» آخرین مطالب :
قال رسول الله (ص) : إنی بعثت لأتمم مکارم الأخلاق:

تصوف – بخش دوم

دو علت عمده انحطاط متصوفه‏

اولا: هر شانى از شؤون زندگى که عامه مردم با آن سر و کار دارند وقتى اقبال نفوس نسبت به آن زیاد شد، و مردم عاشقانه به سوى آن گرویدند، قاعده کلى و طبیعى چنین است که عده‏اى سودجو و حیله‏باز خود را در لباس اهل آن مکتب و آن مسلک در آورده، و آن مسلک را به تباهى مى‏کشند و معلوم است که در چنین وضعى همان مردمى که با شور و عشق روى به آن مکتب آورده بودند، از آن مکتب متنفر مى‏شوند.                    

 ثانیا: جماعتى از مشایخ صوفیه در کلمات خود این اشتباه را کردند که طریقه معرفت نفس هر چند که طریقه‏اى است نو ظهور، و شرع مقدس اسلام آن را در شریعت خود نیاورده، الا اینکه این طریقه مرضى خداى سبحان است، و خلاصه این اشتباه این بود که من در آوردى خود را به خداى تعالى نسبت دادند، و دین تراشیدن و سپس آن را به خدا نسبت دادن را فتح باب کردند، همان کارى را کردند که رهبانان مسیحیت در قرنها قبل کرده و روشهایى را از پیش خود تراشیده آن را به خدا نسبت دادند، هم چنان که خداى تعالى ماجراى آنان را نقل کرده و مى‏فرماید:” وَ رَهْبانِیَّهً ابْتَدَعُوها ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعایَتِها”[۱].

        اکثریت متصوفه این بدعت را پذیرفتند و همین معنا به آنها اجازه داد که براى سیر و سلوک رسم‏هایى و آدابى که در شریعت نامى و نشانى از آنها نیست باب کنند، و این سنت تراشى همواره ادامه داشت، آداب و رسومى تعطیل مى‏شد و آداب و رسومى جدید باب مى‏شد، تا کار بدانجا کشید که شریعت در یک طرف قرار گرفت و طریقت در طرف دیگر، و برگشت این وضع بالمال به این بود که حرمت محرمات از بین رفت، و اهمیت واجبات از میان رفت، شعائر دین تعطیل و تکالیف ملغى گردید، یک نفر مسلمان صوفى جائز دانست هر حرامى را مرتکب شود و هر واجبى را ترک کند، (و خانقاه و زاویه جاى مساجد را بگیرد، خواننده محترم اگر سفر نامه ابن بطوطه را بخواند، مى‏بیند که در هر شهرى بنائى بنام زاویه بر پا بوده، و از موقوفاتى که داشته اداره مى‏شده، و صوفیان از هر جا وارد آن شهر مى‏شدند، در آن زاویه‏ها منزل مى‏کردند” مترجم”)، کم کم طائفه‏اى بنام قلندر پیدا شدند، و اصلا تصوف عبارت شد از بوقى و منتشایى و یک کیسه گدایى، بعدا هم به اصطلاح خودشان براى اینکه فانى فى اللَّه بشوند، افیون و بنگ و چرس استعمال کردند[۲].

        به هر حال این چنین، زمینه شکل گیری تصوف در اسلام فراهم آمد. و با گذشت زمان برای رهائی از انتسا این اندیشه و سلیقه اموی، به هر شکل ممکن در اسلامی سازی تصوف کوشیدند. ولی هنوز با مشکلی مواجه اند که تحت هیچ ادعائی نمی توانند آن را از میان بردارند[۳].

       در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم شخصی به نام ابوهاشم کوفی، تصوف را از شاهزاده نصرانی گرفته و بعد برای اولین بار این گردونه را به راه انداخت و وقتی به عرض امام صادق علیه السلام می رسانند شخصی با چنین عقیده ای مدعی تصوف شده است، می فرمایند:«او عقیده ای سخت تباه داشت و هم او بود که مذهبی به نام تصوف را بدعت نهاد»؛ امام صادق علیه السلام آورنده تصوف را آن چنان معرفی      می کند و تصوف را بدعتی دانسته که برای هدم دین محمدی وارد اسلام کرده اند حتی آن را به تصوف شیعه و سنی هم تقسیم نمی کنند که بعضی برای سروسامان دادن به تصوف چنین طرحی را ریخته اند؛ ولی تصوف جایگاهی در تشیع نداشته و ندارد، بلکه سردمداران تصوف در این اواخر موجب شده اند تصوف با ماهیت سنی را با پسوند شیعه هم بشناسیم[۴].

      عوامل گوناگونی سبب شده اند که تصوف در میان اهل سنت نفوذ کند و اهل سنت نیز بستر مناسبی برای رشد و توسعه ی فرهنگ تصوف در جهان اسلام فراهم کنند که به برخی از این عوامل به طور خلاصه اشاره می گردد:

الف- دوری از خاندان وحی: حدیث نورانی ثقلین و احادیث دیگر راه صحیح را به مسلمانان نشان  می دهد و از آنجا که اهل سنت از نعمت پیروی خاندان وحی محروم مانده و راه انحراف را برگزیده اند و مبانی آنان بدون استفاده از دیدگاه اهل بیت علیهم السلام که طبق روایت ثقلین، عِل قرآن اند، شکل گرفته است، بستر مناسبی برای نفوذ و رشد افکار و اندیشه های ادیان و مذاهب، از آن جمله تصوف گردیده است و آنان در مقابل این تهاجم نتوانستند هیچ گونه دفاعی بکنند و از همان ابتدا تصوف را پذیرفتند و به راحتی در برابر آن تسلیم شدند.

        در حالی که اهل بیت علیهم السلام این فرقه را به شدت انکار می کردند و شیعیان را از پیروی از صوفیان برحذر می داشتند. احادیث فراوانی در این باره از ائمه علیهم السلام وارد شده به حدّی که شیخ حر عاملی صاحب کتاب وسائل الشیعه، کتاب مستقلی به نام الاثنی عشریه در ردّ و مذمّت صوفیان مبتنی بر این روایات نوشته است.

ب- تساهل و تسامح: دومین عامل نفوذ صوفیه، روحیه «تساهل و تسامح» حاکمان اهل سنت است که در پذیرش و گسترش اندیشه های وارداتی در میان اهل سنت نقش عمده ای داشته اند. در همان ابتدا که اندیشه ی اهل سنت در مخالفت خاندان وحی شکل می گرفت، کعب الاحبار یهودی در بین آنها نفوذ نمود و اسرائیلیات را در میان روایات اسلامی جاسازی کرد. این شخص یهودی جایگاه رفیعی نزد آنان داشت. همین روش در دوران امرای بعدی نیز ادامه یافت. صوفیه از این فضا استفاده کردند و توانستند عقاید و اندیشه های خود را در میان آنان تثبیت نمایند.

ج- وجود روایات هم سو با عقاید صوفیه: سومین عامل توسعه ی صوفیه در میان اهل سنت وجود روایات هم سو با عقاید و باورهای تصوف در منابع روایی اهل سنت است. استفاده از این گونه روایات توسط صوفیان در مشروع نشان دادن باورهایشان، نقش مهمی در پذیرش صوفیان از طرف اهل سنت داشته است.

د- اختلاف و تضاد فاحش در فتاوای مذاهب اربعه ی اهل سنت: صوفیه از این اختلافات بهره برده، در مقام توجیه کارهای غیر مشروع خود به یکی از این فتاوی تمسک می جویند. در نزد اهل سنت فتاوای مذاهب اربعه حجت است و رجوع از یکی به دیگری مانعی برای آنان ندارد؛ مثلاً غنا که از ارکان مهم تصوف است و در مراسم مختلف از آن استفاده می شود، بنابر فتاوای برخی از مذاهب اهل سنت، مانند مالکیه، مباح شمرده شده است.

       لکن عقاید شیعه به برکت روایات معصومین علیهم السلام در کنار قرآن کریم، دارای حصار محکمی است و هیچ نوع اندیشه ی انحرافی و عقیده ی باطلی در آن راه نمی یابد[۵].

 

 

ماهیت تصوف

       از آنجا که شیطان مترصد است که به انواع حیله و مکر مردم را از راه حق گمراه گرداند، طایفه‏اى را به انتساب اصحاب صفه، فریب و رشته تصوف را بدستاویز شیاطین انسى جعل، و جماعت بسیارى را منحرف، و فرق بى‏شمار هویدا گردانیده، غافل از آنکه رویه این طایفه با اصحاب صفه تباین کلى دارد.

مرحوم ثقه الاسلام مقدس اردبیلى در حدیقه الشیعه شرح مفصلى در اقسام و عقاید آنها بیان، و بیست و دو فرقه عنوان فرمود: حلولیه، مشارکیه، شمراخیه، منصوریه، زراقیه، واصلیه، حبیبیه، ولایتیه، وحدتیه، مباحیه، ملامتیه، مدحوریه، واقفیه، عشاقیه، کاملیه، الهامیه، تلقینیه، جوریه، نوریه، باطنیه، جمهوریه، تسلیمیه، شیعه باید متفرس باشد و فریب نخورد. و بدانکه احادیث از ائمه معصومین در مذمت آنها وارد شده و مقدس اردبیلى چهل حدیث روایت نموده از جمله:در عیون- از حضرت رضا علیه السّلام: من ذکر عنده الصّوفیّه و لم ینکره بلسانه او قلبه فلیس منّا و من انکرهم فکانّما جاهد الکفّار بین یدى رسول اللّه.

       هرکه ذکر شود نزد او صوفیه و انکار نکند ایشان را به زبان یا به قلبش، پس نیست از ما. و هر که انکار نماید، چنان است که جهاد نموده در حضور پیغمبر صلى اللّه علیه و آله.

       و محمّد بن ابى نصر گوید: یکى از اصحاب، خدمت حضرت صادق علیه السّلام عرض کرد: ظاهر شده در این زمان قومى و آنها را صوفیه نامند، چه مى‏فرمائید در باره آنها؟ فرمود: بتحقیق آنها دشمن ما باشند. هر که میل کند به آنها، از آنها بوده و محشور شود با آنها. و زود است قومى ادعاى محبت ما نمایند، و حال آنکه مایل به این طایفه و متشبه به آنها و لقب آنها را به خود گذارند، و تأویل کنند اقوال آنها را. پس هر که مایل به آنها شود از ما نیست و ما از او برى هستیم، و هر که انکار آنها نماید مانند کسى باشد که جهاد نموده در رکاب پیغمبر[۶].

       وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ: و چیست و چه غرض است شما را اینکه نخورید از آنچه یاد کرده شده بر آن اسم خداى تعالى در وقت ذبح او، و چه منع است براى شما اى مؤمنان که آنچه حلال است نخورید وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ: و حال آنکه بتحقیق تفصیل و تبیین نموده براى شما آنچه حرام گردانیده بر شما. آیه شریفه اشعار است بر رد فرقه متصوفه که ترک حیوانى کنند به هواى نفس، و حال آنکه خداوند حلال فرموده خوردن محللات را إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ: مگر آنچه مضطر و بیچاره شوید از خوردن محرمات. چه این نیز حلال است شما را عند الضروره بقدر سدّ رمق به مذهب امامیه وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ: و بدرستى که بسیارى از مردمان هر آینه گمراه مى‏کنند مردم را در تحلیل حرام، مانند مشرکین به خوردن مردار، و تحریم حلال، مانند برخى از صوفیه در ترک حیوانى در صورتى که این عادات بِغَیْرِ عِلْمٍ: بدون علم و دانش و حجت و دلیلى باشد، بلکه صرف هواى نفس و مشتهیات شیطانى است إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ: بدرستى که پروردگار تو داناتر است به آنها که از حد، تجاوز، و از حق به باطل عدول نمودند، و از حلال به حرام میل کردند. پس آنها را بر وفق اعمال جزا خواهد داد[۷]. و بعضى از علماء فرموده که: ورود بعضى الفاظ مستلزم نیست جواز مشتقات آن را، پس جایز نیست اطلاق «یا معلم» اگرچه وارد شده: و علّم ادم الاسماء. بعد از آن توعید فرماید ملحدین را که: سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ: زود باشد که جزا داده شوند ملحدان بجزاى آنچه عمل مى‏کنند.

        علماء امامیه به این آیه شریفه استدلال فرموده بر آنکه جایز نیست تسمیه حق تعالى مگر به نامى که ذات مقدس خود را بدان نام توصیف فرموده. و ایضا نهى صریح است بر ترک معاشرت و مصاحبت کسانى که ملحد، و طریق انحراف را در اسماء الهى طریق و مسلک خود قرار داده، مانند جماعتى از صوفیه: لاف عرفان زنند، نه از راه و رسم خبرى، و نه از خدا و پیغمبر اثرى، شطح و طاماتى بهم ساخته، و ترهاتى بهم بافته، عوام بیچاره را فریب دهند، دعوى کشف و کرامات نمایند، هزله گوئى و نغمات و ترنمات و مطرب و سرود دوست داشته، آن فعل قبیح مذموم را پیشه خود قرار داده، جلقه زنند، و کلمات «لا اله الّا اللّه» را با تقطیعات موسیقیه خوانند، شعرها و ابیاتى در آن میان با ترجیع و طرب سرودند، به گمان باطل خود به این ترتیبات، مقام سیر و سلوک را دارا شوند، هیهات هیهات! و احادیث بسیار در مذمت آنها وارد شد[۸].

       محمد بن الحسین گوید: با حضرت امام على النقى علیه السّلام بودم، در مسجد پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم. پس آمدند جماعتى از اصحاب از جمله آنها أبو هاشم جعفرى بود، مردى بلیغ، و منزلتى خدمت حضرت داشت. بعد داخل شدند جماعتى از صوفیه و در طرفى حلقه زده نشستند، و به لا اله الّا اللّه مشغول شدند. پس امام علیه السّلام رو به اصحاب نموده فرمود:

       التفات نکنید به این خدعه کنندگان، که ایشان خلیفه‏هاى شیاطینند، و خراب کنندگان قواعد دین، اظهار جهد کنند براى آسایش جسم خود، تهجد نمایند براى صید عوام کالانعام (یا براى ربودن کباب و گوشتها)، گرسنگى عمرى خورند تا رام نمایند براى پالان، خرى چند را. تهلیل نگویند مگر براى فریب مردم، کم نخورند مگر براى پر کردن کاسه‏هاى بزرگ و ربودن قلوب احمقان، تکلم نمایند با مردم به اظهار خود در دوستى خدا و مى‏اندازند آنان را نرم نرم و پنهان در چاه گمراه خود، اوراد آنها رقص کردن و دست زدن، و اذکارشان سرائیدن و غنا خواندن است.متابعت نکند ایشان را مگر سفهاء، و معتقد آنها نشود مگر حمقا. پس هر کس برود به زیارت ایشان در حال حیات و ممات، گویا رفته است به زیارت شیطان و عبادت بتان. و هر کس یارى و مدد نماید یکى از آنها را، مثل آنست که یزید و معاویه و أبا سفیان علیهم اللعنه را یارى کرده. مردى از اصحاب عرض نمود: اگرچه معترف به حقوق شما باشد؟

        حضرت نظر غضبانه نموده فرمود: این گفتار را واگذار، آن کس که معترف به حقوق و امامت ما باشد، نرود به عقوق و مخالفت ما. آیا نمى‏دانید این طایفه پست‏ترین طوایف صوفیه‏اند و تمام صوفیه مخالف ما و طریقه ایشان مغایر طریقه ما مى‏باشد، و اینان همانا نصارى و مجوس این امّتند که جهد و کوشش کنند در خاموش کردن نور خداى تعالى، و حال آنکه خدا تمام فرماید نور خود را اگرچه کاره باشند کافران[۹].

       از آنجائى که راهزنان دین و مبتدعان در شریعت سید المرسلین همیشه مترصدند که دست آویزى یافته، مردم را از راه حق گمراه گردانند، براى پیشرفت مقاصد شنیعه به آیات قرآنى تمسک جویند از جمله طایفه‏اى که ترک نماز و روزه و احکام شرعیه را نموده، نه حلال دانند نه حرام، گویند:

      این عبادات براى تهذیب اخلاق و معرفت و یقین است، و چون یقین و حقیقت حاصل شد شریعت باطل شود! یا للعجب از این عقیده ضاله مضله، نام صوفى و درویش بر خود نهند، و تمام ملل عالم را ننگین کنند، ایشان را نه از راه و رسم دینى اثرى، و نه از خدا و پیغمبر خبرى. بعضى را اعتقاد آنکه نگاه به کتابهاى علوم دینیه حرام مگر کتابى که در علم تصوف باشد، و معرفت جز به تلقین مرشد حاصل نشود. جمعى به خانه ضعفا رفته مانند شیطان وسوسه کنند. بعضى در بازارها درب دکانها نشسته با کسانى که از قواعد دینى بى‏خبرند مذاکره و به سالوسیها فریب دهند. جمعى ادعاى شهود و کشف. و عده‏اى خود را با هر طایفه محسوب و با هر گروهى به مذاق او تکلم کنند. خلاصه داستان آنها بسیار و ناهنجاریهاى آنها بیشمار، و البته شخص متدین متقى، از معاشرت این جماعت پرهیز نماید.

      مقدس اردبیلى رحمه اللّه از سید مرتضى رازى و شیخ مفید رحمه اللّه به واسطه نقل نموده از محمد بن الحسین که از خواص اصحاب چند امام است گفت:

خدمت امام على النقى علیه السّلام بودم، جماعتى وارد مسجد پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، حلقه زده مشغول ذکر شدند. حضرت روى به اصحاب و فرمود:

التفات نکنید به این فریبندگان، که اینها خلفاء شیطان و مخرب قواعد دینند، اظهار زهد کنند براى آسایش جسمها، بیدارى کشند به جهت شکار عوام، گرسنگى خورند عمرى تا رام نمایند براى پالان خرى چند را، لا اله الا اللّه نگویند مگر براى فریب مردمان، کم نخورند مگر براى پر کردن کاسه‏هاى بزرگ، با مردمان تکلم کنند به مذاق خودشان در محبت و مى‏اندازند ایشان را کم کم به ضلالت، اوراد آنها رقص و کف، اذکارشان سرود و غنا تا آنکه فرمود: هر کس به زیارت یکى از آنها رود مانند آنست که زیارت شیطان رفته.

      یکى از صحابه عرض کرد: اگرچه معترف به حقوق شما باشد؟ حضرت نگاه غضبناک و فرمود: مگر نمى‏دانى اینها بدترین صوفیه، و صوفیه تمام مخالف ما، و طریق آنها غیر طریق ما باشد[۱۰]

      عقائد باطل، بدعتهاى خانمان برانداز، مکتبهاى باطل، همه نتیجه دروغهایى است که بر خدا و رسول بسته‏اند، تصور کنید در دروغهایى که علماء یهود و نصارى جعل کرده و مردم را از پیروى اسلام بازداشتند، دروغهایى که به وسیله معاویه، ابو هریره، سلاطین اموى و عباسى به رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله نسبت داده شد تا حق را در صورت باطل و باطل را در صورت حق ظاهر نمودند، در تاریخ مشهور است که معاویه پول کلانى به «سمره بن جندب» داد که روایت کرد آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ …»[۱۱] درباره عبد الرحمن بن ملجم لعین و آیه «… أَلَدُّ الْخِصامِ …»[۱۲] درباره على بن ابى طالب علیه السّلام است. براى روسیاهیهاى ابو هریره و امثال او لازم است به کتابهاى مخصوص رجوع نمود. صوفیه و امثال آنها نیز در دروغ بستن به خدا و رسول مشهور مى‏باشند. قرآن مجید بارها این گونه اشخاص را تهدید کرده است «وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ»[۱۳]  «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ[۱۴]» [۱۵].

       69شگفت‏انگیز اینکه بعضى از مسیحیان شرقى با الهام از” وحدت وجود صوفیه” خواسته‏اند توحید در تثلیث را با منق” وحدت وجود” تطبیق دهند، ولى ناگفته پیدا است که اگر کسى عقیده نادرست و انحرافى وحدت وجود را بپذیرد باید همه موجودات این عالم را جزئى از ذات خدا بداند بلکه عین او تصور کند در این موقع سه‏گانگى معنى ندارد، بلکه تمام موجودات از کوچک و بزرگ، جزء یا مظهرى براى او مى‏شوند، بنا بر این تثلیث مسیحیت هیچگونه ارتباطى با وحدت وجود نمى‏تواند داشته باشد اگر چه در جاى خود وحدت وجود صوفیه نیز ابطال شده است[۱۶]

«بِیَوْمِ الدِّینِ حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ‏”[۱۷] ما همواره روز رستاخیز را تکذیب مى‏کردیم تا اینکه یقین (مرگ ما) فرا رسید”. از اینجا روشن مى‏شود که آنچه از بعضى از صوفیه نقل شده که آیه فوق را دستاویزى براى ترک عبادت قرار داده‏اند و گفته‏اند” آیه مى‏گوید: عبادت کن تا زمانى که یقین فرا رسد، بنا بر این بعد از حصول یقین نیازى به عبادت نیست”! گفتار بى اساس و بى‏پایه‏اى است، چرا که اولا: به شهادت بعضى از آیات قرآن که در بالا اشاره کردیم یقین به معنى مرگ است، که هم براى مؤمنان و هم براى دوزخیان، براى همه خواهد بود.

ثانیا: مخاطب به این سخن، پیامبر ص است، و مقام یقین پیامبر بر همه محرز است آیا کسى مى‏تواند ادعا کند که داراى مقام یقین از نظر ایمان نبوده است.

و ثالثا: تواریخ متواتر نشان مى‏دهد که پیامبر ص تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترک نگفت و على ع در محراب عبادت کشته شد، و همچنین سایر امامان[۱۸].

       اما این که ذنب به همان معنى ظاهرى کلمه بوده باشد، چیزى است که با مقام پیامبران تناسب و شایستگى ندارد، مخصوصا با پیامبرى که مقامش از دیگران برتر و منزلتش در نزد خدا بالاتر است، و حاشا للَّه که رسولى را به رسالت برگزیند که مرتکب گناه شده باشد، چنان که این گفته نیز مبتنى بر خطا است که بگوییم:

    خدا دستخط آمرزش به رسولش بخشیده است، زیرا چگونه ممکن است بدون علت توضیح دهنده از کسى رفع مسئولیت شود؟؟ مگر بین خدا و یکى از بندگانش قرابتى وجود دارد تا در حق او چنین کند؟ مگر در شأن رسولش نگفته است: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِینَ و اگر گفته‏هایى را به دروغ به ما نسبت دهد او را به دست راست خواهیم گرفت و سپس رگ گردن او را قطع خواهیم کرد پس از میان شما هیچ کس نمى‏تواند از این کار جلو گیرد»[۱۹].

          آرى، بعضى از فرقه‏هاى صوفیه بر این اعتقادند که انسان به درجه‏اى از بندگى و فهم مى‏رسد که مسئولیت از او برداشته مى‏شود، حتى یکى از آنان به پیروان خود گفته است: بر شما هنوز واجب است که نماز بخوانید، ولى من به مقامى بالاتر از نماز رسیده‏ام! اسلام براى مسئولیت پایانى جز به یقین نمى‏شناسد، و این قرآن است که به رسول خدا- با آنکه به غایت کمال بشرى رسیده- مى‏گوید که تو به نماز و تقرب به خداى عزّ و جلّ پیش از آنچه بدان رسیده‏اى نیازمندى: أَقِمِ الصَّلاهَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَهً لَکَ عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً به پاى دار نماز را (به هنگام خودش) از هنگام در گشتن خورشید تا تاریکى شب، و به پاى دار قرآن خواندن در سپیده دم را که قرآن فجر گواهى شده است، و مقدارى از شب بیدار باش و به خواندن نماز مستحبّ بپرداز، باشد که پروردگارت تو را به مقامى پسندیده برگزیند»[۲۰]

و قرآن در این سوره مى‏گوید: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ براى آن که خدا گناه تو را از پیش و پس (از اسلام) بیامرزد.

      مقصود از غفران در این جا از طریق وعده است و حتمى و الزامى نیست، و اگر چنین مى‏بود لازم مى‏آمد که این آیه کریمه تغییر پیدا کند[۲۱].

 

تفاوت شریعت با طریقت

دل مغز حقیقت است تن پوست ببین                                در کسوت روح صورت دوست ببین

هر  ذره  که  او   نشان   هستی  دارد                                یا  سایه  نور  است  یا  اوست   ببین[۲۲]

    شریعت در لغت به معنای راه است و به راه ورود به رودخانه برای برداشتن آب نیز گفته        می شود؛ و در اصطلاح بر احکامی اطلاق می شود که خداوند برای بندگان خویش قرار داده تا با ایمان و عمل به آنها سعادت دنیوی و اخروی آنان تأمین شود.

صوفیه معتقدند که شریعت مانند پوست است و طریقت مغز او؛ و خود طریقت نسبت به حقیقت به منزله ی پوست است؛ و شریعت و طریقت هر دو وسایل و اسباب وصول حقیقت اند. . می گویند: غرض از شرایع و اعمال و عبادات ظاهری و باطنی قرب و وصول به حق است؛ و سالک چون به متابعت اوامر و نواهی به نهایت و کمال وصول می رسد و در بحر وحدت محو و مستغرق شده و از آن استغراق و بیخودی مطلق بار دیگر به ساحل و مرتبه ی عقل باز نیامده و مسلوب العقل گشته، به اتفاق اولیا و علما، تکالیف شرعیه و عبادات از این طایفه ساقط است؛ چون تکالیف بر عقل است.

       این ادعا هیچ گونه مبنای شرعی و عقلی ندارد و مورد قبول فقهای عظیم الشأن شیعه نیست و بهترین خلق یعنی پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم که فرد کامل بود و به مقام قاب قوسین او ادنی رسیده بود، تکالیف داشت. برخی از فقهای مدرسه اهل بیت علیه السلام به زبان آوردن لغت طریقت و حقیقت و قول به عشق حقیقی و مکاشفات عرفانیه و نظایر این ها را از بدعت های مهلکه شمرده اند.

      بدیهی است این ادعای صوفیه را هیچ مسلمانی نمی تواند بپذیرد؛ زیرا اوامر و نواهی معین شده در شرع دارای مصلحت است و هیچ کس در هیچ مقام و مرحله ای از تکالیف شرعی معاف نیست و مقام عبودیت و بندگی اقتضای تکلیف را دارد و معافیت فقط برای اطفال، دیوانگان و بیمارانی است که توان عمل به تکلیف را نداشته باشند. علاوه بر این هیچ کس در عبودیت و بندگی نمی تواند به مرحله انبیا و ائمه و خصوصاً پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم برسد و شناخت آنان از خداوند در حدّی است که برای هیچ کس دیگر ممکن نیست و سیره ی عملی آنها برای همه ی مسلمین حجّت است، هیچ گاه عمل به شریعت را ترک ننمودند.

       طریقت به یک سلسله آموزش های رفتاری که یک صوفی در خانقاه زیر نظر مرشد و پیر می بیند گفته می شود. اما «حقیقت» آخرین حدی است که صوفی طالب آن است و سرمنزل مقصود و نهایتی است که تصوف به آن منتهی می شود؛ به این معنا که صوفی همه ی ریاضت ها را تحمل می کند تا به این حدّ که غرض و غایت اوست برسد. در حالی که هر دو ادعا، مخالف عقاید و باور های اسلامی اند. از پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله و سلم روایت شده که می فرمایند:«ما عرفناک حق معرفتک» و از ائمه ی اطهار علیهم السلام نقل شده که هیچ کس نمی تواند به کنه ذات باری تعالی برسد.

       پس طریقت و حقیقت که صوفیان نسبت به این دو مرحله ادعای پیروی از امام علی علیه السلام را دارند، اصلاً مورد تأیید ائمه علیه السلام نیست و از بدعت هایی است که صوفیه برای رهایی از عمل به شریعت به وجود آورده اند. ادعای پیروی از ائمه علیه السلام در مرحله طریقت و حقیقت، خود از دروغ هایی است که صوفیه برای نفوذ در میان پیروان و دوستان اهل بیت علیهم السلام گفته اند تا از این طیق بتوانند خودشان را شیعه و پیرو اهل بیت معرفی نمایند و بدین وسیله عقاید و افکار انحرافی خویش را در میان شیعیان گسترش دهند. چگونه ممکن است که در مرحله ی «شریعت» ابوحنیفه، مالک، احمد بن حنبل و شافعی که در جهت مخالف ائمه علیهم السلام قرار دارند تقلید نمایند و در مرحله ی «طریقت» و «حقیقت» که بدعت خودشان است مدّعی پیروی از امام معصوم علیهم السلام باشند[۲۳]؟ 

       پیروان این مکتب معتقدند که راه به سوى کمال انسانى و دست‏یابى بر حقائق معارف منحصر در این است که آدمى به طریقت روى آورد، و طریقت (در مقابل شریعت) عبارت است از نوعى ریاضت کشیدن در تحمل شریعت که اگر کسى از این راه سیر کند، به حقیقت دست مى‏یابد، و بزرگان این مکتب چه شیعیان و چه سنیان سند طریقت را منسوب کرده‏اند به على بن ابى طالب (ع)[۲۴]. و اما آنچه که کتاب و سنت- که راهنماى به سوى عقلند- در این باب حکم مى‏کند این است که در ما وراى ظواهر شریعت حقائقى هست که باطن آن ظواهر است، این معنا از کتاب و سنت قابل انکار نیست، و نیز این معنا درست است که انسان راهى براى رسیدن به آن حقائق دارد، لیکن راه آن به کار بستن همین ظواهر دینى است، البته آن طورى که حق به کار[۲۵] بستن است نه به هر طورى که دلمان بخواهد و حاشا بر حکمت پروردگار که حقایقى باطنى و مصالحى واقعى باشد، و ظواهرى را تشریع کند که آن ظواهر بندگانش را به آن حقائق و مصالح نرساند، آرى همیشه گفته‏اند که ظاهر عنوان باطن، و طریق رسیدن به آن است، و باز حاشا بر خداى عز و جل که براى رساندن بندگانش به آن حقائق طریق دیگرى نزدیک‏تر از ظواهر شرعش داشته باشد، و آن طریق را تعلیم ندهد و به جاى آن یا از در غفلت و یا سهل‏انگارى به وجهى از وجوه ظواهر شرع را که طریق دورترى است تشریع کند، با اینکه خود او تبارک و تعالى فرموده:” وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ”[۲۶]، پس این کتاب و این شریعت هیچ چیزى را فروگذار نکرده.

       حاصل سخنان ما این شد که طریق بحث پیرامون حقائق و کشف آن منحصر در سه طریق است، یا از راه ظواهر دینى کشف مى‏شود، و یا از طریق بحث عقلى، و یا از مسیر تصفیه نفس، و مسلمانان هر طائفه یکى از این سه طریق را سلوک کرده‏اند، در حالى که بطور قطع یکى از این سه راه حق و درست است، و آن دوى دیگر باطل است، براى اینکه این سه طریق خودشان یکدیگر را باطل مى‏دانند، و بینشان تنازع و تدافع هست، و در مثل مانند سه زاویه یک مثلث‏اند، که هر قدر یک زاویه از آن سه را گشادتر کنى دو زاویه دیگر تنگ‏تر مى‏شوند، و به عکس هر قدر آن دو زاویه را گشادتر کنى این یک زاویه را تنگ‏تر کرده‏اى، و اختلاف این سه طریق بطور مسلم در کیفیت تفسیر قرآن نیز اثر دارد، و تفسیرى که یک متدین و متعبد به ظواهر دین براى قرآن مى‏کند، با تفسیرى که یک فیلسوف و یک صوفى مى‏نویسد اختلاف فاحشى دارد، هم چنان که این اختلاف را به عیان در تفاسیر مشاهده مى‏کنیم و احساس مى‏کنیم که هر مفسرى مشرب علمى خود را بر قرآن تحمیل کرده و نخواسته است بفهمد که قرآن چه مى‏گوید، بلکه خواسته است بگوید قرآن نیز همان را مى‏گوید که من مى‏فهمم، البته اینکه گفتیم هر مفسر کلیت ندارد، مفسرینى انگشت شمار نیز هستند که از این خطا مبرا بوده‏اند.

       در سابق توجه فرمودید که کتاب آسمانى- قرآن عزیز- از این سه طریق آنچه که حق است تصدیق کرده، و باطلش را باطل دانسته و حاشا که در این سه طریق باطن حقى باشد و قرآن آن را نپذیرد و ظواهر قرآن با آن موافقت نداشته باشد، و حاشا بر اینکه در ظاهر و باطن قرآن حقى باشد که برهان عقلى آن را رد کند، و نقیض آن را اثبات نماید[۲۷]

          عموم صوفیه یا اکثر آنان میگویند: هیچ راهى براى معرفت، علم بخدا وحیى خدا، شریعت و اسرار شریعت نیست مگر بوسیله ایمان و تقوا. پس کسى که از خدا بترسد خدا به وى معرفت میدهد و شریعت و أحکام آنرا به او یاد میدهد، نسبت به آخرت و هول و عذاب آن معرفت پیدا میکند، قرآن و حدیث را بدون اینکه درسى خوانده باشد مى‏فهمد. آنان این علم را علم لدنّى مینامند، از جمله دلیل‏هائى که براى این مدعا آورده‏اند همین قسمت از این آیه است که میفرماید:وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ[۲۸]. ولى لفظ این آیه از دلالت بر این مدعا ابا میکند. چرا!؟ زیرا اگر این استدلال صحیح بود میبایستى کلمه: یُعَلِّمُکُمُ بوسیله کلمه: اتَّقُوا که امر است مجزوم شود. و از طرفى هم باید: (فاء) بر سر جواب: اتَّقُوا یعنى کلمه: وَ یُعَلِّمُکُمُ» داخل شود، نه (واو) تا جواب و جزاى شرط باشد، و … من نمیدانم صوفیه چگونه یک چنین ادعائى را میکنند و حال آنکه از پیغمبر عالیقدر اسلام صلّى اللّه علیه و آله روایات متواترى وارد شده: (اطلبوا العلم و لو بالصین) یعنى طلب علم و دانش نمائید و لو اینکه براى علم و دانش بمملکت چین بروید.

       تصرف علم غیبى که گروهى از صوفیه میگویند: «وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ»[۲۹] این آیات دلیل قاطعى هستند بر فساد قول صوفیه که میگویند: علوم غیبى در نفس انسانى که ریاضت بکشد منعکس میشوند. آنان یک چنین انعکاسى را علم لدنى مینامند. من نمیدانم: صوفیه چگونه بین ایمان بخدا و رسالت محمّد صلى اللّه علیه و آله و اعتقاد به این علم لدنّى جمع میکنند!؟

      شگفت‏آورتر از این موضوع سخن ابن عربى است که در جزء سوم کتاب فتوحات مکیّه، باب- ۳۱۱- میگوید: کسیکه خالصا مخلصا خدا را دوست داشته باشد میتواند نفس خود را به هر نوع حقیقتى که بخواهد در آورد از قبیل اینکه به: حیوان، یا درخت، یا سنگ: یا آب مبدل و محول شود. و این موضوع عملى هم شده است. زیرا بعضى از محبین این طریقه (صوفیه) نزد شیخ و مرشد رفت و نفس خود را در حضور مرشد به یک کف آب محول نمود!؟ هنگامى که به مرشد گفته شد: چرا فلانى که نزد تو آمد خارج نشد؟ پس او چه شد!؟ در جواب گفت: آن شخص همین آب است (که مى‏بینید)[۳۰].

                      

 

 

نتیجه

     در مذهب شیعه، گروه خاصی به نام«عرفا» که دارای فرهنگ و آدابی خاص و مخالف عامه ی مسلمین باشد، دیده نمی شود. همواره در میان شیعه کسانی بوده و هستند که هیچ امتیاز ظاهری با دیگران ندارند و در عین حال عمیقاً خدا ترس و اهل سیر و سلوک عرفانی اند. بیشتر فقها و مراجع معظم تقلید با پیروی از مکتب اهل بیت علیهم السلام از چنین سعادتی برخوردارند، لکن برخی از آنان از دیگران پیشی گرفته در اوج عرفان به معنای دقیق آن قرار گرفته اند؛ این علمای وارسته از نظر علمی هریک در فقه و اصول، مجتهد و در تفسیر و فلسفه و کلام صاحب نظر بوده اند. ریشه این گونه عرفان، در تعالیم اسلام و قرآن کریم و حدیث است.

عرفان صوفیانه که آغشته به بدعت های متعدد و اشعار عاشقانه، موسیقی، دل ربایی، عشق و تعشّق و امثال این امور ضددینی و معنویت است، هیچ شباهتی به عرفان اسلامی ندارد. عرفانی و الهی بودن حالات روحی و اعمال صوفیانه ی درویش ها اصلاً استدلال پذیر و اثبات شدنی نیست، بلکه بیشتر رفتار و حالاتشان شبیه دیوانگی، مستی و نشئه است که برخی در معتادان مواد مخدر و نشئه آور نیز به وضوح دیده می شود.

     بنابراین، نه حالات و نه کارهای خارق العاده ی ادعایی آنها هیچ یک دلالتی بر حقانیت و تأیید آنها از طرف خداوند ندارد.

 

 

 

فهرست منابع

بارفروش، عبدالرضا، آسیب شناسی عرفان، چاپ دوم، تهران: راه نیکان، ۱۳۸۹

توانا، جعفر، سرچشمه های تصوف، تهران: راه نیکان، ۱۳۸۶،

حسینى شاه عبدالعظیمى، حسین بن احمد،  تفسیر اثنا عشری، تهران: انتشارات میقات، ۱۳۶۳

رفیعی، حمیدالله، رحمت الله ضیایی، تصوف و جامعه، قم: انتشارات مرکز مدیریت حوزه ی علمیه قم، ۱۳۸۸،

عمادی شیرازی، مهدی، حسن بصری چهره جنجالی تصوف، تهران: سنائی،۱۳۸۴

عمید زنجانی، عباسعلی، تحقیق و بررسی در تاریخ تصوف، چاپ دوم، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷

قرشی، سید علی اکبر، تفسیر احسن الحدیث، چاپ سوم، تهران: انتشارات بعثت، ۱۳۷۷

مترجمان،تفسیر هدایت، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۷۷

مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۴

موسوى همدانى،سید محمد باقر،  ترجمه تفسیر المیزان، چاپ پنجم، ‏قم: انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم، ۱۳۷۴

نجفی خمینی، محمد جواد، تفسیر آسان، تهران: انتشارات الاسلامیه، ۱۳۹۸ق

نعمت الله ولی، نعمت الله بن عبد الله، عباس خیاط زاده، محمد حماصیان، دیوان کامل حضرت شاه نعمت الله ولی، کرمان: خدمات فرهنگی کرمان



[۱]– سوره حدید(۵۷)/۲۷

[۲]– ترجمه تفسیر المیزان، ج ۵، ص ۴۵۸

[۳] – جعفر، توانا، سرچشمه های تصوف، ص ۳۸-۴۴

[۴]– مهدی، عمادی شیرازی، حسن بصری چهره جنجالی تصوف، تهران: سنائی،۱۳۸۴، ص ۱۶-۱۷

[۵]– حمیدالله، رفیعی،رحمت الله ضیایی، تصوف و جامعه، ص۱۵۳-۱۵۶

[۶]حسین بن احمد، حسینى شاه عبدالعظیمى، تفسیر اثنا عشری، تهران: انتشارات میقات، ۱۳۶۳،  ج‏۳، ص ۲۸۱

 

[۷]– همان،  ص ۳۶۴

 

[۸]– همان، ج‏۴، ص۲۵۲

[۹]– همان، ج ۴، ص ۲۵۲-۲۵۳

[۱۰]– همان، ج‏۷، ص: ۱۵۵

[۱۱]سوره بقره(۲)/ ۲۰۷  

[۱۲]– همان/۲۰۴

[۱۳]– همان/۷۸

[۱۴]– سوره یونس(۱۰۳)/۶۹

[۱۵]– سید علی اکبر، قرشی، تفسیر احسن الحدیث، چاپ سوم، تهران: انتشارات بعثت، ۱۳۷۷، ج۱، ۳۱۰

[۱۶]– ناصر، مکارم شیرازی،تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۴، ج‏۴، ص ۲۲۹

[۱۷]– سوره شعراء(۲۶)/۱۴

[۱۸]– ناصر، مکارم شیرازی،تفسیر نمونه، ج‏۱۱، ص: ۱۴۳

[۱۹]– سوره الحاقه(۴۴)/۴۷

[۲۰]– سوره الإسراء(۷۸)/۷۹

[۲۱]– مترجمان،تفسیر هدایت، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، ۱۳۷۷، ج‏۱۳، ص ۲۹۱

[۲۲]– نعمت الله بن عبد الله، عباس خیاط زاده، محمد حماصیان، دیوان کامل حضرت شاه نعمت الله ولی، کرمان: خدمات فرهنگی کرمان، ص۸-۱۳

[۲۳]– حمیدالله، رفیعی،رحمت الله ضیایی، تصوف و جامعه، ص۲۳-۲۸

[۲۴]ترجمه المیزان، ج‏۵، ص ۴۵۷

[۲۵] و رهبانیتى که کشیشان از پیش خود بدعت نهادند، با اینکه ما بر آنان واجب نکرده بودیم مگر این معنا را که در پى تحصیل رضاى خدا باشند،- نه اینکه از گرفتن زن خوددارى کنند- ولى واجب ما را آن طور که حقش بود رعایت نکردند.” سوره حدید، آیه ۲۷″.

 

[۲۶]– سوره نحل/۸۹

[۲۷]ترجمه المیزان، ج‏۵، ص۴۵۹

[۲۸]–  سوره بقره(۲)/۲۸۲

[۲۹]– سوره اعراف(۷)/۱۸۸

[۳۰]محمد جواد، نجفی خمینی،تفسیر آسان، تهران: انتشارات الاسلامیه، ۱۳۹۸ق، ج‏۲، ص ۱۸۲

نظر بدهید!!!

نظر شما برای “تصوف – بخش دوم”

قالب وردپرس