیگ ساکن باغچهسرای در کریمه، در ۱۹۰۷م، در روزنامۀ ترجمان مقالهای نوشت و پارهای از نظریات خویش را تبیین کرد و آنگاه آرمینیوس وامبری بخشهایی از این مقاله را ترجمه کرده و در نشریۀ تایمز لندن به چاپ رساند. به راستی اینکه آرمینیوس وامبری، به منزلۀ شخصیتی مؤثر اقدام به چاپ گزیدهای از مقالۀ گاسپرینسکی میکند نمیتواند پرسشهایی را در مورد میزان آشنایی و احتمالاً تأثیر و تأثرات این دو چهرۀ بسیار مهم ترکگرا و یا دستکم همّ وامبری برای انعکاس افکار نظایر گاسپرینسکی در مجامع غربی و جلب توجه افکار اروپاییان به سوی دغدغههای این شخصیتها ایجاد کند؟ وجه دیگر ارتباطات شخصیتهای مؤثر ترکگرا ایجاد اتصال میان مراکز مهم فکری و جمعیتی ترکزبانان روسیه از جمله کریمه و ولگای میانی بود که دستکم از لحاظ جغرافیایی فاصلۀ قابل توجهی میانشان وجود داشت. از مصادیق ایجاد عامدانه و آگاهانۀ چنین ارتباطی به ازدواج دوم گاسپرینسکی میتوان اشاره کرد. یکی از مهمترین شخصیتهای همکار و پشتیبان اسماعیل بیگ گاسپرالی همسرش، زهره خانم بود. گاسپرینسکی پس از جدایی از همسر نخستش، در ۱۸۸۲م، یک سال پیش از تأسیس روزنامۀ ترجمان، با خانمی تحصیلکرده و متمول از یکی از خانوادههای ثروتمند قازان ازدواج کرد. ترجمان در سالهای نخست با هزینه کردن از ثروت زهرا خانم منتشر میشد. یکی از مهمترین و در آینده مشهورترین فعالان پانترکیست، یوسف آقچورا، برادرزادۀ زهرا خانم، فردی است که مقالۀ ((سه طرز سیاست)) ، وی به مثابه بیانیۀ پانترکیسم شناخته میشود، مقالهای که وی در آوریل مه ۱۹۰۴م با نام مستعار در نشریۀ ترک، چاپ قاهره، منتشر ساخت (و مسلماً نمیتوانست آن را در روسیـه منتشر کند) و در آن علت وجودی پانترکیسم را بیان کرد. نکتۀ جالب دیگر اینکه سرنوشت عبدالرئوف فطرت، به منزلۀ یک متفکر فارسیزبان ماوراءالنهری و تغییر رویکرد وی به سوی ترکگرایی با این حلقۀ افراد پیوند مییابد که خود میتواند نمونهای از پرشمار متفکرانی باشد که در استانبول و به ویژه، تحتتأثیر حلقههای پانترک آن دچار استحالۀ هویتی شدند. عبدالرئوف فطرت در دوران تحصیل در استانبول، در دهۀ دوم قرن بیستم میلادی، در مؤسسهای تحصیل کرد که یوسف آقچورا مدرس تاریخ ترک آن بود و بیتردید این تعامل در نضج افکار پانترکیستی وی مؤثر بوده است. ادیب خالد در اینباره چنین میگوید: ((در ۱۹۱۴م، فطرت در مدرسهالواعظین، مدرسهای که از منظر ساختاری و اصولی در آن سال با هدف تربیت نسل نوینی از شخصیتها و کارگزاران دینی دچار تغییراتی شده بود تحصیل میکرد. برنامۀ درسی جامع و متنوع این مدرسه دربرگیرندۀ درسی تحت عنوان تاریخ ترک نیز میشد که آقچورا، نظریهپرداز برجستۀ پانترکیسم، آن را ارائه میکرد)) . البته شایان توجه است که شخص اسماعیلبیگ گاسپرینسکی نیز خود از ترکزبانان و مسلمانان آسیای مرکزی غفلت نمیورزید. چنانکه در ۱۸۹۳م و در پی دعوت امیر بخارا (این دعوت از سوی امیر عبدالاحد خان صورت گرفته بود) گاسپرالی با امید راهاندازی مدارسی بر پایۀ روش جدید خویش عازم بخارا شد و دیدارهای تأثیرگذاری را با برخی متفکران منطقه برگزار کرد. از سوی دیگر شایان توجه است که شفیقه، دختر اسماعیلبی گاسپرالی، خود از روزنامهنگاران، سیاستمداران و سردمداران حرکتهای ترکگرایانه بوده است. وی در دوران حیات پدر همکاریهای گستردهای با وی داشت. شفیقه ویراستار مجلۀ تربیت نسوان، ضمیمۀ ویژۀ بانوان روزنامۀ ترجمان، بود. او همچنین سابقۀ نمایندگی مجلس کریمه را نیز در کارنامه داشته و پیشینۀ تکاپوهای وی آنچنان پررنگ و پربار بوده است که برخی وی را رهبر جنبش زنان ترکزبان روسیه در قرن بیستم میلادی خواندهاند . جالب توجه است که شفیقه گاسپرالی همسر نسیب یوسفبیلی ، نخست وزیر دولت مساوات باکو، بود و در این ازدواج نیز میتوان حالتی مشابه با آنچه را در ازدواج اسماعیلبی و زهرا خانم به وجود آمد ملاحظه کرد و آن را از مصادیق وصلتهای ترکگرایانه دانست. ملاحظه میشود که شخصیتهای تأثیرگذاری نظیر اسماعیلبی گاسپرالی کریمهای، یوسف آقچورای دارای خاستگاه ولگای میانی، نسیب یوسفبیلی آذری نه تنها به علت اشتراک اندیشه و آرمان بلکه به دلیل ازدواج و خویشاوندی به هم پیوند میخورند. در این میان باید نکاتی را نیز مورد توجه قرار داد که چنانکه پیشتر اشاره شد از مصادیق دشواری در قضاوت پیرامون کارنامۀ این شخصیتها و رویکردهایشان و بالتبع نشو و نمای ترکگرایی است. آنگونه که ملاحظه شد انگلیسیها پدیدۀ ترکگرایی را همسو با منافع خود میدیدند و علاوه بر ترجمه و چاپ برخی مقالات ترکگرایان در نشریات انگلیسی، سفر ۱۹۱۲م گاسپرالی از طریق استانبول و قاهره به هندوستان، با هدف تبلیغ روش جدید آموزش خود، همان اصول جدید و استقبال گرمی که از سوی نمایندگان جوامع اسلامی هند از وی به عمل آمد، چنانکه وی این سفر را بسیار موفقیتآمیز ارزیابی میکرد ،خود یکی از شواهد علاقۀ دستگاههای نظارتی بریتانیا به بسط فعالیتهای نظایر گاسپرالی است اما از سوی دیگر باید توجه داشت که گاسپرالی به نحوی فعالیت میکرد که در طول سی سال انتشار روزنامۀ ترجمان و ضمائم آن در دوران حیات وی و البته، تکاپوهای وی در گسترش مدارس اصول جدید، دستگاههای امنیتی روسیه اقدام به بازداشت و یا آزار آشکار وی و یا توقیف نشریات یا مدارسش نکردند. (البته در اینباره نیز قضاوت آسان نیست و باید در پژوهشی همهجانبه مؤلفههای مختلف مؤثر از جمله ملاحظات خارجی دستگاه تزاری را نیز مدّ نظر قرار داد.) به هر روی باید از منظر دیگری نیز به تکاپوهای وی نگریسته شود. چنانکه فریزر وی را چنین معرفی میکند: ((یکی از چهرههای برجستۀ ناسیونالیستهای سکولار مسلمان در این دوره (اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میلادی) اسماعیلبیگ غصپرینسکی، از تاتارهای کریمه و تحصیلکردۀ روسیه، بود که سعی داشت مسلمانهای روسیه را بر اساس یک زبان مشترک، که بر ترکی عثمانی استوار بود، متحد سازد (این زبان میتوانست برای تاتارهای کریمه و آذریها مفهوم باشد ولی برای مردم عامی ولگا، ترکستان و استپهای قزاق همانند جغتایی زبان قدیمی ادبی نامفهوم بود). وی اگرچه در زمینۀ ترویج زبان مشترک پیشرفت چندانی نداشت لیکن زمینههای لازم را جهت ارتقای آگاهی سیاسی مسلمانهای روسیه فراهم آورد. وی نه فقط خواهان جدایی از روسیه نبود بلکه برعکس بر این اعتقاد بود که روسیه میتواند در مقام یک قدرت حامی و حافظ منافع اقوام ترک جایگزین بریتانیا گردد. به گفتۀ غصپرینسکی، در لحظاتی از ضرورت تاریخ، نواحی ریازان، قازان، آستراخان، سیبری، کریمه و حتی خانات ماورای قفقاز بخشی از روسیه شدند و در ازمنۀ اخیر نیز امپراتوری روسیه برخی از خانات آسیای میانه را به قلمرو خود ملحق ساخته است. ما فکر میکنیم که روسیه به مرزهای طبیعی خود دست نیافته است ولی بر این باوریم که دیر یا زود مرزهای روسیه تمام اقوام تاتار را در خود جای خواهد داد… شاید در آینده روسیه به یکی از مهمترین دولتهای مسلمان تبدیل شود که فکر نمیکنم به هیچوجه از اهمیت آن در مقام یک قدرت مسیحی بکاهد.غصپرینسکی نمونۀ گویای بورژوازی ناسیونالیست مسلمانی بود که به رکن اصلی نهضت جدیدی تبدیل شد. جدیدیگری در آغاز نسبت به سلطۀ روس حسنظن داشت چراکه [جدیدیها] در مقام رویارویی با مسلمانهای متعصب یا قدیمیستها، که تزاریسم را نامقدس، میدانستند، به حمایت روسها چشم داشتند)) . ملاحظه میشود که فریزر تکاپوهای گاسپرالی را در جبهۀ روسیه ارزیابی میکند، حال از سوی دیگر نگرانیهایی که در بین برخی متولیان ذینفوذ فرهنگی و تربیتی روس در قبال تکاپوهای امثال گاسپرالی وجود داشت نیز شایان توجه است. لازرینی در مقالهای با عنوان ((از باغچهسرای تا بخارا در ۱۸۹۳: سفر اسماعیل¬بیگ گاسپرینسکی به آسیای مرکزی)) نکات جالب توجهی را مد نظر قرار میدهد که از آن جمله میتوان به موضع نیکلای پتروویچ استروماف، نظریهپرداز و طراح مکانیزم روسیسازی متصرفات امپراتوری روسیه در آسیای مرکزی، نسبت به تکاپوهای اسماعیل بی گاسپرالی اشاره کرد. لازرینی مینویسد که استروماف پس از ملاحظۀ روزنامۀ ترجمان و آشنایی با شیوه مدارس اصول جدید گاسپرالی، ضمن ابراز تعجب از اینکه فردی ناشناس و غیرروس در حالی که منصبی نیز در دستگاه دیوانسالاری تزاری ندارد به خود اجازه داده است که به این حوزهها وارد شود، بیان میدارد که گاسپرالی از آن قماشی است که((اشتهای زیادی برای در خدمت گرفتن مزیتها و دستاوردهای فرهنگ روسی برای محافظت از فرهنگ خودشان دارند)). این اظهارات میتواند نشانگر وجهی از مخالفتهای موجود در برابر فعالیتهای گاسپرالی باشد. در واقع، ابراز مخالفتهای جدی علیه تحرکات نظایر گاسپرالی در سطوح عالی فرهنگی میتواند شاهدی بر محدودیتهای پیشِ روی وی در آن دوران باشد. چنانکه به نظر میرسد، همچون هر تکاپوی سیاسی دیگر، نوسان میان کانونهای قدرت و حرکت بر لبۀ خطوط قرمز گریبانگیر شخصیتهایی نظیر گاسپرالی نیز بوده است اما محوریت ترکگرایی و هویتطلبی، که در مواجهه با موجودیتهای پیرامونی یعنی اقوام و قدرتهای غیر ترکزبان تجلی مییافت، جوهر آشکار تحرکات ایشان بوده است که نمونههای زیادی از آن در کارنامۀ گاسپرالی به منزلۀ نمونهای از این شخصیتها وجود دارد؛ برای مثال، گاسپرالی در همان گام نخست اولین شمارۀ روزنامهاش، ترجمان، را در آوریل ۱۸۷۳م و در صدمین سالروز ضمیمه ساختن کریمه به روسیه، انتشار داد که با توجه به رویکردهای سی سالۀ بعدی وی حاوی پیامهای آشکاری بود. او با استفاده از اولین فرصت مناسب، که در ۱۹۰۵م و با شکست روسیه از ژاپن و وقوع انقلاب و تضعیف حاکمیت تزاری و ایجاد فضای باز سیاسی فراهم شد، زبان روسی را از روزنامهاش حذف کرد (روزنامۀ وی دوزبانه بود) و تنها به انتشار آن به زبان ترکی (نسخۀ اصلاح شدۀ زبان تاتاری نزدیک به ترکی عثمانی) پرداخت . جالب است در حالیکه فریزر گاسپرالی را، متفکری سکولار میخواند لاندو نیز نکاتی مؤید این مدعا را طرح میکند: ((به هر روی به مرور روزنامۀ ترجمان به عنوان الهامبخش و پیشقراول اندیشههای پانترکی با صراحت فزایندهای از ایجاد اتحادیهای از تمام مردم ترک در روسیه طرفداری میکرد. یک گزارش پلیس مخفی روسیه، اوخرانا ،نشان میدهد که به گمان درست آنها، تبلیغات اسلامی این نشریه و نشریات دیگر به عنوان پوششی برای پانترکیسم مورد استفاده قرار میگرفت)) . برای نمونهای از رویکردهای مذهبی مورد اشاره میتوان به روزشماری که اینچی بومان دربارۀ زندگی گاسپرالی تدوین کرده است مراجعه کرد، آنجا که بومان در مورد اهم وقایع زندگی گاسپرالی در ۱۹۰۸م چنین میگوید: ((در ماه مارس، روزنامهای را به زبان عربی در قاهره به نام النهضت منتشر کرد ولی انتشار این روزنامه به بیش از سه شماره نرسید. در ماه مه، بیست و پنجمین سال انتشار ترجمان نه تنها در باغچهسرای و با حضور نمایندگانی از گروههای مختلف ترک، بلکه در جاهایی دیگر نیز جشن گرفته شد. این واقعه از سوی بسیاری همانند یک جشن ملی مورد استقبال قرار گرفت. با اعتقاد بر ضرورت انجام اصلاحات فرهنگی، اجتماعی و مذهبی در جهان اسلام، در خلال سالهای بعد، گاسپرالی سفرهایی به استانبول و قاهره به منظور کوشش برای فراهم آوردن زمینۀ برگزاری همایش مسلمانان انجام داد. اما ایدۀ وی محقق نشد)) . حال این پرسش مطرح میشود که آیا میتوان وی را به سادگی متفکری سکولار دانست؟ آیا توجه وی نسبت به جوامع اسلامی همچون مصر، صرفاً یک تاکتیک بوده است؟ به هر روی، واقعیت این است که اگر ترکگرایی معطوف به هویتطلبی شالودۀ اندیشه و تکاپوهای وی دانسته شود، آنگاه سایر رویکردها، به منزلۀ حاشیههایی در خدمت اصل، قابل تحلیل و تعلیل خواهند بود. اینگونه است که انگلوفیل، روسوفیل، اسلامگرا و یا سکولار بودن گاسپرالی یا برخی دیگر از همانندان وی در واقع هر یک به داوریای احتمالاً سطحی مبتنی بر قضاوت دربارۀ وجهی از تکاپوهای ایشان تقلیل خواهد یافت. در اینجا توصیفی از لاندو در مورد رویکردهای گاسپرالی میتواند روشنگر باشد. وی در مورد راهبرد و ابزارهای گاسپرینسکی در طرح اندیشههای پانترکی در روزنامهاش چنین میگوید: ((ترجمان، که دقت داشت مخالفت و دشمنی ملاها را برنینگیزد (و حتی برای جلب نظر آنها تلاش کرد)، از ناسیونالیسم غیرمذهبی (سکولار) که رنگ و بوی قطعی پانترکی داشت طرفداری میکرد. به دلیل سانسور رسمی مطبوعات احساسات پانترکی با احتیاط بیان میشد. رهیافت اساسی گاسپرینسکی در طرفداری از پانترکیسم، تلاش برای تشکیل اتحادیهای از تمام گروههای ترکتبار روسیه، تحت ارشاد معنوی ترکیه بود که بر اساس فرهنگ بازیافتۀ متکی بر یک زبان مشترک یعنی نسخۀ اصلاح شدۀ زبان تاتاری کریمه استوار بود. تأکید بر زبان امری تصادفی نبود. اصلاحات برنامۀ درسی ,اصول جدید، گاسپرینسکی و نشریۀ ترجمان، هر دو، از یک زبان مشترک به عنوان برترین ابزار نزدیکی (و به واقع اتحاد بعدی) تمام مردمان ترکتبار طرفداری میکردند. از آنجا که تفاوتهای لهجهای در اصل تنوعات دستوری را دربرمیگرفت برای پالایش زبان از کلمات خارجی، نظیر کلمات دارای ریشۀ روسی، عربی و فارسی که گمان میرفت تنها در بخشی از زبانهای ترکی استفاده میشد تلاش ویژهای صورت گرفت و جایگزین ساختن آنها با کلمات دیگر ترکی یا ترکتبار، نظیر آنچه که در امپراتوری عثمانی مورد استفاده قرار میگرفت، از اهداف دیگر اصلاح زبان بود. به موازات آن تلاش دیگری نیز (اما ظاهراً با موفقیت کمتر) در جهت به کمینه رساندن تنوع صوتشناسی صورت گرفت. نتیجۀ کار ایجاد زبانی مابین ترکی عثمانی و تاتار بود که میتوانست به طور معقول برای هر دو گروه و نیز دیگران قابل درک باشد. این ترکیب، که زبان مشترک (لسان عمومی) خوانده میشد، یکی از عوامل مؤثر در موفقیت ترجمان بود که نه تنها به جنوب روسیه بلکه به آسیای مرکزی و ترکستان شرقی نیز میرسید و شمارگان آن در دهۀ ۱۸۸۰م به هزار و حدود بیست سال بعد به شش هزار میرسید، که در آن زمان یک رقم مؤثر محسوب میشد)) . البته خاطرنشان میشود که گاسپرالی در جا انداختن زبان مورد استفاده در ترجمان به منزلۀ زبان مشترک مردم ترکزبان توفیقی حاصل نکرد. در اینجا ذکر نکتهای به ظاهر شوخطبعانه ضروری به نظر میرسد: ادوارد لازرینی در مقالهای تحت عنوان((ترجمان [روزنامه] اسماعیلبی گاسپرالی)) به ارائۀ جزئیاتی دربارۀ چاپ و نشر روزنامۀ ترجمان میپردازد و مینویسد که گاسپرالی تا ۱۹۰۵م، کهترجمان را همزمان به دو زبان روسی و ترکی چاپ و نشر میکرد، ابتدا مقالات خود را به روسی مینوشت و سپس، متن روسی را به ترکی ترجمه میکرد چنانکه عبدالرشید ابراهیماف مدعی بود این شیوۀ کار گاسپرالی بدین دلیل بود که وی مهارت کافی را برای نوشتن به زبان ترکی نداشت! باید توجه کرد که این مدعا در مورد فردی که مروج به اصطلاح زبان ترکی پیراستهای بود دستکم قابل تأمل است و هر چند میتوان دلایل زیادی را برای اخذ چنین روشی در نوشتن مقالات از سوی گاسپرالی برشمرد اما میتواند نشانهای باشد بر اینکه گاسپرالی خود نیز در متن فرایند اصلاح زبانی خویش قرار داشته و شاید بسیاری از اصلاحات را به موازات به نگارش درآوردن مقالات خویش دنبال و در واقع نوعی فرایند ترجمه را پیگیری میکرده است! به هر روی این روایت بیش از هر چیزی میتواند نشانگر دشواری و پیچیدگی داوری در مورد کارنامۀ یکی از مبدعان پانترکیسم به منزلۀ یک نمونه باشد. البته، همین پیچیدگیها و دشواریها در بررسی کارنامۀ سایر رهبران و پیشقراولان پانترکیسم نیز وجود دارد. دوران تحصیل احمد آقا اوغلو در پاریس ، که خود را ایرانی میدانست و خبرنگاری ایرانی معرفی میکرد و رویکردهای ترکگرایانۀ وی در دوران بعدی حیات او، دوران حضور محمد امین رسولزاده در تهران و انتشار روزنامۀ ایران نو و هیجانی که با آن تکاپوهای مشروطهخواهان ایرانی را در مبارزه با استبداد محمدعلیشاه و رویدادهای پس از آن دنبال میکرد و نقش ستیزهجویانۀ وی در ادامۀ حیاتش علیه ایران و بسیاری نمونههای دیگر نشانگر واژگونیهای فکری و استحالههایی بود که به دلایل گوناگون در اندیشه و عمل این شخصیتها به وقوع پیوست. وطن در کلام ترکگرایان به نظر میرسد که در مورد مبدعان پانترکیسم بهتر است ابتدا این شخصیتها را به دو دستۀ متفکران ذیل سلطۀ روسیه و متفکران دارای خاستگاه عثمانی ترکیهای تقسیم کرد. در حالیکه متفکران روسیهای بیش از هر چیزی دغدغۀ حفظ سرزمین، زبان و یا فرهنگ مورد ادعای خود را در برابر استیلای روسها و ایستادگی در برابر فرایند روسیسازی داشتند، متفکران ترکیهای، در دوران دشوار و مشقتبار گذر از عثمانی به ترکیۀ کنونی، بلندپروازیهای ناکام عثمانیان را در مرزهای شرقی تا سرزمینهای دوردست افسانهای دستمایۀ ادعاهای خود می¬ساختند. سهویتوخوسکی در مورد ضیا گوکآلپ چنین میگوید: ((وی نوزایی ملی ترک را در دولت عثمانی تبلیغ میکرد، این فراخوان پا به پای تصور وی از توران وطن اساطیری ترکان و مهد تاریخ آنان پیش میرفت. گوگآلپ در یکی از اشعارش میگوید: اغوزخان چهرهای مبهم و ناشناس برای دانشمند با دل من آشنـا و بسیار شناخته شده است نیاخاک ترکها نه ترکیه نه ترکستان است: ســـرزمین کبیرِ ابدی است، توران است)) . البته، جالب است که وی نسبت خویش را با دانش تاریخ را نیز بیپرده آشکار میکند و به صراحت در شعرش میگوید که ادعاهایش نه بر پایۀ شاهد یا مدعایی علمی بلکه بر پایۀ احساساتی است که به سادگی از منظر دانش روانشناسی میتواند نوعی توهم ارزیابی شود. البته، مفهوم و مرزهای وطن در اندیشۀ وی سیال بود چنانکه با آگاهی به این امر که توران آرمانی دوردست و در بهترین حالت عالیترین دستاورد پانترکیسم خواهد بود یا شاید با وقوف به موهومی بودن توران افسانهای آرمانهای شدنیتر را دستمایه قرار داد. سهویتوخوسکی در این خصوص میگوید:((گوکآلپ برای کوتاهمدت جانشین واقعیتری پیشنهــاد کرد: امروزه ترکهایی که وحدت فرهنگی برایشان آسان خواهد بود ترکان اوغوزند، یعنی ترکمنها، زیرا ترکمنهای آذربایجان، ایران و خوارزم مانند ترکهای ترکیه از نسل اوغوزند. بنابراین، ایدئال فوری ما برای ترکیسم باید وحدت اوغوز یا ترکمن باشد. منظور از این وحدت چیست؟ اتحاد سیاسی؟ در حال حاضر، نه! نمیتوان گفت که در آینده چه روی خواهد داد اما در حال حاضر هدف ما فقط وحدت فرهنگی قوم اوغوز است)) . در اینجا با در نظر داشتن مفهوم ستیزهجویانه و توسعهطلبانۀ وطن در اندیشه و کلام ضیاء گوکآلپ، به منزلۀ یکی از برجستهترین متفکران پانترکیسم در ترکیه، برای آشکار شدن تفاوت نگاههای ناشی از تفاوت انگیزهها و محرکها به انعکاس مفهوم وطن در کلام گاسپرالی به عنوان برجستهترین شخصیت ترکگرای روسیه، میپردازیم. رضا الدین فخرالدین، در جایگاه یکی از برجستهترین متفکران جدیدی¬گری در ولگای میانی و همچنین به عنوان یکی از دوستان اسماعیل¬بی گاسپرالی، در یکی از شماره¬های ترجمان، در ۱۸۸۵م، گزارشی در مورد هزینهها و موفقیتهای ترجمان نوشته است:((امروز ترجمان وارد سومین سال حیاتش میشود. اجازه دهید که به خوانندگان در مورد کاربرد و اهداف ترجمان بگویم، نشریهای که با آرمان ارتقای سلامت و سعادت وطن ما، وطن ترکها و همینطور مسلمانان ساکن روسیه تأسیس و انتشار یافته است)) . مشاهده میشـود که گاسپرینسکی به طور مبهمی از سویی از وطن ترکها و از سوی دیگر از مسلمانان روسیه نام میبرد. هر چند کارنامه و عملکرد گاسپرالی نشانگر این است که وی ترکیه را به منزلۀ الهامبخش ترکگرایی مدنظر داشته است بدون تردید در گام نخست حفظ زادگاهش کریمه از روسیسازی کامل و در گام دوم ایجاد همگرایی میان ترکزبانان روسیه هدف وی از انجام تکاپوهای بلافصل بوده است. مسلمانان روسیه بازیگران نقش اصلی متفکر تاجیک، نماز حاتماف، در حالیکه پیدایش پانترکیسم را به ترکیه نسبت میدهد، در مورد مسلمانان ترکزبان روسیه چنین میگوید: ((ترکپرستی در حدود امپراتوری روسیه بین ملتچیان تاتار و قریم و پوالژی (از شهرهای روسیه) همآوازی زیاد پیدا کرد زیرا آنها در این رویه واسطۀ یگانۀ جدایی از دولت روسیه را میدیدند)) . لاندو نیز در همین مورد اشاره میکند:((دو اثری که روزشمار تاریخ پانترکیسم را به دست دادهاند و البته به ترکیه نیز اشاراتی داشتهاند یکی تورکچولوک ،اثر یوسف آقچورا، که در انتهای سالنامۀ تورک ییلی توسط او در ۱۹۲۸م تدوین شد و تورکچولوئون تاریخی اثر حسین نامق اورکون هستند که اثر دوم شانزده سال بعد منتشر شد و شدیداً از تحلیل آقچورا اقتباس کرده است)) . وی در ادامه تأکید میکند که هرچند ترکیه را الهامبخش حرکتهای پانترکی میداند اما معتقد است که آغاز آگاهی ملی در میان گروههای ترکتبار روسیه عامل بسیار مهمی در ظهور پانترکیسم در اواخر دوران امپراتوری عثمانی بوده. سرشماری ۱۸۹۷م روسیه حاکی از آن بود که از کل جمعیت ۱۲۵,۶۰۰,۰۰۰ نفری روسیه مجموع جمعیت ترکتبار به ۱۳,۶۰۰,۰۰۰ یا به عبارتی ۱۱ درصد میرسید. در این دوران، دو سیاست مسیحیساختن و روسیساختن به منزلۀ تهدید برای مسلمانان روسیه مطرح بود. بسیاری از این گروههای ترکتبار با ایستادن بر سر دین و ریشههای محلی خود، یعنی اسلام و ترکگرایی، که هر دو به طور جدا و مشترکاً نقاط وحدت آنها بود، واکنش نشان دادند. از آنجا که گروههای ترکتبار منزوی بودند، جست و جوی آنها برای یافتن متحدان بالقوه طبیعتاً در چارچوب محدودههای پاناسلامیسم، پانترکیسم یا هر دو قرار میگرفت. پاناسلامیسم به ویژه به خاطر نزدیکی نسبی امپراتوری عثمانی و تلاشهای سلطان عبدالحمید دوم از اواخر قرن نوزدهم میلادی برای تقویت پیوندهای اسلامگرایانه و گروههای اسلامگرا قابل دسترس و مناسب بود. نباید از خاطر برد که برای بسیاری از مسلمانان ترک روسیه دو ویژگی مسلمان و ترک یا تاتار بودن دو روی یک سکه بود که هویت ملی آنها را تشکیل میداد . این دو مشخصه نه تنها هیچ تناقضی با یکدیگر نداشتند بلکه مترادف محسوب میشدند. البته، باید توجه شود که این همسویی و عدم تناقض با آغاز قرن بیستم میلادی رو به کمرنگ شدن گذاشت و سیر حوادث بعدی نیز این روند جدایی را سرعت بخشید به نحوی که در دوران پس از انقلاب بلشویکی و تضعیف اسلام در این کشور و بنا شدن ترکیۀ نوین برپایۀ اصول لاییک، بر ویرانههای تختگاه آخرین خلافت اسلامی، در کنار فضای سیاسی نیمۀ اول قرن بیستم، که مبتنی بر اندیشۀ ناکارآمدی دین در مسائل سیاسی و چیرگی اندیشههای لاییک بود، دیگر دین نمیتوانست در برابر اندیشههای ملی و قومگرایانه عرض اندام کند. برای توصیف این روند میتوان به مقالهای که زکی ولیدی طوغان با نام ((آیندۀ حکومتهای اسلامی در نظر ابنخلدون)) (ابنخلدون نظرینده اسلام حکومتلرین استقبالی) در مجلۀ بیلگی مجموعهسی (مجموعۀ بیلگی) (استانبول، ۱۹۱۴، ش ۷) به چاپ رساند اشاره کرد. وی در این مقاله ضمن نقد تئوکراتیسم برای ترکها، از تلاشهای محمد عبده، مفتی مصر؛ محمود اسد ترکیهای (۱۸۵۷ـ۱۹۱۴م)، حقوقدان و مؤلف کتابهایی چون اصول فقه و حقوق دولتها؛ و موسی جارالله بیگیف روسیهای در راه اصلاح اصول اسلامی و اساس قرار دادن آن برای قوانین جدید انتقاد کرده است. این مقاله بعدها مورد تقدیر و توجه آتاتورک قرار گرفت . در اینجا با نگاهی به ملیگری ترکی در بستر ترکیه مشاهده میشود که این پدیده همچون رشتهای از نهضتهای متوالی به نظر میرسد که شالودهها و هدفهای اندیشهورزانۀ آنها با یکدیگر تفاوت و غالباً معارضه داشتهاند؛ مثلاً، مفاهیم جهانشمول اتحاد اسلام، که پس از عبدالحمید (۱۸۷۶ـ۱۹۰۰م) پیدا شد، سپس به اندیشههای اتحاد تورانی ترکان جوان (۱۹۰۸ـ ۱۹۱۸م) مبدل شد که در جنگ آزادی (۱۹۱۹ـ۱۹۲۲م) و جمهوری (از ۱۹۲۳م) از میان رفت و به صورت مفهوم محدود ملیگرایی ترکی درآمد . واقعیت این است که شکست و فروپاشی امپراتوری عثمانی ایدئولوژیهای عمدۀ سیاسی رایج در سالهای آخر عمر آن را بیاعتبار کرد. در این شرایط عثمانیگری علت وجودی خود را از دست داده بود و پاناسلامیسم و پانترکیسم نیز هیچکدام موفق به نجات امپراتوری نشده بودند. چنانکه در فاصلۀ دهههای بیست تا چهل میلادی دولت ترکیه بر اساس مصالح سیاسی، در راه کوششهای ترکگراهای افراطی در داخل خاک خود محدودیت ایجاد میکرد و به صورت رسمی کمالیسم با تعاریف و مشخصههای خود به عنوان رویکردی برای داخل مرزهای ترکیه، دنبال میشد. در این دوران، جدیترین حامیان اندیشههای ترکگرایی در ترکیه و جهان متفکران مسلمان روسیهای از جمله یوسف آقچورا، ایاز اسحاقی، عبدالله بطال تایماس، زکی ولیدی طوغان و محمد امین رسولزاده بودند که بیشتر آنها از حکومت شوروی گریخته بودند . مرحله سوم: ترکیه و تکاپوی الحاق گرچه هر گونه تلاش جهت دوره بندی پان ترکیسم در ترکیه ناگزیر مشکل محدود ساختن تفکر بشری به زمان خاص را به دنبال دارد، با این همه هنوز می توان گمان کرد که مرحله نخست پان ترکیسم فعال در امپراطوری عثمانی در قرن بیستم آغاز و به سرعت توسعه یافت. ریشه این مسئله در گسترش علایق عمومی به مطالعه پیرامون ترکی در امپراطوری قرار داشت. به بیان دیگر بسیاری از اندیشمندان ترک مدعی کشف مجدد غنای زبان، ادبیات و تاریخ خود شدند. لذا به هرچ وجه تصادفی نبود که نجیب عاصم، کتاب مقدمه ای بر تاریخ آسیا: ترک ها و مغول ها از آغاز تا ۱۴۰۵ نوشته لئون کوهن را طی سالهای آخر حکومت عبدالحمید از فرانسه ترجمه کرد و چند بخش مهم را که با تمایلات تورانی گری نوشته شده بود به آن افزود . در این دوران انتشار متون گسترده نقشی عمده در گسترش آرای سیاسی پان ترک ها داشت. درست قبل از جنگ جهانی اول، سیف الدین کتاب سیاست عملی: سیاست ناشی از تجربیات ملی خود را منتشر کرد. مطالعات تحقیقی، اشعار و مقالات محمد امین و دیگران نیز در بسط تفکر توران نوین و انتقاد از جدایی طلبی اقوام غیرترک حکومت عثمانی بویژه در لیبی را مورد توجه قرار داده و از این طریق پان ترکیسم و ملی گرایی ترکی را آخرین پناهگاه رهایی از زوال دانستند. طی جنگ جهانی اول و بلافاصله پس از آن، این نزدیگی و قرابت میان ترکیسم و پان ترکیسم بیشتر آشکار شد. شخصی که بیشترین مسئولیت این آمیزش اصطلاح شناسانه را بر عهده داشت، یک یهودی اهل سرز، در نزدیکی سالونیک یونان به نام موشه کوهن بود که با نام مستعار تکین آلپ مطلب می نوشت. از آنجا که او یک پان ترک دو آتشه بود، این ادغام زبانی را عامدانه انجام داده است. او در این راستا ایدئولوژی هایی مانند عثمانی گری، پان ترکیسم و کمالیسم را به شدت ترویج داده و متون بسیاری را به زبان های فرانسه، آلمانی، انگلیسی و ترکی منتشر نمود. یکی دیگر از بازیگران عمده در پیدایش و رشد پان ترکیسم در عثمانی فردی به نام ضیا گوک آلپ از اهالی دیاربکر بود. او که زندگی سیاسی جنجال برانگیزی داشت، ابتدا از مقامات ترک هایجوان بوده و از سال ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۸ عضویت شورای مرکزی کمیته اتحاد و ترقی را به عهده داشت. در پایان نیز از حامیان جنبش مصطفی کمال پاشا شد. اما مسئله دیگری که در این دوران زمینه ساز تولد و رشد سریع این تفکرات گردید، تشکیل انجمن ها و تشکل های فکری و سیاسی بود. نخستین انجمنی که از این میان، در دسامبر ۱۹۰۸ یعنی اندکی پس از انقلاب ترکهای جوان در استانبول تاسیس شد، “انجمن ترکان” نام داشت. اساسنامه آن به نحوی دوپهلو ابراز می داشت که انجمن بنا دارد تنها بر کار علمی تمرکز کند؛ یعنی با تمرکز بر ترک شناسی از سیاسی اجتناب بورزد. در اگوست ۱۹۱۱ انجمنی به نام “موطن ترکان” در استانبول تاسیس شد. موطن ترکان یا “موطن دانشجویان ترک” نام یک سازمان مجزای دانشجویان ترک در خارج بویژه در فرانسه، آلمان و سوئیس بود که به دلیل حضور بخش چشمگیری از ترک های بیرونی در میان صدها عضو خود، گرایشات پان ترکی قاطعانه ای داشت . از میان تمام سازمان های دارای تمایلات پان ترکیستی آن روزها، بادوام ترین و مهم ترین سازمان “ترک اوجاقی” (کانون ترکان) بود که نخست در ژوئن ۱۹۱۱ توسط دانشجویان پزشکی و سایر دانشجویان به عنوان یک بشگاه نیمه مخفی تشکیل شد. از محمد امین یورداکول، احمد فرید، احمد آقااوغلو، فواد ثابت، یوسف آقچورا و محمدعلی توفیق دعوت شد تا به این سازمان پیوسته و رهبری آن را به عهده گیرند. که این افراد نیز تحرک قابل ملاحظه ای را به سازمان بخشیدند. به رسمیت شناختن ساختار باشگاه، تاسیس و راه اندازی چندین باشگاه در سراسر کشور و برگزیدن نشریه تورک یوردو (موطن ترکان) به عنوان ارگان رسمی باشگاه از مهمترین اقداماتی بود که این تشکیلات را به سرعت به یکی از برجسته ترین بازیگران پان ترکیسم در دهه دوم قرن بیستم مبدل ساخت. در ادامه تلاش برای تاثیر گذاری بر آسیای میانه و قفقاز نیز از دیگر مولفه های گسترش اندیشه های پان ترکیستی در این دوره بود. طی مرحله بعدی جنگ، گزارش های مستقل بسیاری از تشدید فعالیت و تبلیغات ملهم از عثمانی در آسیای میانه حکایت می کرد. در سال ۱۹۱۷ ماموران ترک کار خود را با برانگیختن احساسات ترکی در بخارا آغاز نموده و حمایت تسلیحاتی از ترکان قفقاز نیز در دستور کار قرار داشت. ترکستان روسیه و افغانستان نیز هدف های محوری برای این تحرکات فکری و سیاسی بودند. اما شکست انور پاشا و مرگ جمال پاشا از سرعت رشد این جریان کاست. اما پس از فروپاشی عثمانی و ضعف ملی گرایی ترکی در اتحاد مناطق مورد بحث، از قدرت این جریان کاسته شد و مرحله ای از فعالیت پنهان در تاریخ جنبش پان ترکیسم آغاز گردید. کمالیسم مورد نظر آتا تورک بیشتر بر گذشته نزدیک و آینده تمرکز داشت. او میکوشید تا مدرنیته و سکولاریسم را محور تحولات ترکیه قرار داده و از سوی دیگر برای بهبود رابطه با جهان بیرونی برای ایجاد ثبات در ترکیه جدید التاسیس، از تحرکات سیاسی تهاجمی در بیرون از مرزهایش حمایت نمی کرد. در این وضعیت نوع فعالیت های پان ترک ها محدودتر گردید. این اقداما تبه مرور زمان از مرزهای ترکیه خارج گردید. به طوریکه اغلب روزنامه ها و نشریات پان ترکی آن اعصار خارج از ترکیه منتشر می گردید. تعدادی از این نشریات عبارتند از: ینی توران (توران نوین) در تامپر فنلاند، قورتولوش (رهایی) در آذربایجان و برلین، قفقاز شمالی در ورشو لهستان، ترکستان جوان در برلین آلمان، راه ملی نوین در پازاریک رومانی و ماهنامه ترکستان در فرانسه. حتی فشار به نشریات و افکار پان ترک به قدری زیاد شد که در سالهای دهه ۱۹۳۰ میلادی تعدادی از این نشریات بسته شدند . اما جریان این فعالیت ها با جنگ جهانی دوم تغییر نمود. طی این جنگ زمینه برای فعالیت پان ترکیسم در ترکیه فراهم گردید. البته ریشه این امر در رابطه نزدیک آلمان هیتلری با ترکیه و ایران بود. نژاد پرستی آلمان ها و تاکید بر پاکسازی نژادی سبب شد تا این تفکرات سیاسی درمیان ترکان نیز گسترش یافته و مجددا سبب شود تا اندیشمندان ترک در اقصی نقاط جهان به دنبال الحاق جوامع ترک به یکدیگر باشند. در این مرحله گروه های مخفی مانند “طوقان” جای خود را به تشکل های رسمی و عیانتر دادند. این انجمن ها عبارت بودند از: سازمان جوانان ترک، انجمن فعالیت های فرهنگی ترکی و انجمن فرهنگ ترک که درچارچوب فدراسیون اتحادیه های ناسیونالیست¬ها فعالیت نموده و با برگزیدن اصطلاح ناسیونالیسم به جای پان ترکیسم رفتارشان را موجه جلوه می دادند . پس از گذشت این دوران فعالیت های پان ترکیستی در ترکیه نیز به مسیر قدیمی و مرسوم خود بازگشت. در نهایت با کاهش فعالیت های تسلیحاتی و تمرکز بر رویکرد فکری و فرهنگی، به دنبال الحاق تمامی جوامع ترک نژاد در جهان هستند. به بیان دیگر رویکرد کلان در پان ترکیسم در ترکیه کنونی و امپراطوری عثمانی، همانا الحاق دیگر گروه ها به ترکستان مرجع یا همان ترکیه است. به هر حال پان ترکیسم به عنوان جریان الحاق گرا کاملا شکست خورد. زیرا با فروپاشی شوروی و بروز ناسیونالیسم قزاق، قرقیز، تاجیک، ترکمن و ازبک، نه تنها این جوامع با هم متحد نشده، بلکه پس از جدایی از یکدیگر هنوز هم با هم مشکل دارند. از سوی دیگر اختیارات ترک ها در جوامع بزرگ و کشورهای قدرتمندی مانند ایران، روسیه و چین موجب رضایت آنها از معیشت شان شده است. ایالات خودمختار در چین و روسیه و جایگاه مناسب ترک ها در مناسبات اجتماعی و اقتصادی ایران با شکست دادن الحاق گری پان ترکیسم موجب شده تا برخی از جوامع ترک کنونی نیز با الگو قرار دادن این سه کشور بزرگ رویکرد خود به توسعه متوازن میان اقوام را در دستور کار قرار دهند. جمع بندی و نتیجه گیری در این فصل که بخش آغازین پژوهش ما در این مجموعه است، تلاش کردیم تا پان ترکیسم را به صورتی جریانی اجتماعی و از منظر عینی مورد شناسایی قرار دهیم. به بیان دیگر در آغاز باید می دیدیم که اصولا کدام رفتارهای سیاسی و اجتماعی را می توان در زمره پان ترکیسم قرار داد. چراکه تنها پس از شناسایی این جریان در جهان بیرونی، می توانستیم به آرای فکری و ابعاد نظری آن پرداخته و مورد نقد قرار دهیم. برای همین منظور رویدادهای رخ داده در گوشه و کنار جهان را بر اساس مستندات تاریخی گردآوری نموده و فعالیت های منتهی به اتحاد و الحاق گروه های ترک در سطح جهان را در سه مرحله کلان دسته بندی کردیم. سپس این سه مرحله را با برخی جزئیات مرور نمودیم. البته این جزئیات تنها گزیده ای از مجموعه وسیعی از گزارشات و مستندات تاریخی بود. زیرا انتشار صدها نشریه در شماره های متعدد، به معنای وجود هزاران برگ از اسناد معتبر در این حوزه بود. اما در جمع بندی این جریان و حرکت سیاسی باید به یک نکته مهم اعتراف و اذعان نمود. پان ترکیسم در ذات و ماهیت خود از مولفه بافت-محوری برخوردار است. به بیان بهتر این جریان دارای مولفه های بنیادین ثابتی نبوده و نیست. رهبران و سردمداران پان ترکیسم در سده های گذشته هر بار به یک بهانه و هر بار بواسطه یک راهبرد دست به اقدامات خود شده اند. استفاده از دین به عنوان یک مولفه الحاق گری در قالب عثمانی گری از یک سو و دین زدایی و سکولاریسم پان ترکها در دوران آتاتورک نشانگر ضعف بنیادین در این جریان است. سستی تفکرات این افراد موجب شده تا توان طراحی نظام فکری منسجم و پایداری را نداشته باشند. در نتیجه هر روز در لباسی و با رفتاری خاص به دنبال منافع گروهی خاص باشند. همچنین یکی دیگر از ویژگی های این جریان سیاسی، تاثیر پذیری از بازیگران بیرونی بود. عموما رهبران این جریان خارج از جغرافیای جوامع ترک بوده اند. ترک های تحصیلکرده اروپایی در برلین، پاریس، ورشو و مسکو یا یهودزادگان انگلیسی و فرانسوی و مجار نقش اصلی را در ترویج این اندیشه ها داشته اند. این مسئله بیانگر نکات پنهان مهمی است. نخست اینکه جریان پان ترکیسم از بستر جوامع ترک برنخواسته است. یعنی مردم کوچه و بازار دولت های ترک زبان هرگز در پس زمینه فکری خود چنین تفکرات سکولار و تهاجمی را نداشته و نمی پرورانند. مسلمانان ترک زبان در جای جای این کشورها همواره بر آرامش و صلح تاکید داشته و اتحاد بر اساس دین و تقوی را در فکر می پرورانند، در حالیکه تعداد معدودی از به ظاهر روشنفکران این جوامع می کوشند تا اندیشه های منفعت طلبانه خود را به اکثریت جامعه تحمیل کنند. نکته دیگر این است که منافع این رهبران سیاسی، ارتباط تنگاتنگی با منافع کشورهای استعمارگر یا یهودیان دارد. تلاش های دیپلماتیک اروپائیان براک تضعیف و کنترل قدرتهای شرق از جمله ایران، چین و روسیه در اعصار مختلف از یک سو، و تلاش برای توسعه درگیری و بسط خشونت در سراسر آسیا به منظور تضعیف نهادهای داخلی این دولتها هدف اصلی یهودزادگان انگلیسی و فرانسوی بوده است. در نتیجه الزامی وجود ندارد که منافع گروهی استعمارگر غربی با منافع ملت مسلمان و ترک زبان در آسیای میانه یا قفقاز همسوئی داشته باشد. آخرین مسئله قابل توجه نیز این بود که نوعی بی ثباتی و عدم اتحاد در شناسایی مسئله پان ترکسیم وجود داشته و دارد که مانع از موفقیت نهایی این جریان حتی در دهه های آتی خواهد شد. با این تفاسیر دیدیم که جریان پان ترکیسم به مثابه یک جنبش و فعالیت سیاسی و اجتماعی دارای مختصات منحصر بفردی بوده و از این طریق راه برای مطالعه اندیشه ها و ابعاد مفهومی این گفتمان فراهم گردید. در فصل آتی این منظومه فکری را به شکلی مفصلتر بررسی نموده و به تاثیر و تاثر آن با جریانات عینی نیز خواهیم پرداخت. منابع: